بخش ۱۰
بینداخت آن تابداده کمند
سران سواران همی کرد بند
چو آمد بنزدیک پیل سپید
شد آن شاه چین از روان ناامید
چو از دست رستم رها شد کمند
سر شاه چین اندر آمد ببند
ز پیل اندر آورد و زد بر زمین
ببستند بازوی خاقان چین
پیاده همی راند تا رود شهد
نه پیل و نه تاج و نه تخت و نه مهد
چنینست رسم سرای فریب
گهی بر فراز و گهی بر نشیب
چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی جنگ و زهرست و گه نوش و مهر
ازان پس بگرز گران دست برد
بزرگش همان و همان بود خرد
چنان شد در و دشت آوردگاه
که شد تنگ بر مور و بر پشه راه
ز بس کشته و خسته شد جوی خون
یکی بیسر و دیگری سرنگون
چنان بخت تابنده تاریک شد
همانا بشب روز نزدیک شد
برآمد یکی ابر و بادی سیاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
سر از پای دشمن ندانست باز
بیابان گرفتند و راه دراز
نگه کرد پیران بدان کارزار
چنان تیز برگشتن روزگار
نه منشور و فرطوس و خاقان چین
نه آن نامداران و مردان کین
درفش بزرگان نگونسار دید
بخاک اندرون خستگان خوار دید
بنستیهن گرد و کلباد گفت
که شمشیر و نیزه بباید نهفت
نگونسار کرد آن درفش سیاه
برفتند پویان به بیراه و راه
همه میمنه گیو تاراج کرد
در و دشت چون پر دراج کرد
بجست از چپ لشکر و دست راست
بدان تا بداند که پیران کجاست
چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوی رستم سرفراز
تبه گشته اسپان جنگی ز کار
همه رنجه و خستهٔ کارزار
برفتند با کام دل سوی کوه
تهمتن بپیش اندرون با گروه
همه ترگ و جوشن به خون و به خاک
شده غرق و برگستوان چاک چاک
تن از جنگ خسته دل از رزم شاد
جهان را چنینست ساز و نهاد
پر از خون بر و تیغ و پای و رکیب
ز کشته نه پیدا فراز از نشیب
چنین تا بشستن نپرداختند
یک از دیگری باز نشناختند
سر و تن بشستند و دل شسته بود
که دشمن ببند گران بسته بود
چنین گفت رستم بایرانیان
که اکنون بباید گشادن میان
بپیش جهاندار پیروزگر
نه گوپال باید نه بند کمر
همه سر بخاک سیه بر نهید
کزین پس همه تاج بر سر نهید
کزین نامدارن یکی نیست کم
که اکنون شدستی دل ما دژم
چنین گفت رستم بگودرز و گیو
بدان نامداران و گردان نیو
چو آگاهی آمد بشاه جهان
بمن باز گفت این سخن در نهان
که طوس سپهبد بکوه آمدست
ز پیران و هومان ستوه آمدست
از ایران برفتیم با رای و هوش
برآمد ز پیکار مغزم بجوش
ز بهرام گودرز وز ریونیز
دلم تیر تر گشت برسان شیز
از ایران همی تاختم تیزچنگ
زمانی بجایی نکردم درنگ
چو چشمم برآمد بخاقان چین
بران نامداران و مردان کین
بویژه بکاموس و آن فر و برز
بران یال و آن شاخ و آن دست و گرز
که بودند هر یک چو کوهی بلند
بزیر اندرون ژنده پیلی نژند
بدل گفتم آمد زمانم بسر
که تا من ببستم بمردی کمر
ازین بیش مردان و زین بیش ساز
ندیدم بجایی بسال دراز
رسیدم بدیوان مازندران
شب تیره و گرزهای گران
ز مردی نپیچید هرگز دلم
نگفتم که از آرزو بگسلم
جز آن دم که دیدم ز کاموس جنگ
دلم گشت یکباره زین کینه تنگ
کنون گر همه پیش یزدان پاک
بغلتیم با درد یک یک بخاک
سزاوار باشد که او داد زور
بلند اختر و بخش کیوان و هور
مبادا که این کار گیرد نشیب
مبادا که آید بما بر نهیب
نگه کن که کارآگهان ناگهان
برند آگهی نزد شاه جهان
بیاراید آن نامور بارگاه
بسر بر نهد خسروانی کلاه
ببخشد فراوان بدرویش چیز
که بر جان او آفرین باد نیز
کنون جامهٔ رزم بیرون کنید
بآسایش آرایش افزون کنید
غم و کام دل بیگمان بگذرد
زمانه دم ما همی بشمرد
همان به که ما جام می بشمریم
بدین چرخ نامهربان ننگریم
سپاس از جهاندار پیروزگر
کزویست مردی و بخت و هنر
کنون می گساریم تا نیمشب
بیاد بزرگان گشاییم لب
سزد گر دل اندر سرای سپنج
نداریم چندین بدرد و برنج
بزرگان برو خواندند آفرین
که بیتو مبادا کلاه و نگین
کسی را که چون پیلتن کهترست
ز گرودن گردان سرش برترست
پسندیده باد این نژاد و گهر
هم آن بوم کو چون تو آرد ببر
تو دانی که با ما چه کردی بمهر
که از جان تو شاد بادا سپهر
همه مرده بودیم و برگشته روز
بتو زنده گشتیم و گیتیفروز
بفرمود تا پیل با تخت عاج
بیارند با طوق زرین و تاج
می خسروانی بیاورد و جام
نخستین ز شاه جهان برد نام
بزد کرنای از بر ژنده پیل
همی رفت آوازشان بر دو میل
چو خرم شد از می رخ پهلوان
برفتند شادان و روشنروان
چو پیراهن شب بدرید ماه
نهاد از بر چرخ پیروزهگاه
طلایه پراگند بر گرد دشت
چو زنگی درنگی شب اندر گذشت
پدید آمد آن خنجر تابناک
بکردار یاقوت شد روی خاک
تبیره برآمد ز پردهسرای
برفتند گردان لشکر ز جای
چنین گفت رستم بگردنکشان
که جایی نیامد ز پیران نشان
بباید شدن سوی آن رزمگاه
بهر سو فرستاد باید سپاه
شد از پیش او بیژن شیر مرد
بجایی کجا بود دشت نبرد
جهان دید پر کشته و خواسته
بهر سو نشستی بیاراسته
پراگنده کشور پر از خسته دید
بخاک اندر افگنده پا بسته دید
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین بود و خرگاه و پردهسرای
بنزدیک رستم رسید آگهی
که شد روی کشور ز ترکان تهی
ز ناباکی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان
زبان را بدشنام بگشاد و گفت
که کس را خرد نیست با مغز جفت
بدین گونه دشمن میان دو کوه
سپه چون گریزد ز ما همگروه
طلایه نگفتم که بیرون کنید
در و راغ چون دشت و هامون کنید
شما سر بآسایش و خوابگاه
سپردید و دشمن بسیچید راه
تنآسان غم و رنج بار آورد
چو رنج آوری گنج بار آورد
چو گویی که روزی تنآسان شوند
ز تیمار ایران هراسان شوند
ازین پس تو پیران و کلباد را
چو هومان و رویین و پولاد را
نگه کن بدین دشت با لشکری
تو در کشوری رستم از کشوری
اگر تاو دارید جنگ آورید
مرا زین سپس کی بچنگ آورید
که پیروز برگشتم از کارزار
تبه شد نکو گشته فرجام کار
برآشفت با طوس و شد چون پلنگ
که این جای خوابست گر دشت جنگ
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ آن دوده را نام چیست
چو مرد طلایه بیابی بچوب
هم اندر زمان دست و پایش بکوب
ازو چیز بستان و پایش ببند
نگه کن یکی پشت پیلی بلند
بدین سان فرستش بنزدیک شاه
مگر پخته گردد بدان بارگاه
ز یاقوت وز گوهر و تخت عاج
ز دینار وز افسر و گنج و تاج
نگر تا که دارد ز ایران سپاه
همه یکسره خواسته پیش خواه
ازین هدیهٔ شاه باید نخست
پس آنگه مرا و ترا بهر جست
بدان دشت بسیار شاهان بدند
همه نامداران گیهان بدند
ز چین و ز سقلاب وز هند و وهر
همه گنج داران گیرنده شهر
سپهبد بیامد همه گرد کرد
برفتند گردان بدشت نبرد
کمرهای زرین و بیجاده تاج
ز دیبای رومی و از تخت عاج
ز تیر و کمان و ز برگستوان
ز گوپال وز خنجر هندوان
یکی کوه بد در میان دو کوه
نظاره شده گردش اندر گروه
کمانکش سواری گشادهبری
بتن زورمندی و کنداوری
خدنگی بینداختی چارپر
ازین سو بدان سو نکردی گذر
چو رستم نگه کرد خیره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند
چنین گفت کین روز ناپایدار
گهی بزم سازد گهی کارزار
همی گردد این خواسته زان برین
بنفرین بود گه گهی بفرین
زمانه نماند بآرام خویش
چنینست تا بود آیین و کیش
یکی گنج ازین سان همی پرورد
یکی دیگر آید کزو برخورد
بران بود کاموس و خاقان چین
که آتش برآرد ز ایران زمین
بدین ژنده پیلان و این خواسته
بدین لشکر و گنج آراسته
به گنج و بانبوه بودند شاد
زمانی ز یزدان نکردند یاد
که چرخ سپهر و زمان آفرید
بسی آشکار و نهان آفرید
ز یزدان شناس و بیزدان سپاس
بدو بگرود مرد نیکیشناس
کزو بودمان زور و فر و هنر
ازو دردمندی و هم زو گهر
سپه بود و هم گنج آباد بود
سگالش همه کار بیداد بود
کنون از بزرگان هر کشوری
گزیده ز هر کشوری مهتری
بدین ژنده پیلان فرستم بشاه
همان تخت زرین و زرین کلاه
همان خواسته بر هیونان مست
فرستم سزاوار چیزی که هست
وز ایدر شوم تازیان چون پلنگ
درنگی نه والا بود مرد سنگ
کسی کو گنهکار و خونی بود
بکشور بمانی زبونی بود
زمین را بخنجر بشویم ز کین
بدان را نمانم همی بر زمین
بدو گفت گودرز کای نیک رای
تو تا جای ماند بمانی بجای
بکام دل شاد بادی و راد
بدین رزم دادی چو بایست داد
تهمتن فرستادهای را بجست
که با شاه گستاخ باشد نخست
فریبرز کاوس را برگزید
که با شاه نزدیکی او را سزید
چنین گفت کای نیک پی نامدار
هم از تخم شاهی و هم شهریار
هنرمند و با دانش و بانژاد
تو شادان و کاوس شاه از تو شاد
یکی رنج برگیر و ز ایدر برو
ببر نامهٔ من بر شاه نو
ابا خویشتن بستگان را ببر
هیونان و این خواسته سربسر
همان افسر و یاره و گرز و تاج
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج
فریبرز گفت ای هژبر ژیان
منم راه را تنگ بسته میان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بینداخت آن تابداده کمند
سران سواران همی کرد بند
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که او آنچنان مجذوب و تحت تأثیر قرار گرفته که مانند یک دام، سران سواران را به دام میاندازد و آنها را به تسخیر خود درآورده است.
چو آمد بنزدیک پیل سپید
شد آن شاه چین از روان ناامید
هوش مصنوعی: وقتی که فیل سپید به نزدیکی رسید، آن پادشاه چین از امید و آرزوهای خود ناامید شد.
چو از دست رستم رها شد کمند
سر شاه چین اندر آمد ببند
هوش مصنوعی: وقتی که رستم از دست رفت و دیگر نتوانست خود را حفظ کند، کمند شاه چین به دور او پیچید و او را گرفتار کرد.
ز پیل اندر آورد و زد بر زمین
ببستند بازوی خاقان چین
هوش مصنوعی: از قدرت و نیروی پیل (فیل) استفاده کرد و او را بر زمین انداختند؛ سپس بازوی پادشاه چین را بستند.
پیاده همی راند تا رود شهد
نه پیل و نه تاج و نه تخت و نه مهد
هوش مصنوعی: کسی که با پای خود سفر میکند، تنها به دنبال رسیدن به مقصدی شیرین و خوشمزه است و نه برای جلال و عظمت، نه برای مقام و منصب و نه برای راحتی و آسایش.
چنینست رسم سرای فریب
گهی بر فراز و گهی بر نشیب
هوش مصنوعی: این جهان پر از فریب است و همیشه در حال تغییر و تحول است؛ گاهی بر بلندیها و گاهی در پایینترین نقاط قرار دارد.
چنین بود تا بود گردان سپهر
گهی جنگ و زهرست و گه نوش و مهر
هوش مصنوعی: این دنیا همیشه در حال تغییر و نوسان است؛ گاهی با سختی و درگیری همراه است و گاهی خوشی و محبت را به همراه میآورد.
ازان پس بگرز گران دست برد
بزرگش همان و همان بود خرد
هوش مصنوعی: از آن پس، شمشیر سنگین به دست گرفت و با عقل و هوش بزرگش، به کار خود ادامه داد.
چنان شد در و دشت آوردگاه
که شد تنگ بر مور و بر پشه راه
هوش مصنوعی: به قدری جنگ و درگیری در زمین و دشت شدت گرفته است که حتی راه برای مور و پشه هم تنگ و دشوار شده است.
ز بس کشته و خسته شد جوی خون
یکی بیسر و دیگری سرنگون
هوش مصنوعی: به خاطر کشتهها و رنجها، جوی خون به راه افتاده است؛ یکی بیسر افتاده و دیگری سرنگون شده.
چنان بخت تابنده تاریک شد
همانا بشب روز نزدیک شد
هوش مصنوعی: زمانی که شانس و نتیجهی روشن زندگی به ناگهانی تاریک میشود، به زودی صبحی روشن و بهتر در راه است.
برآمد یکی ابر و بادی سیاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
هوش مصنوعی: یک ابر سیاه باد شد و نور خورشید و ماه را خاموش کرد.
سر از پای دشمن ندانست باز
بیابان گرفتند و راه دراز
هوش مصنوعی: دشمن نتوانست از پا بایستد و آنها دوباره به بیابان رفتند و راهی طولانی را در پیش گرفتند.
نگه کرد پیران بدان کارزار
چنان تیز برگشتن روزگار
هوش مصنوعی: پیران به نبرد نگاه کردند و دیدند که زمان به سرعت تغییر میکند و در حال تحول است.
نه منشور و فرطوس و خاقان چین
نه آن نامداران و مردان کین
هوش مصنوعی: نه تنها شخصیتهای بزرگ و نامآور و قدرتمند تاریخ اهمیت دارند، بلکه ارزش و مقام انسانها بیشتر از این قبیل نامها و مقامهاست.
درفش بزرگان نگونسار دید
بخاک اندرون خستگان خوار دید
هوش مصنوعی: پرچم بزرگان را پایین و افتاده دید و در خاک، کسانی را که خسته و ذلیل بودند مشاهده کرد.
بنستیهن گرد و کلباد گفت
که شمشیر و نیزه بباید نهفت
هوش مصنوعی: بنستیهن گرد و کلباد به این معناست که بنستیهن گرد، یعنی نیکوکار و نیکو کردار، به کلباد گفته است که باید شمشیر و نیزه را پنهان کرد. در واقع، این جمله به نوعی به معنای کنار گذاشتن نگرانیها و خطرات جنگی و در عوض، به آرامش و صلح اهمیت دادن اشاره دارد.
نگونسار کرد آن درفش سیاه
برفتند پویان به بیراه و راه
هوش مصنوعی: پرچم سیاه به سمت پایین افتاد و کسانی که در حال حرکت بودند، به راهی بیهدف رفتند.
همه میمنه گیو تاراج کرد
در و دشت چون پر دراج کرد
هوش مصنوعی: همه خوشیها و نعمتها را گیو به نابودی و چپاول کشید، مانند پر دراج که در دشت پخش میشود.
بجست از چپ لشکر و دست راست
بدان تا بداند که پیران کجاست
هوش مصنوعی: به سمت چپ لشکر و در دست راست رفت تا بفهمد که پیران کجا هستند.
چو او را ندیدند گشتند باز
دلیران سوی رستم سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص را ندیدند، دلاوران دوباره به سمت رستم بزرگ و سرفراز بازگشتند.
تبه گشته اسپان جنگی ز کار
همه رنجه و خستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: سواران جنگی به خاطر سختیهای نبرد خسته و ناتوان شدهاند و از شدت کار و زحمتی که کشیدهاند، توانشان کم شده است.
برفتند با کام دل سوی کوه
تهمتن بپیش اندرون با گروه
هوش مصنوعی: آنها با رضایت و شادی به سمت کوه تهمتن رفتند و در آنجا با گروهی دیگر قرار گرفتند.
همه ترگ و جوشن به خون و به خاک
شده غرق و برگستوان چاک چاک
هوش مصنوعی: تمام لشکر و تجهیزات به خون و خاک آغشته شده و درختان در هم شکسته و پارهپاره گشتهاند.
تن از جنگ خسته دل از رزم شاد
جهان را چنینست ساز و نهاد
هوش مصنوعی: بدن از جنگ خسته و قلب از نبرد شاد است. این جهان به همین ترتیب خلق و تنظیم شده است.
پر از خون بر و تیغ و پای و رکیب
ز کشته نه پیدا فراز از نشیب
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن صحنهای از نبرد است که خون و زخمی بودن افراد را نشان میدهد. در این تصویر، نشانههایی از جانباختگان و زخمهای عمیق وجود دارد و وضعیت نیرویی که از پایین به سمت بالا میرود، به خوبی توصیف شده است.
چنین تا بشستن نپرداختند
یک از دیگری باز نشناختند
هوش مصنوعی: تا زمانی که کار شستشو انجام نشد، هیچکس از دیگری خبر نداشت و همدیگر را نشناختند.
سر و تن بشستند و دل شسته بود
که دشمن ببند گران بسته بود
هوش مصنوعی: سر و بدن را شستشو کردند و دل را هم پاک کرده بودند، زیرا که دشمنان در کمین آنها بودند و قصد حمله داشتند.
چنین گفت رستم بایرانیان
که اکنون بباید گشادن میان
هوش مصنوعی: رستم به مردم بایرانیان گفت که اکنون زمان آن رسیده است که گفتوگویی انجام شود.
بپیش جهاندار پیروزگر
نه گوپال باید نه بند کمر
هوش مصنوعی: به پیش فرمانروای پیروز برو و نه به حرفهای بیاساس، بلکه باید کار را با اراده و پشتکار پیش ببری.
همه سر بخاک سیه بر نهید
کزین پس همه تاج بر سر نهید
هوش مصنوعی: همه شما باید سرهایتان را به خاک بسپارید، زیرا از این پس همه بر سر تاج خواهند گذاشت.
کزین نامدارن یکی نیست کم
که اکنون شدستی دل ما دژم
هوش مصنوعی: در میان این نامآوران کسی نیست که دل ما را شاد کند و اکنون به خاطر این مسئله، اندوهگین هستیم.
چنین گفت رستم بگودرز و گیو
بدان نامداران و گردان نیو
هوش مصنوعی: رستم به گودرز و گیو، که از نامداران و پهلوانان هستند، اینگونه سخن گفت.
چو آگاهی آمد بشاه جهان
بمن باز گفت این سخن در نهان
هوش مصنوعی: وقتی که آگاهی و دانایی به من رسید، شاه جهان به من در درون به این سخن گفت.
که طوس سپهبد بکوه آمدست
ز پیران و هومان ستوه آمدست
هوش مصنوعی: سپهبد طوس به کوه آمده و از پیران و هومان خسته و ناتوان شده است.
از ایران برفتیم با رای و هوش
برآمد ز پیکار مغزم بجوش
هوش مصنوعی: ما از ایران رفتیم با تدبیر و دانایی، و به این ترتیب، فکر و مغزم از شدت جنگ و مبارزه به شدت فعال شد.
ز بهرام گودرز وز ریونیز
دلم تیر تر گشت برسان شیز
هوش مصنوعی: از بهرام گودرز و ریون، قلبم تیر خوردهتر شد و برسان من را به شیز.
از ایران همی تاختم تیزچنگ
زمانی بجایی نکردم درنگ
هوش مصنوعی: من به سرعت از ایران گذشتهام و هیچگاه در مکانی توقف نکردهام.
چو چشمم برآمد بخاقان چین
بران نامداران و مردان کین
هوش مصنوعی: وقتی که چشمانم به شاه چین افتاد، بر نامداران و مردان جنگجو توجه کردم.
بویژه بکاموس و آن فر و برز
بران یال و آن شاخ و آن دست و گرز
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زیبایی و جذابیت یک شخصیت دارد، با توصیف ویژگیهای ظاهری او مانند موهای بلند، حالت چهره، و اعضاء بدن. همچنین، به قدرت و وقار او نیز اشاره میشود، که مجموع این اوصاف احساس شگفتی و تحسین را به وجود میآورد.
که بودند هر یک چو کوهی بلند
بزیر اندرون ژنده پیلی نژند
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند کوهی بلند بودند و درونشان مانند پیلی زشت و بیرحم مینمود.
بدل گفتم آمد زمانم بسر
که تا من ببستم بمردی کمر
هوش مصنوعی: من به خودم گفتم وقت آن رسیده که کاری را که آغاز کردهام به پایان برسانم، زیرا تا وقتی که من به کارم ادامه دهم، به شدت به تلاش و پشتکار نیاز دارم.
ازین بیش مردان و زین بیش ساز
ندیدم بجایی بسال دراز
هوش مصنوعی: تا کنون مردان و سازهایی بهتر از این نمیشناسم، و این را با سالها تجربه گفتهام.
رسیدم بدیوان مازندران
شب تیره و گرزهای گران
هوش مصنوعی: به دیوان مازندران رسیدم در شبی تاریک که دارای جنگ افزارهای سنگین بود.
ز مردی نپیچید هرگز دلم
نگفتم که از آرزو بگسلم
هوش مصنوعی: هرگز دل من از مردانگی نلرزید و هیچ وقت نگفتم که از آرزوهایم دست بکشم.
جز آن دم که دیدم ز کاموس جنگ
دلم گشت یکباره زین کینه تنگ
هوش مصنوعی: به جز لحظهای که از برخورد با دشمنان آگاه شدم، ناگهان دل من از این کینه و دشمنی پر شد.
کنون گر همه پیش یزدان پاک
بغلتیم با درد یک یک بخاک
هوش مصنوعی: حالا اگر همگی در برابر خداوند پاک توبه کنیم و با درد و رنج خود به خاک بیفتیم، بهتر است.
سزاوار باشد که او داد زور
بلند اختر و بخش کیوان و هور
هوش مصنوعی: شایسته است که او به خاطر قدرت و زیباییاش، و همچنین به خاطر نعمتهایی که از آسمان و ستارهها دریافت کرده است، مورد ستایش قرار بگیرد.
مبادا که این کار گیرد نشیب
مبادا که آید بما بر نهیب
هوش مصنوعی: مبادا که این کار به گامهای ناهموار و دشوار منتهی شود و مبادا که سرزنش و اعتراض به ما برسد.
نگه کن که کارآگهان ناگهان
برند آگهی نزد شاه جهان
هوش مصنوعی: نگاه کن که افراد با تجربه و کاربلد به یکباره خبر مهمی را به سلطان بزرگ میرسانند.
بیاراید آن نامور بارگاه
بسر بر نهد خسروانی کلاه
هوش مصنوعی: با زینت دادن به آن کاخ مشهور، شاه با کلاهی بر سر، خود را در آن مینشاند.
ببخشد فراوان بدرویش چیز
که بر جان او آفرین باد نیز
هوش مصنوعی: بخشی از زندگی درویش را به خاطر چیزهایی که بر جان او تأثیر مثبت گذاشته است، مهم و ارزشمند بدانیم و قدر آن را بشناسیم.
کنون جامهٔ رزم بیرون کنید
بآسایش آرایش افزون کنید
هوش مصنوعی: اکنون لباس رزم را کنار بگذارید و به آرامش و زیبایی بیشتر بپردازید.
غم و کام دل بیگمان بگذرد
زمانه دم ما همی بشمرد
هوش مصنوعی: غم و شادی انسان همواره گذرا هستند و زمان به آرامی عبور میکند و به ما فرصت میدهد تا این لحظات را شمارش کنیم.
همان به که ما جام می بشمریم
بدین چرخ نامهربان ننگریم
هوش مصنوعی: بهتر است که ما از شادی و خوشی بهرهمند شویم و به این دنیای بیرحم و سخت توجه نکنیم.
سپاس از جهاندار پیروزگر
کزویست مردی و بخت و هنر
هوش مصنوعی: از خدای پیروزمند سپاسگزارم که از اوست که مردانگی، شانس و هنر به انسانها داده شده است.
کنون می گساریم تا نیمشب
بیاد بزرگان گشاییم لب
هوش مصنوعی: حالا ما تا نیمه شب مشغول نوشیدن هستیم و به یاد بزرگان، صحبت میکنیم.
سزد گر دل اندر سرای سپنج
نداریم چندین بدرد و برنج
هوش مصنوعی: اگر دل ما در این دنیای فانی جایی نداشته باشد، چه بهتر که این همه درد و رنج را تحمل نکنیم.
بزرگان برو خواندند آفرین
که بیتو مبادا کلاه و نگین
هوش مصنوعی: بزرگان به ستایش تو پرداختند و گفتند که بدون تو، حتی کلاهی بر سر و نگینی بر انگشت معنا ندارد.
کسی را که چون پیلتن کهترست
ز گرودن گردان سرش برترست
هوش مصنوعی: کسی که همانند یک پیکارگر بزرگ است، هر چند در ظاهر سطحی باشد، از نظر ارزش و مقام بالاتر است.
پسندیده باد این نژاد و گهر
هم آن بوم کو چون تو آرد ببر
هوش مصنوعی: این نژاد و منش تو را ستایش میکنم و باید بگویم که آن سرزمین نیز پسندیده و باارزش است چون به مانند تو افرادی شایسته و برجسته تولید میکند.
تو دانی که با ما چه کردی بمهر
که از جان تو شاد بادا سپهر
هوش مصنوعی: تو میدانی که چه بر سر ما آوردی با محبتت، که امیدوارم آسمان برای جان تو خوشحال باشد.
همه مرده بودیم و برگشته روز
بتو زنده گشتیم و گیتیفروز
هوش مصنوعی: ما همگی در حال مرگ و نابودی بودیم، اما با روزی که به تو رسیدیم، دوباره زنده شدیم و به زندگی نشاط بخشیدهایم.
بفرمود تا پیل با تخت عاج
بیارند با طوق زرین و تاج
هوش مصنوعی: دستور دادند که فیل را با تختی از عاج و با گردنبند طلا و تاج بیاورند.
می خسروانی بیاورد و جام
نخستین ز شاه جهان برد نام
هوش مصنوعی: میاَشرافی بیاورد و نخستین جام از شاه جهان را برداشت.
بزد کرنای از بر ژنده پیل
همی رفت آوازشان بر دو میل
هوش مصنوعی: صدای کرنای از دور به گوش میرسید و به خاطر زخمهایی که بر بدنش بود، شکل و شمایل پیلتن هم دچار تغییراتی شده بود.
چو خرم شد از می رخ پهلوان
برفتند شادان و روشنروان
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان با نوشیدن می شاد و سرزنده شد، آنجا را با شادی و چهرههای روشن ترک کردند.
چو پیراهن شب بدرید ماه
نهاد از بر چرخ پیروزهگاه
هوش مصنوعی: زمانی که شب پردهاش را کنار زد و لباس تاریکی را رها کرد، ماه از آن سو به آسمان آمد و درخشش خود را روی زمین افکند.
طلایه پراگند بر گرد دشت
چو زنگی درنگی شب اندر گذشت
هوش مصنوعی: پیشوایان به آرامی بر دشت حرکت کردند و همچون زنگی یک شب را سپری کردند.
پدید آمد آن خنجر تابناک
بکردار یاقوت شد روی خاک
هوش مصنوعی: خنجر درخشان و زیبایی ظاهر شد، که مانند یاقوت بر زمین درخشید.
تبیره برآمد ز پردهسرای
برفتند گردان لشکر ز جای
هوش مصنوعی: در اینجا توفانی از پردهخانه برخاست و لشکر به سرعت از محل خود حرکت کردند.
چنین گفت رستم بگردنکشان
که جایی نیامد ز پیران نشان
هوش مصنوعی: رستم به گردنکشان گفت که از پیری هیچ نشانی ظاهر نشد.
بباید شدن سوی آن رزمگاه
بهر سو فرستاد باید سپاه
هوش مصنوعی: باید به سوی میدان جنگ رفت و برای هر سمت، نیروهایی را آماده و فرستاد.
شد از پیش او بیژن شیر مرد
بجایی کجا بود دشت نبرد
هوش مصنوعی: بیژن، شیرمرد، از حضور او دور شد و به جایی رفت که میدان جنگ وجود نداشت.
جهان دید پر کشته و خواسته
بهر سو نشستی بیاراسته
هوش مصنوعی: جهان پر از کشته و غم است و تو در همه جا نشستهای و خود را آماده کردهای.
پراگنده کشور پر از خسته دید
بخاک اندر افگنده پا بسته دید
هوش مصنوعی: کشور پراکنده و پر از کسانی که خسته و ناراحت هستند، در حالتی از ناامیدی و بیحالی به زمین افکنده شدهاند و در شرایطی بسته و محدود قرار دارند.
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین بود و خرگاه و پردهسرای
هوش مصنوعی: هیچ کس زندهای را در اینجا ندید که به جای زمین، به اقامتگاه و جایی که افراد در آن زندگی میکنند، نشسته باشد.
بنزدیک رستم رسید آگهی
که شد روی کشور ز ترکان تهی
هوش مصنوعی: رستم خبری دریافت کرد که کشور از وجود ترکان خالی شده است.
ز ناباکی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: رستم، مانند شیری خشمگین و قوی، از بیخبری و راحتطلبی ایرانیان به تندخویی و خشم آمده است.
زبان را بدشنام بگشاد و گفت
که کس را خرد نیست با مغز جفت
هوش مصنوعی: او زبانش را باز کرد و با بیاحترامی گفت که کسی با عقل و فکر درست نمیتواند همزمان دو کار را به خوبی انجام دهد.
بدین گونه دشمن میان دو کوه
سپه چون گریزد ز ما همگروه
هوش مصنوعی: دشمن همانطور که میان دو کوه فرار میکند، وقتی که ما همگروه هستیم، از ما میگریزد.
طلایه نگفتم که بیرون کنید
در و راغ چون دشت و هامون کنید
هوش مصنوعی: من نگفتم که در را باز کنید و بیرون بروید، بلکه مانند دشت و سرزمین هامون به آزادی و وسعت دست یابید.
شما سر بآسایش و خوابگاه
سپردید و دشمن بسیچید راه
هوش مصنوعی: شما در آرامش و خواب راحت هستید در حالی که دشمن آماده حمله است.
تنآسان غم و رنج بار آورد
چو رنج آوری گنج بار آورد
هوش مصنوعی: کسی که به راحتطلبی عادت کند، با غم و درد زندگی مواجه میشود؛ اما اگر با سختیهای زندگی روبرو شود، به پاداش و موفقیت میرسد.
چو گویی که روزی تنآسان شوند
ز تیمار ایران هراسان شوند
هوش مصنوعی: وقتی بگویی روزی مردم از مشکلات و سختیها راحت میشوند، از سرنوشت و وضعیت کشور نگران میشوند.
ازین پس تو پیران و کلباد را
چو هومان و رویین و پولاد را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از این پس تو از پیران و کلباد متمایز خواهی شد و همانند هومان و افرادی با قدرت و استحکام چون رویین و پولاد خواهی بود.
نگه کن بدین دشت با لشکری
تو در کشوری رستم از کشوری
هوش مصنوعی: به این دشت نگاه کن، تو مانند سربازی در سرزمینی هستی که رستم از آنجا آمده است.
اگر تاو دارید جنگ آورید
مرا زین سپس کی بچنگ آورید
هوش مصنوعی: اگر توانایی مبارزه دارید، به مصاف من بیایید، چون بعد از این زمان، چگونه میخواهید با من در جنگ باشید؟
که پیروز برگشتم از کارزار
تبه شد نکو گشته فرجام کار
هوش مصنوعی: من از میدان نبرد با موفقیت بازگشتم و سرنوشت خوب برایم رقم خورد.
برآشفت با طوس و شد چون پلنگ
که این جای خوابست گر دشت جنگ
هوش مصنوعی: با طوس به شدت خشمگین شد و همچون پلنگی عصبانی شد که در این مکان، جایی برای آرامش و استراحت نیست، زیرا زمین اینجا میدان جنگ است.
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ آن دوده را نام چیست
هوش مصنوعی: به جلو نگاه کن که چه کسی پیشا پیش این جمع در حال حرکت است و آن دود و غبار نشانه چه چیزی است.
چو مرد طلایه بیابی بچوب
هم اندر زمان دست و پایش بکوب
هوش مصنوعی: اگر مردی را ببینی که به خود میتازد و شجاعانه جلو میرود، در آن زمان باید هم او را حمایت کنی و هم در تلاشهایش به او کمک کنی.
ازو چیز بستان و پایش ببند
نگه کن یکی پشت پیلی بلند
هوش مصنوعی: از او چیزی بگیر و او را به جایی ببند و مراقب باش، چون یکی در پشت یک فیل بزرگ پنهان شده است.
بدین سان فرستش بنزدیک شاه
مگر پخته گردد بدان بارگاه
هوش مصنوعی: با این روش، پیامی به نزد شاه ارسال میشود تا شاید به واسطه آن، موقعیت و مسائل حل و بهبود یابد.
ز یاقوت وز گوهر و تخت عاج
ز دینار وز افسر و گنج و تاج
هوش مصنوعی: از سنگهای قیمتی و جواهرات، از تختهای مجلل، از سکههای طلا، از تاجها و گنجینهها سخن میگوید.
نگر تا که دارد ز ایران سپاه
همه یکسره خواسته پیش خواه
هوش مصنوعی: مراقب باش که ارتش ایران تماماً برای یک هدف و خواسته مشترک آماده است.
ازین هدیهٔ شاه باید نخست
پس آنگه مرا و ترا بهر جست
هوش مصنوعی: قبل از هر چیز، باید اول به هدیهٔ شاه رسیدگی کنیم و بعد به دنبال تو و من برویم.
بدان دشت بسیار شاهان بدند
همه نامداران گیهان بدند
هوش مصنوعی: در آن دشت، بسیاری از پادشاهان وجود داشتند که همه آنها در دنیا معروف و شناختهشده بودند.
ز چین و ز سقلاب وز هند و وهر
همه گنج داران گیرنده شهر
هوش مصنوعی: از چین و سقلاب و هند و وهر، همه افراد ثروتمند و با امکانات در این شهر حضور دارند و به تجارت و کسب ثروت مشغولند.
سپهبد بیامد همه گرد کرد
برفتند گردان بدشت نبرد
هوش مصنوعی: سپهبد آمد و همه را دور خودش جمع کرد و سپس به سمت دشت نبرد حرکت کردند.
کمرهای زرین و بیجاده تاج
ز دیبای رومی و از تخت عاج
هوش مصنوعی: کمرهای زرین و بدون زحمت، تاجهایی از پارچههای لوکس رومی و بر تختی ساخته شده از عاج.
ز تیر و کمان و ز برگستوان
ز گوپال وز خنجر هندوان
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ابزارها و وسایلی اشاره دارد که در جنگ و نبرد به کار میروند. ابتدا به تیر و کمان و برگ تیر اشاره شده که نشانهای از جنگاوری است. سپس نام "گوپال" به میان آمده که میتواند به یک شخصیت یا خداوندی در ادبیات اشاره کند. در پایان، به خنجرهای هندی اشاره شده که نشاندهنده فرهنگ و سنتهای جنگی خاص آن سرزمین است. در مجموع، این عبارت تصویری از جنگ و عناصر مختلف آن را به نمایش میگذارد.
یکی کوه بد در میان دو کوه
نظاره شده گردش اندر گروه
هوش مصنوعی: کسی که در میان دو کوه قرار گرفته، مانند کوه بد، مشاهده میشود که در حال چرخش است و به دور خود میچرخد.
کمانکش سواری گشادهبری
بتن زورمندی و کنداوری
هوش مصنوعی: سوار کار با کمانش در حال تیراندازی است و به نظر میرسد که به راحتی از پس چالشها برمیآید و توانایی زیادی دارد.
خدنگی بینداختی چارپر
ازین سو بدان سو نکردی گذر
هوش مصنوعی: تو تیر انداختی که چهارپایان از این سو به آن سو نروند و نتوانند عبور کنند.
چو رستم نگه کرد خیره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند
هوش مصنوعی: زمانی که رستم به اطراف نگریست، شگفتزده ماند و به خالق جهان دعا کرد و او را بسیار ستایش کرد.
چنین گفت کین روز ناپایدار
گهی بزم سازد گهی کارزار
هوش مصنوعی: او گفت که این روزهای ناپایدار، گاهی جشنی برپا میکند و گاهی هم به جنگ و کارزار میانجامد.
همی گردد این خواسته زان برین
بنفرین بود گه گهی بفرین
هوش مصنوعی: این خواسته همیشه در حال چرخش است و ممکن است زمانی به بدی و زمانی به خوبی تبدیل شود.
زمانه نماند بآرام خویش
چنینست تا بود آیین و کیش
هوش مصنوعی: زمانه هرگز به آرامش خود ادامه نخواهد داد؛ این وضع تا زمانی است که اصول و باورهایی وجود داشته باشد.
یکی گنج ازین سان همی پرورد
یکی دیگر آید کزو برخورد
هوش مصنوعی: یکی گنجی به این شکل پرورش میدهد، اما دیگری نیز خواهد آمد که با آن گنج برخورد میکند.
بران بود کاموس و خاقان چین
که آتش برآرد ز ایران زمین
هوش مصنوعی: دولت و قدرت خاقان چین در دست بران، به قدری است که میتواند از زمین ایران آتش به پا کند.
بدین ژنده پیلان و این خواسته
بدین لشکر و گنج آراسته
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن یک گروه از فیلهای نیرومند و سربازان، با خواستهها و آرزوهای بزرگ خود، در کنار گنجینههای فراوان و تجهیزات جنگی آماده به نبرد هستند.
به گنج و بانبوه بودند شاد
زمانی ز یزدان نکردند یاد
هوش مصنوعی: آنها به خاطر داشتن ثروت و فراوانی، زمانی خوشحال بودند و هرگز به یاد خدا نیفتادند.
که چرخ سپهر و زمان آفرید
بسی آشکار و نهان آفرید
هوش مصنوعی: زمان و چرخش آسمان چیزهای زیادی را به وجود آوردهاند، هم چیزهای روشن و واضح و هم چیزهای پنهان و نامعلوم.
ز یزدان شناس و بیزدان سپاس
بدو بگرود مرد نیکیشناس
هوش مصنوعی: مردان نیکوکار باید خدا را بشناسند و از بدیها دوری کنند. کسی که خوبیها را درک کند، به خدا نزدیک میشود و او را ستایش میکند.
کزو بودمان زور و فر و هنر
ازو دردمندی و هم زو گهر
هوش مصنوعی: از اوست که ما قدرت، شکوه و هنر داریم و از اوست که دردمندی و ارزش ما به وجود آمده است.
سپه بود و هم گنج آباد بود
سگالش همه کار بیداد بود
هوش مصنوعی: در اینجا به موقعیتی اشاره شده که سپاه و ثروت وجود دارد، اما همه چیز تحت سلطهی ظلم و بیعدالتی قرار گرفته است. به عبارتی، با وجود قدرت و سرمایه، شرایط به گونهای است که به خوبی و انصاف نیست.
کنون از بزرگان هر کشوری
گزیده ز هر کشوری مهتری
هوش مصنوعی: اکنون از میان بزرگترین افراد هر کشور، بهترینها را انتخاب کردهایم.
بدین ژنده پیلان فرستم بشاه
همان تخت زرین و زرین کلاه
هوش مصنوعی: من این لباسهای پاره و کهنه را به شاه میفرستم که بر همان تخت طلایی و با کلاهی از طلا بنشیند.
همان خواسته بر هیونان مست
فرستم سزاوار چیزی که هست
هوش مصنوعی: من همان چیزی را که شایستهاش هستم، به انسانهای شاد و سرمست میفرستم.
وز ایدر شوم تازیان چون پلنگ
درنگی نه والا بود مرد سنگ
هوش مصنوعی: اگر از نژاد تازیان باشم، مانند پلنگ در جا نمیبینم و نه کسی که درازمدت بماند، مرد خاکی و ساکن نیست.
کسی کو گنهکار و خونی بود
بکشور بمانی زبونی بود
هوش مصنوعی: کسی که گناهکار و آلوده به خون باشد، در این کشور از ذلت و فقر رنج میبرد.
زمین را بخنجر بشویم ز کین
بدان را نمانم همی بر زمین
هوش مصنوعی: با خنجر کینه را از زمین پاک خواهیم کرد و دیگر نمیخواهم بر روی این زمین بمانم.
بدو گفت گودرز کای نیک رای
تو تا جای ماند بمانی بجای
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: ای خردمند، تا زمانی که در جایگاه خود باقی هستی، خوب است که ادامه دهی و بمانی.
بکام دل شاد بادی و راد
بدین رزم دادی چو بایست داد
هوش مصنوعی: برای خوشحالی دل، بادی خوش بیفتد و تو در این نبرد، آنچه را که باید، به خوبی ارائه دادهای.
تهمتن فرستادهای را بجست
که با شاه گستاخ باشد نخست
هوش مصنوعی: تهمتن به دنبال فرستادهای میگردد که بتواند با شاه بهطور دلیرانه و جسورانه صحبت کند.
فریبرز کاوس را برگزید
که با شاه نزدیکی او را سزید
هوش مصنوعی: فریبرز، انتخاب شد تا به شاه نزدیک شود و این نزدیکی برای او مناسب و شایسته بود.
چنین گفت کای نیک پی نامدار
هم از تخم شاهی و هم شهریار
هوش مصنوعی: او چنین گفت: ای کسی که نام نیکو و مقام بلند داری، تو هم فرزند شاهانی و هم از خاندانی والا هستی.
هنرمند و با دانش و بانژاد
تو شادان و کاوس شاه از تو شاد
هوش مصنوعی: تو با هنرمندی، دانشی و نژادی بزرگ، باعث شادی و سرور دیگران هستی، به ویژه کاوس شاه که از وجود تو خوشنود است.
یکی رنج برگیر و ز ایدر برو
ببر نامهٔ من بر شاه نو
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که زحمت من را بپذیرد و نامهام را به شاه نو ببرد.
ابا خویشتن بستگان را ببر
هیونان و این خواسته سربسر
هوش مصنوعی: خودت را از وابستگیها و روابط خانوادگی آزاد کن و به دنبال آرزوهایت برو.
همان افسر و یاره و گرز و تاج
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی میپردازد که همه چیز را دارد؛ او همانند یک افسر با قدرت و اعتبار بالا، دارای یارانی وفادار و تجهیزات جنگی است. همچنین او تاج و تختی بزرگ و مجلل دارد، اما در عین حال به پیلان زرد و فرسوده اشاره میشود که میتواند نماد مشکلات و سختیها باشد. به طور کلی، این تصویر ترکیبی از قدرت و زوال است.
فریبرز گفت ای هژبر ژیان
منم راه را تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: فریبرز گفت: ای هژبر، من همانم که راه را در میانه تنگ کردهام.