گنجور

بخش ۷

سپه برنشاند و بنه برنهاد
وزان کشتنگان کرد بسیار یاد
ازین سان همی رفت روز و شبان
پر از غم دل و ناچریده لبان
همه دیده پر خون و دل پر ز داغ
ز رنج روان گشته چون پر زاغ
چو نزدیک کوه هماون رسید
بران دامن کوه لشکر کشید
چنین گفت طوس سپهبد بگیو
که ای پر خرد نامبردار نیو
سه روزست تا زین نشان تاختی
بخواب و بخوردن نپرداختی
بیا و بیاسا و چیزی بخور
برامش و جامه بنمای سر
که من بی‌گمانم که پیران بجنگ
پس ما بیاید کنون بی‌درنگ
کسی را که آسوده‌تر زین گروه
به بیژن بمان و تو برشو بکوه
همه خستگان را سوی که کشید
ز آسودگان لشکری برگزید
چنین گفت کین کوه سر جای ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست
طلایه ز کوه اندر آمد بدشت
بدان تا بریشان نشاید گذشت
خروش نگهبان و آوای زنگ
تو گفتی بجوش آمد از کوه سنگ
هم‌آنگه برآمد ز چرخ آفتاب
جهان گشت برسان دریای آب
ز درگاه پیران برآمد خروش
چنان شد که برخیزد از خاک جوش
بهومان چنین گفت کاکنون بجنگ
نباید همانا فراوان درنگ
سواران دشمن همه کشته‌اند
وگر خسته از جنگ برگشته‌اند
بزد کوس و از دشت برخاست غو
همی رفت پیش سپه پیشرو
رسیدند ترکان بدان رزمگاه
همه رزمگه خیمه بد بی‌سپاه
بشد نزد پیران یکی مژده‌خواه
که کس نیست ایدر ز ایران سپاه
ز لشکر بشادی برآمد خروش
بفرمان پیران نهادند گوش
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرهنر موبدان
چه سازیم و این را چه دانید رای
که اکنون ز دشمن تهی ماند جای
سواران لشکر ز پیر و جوان
همه تیز گفتند با پهلوان
که لشکر گریزان شد از پیش ما
شکست آمد اندر بداندیش ما
یکی رزمگاهست پر خون و خاک
ازیشان نه هنگام بیم است و باک
بباید پی دشمن اندر گرفت
ز مولش سزد گر بمانی شگفت
گریزان ز باد اندرآید بب
به آید ز مولیدن ایدر شتاب
چنین گفت پیران که هنگام جنگ
شود سست پای شتاب از درنگ
سپاهی بکردار دریای آب
شدست انجمن پیش افراسیاب
بمانیم تا آن سپاه گران
بیایند گردان و جنگ‌آوران
ازان پس بایران نمانیم کس
چنین است رای خردمند و بس
بدو گفت هومان که ای پهلوان
مرنجان بدین کار چندین روان
سپاهی بدان زور و آن جوش و دم
شدی روی دریا ازیشان دژم
کنون خیمه و گاه و پرده‌سرای
همه مانده برجای و رفته ز جای
چنان دان که رفتن ز بیچارگیست
نمودن بما پشت یکبارگیست
نمانیم تا نزد خسرو شوند
بدرگاه او لشکری نو شوند
ز زابلستان رستم آید بجنگ
زیانی بود سهمگین زین درنگ
کنون ساختن باید و تاختن
فسونها و نیرنگها ساختن
چو گودرز را با سپهدار طوس
درفش همایون و پیلان و کوس
همه بی‌گمانی بچنگ آوریم
بد آید چو ایدر درنگ آوریم
چنین داد پاسخ بدو پهلوان
که بیداردل باش و روشن‌روان
چنان کن که نیک‌اختر و رای تست
که چرخ فلک زیر بالای تست
پس لشکر اندر گرفتند راه
سپهدار پیران و توران سپاه
به لهاک فرمود کاکنون مایست
بگردان عنان با سواری دویست
بدو گفت مگشای بند از میان
ببین تا کجایند ایرانیان
همی رفت لهاک برسان باد
ز خواب و ز خوردن نکرد ایچ یاد
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت
طلایه بدیدش بتاریک دشت
خروش آمد از کوه و آوای زنگ
ندید ایچ لهاک جای درنگ
بنزدیک پیران بیامد ز راه
بدو آگهی داد ز ایران سپاه
که ایشان بکوه هماون درند
همه بسته بر پیش راه گزند
بهومان بفرمود پیران که زود
عنان و رکیبت بباید بسود
ببر چند باید ز لشکر سوار
ز گردان گردنکش نامدار
که ایرانیان با درفش و سپاه
گرفتند کوه هماون پناه
ازین رزم رنج آید اکنون بروی
خرد تیز کن چارهٔ کار جوی
گر آن مرد با کاویانی درفش
بیاری، شود روی ایشان بنفش
اگر دستیابی بشمشیر تیز
درفش و همه نیزه کن ریزریز
من اینک پس‌اندر چو باد دمان
بیایم نسازم درنگ و زمان
گزین کرد هومان ز لشکر سوار
سپردار و شمشیرزن سی‌هزار
چو خورشید تابنده بنمود تاج
بگسترد کافور بر تخت عاج
پدید آمد از دور گرد سپاه
غو دیده‌بان آمد از دیده‌گاه
که آمد ز ترکان سپاهی پدید
بابر سیه گردشان برکشید
چو بشنید جوشن بپوشید طوس
برآمد دم بوق و آوای کوس
سواران ایران همه همگروه
رده برکشیدند بر پیش کوه
چو هومان بدید آن سپاه گران
گراییدن گرز و تیغ سران
چنین گفت هومان بگودرز و طوس
کز ایران برفتید با پیل و کوس
سوس شهر ترکان بکین آختن
بدان روی لشکر برون تاختن
کنون برگزیدی چو نخچیر کوه
شدستی ز گردان توران ستوه
نیایدت زین کار خود شرم و ننگ
خور و خواب و آرام بر کوه و سنگ
چو فردا برآید ز کوه آفتاب
کنم زین حصار تو دریای آب
بدانی که این جای بیچارگیست
برین کوه خارا بباید گریست
هیونی بپیران فرستاد زود
که اندیشهٔ ما دگرگونه بود
دگرگونه بود آنچ انداختیم
بریشان همی تاختن ساختیم
همه کوه یکسر سپاهست و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس
چنان کن که چون بردمد چاک روز
پدید آید از چرخ گیتی فروز
تو ایدر بوی ساخته با سپاه
شده روی هامون ز لشکر سیاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپه برنشاند و بنه برنهاد
وزان کشتنگان کرد بسیار یاد
هوش مصنوعی: سردار لشکر را بر تکیه‌گاهی نشاند و بار و بنه‌اش را بر زمین گذاشت و از روی آن، یاد کشتزارها و زراعت‌ها را بسیار به خاطر آورد.
ازین سان همی رفت روز و شبان
پر از غم دل و ناچریده لبان
هوش مصنوعی: روزها و شب‌ها به همین منوال می‌گذشت، پر از ناراحتی دل و لب‌هایی که دیگر نتوانسته بودند سخن بگویند.
همه دیده پر خون و دل پر ز داغ
ز رنج روان گشته چون پر زاغ
هوش مصنوعی: چشم همه پر از اشک و دل پر از درد است. از شدت رنج، روح انسان مانند پرنده‌ای زار و نالان شده است.
چو نزدیک کوه هماون رسید
بران دامن کوه لشکر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که به دامنه‌ی کوه رسید، سپاه به سمت کوه حرکت کرد.
چنین گفت طوس سپهبد بگیو
که ای پر خرد نامبردار نیو
هوش مصنوعی: طوس، فرمانده سپاه، به بگیو گفت که ای فرد باهوش و شناخته شده.
سه روزست تا زین نشان تاختی
بخواب و بخوردن نپرداختی
هوش مصنوعی: سه روز است که به خاطر این نشانه‌ها به خواب و خوراک نپرداختی و بی‌توجهی کردی.
بیا و بیاسا و چیزی بخور
برامش و جامه بنمای سر
هوش مصنوعی: بیا و کمی استراحت کن و چیزی بخور، و خود را نشان بده.
که من بی‌گمانم که پیران بجنگ
پس ما بیاید کنون بی‌درنگ
هوش مصنوعی: من مطمئن هستم که افراد سالخورده آماده جنگ هستند، پس بیایید هم‌اکنون بدون تاخیر وارد عمل شویم.
کسی را که آسوده‌تر زین گروه
به بیژن بمان و تو برشو بکوه
هوش مصنوعی: کسی را که از این گروه آرام‌تر است، به بیژن بسپاری و خودت به کوه بروی.
همه خستگان را سوی که کشید
ز آسودگان لشکری برگزید
هوش مصنوعی: همه افرادی که خسته و رنجیده‌اند را به کجا هدایت کرد و از میان آسوده‌خوابان، گروهی را انتخاب کرد؟
چنین گفت کین کوه سر جای ماست
بباید کنون خویشتن کرد راست
هوش مصنوعی: او گفت که این کوه هنوز در جای خودش قرار دارد، بنابراین الان باید خود را درست کنیم و به حالت صحیح برگردیم.
طلایه ز کوه اندر آمد بدشت
بدان تا بریشان نشاید گذشت
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت کوه به دشت آمده است، به گونه‌ای که دیگر نمی‌توان از آن عبور کرد.
خروش نگهبان و آوای زنگ
تو گفتی بجوش آمد از کوه سنگ
هوش مصنوعی: صدای نگهبان و زنگ تو به گوش می‌رسد و نشان می‌دهد که از دل کوه سنگ، حرکتی به پا خواسته است.
هم‌آنگه برآمد ز چرخ آفتاب
جهان گشت برسان دریای آب
هوش مصنوعی: در آن moment، خورشید از لابه‌لای آسمان ظاهر شد و جهان را پر از نور کرد، به‌گونه‌ای که دریاهای آب درخشیدند.
ز درگاه پیران برآمد خروش
چنان شد که برخیزد از خاک جوش
هوش مصنوعی: از درب پیره‌مردان صدایی بلند شد که به قدری قوی بود که از زمین هم جوش و خروش به پا کرد.
بهومان چنین گفت کاکنون بجنگ
نباید همانا فراوان درنگ
هوش مصنوعی: بهومان گفت که اکنون برای جنگیدن نباید توقف کنیم، زیرا همین حالا فرصت مناسبی است و نباید معطل بمانیم.
سواران دشمن همه کشته‌اند
وگر خسته از جنگ برگشته‌اند
هوش مصنوعی: سواران دشمن یا به طور کامل نابود شده‌اند یا چنان خسته از نبرد برگشته‌اند که دیگر توان ادامه‌ی جنگ را ندارند.
بزد کوس و از دشت برخاست غو
همی رفت پیش سپه پیشرو
هوش مصنوعی: صدای طبل را به راه انداخت و از دشت حرکت کرد. جمعیت به سمت فرماندهی سپاه پیش می‌رفت.
رسیدند ترکان بدان رزمگاه
همه رزمگه خیمه بد بی‌سپاه
هوش مصنوعی: ترکان به میدان جنگ رسیدند، جایی که در آن هیچ لشکری حاضر نبود و همه جا خیمه‌های خالی بود.
بشد نزد پیران یکی مژده‌خواه
که کس نیست ایدر ز ایران سپاه
هوش مصنوعی: مردی به نزد پیرانی رفت و خبر خوشی خواست. او گفت که در این زمان کسی از سپاه ایران در اینجا نیست.
ز لشکر بشادی برآمد خروش
بفرمان پیران نهادند گوش
هوش مصنوعی: از میان سپاه صدای شادی بلند شد و به فرمان پیران، همه گوش فرا دادند.
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرهنر موبدان
هوش مصنوعی: سردار به دانایان گفت: ای نامدار و بااستعداد، شما که هنری بزرگ دارید.
چه سازیم و این را چه دانید رای
که اکنون ز دشمن تهی ماند جای
هوش مصنوعی: چه کار کنیم و شما چه می‌دانید وقتی اکنون جای ما از دشمن خالی شده است؟
سواران لشکر ز پیر و جوان
همه تیز گفتند با پهلوان
هوش مصنوعی: سواران لشکر، چه پیر و چه جوان، همه با شور و شوق از پهلوان سخن می‌گویند.
که لشکر گریزان شد از پیش ما
شکست آمد اندر بداندیش ما
هوش مصنوعی: لشکری که از مقابل ما فرار کرد، شکست را به همراه داشت که ناشی از اندیشه‌های نادرست ما بود.
یکی رزمگاهست پر خون و خاک
ازیشان نه هنگام بیم است و باک
هوش مصنوعی: این مکان، میدان نبردی است که پر از خون و خاک است و در اینجا نه زمانی برای ترس و نه جایی برای نگرانی وجود دارد.
بباید پی دشمن اندر گرفت
ز مولش سزد گر بمانی شگفت
هوش مصنوعی: باید به فکر مقابله با دشمن بود و اگر در این راه تعلل کنی، سزاوار شگفتی خواهی بود.
گریزان ز باد اندرآید بب
به آید ز مولیدن ایدر شتاب
هوش مصنوعی: بادی که می‌وزد، باعث تغییر حرکت و مسیر می‌شود و در نهایت، همه چیز به سمت آنچه که می‌خواهد، می‌رود.
چنین گفت پیران که هنگام جنگ
شود سست پای شتاب از درنگ
هوش مصنوعی: پیران گفتند که در زمان جنگ، اگر تردید و تأخیر کنی، ممکن است به سرعت آمادگی‌ات را از دست بدهی.
سپاهی بکردار دریای آب
شدست انجمن پیش افراسیاب
هوش مصنوعی: یک ارتش به مانند دریا آب گرد آمده و آماده‌ی جنگ با افراسیاب شده است.
بمانیم تا آن سپاه گران
بیایند گردان و جنگ‌آوران
هوش مصنوعی: بیاییم تا زمانی که آن لشکر بزرگ و جنگجویان قوی در راه هستند، در محل بمانیم.
ازان پس بایران نمانیم کس
چنین است رای خردمند و بس
هوش مصنوعی: از این به بعد، در ایران کسی نخواهد ماند. این نظر خردمندانه است و کافی است.
بدو گفت هومان که ای پهلوان
مرنجان بدین کار چندین روان
هوش مصنوعی: هومان به پهلوان گفت: نگران نباش، به خاطر این کارها، این همه روح و روان خودت را آزرده نکن.
سپاهی بدان زور و آن جوش و دم
شدی روی دریا ازیشان دژم
هوش مصنوعی: سربازان به خاطر قدرت و هیجان خود چهره‌ای جدی و نگران بر روی دریا دارند.
کنون خیمه و گاه و پرده‌سرای
همه مانده برجای و رفته ز جای
هوش مصنوعی: حال خیمه‌ها، محل‌ها و پرده‌های بزرگ همه در جای خودشان باقی مانده‌اند و از جایشان رفته است.
چنان دان که رفتن ز بیچارگیست
نمودن بما پشت یکبارگیست
هوش مصنوعی: بدان که رفتن از ناچاری است و به یکباره پشت کردن به ما نشان از ضعف و بی‌وفایی است.
نمانیم تا نزد خسرو شوند
بدرگاه او لشکری نو شوند
هوش مصنوعی: نمی‌خواهیم بمانیم تا لشکری جدید برای خسرو جمع شود و به حضور او برسیم.
ز زابلستان رستم آید بجنگ
زیانی بود سهمگین زین درنگ
هوش مصنوعی: رستم از زابلستان به جنگ می‌آید و اگر او لحظه‌ای درنگ کند، عواقب خطرناکی خواهد داشت.
کنون ساختن باید و تاختن
فسونها و نیرنگها ساختن
هوش مصنوعی: هم‌اکنون باید دست به کار شد و به سرعت به ساختن شگفتی‌ها و حقه‌ها پرداخت.
چو گودرز را با سپهدار طوس
درفش همایون و پیلان و کوس
هوش مصنوعی: گودرز با سپهدار طوس، پرچم باشکوه و فیل‌ها و شیپورها را به همراه دارد.
همه بی‌گمانی بچنگ آوریم
بد آید چو ایدر درنگ آوریم
هوش مصنوعی: به طور قطع می‌توانیم مشکلات را حل کنیم، اما اگر در کارها تأخیر کنیم، این کار به ما آسیب می‌زند.
چنین داد پاسخ بدو پهلوان
که بیداردل باش و روشن‌روان
هوش مصنوعی: پهلوان به او پاسخ داد که باید دل بیدار و روشن‌ایی داشته باشی.
چنان کن که نیک‌اختر و رای تست
که چرخ فلک زیر بالای تست
هوش مصنوعی: کار را به گونه‌ای انجام بده که خوشبختی و تدبیرت کاملاً در دست تو باشد، زیرا زندگی به طور کلی تحت تأثیر تصمیمات و اقدامات تو است.
پس لشکر اندر گرفتند راه
سپهدار پیران و توران سپاه
هوش مصنوعی: پس از آن، لشکر به سوی فرماندهی پیران و سپاه توران حرکت کردند.
به لهاک فرمود کاکنون مایست
بگردان عنان با سواری دویست
هوش مصنوعی: به لهاک گفت: اکنون باید متوقف شوی و افسار اسب را به سمت سواری دویست بگردانی.
بدو گفت مگشای بند از میان
ببین تا کجایند ایرانیان
هوش مصنوعی: به او گفت: بندهایت را باز کن و ببین که ایرانیان کجا هستند.
همی رفت لهاک برسان باد
ز خواب و ز خوردن نکرد ایچ یاد
هوش مصنوعی: او به راه خود ادامه می‌دهد و از خواب و غذا هیچ چیزی به یاد نمی‌آورد.
چو نیمی ز تیره شب اندر گذشت
طلایه بدیدش بتاریک دشت
هوش مصنوعی: وقتی که نیمه‌ای از شب تار سپری شد، او در تاریکی دشت، نشانه‌ای را مشاهده کرد.
خروش آمد از کوه و آوای زنگ
ندید ایچ لهاک جای درنگ
هوش مصنوعی: صدای دل‌خراشی از کوه به گوش رسید و صدای زنگ، هیچ نشانه‌ای از توقف و عقب‌نشینی ندارد.
بنزدیک پیران بیامد ز راه
بدو آگهی داد ز ایران سپاه
هوش مصنوعی: پیران به سمت او آمد و از راه خبر آورد که سپاه ایران در حال حرکت است.
که ایشان بکوه هماون درند
همه بسته بر پیش راه گزند
هوش مصنوعی: آن‌ها در کوه‌ها همگی در انتظارند و آماده‌اند تا به هر کس که در مسیرشان قرار گیرد، آسیب برسانند.
بهومان بفرمود پیران که زود
عنان و رکیبت بباید بسود
هوش مصنوعی: به پیران دستور داد که به زودی مهار را به دست بگیرند و آماده حرکت شوند.
ببر چند باید ز لشکر سوار
ز گردان گردنکش نامدار
هوش مصنوعی: چندین بار باید از سواران سپاه، به جنگ با گردن‌کشان معروف و قوی رفت؟
که ایرانیان با درفش و سپاه
گرفتند کوه هماون پناه
هوش مصنوعی: ایرانیان با پرچم و نیروی نظامی، کوه هماون را به عنوان پناهگاهی به تصرف درآوردند.
ازین رزم رنج آید اکنون بروی
خرد تیز کن چارهٔ کار جوی
هوش مصنوعی: از این جنگ و نزاع اکنون به زحمت افتاده‌ای. بنابراین، به عقل و فکر خود رجوع کن و راه حلی برای مشکلاتت پیدا کن.
گر آن مرد با کاویانی درفش
بیاری، شود روی ایشان بنفش
هوش مصنوعی: اگر آن مرد با درفش کاویانی بیاید، رنگ چهره آن‌ها به بنفش تغییر می‌کند.
اگر دستیابی بشمشیر تیز
درفش و همه نیزه کن ریزریز
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با شمشیر تیز و پرچم، همه نیزه‌ها را خرد کنی،
من اینک پس‌اندر چو باد دمان
بیایم نسازم درنگ و زمان
هوش مصنوعی: من اکنون مانند بادی که ناگهانی می‌وزد، به سوی تو می‌آیم و هیچ تأخیری در کارم نیست.
گزین کرد هومان ز لشکر سوار
سپردار و شمشیرزن سی‌هزار
هوش مصنوعی: هومان از میان لشکر سوارکار، افرادی را انتخاب کرد که شمشیرزن و سپر به دست بودند و تعدادشان به سی‌هزار نفر می‌رسید.
چو خورشید تابنده بنمود تاج
بگسترد کافور بر تخت عاج
هوش مصنوعی: وقتی خورشید درخشان خود را نمایان کرد، کافور را بر تخت عاج پخش کرد.
پدید آمد از دور گرد سپاه
غو دیده‌بان آمد از دیده‌گاه
هوش مصنوعی: از دور، گرد و غبار سپاه به وجود آمد و دیده‌بان از نقطه‌ی نظر خود به تماشا آمد.
که آمد ز ترکان سپاهی پدید
بابر سیه گردشان برکشید
هوش مصنوعی: یکی از اقوام ترک، سپاهی را به میدان آورد و با گرد و غبار سیاه بر سر آن‌ها، نمایان شد.
چو بشنید جوشن بپوشید طوس
برآمد دم بوق و آوای کوس
هوش مصنوعی: زمانی که طوس خبر را شنید، زره‌اش را پوشید و به محض اینکه صدای بوق و طنین کوس به گوش رسید، آماده حرکت شد.
سواران ایران همه همگروه
رده برکشیدند بر پیش کوه
هوش مصنوعی: تمام سواران ایرانی در کنار هم قرار گرفتند و به سوی قله کوه حرکت کردند.
چو هومان بدید آن سپاه گران
گراییدن گرز و تیغ سران
هوش مصنوعی: وقتی هومان آن سپاه بزرگ را دید، شمشیر و نیزه سرداران را به سمت خود کشید.
چنین گفت هومان بگودرز و طوس
کز ایران برفتید با پیل و کوس
هوش مصنوعی: هومان به بگودرز و طوس گفت که شما از ایران خارج شدید و با سلاح و لشکر حرکت کردید.
سوس شهر ترکان بکین آختن
بدان روی لشکر برون تاختن
هوش مصنوعی: سوس، شهری از ترکان را دیدن و به یاد آوردن، سپس لشکر با آن صورت به بیرون حمله کردن.
کنون برگزیدی چو نخچیر کوه
شدستی ز گردان توران ستوه
هوش مصنوعی: اکنون که تو را در این موقعیت قرار داده‌اند، مانند شیر کوه شده‌ای که از لشکر توران خسته و زود خالی شده‌ای.
نیایدت زین کار خود شرم و ننگ
خور و خواب و آرام بر کوه و سنگ
هوش مصنوعی: از این کار خود شرم و ننگ نکش و بر کوه و سنگ، خواب و آرامش نداشته باش.
چو فردا برآید ز کوه آفتاب
کنم زین حصار تو دریای آب
هوش مصنوعی: وقتی فردا خورشید از کوه بالا بیاید، من از این دیوار تو همانند دریای آب عبور می‌کنم.
بدانی که این جای بیچارگیست
برین کوه خارا بباید گریست
هوش مصنوعی: بدانی که این مکان پر از درد و رنج است و در این کوه سخت، باید از حال و روز خود گریه کرد.
هیونی بپیران فرستاد زود
که اندیشهٔ ما دگرگونه بود
هوش مصنوعی: هیونی به پیران (افراد سالخورده) سریع خبر فرستاد که فکر ما تغییر کرده است.
دگرگونه بود آنچ انداختیم
بریشان همی تاختن ساختیم
هوش مصنوعی: آنچه که بر سرشان آوردیم، متفاوت بود و ما همیشه برایشان می‌دوند.
همه کوه یکسر سپاهست و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس
هوش مصنوعی: همه جا پر از سربازان و جنگجویان است و صدای طبل و پرچم جنگی از پشت سر گودرز و طوس به گوش می‌رسد.
چنان کن که چون بردمد چاک روز
پدید آید از چرخ گیتی فروز
هوش مصنوعی: کار خود را به گونه‌ای انجام بده که با طلوع روز، نور و روشنایی از آسمان و جهان بر زمین بتابد.
تو ایدر بوی ساخته با سپاه
شده روی هامون ز لشکر سیاه
هوش مصنوعی: تو به دور از ناملایمات، در حال پرورش و رشد هستی و از نیروهای منفی دوری کرده‌ای، به طوری که مانند یک سرباز آماده و با اراده، بر روی سرزمین هامون ایستاده‌ای و با قاطعیت و استحکام، از خود دفاع می‌کنی.