گنجور

بخش ۸

فرستاده نزدیک پیران رسید
بجوشید چون گفت هومان شنید
بیامد شب تیره هنگام خواب
همی راند لشکر بکردار آب
چو خورشید زان چادر قیرگون
غمی شد بدرید و آمد برون
سپهبد بکوه هماون رسید
ز گرد سپه کوه شد ناپدید
بهومان چنین گفت کز رزمگاه
مجنب و مجنبان از ایدر سپاه
شوم تا سپهدار ایرانیان
چه دارد بپا اختر کاویان
بکوه هماون که دادش نوید
بدین بودن اکنون چه دارد امید
بیامد بنزدیک ایران سپاه
سری پر ز کینه دلی پرگناه
خروشید کای نامبردار طوس
خداوند پیلان و گوپال و کوس
کنون ماهیان اندر آمد به پنج
که تا تو همی رزم جویی برنج
ز گودرزیان آن کجا مهترند
بدان رزمگاهت همه بی‌سرند
تو چون غرم رفتستی اندر کمر
پر از داوری دل پر از کینه سر
گریزان و لشکر پس اندر دمان
بدام اندر آیی همی بی‌گمان
چنین داد پاسخ سرافراز طوس
که من بر دروغ تو دارم فسوس
پی کین تو افگندی اندر جهان
ز بهر سیاوش میان مهان
برین گونه تا چند گویی دروغ
دروغت بر ما نگیرد فروغ
علف تنگ بود اندران رزمگاه
ازان بر هماون کشیدم سپاه
کنون آگهی شد بشاه جهان
بیاید زمان تا زمان ناگهان
بزرگان لشکر شدند انجمن
چو دستان و چون رستم پیلتن
چو جنبیدن شاه کردم درست
نمانم بتوران بر و بوم و رست
کنون کامدی کار مردان ببین
نه گاه فریبست و روز کمین
چو بشنید پیران ز هر سو سپاه
فرستاد و بگرفت بر کوه راه
بهر سو ز توران بیامد گروه
سپاه انجمن کرد بر گرد کوه
بریشان چو راه علف تنگ شد
سپهبد سوی چارهٔ جنگ شد
چنین گفت هومان بپیران گرد
که ما را پی کوه باید سپرد
یکی جنگ سازیم کایرانیان
نبندند ازین پس بکینه میان
بدو گفت پیران که بر ماست باد
نکردست با باد کس رزم یاد
ز جنگ پیاده بپیچید سر
شود تیره دیدار پرخاشخر
چو راه علف تنگ شد بر سپاه
کسی کوه خارا ندارد نگاه
همه لشکر آید بزنهار ما
ازین پس نجویند پیکار ما
بریشان کنون جای بخشایش است
نه هنگام پیکار و آرایش است
رسید این سگالش بگودرز و طوس
سر سرکشان خیره گشت از فسوس
چنین گفت با طوس گودرز پیر
که ما را کنون جنگ شد ناگزیر
سه روز ار بود خوردنی بیش نیست
ز یکسو گشاده رهی پیش نیست
نه خورد و نه چیز و نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه
کنون چون شود روی خورشید زرد
پدید آید آن چادر لاژورد
بباید گزیدن سواران مرد
ز بالا شدن سوی دشت نبرد
بسان شبیخون یکی رزم سخت
بسازیم تا چون بود یار بخت
اگر یک بیک تن بکشتن دهیم
وگر تاج گردنکشان برنهیم
چنین است فرجام آوردگاه
یکی خاک یابد یکی تاج و گاه
ز گودرز بشنید طوس این سخن
سرش گشت پردرد و کین کهن
ز یک سوی لشکر به بیژن سپرد
دگر سو بشیدوش و خراد گرد
درفش خجسته بگستهم داد
بسی پند و اندرزها کرد یاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرستاده نزدیک پیران رسید
بجوشید چون گفت هومان شنید
هوش مصنوعی: فرستاده به نزد سالخوردگان رفت و وقتی نام هومان را شنید، به شدت هیجان‌زده شد.
بیامد شب تیره هنگام خواب
همی راند لشکر بکردار آب
هوش مصنوعی: شبانگاه سیاهی فرارسید و وقت خواب شد؛ در این حال، ارتش به سوی آب روانه شد.
چو خورشید زان چادر قیرگون
غمی شد بدرید و آمد برون
هوش مصنوعی: چنان که خورشید از پشت ابرهای سیاه ناامیدی خارج می‌شود و نمایان می‌گردد.
سپهبد بکوه هماون رسید
ز گرد سپه کوه شد ناپدید
هوش مصنوعی: سپهبد به کوه رسید و به دلیل گرد و غباری که ناشی از حرکت سپاه بود، در چشم‌ها ناپدید شد.
بهومان چنین گفت کز رزمگاه
مجنب و مجنبان از ایدر سپاه
هوش مصنوعی: بهومان به او گفت که از میدان جنگ حرکت نکن و از لشکر دشمن دوری کن.
شوم تا سپهدار ایرانیان
چه دارد بپا اختر کاویان
هوش مصنوعی: من تا زمانی که فرمانده سپاه ایرانیان تصمیمی نگیرد، آرام نخواهم نشست و مشاهده می‌کنم که ستاره‌های کاویان چه نشان می‌دهند.
بکوه هماون که دادش نوید
بدین بودن اکنون چه دارد امید
هوش مصنوعی: به کوهی که به او خبر خوشی داده شده بود، اکنون چه امیدی دارد؟
بیامد بنزدیک ایران سپاه
سری پر ز کینه دلی پرگناه
هوش مصنوعی: سپاهی به نزدیکی ایران آمد که سرش پر از کینه و دلش پر از گناه بود.
خروشید کای نامبردار طوس
خداوند پیلان و گوپال و کوس
هوش مصنوعی: بیا و فریاد بزن، ای کسی که به نام طوس شناخته شده‌ای، خداوندی که فرمانروای فیل‌ها و نگهبانان است.
کنون ماهیان اندر آمد به پنج
که تا تو همی رزم جویی برنج
هوش مصنوعی: اکنون، ماهی‌ها در پنج‌شنبه وارد شده‌اند تا تو نیز به دنبال زیبایی‌ها و لذایذ برنج باشی.
ز گودرزیان آن کجا مهترند
بدان رزمگاهت همه بی‌سرند
هوش مصنوعی: از گودرزی‌ها، افرادی که در میدان جنگ به نمایش شجاعت می‌پردازند، سرشناس و رهبری بر افراد بی‌سر و بی‌مایه می‌باشند.
تو چون غرم رفتستی اندر کمر
پر از داوری دل پر از کینه سر
هوش مصنوعی: تو مانند گرزی که بر کمرش پر از نیروی افراطی است، دل‌ات از کینه پر شده است.
گریزان و لشکر پس اندر دمان
بدام اندر آیی همی بی‌گمان
هوش مصنوعی: اگر از دشمنان فراری باشی، در این لحظه به دام می‌افتی و یقیناً به سرنوشت بدی دچار خواهی شد.
چنین داد پاسخ سرافراز طوس
که من بر دروغ تو دارم فسوس
هوش مصنوعی: سرافراز طوس در جواب گفت که من به نیرنگ و دروغ تو توجهی ندارم و اهمیتی برای آن قائل نیستم.
پی کین تو افگندی اندر جهان
ز بهر سیاوش میان مهان
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام تو، در دنیا آشوب و بی‌نظمی به وجود آوردی تا برای سیاوش بپا خیزند و از او دفاع کنند.
برین گونه تا چند گویی دروغ
دروغت بر ما نگیرد فروغ
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی به ما دروغ بگویی؟ دروغ‌های تو دیگر تاثیر خود را از دست می‌دهند و نخواهند توانست ما را فریب دهند.
علف تنگ بود اندران رزمگاه
ازان بر هماون کشیدم سپاه
هوش مصنوعی: علف در میدان جنگ به قدری تنگ و کم بود که از همان جا سپاه را به حرکت درآوردم.
کنون آگهی شد بشاه جهان
بیاید زمان تا زمان ناگهان
هوش مصنوعی: اکنون آگاهی به شاه جهان رسیده است که زمان فرامی‌رسد و ناگهان فرا خواهد رسید.
بزرگان لشکر شدند انجمن
چو دستان و چون رستم پیلتن
هوش مصنوعی: بزرگان سپاه به عنوان جمعی محترم و بزرگ جمع شدند، مانند دستان و رستم که نشان‌دهنده‌ی قدرت و شجاعت هستند.
چو جنبیدن شاه کردم درست
نمانم بتوران بر و بوم و رست
هوش مصنوعی: زمانی که حرکت کردم به سوی شاه، دیگر بر بوم و سرزمین توران باقی نمی‌مانم.
کنون کامدی کار مردان ببین
نه گاه فریبست و روز کمین
هوش مصنوعی: اکنون به فعالیت‌های مردان نگاه کن، نه به دورویی و نیرنگ‌ها که در زمان‌های سخت پنهان می‌شود.
چو بشنید پیران ز هر سو سپاه
فرستاد و بگرفت بر کوه راه
هوش مصنوعی: وقتی که پیران از هر طرف خبر سپاه را شنیدند، لشکری فرستادند و راه کوه را مسدود کردند.
بهر سو ز توران بیامد گروه
سپاه انجمن کرد بر گرد کوه
هوش مصنوعی: گروهی از سپاهیان از سمت توران به سوی کوه آمدند و دور کوه تجمع کردند.
بریشان چو راه علف تنگ شد
سپهبد سوی چارهٔ جنگ شد
هوش مصنوعی: وقتی راه برای علف‌ها تنگ شد، فرمانده به فکر چاره‌ای برای جنگ افتاد.
چنین گفت هومان بپیران گرد
که ما را پی کوه باید سپرد
هوش مصنوعی: هومان به افراد سال خورده گفت که ما باید به کوه برویم و در آنجا زندگی کنیم.
یکی جنگ سازیم کایرانیان
نبندند ازین پس بکینه میان
هوش مصنوعی: ما باید به جنگی بپردازیم تا از این پس کیرانی‌ها دیگر با کینه و دشمنی در میان ما نباشند.
بدو گفت پیران که بر ماست باد
نکردست با باد کس رزم یاد
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که ما با هیچ کس در جنگ و دعوا نیستیم و با هیچ بادی به جدال نمی‌پردازیم.
ز جنگ پیاده بپیچید سر
شود تیره دیدار پرخاشخر
هوش مصنوعی: در جنگ، کسی که بدون تجهیزات نبرد به میدان می‌آید، به راحتی می‌تواند از خونریزی و درگیری فرار کند، اما ممکن است در مواجهه با دشمنان، دیدار و ارتباطش تیره و سیاه شود.
چو راه علف تنگ شد بر سپاه
کسی کوه خارا ندارد نگاه
هوش مصنوعی: وقتی که مسیر زندگی تنگ و دشوار می‌شود، کسی که از قدرت و استقامت برخوردار نیست، قادر به پیشروی نخواهد بود.
همه لشکر آید بزنهار ما
ازین پس نجویند پیکار ما
هوش مصنوعی: تمامی نیروها خواهند آمد تا از ما دفاع کنند و دیگر به دنبال جنگ و نبرد نخواهند بود.
بریشان کنون جای بخشایش است
نه هنگام پیکار و آرایش است
هوش مصنوعی: اکنون زمان گذشت و بخشش است، نه زمانی برای جنگ و ستیز.
رسید این سگالش بگودرز و طوس
سر سرکشان خیره گشت از فسوس
هوش مصنوعی: به گودرز و طوس، خبر رسید که این افسوس، سران گردنکش و زورمدار را به حیرت واداشت.
چنین گفت با طوس گودرز پیر
که ما را کنون جنگ شد ناگزیر
هوش مصنوعی: گودرز پیر به طوس گفت که حالا ما چاره‌ای جز جنگ نداریم و این کار حتمی است.
سه روز ار بود خوردنی بیش نیست
ز یکسو گشاده رهی پیش نیست
هوش مصنوعی: اگر سه روز بیشتر از چیزی نداشته باشی، آن را خوراک می‌دانند و از طرفی راهی برای پیشرفت وجود ندارد.
نه خورد و نه چیز و نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه
هوش مصنوعی: نه خورد و نه چیزی و نه بار و بنه، پس چنین چندی چه فایده‌ای دارد برای سپاهی که گرسنه است.
کنون چون شود روی خورشید زرد
پدید آید آن چادر لاژورد
هوش مصنوعی: الان که چهره خورشید به رنگ زرد درمی‌آید، آن چادر آبی رنگ نیز نمایان می‌شود.
بباید گزیدن سواران مرد
ز بالا شدن سوی دشت نبرد
هوش مصنوعی: باید سواران شجاع را انتخاب کرد تا به سمت دشت جنگ بروند.
بسان شبیخون یکی رزم سخت
بسازیم تا چون بود یار بخت
هوش مصنوعی: بیایید با قدرت و اراده، برای مقابله با مشکلات آماده شویم تا زمانی که شانس و سرنوشت به ما روی幸 کند.
اگر یک بیک تن بکشتن دهیم
وگر تاج گردنکشان برنهیم
هوش مصنوعی: اگر یک فرد را به کشتن بدهیم، و اگر تاج بر سر سروران نگذاریم، نتیجه چه می‌شود؟
چنین است فرجام آوردگاه
یکی خاک یابد یکی تاج و گاه
هوش مصنوعی: در نهایت، در میدان نبرد، سرنوشت افراد متفاوت است؛ برخی به خاک می‌افتند و برخی دیگر به مقام و افتخار می‌رسند.
ز گودرز بشنید طوس این سخن
سرش گشت پردرد و کین کهن
هوش مصنوعی: طوس از صحبت‌های گودرز آگاه شد و دلش پر از غم و کینه‌ای قدیمی شد.
ز یک سوی لشکر به بیژن سپرد
دگر سو بشیدوش و خراد گرد
هوش مصنوعی: از یک سمت لشکر، بیژن را به دشمن سپردند و از سمت دیگر به سمت خودش و خراد (دوستش) نزدیک شد.
درفش خجسته بگستهم داد
بسی پند و اندرزها کرد یاد
هوش مصنوعی: برافراشته شدن پرچم خوشبختی باعث شد که پیام‌های زیادی از حکمت و نصیحت به یاد آورده شود.