گنجور

بخش ۱۴

چو خورشید زد پنجه بر پشت گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو
ز درگاه کاموس برخاست غو
که او بود اسپ افگن و پیش رو
سپاه انجمن کرد و جوشن بداد
دلش پر ز رزم و سرش پر ز باد
زره بود در زیر پیراهنش
کله ترگ بود و قبا جوشنش
بایران خروش آمد از دیده‌گاه
کزین روی تنگ اندر آمد سپاه
درفش سپهبد گو پیلتن
پدید آمد از دور با انجمن
وزین روی دیگر ز توران سپاه
هوا گشت برسان ابر سیاه
سپهبد سواری چو یک لخت کوه
زمین گشته از نعل اسپش ستوه
یکی گرز همچون سر گاومیش
سپاه از پس و نیزه‌دارانش پیش
همی جوشد از گرز آن یال و کفت
سزد گر بمانی ازو در شگفت
وزین روی ایران سپهدار طوس
بابر اندر آورد آوای کوس
خروشیدن دیده‌بان پهلوان
چو بشنید شد شاد و روشن‌روان
ز نزدیک گودرز کشواد تفت
سواری بنزد فریبرز رفت
که توران سپه سوی جنگ آمدند
رده برکشیدند و تنگ آمدند
تو آن کن که از گوهر تو سزاست
که تو مهتری و پدر پادشاست
که گرد تهمتن برآمد ز راه
هم اکنون بیاید بدین رزمگاه
فریبرز با لشکری گرد نیو
بیامد بپیوست با طوس و گیو
بر کوه لشکر بیاراستند
درفش خجسته بپیراستند
چو با میسره راست شد میمنه
همان ساقه و قلب و جای بنه
برآمد خروشیدن کرنای
سپه چون سپهر اندر آمد ز جای
چو کاموس تنگ اندر آمد بجنگ
بهامون زمانی نبودش درنگ
سپه را بکردار دریای آب
که از کوه سیل اندر آید شتاب
بیاورد و پیش هماون رسید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
چو نزدیک شد سر سوی کوه کرد
پر از خنده رخ سوی انبوه کرد
که این لشکری گشن و کنداورست
نه پیران و هومان و آن لشکرست
که دارید ز ایرانیان جنگجوی
که با من بروی اندر آرند روی
ببینید بالا و برز مرا
برو بازوی و تیغ و گرز مرا
چو بشنید گیو این سخن بردمید
برآشفت و تیغ از میان برکشید
چو نزدیک‌تر شد بکاموس گفت
که این را مگر ژنده پیلست جفت
کمان برکشید و بزه بر نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
بکاموس بر تیرباران گرفت
کمان را چو ابر بهاران گرفت
چو کاموس دست و گشادش بدید
بزیر سپر کرد سر ناپدید
بنیزه درآمد بکردار گرگ
چو شیری برافراز پیلی سترگ
چو آمد بنزدیک بدخواه اوی
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
چو شد گیو جنبان بزین اندرون
ازو دور شد نیزهٔ آبگون
سبک تیغ را برکشید از نیام
خروشید و جوشید و برگفت نام
به پیش سوار اندر آمد دژم
بزد تیغ و شد نیزهٔ او قلم
ز قلب سپه طوس چون بنگرید
نگه کرد و جنگ دلیران بدید
بدانست کو مرد کاموس نیست
چنو نیزه‌ور نیز جز طوس نیست
خروشان بیامد ز قلب سپاه
بیاری بر گیو شد کینه‌خواه
عنان را بپیچید کاموس تنگ
میان دو گرد اندر آمد بجنگ
ز تگ اسپ طوس دلاور بماند
سپهبد برو نام یزدان بخواند
به نیزه پیاده به آوردگاه
همی گشت با او بپیش سپاه
دو گرد گرانمایه و یک سوار
کشانی نشد سیر زان کارزار
برین گونه تا تیره شد جای هور
همی بود بر دشت هر گونه شور
چو شد دشت بر گونهٔ آبنوس
پراگنده گشتند کاموس و طوس
سوی خیمه رفتند هر دو گروه
یکی سوی دشت و دگر سوی کوه
چو گردون تهی شد ز خورشید و ماه
طلایه برون شد ز هر دو سپاه
ازان دیده گه دیده، بگشاد لب
که شد دشت پر خاک و تاریک شب
پر از گفتگویست هامون و راغ
میان یلان نیز چندین چراغ
همانا که آمد گو پیلتن
دمان و ز زابل یکی انجمن
چو بشنید گودرز کشواد تفت
شب تیره از کوه خارا برفت
پدید آمد آن اژدهافش درفش
شب تیره‌گون کرد گیتی بنفش
چو گودرز روی تهمتن بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
پیاده شد از اسپ و رستم همان
پیاده بیامد چو باد دمان
گرفتند مر یکدگر را کنار
ز هر دو برآمد خروشی بزار
ازان نامدارن گودرزیان
که از کینه جستن سرآمد زمان
بدو گفت گودرز کای پهلوان
هشیوار و جنگی و روشن‌روان
همی تاج و گاه از تو گیرد فروغ
سخن هرچ گویی نباشد دروغ
تو ایرانیان را ز مام و پدر
بهی هم ز گنج و ز تخت و گهر
چنانیم بی‌تو چو ماهی بخاک
بتنگ اندرون سر تن اندر هلاک
چو دیدم کنون خوب چهر ترا
همین پرسش گرم و مهر ترا
مرا سوگ آن ارجمندان نماند
ببخت تو جز روی خندان نماند
بدو گفت رستم که دل شاد دار
ز غمهای گیتی سر آزاد دار
که گیتی سراسر فریبست و بند
گهی سودمندی و گاهی گزند
یکی را ببستر یکی را بجنگ
یکی را بنام و یکی را بننگ
همی رفت باید کزین چاره نیست
مرا نیز از مرگ پتیاره نیست
روان تو از درد بی‌درد باد
همه رفتن ما بورد باد
ازان پس چو آگاه شد طوس و گیو
ز ایران نبرده سواران نیو
که رستم به کوه هماون رسید
مر او را جهاندیده گودرز دید
برفتند چون باد لشکر ز جای
خروش آمد و نالهٔ کرنای
چو آمد درفش تهمتن پدید
شب تیره لشکر برستم رسید
سپاه و سپهبد پیاده شدند
میان بسته و دلگشاده شدند
خروشی برآمد ز لشکر بدرد
ازان کشتگان زیر خاک نبرد
دل رستم از درد ایشان بخست
بکینه بنوی میان را ببست
بنالید ازان پس بدرد سپاه
چو آگه شد از کار آوردگاه
بسی پندها داد و گفت ای سران
بپیش آمد امروز رزمی گران
چنین است آغاز و فرجام جنگ
یکی تاج یابد یکی گور تنگ
سراپرده زد گرد گیتی‌فروز
پس پشت او لشکر نیمروز
بکوه اندرون خیمه‌ها ساختند
درفش سپهبد برافراختند
نشست از بر تخت بر پیلتن
بزرگان لشکر شدند انجمن
ز یک دست بنشست گودرز و گیو
بدست دگر طوس و گردان نیو
فروزان یکی شمع بنهاد پیش
سخن رفت هر گونه بر کم و بیش
ز کار بزرگان و جنگ سپاه
ز رخشنده خورشید و گردنده ماه
فراوان ازان لشکر بی‌شمار
بگفتند با مهتر نامدار
ز کاموس و شنگل ز خاقان چین
ز منشور جنگی و مردان کین
ز کاموس خود جای گفتار نیست
که ما را بدو راه دیدار نیست
درختیست بارش همه گرز و تیغ
نترسد اگر سنگ بارد ز میغ
ز پیلان جنگی ندارد گریز
سرش پر ز کینست و دل پر ستیز
ازین کوه تا پیش دریای شهد
درفش و سپاهست و پیلان و مهد
اگر سوی ما پهلوان سپاه
نکردی گذر کار گشتی تباه
سپاس از خداوند پیروزگر
که او آورد رنج و سختی بسر
تن ما بتو زنده شد بی‌گمان
نبد هیچ کس را امید زمان
ازان کشتگان یک زمان پهلوان
همی بود گریان و تیره‌روان
ازان پس چنین گفت کز چرخ ماه
برو تا سر تیره خاک سیاه
نبینی مگر گرم و تیمار و رنج
برینست رسم سرای سپنج
گزافست کردار گردان سپهر
گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر
اگر کشته گر مرده هم بگذریم
سزد گر بچون و چرا ننگریم
چنان رفت باید که آید زمان
مشو تیز با گردش آسمان
جهاندار پیروزگر یار باد
سر بخت دشمن نگونسار باد
ازین پس همه کینه باز آوریم
جهان را بایران نیاز آوریم
بزرگان همه خواندند آفرین
که بی‌تو مبادا زمان و زمین
همیشه بدی نامبردار و شاد
در شاه پیروز بی‌تو مباد
چو از کوه بفروخت گیتی فروز
دو زلف شب تیره بگرفت روز
ازان چادر قیر بیرون کشید
بدندان لب ماه در خون کشید
تبیره برآمد ز هر دو سرای
برفتند گردان لشکر ز جای
سپهدار هومان به پیش سپاه
بیامد همی کرد هر سو نگاه
که ایرانیان را که یار آمدست
که خرگاه و خیمه بکار آمدست
ز پیروزه دیبا سراپرده دید
فراوان بگرد اندرش پرده دید
درفش و سنان سپهبد بپیش
همان گردش اختر بد بپیش
سراپرده‌ای دید دیگر سیاه
درفشی درفشان بکردار ماه
فریبرز کاوس با پیل و کوس
فراوان زده خیمه نزدیک طوس
بیامد پر از غم بپیران بگفت
که شد روز با رنج بسیار جفت
کز ایران ده و دار و بانگ خروش
فراوان ز هر شب فزون بود دوش
بتنها برفتم ز خیمه پگاه
بلشکر بهر جای کردم نگاه
از ایران فراوان سپاه آمدست
بیاری برین رزمگاه آمدست
ز دیبا یکی سبز پرده‌سرای
یکی اژدهافش درفشی بپای
سپاهی بگرد اندرش زابلی
سپردار و با خنجر کابلی
گمانم که رستم ز نزدیک شاه
بیاری بیامد بدین رزمگاه
بدو گفت پیران که بد روزگار
اگر رستم آید بدین کارزار
نه کاموس ماند نه خاقان چین
نه شنگل نه گردان توران زمین
هم‌انگه ز لشکر گه اندر کشید
بیامد سپهدار را بنگرید
وزانجا دمان سوی کاموس شد
بنزدیک منشور و فرطوس شد
که شبگیر ز ایدر برفتم پگاه
بگشتم همه گرد ایران سپاه
بیاری فراوان سپاه آمدست
بسی کینه‌ور رزمخواه آمدست
گمانم که آن رستم پیلتن
که گفتم همی پیش این انجمن
برفت از در شاه ایران سپاه
بیاری بیامد بدین رزمگاه
بدو گفت کاموس کای پر خرد
دلت یکسر اندیشهٔ بد برد
چنان دان که کیخسرو آمد بجنگ
مکن خیره دل را بدین کار تنگ
ز رستم چه رانی تو چندین سخن
ز زابلستان یاد چندین مکن
درفش مرا گر ببیند به چنگ
بدریای چین بر خروشد نهنگ
برو لشکر آرای و برکش سپاه
درفش اندر آور به آوردگاه
چو من با سپاه اندر آیم بجنگ
نباید که باشد شما را درنگ
ببینی تو پیکار مردان کنون
شده دشت یکسر چو دریای خون
دل پهلوان زان سخن شاد گشت
ز اندیشهٔ رستم آزاد گشت
سپه را همه ترگ و جوشن بداد
همی کرد گفتار کاموس یاد
وزان جایگه پیش خاقان چین
بیامد ببوسید روی زمین
بدو گفت شاها انوشه بدی
روانرا بدیدار توشه بدی
بریدی یکی راه دشوار و دور
خریدی چنین رنج ما را بسور
بدین سان بآزرم افراسیاب
گذشتی به کشتی ز دریای آب
سپاه از تو دارد همی پشت راست
چنان کن که از گوهر تو سزاست
بیارای پیلان بزنگ و درای
جهان پر کن از نالهٔ کرنای
من امروز جنگ آورم با سپاه
تو با پیل و با کوس در قلبگاه
نگه دار پشت سپاه مرا
بابر اندر آور کلاه مرا
چنین گفت کاموس جنگی بمن
که تو پیش‌رو باش زین انجمن
بسی سخت سوگندهای دراز
بخورد و بر آهیخت گرز از فراز
که امروز من جز بدین گرز جنگ
نسازم وگر بارد از ابر سنگ
چو بشنید خاقان بزد کرنای
تو گفتی که کوه اندر آمد ز جای
ز بانگ تبیره زمین و سپهر
بپوشید کوه و بیفگند مهر
بفرمود تا مهد بر پشت پیل
ببستند و شد روی گیتی چو نیل
بیامد گرازان بقلب سپاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
خروشیدن زنگ و هندی درای
همی دل برآورد گفتی ز جای
ز بس تخت پیروزه بر پشت پیل
درفشان بکردار دریای نیل
بچشم اندرون روشنایی نماند
همی با روان آشنایی نماند
پر از گرد شد چشم و کام سپهر
تو گفتی بقیر اندر اندود چهر
چو خاقان بیامد بقلب سپاه
بچرخ اندرون ماه گم کرد راه
ز کاموس چون کوه شد میمنه
کشیدند بر سوی هامون بنه
سوی میسره نیز پیران برفت
برادرش هومان و کلباد تفت
چو رستم بدید آنک خاقان چه کرد
بیاراست در قلب جای نبرد
چنین گفت رستم که گردان سپهر
ببینیم تا بر که گردد بمهر
چگونه بود بخشش آسمان
کرا زین بزرگان سرآید زمان
درنگی نبودم براه اندکی
دو منزل همی کرد رخشم یکی
کنون سم این بارگی کوفتست
ز راه دراز اندر آشوفتست
نیارم برو کرد نیرو بسی
شدن جنگ جویان به پیش کسی
یک امروز در جنگ یاری کنید
برین دشمنان کامگاری کنید
که گردان سپهر جهان یار ماست
مه و مهر گردون نگهدار ماست
بفرمود تا طوس بربست کوس
بیاراست لشکر چو چشم خروس
سپهبد بزد نای و رویینه خم
خروش آمد و نالهٔ گاودم
بیاراست گودرز بر میمنه
فرستاد بر کوه خارا بنه
فریبرز کاوس بر میسره
جهان چون نیستان شده یکسره
بقلب اندرون طوس نوذر بپای
زمین شد پر از نالهٔ کرنای
جهان شد بگرد اندرون ناپدید
کسی از یلان خویشتن را ندید
بشد پیلتن تا سر تیغ کوه
بدیدار خاقان و توران گروه
سپه دید چندانک دریای روم
ازیشان نمودی چو یک مهره موم
کشانی و شگنی و سقلاب و هند
چغانی و رومی و وهری و سند
جهانی شده سرخ و زرد و سیاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه
زبانی دگرگون بهر گوشه‌ای
درفش نوآیین و نو توشه‌ای
ز پیلان و آرایش و تخت عاج
همان یاره و افسر و طوق و تاج
جهان بود یکسر چو باغ بهشت
بدیدار ایشان شده خوب زشت
بران کوه سر ماند رستم شگفت
ببرگشتن اندیشه اندر گرفت
که تا چون نماید بما چرخ مهر
چه بازی کند پیر گشته سپهر
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد
گذر بر سپاه و سپهبد نکرد
همی گفت تا من کمر بسته‌ام
بیک جای یک سال ننشسته‌ام
فراوان سپه دیده‌ام پیش ازین
ندانم که لشکر بود بیش ازین
بفرمود تا برکشیدند کوس
بجنگ اندر آمد سپهدار طوس
ازان کوه سر سوی هامون کشید
همی نیزه از کینه در خون کشید
بیک نیمه از روز لشکر گذشت
کشیدند صف بر دو فرسنگ دشت
ز گرد سپه روشنایی نماند
ز خورشید شب را جدایی نماند
ز تیر و ز پیکان هوا تیره گشت
همی آفتاب اندران خیره گشت
خروش سواران و اسپان ز دشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت
ز جوش سواران و زخم تبر
همی سنگ خارا برآورد پر
همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل
خروشان دل خاک در زیر نعل
دل مرد بددل گریزان ز تن
دلیران ز خفتان بریده کفن
برفتند ازان جای شیران نر
عقاب دلاور برآورد پر
نماند ایچ با روی خورشید رنگ
بجوش آمده خاک بر کوه و سنگ
بلشکر چنین گفت کاموس گرد
که گر آسمان را بباید سپرد
همه تیغ و گرز و کمند آورید
بایرانیان تنگ و بند آورید
جهانجوی را دل بجنگ اندرست
وگرنه سرش زیر سنگ اندرست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید زد پنجه بر پشت گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به آسمان می‌تابد و نورش بر پشت گاو می‌افتد، صدای بلندی از طرف پرنده‌ای به نام چکاوک به گوش می‌رسد.
ز درگاه کاموس برخاست غو
که او بود اسپ افگن و پیش رو
هوش مصنوعی: از درگاه کاموس صدایی بلند شد، که او همان کسی است که اسپش را می‌افگند و پیش‌روی دیگران قرار می‌گیرد.
سپاه انجمن کرد و جوشن بداد
دلش پر ز رزم و سرش پر ز باد
هوش مصنوعی: تشکیلات منظم و نظامی را برپا کرد و با زره به میدان آمد. دلش پر از شجاعت و روحش مملو از انرژی و هیجان بود.
زره بود در زیر پیراهنش
کله ترگ بود و قبا جوشنش
هوش مصنوعی: او زیر پیراهنش زره‌ای داشت و بر تنش قبا و جوشنی بود که به او قدرت و جلال می‌بخشید.
بایران خروش آمد از دیده‌گاه
کزین روی تنگ اندر آمد سپاه
هوش مصنوعی: در ایران صدای اعتراض و خروش مردم بلند شده است، چون از این وضعیت نابسامان و مشکلاتی که دارند، به زودی قشون و نیروهایی به صحنه خواهند آمد.
درفش سپهبد گو پیلتن
پدید آمد از دور با انجمن
هوش مصنوعی: پرچم سردار جنگ، همچون پهلوانی، از دور با گروهی از مردم نمایان شد.
وزین روی دیگر ز توران سپاه
هوا گشت برسان ابر سیاه
هوش مصنوعی: و به این ترتیب، از سوی توران، لشکر باد به سمت ابرهای سیاه حرکت کرد.
سپهبد سواری چو یک لخت کوه
زمین گشته از نعل اسپش ستوه
هوش مصنوعی: رئیس سپاه، همچون کوهی که ثابت و استوار است، به خاطر نعل‌های اسبش، خسته و ناتوان شده است.
یکی گرز همچون سر گاومیش
سپاه از پس و نیزه‌دارانش پیش
هوش مصنوعی: یک گرزی مانند سر گاومیش در دست دارد و سپاهش از پشت او و نیزه‌دارانش از جلو قرار گرفته‌اند.
همی جوشد از گرز آن یال و کفت
سزد گر بمانی ازو در شگفت
هوش مصنوعی: از سر این یال و دم، نیرویی به‌وجود می‌آید که اگر از آن دور بمانی، شگفت‌زده خواهی شد.
وزین روی ایران سپهدار طوس
بابر اندر آورد آوای کوس
هوش مصنوعی: از این روی، فرمانده ایرانی به نام طوس، در نبردی پیروزی را با صداي طبل اعلام کرد.
خروشیدن دیده‌بان پهلوان
چو بشنید شد شاد و روشن‌روان
هوش مصنوعی: وقتی دیده‌بان قهرمان فریاد زد، او با خوشحالی و روحی شاداب پاسخ داد.
ز نزدیک گودرز کشواد تفت
سواری بنزد فریبرز رفت
هوش مصنوعی: از نزد گودرز، کشواد سوار بر اسب به سوی فریبرز حرکت کرد.
که توران سپه سوی جنگ آمدند
رده برکشیدند و تنگ آمدند
هوش مصنوعی: سربازان توران به سمت جنگ حرکت کردند و در صفوف منظم و فشرده خود را آماده نبرد کردند.
تو آن کن که از گوهر تو سزاست
که تو مهتری و پدر پادشاست
هوش مصنوعی: عملی را انجام بده که شایسته‌ی جایگاه و شخصیت تو باشد، زیرا تو بزرگ و سرآمد هستی و پدر پادشاهان محسوب می‌شوی.
که گرد تهمتن برآمد ز راه
هم اکنون بیاید بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: گرد تهمتن به راه آمد و حالا در این میدان جنگ حضور دارد.
فریبرز با لشکری گرد نیو
بیامد بپیوست با طوس و گیو
هوش مصنوعی: فریبرز با گروهی از جنگجویانش به نزد نیو آمد و به طوس و گیو ملحق شد.
بر کوه لشکر بیاراستند
درفش خجسته بپیراستند
هوش مصنوعی: لشکری بر فراز کوه آماده کردند و پرچم خوشبختی را تزئین کردند.
چو با میسره راست شد میمنه
همان ساقه و قلب و جای بنه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه میسره با یکدیگر هماهنگ شدند، میمنه نیز به سمت راست حرکت کرد و به جای خود بازگشت.
برآمد خروشیدن کرنای
سپه چون سپهر اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: صدای کرنای جنگی بلند شد، مانند این که آسمان از جای خود تکان خورد و به میدان آمد.
چو کاموس تنگ اندر آمد بجنگ
بهامون زمانی نبودش درنگ
هوش مصنوعی: وقتی فشاری بر او وارد شد، در جنگی شعله‌ور شد و فرصت درنگی برایش باقی نماند.
سپه را بکردار دریای آب
که از کوه سیل اندر آید شتاب
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی مانند دریای پرآب هستند که اگر سیل از کوه به راه بیفتد، به سرعت حرکت می‌کنند.
بیاورد و پیش هماون رسید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
هوش مصنوعی: به نزدیکی او رسید و آسمان رنگ آبی به خود گرفت و زمین ناپدید شد.
چو نزدیک شد سر سوی کوه کرد
پر از خنده رخ سوی انبوه کرد
هوش مصنوعی: وقتی نزدیک کوه شد، با لبخند رویش را به سوی جمعیت چرخاند.
که این لشکری گشن و کنداورست
نه پیران و هومان و آن لشکرست
هوش مصنوعی: این گروه، نظامی گرسنه و بی‌تحرک هستند و هیچ‌گونه شباهتی به افراد پیر و نیروهای جنگی دیگر ندارند.
که دارید ز ایرانیان جنگجوی
که با من بروی اندر آرند روی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسانی که با من خواهند جنگید، از ایرانیان جنگجوی با تجربه هستند و آنها خواهند آمد تا در مقابل من بایستند.
ببینید بالا و برز مرا
برو بازوی و تیغ و گرز مرا
هوش مصنوعی: به بالا و برز من نگاه کن، برو و قدرت و سلاح من را ببین.
چو بشنید گیو این سخن بردمید
برآشفت و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی گیو این حرف را شنید، به شدت خشمگین شد و شمشیرش را از میان کشید.
چو نزدیک‌تر شد بکاموس گفت
که این را مگر ژنده پیلست جفت
هوش مصنوعی: وقتی نزدیک‌تر شد، به او گفت که شاید این یک فیل فرسوده و کهنه است.
کمان برکشید و بزه بر نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
هوش مصنوعی: کمان را آماده کرد و تیر را بر روی آن گذاشت و از خداوند، نیکی و بخشندگی را به یاد آورد.
بکاموس بر تیرباران گرفت
کمان را چو ابر بهاران گرفت
هوش مصنوعی: چو بیدار شد، کمان را به نشانه تیراندازی در دست گرفت، همان‌طور که ابرهای بهاری باران را به خود می‌گیرند.
چو کاموس دست و گشادش بدید
بزیر سپر کرد سر ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی کاموس دستش را باز کرد و دید، زیر سپر رفت و سرش را ناپدید کرد.
بنیزه درآمد بکردار گرگ
چو شیری برافراز پیلی سترگ
هوش مصنوعی: لیاقت و رفتار انسان در سختی‌ها و چالش‌ها مشخص می‌شود؛ اگر مانند شیر قوی و جسور باشی، می‌توانی به عظمت و قدرتی مانند فیل دست یابی.
چو آمد بنزدیک بدخواه اوی
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن به او نزدیک شد، یکی از پشت به او نیزه زد.
چو شد گیو جنبان بزین اندرون
ازو دور شد نیزهٔ آبگون
هوش مصنوعی: وقتی که گیو حرکت کرد و به سوی زین رفت، نیزه‌ای که رنگش به آبی می‌زد به دور از او افتاد.
سبک تیغ را برکشید از نیام
خروشید و جوشید و برگفت نام
هوش مصنوعی: تیغ را از نیام کشید و با صدای بلند و انرژی تمام نام آن را بر زبان آورد.
به پیش سوار اندر آمد دژم
بزد تیغ و شد نیزهٔ او قلم
هوش مصنوعی: به جلو سوار وارد شد و با شمشیرش ضربه‌ای زد، همچنین نیزه‌اش همچون قلم بود.
ز قلب سپه طوس چون بنگرید
نگه کرد و جنگ دلیران بدید
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد طوس با دقت نگاه کرد، سرنوشت جنگجوها و نبرد دلیران را مشاهده کرد.
بدانست کو مرد کاموس نیست
چنو نیزه‌ور نیز جز طوس نیست
هوش مصنوعی: می‌دانست که مردی شایسته و توانمند نیست و همچنین هیچ نیزه‌وری جز طوس وجود ندارد.
خروشان بیامد ز قلب سپاه
بیاری بر گیو شد کینه‌خواه
هوش مصنوعی: از دل سپاه صدایی رسا شنیده می‌شود که به کمک گیو آمده و حالا کینه‌جو شده است.
عنان را بپیچید کاموس تنگ
میان دو گرد اندر آمد بجنگ
هوش مصنوعی: سوارکار، کنترل افسار را به دست گرفت و در فضایی تنگ با دو شخصیت دیگر به رقابت پرداخت.
ز تگ اسپ طوس دلاور بماند
سپهبد برو نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: از تگ اسپ طوس، جنگ‌جو و دلاور، تنها سپهبد باقی مانده است که نام خدا را بر زبان می‌آورد.
به نیزه پیاده به آوردگاه
همی گشت با او بپیش سپاه
هوش مصنوعی: او به میدان نبرد می‌رود و در کنار سپاه، با نیزه‌اش در دست به جلو حرکت می‌کند.
دو گرد گرانمایه و یک سوار
کشانی نشد سیر زان کارزار
هوش مصنوعی: دو گردان با ارزش و یک سوار، نتوانستند از آن میدان جنگ رها شوند.
برین گونه تا تیره شد جای هور
همی بود بر دشت هر گونه شور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی تاریکی و شب به وجود می‌آید، در سرزمین دشت هر نوع حال و احوالی می‌تواند بوجود بیاید و شور و هیجان ایجاد شود.
چو شد دشت بر گونهٔ آبنوس
پراگنده گشتند کاموس و طوس
هوش مصنوعی: زمانی که دشت مانند چوب آبنوس گسترده شد، دو شخصیت به نام‌های کاموس و طوس در آنجا برافراشته و پراکنده شدند.
سوی خیمه رفتند هر دو گروه
یکی سوی دشت و دگر سوی کوه
هوش مصنوعی: هر دو گروه به سمت‌های مختلفی حرکت کردند، یکی به سمت دشت و دیگری به سمت کوه.
چو گردون تهی شد ز خورشید و ماه
طلایه برون شد ز هر دو سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان از خورشید و ماه خالی شد، پیشرفتی از هر دو نیرو نمایان شد.
ازان دیده گه دیده، بگشاد لب
که شد دشت پر خاک و تاریک شب
هوش مصنوعی: به خاطر آن چشمی که درخشید، لب به سخن گشود و گفت که زمین پر از خاک و شب تاریک شده است.
پر از گفتگویست هامون و راغ
میان یلان نیز چندین چراغ
هوش مصنوعی: هامون و راغ پر از گفتگو هستند و در میان بزرگ‌مردان چندین روشنی وجود دارد.
همانا که آمد گو پیلتن
دمان و ز زابل یکی انجمن
هوش مصنوعی: او به دنیای ما آمد، مانند قهرمانان باستان و از زابل، گروهی را به همراه دارد.
چو بشنید گودرز کشواد تفت
شب تیره از کوه خارا برفت
هوش مصنوعی: گودرز هنگامی که صدا و بوی تفت را شنید، در شب تاریکی از کوه خارا حرکت کرد.
پدید آمد آن اژدهافش درفش
شب تیره‌گون کرد گیتی بنفش
هوش مصنوعی: اژدهایی ظاهر شد که درفش آن شب تار را به رنگ بنفش درآورد و جهان را تحت تأثیر قرار داد.
چو گودرز روی تهمتن بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
هوش مصنوعی: زمانی که گودرز چهره تهمتن را دید، از شدت احساساتش اشک‌هایش جاری شد و در آن لحظه، چهره تهمتن در نظرش محو شد.
پیاده شد از اسپ و رستم همان
پیاده بیامد چو باد دمان
هوش مصنوعی: رستم از اسب پیاده شد و مانند باد به سرعت آمد.
گرفتند مر یکدگر را کنار
ز هر دو برآمد خروشی بزار
هوش مصنوعی: هر دو نفر به هم نزدیک شدند و به هم چنگ زدند، از این برخورد صدای بلندی بلند شد.
ازان نامدارن گودرزیان
که از کینه جستن سرآمد زمان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افراد مشهور و نامداری از گودرزیان می‌پردازد که در کینه‌ورزی و انتقام‌جویی به اوج خود رسیده‌اند و زمان را در این کار سپری کرده‌اند.
بدو گفت گودرز کای پهلوان
هشیوار و جنگی و روشن‌روان
هوش مصنوعی: گودرز به پهلوانی که هوشیار و جنگجو و آرامش‌مند است، گفت:
همی تاج و گاه از تو گیرد فروغ
سخن هرچ گویی نباشد دروغ
هوش مصنوعی: هر چه از تو به زبان آید، حقیقتی در آن نهفته است و گفتارت روشنی بخش و ارزشمند خواهد بود.
تو ایرانیان را ز مام و پدر
بهی هم ز گنج و ز تخت و گهر
هوش مصنوعی: شما ایرانیان را از نسل پدران و مادران خود به خوبی می‌شناسید و از ثروت و مقام و ارزش‌ها بهره‌مند هستید.
چنانیم بی‌تو چو ماهی بخاک
بتنگ اندرون سر تن اندر هلاک
هوش مصنوعی: ما بدون تو مانند ماهی هستیم که در خاک گرفتار شده و سرش در لاک افتاده است.
چو دیدم کنون خوب چهر ترا
همین پرسش گرم و مهر ترا
هوش مصنوعی: وقتی این چهره زیبا و دلنشین تو را می‌بینم، همین سؤال و علاقه گرم مرا به سمت تو جلب می‌کند.
مرا سوگ آن ارجمندان نماند
ببخت تو جز روی خندان نماند
هوش مصنوعی: من دیگر نتوانم بر سوگ آن بزرگواران افسوس بخورم، زیرا سرنوشت تو جز لبخند زیبا چیزی به همراه نخواهد داشت.
بدو گفت رستم که دل شاد دار
ز غمهای گیتی سر آزاد دار
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: دل را شاد نگه‌دار و از نگرانی‌های دنیا آزاد باش.
که گیتی سراسر فریبست و بند
گهی سودمندی و گاهی گزند
هوش مصنوعی: دنیا همیشه فریب است و گاهی مواقع به نفع ما می‌شود و گاهی هم به ما آسیب می‌زند.
یکی را ببستر یکی را بجنگ
یکی را بنام و یکی را بننگ
هوش مصنوعی: در اینجا، به وضعیت‌ها و سرنوشت‌های مختلف انسان‌ها اشاره شده است. برخی در آرامش و راحتی زندگی می‌کنند، برخی دیگر در مبارزه و جنگ هستند، عده‌ای با نام و شهرت بالا زندگی می‌کنند و عده‌ای در سایه قرار دارند و شناخته نشده‌اند. هرکسی سرنوشتی متفاوت دارد.
همی رفت باید کزین چاره نیست
مرا نیز از مرگ پتیاره نیست
هوش مصنوعی: زندگی به این شکل ادامه دارد و چاره‌ای جز پذیرش این وضعیت ندارم، زیرا من نیز از مرگ گریزانی ندارم.
روان تو از درد بی‌درد باد
همه رفتن ما بورد باد
هوش مصنوعی: ای روح تو از غم و دردی بی‌درد و آرام باش، زیرا همه‌ی ما در نهایت، به سوی باد و سرنوشت خود خواهیم رفت.
ازان پس چو آگاه شد طوس و گیو
ز ایران نبرده سواران نیو
هوش مصنوعی: پس از آنکه طوس و گیو از ماجرای سواران نیو آگاه شدند، متوجه شدند که سواران از ایران رفته‌اند.
که رستم به کوه هماون رسید
مر او را جهاندیده گودرز دید
هوش مصنوعی: رستم به کوه هماون رسید و در آنجا گودرز، که فردی دانا و با تجربه است، او را دید.
برفتند چون باد لشکر ز جای
خروش آمد و نالهٔ کرنای
هوش مصنوعی: لشکری به سرعت و مانند باد از جای خود رفتند و صدای خروش و نالهٔ کرنای به گوش رسید.
چو آمد درفش تهمتن پدید
شب تیره لشکر برستم رسید
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم قدرت و بزرگی رستم نمایان شد، شب تاریک لشکر او ظاهر گردید.
سپاه و سپهبد پیاده شدند
میان بسته و دلگشاده شدند
هوش مصنوعی: سربازان و فرماندهان در میان مردم عادی به زمین آمدند و در حالی که در بند بودند، احساس آزادی و راحتی کردند.
خروشی برآمد ز لشکر بدرد
ازان کشتگان زیر خاک نبرد
هوش مصنوعی: از لشکری که دردمند بود، فریادی به گوش رسید از کشتگانی که زیر خاک خوابیده بودند در نبرد.
دل رستم از درد ایشان بخست
بکینه بنوی میان را ببست
هوش مصنوعی: دل رستم به خاطر درد و رنج آن‌ها به تنگ آمده و از روی کینه و نفرت، تصمیم گرفت به آن‌ها پاسخ دهد.
بنالید ازان پس بدرد سپاه
چو آگه شد از کار آوردگاه
هوش مصنوعی: پس از آن که سپاه از درد و سختی ناله کرد، وقتی که از وضعیت میدان جنگ آگاه شد، به کار خود ادامه داد.
بسی پندها داد و گفت ای سران
بپیش آمد امروز رزمی گران
هوش مصنوعی: بسیار نصیحت کرد و گفت: ای افراد با اعتبار، امروز مبارزه‌ای در پیش است.
چنین است آغاز و فرجام جنگ
یکی تاج یابد یکی گور تنگ
هوش مصنوعی: جنگ آغاز و پایانی دارد؛ برخی در این میدان به مقام و قدرت می‌رسند، در حالی که دیگران به سرنوشت سخت و ناگواری دچار می‌شوند.
سراپرده زد گرد گیتی‌فروز
پس پشت او لشکر نیمروز
هوش مصنوعی: پرده‌ای بر فراز زمین کشیده شده است و پس از آن، لشکری در میانه روز آماده شده است.
بکوه اندرون خیمه‌ها ساختند
درفش سپهبد برافراختند
هوش مصنوعی: در دل کوه‌ها، خیمه‌هایی برپا کردند و پرچم فرماندهی را برافراشتند.
نشست از بر تخت بر پیلتن
بزرگان لشکر شدند انجمن
هوش مصنوعی: از روی تخت پایین آمد و بزرگان لشکر دور هم جمع شدند.
ز یک دست بنشست گودرز و گیو
بدست دگر طوس و گردان نیو
هوش مصنوعی: گودرز و گیو از یک سو نشسته‌اند و در دست دیگر طوس و گردان نیو قرار دارند.
فروزان یکی شمع بنهاد پیش
سخن رفت هر گونه بر کم و بیش
هوش مصنوعی: شمعی روشن کردند و در مقابل سخن به اختلاف کم و زیاد، رفتند.
ز کار بزرگان و جنگ سپاه
ز رخشنده خورشید و گردنده ماه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عظمت و قدرت شخصیت‌های بزرگ و جنگاوری می‌پردازد و به تصویر کشیدن چهره‌های باعظمت مانند خورشید و ماه اشاره می‌کند که نماد روشنی و حرکت مداوم هستند. این شخصیت‌ها و وقایع مهم همچون جنگ‌ها و اقدامات آنها به مانند نیرویی الهی و جاودانی جلوه می‌کنند.
فراوان ازان لشکر بی‌شمار
بگفتند با مهتر نامدار
هوش مصنوعی: بسیاری از آن سپاه بزرگ، با سردار نامدار صحبت کردند.
ز کاموس و شنگل ز خاقان چین
ز منشور جنگی و مردان کین
هوش مصنوعی: از قدرت و توانایی‌های مردان بزرگ و جنگاوران در سرزمین‌های مختلف سخن می‌گوید، از جمله خاقان چین و ویژگی‌های خاص آن‌ها در نبرد و جنگ.
ز کاموس خود جای گفتار نیست
که ما را بدو راه دیدار نیست
هوش مصنوعی: از عمق وجودم نمی‌توانم سخن بگویم، زیرا ما راهی به دیدار او نداریم.
درختیست بارش همه گرز و تیغ
نترسد اگر سنگ بارد ز میغ
هوش مصنوعی: درختی است که تمامی شاخه‌ها و میوه‌های آن به شکل گرز و تیغ است، و اگر حتی سنگی از ابرها بیفتد، آن درخت از آن نمی‌ترسد.
ز پیلان جنگی ندارد گریز
سرش پر ز کینست و دل پر ستیز
هوش مصنوعی: از فیل‌های جنگی هیچ راه فراری وجود ندارد؛ سر او پر از خشم و دلش پر از جنگ و ستیز است.
ازین کوه تا پیش دریای شهد
درفش و سپاهست و پیلان و مهد
هوش مصنوعی: از این کوه تا دریای شهد، سپاهیان و فیل‌ها و پرچم‌های جنگی حضور دارند.
اگر سوی ما پهلوان سپاه
نکردی گذر کار گشتی تباه
هوش مصنوعی: اگر قهرمان لشکر به سمت ما نیاید، کار تو به تباهی می‌رسد.
سپاس از خداوند پیروزگر
که او آورد رنج و سختی بسر
هوش مصنوعی: سپاسگزاری از خداوندی که پیروزی را به ارمغان آورد و سختی‌ها و زحمات را به پایان رساند.
تن ما بتو زنده شد بی‌گمان
نبد هیچ کس را امید زمان
هوش مصنوعی: بدن ما به خاطر تو زنده است و بدون شک، هیچ کس دیگری امیدی به آینده ندارد.
ازان کشتگان یک زمان پهلوان
همی بود گریان و تیره‌روان
هوش مصنوعی: در گذشته، از میان کشته شدگان، قهرمانی بود که با چشمانی اشکبار و چهره‌ای غمگین به یاد آن روزها می‌گریست.
ازان پس چنین گفت کز چرخ ماه
برو تا سر تیره خاک سیاه
هوش مصنوعی: سپس چنین گفت که از زمین و آسمان دور شو و تا وقتی که به تاریکی و ظلمت زمین برسی.
نبینی مگر گرم و تیمار و رنج
برینست رسم سرای سپنج
هوش مصنوعی: تنها در صورتی می‌توانی ببینی که دچار گرما و سختی و زحمت شوی، چرا که این ویژگی‌های زندگی دنیوی است.
گزافست کردار گردان سپهر
گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر
هوش مصنوعی: کارهای دنیای آفرینش بی‌دلیل و بی‌مورد است؛ گاهی پر از مشکل و جنگ و گاهی مملو از عشق و دوستی.
اگر کشته گر مرده هم بگذریم
سزد گر بچون و چرا ننگریم
هوش مصنوعی: اگر کسی که کشته شده از یک مرده نیز بگذریم، منطقی است که به دلایل و چون و چرای این اتفاق توجه نکنیم.
چنان رفت باید که آید زمان
مشو تیز با گردش آسمان
هوش مصنوعی: وقتی که کسی می‌رود، باید با صبر و انتظار به آن فکر کرد که روزی برمی‌گردد. نگران نباش و با شتاب در افکار خود نچرخ، زیرا زمان خودش به جلو می‌رود.
جهاندار پیروزگر یار باد
سر بخت دشمن نگونسار باد
هوش مصنوعی: خدایا، برای آن کسی که بر جهان حکومت می‌کند، پیروزی و موفقیت را آرزو می‌کنم و برای دشمنانش، سرنوشتی نامبارک و بد می‌طلبم.
ازین پس همه کینه باز آوریم
جهان را بایران نیاز آوریم
هوش مصنوعی: از این به بعد همه کینه و دشمنی‌ها را فراموش می‌کنیم و برای بهبود و یاری رساندن به جهان تلاش خواهیم کرد.
بزرگان همه خواندند آفرین
که بی‌تو مبادا زمان و زمین
هوش مصنوعی: همه‌ی بزرگان تجسّم کردند که بدون حضور تو، نه زمان ارزش دارد و نه زمین.
همیشه بدی نامبردار و شاد
در شاه پیروز بی‌تو مباد
هوش مصنوعی: همیشه بدی در یادها می‌ماند و امیدوارم که در پیروزی شاه، بدون وجود تو نباشیم.
چو از کوه بفروخت گیتی فروز
دو زلف شب تیره بگرفت روز
هوش مصنوعی: زمانی که نور خورشید از پشت کوه‌ها نمایان شد، دو زلف مشکی شب را به چنگال گرفت و روز را به وجود آورد.
ازان چادر قیر بیرون کشید
بدندان لب ماه در خون کشید
هوش مصنوعی: او چادر سیاه را کنار زد و با دندان، لب‌های روشن و زیبای ماه را خونین کرد.
تبیره برآمد ز هر دو سرای
برفتند گردان لشکر ز جای
هوش مصنوعی: خیمه‌ای برفراشته شد و از هر دو قسمت، لشکریان به حرکت درآمدند و از مکان خود رفتند.
سپهدار هومان به پیش سپاه
بیامد همی کرد هر سو نگاه
هوش مصنوعی: سرکرده هومان به سمت سپاه آمد و هر سو را می‌نگریست.
که ایرانیان را که یار آمدست
که خرگاه و خیمه بکار آمدست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ایرانیان با دوستی و همراهی، به کار و تلاش مشغول شده‌اند، و در این زمینه، خوابگاه و چادر برای زندگی و استراحت خود آماده کرده‌اند.
ز پیروزه دیبا سراپرده دید
فراوان بگرد اندرش پرده دید
هوش مصنوعی: در فضای پر زرق و برق خیمه‌ای از پارچه‌ی بافتنی زیبا، مناظر و جزئیات زیادی را مشاهده کردم که درون این خیمه به تصویر کشیده شده‌اند.
درفش و سنان سپهبد بپیش
همان گردش اختر بد بپیش
هوش مصنوعی: تحت تاثیر ستاره‌ها و سرنوشت، رهبری و قدرت با درفش و نیزه در جلو درخشان است.
سراپرده‌ای دید دیگر سیاه
درفشی درفشان بکردار ماه
هوش مصنوعی: سراپرده‌ای را دیدم که زیر سایه‌اش، پرچم سیاهی با شکوهی به اهتزاز درآمده بود، انگار که به زیبایی ماه درخشان باشد.
فریبرز کاوس با پیل و کوس
فراوان زده خیمه نزدیک طوس
هوش مصنوعی: فریبرز کاوس، با تعداد زیادی شتر و فیل، خیمه‌ای نزدیک شهر طوس برپا کرده است.
بیامد پر از غم بپیران بگفت
که شد روز با رنج بسیار جفت
هوش مصنوعی: زن و مردی به نزد پیران آمدند و به آنها گفتند که با وجود رنج و سختی‌های بسیار، روزی جدید آغاز شده است.
کز ایران ده و دار و بانگ خروش
فراوان ز هر شب فزون بود دوش
هوش مصنوعی: از ایران، صدای پر از شور و هیجان شب به شب بیشتر می‌شود.
بتنها برفتم ز خیمه پگاه
بلشکر بهر جای کردم نگاه
هوش مصنوعی: به تنهايي صبح زود از خیمه بیرون رفتم و به اطراف نگاه کردم تا ببینم چه خبر است.
از ایران فراوان سپاه آمدست
بیاری برین رزمگاه آمدست
هوش مصنوعی: از ایران نیروهای زیادی به کمک آمده‌اند و در این میدان جنگ حاضر شده‌اند.
ز دیبا یکی سبز پرده‌سرای
یکی اژدهافش درفشی بپای
هوش مصنوعی: از پارچه‌ای سبز که مخصوص پرده‌هاست، نقش و تصوری از یک اژدها با پرچمی بر پا به تصویر کشیده شده است.
سپاهی بگرد اندرش زابلی
سپردار و با خنجر کابلی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک سپاه می‌پردازد که در آن افرادی از زابل با زره و تجهیزات جنگی حاضرند و برخی دیگر با خنجرهایی از کابل. این تصویر به ما نشان می‌دهد که مبارزان از مناطق مختلف با ویژگی‌ها و سلاح‌های خاص خود در یک مکان گرد هم آمده‌اند.
گمانم که رستم ز نزدیک شاه
بیاری بیامد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد رستم به دستور شاه به این میدان نبرد آمده است.
بدو گفت پیران که بد روزگار
اگر رستم آید بدین کارزار
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که در روزگار بد، حتی اگر رستم هم به این میدان جنگ بیاید، باز هم اوضاع تغییر نمی‌کند.
نه کاموس ماند نه خاقان چین
نه شنگل نه گردان توران زمین
هوش مصنوعی: نه کسی از کاموس باقی مانده است، نه خاقان چین، نه شنگل و نه گردان توران. تمام این قدرت‌ها و شکوه‌ها از بین رفته‌اند.
هم‌انگه ز لشکر گه اندر کشید
بیامد سپهدار را بنگرید
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هنگامی که لشکر به هم پیوست، فرمانده را دید.
وزانجا دمان سوی کاموس شد
بنزدیک منشور و فرطوس شد
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت کاموس رفت و نزدیک منشور و فرطوس شد.
که شبگیر ز ایدر برفتم پگاه
بگشتم همه گرد ایران سپاه
هوش مصنوعی: در شب هنگام از این مکان خارج شدم و در صبح دوباره برگشتم، در حالی که تمامی سپاه ایران را گرد آورده بودم.
بیاری فراوان سپاه آمدست
بسی کینه‌ور رزمخواه آمدست
هوش مصنوعی: نیرویی زیاد و جنگجو به میدان آمده‌اند، پر از کینه و آمادگی برای جنگ.
گمانم که آن رستم پیلتن
که گفتم همی پیش این انجمن
هوش مصنوعی: به نظرم آن رستم بزرگ که درباره‌اش صحبت کردم، در این جمع حاضر است.
برفت از در شاه ایران سپاه
بیاری بیامد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: سپاه شاه ایران به سمت میدان نبرد حرکت کرد و به یاری آمد.
بدو گفت کاموس کای پر خرد
دلت یکسر اندیشهٔ بد برد
هوش مصنوعی: کاموس به او گفت: ای خردمند، دل تو تنها به فکرهای بد مشغول است.
چنان دان که کیخسرو آمد بجنگ
مکن خیره دل را بدین کار تنگ
هوش مصنوعی: بدان که کیخسرو برای نبرد آمد، پس هوشیار باش و در این کار سخت، به دل نادان حمله نکن.
ز رستم چه رانی تو چندین سخن
ز زابلستان یاد چندین مکن
هوش مصنوعی: تو چرا این همه از رستم و حماسه‌های او سخن می‌گویی؟ فقط به یاد زابلستان و سرزمین خود بسنده کن و از آنجا یاد کن.
درفش مرا گر ببیند به چنگ
بدریای چین بر خروشد نهنگ
هوش مصنوعی: اگر پرچم من را در دست ببیند، دریا نهنگ به خروش درمی‌آید.
برو لشکر آرای و برکش سپاه
درفش اندر آور به آوردگاه
هوش مصنوعی: به حرکت درآی و ارتش خود را مجهز کن، پرچم را به همراه بیاور و به میدان نبرد قدم بگذار.
چو من با سپاه اندر آیم بجنگ
نباید که باشد شما را درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که من با سپاه به میدان جنگ بیایم، شما نباید درنگ کنید و باید آماده باشید.
ببینی تو پیکار مردان کنون
شده دشت یکسر چو دریای خون
هوش مصنوعی: در حال حاضر، میدان نبرد به قدری پر از خون است که گویی تمام دشت به دریایی از خون تبدیل شده است.
دل پهلوان زان سخن شاد گشت
ز اندیشهٔ رستم آزاد گشت
هوش مصنوعی: دل قهرمان به خاطر آن سخن خوشحال شد و از فکر رستم راحت گردید.
سپه را همه ترگ و جوشن بداد
همی کرد گفتار کاموس یاد
هوش مصنوعی: سپه یک‌دست زره و تجهیزات جنگی دریافت کرد و در این حال به یاد گفتار کاموس افتاد.
وزان جایگه پیش خاقان چین
بیامد ببوسید روی زمین
هوش مصنوعی: از آن مکان، شخصی به پیش شاه چین آمد و زمین را بوسید.
بدو گفت شاها انوشه بدی
روانرا بدیدار توشه بدی
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای انوشه، زندگی انسان در دیدار تو به خوشی می‌گذرد.
بریدی یکی راه دشوار و دور
خریدی چنین رنج ما را بسور
هوش مصنوعی: راه دشوار و طولانی‌ای را انتخاب کردی و با این انتخاب، ما را به زحمت انداختی.
بدین سان بآزرم افراسیاب
گذشتی به کشتی ز دریای آب
هوش مصنوعی: به این شکل، افراسیاب با افتخار و شجاعت از میان آب‌ها گذشت و در کشتی‌اش حرکت کرد.
سپاه از تو دارد همی پشت راست
چنان کن که از گوهر تو سزاست
هوش مصنوعی: ارتش به تو اعتماد و اتکای راستینی دارد، پس کاری کن که شایسته‌ی ارزش و مقام تو باشد.
بیارای پیلان بزنگ و درای
جهان پر کن از نالهٔ کرنای
هوش مصنوعی: فیل‌های زیبا را آرایش کن و دنیای خود را با آواز ناله‌مانند کرنای پر کن.
من امروز جنگ آورم با سپاه
تو با پیل و با کوس در قلبگاه
هوش مصنوعی: امروز من آماده نبرد هستم، با نیروی فراوان و قدرتی همچون فیل و طبل، در مرکز میدان جنگ با تو مواجه می‌شوم.
نگه دار پشت سپاه مرا
بابر اندر آور کلاه مرا
هوش مصنوعی: دست نگه‌دار و از پشت به من کمک کن، کلاهم را نیز بر سر بگذار تا در کنارم باشی.
چنین گفت کاموس جنگی بمن
که تو پیش‌رو باش زین انجمن
هوش مصنوعی: کاموس جنگی به من گفت که تو باید در این جمع، جلوتر از همه باشی.
بسی سخت سوگندهای دراز
بخورد و بر آهیخت گرز از فراز
هوش مصنوعی: بسیاری از سوگندها و قول‌های سنگین می‌خورند و بر سر مشکل‌ها و چالش‌ها با نیروی زیاد می‌کوبند.
که امروز من جز بدین گرز جنگ
نسازم وگر بارد از ابر سنگ
هوش مصنوعی: امروز جز با این گرز جنگی، کار دیگری ندارم و حتی اگر سنگی از آسمان بریزد، برای من اهمیتی ندارد.
چو بشنید خاقان بزد کرنای
تو گفتی که کوه اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: وقتی خاقان صدای کرنای تو را شنید، گویی کوه از جایش حرکت کرد و جا به جا شد.
ز بانگ تبیره زمین و سپهر
بپوشید کوه و بیفگند مهر
هوش مصنوعی: صدای طنین‌افکن زمین و آسمان، کوه‌ها را پوشاند و خورشید را پنهان کرد.
بفرمود تا مهد بر پشت پیل
ببستند و شد روی گیتی چو نیل
هوش مصنوعی: دستور دادند که گهواره را بر پشت فیل ببندند و به این ترتیب، روی زمین به رنگ نیل درآمد.
بیامد گرازان بقلب سپاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
هوش مصنوعی: گرازان به قلب سپاه آمد و از دور، خورشید تابان به رنگ سیاه درآمد.
خروشیدن زنگ و هندی درای
همی دل برآورد گفتی ز جای
هوش مصنوعی: صدای زنگ و هندی به قدری بلند و پرخروش است که دل انسان را به تپش درمی‌آورد و آدمی احساس می‌کند در حال حرکت از جای خود است.
ز بس تخت پیروزه بر پشت پیل
درفشان بکردار دریای نیل
هوش مصنوعی: به خاطر افتخار و شکوه پیروزی، بر پشت فیل‌ها دژی بنا شده که مانند امواج دریای نیل درخشان و برجسته است.
بچشم اندرون روشنایی نماند
همی با روان آشنایی نماند
هوش مصنوعی: در درون چشم، هیچ نوری باقی نخواهد ماند و هیچ گونه آشنایی با روح نیز نخواهد بود.
پر از گرد شد چشم و کام سپهر
تو گفتی بقیر اندر اندود چهر
هوش مصنوعی: چشم و دهان آسمان پر از غبار شده‌اند، گویا چهره‌اش را با گل سیاه پوشانده‌اند.
چو خاقان بیامد بقلب سپاه
بچرخ اندرون ماه گم کرد راه
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان به قلب سپاه آمد، ماه در درون آن گردان وار گم شد و راه خود را گم کرد.
ز کاموس چون کوه شد میمنه
کشیدند بر سوی هامون بنه
هوش مصنوعی: در دل پر تلاطم و سختی‌ها، میمنه (گروه اسب‌ها) مانند کوهی استوار و مقاوم به جلو حرکت می‌کنند و به سمت سرزمین هامون رهسپار می‌شوند.
سوی میسره نیز پیران برفت
برادرش هومان و کلباد تفت
هوش مصنوعی: برادر هومان و کلباد به سوی میسره رفتند.
چو رستم بدید آنک خاقان چه کرد
بیاراست در قلب جای نبرد
هوش مصنوعی: وقتی رستم دید که پادشاه چه کاری کرده است، در دلش جایی برای جنگ آماده کرد.
چنین گفت رستم که گردان سپهر
ببینیم تا بر که گردد بمهر
هوش مصنوعی: رستم گفت که بیایید ببینیم سرنوشت و روزگار چگونه بر ما تأثیر می‌گذارد و چه پیش خواهد آمد.
چگونه بود بخشش آسمان
کرا زین بزرگان سرآید زمان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چگونه ممکن است آسمان بر کسی عطا کند که از بزرگان زمان خود بوده است. به عبارت دیگر، نشان می‌دهد که بخشش یا لطف آسمان به افرادی eminent و بزرگ می‌رسد و اشاره به قدر و منزلت این افراد دارد.
درنگی نبودم براه اندکی
دو منزل همی کرد رخشم یکی
هوش مصنوعی: من برای اندکی درنگ در مسیر، دو منزل را طی کردم و چهره‌ام را (سفر) به دوردست نشان دادم.
کنون سم این بارگی کوفتست
ز راه دراز اندر آشوفتست
هوش مصنوعی: اکنون سم این محنت و سختی به ما رسیده و در دل با رنجی که از فاصله طولانی به دست آمده است، آشفته شده‌ایم.
نیارم برو کرد نیرو بسی
شدن جنگ جویان به پیش کسی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به تنهایی در برابر دشمنان مقاومت کنم، زیرا تعداد نیروهای جنگجو بسیار زیاد است و توان من کافی نیست.
یک امروز در جنگ یاری کنید
برین دشمنان کامگاری کنید
هوش مصنوعی: امروز باید به یکدیگر کمک کنید و در برابر دشمنان پیروزی حاصل کنید.
که گردان سپهر جهان یار ماست
مه و مهر گردون نگهدار ماست
هوش مصنوعی: آسمان و کائنات به ما یاری می‌رسانند، ماه و خورشید نیز محافظان ما هستند.
بفرمود تا طوس بربست کوس
بیاراست لشکر چو چشم خروس
هوش مصنوعی: فرمان داد تا طوس ساز کوس را آماده کند و لشکر را مانند صبح زود که مرغزار به صدا در می‌آید، آرایش بدهد.
سپهبد بزد نای و رویینه خم
خروش آمد و نالهٔ گاودم
هوش مصنوعی: فرمانده ساز خود را برداشت و صدای آن بلند شد، و نالهٔ گاو به گوش رسید.
بیاراست گودرز بر میمنه
فرستاد بر کوه خارا بنه
هوش مصنوعی: گودرز به میمنه زیب و زینت بخشید و او را به کوه خارا فرستاد.
فریبرز کاوس بر میسره
جهان چون نیستان شده یکسره
هوش مصنوعی: فریبرز کاوس در میدان نبرد مانند یک نیستان گسترده و بی‌پایان شده است.
بقلب اندرون طوس نوذر بپای
زمین شد پر از نالهٔ کرنای
هوش مصنوعی: دل درون طوس نوذر پر از نالهٔ کرنایی شده و پاهایش به زمین چسبیده است.
جهان شد بگرد اندرون ناپدید
کسی از یلان خویشتن را ندید
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز در سر و صدا و مشغله گم شده است و هیچ‌کس نمی‌تواند خود واقعی‌اش را ببیند.
بشد پیلتن تا سر تیغ کوه
بدیدار خاقان و توران گروه
هوش مصنوعی: قهرمان تا بالاى قله کوه رفت و به ملاقات پادشاه و مردم توران رسید.
سپه دید چندانک دریای روم
ازیشان نمودی چو یک مهره موم
هوش مصنوعی: سردار دید که سپاه روم به قدری زیاد است که مانند یک مهره موم در دریا به نظر می‌رسد.
کشانی و شگنی و سقلاب و هند
چغانی و رومی و وهری و سند
هوش مصنوعی: کشورهای مختلف و قومیت‌های گوناگون مثل کشانی، شگنی، سقلاب، هند، چغانی، رومی، وهری و سند به زیبایی و تنوع فرهنگی اشاره دارند. این اشعار نشان‌دهنده غنای فرهنگی و تنوع ملیت‌ها در مناطق مختلف است.
جهانی شده سرخ و زرد و سیاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه
هوش مصنوعی: جهان رنگ و رویی متفاوت به خود گرفته است و حالتی تازه و جدید پیدا کرده است.
زبانی دگرگون بهر گوشه‌ای
درفش نوآیین و نو توشه‌ای
هوش مصنوعی: زبان و کلامی جدید برای هر مکان و موقعیتی، با نماد و نشانی تازه و امکانات نوین.
ز پیلان و آرایش و تخت عاج
همان یاره و افسر و طوق و تاج
هوش مصنوعی: از فیل‌ها و تزئینات و تخت‌های عاجی، همانند یاره، تاج، و افسر، و طوق وجود دارد.
جهان بود یکسر چو باغ بهشت
بدیدار ایشان شده خوب زشت
هوش مصنوعی: دنیا همچون باغی از بهشت است، اما وقتی با آنها ملاقات می‌کنی، زیبایی‌اش به زشتی بدل می‌شود.
بران کوه سر ماند رستم شگفت
ببرگشتن اندیشه اندر گرفت
هوش مصنوعی: رستم با حیرت و تعجب به قله کوه نگاه کرد و در دلش افکار مختلفی به وجود آمد.
که تا چون نماید بما چرخ مهر
چه بازی کند پیر گشته سپهر
هوش مصنوعی: تا وقتی که آسمان با مهر و ماه به ما نشان دهد، که چه بازی‌هایی پیر و کهنه این جهان برپا کرده است.
فرود آمد از کوه و دل بد نکرد
گذر بر سپاه و سپهبد نکرد
هوش مصنوعی: او از کوه پایین آمد و نگران نشد، حتی وقتی که از کنار ارتش و فرمانده‌اش گذشت.
همی گفت تا من کمر بسته‌ام
بیک جای یک سال ننشسته‌ام
هوش مصنوعی: او می‌گوید که تا وقتی کمر بسته‌ام و آماده‌ام، هیچ‌گاه در یک جا بیش از یک سال نمانده‌ام.
فراوان سپه دیده‌ام پیش ازین
ندانم که لشکر بود بیش ازین
هوش مصنوعی: من پیش از این سپاه‌های زیادی را مشاهده کرده‌ام، اما نمی‌دانم که آیا این لشکر بزرگتر از همه آن‌هاست یا نه.
بفرمود تا برکشیدند کوس
بجنگ اندر آمد سپهدار طوس
هوش مصنوعی: فرمان داد تا طبل جنگ را به صدا درآوردند و سپهسالار طوس به میدان نبرد آمد.
ازان کوه سر سوی هامون کشید
همی نیزه از کینه در خون کشید
هوش مصنوعی: از آن کوه، سرش را به سمت هامون بلند کرد و نیزه‌ای را که از کینه برانگیخته بود، در خون فرو برد.
بیک نیمه از روز لشکر گذشت
کشیدند صف بر دو فرسنگ دشت
هوش مصنوعی: در میانه روز، گروهی از نیروها به سوی دشمن حرکت کردند و صف‌های خود را در دشت به طول دو فرسنگ تشکیل دادند.
ز گرد سپه روشنایی نماند
ز خورشید شب را جدایی نماند
هوش مصنوعی: از تاریکی و ظلمت سپاه، هیچ نوری باقی نمانده است و از خورشید، شب مستقل و جدایی ندارد.
ز تیر و ز پیکان هوا تیره گشت
همی آفتاب اندران خیره گشت
هوش مصنوعی: بر اثر تیرها و پیکان‌ها، هوا تاریک شد و آفتاب در آن حالت دچار حیرت گردید.
خروش سواران و اسپان ز دشت
ز بهرام و کیوان همی برگذشت
هوش مصنوعی: صدای سواران و اسب‌ها از دشت می‌گذرد، مانند بهرام و کیوان.
ز جوش سواران و زخم تبر
همی سنگ خارا برآورد پر
هوش مصنوعی: از هیجان و شور سواران و آسیب‌هایی که تبر به آنها زده، سنگی سخت و مقاوم به وجود آمده است.
همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل
خروشان دل خاک در زیر نعل
هوش مصنوعی: همه چیز از خون رگ‌ها و تلاش‌های دلیرانه شکل گرفته است، اما در زیر پای نعل اسب، خاکی وجود دارد که آرام و بی‌صدا نشسته است.
دل مرد بددل گریزان ز تن
دلیران ز خفتان بریده کفن
هوش مصنوعی: دل انسان‌های بدبین و بدخلق از جان دلیران دور است، همان‌طور که دلیران از مردگان و خواب‌آلودگان فاصله می‌گیرند و خود را از آن‌ها جدا می‌کنند.
برفتند ازان جای شیران نر
عقاب دلاور برآورد پر
هوش مصنوعی: شیران نر از آنجا رفتند و عقاب شجاع بال‌هایش را گشود.
نماند ایچ با روی خورشید رنگ
بجوش آمده خاک بر کوه و سنگ
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمانده است که با چهره‌ی درخشان خورشید، رنگی به خود گیرد؛ حتی خاک بر کوه‌ها و سنگ‌ها نیز رنگی نخواهد داشت.
بلشکر چنین گفت کاموس گرد
که گر آسمان را بباید سپرد
هوش مصنوعی: شخصی در میان جمع گفت که اگر نیاز باشد، باید آسمان را هم به سپاه بسپاریم.
همه تیغ و گرز و کمند آورید
بایرانیان تنگ و بند آورید
هوش مصنوعی: همه سلاح‌ها و ابزار لازم را به همراه بیاورید و برای ایرانیان در تنگنا و محدودیت قرار دهید.
جهانجوی را دل بجنگ اندرست
وگرنه سرش زیر سنگ اندرست
هوش مصنوعی: دل شخصی که به دنبال دنیا و تجربه‌های جدید است، درگیر جنگ و چالش‌هاست و اگر این چالش‌ها وجود نداشت، او در کسالت و ناامیدی به سر می‌برد.

حاشیه ها

1401/07/26 00:09
جهن یزداد

ز تیر و ز پیکان جهان تیره گشت
همی افتاب اندران خیره گشت