گنجور

بخش ۱۳

چو خورشید بر گنبد لاژورد
سراپرده‌ای زد ز دیبای زرد
خروشی بلند آمد از دیده‌گاه
بگودرز کای پهلوان سپاه
سپاه آمد و راه نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش
سوی گرد تاریک بنهاد روی
همی شد خلیده دل و راه‌جوی
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
درفش فریبرز کاوس دید
که او بد بایران سپه پیش‌رو
پسندیده و خویش سالار نو
پیاده شد از اسپ گودرز پیر
همان لشکر افروز دانش‌پذیر
گرفتند مر یکدگر را کنار
خروشی برآمد ز هر دو بزار
فریبرز گفت ای سپهدار پیر
همیشه بجنگ اندری ناگزیر
ز کین سیاوش تو داری زیان
دریغا سواران گودرزیان
ازیشان ترا مزد بسیار باد
سر بخت دشمن نگونسار باد
سپاس از خداوند خورشید و ماه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
ازیشان ببارید گودرز خون
که بودند کشته بخاک اندرون
بدو گفت بنگر که از بخت بد
همی بر سرم هر زمان بد رسد
درین جنگ پور و نبیره نماند
سپاه و درفش و تبیره نماند
فرامش شدم کار آن کارزار
کنونست رزم و کنونست کار
سپاهست چندان برین دشت و راغ
که روی زمین گشت چون پر زاغ
همه لشکر طوس با این سپاه
چو تیره شبانست با نور ماه
ز چین و ز سقلاب وز هند و روم
ز ویران گیتی و آباد بوم
همانا نماندست یک جانور
مگر بسته بر جنگ ما بر کمر
کنون تا نگویی که رستم کجاست
ز غمها نگردد مرا پشت راست
فریبرز گفت از پس من ز جای
بیامد نبودش جز از رزم رای
شب تیره را تا سپیده دمان
بیاید بره بر نجوید زمان
کنون من کجا گیرم آرامگاه
کجا رانم این خوار مایه سپاه
بدو گفت گودرز رستم چه گفت
که گفتار او را نشاید نهفت
فریبرز گفت ای جهاندیده مرد
تهمتن نفرمود ما را نبرد
بباشید گفت اندران رزمگاه
نباید شدن پیش روی سپاه
بباید بدان رزمگاه آرمید
یکی تا درفش من آید پدید
برفت او و گودرز با او برفت
براه هماون خرامید تفت
چو لشکر پدید آمد از دیده‌گاه
بشد دیده‌بان پیش توران سپاه
کز ایران یکی لشکر آمد بدشت
ازان روی سوی هماون گذشت
سپهبد بشد پیش خاقان چین
که آمد سپاهی ز ایران زمین
ندانیم چندست و سالار کیست
چه سازیم و درمان این کار چیست
بدو گفت کاموس رزم آزمای
بجایی که مهتر تو باشی بپای
بزرگان درگاه افراسیاب
سپاهی بکردار دریای آب
تو دانی چه کردی بدین پنج ماه
برین دشت با خوار مایه سپاه
کنون چون زمین سربسر لشکرست
چو خاقان و منشور کنداورست
بمان تا هنرها پدید آوریم
تو در بستی و ما کلید آوریم
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی چو رومی پرند
همانا به تنها تن من نیند
نگویی که ایرانیان خود کیند
تو ترسانی از رستم نامدار
نخستین ازو من برآرم دمار
گرش یک زمان اندر آرم بدام
نمانم که ماند بگیتیش نام
تو از لشکر سیستان خسته‌ای
دل خویش در جنگشان بسته‌ای
یکی بار دست من اندر نبرد
نگه کن که برخیزد از دشت گرد
بدانی که اندر جهان مرد کیست
دلیران کدامند و پیکار چیست
بدو گفت پیران کانوشه بدی
همیشه ز تو دور دست بدی
بپیران چنین گفت خاقان چین
که کاموس را راه دادی بکین
بکردار پیش آورد هرچ گفت
که با کوه یارست و با پیل جفت
از ایرانیان نیست چندین سخن
دل جنگجویان چنین بد مکن
بایران نمانیم یک سرفراز
برآریم گرد از نشیب و فراز
هرانکس که هستند با جاه و آب
فرستیم نزدیک افراسیاب
همه پای کرده به بندگران
وزیشان فگنده فراوان سران
بایران نمانیم برگ درخت
نه گاه و نه شاه و نه تاج و نه تخت
بخندید پیران و کرد آفرین
بران نامداران و خاقان چین
بلشکر گه آمد دلی شادمان
برفتند ترکان هم اندر زمان
چو هومان و لهاک و فرشیدورد
بزرگان و شیران روز نبرد
بگفتند کامد ز ایران سپاه
یکی پیش رو با درفشی سیاه
ز کارآگهان نامداری دمان
برفت و بیامد هم اندر زمان
فریبرز کاوس گفتند هست
سپاهی سرافراز و خسروپرست
چو رستم نباشد ازو باک نیست
دم او برین زهر تریاک نیست
ابا آنک کاموس روز نبرد
همی پیلتن را ندارد بمرد
مبادا که او آید ایدر بجنگ
وگر چند کاموس گردد نهنگ
نه رستم نه از سیستان لشکرست
فریبرز را خاک و خون ایدرست
چنین گفت پیران که از تخت و گاه
شدم سیر و بیزارم از هور و ماه
که چون من شنیدم کز ایران سپاه
خرامید و آمد بدین رزمگاه
بشد جان و مغز سرم پر ز درد
برآمد یکی از دلم باد سرد
بدو گفت کلباد کین درد چیست
چرا باید از طوس و رستم گریست
ز بس گرز و شمشیر و پیل و سپاه
میان اندرون باد را نیست راه
چه ایرانیان پیش ما در چه خاک
ز کیخسرو و طوس و رستم چه باک
پراگنده گشتند ازان جایگاه
سوی خیمهٔ خویش کردند راه
ازان پس چو آگاهی آمد به طوس
که شد روی کشور پر آوای کوس
از ایران بیامد گو پیلتن
فریبرز کاوس و آن انجمن
بفرمود تا برکشیدند کوس
ز گرد سپه کوه گشت آبنوس
ز کوه هماون برآمد خروش
زمین آمد از بانگ اسپان بجوش
سپهبد بریشان زبان برگشاد
ز مازندران کرد بسیار یاد
که با دیو در جنگ رستم چه کرد
بریشان چه آورد روز نبرد
سپاه آفرین خواند بر پهلوان
که بیدار دل باش و روشن‌روان
بدین مژده گر دیده‌خواهی رواست
که این مژده آرایش جان ماست
کنون چون تهمتن بیامد بجنگ
ندارند پا این سپه با نهنگ
یکایک بران گونه رزمی کنیم
که این ننگ از ایرانیان بفگنیم
درفش سرافراز خاقان و تاج
سپرهای زرین و آن تخت عاج
همان افسر پیلبانان بزر
سنانهای زرین و زرین کمر
همان زنگ زرین و زرین جرس
که اندر جهان آن ندیدست کس
همان چتر کز دم طاوس نر
برو بافتستند چندان گهر
جزین نیز چندی بچنگ آوریم
چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم
بلشکر چنین گفت بیدار طوس
که هم با هراسیم و هم با فسوس
همه دامن کوه پر لشکرست
سر نامداران ببند اندرست
چو رستم بیاید نکوهش کند
مگر کین سخن را پژوهش کند
که چون مرغ پیچیده بودم بدام
همه کار ناکام و پیکار خام
سپهبد همان بود و لشکر همان
کسی را ندیدم ز گردان دمان
یکی حمله آریم چون شیر نر
شوند از بن که مگر زاستر
سپه گفت کین برتری خود مجوی
سخن زین نشان هیچ گونه مگوی
کزین کوه کس پیشتر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد
بباشیم بر پیش یزدان بپای
که اویست بر نیکوی رهنمای
بفرمان دارندهٔ هور و ماه
تهمتن بیاید بدین رزمگاه
چه داری دژم اختر خویش را
درم بخش و دینار درویش را
بشادی ز گردان ایران گروه
خروشی برآمد ز بالای کوه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید بر گنبد لاژورد
سراپرده‌ای زد ز دیبای زرد
هوش مصنوعی: خورشید مانند یک چادر زیبا بر فراز آسمان آبی قرار گرفته و درخشش زرد رنگی دارد.
خروشی بلند آمد از دیده‌گاه
بگودرز کای پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: صدای بلندی از چشم‌های بگودرز بلند شد که به سوی پهلوان سپاه فراخوانی می‌کرد.
سپاه آمد و راه نزدیک شد
ز گرد سپه روز تاریک شد
هوش مصنوعی: سپاه نزدیک شد و با نزدیک شدن آنها، روز به علت گرد و غبار تاریک شد.
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش
هوش مصنوعی: گودرز از جای خود حرکت کرد و پا به میدان گذاشت.
سوی گرد تاریک بنهاد روی
همی شد خلیده دل و راه‌جوی
هوش مصنوعی: به سمت تاریکی رفت و دلش پر از غم و اندوه شد و در جستجوی راهی بود.
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
درفش فریبرز کاوس دید
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزدیکی آن‌ها رسید، پرچم فریبرز کاووس را مشاهده کرد.
که او بد بایران سپه پیش‌رو
پسندیده و خویش سالار نو
هوش مصنوعی: او که به عنوان سردار سپاه ایران شناخته شده و رهبر جدیدی برای قومش پذیرفته شده است.
پیاده شد از اسپ گودرز پیر
همان لشکر افروز دانش‌پذیر
هوش مصنوعی: گودرز پیر از اسب پیاده شد و همان لشکری که می‌دانست و می‌آموخت، آماده بود.
گرفتند مر یکدگر را کنار
خروشی برآمد ز هر دو بزار
هوش مصنوعی: این بیت به تصاویری از دو نفر اشاره دارد که در کنار یکدیگر به شدت درگیر شده‌اند و از هر دوی آنها صدایی بلند و ناراحت‌کننده به گوش می‌رسد. این صدا نشان‌دهنده‌ی تنش و درگیری میان آن‌هاست.
فریبرز گفت ای سپهدار پیر
همیشه بجنگ اندری ناگزیر
هوش مصنوعی: فریبرز به فرمانده پیر گفت: مبارزه همیشه لازم است و چاره‌ای جز این نیست.
ز کین سیاوش تو داری زیان
دریغا سواران گودرزیان
هوش مصنوعی: از کینه‌ای که به سیاوش داری ضرر می‌بینی، افسوس بر سواران گودرزیان.
ازیشان ترا مزد بسیار باد
سر بخت دشمن نگونسار باد
هوش مصنوعی: از آن‌ها برای تو پاداش فراوان باد، و برای دشمن تو که در حال ضعف است، بدبختی و تباهی باشد.
سپاس از خداوند خورشید و ماه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
هوش مصنوعی: شکرگزارم خداوند را که نور خورشید و ماه را دیدم و تو را زنده و در این مکان مشاهده کردم.
ازیشان ببارید گودرز خون
که بودند کشته بخاک اندرون
هوش مصنوعی: از آنجا که گودرز خون بر زمین ریخت، کسانی که در آن نبرد کشته شده بودند، روی زمین دفن شدند.
بدو گفت بنگر که از بخت بد
همی بر سرم هر زمان بد رسد
هوش مصنوعی: او به او گفت که نگاه کن، هر لحظه به خاطر بدشانسی‌ام مشکلات و مصیبت‌ها بر سرم می‌آید.
درین جنگ پور و نبیره نماند
سپاه و درفش و تبیره نماند
هوش مصنوعی: در این نبرد نه نسل قدیم باقی ماند و نه نسل جدید، همه چیز از بین رفت و اثری از جنگ و پرچم و نشانه‌ها باقی نماند.
فرامش شدم کار آن کارزار
کنونست رزم و کنونست کار
هوش مصنوعی: من دیگر در میدان نبرد فراموش شده‌ام، اکنون وقت نبرد و تلاش برای کار است.
سپاهست چندان برین دشت و راغ
که روی زمین گشت چون پر زاغ
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع، جمعیتی به قدری زیاد است که وقتی به زمین نگاه می‌کنی، مانند پرهای سیاه زاغ به نظر می‌رسد.
همه لشکر طوس با این سپاه
چو تیره شبانست با نور ماه
هوش مصنوعی: تمام سپاه طوس مانند عده‌ای هستند که در تاریکی شب به سر می‌برند، در حالی که نور ماه به آن‌ها روشنی می‌بخشد.
ز چین و ز سقلاب وز هند و روم
ز ویران گیتی و آباد بوم
هوش مصنوعی: از سرزمین‌های چین و سقیلاب و همچنین هند و روم، از مکان‌های ویران دنیا و سرزمین‌های آباد.
همانا نماندست یک جانور
مگر بسته بر جنگ ما بر کمر
هوش مصنوعی: هیچ جانوری نیست که بر دوش ما جنگ نکند و به نوعی درگیر نباشد.
کنون تا نگویی که رستم کجاست
ز غمها نگردد مرا پشت راست
هوش مصنوعی: اکنون اگر نپرسی که رستم کجاست، غم‌ها باعث نخواهد شد که پشت من صاف بماند.
فریبرز گفت از پس من ز جای
بیامد نبودش جز از رزم رای
هوش مصنوعی: فریبرز گفت که به دنبال من آمد، اما تنها چیزی که داشت، نیروی فکر و تدبیرش بود.
شب تیره را تا سپیده دمان
بیاید بره بر نجوید زمان
هوش مصنوعی: شب تاریک تا سپیده صبح بیاید، به آرامی و با صبر در انتظار زمان می‌ماند.
کنون من کجا گیرم آرامگاه
کجا رانم این خوار مایه سپاه
هوش مصنوعی: اکنون من در کجا هستم و باید در کجا آرام بگیرم؟ این نیروی بی‌ارزش مرا به کجا خواهد برد؟
بدو گفت گودرز رستم چه گفت
که گفتار او را نشاید نهفت
هوش مصنوعی: گودرز به رستم گفت: آنچه او گفت، قابل پنهان کردن نیست و باید بیان شود.
فریبرز گفت ای جهاندیده مرد
تهمتن نفرمود ما را نبرد
هوش مصنوعی: فریبرز گفت: ای مردی که در دنیا تجربه و دید گسترده‌ای داری، تهمتن (رستم) به ما نگفت که به جنگ برویم.
بباشید گفت اندران رزمگاه
نباید شدن پیش روی سپاه
هوش مصنوعی: بمانید و در میدان جنگ نروید، زیرا نباید در مقابل سپاه قرار گیرید.
بباید بدان رزمگاه آرمید
یکی تا درفش من آید پدید
هوش مصنوعی: باید به میدان جنگ بروم تا پرچم من نمایان شود.
برفت او و گودرز با او برفت
براه هماون خرامید تفت
هوش مصنوعی: او رفت و گودرز هم با او رفت و در راه، هماون (اسب آرام و باوقار) نیز به همراهی آنها حرکت کرد.
چو لشکر پدید آمد از دیده‌گاه
بشد دیده‌بان پیش توران سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاهیان از دور نمایان شدند، دیده‌بان به سمت لشکر توران رفت.
کز ایران یکی لشکر آمد بدشت
ازان روی سوی هماون گذشت
هوش مصنوعی: از ایران یکی ارتش به دشت آمد و به همین خاطر به سمت آنجا رفت.
سپهبد بشد پیش خاقان چین
که آمد سپاهی ز ایران زمین
هوش مصنوعی: سپهبد به نزد ruler چین رفت، زیرا سربازانی از سرزمین ایران آمدند.
ندانیم چندست و سالار کیست
چه سازیم و درمان این کار چیست
هوش مصنوعی: ما نمی‌دانیم این کار چه مدت ادامه دارد و چه کسی رهبری‌اش را بر عهده دارد. پس چه باید بکنیم و راه حل این مشکل چیست؟
بدو گفت کاموس رزم آزمای
بجایی که مهتر تو باشی بپای
هوش مصنوعی: کاموس به او گفت: برای دست‌یابی به پیروزی، بهتر است در جایی باشی که سرپرست و رهبری تو را بر عهده گیرد.
بزرگان درگاه افراسیاب
سپاهی بکردار دریای آب
هوش مصنوعی: بزرگان دربار افراسیاب، ارتشی را با رفتارهایی چون دریای آب سامان‌دهی کردند.
تو دانی چه کردی بدین پنج ماه
برین دشت با خوار مایه سپاه
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که در این پنج ماه، چه کارهایی کردی در این دشت با سپاه ضعیف؟
کنون چون زمین سربسر لشکرست
چو خاقان و منشور کنداورست
هوش مصنوعی: حال که زمین تماماً پر از سپاهیان است، مانند خاقان که فرمانش را به همه ارایه می‌دهد.
بمان تا هنرها پدید آوریم
تو در بستی و ما کلید آوریم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم کارهای هنری و زیبا خلق کنیم، تو در را بسته‌ای و ما راه را پیدا می‌کنیم.
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی چو رومی پرند
هوش مصنوعی: اگر از کابل و زابل و مای و هند، چهره‌ی جهان مانند رومی‌ها پرشور و سرزنده شود.
همانا به تنها تن من نیند
نگویی که ایرانیان خود کیند
هوش مصنوعی: واقعاً به بدن تنها من فکر نکنید، که ایرانیان خود چه کسانی هستند.
تو ترسانی از رستم نامدار
نخستین ازو من برآرم دمار
هوش مصنوعی: تو از رستم بزرگ می‌ترسی، اما من می‌توانم از او برآیم و تو را نابود کنم.
گرش یک زمان اندر آرم بدام
نمانم که ماند بگیتیش نام
هوش مصنوعی: اگر او را یک لحظه به دام بیاورم، دیگر نمی‌توانم نامش را فراموش کنم.
تو از لشکر سیستان خسته‌ای
دل خویش در جنگشان بسته‌ای
هوش مصنوعی: تو از جنگ و دعوا خسته شدی و دل‌ات در این جدال‌ها آسیب دیده است.
یکی بار دست من اندر نبرد
نگه کن که برخیزد از دشت گرد
هوش مصنوعی: یک بار نگاهت را به دست من معطوف کن تا گرد و غبار از دشت بلند شود.
بدانی که اندر جهان مرد کیست
دلیران کدامند و پیکار چیست
هوش مصنوعی: بدانی که در این دنیا چه کسی مرد است، شجاعان کی هستند و جنگ به چه معناست.
بدو گفت پیران کانوشه بدی
همیشه ز تو دور دست بدی
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که این نوشی که تو به آن مشغولی همیشه از تو دور خواهد بود.
بپیران چنین گفت خاقان چین
که کاموس را راه دادی بکین
هوش مصنوعی: خاقان چین به پیران گفت که تو به کاموس اجازه دادی که به اینجا بیاید و بر ما سلطه پیدا کند.
بکردار پیش آورد هرچ گفت
که با کوه یارست و با پیل جفت
هوش مصنوعی: هر کس با کردار و رفتار خود پیش می‌آید و نشان می‌دهد که چه می‌گوید؛ همان‌طور که کوه و فیل با یکدیگر در تناسب هستند.
از ایرانیان نیست چندین سخن
دل جنگجویان چنین بد مکن
هوش مصنوعی: ایرانیان جنگجوی دلیر چنین سخنانی نمی‌زنند، پس این سخنان بد را انجام نده.
بایران نمانیم یک سرفراز
برآریم گرد از نشیب و فراز
هوش مصنوعی: در ایران نمی‌مانیم و به عنوان یک پیروز، از چالش‌ها و سختی‌ها عبور خواهیم کرد.
هرانکس که هستند با جاه و آب
فرستیم نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: هر کسی که با مقام و ثروت باشد، ما او را به نزد افراسیاب می‌فرستیم.
همه پای کرده به بندگران
وزیشان فگنده فراوان سران
هوش مصنوعی: همه در زندان پابند شده‌اند و از آن‌ها امیدهای زیادی وجود دارد.
بایران نمانیم برگ درخت
نه گاه و نه شاه و نه تاج و نه تخت
هوش مصنوعی: ما در ایران نمی‌مانیم، نه به خاطر برگ درخت، نه به خاطر مقام شاه، نه به خاطر تاج و نه به خاطر تخت.
بخندید پیران و کرد آفرین
بران نامداران و خاقان چین
هوش مصنوعی: پیران و افراد با تجربه شادی کردند و بر نام‌آوران و پادشاه چین تحسین و تمجید کردند.
بلشکر گه آمد دلی شادمان
برفتند ترکان هم اندر زمان
هوش مصنوعی: وقتی سپاه آمد، دل شاد شد و ترک‌ها نیز در همان زمان رفتند.
چو هومان و لهاک و فرشیدورد
بزرگان و شیران روز نبرد
هوش مصنوعی: هومان و لهاک و فرشیدورد، بزرگانی شجاع و دلاور هستند که در روز نبرد، مانند شیران جنگجو به میدان می‌آیند.
بگفتند کامد ز ایران سپاه
یکی پیش رو با درفشی سیاه
هوش مصنوعی: گفتند که سپاهی از ایران با یک پرچم سیاه به جلو آمده است.
ز کارآگهان نامداری دمان
برفت و بیامد هم اندر زمان
هوش مصنوعی: در زمان حال، نام و آوازه‌ی افراد با تجربه و موفق به سرعت تغییر می‌کند؛ گاهی در اوج هستند و گاهی به ناگاه به افول می‌رسند.
فریبرز کاوس گفتند هست
سپاهی سرافراز و خسروپرست
هوش مصنوعی: فریبرز کاوس گفتند، سپاهی شجاع و مفتخر به شاهی و قدرت وجود دارد.
چو رستم نباشد ازو باک نیست
دم او برین زهر تریاک نیست
هوش مصنوعی: اگر رستم وجود نداشته باشد، هیچ ترسی وجود ندارد. صدای او مانند زهر تریاک نیست و اثر ناپسندی ندارد.
ابا آنک کاموس روز نبرد
همی پیلتن را ندارد بمرد
هوش مصنوعی: اگرچه در روز جنگ، قهرمانان به خاطر زخم‌هایشان ناتوان می‌شوند، اما باز هم نمی‌توانند به دشمنان تسلیم شوند و در برابرشان شکست بخورند.
مبادا که او آید ایدر بجنگ
وگر چند کاموس گردد نهنگ
هوش مصنوعی: مبادا که او اینجا بیاید و جنگی راه بیفکند، حتی اگر در جنگی بزرگ مانند جنگ نهنگ‌ها نیز پیروز شود.
نه رستم نه از سیستان لشکرست
فریبرز را خاک و خون ایدرست
هوش مصنوعی: نه رستم و نه لشکری از سیستان، بلکه فریبرز برای اینجا فقط خاک و خون به ارمغان آورده است.
چنین گفت پیران که از تخت و گاه
شدم سیر و بیزارم از هور و ماه
هوش مصنوعی: پیران گفت که از مقام و جایگاه خود خسته و بی‌زار شده‌ام و از زیبایی‌ها و درخشش‌های دنیا نیز دلگیرم.
که چون من شنیدم کز ایران سپاه
خرامید و آمد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی خبر رسید که سپاه ایران به راه افتاده و به سوی میدان جنگ می‌آید، من هم متوجه این موضوع شدم.
بشد جان و مغز سرم پر ز درد
برآمد یکی از دلم باد سرد
هوش مصنوعی: جانم به شدت آغشته به درد است و احساس می‌کنم که درونم به شدت متأثر و غمگین شده است، گویی از دل من بادی سرد و غم‌انگیز برخاسته است.
بدو گفت کلباد کین درد چیست
چرا باید از طوس و رستم گریست
هوش مصنوعی: او به کلباد گفت: این درد چیست که باید برای طوس و رستم گریه کنیم؟
ز بس گرز و شمشیر و پیل و سپاه
میان اندرون باد را نیست راه
هوش مصنوعی: به خاطر وجود گردن‌کلفت‌ها، شمشیرها، فیل‌ها و لشکرها درون این فضا، جایی برای عبور باد وجود ندارد.
چه ایرانیان پیش ما در چه خاک
ز کیخسرو و طوس و رستم چه باک
هوش مصنوعی: ایرانیان در گذشته‌های دور از شخصیت‌های بزرگی چون کیخسرو، طوس و رستم سرشار بودند. بنابراین، ما نباید به گذشته یا پیشینیان خود بخاطر افتخاراتشان ببالیم.
پراگنده گشتند ازان جایگاه
سوی خیمهٔ خویش کردند راه
هوش مصنوعی: آن‌ها از آن مکان دور شدند و به سمت خیمه‌های خود راهی شدند.
ازان پس چو آگاهی آمد به طوس
که شد روی کشور پر آوای کوس
هوش مصنوعی: بعد از آن، وقتی که خبر به طوس رسید که سرزمین پر از صدای شیپور شده است.
از ایران بیامد گو پیلتن
فریبرز کاوس و آن انجمن
هوش مصنوعی: فریبرز، پهلوان ایرانی، از ایران آمد و به جمع دوستان و همراهانش پیوست.
بفرمود تا برکشیدند کوس
ز گرد سپه کوه گشت آبنوس
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا طبل را به صدا درآورند و سپاه به حرکت درآید، به‌گونه‌ای که کوه‌ها شبیه چوب‌های آبنوس شده‌اند.
ز کوه هماون برآمد خروش
زمین آمد از بانگ اسپان بجوش
هوش مصنوعی: از کوه صدایی بلند شد و زمین به‌خاطر بانگ اسبان به جنب و جوش درآمد.
سپهبد بریشان زبان برگشاد
ز مازندران کرد بسیار یاد
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به یاد مازندران صحبت کرد و از آنجا بسیار یادآوری نمود.
که با دیو در جنگ رستم چه کرد
بریشان چه آورد روز نبرد
هوش مصنوعی: که رستم در جنگ با دیو چه کارهایی کرد و در روز نبرد چه دستاوردهایی داشت.
سپاه آفرین خواند بر پهلوان
که بیدار دل باش و روشن‌روان
هوش مصنوعی: سپاه آفرین به قهرمان گفت که باید دل بیدار و ذهن روشنی داشته باشی.
بدین مژده گر دیده‌خواهی رواست
که این مژده آرایش جان ماست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به آرزوی خود برسی، به این بشارت توجه کن که این بشارت زیبا، روح و جان ما را زیبا می‌کند.
کنون چون تهمتن بیامد بجنگ
ندارند پا این سپه با نهنگ
هوش مصنوعی: هم‌اکنون که تهمتن به میدان جنگ آمده است، این سپاه جرأت ایستادن در برابر نهنگ را ندارد.
یکایک بران گونه رزمی کنیم
که این ننگ از ایرانیان بفگنیم
هوش مصنوعی: ما باید به طور فردی و جمعی تلاش کنیم تا این خجالت و ننگ را از ایرانیان دور کنیم.
درفش سرافراز خاقان و تاج
سپرهای زرین و آن تخت عاج
هوش مصنوعی: علم و قدرت و بزرگی پادشاهان، با نمادهایی چون پرچم با شکوه، تاج‌های زری و تخت‌های ساخته شده از عاج که نشان‌دهنده‌ی عظمت و شکوه آنان است.
همان افسر پیلبانان بزر
سنانهای زرین و زرین کمر
هوش مصنوعی: شخصی که به عنوان افسر فرماندهی برگزیده شده و در میدان نبرد از شمشیرهای طلایی و کمربندهای زرین بهره می‌برد.
همان زنگ زرین و زرین جرس
که اندر جهان آن ندیدست کس
هوش مصنوعی: این زنگ زیبا و طلایی که هیچ کس در جهان مانند آن را ندیده است.
همان چتر کز دم طاوس نر
برو بافتستند چندان گهر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به چتری است که از پرهای طاووس نر ساخته شده و بر روی آن جواهرات زیادی به کار رفته است. این تصویر نمادی از زیبایی و زینت‌هایی است که در آن قرار داده شده‌اند.
جزین نیز چندی بچنگ آوریم
چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم
هوش مصنوعی: تنها به این هم بسنده نمی‌کنیم و اندکی بیشتر تلاش خواهیم کرد. همچنان که برای حفظ جانمان می‌کوشیم و مبارزه خواهیم کرد.
بلشکر چنین گفت بیدار طوس
که هم با هراسیم و هم با فسوس
هوش مصنوعی: طوس بیدار و هوشیار به همراه سربازانش گفت که ما هم نگران و مضطرب هستیم و هم دچار ارتعاش و تزلزل.
همه دامن کوه پر لشکرست
سر نامداران ببند اندرست
هوش مصنوعی: کوه‌ها همگی پر از جنگجویانی هستند که در دامن آنها، نام‌آوران بزرگی حضور دارند.
چو رستم بیاید نکوهش کند
مگر کین سخن را پژوهش کند
هوش مصنوعی: اگر رستم بیاید، او مطمئناً انتقاد خواهد کرد، مگر اینکه در مورد این سخن تحقیق کند و بررسی دقیقی انجام دهد.
که چون مرغ پیچیده بودم بدام
همه کار ناکام و پیکار خام
هوش مصنوعی: من مانند مرغی در دام افتاده‌ام، به طوری که همه تلاش‌ها و جنگ و جدل‌هایم بی‌نتیجه مانده‌اند.
سپهبد همان بود و لشکر همان
کسی را ندیدم ز گردان دمان
هوش مصنوعی: فرمانده همان است و سربازان هم همان، اما در آن لحظه کسی را از میان سپاه ندیدم.
یکی حمله آریم چون شیر نر
شوند از بن که مگر زاستر
هوش مصنوعی: همه با قدرت و شجاعت حمله می‌کنیم، مانند شیر نر، تا از ریشه و بنیاد دشمنان را نابود کنیم و به هیچ وجه از آنها نترسیم.
سپه گفت کین برتری خود مجوی
سخن زین نشان هیچ گونه مگوی
هوش مصنوعی: سپه گفت: این superiority خود را جستجو نکن، هیچ زمان درباره این موضوع حرف نزن.
کزین کوه کس پیشتر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد
هوش مصنوعی: از این کوه هیچ‌کس نمی‌تواند عبور کند مگر رستم که این میدان جنگ را ببیند.
بباشیم بر پیش یزدان بپای
که اویست بر نیکوی رهنمای
هوش مصنوعی: بیایید در برابر خداوند باشیم و با احترام عمل کنیم، چرا که او راهنمایی نیکو برای ماست.
بفرمان دارندهٔ هور و ماه
تهمتن بیاید بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: بفرمان صاحب آسمان و ماه، تهمتن برای مبارزه به این میدان بیاید.
چه داری دژم اختر خویش را
درم بخش و دینار درویش را
هوش مصنوعی: چه بر بام گرفته‌ای تا به زمین بینداز! ثروت و مال خود را برای خوشبختی و کمک به دیگران خرج کن.
بشادی ز گردان ایران گروه
خروشی برآمد ز بالای کوه
هوش مصنوعی: گروهی از ایرانیان به شادی و سرور از بالای کوه فریادی سر داده‌اند.