گنجور

بخش ۱۱

شبی داغ دل پر ز تیمار طوس
بخواب اندر آمد گه زخم کوس
چنان دید روشن روانش بخواب
که رخشنده شمعی برآمد ز آب
بر شمع رخشان یکی تخت عاج
سیاوش بران تخت با فر و تاج
لبان پر ز خنده زبان چرب‌گوی
سوی طوس کردی چو خورشید روی
که ایرانیان را هم ایدر بدار
که پیروزگر باشی از کارزار
بگو در زیان هیچ غمگین مشو
که ایدر یکی گلستانست نو
بزیر گل اندر همی می‌خوریم
چه دانیم کین باده تا کی خوریم
ز خواب اندر آمد شده شاد دل
ز درد و غمان گشته آزاد دل
بگودرز گفت ای جهان پهلوان
یکی خواب دیدم بروشن روان
نگه کن که رستم چو باد دمان
بیاید بر ما زمان تا زمان
بفرمود تا برکشیدند نای
بجنبید بر کوه لشکر ز جای
ببستند گردان ایران میان
برافراختند اختر کاویان
بیاورد زان روی پیران سپاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
از آواز گردان و باران تیر
همی چشم خورشید شد خیره خیر
دو لشکر بروی اندر آورده روی
ز گردان نشد هیچ کس جنگجوی
چنین گفت هومان بپیران که جنگ
همی جست باید چه جویی درنگ
نه لشکر بدشت شکار اندرند
که اسپان ما زیر بار اندرند
بدو گفت پیران که تندی مکن
نه روز شتابست و گاه سخن
سه تن دوش با خوار مایه سپاه
برفتند بیگاه زین رزمگاه
چو شیران جنگی و ما چون رمه
که از کوهسار اندر آید دمه
همه دشت پر جوی خون یافتیم
سر نامداران نگون یافتیم
یکی کوه دارند خارا و خشک
همی خار بویند اسپان چو مشک
بمان تا بران سنگ پیچان شوند
چو بیچاره گردند بیجان شوند
گشاده نباید که دارید راه
دو رویه پس و پیش این رزمگاه
چو بی‌رنج دشمن بچنگ آیدت
چو بشتابیش کار تنگ آیدت
چرا جست باید همی کارزار
طلایه برین دشت بس صد سوار
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان
مگر خاک‌گر سنگ خارا خورند
چو روزی سرآید خورند و مرند
سوی خیمه رفتند زان رزمگاه
طلایه بیامد به پیش سپاه
گشادند گردان سراسر کمر
بخوان و بخوردن نهادند سر
بلشکر گه آمد سپهدار طوس
پر از خون دل و روی چون سندروس
بگودرز گفت این سخن تیره گشت
سر بخت ایرانیان خیره گشت
همه گرد بر گرد ما لشکرست
خور بارگی خارگر خاورست
سپه را خورش بس فراوان نماند
جز از گرز و شمشیر درمان نماند
بشبگیر شمشیرها برکشیم
همه دامن کوه لشکر کشیم
اگر اختر نیک یاری دهد
بریشان مرا کامگاری دهد
ور ایدون کجا داور آسمان
بشمشیر بر ما سرآرد زمان
ز بخش جهان‌آفرین بیش و کم
نباشد مپیمای بر خیره دم
مرا مرگ خوشتر بنام بلند
ازین زیستن با هراس و گزند
برین برنهادند یکسر سخن
که سالار نیک اختر افگند بن
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرید پیراهن مشک رنگ
به پیران فرستاده آمد ز شاه
که آمد ز هر جای بی‌مر سپاه
سپاهی که دریای چین را ز گرد
کند چون بیابان بروز نبرد
نخستین سپهدار خاقان چین
که تختش همی برنتابد زمین
تنش زور دارد چو صد نره شیر
سر ژنده پیل اندر آرد بزیر
یکی مهتر از ماورالنهر بر
که بگذارد از چرخ گردنده سر
ببالا چو سرو و بدیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه
سر سرافرازان و کاموس نام
برآرد ز گودرز و از طوس نام
ز مرز سپیجاب تا دشت روم
سپاهی که بود اندر آباد بوم
فرستادم اینک سوی کارزار
برآرند از طوس و خسرو دمار
چو بشنید پیران بتوران سپاه
چنین گفت کای سرفرازان شاه
بدین مژدهٔ شاه پیر و جوان
همه شاد باشید و روشن‌روان
بباید کنون دل ز تیمار شست
بایران نمانم بر و بوم و رست
سر از رزم و از رنج و کین خواستن
برآسود وز لشکر آراستن
بایران و توران و بر خشک و آب
نبینند جز کام افراسیاب
ز لشکر بر پهلوان پیش رو
بمژده بیامد همی نو بنو
بگفتند کای نامور پهلوان
همیشه بزی شاد و روشن‌روان
بدیدار شاهان دلت شاددار
روانت ز اندیشه آزاد دار
ز کشمیر تا برتر از رود شهد
درفش و سپاهست و پیلان و مهد
نخست اندر آیم ز خاقان چین
که تاجش سپهرست و تختش زمین
چو منشور جنگی که با تیغ اوی
بخاک اندر آید سر جنگجوی
دلاور چو کاموس شمشیرزن
که چشمش ندیدست هرگز شکن
همه کارهای شگرف آورد
چو خشم آورد باد و برف آورد
چو خشنود باشد بهار آردت
گل و سنبل جویبار آردت
ز سقلاب چون کندر شیر مرد
چو پیروز کانی سپهر نبرد
چو سگسار غرچه چو شنگل ز هند
هوا پردرفش و زمین پر پرند
چغانی چو فرطوس لشکر فروز
گهار گهانی گو گردسوز
شمیران شگنی و گردوی وهر
پراگنده بر نیزه و تیغ زهر
تو اکنون سرافراز و رامش پذیر
کزین مژده بر نا شود مرد پیر
ز لشکر توی پهلو و پیش رو
همیشه بزی شاد و فرمانت نو
دل و جان پیران پر از خنده گشت
تو گفتی مگر مرده بد زنده گشت
بهومان چنین گفت پیران که من
پذیره شوم پیش این انجمن
که ایشان ز راه دراز آمدند
پراندیشه و رزمساز آمدند
ازین آمدن بی‌نیازند سخت
خداوند تاج‌اند و زیبای تخت
ندارند سر کم ز افراسیاب
که با تخت و گنج‌اند و با جاه و آب
شوم تا ببینم که چند و چیند
سپهبد کدامند و گردان کیند
کنم آفرین پیش خاقان چین
وگر پیش تختش ببوسم زمین
ببینم سرافراز کاموس را
برابر کنم شنگل و طوس را
چو باز آیم ایدر ببندم میان
برآرم دم و دود از ایرانیان
اگر خود ندارند پایاب جنگ
بریشان کنم روز تاریک و تنگ
هرانکس که هستند زیشان سران
کنم پای و گردن ببندگران
فرستم بنزدیک افراسیاب
نه آرام جویم بدین بر نه خواب
ز لشکر هر آنکس که آید بدست
سرانشان ببرم بشمشیر پست
بسوزم دهم خاک ایشان بباد
نگیریم زان بوم و بر نیز یاد
سه بهره ازان پس برانم سپاه
کنم روز بر شاه ایران سیاه
یکی بهره زیشان فرستم ببلخ
بایرانیان بر کنم روز تلخ
دگر بهره بر سوی کابلستان
بکابل کشم خاک زابلستان
سوم بهره بر سوی ایران برم
ز ترکان بزرگان و شیران برم
زن و کودک خرد و پیر و جوان
نمانم که باشد تنی با روان
بر و بوم ایران نمانم بجای
که مه دست بادا ازیشان مه پای
کنون تا کنم کارها را بسیچ
شما جنگ ایشان مجویید هیچ
بفگت این و دل پر ز کینه برفت
همی پوست بر تنش گفتی بکفت
بلکشر چنین گفت هومان گرد
که دلرا ز کینه نباید سترد
دو روز این یکی رنج بر تن نهید
دو دیده بکوه هماون نهید
نباید که ایشان شبی بی‌درنگ
گریزان برانند ازین جای تنگ
کنون کوه و رود و در و دشت و راه
جهانی شود پردرفش سپاه
چو پیران بنزدیک لشکر رسید
در و دشت از سم اسپان ندید
جهان پر سراپرده و خیمه بود
زده سرخ و زرد و بنفش و کبود
ز دیبای چینی و از پرنیان
درفشی ز هر پرده‌ای در میان
فروماند و زان کارش آمد شگفت
بسی با دل اندیشه اندر گرفت
که تا این بهشتست یا رزمگاه
سپهر برینست گر تاج و گاه
بیامد بنزدیک خاقان چین
پیاده ببوسید روی زمین
چو خاقان بدیدش به بر درگرفت
بماند از بر و یال پیران شگفت
بپرسید بسیار و بنواختش
بر خویش نزدیک بنشاختش
بدو گفت بخ بخ که با پهلوان
نشینم چنین شاد و روشن‌روان
بپرسید زان پس کز ایران سپاه
که دارد نگین و درفش و کلاه
کدامست جنگی و گردان کیند
نشسته برین کوه سر بر چیند
چنین داد پاسخ بدو پهلوان
که بیدار دل باش و روشن‌روان
درود جهان آفرین بر تو باد
که کردی بپرسش دل بنده شاد
ببخت تو شادانم و تن درست
روانم همی خاک پای تو جست
از ایرانیان هرچ پرسید شاه
نه گنج و سپاهست و نه تاج و گاه
بی‌اندازه پیکار جستند و جنگ
ندارند از جنگ جز خاره سنگ
چو بی‌کام و بی‌نام و بی‌تن شدند
گریزان بکوه هماون شدند
سپهدار طوس است مردی دلیر
بهامون نترسد ز پیکار شیر
بزرگان چو گودرز کشوادگان
چو گیو و چو رهام ز آزادگان
ببخت سرافراز خاقان چین
سپهبد نبیند سپه را جزین
بدو گفت خاقان که نزدیک من
بباش و بیاور یکی انجمن
یک امروز با کام دل می خوریم
غم روز ناآمده نشمریم
بیاراست خیمه چو باغ بهار
بهشتست گفتی برنگ و نگار
چو بر گنبد چرخ رفت آفتاب
دل طوس و گودرز شد پر شتاب
که امروز ترکان چرا خامش‌اند
برای بداند، ار ز می بیهش‌اند
اگر مستمندند گر شادمان
شدم در گمان از بد بدگمان
اگرشان به پیکار یار آمدست
چنان دان که بد روزگار آمدست
تو ایرانیان را همه کشته گیر
وگر زنده از رزم برگشته گیر
مگر رستم آید بدین رزمگاه
وگرنه بد آید بما زین سپاه
ستودان نیابیم یک تن نه گور
بکوبندمان سر بنعل ستور
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
چه بودت که اندیشه کردی تباه
از اندیشهٔ ما سخن دیگرست
ترا کردگار جهان یاورست
بسی تخم نیکی پراگنده‌ایم
جهان آفرین را پرستنده‌ایم
و دیگر ببخت جهاندار شاه
خداوند شمشیر و تخت و کلاه
ندارد جهان آفرین دست یاز
که آید ببدخواه ما را نیاز
چو رستم بیاید بدین رزمگاه
بدیها سرآید همه بر سپاه
نباشد ز یزدان کسی ناامید
وگر شب شود روی روز سپید
بیک روز کز ما نجستند جنگ
مکن دل ز اندیشه بر خیره تنگ
نبستند بر ما در آسمان
بپایان رسد هر بد بدگمان
اگر بخشش کردگار بلند
چنانست کاید بمابر گزند
به پرهیز و اندیشهٔ نابکار
نه برگردد از ما بد روزگار
یکی کنده سازیم پیش سپاه
چنانچون بود رسم و آیین و راه
همه جنگ را تیغها برکشیم
دو روز دگر ار کشند ار کشیم
ببینیم تا چیست آغازشان
برهنه شود بی‌گمان رازشان
از ایران بیاید همان آگهی
درخشان شود شاخ سرو سهی
سپهدار گودرز بر تیغ کوه
برآمد برفت از میان گروه
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
ز بالا همی سوی خاور گذشت
بزاری خروش آمد از دیده‌گاه
که شد کار گردان ایران تباه
سوی باختر گشت گیتی ز گرد
سراسر بسان شب لاژورد
شد از خاک خورشید تابان بنفش
ز بس پیل و بر پشت پیلان درفش
غو دیده بشنید گودرز و گفت
که جز خاک تیره نداریم جفت
رخش گشت ز اندوه برسان قیر
چنان شد کجا خسته گردد بتیر
چنین گفت کز اختر روزگار
مرا بهره کین آمد و کارزار
ز گیتی مرا شور بختیست بهر
پراگنده بر جای تریاک زهر
نبیره پسر داشتم لشکری
شده نامبردار هر کشوری
بکین سیاوش همه کشته شد
ز من بخت بیدار برگشته شد
ازین زندگانی شدم ناامید
سیه شد مرا بخت و روز سپید
نزادی مرا کاشکی مادرم
نگشتی سپهر بلند از برم
چنین گفت با دیده‌بان پهلوان
که ای مرد بینا و روشن‌روان
نگه کن بتوران و ایران سپاه
که آرام دارند از آوردگاه
درفش سپهدار ایران کجاست
نگه کن چپ لشکر و دست راست
بدو دیده‌بان گفت کز هر دو روی
نه بینم همی جنبش و گفت‌وگوی
ازان کار شد پهلوان پر ز درد
فرود ریخت از دیدگان آب زرد
بنالید و گفت اسپ را زین کنید
ازین پس مرا خشت بالین کنید
شوم پر کنم چشم و آغوش را
بگیرم ببر گیو و شیدوش را
همان بیژن گیو و رهام را
سواران جنگی و خودکام را
به پدرود کردن رخ هر کسی
ببوسم ببارم ز مژگان بسی
نهادند زین بر سمند چمان
خروش آمد از دیده هم در زمان
که ای پهلوان جهان شادباش
ز تیمار و درد و غم آزاد باش
که از راه ایران یکی تیره گرد
پدید آمد و روز شد لاژورد
فراوان درفش از میان سپاه
برآمد بکردار تابنده ماه
بپیش اندرون گرگ پیکر یکی
یکی ماه پیکر ز دور اندکی
درفشی بدید اژدها پیکرش
پدید آمد و شیر زرین سرش
بدو گفت گودرز انوشهٔ بدی
ز دیدار تو دور چشم بدی
چو گفتارهای تو آید بجای
بدین سان که گفتی بپاکیزه رای
ببخشمت چندان گرانمایه چیز
کزان پس نیازت نیاید بنیز
وزان پس چو روزی بایران شویم
بنزدیک شاه دلیران شویم
ترا پیش تختش برم ناگهان
سرت برفرازم بجاه از مهان
چو باد دمنده ازان جایگاه
برو سوی سالار ایران سپاه
همه هرچ دیدی بدیشان بگوی
سبک باش و از هر کسی مژده جوی
بدو دیده‌بان گفت کز دیده‌گاه
نشاید شدن پیش ایران سپاه
چو بینم که روی زمین تار گشت
برین دیده گه دیده بیکار گشت
بکردار سیمرغ ازین دیده‌گاه
برم آگهی سوی ایران سپاه
چنین گفت با دیده‌بان پهلوان
که اکنون نگه کن بروشن روان
دگر باره بنگر ز کوه بلند
که ایشان بنزدیک ما کی رسند
چنین داد پاسخ که فردا پگاه
بکوه هماون رسد آن سپاه
چنان شاد شد زان سخن پهلوان
چو بیجان شده باز یابد روان
وزان روی پیران بکردار گرد
همی راند لشکر بدشت نبرد
سواری بمژده بیامد ز پیش
بگفت آن کجا رفته بد کم و بیش
چو بشنید هومان بخندید و گفت
که شد بی‌گمان بخت بیدار جفت
خروشی بشادی ازان رزمگاه
بابر اندر آمد ز توران سپاه
بزرگان ایران پر از داغ و درد
رخان زرد و لبها شده لاژورد
باندرز کردن همه همگروه
پراگنده گشتند بر گرد کوه
بهر جای کرده یکی انجمن
همی مویه کردند بر خویشتن
که زار این دلیران خسرونژاد
کزیشان بایران نگیرند یاد
کفنها کنون کام شیران بود
زمین پر ز خون دلیران بود
سپهدار با بیژن گیو گفت
که برخیز و بگشای راز از نهفت
برو تا سر تیغ کوه بلند
ببین تا کیند و چه و چون و چند
همی بر کدامین ره آید سپاه
که دارد سراپرده و تخت و گاه
بشد بیژن گیو تا تیغ کوه
برآمد بی‌انبوه دور از گروه
ازان کوه سر کرد هر سو نگاه
درفش سواران و پیل و سپاه
بیامد بسوی سپهبد دوان
دل از غم پر از درد و خسته روان
بدو گفت چندان سپاهست و پیل
که روی زمین گشت برسان نیل
درفش و سنان را خود اندازه نیست
خور از گرد بر آسمان تازه نیست
اگر بشمری نیست انداز و مر
همی از تبیره شود گوش کر
سپهبد چو بشنید گفتار اوی
دلش گشت پر درد و پر آب روی
سران سپه را همه گرد کرد
بسی گرم و تیمار لشکر بخورد
چنین گفت کز گردش روزگار
نبینم همی جز غم کارزار
بسی گشته‌ام بر فراز و نشیب
برویم نیامد ازینسان نهیب
کنون چارهٔ کار ایدر یکیست
اگر چه سلیح و سپاه اندکیست
بسازیم و امشب شبیخون کنیم
زمین را ازیشان چو جیحون کنیم
اگر کشته آییم در کارزار
نکوهش نیابیم از شهریار
نگویند بی نام گردی بمرد
مگر زیر خاکم بباید سپرد
بدین رام گشتند یکسر سپاه
هرانکس که بود اندران رزمگاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی داغ دل پر ز تیمار طوس
بخواب اندر آمد گه زخم کوس
هوش مصنوعی: شبی، دل آکنده از غم و درد، به خواب رفتم و در خواب، صدای زخم و ضربه کوس را شنیدم.
چنان دید روشن روانش بخواب
که رخشنده شمعی برآمد ز آب
هوش مصنوعی: او در خواب دید که مانند شمعی درخشان از آب بلند شده است.
بر شمع رخشان یکی تخت عاج
سیاوش بران تخت با فر و تاج
هوش مصنوعی: بر روی شمع روشن، تختی از عاج سیاوش قرار دارد که بر روی آن با شکوه و تاج نشسته است.
لبان پر ز خنده زبان چرب‌گوی
سوی طوس کردی چو خورشید روی
هوش مصنوعی: لبان خندان و زبان شیرین تو، همچون خورشیدی که به روی طوس می‌تابد، دل را شاد و سرزنده کرده است.
که ایرانیان را هم ایدر بدار
که پیروزگر باشی از کارزار
هوش مصنوعی: ایرانیان را نیز در اینجا جمع کن، تا در میدان نبرد بتوانی پیروز باشی.
بگو در زیان هیچ غمگین مشو
که ایدر یکی گلستانست نو
هوش مصنوعی: نگران ضرر و زیان نباش، چرا که اینجا جایی پر از گل و سرسبزی است.
بزیر گل اندر همی می‌خوریم
چه دانیم کین باده تا کی خوریم
هوش مصنوعی: زیر گل نشسته‌ایم و مشغول نوشیدن هستیم، اما نمی‌دانیم که این شراب چه زمانی به پایان خواهد رسید و چه مدت می‌توانیم از آن لذت ببریم.
ز خواب اندر آمد شده شاد دل
ز درد و غمان گشته آزاد دل
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شده و شاداب است، زیرا از درد و غم رهایی یافته است.
بگودرز گفت ای جهان پهلوان
یکی خواب دیدم بروشن روان
هوش مصنوعی: بگودرز گفت: ای پهلوان بزرگ، من خوابی دیدم که روح مرا روشن کرده است.
نگه کن که رستم چو باد دمان
بیاید بر ما زمان تا زمان
هوش مصنوعی: نگاه کن که رستم مانند باد و در لحظه‌ای به ما نزدیک می‌شود، زمانی که ما در انتظار هستیم.
بفرمود تا برکشیدند نای
بجنبید بر کوه لشکر ز جای
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا نای را بلند کنند و صدا را بر کوه لشکر برسانند.
ببستند گردان ایران میان
برافراختند اختر کاویان
هوش مصنوعی: گردان ایران دور هم جمع شدند و ستاره کاویان را در آسمان به حرکت درآوردند.
بیاورد زان روی پیران سپاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
هوش مصنوعی: از آن جهت، گروهی از پیران به میدان آمدند و چون گرد خورشید درخشان، به رنگ سیاه درآمدند.
از آواز گردان و باران تیر
همی چشم خورشید شد خیره خیر
هوش مصنوعی: با صدای چرخ‌ها و بارش باران، چشم خورشید به شگفتی و حیرت می‌افتد.
دو لشکر بروی اندر آورده روی
ز گردان نشد هیچ کس جنگجوی
هوش مصنوعی: دو گروه جنگجو در میدان نبرد حاضر شده‌اند، اما هیچ‌کس جسارت جنگیدن ندارد و هیچ‌کس حاضر به رویارویی نیست.
چنین گفت هومان بپیران که جنگ
همی جست باید چه جویی درنگ
هوش مصنوعی: هومان به پیران گفت که اگر جنگی در پیش است، چرا باید در جست‌وجو و بررسی آن درنگ کرد؟
نه لشکر بدشت شکار اندرند
که اسپان ما زیر بار اندرند
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در زمان جنگ یا نبرد، نیروهای ما به اندازه کافی قوی هستند و می‌توانند به راحتی بر دشمنان غلبه کنند. به عبارتی دیگر، ما نیازی به نیروی زیادی نداریم چون توانایی‌های ما به حدی است که می‌توانیم به تنهایی بر مشکلات غلبه کنیم.
بدو گفت پیران که تندی مکن
نه روز شتابست و گاه سخن
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که بی‌تابی نکن، زیرا زمان شتاب‌زدگی نیست و اکنون زمان گفتگوست.
سه تن دوش با خوار مایه سپاه
برفتند بیگاه زین رزمگاه
هوش مصنوعی: سه نفر شب گذشته با خوارمایه به سوی سپاه رفتند، بدون اینکه در میدان جنگ بمانند.
چو شیران جنگی و ما چون رمه
که از کوهسار اندر آید دمه
هوش مصنوعی: ما مانند شیران جنگجو هستیم، در حالی که دیگران مانند دام‌هایی هستند که از کوه‌ها پایین می‌آیند.
همه دشت پر جوی خون یافتیم
سر نامداران نگون یافتیم
هوش مصنوعی: در سراسر دشت، جوی‌های خون را مشاهده کردیم و به سرنوشت بد نام‌آوران پی بردیم.
یکی کوه دارند خارا و خشک
همی خار بویند اسپان چو مشک
هوش مصنوعی: کسی که کوهی پر از سنگ و خشکی دارد، مانند اسبی که بوی عطر مشک را استشمام می‌کند، به سختی متوجه زیبایی‌ها و نیکی‌ها می‌شود.
بمان تا بران سنگ پیچان شوند
چو بیچاره گردند بیجان شوند
هوش مصنوعی: بمان تا سنگ‌های سخت و محکم هم تحت فشار و تغییر قرار گیرند و به حالت بی‌جان و بی‌حرکت درآیند.
گشاده نباید که دارید راه
دو رویه پس و پیش این رزمگاه
هوش مصنوعی: نباید در این میدان جنگ دو راه مختلف را در پیش بگیرید، بلکه باید تنها به یک مسیر مشخص پایبند باشید.
چو بی‌رنج دشمن بچنگ آیدت
چو بشتابیش کار تنگ آیدت
هوش مصنوعی: وقتی بدون زحمت و تلاش به دستیابی به دشمن نزدیک می‌شوی، به محض اینکه بخواهی سرعت عمل به خرج دهی، کار برای تو دشوار و مشکل می‌شود.
چرا جست باید همی کارزار
طلایه برین دشت بس صد سوار
هوش مصنوعی: چرا باید در این میدان وسیع به دنبال پیروزی باشیم وقتی که صد سوار آماده حمله هستند؟
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان
هوش مصنوعی: باید در کنار هم باشیم تا دشمن نتواند به منابع ما آسیب بزند و در این صورت خودش به دردسر خواهد افتاد.
مگر خاک‌گر سنگ خارا خورند
چو روزی سرآید خورند و مرند
هوش مصنوعی: به جز زمانی که خاک، سنگ سخت را بخورد، هیچ چیز در زندگی به خاطر روزی از بین نمی‌رود و نمی‌میرد.
سوی خیمه رفتند زان رزمگاه
طلایه بیامد به پیش سپاه
هوش مصنوعی: به سمت خیمه‌ها رفتند و از میدان نبرد، پیشاپیش ارتش، رزمنده‌ای به میدان آمد.
گشادند گردان سراسر کمر
بخوان و بخوردن نهادند سر
هوش مصنوعی: آنها کمربند را به طور کامل باز کردند و شروع به خواندن و خوردن کردند.
بلشکر گه آمد سپهدار طوس
پر از خون دل و روی چون سندروس
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به فرماندهی طوس به میدان آمد، چهره‌اش از غم و اندوه پر شده بود و مانند چوب سندروس (چوبی با رنگ تیره) به نظر می‌رسید.
بگودرز گفت این سخن تیره گشت
سر بخت ایرانیان خیره گشت
هوش مصنوعی: گودرز گفت که با این حرف، بخت ایرانیان دچار مشکل شد و نابخردی آن‌ها را فراگرفت.
همه گرد بر گرد ما لشکرست
خور بارگی خارگر خاورست
هوش مصنوعی: در اطراف ما همه جا پر از نیروها و حوادث است، مانند خارتراش که در شرق وجود دارد.
سپه را خورش بس فراوان نماند
جز از گرز و شمشیر درمان نماند
هوش مصنوعی: فضل و نعمت‌های زندگی به پایان رسیده و جز با قدرت و زور نمی‌توان بر مشکلات فائق آمد.
بشبگیر شمشیرها برکشیم
همه دامن کوه لشکر کشیم
هوش مصنوعی: در شب سلاح‌ها را آماده می‌کنیم و همه با هم برای نبرد به سمت کوه می‌رویم.
اگر اختر نیک یاری دهد
بریشان مرا کامگاری دهد
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌ی خوبی به من کمک کند، به آن‌ها موفقیت و خوشبختی می‌بخشد.
ور ایدون کجا داور آسمان
بشمشیر بر ما سرآرد زمان
هوش مصنوعی: اگر روزی داور آسمان با شمشیر بر ما زمان را فرود آورد، پس کجا خواهیم رفت؟
ز بخش جهان‌آفرین بیش و کم
نباشد مپیمای بر خیره دم
هوش مصنوعی: از طرف خالق جهان، نه چیزی کم است و نه چیزی زیاد. بنابراین، در قضاوت و ارزیابی خود دقت کن و با حوصله رفتار کن.
مرا مرگ خوشتر بنام بلند
ازین زیستن با هراس و گزند
هوش مصنوعی: برای من مرگ با نامی بزرگ و با افتخار بهتر از این است که با ترس و آسیب زندگی کنم.
برین برنهادند یکسر سخن
که سالار نیک اختر افگند بن
هوش مصنوعی: در اینجا تصمیم گرفته شده است که رهبر با نیکویی و شایستگی، آغازگر کار مهمی باشد.
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرید پیراهن مشک رنگ
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از سمت خرچنگ طلوع کرد، پیراهن مشکی را پاره کرد.
به پیران فرستاده آمد ز شاه
که آمد ز هر جای بی‌مر سپاه
هوش مصنوعی: پیامی از سوی شاه به بزرگ‌ترها و ساکنان آمد که از هر گوشه و نقطه، نیرویی بی‌مرز جمع شده است.
سپاهی که دریای چین را ز گرد
کند چون بیابان بروز نبرد
هوش مصنوعی: سپاهی که دریای چین را مثل بیابان صاف کند، در زمان جنگ آماده نبرد است.
نخستین سپهدار خاقان چین
که تختش همی برنتابد زمین
هوش مصنوعی: اولین فرمانده ی بزرگ خاقان چین که قدرت او بر روی زمین قابل تحمل نیست.
تنش زور دارد چو صد نره شیر
سر ژنده پیل اندر آرد بزیر
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی او به اندازه‌ی صد نر شیر است و اگر با بی‌رحمی به کار گرفته شود، می‌تواند هر موجودی را به زیر بکشاند.
یکی مهتر از ماورالنهر بر
که بگذارد از چرخ گردنده سر
هوش مصنوعی: کسی بالاتر و مهم‌تر از آنچه در ماوراءالنهر هست، وجود ندارد که بتواند از چرخ زمان عبور کرده و بر آن تسلط یابد.
ببالا چو سرو و بدیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و قد بلند سرو اشاره شده است و دیدار با ماه را توصیف می‌کند که به زیبایی و نازش می‌افزاید. همچنین به تاج و مقام و موقعیتی که در شأن اوست، اشاره شده است.
سر سرافرازان و کاموس نام
برآرد ز گودرز و از طوس نام
هوش مصنوعی: نام بزرگان و سرافرازان از جمله گودرز و طوس در تاریخ و فرهنگ ما همواره برجسته و پرافتخار خواهد بود.
ز مرز سپیجاب تا دشت روم
سپاهی که بود اندر آباد بوم
هوش مصنوعی: از خط سرزمین سپیجاب تا دشت روم، سپاهی که در سرزمین آباد باشد.
فرستادم اینک سوی کارزار
برآرند از طوس و خسرو دمار
هوش مصنوعی: به زودی افرادی را به میدان جنگ می‌فرستم تا از طوس و خسرو برای مقابله آماده شوند.
چو بشنید پیران بتوران سپاه
چنین گفت کای سرفرازان شاه
هوش مصنوعی: وقتی پیران از سپاه توران شنید، چنین گفت: ای سرفرازان و بزرگواران شاه،
بدین مژدهٔ شاه پیر و جوان
همه شاد باشید و روشن‌روان
هوش مصنوعی: با این خبر خوش، همه افراد، چه جوان و چه پیر، شاد و روشن‌دل باشید.
بباید کنون دل ز تیمار شست
بایران نمانم بر و بوم و رست
هوش مصنوعی: اکنون باید دل را از درد و غم پاک کنم، زیرا نمی‌خواهم در این دیار و سرزمین بمانم.
سر از رزم و از رنج و کین خواستن
برآسود وز لشکر آراستن
هوش مصنوعی: آرامش را در دوری از جنگ و درد و دشمنی جستجو کردن و از جمع‌آوری و آمادگی برای نبرد پرهیز کردن.
بایران و توران و بر خشک و آب
نبینند جز کام افراسیاب
هوش مصنوعی: در ایران و توران، چه در سرزمین‌های خشک و چه در آب‌ها، تنها کامیابی افراسیاب را می‌بینند.
ز لشکر بر پهلوان پیش رو
بمژده بیامد همی نو بنو
هوش مصنوعی: از سپاه، خبر خوشی به پهلوان پیش رو رسید که نویدی تازه بود.
بگفتند کای نامور پهلوان
همیشه بزی شاد و روشن‌روان
هوش مصنوعی: گفتند ای پهلوان مشهور، همیشه با شادابی و روحی روشن زندگی کن.
بدیدار شاهان دلت شاددار
روانت ز اندیشه آزاد دار
هوش مصنوعی: در دیدار پادشاهان، دل خود را شاد نگه‌دار و ذهن‌ات را از فکر و نگرانی‌ها رها کن.
ز کشمیر تا برتر از رود شهد
درفش و سپاهست و پیلان و مهد
هوش مصنوعی: از کشمیر تا بالای رود، سرزمین پر از شیرینی و زیبایی است که همواره دارای نیرو و قدرتی همچون درفش و سپاهیان و فیل‌ها و تخت‌خواب‌های سلطنتی بوده است.
نخست اندر آیم ز خاقان چین
که تاجش سپهرست و تختش زمین
هوش مصنوعی: در ابتدا به دربار خاقان چین وارد می‌شوم، جایی که تاج او به آسمان می‌رسد و تختش بر روی زمین است.
چو منشور جنگی که با تیغ اوی
بخاک اندر آید سر جنگجوی
هوش مصنوعی: شخصی مانند یک جنگجوی ماهر است که با شمشیر خود به میدان جنگ می‌آید و دشمنش را به زمین می‌زند.
دلاور چو کاموس شمشیرزن
که چشمش ندیدست هرگز شکن
هوش مصنوعی: غیرتمند و شجاع مانند کاموس، کسی که هرگز شکست را نچشیده است و به خاطر قدرت خود، دشمنان را نمی‌بیند.
همه کارهای شگرف آورد
چو خشم آورد باد و برف آورد
هوش مصنوعی: همه کارهای شگفت انگیز به وجود می‌آید، زمانی که خشم و قدرتی مثل باد و برف جمع شود.
چو خشنود باشد بهار آردت
گل و سنبل جویبار آردت
هوش مصنوعی: اگر بهار راضی و خشنود باشد، گل و سنبل برایت می‌آورد و جویبار را به سویت می‌سوقاند.
ز سقلاب چون کندر شیر مرد
چو پیروز کانی سپهر نبرد
هوش مصنوعی: اگر مردی قهرمان و شجاع باشد، مانند شیر در میدان جنگ می‌تواند بر مشکلات غلبه کند و به پیروزی دست یابد.
چو سگسار غرچه چو شنگل ز هند
هوا پردرفش و زمین پر پرند
هوش مصنوعی: شبیه به بادی هستی که می‌تواند شادی و نشانی از زیبایی را در عالم پخش کند و زمین را پر از زندگی و نشاط کند، هرچند که ظاهراً در موقعیت و احوال مختلف قرار داری.
چغانی چو فرطوس لشکر فروز
گهار گهانی گو گردسوز
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف فردی می‌پردازد که همچون یک چغانی (نوعی جنگجو) و به مانند فرطوس (شخصیتی استوار و قوی) در میادین نبرد می‌جنگد. او مانند شعله‌ای در گرما و جنگ، باعث روشنایی و شور و شوق در دل‌ها می‌شود و به دیگران انرژی و انگیزه می‌دهد. این تصویر از او مردی شجاع و با اراده را به نمایش می‌گذارد که در لحظات سخت می‌درخشد و در دل‌ها شعلۀ امید و شجاعت روشن می‌کند.
شمیران شگنی و گردوی وهر
پراگنده بر نیزه و تیغ زهر
هوش مصنوعی: شمیران و گردوهای وهر پراکنده‌اند و به مانند نیزه و تیغ زهر به هم می‌زنند.
تو اکنون سرافراز و رامش پذیر
کزین مژده بر نا شود مرد پیر
هوش مصنوعی: تو اینک در اوج عزت و امنیت هستی، چرا که با این خبر شاداب، دیگر آن مرد پیر ناامید نخواهد شد.
ز لشکر توی پهلو و پیش رو
همیشه بزی شاد و فرمانت نو
هوش مصنوعی: از سپاهیان تو، همواره شاد و خوشحال بزی در پهلو و در پیش روی تو وجود دارد که فرمان تو را می‌برد.
دل و جان پیران پر از خنده گشت
تو گفتی مگر مرده بد زنده گشت
هوش مصنوعی: دل و جان افراد سالخورده پر از شادی و خنده شد؛ گویی که مرده‌ای دوباره به زندگی برگشته است.
بهومان چنین گفت پیران که من
پذیره شوم پیش این انجمن
هوش مصنوعی: بهومان به پیران گفت که من آماده‌ام تا در این جمع حاضر شوم.
که ایشان ز راه دراز آمدند
پراندیشه و رزمساز آمدند
هوش مصنوعی: آنها از مسیر طولانی و دشوار آمده‌اند، با اندیشه‌های عمیق و آمادگی برای جنگ.
ازین آمدن بی‌نیازند سخت
خداوند تاج‌اند و زیبای تخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که به دنیا آمده‌اند و در زندگی مقام و مرتبه‌ای دارند، به شدت نیازی به دیگران ندارند و در واقع خالق و صاحب قدرت و زیبایی هستند. به عبارت دیگر، آن‌ها با شان و مقام خود خودکفا و مستقل‌اند.
ندارند سر کم ز افراسیاب
که با تخت و گنج‌اند و با جاه و آب
هوش مصنوعی: افرادی که از لحاظ سر و توانایی کمتر هستند، به اندازه افراسیاب هیچ برتری ندارند، حتی اگر با ثروت و قدرت و آبرو زندگی کنند.
شوم تا ببینم که چند و چیند
سپهبد کدامند و گردان کیند
هوش مصنوعی: می‌خواهم ببینم چه کسانی فرماندهان و نیروهای جنگی هستند و چه تعدادی در گردان‌ها حضور دارند.
کنم آفرین پیش خاقان چین
وگر پیش تختش ببوسم زمین
هوش مصنوعی: به خاقان چین احترام می‌گذارم و اگر لازم باشد، به نشانه احترام به زمین می‌رسید و آن را می‌بوسم.
ببینم سرافراز کاموس را
برابر کنم شنگل و طوس را
هوش مصنوعی: می‌خواهم شگفتی‌ها و افتخارات کاموس را در برابر شنگل و طوس قرار دهم.
چو باز آیم ایدر ببندم میان
برآرم دم و دود از ایرانیان
هوش مصنوعی: وقتی به اینجا برگردم، می‌خواهم با قدرت، دمی بزنم و غباری از ایرانیان برآورم.
اگر خود ندارند پایاب جنگ
بریشان کنم روز تاریک و تنگ
هوش مصنوعی: اگر دشمنان نتوانند در جنگ پایدار بمانند، من در روزهای سخت و تاریک آن‌ها را به چالش می‌کشم.
هرانکس که هستند زیشان سران
کنم پای و گردن ببندگران
هوش مصنوعی: هر کسی که از کسان آنان باشد، من او را به عنوان سر و گردن بلند قرار می‌دهم.
فرستم بنزدیک افراسیاب
نه آرام جویم بدین بر نه خواب
هوش مصنوعی: به نزد افراسیاب می‌روم و در این مسیر نه آرامش می‌جویم و نه خواب.
ز لشکر هر آنکس که آید بدست
سرانشان ببرم بشمشیر پست
هوش مصنوعی: هر کس از لشکر به نزد من بیاید، او را با شمشیر خود از میان برمی‌دارم.
بسوزم دهم خاک ایشان بباد
نگیریم زان بوم و بر نیز یاد
هوش مصنوعی: من فدای خاک کسانی می‌شوم که هیچ یاد و نشانی از آن مکان و سرزمین نخواهند گرفت.
سه بهره ازان پس برانم سپاه
کنم روز بر شاه ایران سیاه
هوش مصنوعی: پس از آن، به سه قسمت از غنایم دست پیدا می‌کنم و سپاه خود را آماده می‌کنم تا روزی بر شاه ایران بجنگم.
یکی بهره زیشان فرستم ببلخ
بایرانیان بر کنم روز تلخ
هوش مصنوعی: من یکی از آن‌ها را به بلخ می‌فرستم تا روز تلخ ایرانیان را خوشایند کنم.
دگر بهره بر سوی کابلستان
بکابل کشم خاک زابلستان
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم تا از زابلستان به کابلستان بروم و خاک سرزمین زابل را به کابل ببرم.
سوم بهره بر سوی ایران برم
ز ترکان بزرگان و شیران برم
هوش مصنوعی: من از سرزمین ترکان و نجبا و جنگجویان به سمت ایران می‌روم.
زن و کودک خرد و پیر و جوان
نمانم که باشد تنی با روان
هوش مصنوعی: نه زنی می‌ماند، نه کودکی، نه پیر و جوانی؛ هیچ‌کس در این دنیا باقی نمی‌ماند که جسمی داشته باشد و روحی زنده.
بر و بوم ایران نمانم بجای
که مه دست بادا ازیشان مه پای
هوش مصنوعی: من در ایران نخواهم ماند، زیرا که اگر جایی دیگر بروم، چهره ماه و زیبایی آن به وسیله نسیم باد به من می‌رسد.
کنون تا کنم کارها را بسیچ
شما جنگ ایشان مجویید هیچ
هوش مصنوعی: اکنون تا کارهایم را سامان دهم، دیگر به جنگ آن‌ها مشغول نشوید.
بفگت این و دل پر ز کینه برفت
همی پوست بر تنش گفتی بکفت
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و دلش پر از کینه شد و همواره بر تنش احساس سنگینی کرد، گویی که بار سنگینی را بر دوش دارد.
بلکشر چنین گفت هومان گرد
که دلرا ز کینه نباید سترد
هوش مصنوعی: بلکشر به هومان گفت که دل را نباید از کینه پاک کرد.
دو روز این یکی رنج بر تن نهید
دو دیده بکوه هماون نهید
هوش مصنوعی: دو روز باید با سختی و مشقت زندگی کنید و دو چشم خود را بر کوهی از مشکلات بکوبید.
نباید که ایشان شبی بی‌درنگ
گریزان برانند ازین جای تنگ
هوش مصنوعی: آنها نباید شب بدون تردید از این مکان تنگ فرار کنند.
کنون کوه و رود و در و دشت و راه
جهانی شود پردرفش سپاه
هوش مصنوعی: حال که کوه‌ها، رودها، درختان و دشت‌ها همه آماده‌اند، سپاه در رزم و نبردی بزرگ به حرکت درآمده و جهانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
چو پیران بنزدیک لشکر رسید
در و دشت از سم اسپان ندید
هوش مصنوعی: هنگامی که سالخوردگان به نزدیکی سپاه رسیدند، در دشت به دلیل گرد و غبار ناشی از سم اسب‌ها چیزی را ندیدند.
جهان پر سراپرده و خیمه بود
زده سرخ و زرد و بنفش و کبود
هوش مصنوعی: جهان مانند دنیایی است که خیمه‌ها و پوشش‌های رنگارنگی از جمله قرمز، زرد، بنفش و آبی برپا شده‌اند.
ز دیبای چینی و از پرنیان
درفشی ز هر پرده‌ای در میان
هوش مصنوعی: از پارچه‌های زیبا و نفیس چینی و پرنیان، در میان هر پرده‌ای پرچمی می‌افرازد.
فروماند و زان کارش آمد شگفت
بسی با دل اندیشه اندر گرفت
هوش مصنوعی: آن شخص از آن کار متعجب مانده و دلش به فکر فرو رفته است.
که تا این بهشتست یا رزمگاه
سپهر برینست گر تاج و گاه
هوش مصنوعی: این بهشت یا میدان جنگ که در آسمان است، تا زمانی باقی است که ریاست و مقام وجود دارد.
بیامد بنزدیک خاقان چین
پیاده ببوسید روی زمین
هوش مصنوعی: به نزد خاقان چین آمد و با پای پیاده بر روی زمین بوسه زد.
چو خاقان بدیدش به بر درگرفت
بماند از بر و یال پیران شگفت
هوش مصنوعی: وقتی خاقان او را دید، او را در آغوش گرفت و از دیدن شگفتی‌های یال پیران، متعجب ماند.
بپرسید بسیار و بنواختش
بر خویش نزدیک بنشاختش
هوش مصنوعی: سوالات زیادی از او کردند و به او محبت کردند و نزدیک خود نشاندند.
بدو گفت بخ بخ که با پهلوان
نشینم چنین شاد و روشن‌روان
هوش مصنوعی: او گفت: آفرین که با پهلوان نشسته‌ام و در این حال روحیه‌ای شاد و روشن دارم.
بپرسید زان پس کز ایران سپاه
که دارد نگین و درفش و کلاه
هوش مصنوعی: پس از آن از او پرسیدند که چه کسی در ایران سپاه و نمادها و نشانه‌های حکومت را دارد.
کدامست جنگی و گردان کیند
نشسته برین کوه سر بر چیند
هوش مصنوعی: کدام یک از جنگجویان در اینجا نشسته‌اند و بر فراز این کوه چه کسانی را زیر نظر دارند؟
چنین داد پاسخ بدو پهلوان
که بیدار دل باش و روشن‌روان
هوش مصنوعی: پهلوان به او پاسخ داد که باید دل بیدار و روحی روشن داشته باشی.
درود جهان آفرین بر تو باد
که کردی بپرسش دل بنده شاد
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای خالق جهان که دل بنده را شاد کردی و به پرسش‌ها پاسخ دادی.
ببخت تو شادانم و تن درست
روانم همی خاک پای تو جست
هوش مصنوعی: بخت تو برای من خوشحال کننده است و جان سالم من در حال حاضر به خاطر توست و همواره به خاک پای تو احترام می‌گذارم.
از ایرانیان هرچ پرسید شاه
نه گنج و سپاهست و نه تاج و گاه
هوش مصنوعی: هرچه شاه از ایرانیان سوال کرد، دانست که چیزی که برای آن‌ها اهمیت دارد نه ثروت و نیرو است و نه قدرت و مقام.
بی‌اندازه پیکار جستند و جنگ
ندارند از جنگ جز خاره سنگ
هوش مصنوعی: آنها تلاش زیادی کردند و در نبردها شرکت کردند، اما در حقیقت از جنگ تنها زخم‌های کوچک و آسیب‌های جزئی به جا مانده است.
چو بی‌کام و بی‌نام و بی‌تن شدند
گریزان بکوه هماون شدند
هوش مصنوعی: وقتی که بدون خواسته، بدون نام و بدون جسم شدند، به سرعت به کوه‌ها فرار کردند.
سپهدار طوس است مردی دلیر
بهامون نترسد ز پیکار شیر
هوش مصنوعی: سپهدار طوس، مردی شجاع و دلیر است که از نبرد با شیرها و خطرات نمی‌ترسد.
بزرگان چو گودرز کشوادگان
چو گیو و چو رهام ز آزادگان
هوش مصنوعی: بزرگان مانند گودرز و کشوادگان همچون گیو و رهام از کسانی هستند که آزادگی را در وجود خود دارند.
ببخت سرافراز خاقان چین
سپهبد نبیند سپه را جزین
هوش مصنوعی: بخت خوشحال و سرفراز پادشاه چین، هیچ فرمانده‌ای را نمی‌بیند جز او.
بدو گفت خاقان که نزدیک من
بباش و بیاور یکی انجمن
هوش مصنوعی: خاقان به او گفت که نزد من بمان و یک جمعی را بیاورید.
یک امروز با کام دل می خوریم
غم روز ناآمده نشمریم
هوش مصنوعی: امروز را با شادی و لذت می‌گذرانیم و نگران غم‌های آینده نیستیم.
بیاراست خیمه چو باغ بهار
بهشتست گفتی برنگ و نگار
هوش مصنوعی: چادر را مانند باغی زیبا و پرگل آراسته‌اند، گویی که بهشتی در رنگ و زیبایی ساخته شده است.
چو بر گنبد چرخ رفت آفتاب
دل طوس و گودرز شد پر شتاب
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید بر فراز گنبد آسمان درخشید، دل طوس و گودرز پر از هیجان و شتاب شد.
که امروز ترکان چرا خامش‌اند
برای بداند، ار ز می بیهش‌اند
هوش مصنوعی: امروز چرا ترک‌ها سکوت کرده‌اند؟ آیا به خاطر آن است که از شراب مست شده‌اند؟
اگر مستمندند گر شادمان
شدم در گمان از بد بدگمان
هوش مصنوعی: اگر فقیران خوشحال شوند، من نیز به اشتباه فکر می‌کنم که از بدی‌ها دور شده‌ام.
اگرشان به پیکار یار آمدست
چنان دان که بد روزگار آمدست
هوش مصنوعی: اگر که دوستان به میدان جنگ آمده‌اند، بدان که روزگار سختی فرا رسیده است.
تو ایرانیان را همه کشته گیر
وگر زنده از رزم برگشته گیر
هوش مصنوعی: ای ایرانیان، تو فقط به کسانی که کشته شده‌اند توجه کن و اگر کسی از جنگ زنده برگشته، او را فراموش نکن.
مگر رستم آید بدین رزمگاه
وگرنه بد آید بما زین سپاه
هوش مصنوعی: اگر رستم به این میدان نبرد نیاید، این سپاه برای ما خوب نخواهد بود و وضعیت بدی خواهیم داشت.
ستودان نیابیم یک تن نه گور
بکوبندمان سر بنعل ستور
هوش مصنوعی: ما نمی‌توانیم کسی را به ستایش وا داریم؛ حتی اگر گور ما را هم بشکنند و بر سر اسب کوبند.
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
چه بودت که اندیشه کردی تباه
هوش مصنوعی: به گیو، فرمانده شاه می‌گوید: چه شده که دلتنگ و نگران به نظر می‌رسیدی؟
از اندیشهٔ ما سخن دیگرست
ترا کردگار جهان یاورست
هوش مصنوعی: افکار ما دربارهٔ تو متفاوت است، ای خداوند جهان، تو یاری‌گر ما هستی.
بسی تخم نیکی پراگنده‌ایم
جهان آفرین را پرستنده‌ایم
هوش مصنوعی: ما seeds of goodness را در جای‌جای دنیا پخش کرده‌ایم و به خداوند آفریننده عشق می‌ورزیم.
و دیگر ببخت جهاندار شاه
خداوند شمشیر و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: بختی که به حاکم جهان، یعنی خداوند سلطنت و قدرت را عطا کرده است.
ندارد جهان آفرین دست یاز
که آید ببدخواه ما را نیاز
هوش مصنوعی: جهان آفرین، یعنی کسی که دنیا را به وجود آورده، به دشمنان ما نیازی ندارد که بخواهد به ما آسیب بزند.
چو رستم بیاید بدین رزمگاه
بدیها سرآید همه بر سپاه
هوش مصنوعی: وقتی رستم به میدان جنگ بیاید، تمام بدی‌ها و شرها بر نیروهای دشمن پایان می‌یابد.
نباشد ز یزدان کسی ناامید
وگر شب شود روی روز سپید
هوش مصنوعی: هرگز کسی نباید از خدا ناامید شود، حتی اگر شب سختی بر روی بیفتد، روزی روشن و سپید حتماً خواهد آمد.
بیک روز کز ما نجستند جنگ
مکن دل ز اندیشه بر خیره تنگ
هوش مصنوعی: یک روز که از ما دور نشدی، دل را از ذهن مشغول و فکر بی‌فایده دور کن و جنگی نکن.
نبستند بر ما در آسمان
بپایان رسد هر بد بدگمان
هوش مصنوعی: آنها در آسمان برای ما پایان هر بدی را رقم نمی‌زنند. هر کسی که بدگمان باشد، به نتایج منفی دامن می‌زند.
اگر بخشش کردگار بلند
چنانست کاید بمابر گزند
هوش مصنوعی: اگر بخشش خداوند اینقدر بزرگ و فراوان است، پس چگونه می‌توان از آزار و آسیب دیگران غمگین بود؟
به پرهیز و اندیشهٔ نابکار
نه برگردد از ما بد روزگار
هوش مصنوعی: با احتیاط و فکر در رفتار نادرست نباید از ما دور شود، چون زمانه‌ی بدی است.
یکی کنده سازیم پیش سپاه
چنانچون بود رسم و آیین و راه
هوش مصنوعی: ما باید یک سنگر برای سپاه خود بسازیم، همان‌طور که رسم و آیین و روش کار ایجاب می‌کند.
همه جنگ را تیغها برکشیم
دو روز دگر ار کشند ار کشیم
هوش مصنوعی: همه ما باید سلاح‌ها را آماده کنیم، زیرا ممکن است در روزهای آینده مجبور به جنگیدن شویم. اگر آن‌ها حمله کنند، ما هم آماده‌ایم که پاسخ دهیم.
ببینیم تا چیست آغازشان
برهنه شود بی‌گمان رازشان
هوش مصنوعی: بگذار ببینیم که چه‌طور شروع می‌کنند تا رازهایشان بدون شک روشن شود.
از ایران بیاید همان آگهی
درخشان شود شاخ سرو سهی
هوش مصنوعی: خبرهایی از ایران منتشر شود که همچون نشانه‌ای درخشان و زیبا، شاخساری سرسبز را نمایان کند.
سپهدار گودرز بر تیغ کوه
برآمد برفت از میان گروه
هوش مصنوعی: سردار گودرز بر فراز کوه بالا رفت و از میان گروه مردم گذشت.
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
ز بالا همی سوی خاور گذشت
هوش مصنوعی: خورشید در حال حرکت از بالای آسمان به سمت شرق می‌تابد.
بزاری خروش آمد از دیده‌گاه
که شد کار گردان ایران تباه
هوش مصنوعی: فریاد و ناله‌ای از چشم‌ها به گوش می‌رسد که کار فرمانروای ایران به ویرانی کشیده شده است.
سوی باختر گشت گیتی ز گرد
سراسر بسان شب لاژورد
هوش مصنوعی: جهان به سمت باختر حرکت کرد و به حالتی درآمد که مانند شب تیره و آبی رنگ است.
شد از خاک خورشید تابان بنفش
ز بس پیل و بر پشت پیلان درفش
هوش مصنوعی: از زمین، نوری همچون خورشید بنفش بلند می‌شود و به خاطر وجود بسیار فیل‌ها، پرچم را بر روی پشت آن‌ها می‌بینیم.
غو دیده بشنید گودرز و گفت
که جز خاک تیره نداریم جفت
هوش مصنوعی: گودرز با شنیدن این خبر احساس کرد که جز خاک تیره چیزی در دسترس نداریم.
رخش گشت ز اندوه برسان قیر
چنان شد کجا خسته گردد بتیر
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه، چهره‌اش تار و غمگین شده و مانند قیر، نرم و بی‌حالت گشته است تا جایی که دلتنگ و خسته از تیر و زخم‌ها شده است.
چنین گفت کز اختر روزگار
مرا بهره کین آمد و کارزار
هوش مصنوعی: او گفت که از ستاره‌های سرنوشت من نصیب جنگ و نبرد به من رسید.
ز گیتی مرا شور بختیست بهر
پراگنده بر جای تریاک زهر
هوش مصنوعی: از دنیا به من بدبختی رسیده که به خاطر آن، هر جا که بروی، بویی از تریاک و زهر را حس می‌کنی.
نبیره پسر داشتم لشکری
شده نامبردار هر کشوری
هوش مصنوعی: من پسری دارم که به مقام و شهرت بالایی دست یافته و در هر سرزمینی شناخته شده است.
بکین سیاوش همه کشته شد
ز من بخت بیدار برگشته شد
هوش مصنوعی: تمام کسانی که برای سیاوش به سوگ نشستند، به خاطر من نابود شدند و اکنون بخت من دوباره به حالت اول برگشته است.
ازین زندگانی شدم ناامید
سیه شد مرا بخت و روز سپید
هوش مصنوعی: از زندگی مأیوس شدم و بخت و روزگارم تیره و تار شده است.
نزادی مرا کاشکی مادرم
نگشتی سپهر بلند از برم
هوش مصنوعی: ای کاش مادرم مرا نمی‌زایید و من در این دنیا پیدا نمی‌شدم؛ چرا که دشواری‌ها و سختی‌های زندگی برایم بسیار سنگین است.
چنین گفت با دیده‌بان پهلوان
که ای مرد بینا و روشن‌روان
هوش مصنوعی: پهلوان به دیده‌بان گفت: ای مرد بینا و با روح روشن، این چنین بیان کرد.
نگه کن بتوران و ایران سپاه
که آرام دارند از آوردگاه
هوش مصنوعی: به تماشای زیبایی‌های دختران و سرزمین ایران بنگر که در عین جنگ و نبرد، آرامش خود را حفظ کرده‌اند.
درفش سپهدار ایران کجاست
نگه کن چپ لشکر و دست راست
هوش مصنوعی: پرچم فرماندهی ایران کجاست؟ به چپ لشکر نگاهی بینداز و به دست راست نیز توجه کن.
بدو دیده‌بان گفت کز هر دو روی
نه بینم همی جنبش و گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: به او که مراقب است، گفتند که از هر دو طرف، حرکات و گفتگوها را نمی‌بینم.
ازان کار شد پهلوان پر ز درد
فرود ریخت از دیدگان آب زرد
هوش مصنوعی: بر اثر آن کار، پهلوانی که پر از درد بود، اشک‌هایی زرد از چشمانش ریخت.
بنالید و گفت اسپ را زین کنید
ازین پس مرا خشت بالین کنید
هوش مصنوعی: شکایت کرد و گفت که اسب را زین کنید و از این به بعد، برای من هم بالشی از خشت تهیه کنید.
شوم پر کنم چشم و آغوش را
بگیرم ببر گیو و شیدوش را
هوش مصنوعی: می‌خواهم چشمانم را پر از عشق کنم و در آغوش بگیرم کسی را که به دل می‌نشیند، همان‌طور که از گیو و شیدوش صحبت می‌شود.
همان بیژن گیو و رهام را
سواران جنگی و خودکام را
هوش مصنوعی: بیژن، گیو و رهام سواران شجاع و قدرتمند هستند که از زیر دستان و خودسران دوری می‌کنند.
به پدرود کردن رخ هر کسی
ببوسم ببارم ز مژگان بسی
هوش مصنوعی: وقتی کسی را وداع می‌کنم، می‌خواهم چهره‌اش را بوسه‌ای بزنم و از چشمانم اشک‌های زیادی بریزد.
نهادند زین بر سمند چمان
خروش آمد از دیده هم در زمان
هوش مصنوعی: بر اسب چابکی زین گذاشتند و در همان لحظه، از چشمانشان صدا و هیاهویی بلند شد.
که ای پهلوان جهان شادباش
ز تیمار و درد و غم آزاد باش
هوش مصنوعی: ای قهرمان، شاد باش و از رنج و درد و غم رها باش.
که از راه ایران یکی تیره گرد
پدید آمد و روز شد لاژورد
هوش مصنوعی: از طریق ایران، شب تاریکی به وجود آمد و سپس به رنگ آبی لاجوردی روشن شد.
فراوان درفش از میان سپاه
برآمد بکردار تابنده ماه
هوش مصنوعی: شماری از پرچم‌ها از میان سپاه بر پا خاستند و نورانی بودن آنها مانند درخشش ماه بود.
بپیش اندرون گرگ پیکر یکی
یکی ماه پیکر ز دور اندکی
هوش مصنوعی: در درون گرگ، موجودی زیبا و مهیب وجود دارد که با فاصله‌ای کم، یکی یکی از دور خود را نشان می‌دهد.
درفشی بدید اژدها پیکرش
پدید آمد و شیر زرین سرش
هوش مصنوعی: پرچمی مشاهده شد که شکل اژدها را داشت و سر آن به شکل شیر زرین نمایان شد.
بدو گفت گودرز انوشهٔ بدی
ز دیدار تو دور چشم بدی
هوش مصنوعی: گودرز به آن شخص گفت: "خوشحالم که از دیدن تو دورم، زیرا دوری از تو باعث می‌شود که از افکار منفی دور شوم."
چو گفتارهای تو آید بجای
بدین سان که گفتی بپاکیزه رای
هوش مصنوعی: زمانی که سخنان تو به این شکل و با این صداقت بیان شود، تاثیرش بسیار بیشتر خواهد بود.
ببخشمت چندان گرانمایه چیز
کزان پس نیازت نیاید بنیز
هوش مصنوعی: من برایت چیزی با ارزش و گرانبها به تو می‌دهم که بعد از آن دیگر به چیزی نیاز نخواهی داشت.
وزان پس چو روزی بایران شویم
بنزدیک شاه دلیران شویم
هوش مصنوعی: و هنگامی که روزی به ایران بازگردیم، نزد شاه دلیران خواهیم شد.
ترا پیش تختش برم ناگهان
سرت برفرازم بجاه از مهان
هوش مصنوعی: من تو را ناگهان به نزدیک تختش می‌برم، و سر تو را از میان بزرگواران بالا می‌برم.
چو باد دمنده ازان جایگاه
برو سوی سالار ایران سپاه
هوش مصنوعی: به‌مانند بادی که از آن مکان می‌وزد، به‌سوی فرمانده ایرانی لشکر برو.
همه هرچ دیدی بدیشان بگوی
سبک باش و از هر کسی مژده جوی
هوش مصنوعی: هر چه دیدی، به دیگران بگو که آرامش خود را حفظ کنند و از هر کسی که می‌شناسی، خبر خوشی بگیر.
بدو دیده‌بان گفت کز دیده‌گاه
نشاید شدن پیش ایران سپاه
هوش مصنوعی: دیده‌بان به او گفت که سپاه ایران نباید از این محل عبور کند.
چو بینم که روی زمین تار گشت
برین دیده گه دیده بیکار گشت
هوش مصنوعی: زمانی که ببینم زمین پر از تاریکی و ناامیدی شده است، در آن لحظه چشمم دیگر هیچ هدف و کاری ندارد.
بکردار سیمرغ ازین دیده‌گاه
برم آگهی سوی ایران سپاه
هوش مصنوعی: با تماشای کار سیمرغ از این منظر، از آگاهی‌ام خبر را به سپاه ایران می‌رسانم.
چنین گفت با دیده‌بان پهلوان
که اکنون نگه کن بروشن روان
هوش مصنوعی: پهلوان به دیده‌بان گفت: هم‌اکنون به دوردست بنگر و ببین که چه روشنایی در جان‌هاست.
دگر باره بنگر ز کوه بلند
که ایشان بنزدیک ما کی رسند
هوش مصنوعی: دوباره به کوه بلندی نگاه کن و ببین که آن‌ها (دشمنان یا مشکلات) چه زمانی به ما خواهند رسید و نزدیک ما خواهند شد.
چنین داد پاسخ که فردا پگاه
بکوه هماون رسد آن سپاه
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که صبح فردا، آن لشکر به کوه خواهد رسید.
چنان شاد شد زان سخن پهلوان
چو بیجان شده باز یابد روان
هوش مصنوعی: پهلوان آن‌قدر از آن سخن شاد شد که گویی پس از بی‌حالی دوباره جان تازه‌ای یافته است.
وزان روی پیران بکردار گرد
همی راند لشکر بدشت نبرد
هوش مصنوعی: از آن چهره‌ی مردان سالخورده، لشکر به سوی میدان نبرد جمع می‌شود و به راه می‌افتد.
سواری بمژده بیامد ز پیش
بگفت آن کجا رفته بد کم و بیش
هوش مصنوعی: سوار پیام‌رسانی از دور آمد و گفت: آن شخص که رفته بود، حالش را بگو که کم و زیاد شده است؟
چو بشنید هومان بخندید و گفت
که شد بی‌گمان بخت بیدار جفت
هوش مصنوعی: هومان وقتی این را شنید، خندید و گفت که بدون شک بخت با او بیدار شده و به او کمک می‌کند.
خروشی بشادی ازان رزمگاه
بابر اندر آمد ز توران سپاه
هوش مصنوعی: صدای شادمانی از میدان نبرد بلند شد، زیرا سپاه بابر از توران وارد شد.
بزرگان ایران پر از داغ و درد
رخان زرد و لبها شده لاژورد
هوش مصنوعی: بزرگان ایران از درد و رنج بسیار رنج می‌برند، چهره‌هایشان زرد و لب‌هایشان به رنگ لاژورد در آمده است.
باندرز کردن همه همگروه
پراگنده گشتند بر گرد کوه
هوش مصنوعی: همه افراد گروه به نصیحت و مشاوره پرداختند و در اطراف کوه پراکنده شدند.
بهر جای کرده یکی انجمن
همی مویه کردند بر خویشتن
هوش مصنوعی: در هر مکان گروهی گرد هم آمده‌اند و برای سرنوشت خود ناله و زاری می‌کنند.
که زار این دلیران خسرونژاد
کزیشان بایران نگیرند یاد
هوش مصنوعی: دلیران شجاعی که از نسل خسرو هستند، به قدری بزرگوارند که نام و یادشان را از تاریخ ایران نخواهیم فراموش کرد.
کفنها کنون کام شیران بود
زمین پر ز خون دلیران بود
هوش مصنوعی: زمین اکنون پر از کفن‌هایی است که به شیران تعلق دارد و خون دلیران بر آن ریخته شده است.
سپهدار با بیژن گیو گفت
که برخیز و بگشای راز از نهفت
هوش مصنوعی: سرکرده با بیژن گیو گفت که قیام کن و راز پنهان را فاش کن.
برو تا سر تیغ کوه بلند
ببین تا کیند و چه و چون و چند
هوش مصنوعی: برو تا بالای کوه بلند را ببینی و ببین که تا چه فاصله‌ای و با چه ویژگی‌هایی می‌توانی پیش بروی.
همی بر کدامین ره آید سپاه
که دارد سراپرده و تخت و گاه
هوش مصنوعی: سپاه کدام راه را پیش خواهد گرفت، در حالی که دارای چادر، تخت و مکان خیمه‌زنی است؟
بشد بیژن گیو تا تیغ کوه
برآمد بی‌انبوه دور از گروه
هوش مصنوعی: بیژن و گیو تا زمانی که تیغ کوه بالا آمد، در کنار هم بودند و در انزوا و دور از هر جمعیتی قرار گرفتند.
ازان کوه سر کرد هر سو نگاه
درفش سواران و پیل و سپاه
هوش مصنوعی: از آن بلندی که ایستاده‌ام، هر طرف را که نگاه می‌کنم، پرچم سواران و فیل‌ها و سپاهیان را می‌بینم.
بیامد بسوی سپهبد دوان
دل از غم پر از درد و خسته روان
هوش مصنوعی: به سوی فرمانده با سرعت آمد و دلش از غم پر بود و خسته و دردناک.
بدو گفت چندان سپاهست و پیل
که روی زمین گشت برسان نیل
هوش مصنوعی: او گفت: آنقدر سپاه و فیل وجود دارد که زمین زیر پای نیل را پوشانده است.
درفش و سنان را خود اندازه نیست
خور از گرد بر آسمان تازه نیست
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره می‌شود که هیچ چیز نمی‌تواند برتری و عظمت خودش را به صورتی دقیق و اندازه‌گیری شده بیان کند و در نتیجه، زیبایی و جلال آسمان به قدری فراوان است که نمی‌توان آن را با چیزهایی مثل درفش و سنان که ابزارهای جنگی هستند، مقایسه کرد. به عبارتی، تجلیل از زیبایی و بزرگی آسمان فراتر از هر اندازه‌گیری و ابزاری است.
اگر بشمری نیست انداز و مر
همی از تبیره شود گوش کر
هوش مصنوعی: اگر چیزی را بشماری، اندازه‌اش را پیدا نمی‌کنی و حتی اگر هم بگویی، دیگران توجهی به آن نمی‌کنند.
سپهبد چو بشنید گفتار اوی
دلش گشت پر درد و پر آب روی
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده سخنان او را شنید، دلش پر از درد و اشک شد.
سران سپه را همه گرد کرد
بسی گرم و تیمار لشکر بخورد
هوش مصنوعی: سران نظامی را همه دور هم جمع کرد و به شدت به این موضوع پرداخت که وضعیت لشکر را خوب بررسی و رسیدگی کنند.
چنین گفت کز گردش روزگار
نبینم همی جز غم کارزار
هوش مصنوعی: او می‌گوید که از چرخش روزگار جز غم و رنج کارزار چیزی نمی‌بیند.
بسی گشته‌ام بر فراز و نشیب
برویم نیامد ازینسان نهیب
هوش مصنوعی: من مدت‌هاست در فراز و نشیب‌های زندگی سفر کرده‌ام، اما هیچ دستوری یا تذکری از این راه به من نرسیده است.
کنون چارهٔ کار ایدر یکیست
اگر چه سلیح و سپاه اندکیست
هوش مصنوعی: اکنون تنها یک راه برای حل مشکل وجود دارد، هرچند که نیرو و تجهیزات کم است.
بسازیم و امشب شبیخون کنیم
زمین را ازیشان چو جیحون کنیم
هوش مصنوعی: بیایید امشب برگردیم و به سرزمین آن‌ها حمله کنیم، و آن را مانند جیحون پرآب کنیم.
اگر کشته آییم در کارزار
نکوهش نیابیم از شهریار
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ جان بدهیم، از سوی پادشاه مورد سرزنش قرار نخواهیم گرفت.
نگویند بی نام گردی بمرد
مگر زیر خاکم بباید سپرد
هوش مصنوعی: هرگز نگو که بدون نام خواهی مرد، مگر اینکه در زیر خاک دفنت کنند.
بدین رام گشتند یکسر سپاه
هرانکس که بود اندران رزمگاه
هوش مصنوعی: همه لشکر به طور کامل فرمانبردار و تسلیم شدند، هر کسی که در آن میدان نبرد بود.