گنجور

بخش ۱۰

ازان پس چو آمد به‌خسرو خبر
که پیران شد از رزم پیروزگر
سپهبد به‌کوه هماون کشید
ز لشکر بسی گرد شد ناپدید
در کاخ گودرز کشوادگان
تهی شد ز گردان و آزادگان
ستاره بر ایشان بنالد همی
به‌بالینشان خون بپالد همی
ازیشان جهان پر ز خاک است و خون
بلند اختر طوس گشته نگون
بفرمود تا رستم پیلتن
خرامد به‌درگاه با انجمن
برفتند ز ایران همه بخردان
جهاندیده و نامور موبدان
سر نامداران زبان برگشاد
ز پیکار لشکر بسی کرد یاد
به رستم چنین گفت کای سرفراز
بترسم که این دولت دیریاز
همی برگراید به‌سوی نشیب
دلم شد ز کردار او پرنهیب
توی پروارنندهٔ تاج و تخت
فروغ از تو گیرد جهاندار بخت
دل چرخ در نوک شمشیر تست
سپهر و زمان و زمین زیر تست
تو کندی دل و مغز دیو سپید
زمانه به مهر تو دارد امید
زمین گرد رخش ترا چاکر‌ست
زمان بر تو چون مهربان مادر‌ست
ز تیغ تو خورشید بریان شود
ز گرز تو ناهید گریان شود
ز نیروی پیکان کلک تو شیر
به‌روز بلا گردد از جنگ سیر
تو تا برنهادی به‌مردی کلاه
نکرد ایچ دشمن به ایران نگاه
کنون گیو و گودرز و طوس و سران
فراوان ازین مرز کنداوران
همه دل پر از خون و دیده پرآب
گریزان ز ترکان افراسیاب
فراوان ز گودرزیان کشته مرد
شده خاک بستر به دشت نبرد
هرانکس کزیشان به جان رسته‌اند
به کوه هماون همه خسته‌اند
همه سر نهاده سوی آسمان
سوی کردگار مکان و زمان
که ایدر بیاید گو پیلتن
به نیروی یزدان و فرمان من
شب تیره کاین نامه بر خواندم
بسی از جگر خون برافشاندم
نگفتم سه روز این سخن را به کس
مگر پیش دادار فریاد‌رس
کنون کار ز اندازه اندر گذشت
دلم زین سخن پر ز تیمار گشت
امید سپاه و سپهبد به تست
که روشن‌روان بادی و تن درست
سرت سبز باد و دلت شادمان
تن زال دور از بد‌ِ بدگمان
ز من هرچ باید فزونی بخواه
ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه
برو با دلی شاد و رایی درست
نشاید گرفت این چنین کار سست
به پاسخ چنین گفت رستم به شاه
که بی تو مبادا نگین و کلاه
که با فر و برزی و با‌رای و داد
ندارد چو تو شاه گردون به‌یاد
شنیده‌ست خسرو که تا کیقباد
کلاه بزرگی بسر بر نهاد
به‌ایران به‌کین من کمر بسته‌ام
به آرام یک روز ننشسته‌ام
بیابان و تاریکی و دیو و شیر
چه جادو چه از اژدهای دلیر
همان رزم توران و مازندران
شب تیره و گرزهای گران
هم از تشنگی هم ز راه دراز
گزیدن در رنج بر جای ناز
چنین درد و سختی بسی دیده‌ام
که روزی ز شادی نپرسیده‌ام
تو شاه نو آیین و من چون رهی
میان بسته‌ام چون تو فرمان دهی
شوم با سپاهی کمر بر میان
بگردانم این بد ز ایرانیان
ازان کشتگان شاه بی‌درد باد
رخ بدسگالان او زرد باد
ز گودرزیان خود جگر خسته‌ام
کمر بر میان سوگ را بسته‌ام
چو بشنید کیخسرو آواز اوی
به رخ برنهاد از دو دیده دو جوی
بدو گفت بی‌تو نخواهم زمان
نه اورنگ و تاج و نه گرز و کمان
فلک زیر خم کمند تو باد
سر تاجداران به بند تو باد
ز دینار و گنج و ز تاج و گهر
کلاه و کمان و کمند و کمر
بیاورد گنجور خسرو کلید
سر بدره‌های درم بردرید
همه شاه ایران به رستم سپرد
چنین گفت کای نامبردار گرد
جهان گنج و گنجور شمشیر تست
سر سروران جهان زیر تست
تو با گرزداران زاولستان
دلیران و شیران کابلستان
همی‌رو به کردار باد دمان
مجوی و مفرمای جستن زمان
ز گردان شمشیر‌زن سی‌هزار
ز لشکر گزین از در کارزار
فریبرز کاوس را ده سپاه
که او پیش‌رو باشد و کینه‌خواه
تهمتن زمین را ببوسید و گفت
که با من عنان و رکیب‌ست جفت
سران را سر اندر شتاب آوریم
مبادا که آرام و خواب آوریم
سپه را درم دادن آغاز کرد
به دشت آمد و رزم را ساز کرد
فریبرز را گفت برکش پگاه
سپاه اندر آور به پیش سپاه
نباید که روز و شبان بغنوی
مگر نزد طوس سپهبد شوی
بگویی که در جنگ تندی مکن
فریب زمان جوی و کندی مکن
من اینک به کردار باد دمان
بیایم نجویم بره بر زمان
چو گرگین میلاد کار آزمای
سپه را زند بر بد و نیک رای
چو خورشید تابنده بنمود چهر
بسان بتی با دلی پر ز مهر
بر آمد خروشیدن کرنای
تهمتن بیاورد لشکر ز جای
پر اندیشه جان جهاندار شاه
دو فرسنگ با او بیامد به‌راه
دو منزل همی‌کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ازان پس چو آمد به‌خسرو خبر
که پیران شد از رزم پیروزگر
هوش مصنوعی: پس از آن، وقتی به خسرو خبر رسید که پیران در میدان جنگ پیروز شده است،
سپهبد به‌کوه هماون کشید
ز لشکر بسی گرد شد ناپدید
هوش مصنوعی: سپهبد به کوه فرار کرد و از لشکر خودش فاصله گرفت و در میان جمعیت ناپدید شد.
در کاخ گودرز کشوادگان
تهی شد ز گردان و آزادگان
هوش مصنوعی: در کاخ گودرز، مردم نیکوکار و آزادگان از جمع و خودی‌هایشان خالی شدند.
ستاره بر ایشان بنالد همی
به‌بالینشان خون بپالد همی
هوش مصنوعی: ستاره‌ها بر حال آن‌ها افسوس می‌خورند و بر بالین‌شان خون گریه می‌کنند.
ازیشان جهان پر ز خاک است و خون
بلند اختر طوس گشته نگون
هوش مصنوعی: از اینها جهان پر از خاک و خون است و ستاره بلند اختر طوس نابود شده است.
بفرمود تا رستم پیلتن
خرامد به‌درگاه با انجمن
هوش مصنوعی: رستم، پهلوان بزرگ، با زیبایی و غرور به درگاه رفت تا در جمع بزرگان و همراهان حضور پیدا کند.
برفتند ز ایران همه بخردان
جهاندیده و نامور موبدان
هوش مصنوعی: همه دانایان و مشهوران و نیکان از ایران رفتند و دیگر در کشور نیستند.
سر نامداران زبان برگشاد
ز پیکار لشکر بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در میان پیشوایان و نامداران، یکی از آن‌ها به صحبت آمده و با یادآوری جنگ و نبردی که انجام شده، به بیان مسائلی می‌پردازد.
به رستم چنین گفت کای سرفراز
بترسم که این دولت دیریاز
هوش مصنوعی: به رستم گفتند: ای بلندمرتبه، من نگرانم که این قدرت و جایگاه پایدار نخواهد ماند.
همی برگراید به‌سوی نشیب
دلم شد ز کردار او پرنهیب
هوش مصنوعی: دلم به خاطر رفتار او بسیار ناراحت و دلتنگ شده و به سمت پایین و ناراحتی حرکت می‌کند.
توی پروارنندهٔ تاج و تخت
فروغ از تو گیرد جهاندار بخت
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر تخت نشسته، از تو نور و روشنی می‌گیرد و بخت خوب او به تو وابسته است.
دل چرخ در نوک شمشیر تست
سپهر و زمان و زمین زیر تست
هوش مصنوعی: دل در دستان توست و زندگی، زمان و مکان همه زیر امر و اراده تو قرار دارند.
تو کندی دل و مغز دیو سپید
زمانه به مهر تو دارد امید
هوش مصنوعی: تو با دل و فکر خود، زمانه‌ای که مانند دیوی سپید است را به تملک خود درآورده‌ای و او به عشق و محبت تو امیدوار است.
زمین گرد رخش ترا چاکر‌ست
زمان بر تو چون مهربان مادر‌ست
هوش مصنوعی: زمین به دور تو می‌چرخد و تو را خدمت‌گزار خود می‌داند، زمان نیز نسبت به تو با مهربانی همچون یک مادر رفتار می‌کند.
ز تیغ تو خورشید بریان شود
ز گرز تو ناهید گریان شود
هوش مصنوعی: از ضربه‌های تو خورشید به شدت داغ خواهد شد و از شدت آن، سیاره ناهید (زهره) به گریه درخواهد آمد.
ز نیروی پیکان کلک تو شیر
به‌روز بلا گردد از جنگ سیر
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت و تأثیر قلم تو، حتی شیر جنگجو هم از نبرد خسته و دلزده می‌شود.
تو تا برنهادی به‌مردی کلاه
نکرد ایچ دشمن به ایران نگاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر سر مردان کلاه برنمی‌گذارد، هیچ دشمنی به ایران چشم طمع نخواهد داشت.
کنون گیو و گودرز و طوس و سران
فراوان ازین مرز کنداوران
هوش مصنوعی: اکنون، گیو و گودرز و طوس و سایر سران زیادی از این مرز و بوم گرد هم آمده‌اند.
همه دل پر از خون و دیده پرآب
گریزان ز ترکان افراسیاب
هوش مصنوعی: همه دل‌ها از غم و اندوه پر شده و چشمانشان پر از اشک است، در حالیکه از ترک‌های افراسیاب فرار می‌کنند.
فراوان ز گودرزیان کشته مرد
شده خاک بستر به دشت نبرد
هوش مصنوعی: بسیاری از گودرزی‌ها در میدان جنگ جان باخته و به خاک افتاده‌اند.
هرانکس کزیشان به جان رسته‌اند
به کوه هماون همه خسته‌اند
هوش مصنوعی: هر کسی که از این گروه رهایی یافته، در دل خود احساس خستگی می‌کند و به کوه‌ها پناه می‌برد.
همه سر نهاده سوی آسمان
سوی کردگار مکان و زمان
هوش مصنوعی: همه نگاه‌ها به سوی آسمان و خداوند، که خالق زمان و مکان است، معطوف شده است.
که ایدر بیاید گو پیلتن
به نیروی یزدان و فرمان من
هوش مصنوعی: شخصی به نام پیلتن به قدرت نیروی الهی و بر اساس دستورات من به اینجا می‌آید.
شب تیره کاین نامه بر خواندم
بسی از جگر خون برافشاندم
هوش مصنوعی: در شب تاریکی که این نامه را خواندم، به مقدار زیادی از دل درد و اندوه، اشک ریختم.
نگفتم سه روز این سخن را به کس
مگر پیش دادار فریاد‌رس
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که من سه روز است که این موضوع را به هیچ‌کس نگفتم، جز اینکه فقط در برابر خداوند تقاضای کمک کرده‌ام.
کنون کار ز اندازه اندر گذشت
دلم زین سخن پر ز تیمار گشت
هوش مصنوعی: حال دلم از این حرف‌ها فراتر رفته و شایسته نیست، به همین دلیل پر از نگرانی شده‌ام.
امید سپاه و سپهبد به تست
که روشن‌روان بادی و تن درست
هوش مصنوعی: امید سربازان و فرماندهان به توست، چرا که تو فردی روشن‌فکر و نیکوچهره‌ای.
سرت سبز باد و دلت شادمان
تن زال دور از بد‌ِ بدگمان
هوش مصنوعی: سرسبز و شاداب باش و دل شاد و خرم داشته باش، بدی‌های بدگمان را از خود دور کن و سعی کن از زشتی‌ها دور بمانی.
ز من هرچ باید فزونی بخواه
ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه
هوش مصنوعی: از من هرچه می‌خواهی، بیش‌تر بخواه؛ از اسب و سلاح و گنج و سپاه.
برو با دلی شاد و رایی درست
نشاید گرفت این چنین کار سست
هوش مصنوعی: با دلِ شاد و اندیشه‌ای صحیح برو، زیرا این‌گونه کارهای بی‌اساس و سست را نمی‌توان پیش برد.
به پاسخ چنین گفت رستم به شاه
که بی تو مبادا نگین و کلاه
هوش مصنوعی: رستم به شاه گفت: بی تو نه نگینی مانده و نه کلاهی، یعنی برای من بودن تو بسیار مهم است و بدون تو هیچ ارزشی ندارم.
که با فر و برزی و با‌رای و داد
ندارد چو تو شاه گردون به‌یاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی همچون تو که دارای قدرت و مقام والا هستی، نیازی به یادآوری و اثبات ارزش‌ها و ویژگی‌های خود ندارد. تو در مقام خود چنان برجسته‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند به پای تو برسد.
شنیده‌ست خسرو که تا کیقباد
کلاه بزرگی بسر بر نهاد
هوش مصنوعی: خسرو اطلاعاتی دارد مبنی بر اینکه کیقباد، شاه پیشین، کلاهی بزرگ بر سر گذاشته است.
به‌ایران به‌کین من کمر بسته‌ام
به آرام یک روز ننشسته‌ام
هوش مصنوعی: من به خاطر کینه‌ام از ایران، عزم خود را جزم کرده‌ام و هیچ روزی را در آرامش سپری نکرده‌ام.
بیابان و تاریکی و دیو و شیر
چه جادو چه از اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: بیابان و تاریکی و موجودات خوفناک، همه اینها نشانه‌ای از جادو و قدرت اژدهای دلیر هستند.
همان رزم توران و مازندران
شب تیره و گرزهای گران
هوش مصنوعی: این بیت به نبردی اشاره دارد که بین دو سرزمین توران و مازندران در شب تاریک و در شرایط سخت با سلاح‌های سنگین رخ می‌دهد.
هم از تشنگی هم ز راه دراز
گزیدن در رنج بر جای ناز
هوش مصنوعی: به خاطر تشنگی و همچنین به دلیل مسیر طولانی که طی کرده‌ام، در حالی که در سختی هستم، نمی‌توانم در جایی راحت و آرام بنشینم.
چنین درد و سختی بسی دیده‌ام
که روزی ز شادی نپرسیده‌ام
هوش مصنوعی: من در زندگی درد و سختی‌های زیادی را تجربه کرده‌ام، به‌طوری که حتی یک روز هم از خوشحالی نپرسیده‌ام.
تو شاه نو آیین و من چون رهی
میان بسته‌ام چون تو فرمان دهی
هوش مصنوعی: تو پهنه‌ی قدرت و فرمانروایی و من در راهی گرفتار و محدود هستم، وقتی تو دستور می‌دهی.
شوم با سپاهی کمر بر میان
بگردانم این بد ز ایرانیان
هوش مصنوعی: من با نیروهایی که دارم، آماده‌ام این بدی را از میان ایرانیان برطرف کنم.
ازان کشتگان شاه بی‌درد باد
رخ بدسگالان او زرد باد
هوش مصنوعی: از آن کسانی که به دست شاه بی‌درد کشته شده‌اند، باد به رنگ زرد، چهره‌ی بدسگالان او را بپوشاند.
ز گودرزیان خود جگر خسته‌ام
کمر بر میان سوگ را بسته‌ام
هوش مصنوعی: از اهل گودرزی دلbroken و خسته‌ام و برای غم‌های زیاد، دور کمرم را محکم بسته‌ام.
چو بشنید کیخسرو آواز اوی
به رخ برنهاد از دو دیده دو جوی
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو صدای او را شنید، اشک از چشمانش جاری شد و به گونه‌اش ریخت.
بدو گفت بی‌تو نخواهم زمان
نه اورنگ و تاج و نه گرز و کمان
هوش مصنوعی: گفت: بدون تو نه به وقت و زمان اهمیت می‌دهم، نه به پادشاهی و تاج و نه به سلاح و قدرت.
فلک زیر خم کمند تو باد
سر تاجداران به بند تو باد
هوش مصنوعی: جهان به زیر تأثیر قدرت تو است و تاجداران در دست تو یعنی در کنترل تو هستند.
ز دینار و گنج و ز تاج و گهر
کلاه و کمان و کمند و کمر
هوش مصنوعی: از پول و ثروت و از تاج و جواهر، و همچنین از کلاه و کمان و کمند و کمربند.
بیاورد گنجور خسرو کلید
سر بدره‌های درم بردرید
هوش مصنوعی: بیاورید گنجینه‌ای که پادشاه کلیدش را به همراه دارد و در صندوق‌هایش را باز کنید.
همه شاه ایران به رستم سپرد
چنین گفت کای نامبردار گرد
هوش مصنوعی: همه شاهان ایران این موضوع را به رستم سپردند و گفتند: ای کسی که نامت معروف و مشهور است، این را بشنو.
جهان گنج و گنجور شمشیر تست
سر سروران جهان زیر تست
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به قدرت و تسلط دارد. در آن گفته می‌شود که دنیا مانند یک گنج است و کلید دستیابی به آن، شمشیر تو است. بنابراین، تو هستی که بر سروری بر جهان حاکم هستی. به طور کلی، می‌توان گفت که انسان با اراده و قدرت خود می‌تواند به داشته‌های بزرگ دست یابد و در زندگی برتر باشد.
تو با گرزداران زاولستان
دلیران و شیران کابلستان
هوش مصنوعی: تو با شجاعان زاولستان و دلیران کابلستان هم درجۀ قهرمانی و رزمندگی هستی.
همی‌رو به کردار باد دمان
مجوی و مفرمای جستن زمان
هوش مصنوعی: به رفتار و حالت باد، در هر لحظه نگریست و در تلاش برای به دست آوردن زمان نباش.
ز گردان شمشیر‌زن سی‌هزار
ز لشکر گزین از در کارزار
هوش مصنوعی: از میان لشکر سی‌هزار نفر، شمشیرزنان ماهر را برگزیده و به میدان جنگ رفته‌اند.
فریبرز کاوس را ده سپاه
که او پیش‌رو باشد و کینه‌خواه
هوش مصنوعی: فریبرز، کاووس را ده سپاه می‌دهد، تا او پیش‌رو باشد و انتقامجویانه عمل کند.
تهمتن زمین را ببوسید و گفت
که با من عنان و رکیب‌ست جفت
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) زمین را بوسید و گفت که اینجا با من هم‌نوا و هم‌سوار است.
سران را سر اندر شتاب آوریم
مبادا که آرام و خواب آوریم
هوش مصنوعی: ما باید سران مخصوص را به سرعت و عجله به حرکت درآوریم تا مبادا آرامش و خواب به آنها دست دهد.
سپه را درم دادن آغاز کرد
به دشت آمد و رزم را ساز کرد
هوش مصنوعی: سپه را به دشت آوردند و برای جنگ آماده شد.
فریبرز را گفت برکش پگاه
سپاه اندر آور به پیش سپاه
هوش مصنوعی: فریبرز را گفت که در صبح سپاه را آماده کن و به جلو سپاه ببرید.
نباید که روز و شبان بغنوی
مگر نزد طوس سپهبد شوی
هوش مصنوعی: هرگز نباید روز و شب در نغمه سرایی و شادی بسر ببری مگر آنکه نزد طوس، سپهبد شوم.
بگویی که در جنگ تندی مکن
فریب زمان جوی و کندی مکن
هوش مصنوعی: اگر بگویی در جنگ تندرو نباش، فریب روزگار را نخور و از تلاش و کوشش دست برندار.
من اینک به کردار باد دمان
بیایم نجویم بره بر زمان
هوش مصنوعی: من اکنون به سرعت و نرمی مانند باد می‌آیم و در جستجوی فرصتی مناسب در مسیر زمانم.
چو گرگین میلاد کار آزمای
سپه را زند بر بد و نیک رای
هوش مصنوعی: مثل گرگ که درنده و کارآزموده است، سپاهی که به میدان می‌آید، بر اساس نیکی و بدی می‌اندیشد.
چو خورشید تابنده بنمود چهر
بسان بتی با دلی پر ز مهر
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در آسمان نمایان شد، چهره‌اش همچون مجسمه‌ای زیبا بود و دل‌ها را پراز محبت و عشق می‌کرد.
بر آمد خروشیدن کرنای
تهمتن بیاورد لشکر ز جای
هوش مصنوعی: صدای کرنای تهمتن بلند شد و لشکریان از جا بلند شدند و به سوی میدان آمدند.
پر اندیشه جان جهاندار شاه
دو فرسنگ با او بیامد به‌راه
هوش مصنوعی: شاه جهان، با اندیشه‌ای عمیق، دو فرسنگ به‌سوی او روانه شد.
دو منزل همی‌کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی
هوش مصنوعی: رستم در دو مکان به طور مداوم در حال فعالیت بود و هرگز از روز تا شب استراحتی نمی‌کرد.