گنجور

بخش ۸

برآشفت بهرام و شد شوخ چشم
زگفتار پرموده آمد بخشم
بتندیش یک تازیانه بزد
بران سان که از ناسزایان سزد
ببستند هم در زمان پای اوی
یکی تنگ خرگاه شد جای اوی
چو خراد برزین چنان دید گفت
که این پهلوان را خرد نیست جفت
بیامد بنزد دبیر بزرگ
بدو گفت کین پهلوان سترگ
بیک پر پشه ندارد خرد
ازیرا کسی را بکس نشمرد
ببایدش گفتن کزین چاره نیست
ورا بتر از خشم پتیاره نیست
به نزدیک بهرام رفت آن دو مرد
زبانها پراز بند و رخ لاژورد
بگفتند کین رنج دادی بباد
سر نامور پر ز آتش مباد
بدانست بهرام کان بود زشت
باب اندرافگند و تر گشت خشت
پشیمان شد وبند او برگرفت
ز کردار خود دست بر سرگرفت
فرستاد اسبی بزرین ستام
یکی تیغ هندی بزرین نیام
هم اندر زمان شد به نزدیک اوی
که روشن کند جان تاریک اوی
همی‌بود تا او میان را ببست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
سپهبد همی‌راند با اوبه راه
بدید آنک تازه نبد روی شاه
بهنگام پدرود کردنش گفت
که آزار داری ز من درنهفت
گرت هست با شاه ایران مگوی
نیاید تو را نزد او آب روی
بدو گفت خاقان که ما راگله
زبختست و کردم به یزدان یله
نه من زان شمارم که از هرکسی
سخنها همی‌راند خواهم بسی
اگر شهریار تو زین آگهی
نیابد نزیبد برو بر مهی
مرا بند گردون گردنده کرد
نگویم که با من بدی بنده کرد
ز گفتار اوگشت بهرام زرد
بپیچید و خشم از دلیری بخورد
چنین داد پاسخ که آمد نشان
ز گفتار آن مهتر سرکشان
که تخم بدی تا توانی مکار
چوکاری برت بر دهد روزگار
بدو گفت بهرام کای نامجوی
سخنها چنین تا توانی مگوی
چرا من بتو دل بیاراستم
ز گیتی تو را نیکویی خواستم
ز تو نامه کردم بشاه جهان
همی زشت تو داشتم در نهان
بدو گفت خاقان که آن بد گذشت
گذشته سخنها همه باد گشت
ولیکن چو در جنگ خواری بود
گه آشتی بردباری بود
تو راخشم با آشتی گر یکیست
خرد بی‌گمان نزد تواندکیست
چو سالار راه خداوند خویش
بگیرد نیفتد بهرکار پیش
همان راه یزدان بباید سپرد
ز دل تیرگیها بباید سترد
سخن گر نیفزایی اکنون رواست
که آن بد که شد گشت با باد راست
زخاقان چوبشنید بهرام گفت
که پنداشتم کین بماند نهفت
کنون زان گنه گر بیاید زیان
نپوشم برو چادر پرنیان
چوآنجارسی هرچ باید بگوی
نه زان مر مراکم شود آب روی
بدو گفت خاقان که هرشهریار
که ازنیک وبد برنگیرد شمار
ببد کردن بنده خامش بود
برمن چنان دان که بیهش بود
چواز دور بیند ورا بدسگال
وگر نیک خواهی بود گر همال
تو را ناسزا خواند وسرسبک
ورا شاه ایران ومغزی تنگ
بجوشید بهرام وشد زردروی
نگه کرد خراد برزین بروی
بترسید زان تیزخونخوار مرد
که اورا زباد اندرآرد بگرد
ببهرام گفت ای سزاوار گاه
بخور خشم وسر بازگردان ز راه
که خاقان همی راست گوید سخن
توبنیوش واندیشه بدمکن
سخن گر نرفتی بدین گونه سرد
تو را نیستی دل پرآزار و درد
بدو گفت کین بدرگ بی‌هنر
بجوید همی خاک وخون پدر
بدو گفت خاقان که این بد مکن
بتیزی بزرگی بگردد کهن
بگیتی هرآنکس که او چون تو بود
سرش پر ز گرد ودلش پر ز دود
همه بد سگالید وباکس نساخت
بکژی ونابخردی سر فراخت
همی ازشهنشاه ترسانییم
سزا زو بود رنج وآسانییم
زگردنکشان اوهمال منست
نه چون بنده اوبدسگال منست
هشیوار وآهسته و با نژاد
بسی نامبردار دارد بیاد
به جان و سرشاه ایران سپاه
کز ایدر کنون بازگردی به راه
بپاسخ نیفزایی وبدخوی
نگویی سخن نیز تا نشنوی
چوبشنید بهرام زوگشت باز
بلشکر گه آمد گو رزمساز
چو خراد برزین وآن بخردان
دبیر بزرگ ودگر موبدان
نبشتند نامه بشاه جهان
سخن هرچ بد آشکار ونهان
سپهدار با موبد موبدان
بخشم آن زمان گفت کای بخردان
هم اکنون از ایدر بدز درشوید
بکوشید و با باد همبر شوید
بدز بر ببیند تا خواسته
چه مایه بود گنج آراسته
دبیران برفتند دل پرهراس
ز شبگیر تاشب گذشته سه پاس
سیه شد بسی یازگار از شمار
نبشته نشد هم بفرجام کار
بدز بر نبد راه زان خواسته
گذشته بدو سال و ناکاسته
ز هنگام ارجاسب و افراسیاب
ز دینار و گوهر که خیزد ز آب
همان نیز چیزی که کانی بود
کجا رستنش آسمانی بود
همه گنجها اندر آورده بود
کجا نام او در جهان برده بود
زچیز سیاوش نخستین کمر
بهرمهره‌ای در سه یاره گهر
همان گوشوارش که اندر جهان
کسی را نبود ازکهان ومهان
که کیخسرو آن رابه لهراسب داد
که لهراسب زان پس بگشتاسب داد
که ارجاسب آن را بدز درنهاد
که هنگام آنکس ندارد بیاد
شمارش ندانست کس در جهان
ستاره شناسان و فرخ مهان
نبشتند یک یک همه خواسته
که بود اندر آن گنج آراسته
فرستاد بهرام مردی دبیر
سخن گوی و روشن دل و یادگیر
بیامد همه خواسته گرد کرد
که بد در دز وهم به دشت نبرد
ابا خواسته بود دو گوشوار
دو موزه درو بود گوهرنگار
همان شوشه زر وبرو بافته
بگوهر سر شوشه برتافته
دو برد یمانی همه زربفت
بسختند هر یک بمن بود هفت
سپهبد زکشی و کنداوری
نبود آگه از جستن داوری
دو برد یمانی بیکسونهاد
دو موزه به نامه نکرد ایچ یاد
بفرمود زان پس که پیداگشسب
همی با سواران نشیند براسب
زلشکر گزین کرد مردی هزار
که با اوشود تا درشهریار
زخاقان شتر خواست ده کاروان
شمرد آن زمان جمله بر ساروان
سواران پس پشت وخاقان زپیش
همی‌راند با نامداران خویش
چو خاقان بیامد به نزدیک شاه
ابا گنج دیرینه و با سپاه
چوبشنید شاه جهان برنشست
به سر بر یکی تاج و گرزی بدست
بیامد چنین تا بدرگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید
همی‌بود تا چونش بیند به راه
فرود آید او همچنان با سپاه
ببیندش و برگردد از پیش اوی
پراندیشه بد زان سخن نامجوی
پس آنگاه خاقان چنان هم بر اسب
ابا موبد خویش پیداگشسب
فرود آمد از اسب خاقان همان
بیامد برشاه ایران دمان
درنگی ببد تا جهاندار شاه
نشست از بر تازی اسبی سیاه
شهنشاه اسب تگاور براند
بدهلیز با او زمانی بماند
چوخاقان برفت از در شهریار
عنانش گرفت آن زمان پرده دار
پیاده شد از باره پرموده زود
بران کهتری جادوییها نمود
پیاده همان شاه دستش بدست
بیاورد او را بجای نشست
خرامان بیامد به نزدیک تخت
مراورا شهنشاه بنواخت سخت
بپرسید و بنشاختش پیش خویش
بگفتند بسیار ز انداره بیش
سزاوار او جایگه ساختند
یکی خرم ایوان بپرداختند
ببردند چیزی که شایسته بود
همان پیش پرموده بایسته بود
سپه را به نزدیک او جای کرد
دبیری بدان کاربر پای کرد
چو آگه شد از کار آن خواسته
که آورد پرموده آراسته
به میدان فرستاده تا همچنان
برد بار پرمایه با ساروان
چوآسود پرموده از رنج راه
بهشتم یکی سور فرمود شاه
چو خاقان زپیش جهاندار شاه
نشستند برخوان او پیش گاه
بفرمود تابار آن اشتران
بپشت اندر آرند پیش سران
کسی برگرفت از کشیدن شمار
بیک روز مزدور بدصدهزار
دگر روز هم بامداد پگاه
بخوان برمی‌آورد وبنشست شاه
زمیدان ببردند پنجه هزار
هم ازتنگ بر پشت مردان کار
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه زان کار پرداخته
یکی تخت جامه بفرمود شاه
کز آنجا بیارند پیش سپاه
همان بر کمر گوهر شاهوار
که نامد همی ارز او در شمار
یکی آفرین خاست از بزمگاه
که پیروز باداین جهاندار شاه
بآیین گشسب آن زمان شاه گفت
که با او بدش آشکار و نهفت
که چون بینی این کار چوبینه را
بمردی به کار آورد کینه را
چنین گفت آیین گشسب دبیر
که‌ای شاه روشن دل و یادگیر
بسوری که دستانش چوبین بود
چنان دان که خوانش نو آیین بود
ز گفتار او شاه شد بدگمان
روانش پراندیشه بدیک زمان
هیونی بیامد همانگه سترگ
یکی نامه‌ای از دبیر بزرگ
که شاه جهان جاودان شادباد
همه کار اوبخشش وداد باد
چنان دان که برد یمانی دوبود
همه موزه از گوهر نابسود
همان گوشوار سیاوش رد
کزو یادگارست ما را خرد
ازین چار دو پهلوان برگرفت
چو او دید رنج این نباشد شگفت
زشاهک بپرسید پس نامجوی
کزین هرچ دیدی یکایک بگوی
سخن گفت شاهک برین‌همنشان
برآشفت زان شاه گردنکشان
هم اندر زمان گفت چوبینه راه
همی گم کند سربرآرد بماه
یکی آنک خاقان چین رابزد
ازان سان که ازگوهر بد سزد
دگر آنک چون گوشوارش به کار
بیامد مگرشد یکی شهریار
همه رنج او سر به سر بادگشت
همه داد دادنش بیداد گشت
بگفت این و پرموده را پیش خواند
بران نامور پیشگاهش نشاند
ببودند وخوردند تا شب زراه
بیفشاند آن تیره زلف سیاه
بخاقان چین گفت کز بهر من
بسی زنج دیدی توازشهرمن
نشسته بیازید ودستش گرفت
ازو ماند پرموده اندر شگفت
بدو گفت سوگند ما تازه کن
همان کار بر دیگر اندازه کن
بخوردند سوگندهای گران
به یزدان پاک وبه جان سران
که از شاه خاقان نپیچد به دل
ندارد به کاری ورا دلگسل
بگاه وبتاج و بخورشیدوماه
بذرگشسب و به آذرپناه
به یزدان که او برتر ازبرتریست
نگارندهٔ زهره ومشتریست
که چون بازگردی نپیچی زمن
نه از نامداران این انجمن
بگفتند وز جای برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند
چوبرزد سرازکوه زرد آفتاب
سرتاجداران برآمد زخواب
یکی خلعت آراسته بود شاه
ز زرین وسیمین و اسب وکلاه
به نزدیک خاقان فرستاد شاه
دومنزل همی‌رفت با او به راه
سه دیگر نپیمود راه دراز
درودش فرستاد وزو گشت باز
چو آگاهی آمد سوی پهلوان
ازان خلعت شهریار جهان
زخاقان چینی که از نزد شاه
چنان شاد برگشت و آمد به راه
پذیره شدش پهلوان سوار
از ایران هرآنکس که بد نامدار
علف ساخت جایی که اوبرگذشت
به شهروده و منزل وکوه دشت
همی‌ساخت پوزش کنان پیش اوی
پراز شرم جان بداندیش اوی
چوپرموده را دید کرد آفرین
ازو سربپیچید خاقان چین
نپذرفت ازو هرچ آورده بود
علفت بود اگر بدره وبرده بود
همی‌راند بهرام با او به راه
نکرد ایچ خاقان بدو بر نگاه
بدین گونه برتاسه منزل براند
که یک روز پرموده اورانخواند
چهارم فرستاد خاقان کسی
که برگرد چون رنج دیدی بسی
چوبشنید بهرام برگشت از وی
بتندی سوی بلخ بنهاد روی
همی‌بود دربلخ چندی دژم
زکرده پشیمان ودل پر زغم
جهاندار زو هم نه خشنودبود
زتیزی روانش پراز دود بود
از آزار خاقان چینی نخست
که بهرام آزار او را بجست
دگر آنک چیزی که فرمان نبود
ببرداشتن چون دلیری نمود
یکی نامه بنوشت پس شهریار
ببهرام کای دیو ناسازگار
ندانی همی خویشتن راتوباز
چنین رابزرگان شدی بی‌نیاز
هنرها ز یزدان نبینی همی
به چرخ فلک برنشینی همی
زفرمان من سربپیچیده‌ای
دگرگونه کاری بسیجیده‌ای
نیاید همی یادت از رنج من
سپاه من و کوشش وگنج من
ره پهلوانان نسازی همی
سرت به آسمان برفرازی همی
کنون خلعت آمد سزاوار تو
پسندیده و در خور کار تو
چوبنهاد برنامه برمهرشاه
بفرمود تا دو کدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه دروی
نهاده بسی ناسزا رنگ وبوی
هم از شعر پیراهن لاژورد
یکی سرخ مقناع و شلوار زرد
فرستاده پر منش برگزید
که آن خلعت ناسزا را سزید
بدو گفت کاین پیش بهرام بر
بگو ای سبک مایه بی‌هنر
توخاقان چین را ببندی همی
گزند بزرگان پسندی همی
زتختی که هستی فرود آرمت
ازین پس بکس نیزنشمارمت
فرستاده با خلعت آمد چوباد
شنیده سخنها همه کرد یاد
چو بهرام با نامه خلعت بدید
شکیبایی وخامشی برگزید
همی‌گفت کینست پاداش من
چنین از پی شاه پرخاش من
چنین بد ز اندیشه شاه نیست
جز ار ناسزا گفت بدخواه نیست
که خلعت ازینسان فرستد بمن
بدان تا ببینند هر انجمن
جهاندار بر بندگان پادشاست
اگر مر مرا خوار گیرد رواست
گمانی نبردم که نزدیک شاه
بداندیشگان تیز یابند راه
ولیکن چوهرمز مرا خوار کرد
به گفتار آهرمنان کارکرد
زشاه جهان اینچنین کارکرد
نزیبد به پیش خردمند مرد
ازان پس که با خار مایه سپاه
بتندی برفتم زدرگاه شاه
همه دیده‌اند آنچ من کرده‌ام
غم و رنج وسختی که من برده‌ام
چوپاداش آن رنج خواری بود
گر ازبخت ناسازگاری بود
به یزدان بنالم ز گردان سپهر
که از من چنین پاک بگسست مهر
زدادار نیکی دهش یاد کرد
بپوشید پس جامهٔ سرخ و زرد
به پیش اندرون دوکدان سیاه
نهاده هرآنچش فرستاد شاه
بفرمود تا هرک بود ازمهان
ازان نامداران شاه جهان
زلشکر برفتند نزدیک اوی
پراندیشه بد جان تاریک اوی
چورفتند و دیدند پیر وجوان
بران گونه آن پوشش پهلوان
بماندند زان کار یکسر شگفت
دل هرکس اندیشه‌ای برگرفت
چنین گفت پس پهلوان با سپاه
که خلعت بدین سان فرستاد شاه
جهاندار شاهست وما بنده‌ایم
دل و جان به مهر وی آگنده‌ایم
چه بینید بینندگان اندرین
چه گوییم با شهریار زمین
بپاسخ گشادند یکسر زبان
که‌ای نامور پرهنر پهلوان
چو ارج تو اینست نزدیک شاه
سگانند بر بارگاهش سپاه
نگر تا چه گفت آن خردمند پیر
به ری چون دلش تنگ شد ز اردشیر
سری پر زکینه دلی پر زدرد
زبان و روان پر زگفتار سرد
بیامد دمان تا باصطخر پارس
که اصطخر بد بر زمین فخر پارس
که بیزارم از تخت وز تاج شاه
چونیک وبد من ندارد نگاه
بدو گفت بهرام کین خود مگوی
که از شاه گیرد سپاه آبروی
همه سر به سر بندگان وییم
دهنده‌ست وخواهندگان وییم
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
که ماخود نبندیم زین پس میان
به ایران کس اورا نخوانیم شاه
نه بهرام را پهلوان سپاه
بگفتند وز پیش بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند
سپهبد سپه را همی‌داد پند
همی‌داشت با پند لب را ببند
چنین تا دوهفته برین برگذشت
سپهبد ز ایوان بیامد به دشت
یکی بیشه پیش آمدش پر درخت
سزاوار میخوارهٔ نیکبخت
یکی گور دید اندر آن مرغزار
کزان خوبتر کس نبیند نگار
پس اندر همی‌راند بهرام نرم
برو بارگی را نکرد ایچ گرم
بدان بیشه در جای نخچیرگاه
به پیش اندر آمد یکی تنگ راه
ز تنگی چو گور ژیان برگذشت
بیابان پدید آمد و راغ ودشت
گرازنده بهرام و تازنده گور
ز گرمای آن دشت تفسیده هور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآشفت بهرام و شد شوخ چشم
زگفتار پرموده آمد بخشم
هوش مصنوعی: بهرام به شدت عصبانی شد و با نگاهی بازیگوش به من پاسخ داد که من در حال صحبت بودم.
بتندیش یک تازیانه بزد
بران سان که از ناسزایان سزد
هوش مصنوعی: اگر به فکر آسیب زدن به دیگران هستی، باید بدانید که ضربه‌ای که می‌زنید باید به گونه‌ای باشد که ناشایست که از دهن آنها بیفتد.
ببستند هم در زمان پای اوی
یکی تنگ خرگاه شد جای اوی
هوش مصنوعی: افرادی دور او جمع شدند و به خاطر حضور او، مکان کوچکی به محلی برای او تبدیل شد.
چو خراد برزین چنان دید گفت
که این پهلوان را خرد نیست جفت
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین این را دید، گفت که این پهلوان همتایی برای خود ندارد و از عقل و تدبیر برخوردار نیست.
بیامد بنزد دبیر بزرگ
بدو گفت کین پهلوان سترگ
هوش مصنوعی: مردی به نزد معلم بزرگ آمد و به او گفت که این قهرمان بزرگ است.
بیک پر پشه ندارد خرد
ازیرا کسی را بکس نشمرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که کسی که از نظر عقل و درک سطح پایینی دارد، به اندازه یک پشه هم برای دیگران ارزش و اهمیت ندارد. در واقع، اشاره به نادانی یا بی‌خبری یک فرد دارد که باعث می‌شود دیگران او را جدی نگیرند یا به حساب نیاورند.
ببایدش گفتن کزین چاره نیست
ورا بتر از خشم پتیاره نیست
هوش مصنوعی: باید به او گفت که راهی جز این وجود ندارد و هیچ چیزی بدتر از خشم یک زن خشمگین نیست.
به نزدیک بهرام رفت آن دو مرد
زبانها پراز بند و رخ لاژورد
هوش مصنوعی: دو مرد با زبان‌هایی پر از هنر و زیبایی به نزد بهرام رفتند و چهره‌هایی به رنگ لاجورد داشتند.
بگفتند کین رنج دادی بباد
سر نامور پر ز آتش مباد
هوش مصنوعی: در این بیت، گویا کسی با گفتن این جمله به فردی دیگر هشدار می‌دهد که کارهایش باعث دردسر و رنجی برای دیگران شده است. همچنین به او یادآوری می‌کند که نام نیک و شهرتش باید با دقت حفظ شود و نباید با عملکردهای ناپسند خود آن را به خطر بیندازد. او به نوعی به عواقب رفتارهایش اشاره می‌کند و به او می‌فهماند که باید از آتش تنبیه و عواقب کارهای نادرست دوری کند.
بدانست بهرام کان بود زشت
باب اندرافگند و تر گشت خشت
هوش مصنوعی: بهرام متوجه شد که پدرش زشت و بدکردار است و به همین دلیل، زندگی او دچار مشکلات و سختی‌ها شده است.
پشیمان شد وبند او برگرفت
ز کردار خود دست بر سرگرفت
هوش مصنوعی: او از کارهایی که انجام داده بود پشیمان شد و از آن زنجیر خود را آزاد کرد و دستش را بر سرش گذاشت.
فرستاد اسبی بزرین ستام
یکی تیغ هندی بزرین نیام
هوش مصنوعی: یک اسب بزرگ و شجاع را فرستادند و همچنین یک شمشیر هندی که بسیار قوی و برنده بود.
هم اندر زمان شد به نزدیک اوی
که روشن کند جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: در زمان، به نزد او می‌رفتم تا بتواند روح تاریکم را روشنی بخشد.
همی‌بود تا او میان را ببست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
هوش مصنوعی: او به طور مداوم در حال تلاش بود تا او را در میانه کار به دام بیندازد و در یک لحظه سریع، به هدف خود رسید.
سپهبد همی‌راند با اوبه راه
بدید آنک تازه نبد روی شاه
هوش مصنوعی: سپهبد به همراه خود در مسیر کسی را دید که هنوز چهره او به تازگی به میدان نبرد نرفته بود.
بهنگام پدرود کردنش گفت
که آزار داری ز من درنهفت
هوش مصنوعی: در زمان خداحافظی، او گفت که از من آزار و رنجی به دل دارد که پنهان کرده است.
گرت هست با شاه ایران مگوی
نیاید تو را نزد او آب روی
هوش مصنوعی: اگر با شاه ایران ارتباط داری، بهتر است در مورد او صحبت نکنی؛ زیرا این کار سبب می‌شود که دیگر نتوانی با او با آبرو ملاقات کنی.
بدو گفت خاقان که ما راگله
زبختست و کردم به یزدان یله
هوش مصنوعی: خاقان به او گفت که ما به خاطر سرنوشت خود نگرانی داریم و به خداوند پناه برده‌ایم.
نه من زان شمارم که از هرکسی
سخنها همی‌راند خواهم بسی
هوش مصنوعی: من از آن دسته افرادی نیستم که مثل دیگران از هر موضوعی سخن بگویم و نظری داشته باشم. من می‌خواهم بیشتر از این‌ها را درک کنم و بیان کنم.
اگر شهریار تو زین آگهی
نیابد نزیبد برو بر مهی
هوش مصنوعی: اگر پادشاه تو از این خبر باخبر نشود، سزاوار نیست که به او خبر بدهی.
مرا بند گردون گردنده کرد
نگویم که با من بدی بنده کرد
هوش مصنوعی: به من اجازه دادند که در چرخش این دنیا به بند کشیده شوم، اما نمی‌گویم که این کار با من بی‌رحمی کرد.
ز گفتار اوگشت بهرام زرد
بپیچید و خشم از دلیری بخورد
هوش مصنوعی: بهرام زرد، تحت تأثیر سخنانی که شنید، دچار تردید شد و از روی خشم نسبت به شجاعت خود احساس ناخوشایندی پیدا کرد.
چنین داد پاسخ که آمد نشان
ز گفتار آن مهتر سرکشان
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که نشانه‌ای از صحبت‌های آن رئیس گردنکش‌ها به دست آمده است.
که تخم بدی تا توانی مکار
چوکاری برت بر دهد روزگار
هوش مصنوعی: بدی‌ها و زشتی‌ها را تا می‌توانی دوری کن، زیرا زمان و شرایط می‌توانند به گونه‌ای به تو آسیب برسانند که کار تو را تحت تأثیر قرار دهد.
بدو گفت بهرام کای نامجوی
سخنها چنین تا توانی مگوی
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای جویای نام، تا جایی که می‌توانی، اینگونه سخن نگو.
چرا من بتو دل بیاراستم
ز گیتی تو را نیکویی خواستم
هوش مصنوعی: چرا من دل خود را به تو آراسته‌ام و از این دنیای فانی، تنها زیبایی‌های تو را خواستم؟
ز تو نامه کردم بشاه جهان
همی زشت تو داشتم در نهان
هوش مصنوعی: از تو نامه‌ای به شاه دنیا نوشتم، اما در دل از زشتی‌ات پنهان داشتم.
بدو گفت خاقان که آن بد گذشت
گذشته سخنها همه باد گشت
هوش مصنوعی: خاقان به او گفت که آن دوران بد گذشته است و حالا تمام حرف‌ها بی‌معنا شده‌اند.
ولیکن چو در جنگ خواری بود
گه آشتی بردباری بود
هوش مصنوعی: اما زمانی که در جنگ ذلت و شکست وجود دارد، در زمان صلح صبر و استقامت لازم است.
تو راخشم با آشتی گر یکیست
خرد بی‌گمان نزد تواندکیست
هوش مصنوعی: هرگاه که خشم و آشتی تو یکی شود، بی‌تردید عقل و خرد در نزد توست.
چو سالار راه خداوند خویش
بگیرد نیفتد بهرکار پیش
هوش مصنوعی: زمانی که رهبر و راهنمایی که به خداوند وابسته است، به کاری مشغول شود، هیچ چیزی نمی‌تواند او را از پیش رفتن بازدارد.
همان راه یزدان بباید سپرد
ز دل تیرگیها بباید سترد
هوش مصنوعی: باید در زندگی به مسیر الهی پایبند بود و از دل تاریکی‌ها و مشکلات رها شد.
سخن گر نیفزایی اکنون رواست
که آن بد که شد گشت با باد راست
هوش مصنوعی: اگر در کلام خود چیزی اضافه نکنی، حالا درست است که هرچه بد شده، با گذشت زمان به سمت درست‌تری برود.
زخاقان چوبشنید بهرام گفت
که پنداشتم کین بماند نهفت
هوش مصنوعی: بهرام به شکایت چوب‌زدن زخاکان گوش می‌دهد و می‌گوید که فکر می‌کردم این موضوع پنهان خواهد ماند.
کنون زان گنه گر بیاید زیان
نپوشم برو چادر پرنیان
هوش مصنوعی: حال که به خاطر این گناه ممکن است آسیبی به من برسد، دیگر نمی‌توانم خفه‌خوردن کنم و غمگین باشم.
چوآنجارسی هرچ باید بگوی
نه زان مر مراکم شود آب روی
هوش مصنوعی: وقتی در جایی هستم که باید حقیقت را بگویم، دیگر از اینکه بر من چه خواهد گذشت، نگران نیستم.
بدو گفت خاقان که هرشهریار
که ازنیک وبد برنگیرد شمار
هوش مصنوعی: خاقان به او گفت که هر پادشاهی که خوب و بد را به درستی نشناسد و به حساب نیاورد، نمی‌تواند حکومت درستی داشته باشد.
ببد کردن بنده خامش بود
برمن چنان دان که بیهش بود
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بنده‌ای را بدنام کنی، بدان که این کار بر من تأثیر چندانی ندارد، همان‌طور که بی‌خبر و غافل از آنچه می‌کنی، به نظر می‌رسد.
چواز دور بیند ورا بدسگال
وگر نیک خواهی بود گر همال
هوش مصنوعی: اگر از دور به کسی نگاه کنی، ممکن است او را بد ببینی، ولی اگر نزدیک شوی و با او آشنا گردی، ممکن است از او تعریف و تمجید کنی.
تو را ناسزا خواند وسرسبک
ورا شاه ایران ومغزی تنگ
هوش مصنوعی: تو توهین می‌کنی و بی‌احترامی می‌کنی، در حالی که خودت از مقام و جایگاه بالایی برخوردار نیستی و ذهنی کوچک داری.
بجوشید بهرام وشد زردروی
نگه کرد خراد برزین بروی
هوش مصنوعی: بهرام به شدت شور و نشاط پیدا کرد و چهره‌اش زرد شد، سپس به خراد برزین نگاهی انداخت.
بترسید زان تیزخونخوار مرد
که اورا زباد اندرآرد بگرد
هوش مصنوعی: از آن مردی که خون‌خوار و تندخوست بترسید، زیرا او با سرعت و شدت وارد می‌شود و بر شما می‌چرخد.
ببهرام گفت ای سزاوار گاه
بخور خشم وسر بازگردان ز راه
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای کسی که به حق سزاواری، کمی خشم را فراموش کن و به مسیر درست برگرد.
که خاقان همی راست گوید سخن
توبنیوش واندیشه بدمکن
هوش مصنوعی: سلطان هر چه بگوید راست است، پس به سخنان او توجه کن و در اندیشه بد وارد نشو.
سخن گر نرفتی بدین گونه سرد
تو را نیستی دل پرآزار و درد
هوش مصنوعی: اگر سخن تو به این حالت سرد و بی‌هیجان بود، دیگر دلی پر از آزار و درد نداشتی.
بدو گفت کین بدرگ بی‌هنر
بجوید همی خاک وخون پدر
هوش مصنوعی: او به او گفت که این مرد بی‌هنر به دنبال چه چیزی می‌گردد جز خاک و خون پدرش.
بدو گفت خاقان که این بد مکن
بتیزی بزرگی بگردد کهن
هوش مصنوعی: خاقان به او گفت که این کار ناپسند را انجام نده، زیرا بزرگانی که به گرد تو هستند، به زودی از بین خواهند رفت.
بگیتی هرآنکس که او چون تو بود
سرش پر ز گرد ودلش پر ز دود
هوش مصنوعی: در جهان، هر کسی که شبیه تو باشد، سرش پر از غبار و دلش پر از دود است.
همه بد سگالید وباکس نساخت
بکژی ونابخردی سر فراخت
هوش مصنوعی: همه بداندیش و بدخواه هستند و در کار خود عاقلانه عمل نمی‌کنند، به طوری که جهل و نادانی سرنوشت آن‌ها را رقم زده است.
همی ازشهنشاه ترسانییم
سزا زو بود رنج وآسانییم
هوش مصنوعی: ما از پادشاه می‌ترسیم و باید به همین خاطر دچار رنج و سختی شویم، در حالی که اوضاع باید آسان‌تر باشد.
زگردنکشان اوهمال منست
نه چون بنده اوبدسگال منست
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که رفتار من تحت تأثیر ظالمین و سرکشان است و نه به خاطر اینکه من بنده آن‌ها هستم، بلکه به دلیل موقعیت و وضعیت اجتماعی‌ام، شبیه به یک سگ که در خدمت آن‌هاست، به نظر می‌رسد.
هشیوار وآهسته و با نژاد
بسی نامبردار دارد بیاد
هوش مصنوعی: آگاه و آرام، با ویژگی‌های برجسته‌ای که همه آن را می‌شناسند، به یاد سپرده شده است.
به جان و سرشاه ایران سپاه
کز ایدر کنون بازگردی به راه
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه ایران، سپاه حاضر است که اگر از اینجا برگردی، راهی جدید را انتخاب کن.
بپاسخ نیفزایی وبدخوی
نگویی سخن نیز تا نشنوی
هوش مصنوعی: اگر تو چیزی به من نیاموزی و با بدخواهی سخنی نکنی، من نیز چیزی نخواهم گفت تا اینکه حرفی از تو بشنوم.
چوبشنید بهرام زوگشت باز
بلشکر گه آمد گو رزمساز
هوش مصنوعی: بهرام چوب را از دور شنید که صدای جمعیت و رزم‌آوران به گوشش رسید و فهمید که بازگشت به میدان جنگ زمانش فرارسیده است.
چو خراد برزین وآن بخردان
دبیر بزرگ ودگر موبدان
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره می‌شود که با هوش و دانش فراوان، مانند خردمندان بزرگ و دبیران با تجربه، مورد توجه و احترام قرار گرفته است. دیگر نیکوکاران و شخصیت‌های برجسته نیز در کنار او قرار دارند.
نبشتند نامه بشاه جهان
سخن هرچ بد آشکار ونهان
هوش مصنوعی: نامه‌ای به شاه جهان نوشته شد که در آن هر موضوعی، چه آشکار و چه پنهان، به بیان درآمده بود.
سپهدار با موبد موبدان
بخشم آن زمان گفت کای بخردان
هوش مصنوعی: سرلشکر با بزرگ‌ترین حکمران در آن زمان گفت: ای خردمندان!
هم اکنون از ایدر بدز درشوید
بکوشید و با باد همبر شوید
هوش مصنوعی: همین حالا از اینجا خارج شوید و تلاش کنید تا با باد همراه شوید.
بدز بر ببیند تا خواسته
چه مایه بود گنج آراسته
هوش مصنوعی: از دیدن بدی‌ها و نقص‌ها می‌توان فهمید که آرزوی شخص چه ارزشی دارد یا به چه میزان از زینت و زیبایی بهره‌مند است.
دبیران برفتند دل پرهراس
ز شبگیر تاشب گذشته سه پاس
هوش مصنوعی: دیگر نویسندگان و دبیران رفته‌اند و دلشان از ترس پر است. از زمان غروب تا بامداد، سه بخش شب سپری شده است.
سیه شد بسی یازگار از شمار
نبشته نشد هم بفرجام کار
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها و لحظات تاریک و غم‌انگیز گذشتند و هیچ نتیجه‌ای برای داستان‌ها و کارهای ما حاصل نشد.
بدز بر نبد راه زان خواسته
گذشته بدو سال و ناکاسته
هوش مصنوعی: اگر کسی راهی که به آن خواسته و آرزو دارد نرود، قطعاً به چالش‌ها و ناکامی‌های بیشتری خواهد برخورد.
ز هنگام ارجاسب و افراسیاب
ز دینار و گوهر که خیزد ز آب
هوش مصنوعی: از زمان ارجاسب و افراسیاب، ثروت و جواهری که از آب به دست می‌آید، به وفور وجود داشته است.
همان نیز چیزی که کانی بود
کجا رستنش آسمانی بود
هوش مصنوعی: چیزی که در زمین و سنگ‌های معدنی وجود دارد، تنها در آسمان به اوج می‌رسد و رشد می‌کند.
همه گنجها اندر آورده بود
کجا نام او در جهان برده بود
هوش مصنوعی: تمام ثروت‌ها و گنج‌ها را جمع کرده بود، اما هیچ کجا نام او را در دنیا ذکر نکرده بودند.
زچیز سیاوش نخستین کمر
بهرمهره‌ای در سه یاره گهر
هوش مصنوعی: از چیز سیاوش، اولین کمربند را با مرواریدهایی در سه ردیف به خود بست.
همان گوشوارش که اندر جهان
کسی را نبود ازکهان ومهان
هوش مصنوعی: گوشواره‌ای که در جهان هیچ کس مانند آن را ندارد، از زمان‌های دور و قدیم است.
که کیخسرو آن رابه لهراسب داد
که لهراسب زان پس بگشتاسب داد
هوش مصنوعی: کیخسرو آن را به لهراسب تقدیم کرد و از آن پس لهراسب بر مملکت گشتاسب حکمرانی داشت.
که ارجاسب آن را بدز درنهاد
که هنگام آنکس ندارد بیاد
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که زمان، بی‌خبر از ما می‌گذرد و هیچ‌کس نمی‌تواند لحظات را برای خود نگه دارد.
شمارش ندانست کس در جهان
ستاره شناسان و فرخ مهان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند شمار ستاره‌ها و بزرگان خوشبخت را در جهان به‌درستی تعیین کند.
نبشتند یک یک همه خواسته
که بود اندر آن گنج آراسته
هوش مصنوعی: همه خواسته‌ها را به طور جداگانه نوشتند که چه چیزهایی در آن گنجینه زیبا وجود دارد.
فرستاد بهرام مردی دبیر
سخن گوی و روشن دل و یادگیر
هوش مصنوعی: بهرام فردی فرستاد که نویسنده‌ای تیزهوش و با دل روشن و یادگیر باشد.
بیامد همه خواسته گرد کرد
که بد در دز وهم به دشت نبرد
هوش مصنوعی: همه چیز به هم می‌رسید و به نظر می‌رسید که در خیال و تصور، اوضاع به هم ریخته است و در جنگ و نبرد به دشت نمی‌رسید.
ابا خواسته بود دو گوشوار
دو موزه درو بود گوهرنگار
هوش مصنوعی: دختر زیبای نازنین، از خواسته‌اش درباره دو گوشواره و دو جفت کفش صحبت کرده است.
همان شوشه زر وبرو بافته
بگوهر سر شوشه برتافته
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزش چیزهایی که به دست می‌آیند اشاره دارد. در اینجا، به نوعی از جواهرات و زینت‌ها صحبت می‌شود که از زر و گوهر ساخته شده‌اند. به عبارتی، از زیبایی و تجملی سخن می‌گوید که از مواد باارزش تشکیل شده است. بیان این موضوع نشان‌دهنده‌ی اهمیت و جذابیت زیبایی‌های طبیعی و مصنوعی در زندگی است.
دو برد یمانی همه زربفت
بسختند هر یک بمن بود هفت
هوش مصنوعی: دو یمانی که هر کدام دو برد را به سختی بافته بودند، به گفته‌ای، هر یک از آن‌ها برای من هفت برد است.
سپهبد زکشی و کنداوری
نبود آگه از جستن داوری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر یک فرمانده یا رهبری نادان باشد و از حقیقت و عدالت بی‌خبر، نمی‌تواند تصمیم‌های درست و عادلانه‌ای بگیرد. علم و آگاهی در رهبری نقش بسیار مهمی دارد.
دو برد یمانی بیکسونهاد
دو موزه به نامه نکرد ایچ یاد
هوش مصنوعی: دو تخت یمانی در یک جا قرار گرفته‌اند، اما هیچ نشانه‌ای از دو موز یا نامی از آنان وجود ندارد.
بفرمود زان پس که پیداگشسب
همی با سواران نشیند براسب
هوش مصنوعی: پس از آن فرمان داد که پیداگشسب با سواران بر اسب بنشیند و در کنار آنها قرار گیرد.
زلشکر گزین کرد مردی هزار
که با اوشود تا درشهریار
هوش مصنوعی: مردی هزار نفر را از میان جنگجویان انتخاب کرد تا با او به دیدار پادشاه بروند.
زخاقان شتر خواست ده کاروان
شمرد آن زمان جمله بر ساروان
هوش مصنوعی: زخاقان شتر درخواست کرد که تعداد کاروان را بشمارد، و در آن لحظه همه به سمت سرپرست کاروان توجه کردند.
سواران پس پشت وخاقان زپیش
همی‌راند با نامداران خویش
هوش مصنوعی: سواران از پشت سر و فرمانده خلعتی پیش از خود را با نام‌آوران همراه می‌کنند و به جلو می‌رانند.
چو خاقان بیامد به نزدیک شاه
ابا گنج دیرینه و با سپاه
هوش مصنوعی: وقتی خاقان به نزد شاه آمد، با خود ثروت کهنه‌ای و گروهی از نیروها را به همراه داشت.
چوبشنید شاه جهان برنشست
به سر بر یکی تاج و گرزی بدست
هوش مصنوعی: شاه جهان بر روی تخت نشسته و بر سرش یک تاج و در دستش یک گرز دارد.
بیامد چنین تا بدرگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید
هوش مصنوعی: او به راه خود ادامه داد تا به مکان مورد نظر رسید و وقتی که چهره پادشاه را دید، متوجه شد که چگونه است.
همی‌بود تا چونش بیند به راه
فرود آید او همچنان با سپاه
هوش مصنوعی: او تا زمانی که او را در راه ببیند، همراه سپاهش پایین می‌آید.
ببیندش و برگردد از پیش اوی
پراندیشه بد زان سخن نامجوی
هوش مصنوعی: او را می‌بیند و از حضور او دور می‌شود، زیرا از آنچه می‌گوید، افکار منفی و بدی به ذهنش خطور می‌کند.
پس آنگاه خاقان چنان هم بر اسب
ابا موبد خویش پیداگشسب
هوش مصنوعی: سپس پادشاه بر اسب خود ظاهر شد و همراه با موبد خود، خود را نشان داد.
فرود آمد از اسب خاقان همان
بیامد برشاه ایران دمان
هوش مصنوعی: خاقان از اسب پایین آمد و به نزد شاه ایران آمد.
درنگی ببد تا جهاندار شاه
نشست از بر تازی اسبی سیاه
هوش مصنوعی: مدتی صبر کن تا پادشاه جهان بر اسب سیاهی نشسته باشد.
شهنشاه اسب تگاور براند
بدهلیز با او زمانی بماند
هوش مصنوعی: شاه سوار بر اسبی شجاع و نیرومند به دروازه می‌آید و مدتی را با او می‌گذراند.
چوخاقان برفت از در شهریار
عنانش گرفت آن زمان پرده دار
هوش مصنوعی: پادشاه از در palace خارج شد و در آن لحظه، فردی که مسئول نگهداری پرده‌ها بود، افسار اسب او را گرفت.
پیاده شد از باره پرموده زود
بران کهتری جادوییها نمود
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و به سرعت بران شد، که این کار او باعث شد کارهای شگفت‌انگیزی انجام دهد.
پیاده همان شاه دستش بدست
بیاورد او را بجای نشست
هوش مصنوعی: مردی عادی، مانند شاه توانست دستش را بگیرد و او را به جای نشستن بیاورد.
خرامان بیامد به نزدیک تخت
مراورا شهنشاه بنواخت سخت
هوش مصنوعی: با آرامی به نزد تخت من آمد و پادشاه با محبت او را نوازش کرد.
بپرسید و بنشاختش پیش خویش
بگفتند بسیار ز انداره بیش
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و او را بهتر شناختند. بسیاری گفتند که او از آنچه که باید باشد، بیشتر است.
سزاوار او جایگه ساختند
یکی خرم ایوان بپرداختند
هوش مصنوعی: او را به مقام و موقعیتی شایسته رساندند و برایش یک ایوان زیبا و خوش سر و صدا فراهم کردند.
ببردند چیزی که شایسته بود
همان پیش پرموده بایسته بود
هوش مصنوعی: آنچه که باید به دست می‌آمد، از دست رفت و آنچه که شایسته بود، از دست داده شد.
سپه را به نزدیک او جای کرد
دبیری بدان کاربر پای کرد
هوش مصنوعی: ارتش را در نزدیکی او مستقر کردند و معلمی در آن کار مشغول شد.
چو آگه شد از کار آن خواسته
که آورد پرموده آراسته
هوش مصنوعی: زمانی که او از موضوع مورد نظر باخبر شد، متوجه شد که باید تلاش کند و خود را آماده کند.
به میدان فرستاده تا همچنان
برد بار پرمایه با ساروان
هوش مصنوعی: او را به میدان فرستاده‌اند تا همچنان با بار گران و ارزشمندش به سفر ادامه دهد.
چوآسود پرموده از رنج راه
بهشتم یکی سور فرمود شاه
هوش مصنوعی: وقتی که پرنده‌ای پس از یک سفر دشوار استراحت می‌کند، پادشاه برای او جشنی باشکوه برپا می‌کند که نشان‌دهنده بهشت و آرامش است.
چو خاقان زپیش جهاندار شاه
نشستند برخوان او پیش گاه
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه بزرگ و حاکم قوی‌ماب به همراه خاقان به نشسته بودند و در برابر او دربار در حال برگزاری بود.
بفرمود تابار آن اشتران
بپشت اندر آرند پیش سران
هوش مصنوعی: فرمان داد که آن شتران را بار کنند و به پشت آنها بیندازند، تا پیش روی سران حرکت کنند.
کسی برگرفت از کشیدن شمار
بیک روز مزدور بدصدهزار
هوش مصنوعی: کسی از کار کردن برای دیگران، از یک روز برای خود درآمدی به اندازهٔ هزار مزدور به دست آورد.
دگر روز هم بامداد پگاه
بخوان برمی‌آورد وبنشست شاه
هوش مصنوعی: در روز دیگر نیز، صبح زود، هنگامی که پرنده آواز می‌خواند، شاه برمی‌خیزد و می‌نشیند.
زمیدان ببردند پنجه هزار
هم ازتنگ بر پشت مردان کار
هوش مصنوعی: در میدان، هزاران نفر از فشار و تنگی بر دوش کارگران می‌کوشند و سختی‌ها را تحمل می‌کنند.
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه زان کار پرداخته
هوش مصنوعی: از چیزهایی که به دست آمده، صد گنج جمع شده و دل شاه به خاطر آن کار، پر شده است.
یکی تخت جامه بفرمود شاه
کز آنجا بیارند پیش سپاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا یک تخت و جامه را بیاورند تا در پیش سپاه قرار دهند.
همان بر کمر گوهر شاهوار
که نامد همی ارز او در شمار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همانطور که جواهرات ارزشمند و باکیفیت، همواره بر کمر شاهان قرار دارند، در واقع کسی که با ارزش و معتبر است، همیشه در جایگاه خود قرار دارد و برای او ارزشی تعیین نمی‌شود.
یکی آفرین خاست از بزمگاه
که پیروز باداین جهاندار شاه
هوش مصنوعی: در یک مهمانی، کسی دعا کرد و آرزو کرد که این شاه چنان پیروز و موفق باشد که بر همه چیز تسلط یابد.
بآیین گشسب آن زمان شاه گفت
که با او بدش آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: در آن زمان، شاه گفت که از نیت بد او، چه به طور علنی و چه پنهانی، آگاه است.
که چون بینی این کار چوبینه را
بمردی به کار آورد کینه را
هوش مصنوعی: زمانی که ببینی که یک نفر در انجام کارهایی که مربوط به کینه و ناپسند است، از چوب و ابزارهای زمختی استفاده می‌کند، متوجه می‌شوی که او در تلاش است تا انتقام بگیرد یا بی‌رحمانه عمل کند.
چنین گفت آیین گشسب دبیر
که‌ای شاه روشن دل و یادگیر
هوش مصنوعی: دبیر می‌گوید: ای شاه با دل روشن و آگاهی، به این نکته توجه کن.
بسوری که دستانش چوبین بود
چنان دان که خوانش نو آیین بود
هوش مصنوعی: دست‌های او چوبی بود و به خوبی می‌دانست که روش او در خواندن نو و تازه است.
ز گفتار او شاه شد بدگمان
روانش پراندیشه بدیک زمان
هوش مصنوعی: از صحبت‌های او، پادشاه به بدگمانی دچار شد و ذهنش پر از افکار منفی گردید.
هیونی بیامد همانگه سترگ
یکی نامه‌ای از دبیر بزرگ
هوش مصنوعی: ناگهان شخصی بزرگ و مهمی آمد و نامه‌ای از دبیر بزرگ برای او آورد.
که شاه جهان جاودان شادباد
همه کار اوبخشش وداد باد
هوش مصنوعی: درود بر پادشاه جهانی که همیشه پایدار و شاداب است. همه‌ی کارهای او بر پایه‌ی بخشش و عدالت است.
چنان دان که برد یمانی دوبود
همه موزه از گوهر نابسود
هوش مصنوعی: بدان که یمانی با دو چیز به پیروزی دست یافت: یکی اینکه خود را از ناپاکی‌ها دور نگه داشت و دیگری اینکه به دارایی‌های ارزشمند خودش توجه کرد.
همان گوشوار سیاوش رد
کزو یادگارست ما را خرد
هوش مصنوعی: گوشواره سیاوش، نشانه‌ای از گذشته‌ است که برای ما ارزش و اهمیت دارد.
ازین چار دو پهلوان برگرفت
چو او دید رنج این نباشد شگفت
هوش مصنوعی: دو جنگجو از این موضوع بهره‌برداری کردند، زیرا وقتی او رنج و سختی را دید، شگفت‌زده نشد.
زشاهک بپرسید پس نامجوی
کزین هرچ دیدی یکایک بگوی
هوش مصنوعی: شاهک از نامجو خواست که هر چیزی را که دیده است، به طور دقیق و یکی یکی برای او بگوید.
سخن گفت شاهک برین‌همنشان
برآشفت زان شاه گردنکشان
هوش مصنوعی: شاهک با صدای بلندی سخن گفت و برین‌همنشان را به خشم آورد، از آن شاهی که گردن‌کشان را فرمانروا می‌داند.
هم اندر زمان گفت چوبینه راه
همی گم کند سربرآرد بماه
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که در زمان‌های مختلف، برخی از نشانه‌ها و راه‌ها ممکن است گم شوند یا ناپیدا بگردند، اما در عوض، چیزهایی دیگر به تدریج نمایان می‌شوند و به ما آگاهی می‌دهند. در واقع، گاهی ممکن است در مسیر زندگی به مشکلاتی برخورد کنیم، اما بعد از آن، روشنایی و نمایانی جدیدی به وجود می‌آید که ما را راهنمایی می‌کند.
یکی آنک خاقان چین رابزد
ازان سان که ازگوهر بد سزد
هوش مصنوعی: یکی از افسران یا مقامات، پادشاه چین را به گونه‌ای تحت تأثیر قرار داد که نشان‌دهنده‌ی شایستگی و ارزش او بود.
دگر آنک چون گوشوارش به کار
بیامد مگرشد یکی شهریار
هوش مصنوعی: وقتی که گوشواره‌اش به کار افتاد، ناگهان یکی از حکومت‌داران به وجود آمد.
همه رنج او سر به سر بادگشت
همه داد دادنش بیداد گشت
هوش مصنوعی: تمام زحمت او مثل یک برهوت بی‌نتیجه شد و تمام فریادهای او در برابر بی‌عدالتی به ناامیدی تبدیل گردید.
بگفت این و پرموده را پیش خواند
بران نامور پیشگاهش نشاند
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس پرموده (پرموده به معنی فردی بزرگوار و برجسته) را نزد او آورد و در برابر او نشاند.
ببودند وخوردند تا شب زراه
بیفشاند آن تیره زلف سیاه
هوش مصنوعی: آنها تا شب به خوردن مشغول بودند و عاقبت، آن موی سیاه تیره را بر زمین افکندند.
بخاقان چین گفت کز بهر من
بسی زنج دیدی توازشهرمن
هوش مصنوعی: بخاقان چین گفت: برای من، تو از شهر من زنجیره‌های زیادی را دیده‌ای.
نشسته بیازید ودستش گرفت
ازو ماند پرموده اندر شگفت
هوش مصنوعی: او نشسته بود و با دستانش او را گرفت که غافلگیر شد و در حیرت ماند.
بدو گفت سوگند ما تازه کن
همان کار بر دیگر اندازه کن
هوش مصنوعی: به او گفت سوگند یاد کن که این بار کار را به شیوه‌ای دیگر انجام دهی.
بخوردند سوگندهای گران
به یزدان پاک وبه جان سران
هوش مصنوعی: سوگندهای مهم و جدی به خداوند نیکوکار و جان بزرگان و سران خوردند.
که از شاه خاقان نپیچد به دل
ندارد به کاری ورا دلگسل
هوش مصنوعی: کسی که در دلش محبت و احترامی به شاه خاقان دارد، هیچ‌گاه از او دور نمی‌شود و در کارهایش بی‌اهمیت نمی‌نماید.
بگاه وبتاج و بخورشیدوماه
بذرگشسب و به آذرپناه
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی‌های طبیعت و نمادهای آن اشاره شده است. روز به همراه زیبایی‌های خود، مانند خورشید و ماه، به ما قدرت و نور می‌بخشد. همچنین، به نمادهای دیگر از جمله آتش و اعتماد به سرپناه اشاره شده که نشان‌دهندهٔ امید و پایداری هستند. در کل، تصویر زیبای طبیعت و عناصر آن در کنار هم، حس امید و زندگی را منتقل می‌کند.
به یزدان که او برتر ازبرتریست
نگارندهٔ زهره ومشتریست
هوش مصنوعی: به خداوندی که بالاتر از هر برتری است، آن کسی که زیبایی‌های زهره و مشتری را خلق کرده است.
که چون بازگردی نپیچی زمن
نه از نامداران این انجمن
هوش مصنوعی: وقتی برمی‌گردی، از من دور نشو و به یاد داشته باش که من نیز از افراد مشهور این جمع هستم.
بگفتند وز جای برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند
هوش مصنوعی: آنها گفتند و از جای خود برخواستند و به سمت محل خواب رفتند و آنجا را آماده کردند.
چوبرزد سرازکوه زرد آفتاب
سرتاجداران برآمد زخواب
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید زرد رنگ از بالای کوه طلوع کرد، تاجداران از خواب بیدار شدند.
یکی خلعت آراسته بود شاه
ز زرین وسیمین و اسب وکلاه
هوش مصنوعی: یکی لباسی زیبا و مجلل را به تن کرده بود، شاهی از جنس طلا و نقره، با اسب و کلاهی پرزرق و برق.
به نزدیک خاقان فرستاد شاه
دومنزل همی‌رفت با او به راه
هوش مصنوعی: شاه دومنزل نزد خاقان رفت و در مسیر، همراه او بود.
سه دیگر نپیمود راه دراز
درودش فرستاد وزو گشت باز
هوش مصنوعی: او هنوز راه طولانی را نپیموده بود که به او درود فرستادند و به سمت او برگشتند.
چو آگاهی آمد سوی پهلوان
ازان خلعت شهریار جهان
هوش مصنوعی: زمانی که آگاهی و دانش به سوی پهلوان رسید، از آن لباس و جامه‌ای که از سوی پادشاه جهانی به او داده شده بود، با خبر شد.
زخاقان چینی که از نزد شاه
چنان شاد برگشت و آمد به راه
هوش مصنوعی: زخاقان چینی که از نزد شاه بسیار خوشحال شد و به سمت راه برگشت.
پذیره شدش پهلوان سوار
از ایران هرآنکس که بد نامدار
هوش مصنوعی: پهلوانی سوار از ایران به استقبال او آمد، هر کسی که در دنیا شناخته‌شده و معروف بود.
علف ساخت جایی که اوبرگذشت
به شهروده و منزل وکوه دشت
هوش مصنوعی: علفی در جایی رشد کرد که او از آنجا عبور کرد، در مسیرهایی که در شهر، خانه، کوه و دشت وجود دارد.
همی‌ساخت پوزش کنان پیش اوی
پراز شرم جان بداندیش اوی
هوش مصنوعی: او با تردید و شرم نزد کسی می‌رود و در حضور او به خوبی صحبت می‌کند، اما در دلش درباره او نگرانی و بدبینی دارد.
چوپرموده را دید کرد آفرین
ازو سربپیچید خاقان چین
هوش مصنوعی: چوپرموده را دید، آفرین بر او گفت و خاقان چین از او روی برگرداند.
نپذرفت ازو هرچ آورده بود
علفت بود اگر بدره وبرده بود
هوش مصنوعی: هرچه او آورد، قبول نکرد؛ اگر هم علف بود، یا اگر زیبا و ارزشمند بود، فایده‌ای نداشت.
همی‌راند بهرام با او به راه
نکرد ایچ خاقان بدو بر نگاه
هوش مصنوعی: بهرام او را در مسیر خود همراه می‌برد و هیچ فرمانروایی را به او نمی‌نگرد.
بدین گونه برتاسه منزل براند
که یک روز پرموده اورانخواند
هوش مصنوعی: به این ترتیب به گونه‌ای به اوج منزلت و مقام برسی که هیچ‌کس در زندگی‌اش نتواند تو را فراموش کند.
چهارم فرستاد خاقان کسی
که برگرد چون رنج دیدی بسی
هوش مصنوعی: خاقان کسی را فرستاد که وقتی به او رسیدی، از رنج و زحمت‌هایی که کشیده‌ای، با خبر شوی.
چوبشنید بهرام برگشت از وی
بتندی سوی بلخ بنهاد روی
هوش مصنوعی: بهرام با شدت و عصبانیت به سمت بلخ برگشت و راه خود را در پیش گرفت.
همی‌بود دربلخ چندی دژم
زکرده پشیمان ودل پر زغم
هوش مصنوعی: مدتی در بلخ عده‌ای بودند که از کارهای گذشته خود پشیمان شده و دل‌هایشان پر از غم و اندوه بود.
جهاندار زو هم نه خشنودبود
زتیزی روانش پراز دود بود
هوش مصنوعی: پادشاه از این موضوع راضی نیست و دلش پر از نگرانی و دود است.
از آزار خاقان چینی نخست
که بهرام آزار او را بجست
هوش مصنوعی: از ظلم و آزار پادشاه چینی، بهرام به دنبال یافتن راهی برای مقابله با او بود.
دگر آنک چیزی که فرمان نبود
ببرداشتن چون دلیری نمود
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که زمانی که اراده و شجاعت وجود داشته باشد، می‌توان کارهایی را انجام داد که قبلاً تصور نمی‌شد امکان‌پذیر باشد. برخی از فعالیت‌ها یا تغییرات که قبلاً سخت یا غیرممکن به نظر می‌رسیدند، با عزم و دلیر بودن به انجام می‌رسند.
یکی نامه بنوشت پس شهریار
ببهرام کای دیو ناسازگار
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای نوشت و آن را به شهریار (پادشاه) فرستاد، در مورد بهرام که دیو نافرمانی است.
ندانی همی خویشتن راتوباز
چنین رابزرگان شدی بی‌نیاز
هوش مصنوعی: تو از خود خبر نداری و این‌گونه به بزرگانی رسیده‌ای که نیازمند چیزی نیستند.
هنرها ز یزدان نبینی همی
به چرخ فلک برنشینی همی
هوش مصنوعی: هنرها از جانب خداوند است و تو نمی‌بینی که چگونه با آن‌ها بر بلندای آسمان می‌نشینی.
زفرمان من سربپیچیده‌ای
دگرگونه کاری بسیجیده‌ای
هوش مصنوعی: از دستور من سرپیچی کرده‌ای و کارهای زیادی را به شیوه‌ای متفاوت انجام داده‌ای.
نیاید همی یادت از رنج من
سپاه من و کوشش وگنج من
هوش مصنوعی: آیا فراموش می‌کنی که من چقدر زحمت کشیدم و برای به دست آوردن این گنج و موفقیت تلاش کردم؟
ره پهلوانان نسازی همی
سرت به آسمان برفرازی همی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مقام و عظمت قهرمانان دست یابی، باید سر خود را به آسمان بلند کنی و رشد کنی.
کنون خلعت آمد سزاوار تو
پسندیده و در خور کار تو
هوش مصنوعی: اکنون لباس و ظاهری شایسته و مناسب برای تو فراهم شده است که با کار و ویژگی‌های تو سازگار است.
چوبنهاد برنامه برمهرشاه
بفرمود تا دو کدانی سیاه
هوش مصنوعی: شاه تصمیم گرفت که دو کدخدای سیاه را به عنوان نماینده‌های خود به کار بگیرد و برنامه‌ای را برای اداره امور تعیین کند.
بیارند با دوک و پنبه دروی
نهاده بسی ناسزا رنگ وبوی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به غلط‌ها و نادرستی‌هایی اشاره می‌کند که ممکن است از سوی دیگران به او نسبت داده شود. او بیان می‌کند که ممکن است انرژی و زحماتی که صرف کرده، به باد برود و برخی افراد با حرف‌های نابجا و بی‌پایه به او کم‌توجهی کنند. در واقع، این شعر به سمت انتقاد از جامعه و رفتارهای ناپسند آن اشاره دارد.
هم از شعر پیراهن لاژورد
یکی سرخ مقناع و شلوار زرد
هوش مصنوعی: در این تصویر، لباس شیک و رنگارنگی توصیف شده است. پیراهن آبی لاژوردی، یک مقنعه قرمز و شلواری زرد رنگ به تن دارد که نشان‌دهنده‌ی زیبایی و جذابیت است.
فرستاده پر منش برگزید
که آن خلعت ناسزا را سزید
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای از بزرگ‌منش را انتخاب کرد که شایسته‌ی آن پوشش ناپسند بود.
بدو گفت کاین پیش بهرام بر
بگو ای سبک مایه بی‌هنر
هوش مصنوعی: به او گفت که اینجا مقابل بهرام، بگو ای فرد بی‌ارزش و بی‌کمال.
توخاقان چین را ببندی همی
گزند بزرگان پسندی همی
هوش مصنوعی: اگر تو خاقان چین را ببندی، بزرگان و عزیزان از تو راضی نخواهند بود و از خشم و نارضایتی آن‌ها آسیب خواهید دید.
زتختی که هستی فرود آرمت
ازین پس بکس نیزنشمارمت
هوش مصنوعی: از جایگاهی که به نام زندگی شناخته می‌شود، دیگر تو را به حساب نخواهم آورد.
فرستاده با خلعت آمد چوباد
شنیده سخنها همه کرد یاد
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای با لباس فاخر آمد و به چوباد (کشاورز یا چوپان) گفت که تمام سخنان را شنیده و به خاطر سپرده است.
چو بهرام با نامه خلعت بدید
شکیبایی وخامشی برگزید
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام لباس مخصوصی را تقدیم کرد، او صبر و سکوت را انتخاب کرد.
همی‌گفت کینست پاداش من
چنین از پی شاه پرخاش من
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این چنین پاداش من است به خاطر رفتار پرخاشگرانه‌ام با شاه.
چنین بد ز اندیشه شاه نیست
جز ار ناسزا گفت بدخواه نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر افکار و نظرات منفی در ذهن شاه وجود دارد، این امر ناشی از بدگویی‌ها و دشمنی کسانی است که درباره‌اش صحبت می‌کنند. به عبارت دیگر، افکار منفی ممکن است تحت تأثیر حرف‌های بد دیگران شکل گرفته باشد.
که خلعت ازینسان فرستد بمن
بدان تا ببینند هر انجمن
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی با شکوه و لباس زیبا به من می‌رسد تا دیگران شاهد مقام و منزلت من باشند.
جهاندار بر بندگان پادشاست
اگر مر مرا خوار گیرد رواست
هوش مصنوعی: حاکم بر جهان بر بندگانش پادشاهی می‌کند و اگر او مرا تحقیر کند، این امر برایش درست و قابل قبول است.
گمانی نبردم که نزدیک شاه
بداندیشگان تیز یابند راه
هوش مصنوعی: فکر نمی‌کردم که در نزدیکی شاه، بدبین‌ها بتوانند به راحتی راه خود را پیدا کنند.
ولیکن چوهرمز مرا خوار کرد
به گفتار آهرمنان کارکرد
هوش مصنوعی: اما همان‌طور که هُرمُزد مرا بی‌مقدار کرد، به سخن‌های آهرمنان عمل کرد.
زشاه جهان اینچنین کارکرد
نزیبد به پیش خردمند مرد
هوش مصنوعی: از شاه جهان نباید چنین رفتار کرد، زیرا این کار شایسته‌ی فرد دانا و خردمند نیست.
ازان پس که با خار مایه سپاه
بتندی برفتم زدرگاه شاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه با خار و تازیانه به جنگ و درد و رنج دست یازیدم، از درگاه شاه دور شدم.
همه دیده‌اند آنچ من کرده‌ام
غم و رنج وسختی که من برده‌ام
هوش مصنوعی: همه شاهد بوده‌اند که من چه کارهایی انجام داده‌ام و چه غم‌ها و سختی‌هایی را تحمل کرده‌ام.
چوپاداش آن رنج خواری بود
گر ازبخت ناسازگاری بود
هوش مصنوعی: پاداش زحمات و رنج‌های کسی که در تلاش است، به خوبی و خوشی خواهد بود، حتی اگر در زندگی‌اش با مشکلات و ناکامی‌هایی از طرف سرنوشت روبرو شود.
به یزدان بنالم ز گردان سپهر
که از من چنین پاک بگسست مهر
هوش مصنوعی: به خدا شکایت می‌کنم از چرخ روزگار که چرا عشق و محبت من را از من گرفت.
زدادار نیکی دهش یاد کرد
بپوشید پس جامهٔ سرخ و زرد
هوش مصنوعی: در مورد شخصی گفته می‌شود که وقتی به یاد کارهای نیک و بخشندگی خود می‌افتد، لباس‌های سرخ و زرد می‌پوشد.
به پیش اندرون دوکدان سیاه
نهاده هرآنچش فرستاد شاه
هوش مصنوعی: درون دو جعبه سیاه، همه آنچه را که شاه فرستاده بود، قرار داده‌اند.
بفرمود تا هرک بود ازمهان
ازان نامداران شاه جهان
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هر کسی از بزرگان و شخصیت‌های معروف در دنیا، خود را معرفی کند.
زلشکر برفتند نزدیک اوی
پراندیشه بد جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: نیروهای دشمن به او نزدیک شدند و او در حالتی نگران و با ذهنی آشفته و روحی پریشان به سر می‌برد.
چورفتند و دیدند پیر وجوان
بران گونه آن پوشش پهلوان
هوش مصنوعی: وقتی رفتند و نگاه کردند، پیر و جوان هر دو دیدند که آن پوشش خاصی به مانند لباس یک قهرمان است.
بماندند زان کار یکسر شگفت
دل هرکس اندیشه‌ای برگرفت
هوش مصنوعی: همه از آن موضوع شگفت‌انگیز و عجیب باقی ماندند و هر کسی به نوعی به فکر فرو رفت.
چنین گفت پس پهلوان با سپاه
که خلعت بدین سان فرستاد شاه
هوش مصنوعی: پهلوان با سربازانش چنین گفت که شاه این لباس را به این شکل برای ما فرستاده است.
جهاندار شاهست وما بنده‌ایم
دل و جان به مهر وی آگنده‌ایم
هوش مصنوعی: جهان به دست شاهی است و ما در مقام بندگی او هستیم. دل و جان ما از محبت او پر شده است.
چه بینید بینندگان اندرین
چه گوییم با شهریار زمین
هوش مصنوعی: بینندگان، در این دنیا چه می‌بینند و چه چیزی را می‌توانیم با پادشاه زمین بگوییم؟
بپاسخ گشادند یکسر زبان
که‌ای نامور پرهنر پهلوان
هوش مصنوعی: برای تو به احترام، یکصدا زبان گشودند و گفتند: ای پهلوان نامدار و پرهنر!
چو ارج تو اینست نزدیک شاه
سگانند بر بارگاهش سپاه
هوش مصنوعی: اگر ارزش تو تنها در نزد شاه مشخص شود، دیگران مانند سگانی در برابر او خواهند بود.
نگر تا چه گفت آن خردمند پیر
به ری چون دلش تنگ شد ز اردشیر
هوش مصنوعی: نگاه کن ببین چه گفت آن انسان حکیم و سالخورده به ری زمانی که دلش از اردشیر و کارهایش گرفته شد.
سری پر زکینه دلی پر زدرد
زبان و روان پر زگفتار سرد
هوش مصنوعی: سرت پر از کینه است، دلت پر از درد، و زبان و روح تو از سخنان سرد و بی‌احساس پر شده است.
بیامد دمان تا باصطخر پارس
که اصطخر بد بر زمین فخر پارس
هوش مصنوعی: زمانی آمد که اصطخر، به عنوان جایی از استان پارس، بر روی زمین خود می‌بالید و به افتخار پارس درخشان بود.
که بیزارم از تخت وز تاج شاه
چونیک وبد من ندارد نگاه
هوش مصنوعی: من از تخت و تاج شاه بیزارم، زیرا آنها برایم ارزشی ندارند و نمی‌توانند به من توجهی کنند.
بدو گفت بهرام کین خود مگوی
که از شاه گیرد سپاه آبروی
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت، این موضوع را با کسی در میان نگذار، زیرا شاه از چنین چیزهایی قدرت و اعتبار می‌گیرد.
همه سر به سر بندگان وییم
دهنده‌ست وخواهندگان وییم
هوش مصنوعی: همه ما به نوعی وابسته به او هستیم؛ او بخشنده است و ما نیازمند.
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
که ماخود نبندیم زین پس میان
هوش مصنوعی: ایرانیان به این نتیجه رسیدند که دیگر خود را به محدودیت‌ها و مرزها نمی‌بندند.
به ایران کس اورا نخوانیم شاه
نه بهرام را پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: ما هرگز کسی را در ایران شاه نمی‌دانیم، حتی اگر او مانند بهرام، پهلوان بزرگی باشد.
بگفتند وز پیش بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند
هوش مصنوعی: آنها گفتند و از کاخ مجلل خارج شدند و به سمت هامون رفتند.
سپهبد سپه را همی‌داد پند
همی‌داشت با پند لب را ببند
هوش مصنوعی: رئیس سپاه به فرماندهانش نصیحت می‌کند و در عین حال به آنها می‌آموزد که در برخی مواقع بهتر است سکوت کنند و از گفتن هر چیزی پرهیز کنند.
چنین تا دوهفته برین برگذشت
سپهبد ز ایوان بیامد به دشت
هوش مصنوعی: پس از گذشت تقریباً دو هفته، سپهبد از کاخ بیرون آمد و به دشت رفت.
یکی بیشه پیش آمدش پر درخت
سزاوار میخوارهٔ نیکبخت
هوش مصنوعی: یک درختزار زیبا و پر درخت به او روی آورد که مناسب نوشیدن می‌باشد و از خوشبختی برخوردار است.
یکی گور دید اندر آن مرغزار
کزان خوبتر کس نبیند نگار
هوش مصنوعی: در آن دشت، شخصی گوری را مشاهده کرد که در آن، زیباترین موجودی را نمی‌توان یافت.
پس اندر همی‌راند بهرام نرم
برو بارگی را نکرد ایچ گرم
هوش مصنوعی: پس بهرام در حین حرکت به آرامی بار را به دوش گرفت و هیچ گونه عجله‌ای نکرد.
بدان بیشه در جای نخچیرگاه
به پیش اندر آمد یکی تنگ راه
هوش مصنوعی: در جنگل، در محلی که شکارگاه بود، یکی به راهی تنگ و باریک نزدیک شد.
ز تنگی چو گور ژیان برگذشت
بیابان پدید آمد و راغ ودشت
هوش مصنوعی: وقتی که از سختی و تنگی مانند گور عبور کرد، دشت و بیابان به وجود آمد.
گرازنده بهرام و تازنده گور
ز گرمای آن دشت تفسیده هور
هوش مصنوعی: بهرام، که به سمت خود می‌کشد و گور، که به طرف جلو حرکت می‌کند، در گرمای آن دشت خشک و بی‌آب و علف در حال تلاش هستند.

حاشیه ها

1403/02/27 07:04
امیر گیاهچی

بیت ۱۱۶ 

به سوری که دستانش چوبین بود ....

احتمالا یک ضرب المثل آن دوره بوده و باید اینگونه تصحیحش کرد 

به سوری که دستانش چونین بود 

چنان دان که خوانش نوآیین بود 

بزمی که نوازندگانش این چنین بزرگ و خوبه ببین سفره و پذیرایش چیه دیگه ... یعنی قطعا پذیرایی اش  از موسیقی زنده اش بهتر و بزرگتره . 

به کنایه داره به شاه میگه اگه آنچه از گنج برای ما ارسال شده اینه پس شکی نیست که اصلش بسیار بیشتر و بزرگتر از این بوده !