گنجور

بخش ۷

ستاره شمر گفت بهرام را
که در چارشنبه مزن گام را
اگر زین به پیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت
یکی باغ بد در میان سپاه
ازین روی و زان روی بد رزم‌گاه
بشد چارشنبه هم از بامداد
بدان باغ کامروز باشیم شاد
ببردند پرمایه گستردنی
می و رود و رامشگر و خوردنی
بیامد بدان باغ و می درکشید
چوپاسی ز تیره شب اندر کشید
طلایه بیامد بپرموده گفت
که بهرام را جام و باغست جفت
سپهدار ازان جنگیان شش هزار
زلشکر گزین کرد گرد و سوار
فرستاد تا گرد بر گرد باغ
بگیرند گردنکشان بی‌چراغ
چو بهرام آگه شد از کارشان
ز رای جهانجوی و بازارشان
یلان سینه را گفت کای سرافراز
بدیوار باغ اندرون رخنه ساز
پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب
نشستند با جنگجویان بر اسب
ازان رخنه باغ بیرون شدند
که دانست کان سرکشان چون شدند
برآمد ز در نالهٔ کرنای
سپهبد باسب اندر آورد پای
سبک رخنهٔ دیگر اندر زدند
سپه را یکایک بهم بر زدند
هم تاخت بهرام خشتی بدست
چناچون بود مردم نیم مست
نجستند گردان کس از دست اوی
به خون گشت یازان سر شست اوی
برآمد چکاچاک و بانگ سران
چو پولاد را پتک آهنگران
ازان باغ تا جای پرموده شاه
تن بی‌سران بد فگنده به راه
چوآمد بلشکر گه خویش باز
شبیخون سگالید گردن فراز
چو نیمی زتیره شب اندر گذشت
سپهدار جنگی برون شد به دشت
سپهبد بران سوی لشکر کشید
زترکان طلایه کس او را ندید
چو آمد به نزدیک‌ی رزمگاه
دم نای رویین برآمد ز راه
چو آواز کوس آمد و کرنای
بجستند ترکان جنگی ز جای
زلشکر بران سان برآمد خروش
که شیر ژیان را بدرید گوش
به تاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و دست راست
یکی مر دگر را ندانست باز
شب تیره و نیزه‌های دراز
بخنجر همی آتش افروختند
زمین و هوا را همی‌سوختند
ز ترکان جنگی فراوان نماند
ز خون سنگها جز به مرجان نماند
گریزان همی‌رفت مهتر چو گرد
دهن خشک و لبها شده لاجورد
چنین تا سپیده‌دمان بردمید
شب تیره گون دامن اندر کشید
سپهدار ایران بترکان رسید
خروشی چوشیر ژیان برکشید
بپرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد
نه مردی هنوز ای پسر کودکی
روا باشد ار شیرمادر مکی
بدو گفت شاه ای گراینده شیر
به خون ریختن چند باشی دلیر
زخون سران سیر شد روز جنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
نخواهی شد از خون مردم تو سیر
برآنم که هستی تو درنده شیر
بریده سر ساوه شاه آنک مهر
برو داشت تا بود گردان سپهر
سپاهی بران گونه کردی تباه
که بخشایش آورد خورشید و ماه
ازان شاه جنگی منم یادگار
مراهم چنان دان که کشتی بزار
ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم
ار ای دون که ترکیم ار آزاده‌ایم
گریزانم و تو پس اندر دمان
نیابی مرا تا نیاید زمان
اگر باز گردم سلیحی بچنگ
مگر من شوم کشته گر تو به جنگ
مکن تیز مغزی و آتش سری
نه زین سان بود مهتر لشکری
من ایدون شوم سوی خرگاه خویش
یکی بازجویم سر راه خویش
نویسم یکی نامه زی شهریار
مگر زو شوم ایمن از روزگار
گر ای دون که اندر پذیرد مرا
ازین ساختن پس گزیرد مرا
من آن بارگه رایکی بنده‌ام
دل از مهتری پاک برکنده‌ام
ز سرکینه وجنگ را دورکن
بخوبی منش بریکی سورکن
چوبشنید بهرام زو بازگشت
که برساز شاهی خوش آواز گشت
چو از جنگ آن لشکر آسوده شد
بلشکر گه شاه پرموده شد
همی‌گشت بر گرد دشت نبرد
سرسرکشان را زتن دورکرد
چوبرهم نهاده بد انبوه گشت
ببالا و پهنا یکی کوه گشت
مرآن جای را نامداران یل
همی هرکسی خواند بهرام تل
سلیح سواران وچیزی که دید
بجایی که بد سوی آن تل کشید
یکی نامه بنوشت زی شهریار
ز پر موده و لشکر بی‌شمار
بگفت آنک ما را چه آمد بروی
ز ترکان و آن شاه پرخاشجوی
که از بیم تیغ او سوی چاره شد
وزان جایگه شد خوار و آواره شد
وزین روی خاقان در دز ببست
بانبوه و اندیشه اندر نشست
بگشتند گرد در دز بسی
ندانست سامان جنگش کسی
چنین گفت زان پس که سامان جنگ
کنون نیست در کارکردن درنگ
یلان سینه راگفت تا سه هزار
ازان جنگیان برگزیند سوار
چهار از یلان نیز آذرگشسب
ازان جنگیان برنشاند بر اسب
بفرمود تا هر که را یافتند
بگردن زدن تیز بشتافتند
مگر نامدار از دز آید برون
چوبیند همه دشت را رود خون
ببد بر در دز ازین سان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را
که‌ای مهتر و شاه ترکان چین
زگیتی چرا کردی این دز گزین
کجا آن جهان جستن ساوه شاه
کجا آن همه گنج و آن دستگاه
کجا آن همه پیل و برگستوان
کجا آن بزرگان روشن روان
کجا آن همه تنبل و جادوی
که اکنون از ایشان تو بر یکسوی
همی شهر ترکان تو را بس نبود
چو باب تو اندر جهان کس نبود
نشستی برین باره بر چون زنان
پرازخون دل ودست بر سر زنان
درباره بگشای و زنهار خواه
برشاه کشور مرا یارخواه
ز دز گنج دینار بیرون فرست
بگیتی نخورد آنک برپای بست
اگرگنج داری ز کشور بیار
که دینار خوارست برشهریار
به درگاه شاهت میانجی منم
که بر شهر ایران گوانجی منم
تو را بر همه مهتران مه کنم
از اندیشه و رای تو به کنم
ور ایدون که رازی‌ست نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
گشاده کن آن راز و با من بگوی
چوکارت چنین گشت دوری مجوی
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
بزن کوس و این کینها بازخواه
بود خواسته تنگ ناید سپاه
چوآمد فرستاده داد این پیام
چوبشنید زو مرد جوینده کام
چنین داد پاسخ که او را بگوی
که راز جهان تا توانی مجوی
تو گستاخ گشتی بگیتی مگر
که رنج نخستینت آمد ببر
به پیروزی اندر تو کشی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهن
نداند کسی راز گردان سپهر
نه هرگز نماید بما نیز چهر
زمهتر نه خوبست کردن فسوس
مرا هم سپه بود و هم پیل وکوس
دروغ آزمایست چرخ بلند
تودل را بگستاخی اندر مبند
پدرم آن دلیر جهاندیده مرد
که دیدی ورا روزگار نبرد
زمین سم اسب ورا بنده بود
برایش فلک نیز پوینده بود
بجست آنک اورا نبایست جست
بپیچید ز اندیشه نادرست
هنر زیرافسوس پنهان شود
همان دشمن از دوست خندان شود
دگر آنک گفتی شمار سپهر
فزونست از تابش هور ومهر
ستوران و پیلان چوتخم گیا
شد اندر دم پرهٔ آسیا
بران کو چنین بود برگشت روز
نمانی توهم شاد و گیتی فروز
همی ترس ازین برگراینده دهر
مگر زهر سازد بدین پای زهر
کسی را که خون ریختن پیشه گشت
دل دشمنان پر ز اندیشه گشت
بریزند خونش بران هم نشان
که او ریخت خون سر سرکشان
گر از شهر ترکان برآری دمار
همی کین بخواهند فرجام کار
نیایم همان پیش تو ناگهان
بترسم که برمن سرآید زمان
یکی بنده‌ای من یکی شهریار
بربنده من کی شوم زار وخوار
به جنگ‌ت نیایم همان بی‌سپاه
که دیوانه خواند مرا نیکخواه
اگر خواهم از شاه تو زینهار
چوتنگی بروی آیدم نیست عار
وزان پس در گنج و دز مر تو راست
بدین نامور بوم کامت رواست
فرستاده آمد بگفت این پیام
زپیغام بهرام شد شادکام
نبشتند پس نامه سودمند
به نزدیک پیروز شاه بلند
که خاقان چین زینهاری شدست
ز جنگ درازم حصاری شدست
یکی مهر و منشور باید همی
بدین مژده بر سور باید همی
که خاقان زما زینهاری شود
ازان برتری سوی خواری شود
چونامه بیامد به نزدیک شاه
بابر اندر آورد فرخ کلاه
فرستاد و ایرانیان رابخواند
برنامور تخت شاهی نشاند
بفرمود تا نامه برخواندند
بخواننده بر گوهر افشاندند
به آزادگان گفت یزدان سپاس
نیاش کنم من بپیشش سه پاس
که خاقان چین کهتر ما بود
سپهر بلند افسر ما بود
همی سر به چرخ فلک بر فراخت
همی خویشتن شاه گیتی شناخت
کنون پیش برترمنش بنده‌ای
سپهبد سری گرد و جوینده‌ای
چنان شد که بر ما کند آفرین
سپهدار سالار ترکان چین
سپاس از خداوند خورشید وماه
کجا داد بر بهتری دستگاه
بدرویش بخشیم گنج کهن
چو پیدا شود راستی زین سخن
شما هم به یزدان نیایش کنید
همه نیکویی در فزایش کنید
فرستادهٔ پهلوان را بخواند
بچربی سخنها فراوان براند
کمر خواست پرگوهر شاهوار
یکی باره و جامه زرنگار
ستامی بران بارگی پر ز زر
به مهر مهره‌ای بر نشانده گهر
فرستاده را نیز دینار داد
یکی بدره و چیز بسیار داد
چو خلعت بدان مرد دانا سپرد
ورا مهتر پهلوانان شمرد
بفرمود پس تا بیامد دبیر
نبشتند زو نامه‌ای بر حریر
که پرموده خاقان چویار منست
بهرمزد در زینهار منست
برین مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست
جهانجوی را نیز پاسخ نبشت
پر از آرزو نامه‌ای چون بهشت
بدو گفت پرموده را با سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه
غنیمت که ازلشکرش یافتی
بدان بندگی تیز بشتافتی
بدرگه فرست آنچ اندر خورست
تو را کردگار جهان یاورست
نگه کن بجایی که دشمن بود
وگر دشمنی را نشیمن بود
بگیر ونگه دار وخانش بسوز
به فرخ پی وفال گیتی فروز
گر ای دون که لشکر فزون بایدت
فزونتر بود رنج بگزایدت
بدین نامهٔ دیگر از من بخواه
فرستیم چندانک باید سپاه
وز ایرانیان هرکه نزدیک تست
که کردی همه راستی را درست
بدین نامه در نام ایشان ببر
ز رنجی که بردند یابند بر
سپاه تو را مرزبانی دهم
تو را افسر و پهلوانی دهم
چو نامه بیامد بر پهلوان
دل پهلو نامور شد جوان
ازان نامه اندر شگفتی بماند
فرستاده و ایرانیان را بخواند
همان خلعت شاه پیش آورید
برو آفرین کرد هرکس که دید
سخنهای ایرانیان هرچ بود
بران نامه اندر بدیشان نمود
ز گردان برآمد یکی آفرین
که گفتی بجنبید روی زمین
همان نامور نامهٔ زینهار
که پرموده را آمد از شهریار
بدان دز فرستاد نزدیک اوی
درخشنده شد جان تاریک اوی
فرود آمد از بارهٔ نامدار
بسی آفرین خواند برشهریار
همه خواسته هرچ بد در حصار
نبشتند چیزی که آید به کار
فرود آمد از دز سرافراز مرد
باسب نبرد اندر آمد چوگرد
همی‌رفت با لشکر از دز به راه
نکرد ایچ بهرام یل را نگاه
چوآن دید بهرام ننگ آمدش
وگر چند شاهی بچنگ آمدش
فرستاد و او را همانگه ز راه
پیاده بیاورد پیش سپاه
چنین گفت پرموده او را که من
سرافراز بودم بهر انجمن
کنون بی‌منش زینهاری شدم
ز ارج بلندی بخواری شدم
بدین روز خود نیستی خوش منش
که پیش آمدم ای بد بد کنش
کنون یافتم نامهٔ زینهار
همی‌رفت خواهم بر شهریار
مگر با من او چون برادر شود
ازو رنج بر من سبکتر شود
تو را با من اکنون چه کارست نیز
سپردم تو را تخت شاهی و چیز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ستاره شمر گفت بهرام را
که در چارشنبه مزن گام را
هوش مصنوعی: شمار ستاره‌ها به بهرام گفت که در روز چهارشنبه قدم نزن.
اگر زین به پیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت
هوش مصنوعی: اگر به این مرکب فشار بیاوری، تمام کارهایت به بن‌بست می‌رسد.
یکی باغ بد در میان سپاه
ازین روی و زان روی بد رزم‌گاه
هوش مصنوعی: در میان لشکر، باغی به شکل زشت و ناپسند قرار دارد که به سبب ظاهر نازیبا و شرایط نامناسب آن، به محیط جنگ آسیب می‌زند.
بشد چارشنبه هم از بامداد
بدان باغ کامروز باشیم شاد
هوش مصنوعی: روز چهارشنبه به بامداد رسید و ما در آن باغ خوشحال و شاداب خواهیم بود.
ببردند پرمایه گستردنی
می و رود و رامشگر و خوردنی
هوش مصنوعی: می و نوشیدنی خوشمزه را به همراه نوازنده و وادی جاری، به دور بردند.
بیامد بدان باغ و می درکشید
چوپاسی ز تیره شب اندر کشید
هوش مصنوعی: او به آن باغ آمد و مشغول نوشیدن شراب شد، مانند چوپانی که در دل شب از تاریکی بیرون آمده است.
طلایه بیامد بپرموده گفت
که بهرام را جام و باغست جفت
هوش مصنوعی: طلایه آمد و گفت که بهرام جام و باغی دارد که با هم جفت شده‌اند.
سپهدار ازان جنگیان شش هزار
زلشکر گزین کرد گرد و سوار
هوش مصنوعی: فرمانده از میان آن سربازان شش هزار نفر را برای میدان جنگ انتخاب کرد، همانی که سوار بر اسب بودند و آماده نبرد.
فرستاد تا گرد بر گرد باغ
بگیرند گردنکشان بی‌چراغ
هوش مصنوعی: مأمور فرستاد تا دور باغ را بگردند و گردنکشان را که بدون نور و روشنایی هستند، بگیرند.
چو بهرام آگه شد از کارشان
ز رای جهانجوی و بازارشان
هوش مصنوعی: وقتی بهرام از فعالیت‌های آن‌ها و بازارشان آگاه شد، به فکر و تدبیر افتاد.
یلان سینه را گفت کای سرافراز
بدیوار باغ اندرون رخنه ساز
هوش مصنوعی: دلاوران سینه را خطاب کرد و گفت: ای کسی که بر دیوار باغ ایستاده‌ای، درون آن را خراب کن.
پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب
نشستند با جنگجویان بر اسب
هوش مصنوعی: در این لحظه، بهرام و ایزد گشسب به همراه جنگجویانشان سوار بر اسب شدند.
ازان رخنه باغ بیرون شدند
که دانست کان سرکشان چون شدند
هوش مصنوعی: به خاطر آن رخنه‌ای که در باغ به وجود آمد، آن سرکشان فهمیدند که چگونه باید عمل کنند و از باغ بیرون آمدند.
برآمد ز در نالهٔ کرنای
سپهبد باسب اندر آورد پای
هوش مصنوعی: سردار با ناله‌ای که از کرنای او برمی‌آید، به میدان آمد و پا به عرصه گذاشت.
سبک رخنهٔ دیگر اندر زدند
سپه را یکایک بهم بر زدند
هوش مصنوعی: دشمنان به شکل دیگری به سپاه حمله کردند و به تدریج آن‌ها را از هم جدا کردند.
هم تاخت بهرام خشتی بدست
چناچون بود مردم نیم مست
هوش مصنوعی: به مانند بهرام که با سنگی به سینه مردم کوبید، مردم نیز در حالتی نیمه مست بودند.
نجستند گردان کس از دست اوی
به خون گشت یازان سر شست اوی
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانست از دست او فرار کند، زیرا سر موی او به خون آغشته شد.
برآمد چکاچاک و بانگ سران
چو پولاد را پتک آهنگران
هوش مصنوعی: در اینجا، صدا و صدای بلندی مانند صدای چکش زدن آهنگران را توصیف کرده است، که نشان‌دهنده قدرت و شدت کار آنهاست. این تصویر به شکلی نمادین از تلاش و سخت‌کوشی در کار آهنگری صحبت می‌کند و به نوعی انرژی و نیرویی که در این فرآیند وجود دارد، اشاره می‌کند.
ازان باغ تا جای پرموده شاه
تن بی‌سران بد فگنده به راه
هوش مصنوعی: از آن باغ تا جایی که شاه تن را بی‌سران رها کرده‌اند، در مسیر پخش کرده است.
چوآمد بلشکر گه خویش باز
شبیخون سگالید گردن فراز
هوش مصنوعی: وقتی سپاه دشمن به سرزمین ما حمله کرد، سربازان ما با قدرت و شجاعت به مقابله برخاستند.
چو نیمی زتیره شب اندر گذشت
سپهدار جنگی برون شد به دشت
هوش مصنوعی: زمانی که نیمی از شب تار سپری شد، فرمانده جنگی به دشت بیرون آمد.
سپهبد بران سوی لشکر کشید
زترکان طلایه کس او را ندید
هوش مصنوعی: سپهبد به سمت لشکر حرکت کرد و هیچ‌کس از ترکان متوجه او نشد.
چو آمد به نزدیک‌ی رزمگاه
دم نای رویین برآمد ز راه
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی میدان نبرد رسید، صدای نای آهنی از راه به گوش رسید.
چو آواز کوس آمد و کرنای
بجستند ترکان جنگی ز جای
هوش مصنوعی: وقتی صدای طبل به گوش رسید و شیپور به صدا درآمد، جنگجویان ترک از مکان خود حرکت کردند.
زلشکر بران سان برآمد خروش
که شیر ژیان را بدرید گوش
هوش مصنوعی: از لشکر صدای بلندی برخاست که همانند شیر ژیان، گوش کسی را درید.
به تاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و دست راست
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، شروع به جنگیدن کرد و از طرف چپ و راست، گروهی را به راه انداخت.
یکی مر دگر را ندانست باز
شب تیره و نیزه‌های دراز
هوش مصنوعی: یکی نتوانست دیگری را بشناسد، همچون شب تاریک و نیزه‌های بلند.
بخنجر همی آتش افروختند
زمین و هوا را همی‌سوختند
هوش مصنوعی: با شمشیر آتش برافروختند و به آسمان و زمین آسیب رساندند.
ز ترکان جنگی فراوان نماند
ز خون سنگها جز به مرجان نماند
هوش مصنوعی: از جنگ‌های تیب‌ها، هیچ چیز باقی نمانده است، جز سنگ‌هایی که به مرجان تبدیل شده‌اند و از خون جنگ‌ها رنگین شده‌اند.
گریزان همی‌رفت مهتر چو گرد
دهن خشک و لبها شده لاجورد
هوش مصنوعی: رئیس یا سرپرست در حالی که می‌گریخت، مانند گردی که از دهان کسی در حال خشک شدن خارج می‌شود، لب‌هایش به رنگ لاجورد در آمده بود.
چنین تا سپیده‌دمان بردمید
شب تیره گون دامن اندر کشید
هوش مصنوعی: به همین شکل که سپیده‌دمان آغاز می‌شود، شب تاریک نیز دامن خود را کنار می‌کشد و کم‌کم به پایان می‌رسد.
سپهدار ایران بترکان رسید
خروشی چوشیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: سردار ایران به میدان نبرد آمد و صدایی شبیه به نعره شیران را برآورد.
بپرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد
هوش مصنوعی: گفته شده است که ای فرارکننده، تو از میان دلیران و جنگجویان دوری کن.
نه مردی هنوز ای پسر کودکی
روا باشد ار شیرمادر مکی
هوش مصنوعی: ای پسر، هنوز مرد نشده‌ای و این درست نیست که چنان‌چه شیر مادر را نمی‌مکید، به خود اجازه‌ی بزرگ‌منشی و خودپسندی بدهی.
بدو گفت شاه ای گراینده شیر
به خون ریختن چند باشی دلیر
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای دلاور، تا کی می‌خواهی در خون ریختن شجاعت به خرج دهی؟
زخون سران سیر شد روز جنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
هوش مصنوعی: در روز جنگ، خون سران آنقدر زیاد شد که پلنگ‌ها تشنه ماندند و نهنگ‌ها به دریا نرفتند.
نخواهی شد از خون مردم تو سیر
برآنم که هستی تو درنده شیر
هوش مصنوعی: تو هرگز از خون‌ریزی مردم سیر نخواهی شد، زیرا من می‌دانم که ذات تو مانند یک شیر درنده است.
بریده سر ساوه شاه آنک مهر
برو داشت تا بود گردان سپهر
هوش مصنوعی: سر شاه ساوه‌ای که در واقع مظهر مهر و دوستی بود، بریده شد؛ در نتیجه، این عمل به مثابه‌ی پایان دوستی و محبت در برابر دایره‌ی تغییرات زمانه است.
سپاهی بران گونه کردی تباه
که بخشایش آورد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: تو با رفتار و کارهای نادرست خود، به نحوی به دیگران آسیب رساندی که حتی خورشید و ماه نیز برایت بخشایش و آمرزش می‌آورند.
ازان شاه جنگی منم یادگار
مراهم چنان دان که کشتی بزار
هوش مصنوعی: من یادگاری از آن شاه جنگی هستم، پس مرا مانند کشتی‌ای بدان که آماده حرکت است.
ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم
ار ای دون که ترکیم ار آزاده‌ایم
هوش مصنوعی: ما از مادر مرگ به دنیا آمده‌ایم، ای پست! اگر بگوییم که ما از نژاد ترک‌ها هستیم یا اگر آزاده و آزادمنش باشیم، در هر حال، فرزند مرگ هستیم.
گریزانم و تو پس اندر دمان
نیابی مرا تا نیاید زمان
هوش مصنوعی: من از تو دورم و در این لحظه نمی‌توانی مرا پیدا کنی تا زمانی که دوباره به هم برسیم.
اگر باز گردم سلیحی بچنگ
مگر من شوم کشته گر تو به جنگ
هوش مصنوعی: اگر دوباره به میادین نبرد بازگردم، مسلماً سلاحی به دست می‌گیرم، اما ممکن است اگر تو به جنگ بیایی، خودم کشته شوم.
مکن تیز مغزی و آتش سری
نه زین سان بود مهتر لشکری
هوش مصنوعی: بازی با فکر و عجله نکن، زیرا کسی که در مقام رهبری است نباید اینگونه عمل کند.
من ایدون شوم سوی خرگاه خویش
یکی بازجویم سر راه خویش
هوش مصنوعی: من به سوی خانه‌ام می‌روم و در راه، یکی را می‌طلبم تا از حال و روز خودم بپرسم.
نویسم یکی نامه زی شهریار
مگر زو شوم ایمن از روزگار
هوش مصنوعی: می‌خواهم نامه‌ای برای شاه بنویسم تا از گزند روزگار در امان بمانم.
گر ای دون که اندر پذیرد مرا
ازین ساختن پس گزیرد مرا
هوش مصنوعی: اگر تو به من اجازه دهی که از این کار خود دست بردارم، پس مرا به راحتی می‌پذیری.
من آن بارگه رایکی بنده‌ام
دل از مهتری پاک برکنده‌ام
هوش مصنوعی: من در آن مکان خاصی قرار دارم که خواسته‌ام و دل‌باخته‌ام، در حالی که از بزرگ‌منشی خود را رهانیده‌ام.
ز سرکینه وجنگ را دورکن
بخوبی منش بریکی سورکن
هوش مصنوعی: از کینه و جنگ دوری کن و با نیک‌منشی و مهربانی رفتار کن.
چوبشنید بهرام زو بازگشت
که برساز شاهی خوش آواز گشت
هوش مصنوعی: بهرام به صدای چوب، متوجه شد و برگشت، زیرا صدای دلنشینی مانند صدای پرندگان یا ساز را از سمت شاه شنید.
چو از جنگ آن لشکر آسوده شد
بلشکر گه شاه پرموده شد
هوش مصنوعی: وقتی که آن لشکر از جنگ آرام و بی‌تنش شد، سپاه شاه به سوی منزلگاه خود روانه گردید.
همی‌گشت بر گرد دشت نبرد
سرسرکشان را زتن دورکرد
هوش مصنوعی: او در حال گردش در اطراف دشت نبرد بود و سرسختی از دشمنان را از تنشان دور می‌کند.
چوبرهم نهاده بد انبوه گشت
ببالا و پهنا یکی کوه گشت
هوش مصنوعی: وقتی که چیزهای زیادی را کنار هم قرار دهند، به تدریج بزرگ و وسیع می‌شوند و به مانند یک کوه شکل می‌گیرند.
مرآن جای را نامداران یل
همی هرکسی خواند بهرام تل
هوش مصنوعی: هر کسی به این مکان، که به نام دلیران مشهور است، به یاد بهرام، نام بزرگ و شناخته شده، اشاره می‌کند.
سلیح سواران وچیزی که دید
بجایی که بد سوی آن تل کشید
هوش مصنوعی: سلاح سواران و آنچه که دید، به جایی می‌انجامد که به سمت آن رفته است.
یکی نامه بنوشت زی شهریار
ز پر موده و لشکر بی‌شمار
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای به فرمانروا نوشت، درباره‌ی پرچم و لشکر بی‌شماری که همراه او بود.
بگفت آنک ما را چه آمد بروی
ز ترکان و آن شاه پرخاشجوی
هوش مصنوعی: او می‌گوید که چه بر ما گذشته است که بر روی این ترک‌ها و آن پادشاه خشمگین آمده‌ایم.
که از بیم تیغ او سوی چاره شد
وزان جایگه شد خوار و آواره شد
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از شمشیر او، به فکر چاره‌ای افتاد و از آن مکان به ذلت و بی‌سر و سامانی درآمد.
وزین روی خاقان در دز ببست
بانبوه و اندیشه اندر نشست
هوش مصنوعی: از این رو به سبب نگرانی و تفکر، خاقان در دز (مقصدی) را بست و در آنجا به اندیشه نشست.
بگشتند گرد در دز بسی
ندانست سامان جنگش کسی
هوش مصنوعی: در دز، گروهی دور هم جمع شدند، اما هیچ‌کس نمی‌دانست که اوضاع جنگ چگونه است و چه حاصلی خواهد داشت.
چنین گفت زان پس که سامان جنگ
کنون نیست در کارکردن درنگ
هوش مصنوعی: سپس او گفت که در حال حاضر شرایط جنگ آماده نیست و نباید در انجام کارها تأخیر کرد.
یلان سینه راگفت تا سه هزار
ازان جنگیان برگزیند سوار
هوش مصنوعی: یَلان سینه به این معناست که دلیران شجاع در جنگ، تصمیم به انتخاب سه هزار نفر از میان جنگجویان گرفته‌اند تا به عنوان سوارکاران در میدان نبرد شرکت کنند.
چهار از یلان نیز آذرگشسب
ازان جنگیان برنشاند بر اسب
هوش مصنوعی: چهار نفر از دلاوران نیز، آذرگشسب را بر آن جنگجویان سوار کردند.
بفرمود تا هر که را یافتند
بگردن زدن تیز بشتافتند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که هر کس را پیدا کنند، به سرعت گردنش را بزنند و به کار خویش ادامه دهند.
مگر نامدار از دز آید برون
چوبیند همه دشت را رود خون
هوش مصنوعی: وقتی که فرد مشهوری از دز خارج شود، تمام دشت به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرد و مانند رودخانه‌ای از خون می‌شود.
ببد بر در دز ازین سان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
هوش مصنوعی: پس از سه روز، وقتی که به دز رسید، دید که دنیا در حال فروش و نابودی است.
پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را
هوش مصنوعی: پیامی را برای رئیس کشور و نسلش فرستاد.
که‌ای مهتر و شاه ترکان چین
زگیتی چرا کردی این دز گزین
هوش مصنوعی: ای بزرگ و سرور ترکان چین، چرا از جهان چنین روی برگردانده‌ای و این دزدی را انتخاب کرده‌ای؟
کجا آن جهان جستن ساوه شاه
کجا آن همه گنج و آن دستگاه
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم آن دنیا را پیدا کنم که ساوه شاه در آنجا بود؟ کجا می‌توانم آن همه ثروت و آن تجهیزات را پیدا کنم؟
کجا آن همه پیل و برگستوان
کجا آن بزرگان روشن روان
هوش مصنوعی: کجا آن همه فیل و درختان بلند؟ کجا هستند آن بزرگان با دانش و روشنفکر؟
کجا آن همه تنبل و جادوی
که اکنون از ایشان تو بر یکسوی
هوش مصنوعی: کجاست آن همه افرادی که همیشه به سخت‌کوشی معروف بودند و اکنون تو تنها از یکی از آنها یاد می‌کنی؟
همی شهر ترکان تو را بس نبود
چو باب تو اندر جهان کس نبود
هوش مصنوعی: این شهر پر از ترک‌ها برای تو کافی نیست، زیرا کسی در جهان نیست که مانند پدرت باشد.
نشستی برین باره بر چون زنان
پرازخون دل ودست بر سر زنان
هوش مصنوعی: نشسته‌ای بر این موضوع، مانند زنان غمگین و مجروح که دل و دستشان را بر سر می‌گذارند.
درباره بگشای و زنهار خواه
برشاه کشور مرا یارخواه
هوش مصنوعی: درباره را باز کن و مراقب باش که از پادشاه کشورم یاری طلب کنی.
ز دز گنج دینار بیرون فرست
بگیتی نخورد آنک برپای بست
هوش مصنوعی: از دزد، پول و سرمایه‌ای که در دینار است، به دور فرست؛ در جهان، کسی که بر روی پا ایستاده و مصمم است، این ثروت را نخواهد خورد.
اگرگنج داری ز کشور بیار
که دینار خوارست برشهریار
هوش مصنوعی: اگر ثروتی داری از سرزمین خود بیاور، چرا که ثروت و زر برای پادشاهان ارزشمند است.
به درگاه شاهت میانجی منم
که بر شهر ایران گوانجی منم
هوش مصنوعی: من در درگاه پادشاهی تو، سفیر و میانجی هستم و در میان کشورهای ایران، مانند گنج و ثروتی ارزشمند می‌باشم.
تو را بر همه مهتران مه کنم
از اندیشه و رای تو به کنم
هوش مصنوعی: من تو را برتر از همه ی بزرگان قرار می‌دهم و آرزوهای تو را به حقیقت می‌رسانم.
ور ایدون که رازی‌ست نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
هوش مصنوعی: اگر به رازی نزدیک هستی که می‌تواند روشنی ببخشد به جان تاریک تو.
گشاده کن آن راز و با من بگوی
چوکارت چنین گشت دوری مجوی
هوش مصنوعی: راز خود را برایم فاش کن و بگو که چرا به این حال و روز افتاده‌ای. دوری از من را جستجو نکن.
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
هوش مصنوعی: اگر در جنگ یا نبرد به یاری کسی دست یابید، همانند این است که دارای ثروت و دارایی‌های فراوانی هستید.
بزن کوس و این کینها بازخواه
بود خواسته تنگ ناید سپاه
هوش مصنوعی: به صدا درآورید و این دشمنی‌ها را دوباره فراموش کنید، چون خواسته‌ها و آرزوهای شما هرگز محدود نخواهد بود.
چوآمد فرستاده داد این پیام
چوبشنید زو مرد جوینده کام
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده آمد و این پیام را به او رساند، مرد جوینده خواسته‌اش را از او شنید.
چنین داد پاسخ که او را بگوی
که راز جهان تا توانی مجوی
هوش مصنوعی: پاسخی داده شده که به او بگو راز و رموز جهان را تا جایی که می‌توانی، جستجو نکن.
تو گستاخ گشتی بگیتی مگر
که رنج نخستینت آمد ببر
هوش مصنوعی: تو بی‌حیا و بی‌شرم شده‌ای، آیا گمان می‌کنی که از درد و رنج اولیه‌ات غافل گشته‌ای؟
به پیروزی اندر تو کشی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهن
هوش مصنوعی: اگر تو در مسیر پیروزی هستی، موانع را نادیده بگیر و به پیش برو، چرا که تو می‌توانی تغییرات فراوانی در جهان قدیم ایجاد کنی.
نداند کسی راز گردان سپهر
نه هرگز نماید بما نیز چهر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از اسرار آسمان‌ها و گردش آن‌ها باخبر نیست و هرگز هم نمی‌تواند این رازها را به ما نشان دهد.
زمهتر نه خوبست کردن فسوس
مرا هم سپه بود و هم پیل وکوس
هوش مصنوعی: این بیت به طور کلی به این معناست که: در سالهای گذشته، من دچار مشکلات و دردسرهایی شده‌ام. اما حالا دیگر نباید نگران آن باشم، زیرا در کنار من افراد قدرتمندی هستند که مرا حمایت می‌کنند.
دروغ آزمایست چرخ بلند
تودل را بگستاخی اندر مبند
هوش مصنوعی: دروغ، دروغ‌سنجی است که با قلدری در چرخ بلند زندگی به دنبال آزمایش و محک زدن صداقت می‌باشد. پس نباید با جرات و جسارت در آن محدودیت ایجاد کرد.
پدرم آن دلیر جهاندیده مرد
که دیدی ورا روزگار نبرد
هوش مصنوعی: پدرم مرد بزرگی بود که در نبردها و سختی‌های روزگار، دلیرانه و با تجربه زندگی کرده بود.
زمین سم اسب ورا بنده بود
برایش فلک نیز پوینده بود
هوش مصنوعی: زمین مانند بستر و زیرپا برای اسب او بود و آسمان نیز به نحوی در حرکت و جست‌وجو برای او بود.
بجست آنک اورا نبایست جست
بپیچید ز اندیشه نادرست
هوش مصنوعی: در جست‌وجوی او نباید بود، چرا که باید از افکار نادرست دوری جست.
هنر زیرافسوس پنهان شود
همان دشمن از دوست خندان شود
هوش مصنوعی: هنر در زیر ظاهر زیبای خود پنهان می‌شود، به طوری که همان کسی که به نظر دوست می‌آید، می‌تواند دشمن باشد.
دگر آنک گفتی شمار سپهر
فزونست از تابش هور ومهر
هوش مصنوعی: دیگر آنکه گفتی تعداد آسمان‌ها بیشتر از تابش خورشید و ماه است.
ستوران و پیلان چوتخم گیا
شد اندر دم پرهٔ آسیا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی می‌پردازد که در آن، وقتی که سختی‌ها و مشکلات به پایان می‌رسند، حرکتی تازه آغاز می‌شود و شرایط بهبود می‌یابد. بیانگر این است که زمانی که موانع برداشته شوند، می‌توان به سمت حرکت و رشد پیش رفت.
بران کو چنین بود برگشت روز
نمانی توهم شاد و گیتی فروز
هوش مصنوعی: اگر کسی چنین باشد و به او برگردی، دیگر روزی نخواهد داشت و تو هم شاد نخواهی بود و زندگیت روشن نمی‌شود.
همی ترس ازین برگراینده دهر
مگر زهر سازد بدین پای زهر
هوش مصنوعی: انسان همواره از تحولات و تغییرات روزگار می‌ترسد، زیرا ممکن است این تحولات به طور ناخواسته برای او ضرر و آسیب به همراه داشته باشند.
کسی را که خون ریختن پیشه گشت
دل دشمنان پر ز اندیشه گشت
هوش مصنوعی: کسی که عادتش به ریختن خون دیگران شده است، دل دشمنانش را پر از فکر و دلهره کرده است.
بریزند خونش بران هم نشان
که او ریخت خون سر سرکشان
هوش مصنوعی: آنهایی که بر سر مردم ستمگر خون ریخته‌اند، خونشان باید به زمین بریزد تا نشان دهنده عاقبت ستمگری‌شان باشد.
گر از شهر ترکان برآری دمار
همی کین بخواهند فرجام کار
هوش مصنوعی: اگر از شهر ترک‌ها برآیی و فتنه‌ای عظیم به‌پا کنی، آن وقت خواهد خواست که سرانجام کار چگونه خواهد بود.
نیایم همان پیش تو ناگهان
بترسم که برمن سرآید زمان
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم ناگهان به تو بیایم و بترسم که زمان بر من بگذرد و تغییرات ناگهانی ایجاد کند.
یکی بنده‌ای من یکی شهریار
بربنده من کی شوم زار وخوار
هوش مصنوعی: من یک بنده و زیر دست هستم، در حالی که او یک شاه و فرمانرواست. من چه زمانی دیگر می‌توانم زاری و حقارتی را از خود دور کنم؟
به جنگ‌ت نیایم همان بی‌سپاه
که دیوانه خواند مرا نیکخواه
هوش مصنوعی: من بدون هیچ نیرویی به جنگ تو نمی‌آیم، همان کسی که مرا به خاطر محبت و نیک‌خواهی‌ام دیوانه خواند.
اگر خواهم از شاه تو زینهار
چوتنگی بروی آیدم نیست عار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو درخواست کنم، نگران نباش، چون این کار برای من خجالت‌آور نیست.
وزان پس در گنج و دز مر تو راست
بدین نامور بوم کامت رواست
هوش مصنوعی: پس از آن، در دز و گنج، تو به خاطر این مشهوریت، بر روی سرزمینت، کامیابی و موفقیت به تو خواهد رسید.
فرستاده آمد بگفت این پیام
زپیغام بهرام شد شادکام
هوش مصنوعی: پیامی از بهرام رسید و فرستاده خبر داد که او خوشحال و مسرور است.
نبشتند پس نامه سودمند
به نزدیک پیروز شاه بلند
هوش مصنوعی: یک نامه پرخاصیت و مفید نوشته شد و به سوی پیروز، شاه بزرگ، ارسال گردید.
که خاقان چین زینهاری شدست
ز جنگ درازم حصاری شدست
هوش مصنوعی: پادشاه چین به خاطر جنگ‌های طولانی، به شدت نگران و آسیب‌پذیر شده است و در حال حاضر، در موقعیتی دفاعی قرار گرفته است.
یکی مهر و منشور باید همی
بدین مژده بر سور باید همی
هوش مصنوعی: باید کسی وجود داشته باشد که با مهربانی و حسن نیت، این بشارت را به دیگران بخشد و همه را به جشن و شادمانی دعوت کند.
که خاقان زما زینهاری شود
ازان برتری سوی خواری شود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر پادشاه، به دنبال برتری باشد، ممکن است به ذلت و خواری دچار شود. زینهاری و توجه به این نکته ضروری است که برتری در دنیای پادشاهانه می‌تواند به عواقب بدی منجر شود.
چونامه بیامد به نزدیک شاه
بابر اندر آورد فرخ کلاه
هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ای به نزد شاه بابر آمد، کلاهی خوشبختی را بر سر گذاشت.
فرستاد و ایرانیان رابخواند
برنامور تخت شاهی نشاند
هوش مصنوعی: او پیام فرستاد و ایرانیان را جمع کرد و برنامه‌ای برای نشاندن بر روی تخت شاهی تنظیم کرد.
بفرمود تا نامه برخواندند
بخواننده بر گوهر افشاندند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که نامه را بخوانند و در حین خواندن، ارزشی که در آن نهفته بود را به شنونده منتقل کردند.
به آزادگان گفت یزدان سپاس
نیاش کنم من بپیشش سه پاس
هوش مصنوعی: به آزادگان گفتم: سپاس خداوند را به جا آورم، اما ابتدا سه بار باید در برابر او خود را آماده کنم.
که خاقان چین کهتر ما بود
سپهر بلند افسر ما بود
هوش مصنوعی: خاقان چین که در مقام و رتبه پایین‌تری نسبت به ما قرار دارد، آسمان بلند بر سر ما است و ما برتر از او هستیم.
همی سر به چرخ فلک بر فراخت
همی خویشتن شاه گیتی شناخت
هوش مصنوعی: او به آسمان نگاه می‌کند و در آنجا به جستجوی معنی و حقیقت زندگی می‌پردازد و همزمان به شناخت خود و مقامش در جهان می‌رسد.
کنون پیش برترمنش بنده‌ای
سپهبد سری گرد و جوینده‌ای
هوش مصنوعی: اکنون در برابر کسی بزرگ‌تر از خود، من بنده‌ای هستم که در پی دانشی هستم و همچون فرمانده‌ای جستجو می‌کنم.
چنان شد که بر ما کند آفرین
سپهدار سالار ترکان چین
هوش مصنوعی: چنان شد که فرمانده بزرگ و جنگجوی ترک‌های چین، بر ما نیکی و لطف روا داشت.
سپاس از خداوند خورشید وماه
کجا داد بر بهتری دستگاه
هوش مصنوعی: شکر و سپاس خداوندی که آفتاب و ماه را خلق کرده و در نظام جهان بهترین و زیباترین جایگاه را برای آنها فراهم کرده است.
بدرویش بخشیم گنج کهن
چو پیدا شود راستی زین سخن
هوش مصنوعی: اگر به درویش گنجی قدیمی بدهیم، زمانی که حقیقت این سخن نمایان شود.
شما هم به یزدان نیایش کنید
همه نیکویی در فزایش کنید
هوش مصنوعی: شما هم به خداوند دعا کنید و با انجام کارهای نیک، کارهای خوب را افزایش دهید.
فرستادهٔ پهلوان را بخواند
بچربی سخنها فراوان براند
هوش مصنوعی: او پیام‌آور پهلوان را به نزد خود می‌خواند و با او دربارهٔ موضوعات مختلف و به وفور گفتگو می‌کند.
کمر خواست پرگوهر شاهوار
یکی باره و جامه زرنگار
هوش مصنوعی: در این بیت، به ارزش و زیبایی یک کمر بندی که دارای جواهرات است و همچنین لباس رنگارنگ و زرق و برق‌دار اشاره شده است. این عناصر نشان دهنده شکوه و عظمت یک شاه هستند، که به زیبایی و تجملات خود می‌بالند.
ستامی بران بارگی پر ز زر
به مهر مهره‌ای بر نشانده گهر
هوش مصنوعی: بر روی گنجی پر از طلا، ستاره‌ای زیبا و درخشان قرار گرفته است.
فرستاده را نیز دینار داد
یکی بدره و چیز بسیار داد
هوش مصنوعی: فرستاده را با دینار و مقداری زیادی چیزهای دیگر کمک کرد.
چو خلعت بدان مرد دانا سپرد
ورا مهتر پهلوانان شمرد
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد با دانش، لباس و جامه‌ای به او داد، او را به عنوان بزرگ‌ترین قهرمانان برشمرد.
بفرمود پس تا بیامد دبیر
نبشتند زو نامه‌ای بر حریر
هوش مصنوعی: سپس او دستور داد و دبیر آمد و نامه‌ای از طرف او بر روی پارچه ابریشمی نوشت.
که پرموده خاقان چویار منست
بهرمزد در زینهار منست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودی بزرگ و با مقام از من حمایت می‌کند و من احساس امنیت و پشتیبانی می‌کنم.
برین مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که مهر و فرمان الهی گواهی می‌دهد که ما بنده‌ایم و خداوند پادشاهی بزرگ است. در واقع، نشان می‌دهد که ما در مقابل خداوند، که در مرتبه‌های بالاتر و فرمانروایی عظیم قرار دارد، مقام و وضعیت بنده‌ای داریم.
جهانجوی را نیز پاسخ نبشت
پر از آرزو نامه‌ای چون بهشت
هوش مصنوعی: جهانجو، که فردی آرزومند و جستجوگر است، پاسخی دریافت می‌کند که پر از آرزوها و آرمان‌های زیباست، گویی نامه‌ای است شبیه به بهشت.
بدو گفت پرموده را با سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه
هوش مصنوعی: او به پرموده گفت که سپاه را به خوبی به این بارگاه بفرستد.
غنیمت که ازلشکرش یافتی
بدان بندگی تیز بشتافتی
هوش مصنوعی: اگر از سپاه بخت و فرصت چیزی به دست آوردی، بدان که باید با شتاب و جدیت به خدمت و بندگی آن بپردازی.
بدرگه فرست آنچ اندر خورست
تو را کردگار جهان یاورست
هوش مصنوعی: هرچه در زندگی‌ات مقدر شده است، از جانب خداوند و به عنوان همراه و پشتیبان تو خواهد بود.
نگه کن بجایی که دشمن بود
وگر دشمنی را نشیمن بود
هوش مصنوعی: به جایی که دشمن در آن حضور دارد توجه کن و اگر دشمنی در آنجا ساکن است، هرگز آن مکان را فراموش نکن.
بگیر ونگه دار وخانش بسوز
به فرخ پی وفال گیتی فروز
هوش مصنوعی: بگیر و نگهدار و با عشق بسوز، به خوشبختی و نشانه‌های خوب دنیا روشن باش.
گر ای دون که لشکر فزون بایدت
فزونتر بود رنج بگزایدت
هوش مصنوعی: اگر تو از کسانی هستی که لشکر بیشتری نیاز داری، باید بیشتر از آنچه که هست، رنج و زحمت بکشی تا به آن برسید.
بدین نامهٔ دیگر از من بخواه
فرستیم چندانک باید سپاه
هوش مصنوعی: در این نامه‌ی جدید از من درخواست کن که چندین نفر از سپاه را بفرستم، همان‌طور که نیاز داری.
وز ایرانیان هرکه نزدیک تست
که کردی همه راستی را درست
هوش مصنوعی: هر کسی از ایرانیان که به تو نزدیک‌تر است، به راستی و درستی نزدیک‌تر است.
بدین نامه در نام ایشان ببر
ز رنجی که بردند یابند بر
هوش مصنوعی: در این نامه به نام آن‌ها اشاره می‌شود تا رنج و زحماتی که متحمل شده‌اند، جبران شود.
سپاه تو را مرزبانی دهم
تو را افسر و پهلوانی دهم
هوش مصنوعی: من از سرزمینت در برابر دشمنان محافظت می‌کنم و برای تو مقام و رتبۀ یک افسر و قهرمان را فراهم می‌کنم.
چو نامه بیامد بر پهلوان
دل پهلو نامور شد جوان
هوش مصنوعی: زمانی که نامه‌ای به قهرمان رسید، دل او سرشار از شادی و افتخار شد و جوانی‌اش را دوباره احساس کرد.
ازان نامه اندر شگفتی بماند
فرستاده و ایرانیان را بخواند
هوش مصنوعی: فرستاده به ایرانیان پیامی را آورد که همه را حیرت‌زده کرد.
همان خلعت شاه پیش آورید
برو آفرین کرد هرکس که دید
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که هنگامی که لباس و تشریفات شاهانه نزد او آورده می‌شود، هر کسی که این صحنه را می‌بیند، به او درود و تحسین می‌فرستد.
سخنهای ایرانیان هرچ بود
بران نامه اندر بدیشان نمود
هوش مصنوعی: سخنان ایرانیان هر چه بود، در آن نوشته نشان‌دهنده ویژگی‌های آنها بود.
ز گردان برآمد یکی آفرین
که گفتی بجنبید روی زمین
هوش مصنوعی: از دایره گردان، صدایی برآمد که گفت: زمین را به حرکت درآورید.
همان نامور نامهٔ زینهار
که پرموده را آمد از شهریار
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به یک نامه معروف و مهم که از طرف یک پادشاه به شخصی به نام پرموده یا فرد دیگری ارسال شده است و در آن دستوراتی یا هشدارهایی وجود دارد. مضمون این نامه به گونه‌ای است که اهمیت و ارزش بالایی دارد و باعث جلب توجه می‌شود.
بدان دز فرستاد نزدیک اوی
درخشنده شد جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: بدان دزد به نزد او رفت و به واسطه نور درخشانی که داشت، روح تاریک او روشن شد.
فرود آمد از بارهٔ نامدار
بسی آفرین خواند برشهریار
هوش مصنوعی: از مقام بلند و نامی خود پایین آمد و به افتخار شهریار، بسیاری را به تحسین و ستایش وا داشت.
همه خواسته هرچ بد در حصار
نبشتند چیزی که آید به کار
هوش مصنوعی: هر چیزی که به نظر بد می‌آید یا خواسته‌های نامناسب، در دنیای محدود خود نوشته شده‌اند؛ اما همیشه چیزی برای استفاده و کار کردن وجود دارد.
فرود آمد از دز سرافراز مرد
باسب نبرد اندر آمد چوگرد
هوش مصنوعی: مردی بزرگ و شجاع از دز به پایین آمد و به میدان نبرد وارد شد و مانند گردی در اطرافش می‌چرخید.
همی‌رفت با لشکر از دز به راه
نکرد ایچ بهرام یل را نگاه
هوش مصنوعی: بهرام، دلیر و جنگجوی بزرگ، در حال حرکت با لشکرش از دز به سوی مسیر جدیدی بود و هیچ توجهی به یل (رزمنده یا جنگجوی برجسته) نداشت.
چوآن دید بهرام ننگ آمدش
وگر چند شاهی بچنگ آمدش
هوش مصنوعی: وقتی بهرام این را مشاهده کرد، احساس شرم کرد، حتی اگرچه به خاطر قدرت و سلطنتش به جنگ آمده بود.
فرستاد و او را همانگه ز راه
پیاده بیاورد پیش سپاه
هوش مصنوعی: او را فرستاد و در همان لحظه از راه پیاده نزد لشکر آورد.
چنین گفت پرموده او را که من
سرافراز بودم بهر انجمن
هوش مصنوعی: او گفت که من به خاطر شرکت در محافل و مجالس، احساس افتخار و سربلندی می‌کنم.
کنون بی‌منش زینهاری شدم
ز ارج بلندی بخواری شدم
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر بی‌منشی‌ام، از مقام و منزلت بالای خود پایین آمده‌ام و به ذلت و خاری دچار شده‌ام.
بدین روز خود نیستی خوش منش
که پیش آمدم ای بد بد کنش
هوش مصنوعی: من اکنون در وضعیتی هستم که به خودم خوش نمی‌آیم، چرا که وقتی به تو نزدیک شدم، متوجه رفتار بد تو شدم.
کنون یافتم نامهٔ زینهار
همی‌رفت خواهم بر شهریار
هوش مصنوعی: اکنون نامه‌ای را پیدا کرده‌ام که به عنوان هشدار ارسال شده بود و می‌خواهم آن را به پادشاه برسانم.
مگر با من او چون برادر شود
ازو رنج بر من سبکتر شود
هوش مصنوعی: اگر او مثل یک برادر با من رفتار کند، شکایت‌ها و مشکلات من از او کمتر خواهد شد.
تو را با من اکنون چه کارست نیز
سپردم تو را تخت شاهی و چیز
هوش مصنوعی: چرا هم‌اکنون با من کاری داری؟ من تو را به مقام شاهی و چیزهای دیگر سپردم.