گنجور

بخش ۶

چنین گفت پس با سپه ساوه شاه
که از جادوی اندر آرید راه
بدان تا دل و چشم ایرانیان
بپیچد نیاید شما را زیان
همه جاودان جادوی ساختند
همی در هوا آتش انداختند
برآمد یکی باد و ابری سیاه
همی تیر بارید ازو بر سپاه
خروشید بهرام کای مهتران
بزرگان ایران و کنداوران
بدین جادویها مدارید چشم
به جنگ اندر آیید یکسر بخشم
که آن سر به سر تنبل وجادویست
ز چاره برایشان بباید گریست
خروشی برآمد ز ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
نگه کرد زان رزمگه ساوه شاه
که آن جادویی را ندادند راه
بیاورد لشکر سوی میسره
چو گرگ اندر آمد به‌پیش بره
چویک روی لشکر به‌هم برشکست
سوی قلب بهرام یازید دست
نگه کرد بهرام زان قلب‌گاه
گریزان سپه دید پیش سپاه
بیامد به‌نیزه سه تن را ز زین
نگون‌سار کرد و بزد بر زمین
همی‌گفت زین سان بود کارزار
همین بود رسم و همین بود کار
ندارید شرم از خدای جهان
نه از نامداران فرخ مهان
و زان پس بیامد سوی میمنه
چو شیر ژیان کو شود گرسنه
چنان لشکری رابه‌هم بردرید
درفش سپه‌دار شد ناپدید
و زان جایگه شد سوی قلب‌گاه
بران سو که سالار بد با سپاه
بدو گفت برگشت باد این سخن
گر ای دون که این رزم گردد کهن
پراکنده گردد به جنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدامست راه
برفتند وجستند راهی نبود
کزان راه شایست بالا نمود
چنین گفت با لشکر آرای خویش
که دیوار ما آهنینست پیش
هر آنکس که او رخنه داند زدن
ز دیوار بیرون تواند شدن
شود ایمن و جان به ایران برد
به نزدیک شاه دلیران برد
همه دل به خون ریختن برنهید
سپر بر سر آرید و خنجر دهید
ز یزدان نباشد کسی ناامید
و گر تیره بینند روز سپید
چنین گفت با مهتران ساوه شاه
که پیلان بیارید پیش سپاه
به انبوه لشکر به جنگ آورید
بدیشان جهان تار و تنگ آورید
چو از دور بهرام پیلان بدید
غمی گشت و تیغ از میان برکشید
از آن پس چنین گفت با مهتران
که ای نام‌داران و جنگ آوران
کمانهای چاچی بزه برنهید
همه یکسره ترگ برسرنهید
به‌جان و سر شهریار جهان
گزین بزرگان و تاج مهان
که هرکس که بااو کمانست و تیر
کمان را بزه برنهد ناگزیر
خدنگی که پیکانش یازد به‌خون
سه چوبه به‌خرطوم پیل اندرون
نشانید و پس گرزها برکشید
به جنگ اندر آیید و دشمن کشید
سپهبد کمان را بزه برنهاد
یکی خود پولاد بر سر نهاد
به‌پیل اندرون تیر باران گرفت
کمان را چو ابر بهاران گرفت
پس پشت او اندر آمد سپاه
ستاره شد از پر و پیکان سیاه
بخستند خرطوم پیلان به‌تیر
ز خون شد در و دشت چون آب‌گیر
از آن خستگی پشت برگاشتند
بدو دشت پیکار بگذاشتند
چو پیل آن‌چنان زخم پیکان بدید
همه لشکر خویش را بسپرید
سپه بر هم افتاد و چندی بمرد
همان بخت بد کام‌کاری ببرد
سپاه اندر آمد پس پشت پیل
زمین شد بکردار دریای نیل
تلی بود خرم بدان جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه
یکی تخت زرین نهاده بروی
نشسته برو ساوهٔ رزم‌جوی
سپه دید چون کوه آهن روان
همه سر پر از گرد و تیره روان
پس پشت آن زنده پیلان مست
همی‌کوفتند آن سپه را بدست
پر از آب شد دیدهٔ ساوه شاه
بدان تا چرا شد هزیمت سپاه
نشست از بر تازی اسب سمند
همی‌تاخت ترسان ز بیم گزند
بر ساوه بهرام چون پیل مست
کمندی به بازو کمانی بدست
به لشکر چنین گفت کای سرکشان
زبخت بد آمد بر ایشان نشان
نه هنگام رازست و روز سخن
بتازید با تیغ‌های کهن
بر ایشان یکی تیر باران کنید
بکوشید وکار سواران کنید
بران تل بر آمد کجا ساوه شاه
همی‌بود بر تخت زر با کلاه
و را دید برتازیی چون هزبر
همی‌تاخت در دشت برسان ابر
خدنگی گزین کرد پیکان چو آب
نهاده برو چار پر عقاب
بمالید چاچی کمان را بدست
به چرم گوزن اندر آورد شست
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو آورد یال یلی رابه‌گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بگذشت پیکان از انگشت اوی
گذر کرد از مهرهٔ پشت اوی
سر ساوه آمد بخاک اندرون
بزیر اندرش خاک شد جوی خون
شد آن نامور شاه و چندان سپاه
همان تخت زرین و زرین کلاه
چنینست کردار گردان سپهر
نه نامهربانیش پیدا نه مهر
نگر تا ننازی به‌تخت بلند
چو ایمن شوی دورباش از گزند
چو بهرام جنگی رسید اندروی
کشیدش بر آن خاک تفته بروی
برید آن سر شاه‌وارش ز تن
نیامد کسی پیشش از انجمن
چوترکان رسیدند نزدیک شاه
فگنده تنی بود بی‌سر به راه
همه برگرفتند یکسر خروش
زمین پر خروش و هوا پر ز جوش
پسر گفت کاین ایزدی کار بود
که بهرام را بخت بیدار بود
ز تنگی کجا راه بد بر سپاه
فراوان بمردند زان تنگ راه
بسی پیل بسپرد مردم به‌پای
نشد زان سپه ده یکی باز جای
چه زیر پی پیل گشته تباه
چه سرها بریده به‌آوردگاه
چو بگذشت زان روز بد به زمان
ندیدند زنده یکی بد گمان
مگرآنک بودند گشته اسیر
روان‌ها به غم خسته و تن به تیر
همه راه برگستوان بود و ترگ
سران را ز ترگ آمده روز مرگ
همان تیغ هندی و تیر و کمان
به هرسوی افگنده بد بدگمان
ز کشته چو دریای خون شد زمین
به هرگوشه‌ای مانده اسبی به زین
همی‌گشت بهرام گرد سپاه
که تا کشته ز ایران که یابد به راه
از آن پس بخراد برزین بگفت
که یک روز با رنج ما باش جفت
نگه کن کز ایرانیان کشته کیست
کزان درد ما را بباید گریست
به هرجای خراد برزین بگشت
به هر پرده و خیمه‌ای برگذشت
کم آمد زلشکر یکی نامور
که بهرام بدنام آن پرهنر
ز تخم سیاوش گوی مهتری
سپهبد سواری دلاور سری
همی‌رفت جوینده چون بیهشان
مگر زو بیابد بجایی نشان
تن خسته و کشته چندی کشید
ز بهرام جایی نشانی ندید
سپهدار زان کار شد دردمند
همی‌گفت زار ای گو مستمند
زمانی برآمد پدید آمد اوی
در بسته را چون کلید آمد اوی
ابا سرخ ترکی بد او گربه چشم
تو گفتی دل آزرده دارد بخشم
چو بهرام بهرام را دید گفت
که هرگز مبادی تو با خاک جفت
از آن پس بپرسیدش از ترک زشت
که ای دوزخی روی دور از بهشت
چه مردی و نام نژاد تو چیست
که زاینده را برتو باید گریست
چنین داد پاسخ که من جادوام
ز مردی و از مردمی یک‌سوام
هران کس که سالار باشد به جنگ
به کارآیمش چون بود کارتنگ
به شب چیزهایی نمایم بخواب
که آهستگان را کنم پرشتاب
تو را من نمودم شب آن خواب بد
بدان گونه تا بر سرت بد رسد
مرا چاره زان بیش بایست جست
چو نیرنگ‌ها را نکردم درست
به‌ما اختر بد چنین بازگشت
همان رنج با باد انباز گشت
اگر یابم از تو به جان زینهار
یکی پر هنر یافتی دست‌وار
چو بشنید بهرام و اندیشه کرد
دلش گشت پر درد و رخساره زرد
زمانی همی‌گفت کین روز جنگ
به کار آیدم چو شود کار تنگ
زمانی همی‌گفت برساوه شاه
چه سود آمد ازجادویی برسپاه
همه نیکویها ز یزدان بود
کسی را کجا بخت خندان بود
بفرمود از تن بریدن سرش
جدا کرد جان از تن بی‌برش
چو او رابکشتند بر پای خاست
چنین گفت کای داور داد وراست
بزرگی و پیروزی و فرهی
بلندی و نیروی شاهنشهی
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه توجست
و زان پس بیامد دبیر بزرگ
چنین گفت کای پهلوان سترگ
فریدون یل چون تویک پهلوان
ندید و نه کسری نوشین روان
همت شیرمردی هم اورند و بند
که هرگز به جان‌ت مبادا گزند
همه شهر ایران به تو زنده‌اند
همه پهلوانان تو را بنده‌اند
بتو گشت بخت بزرگی بلند
به‌تو زیردستان شوند ارجمند
سپهبد تویی هم سپهبدنژاد
خنک مام کو چون تو فرزند زاد
که فرخ نژادی و فرخ سری
ستون همه شهر و بوم و بری
پراگنده گشتند ز آوردگاه
بزرگان و هم پهلوان سپاه
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
پدید آمد آن پردهٔ آبنوس
بر آسود گیتی ز آواز کوس
همی‌گشت گردون شتاب آمدش
شب تیره را دیریاب آمدش
بر آمد یکی زرد کشتی ز آب
بپالود رنج و بپالود خواب
سپهبد بیامد فرستاد کس
به‌نزدیک یاران فریادرس
که تا هرک شد کشته از مهتران
بزرگان ترکان و جنگ آوران
سران‌شان ببرید یکسر ز تن
کسی راکه بد مهتر انجمن
درفشی درفشان پس هر سری
که بودند از آن جنگیان افسری
اسیران و سرها همه گرد کرد
ببردند ز آوردگاه نبرد
دبیر نویسنده را پیش خواند
ز هر در فراوان سخن‌ها براند
از آن لشکر نامور بی‌شمار
از آن جنبش و گردش روزگار
از آن چاره و جنگ واز هر دری
کجا رفته بد با چنان لشکری
و زان کوشش و جنگ ایرانیان
که نگشاد روزی سواری میان
چو آن نامه بنوشت نزدیک شاه
گزین کرد گوینده‌ای زان سپاه
نخستین سر ساوه برنیزه کرد
درفشی کجا داشتی در نبرد
سران بزرگان توران زمین
چنان هم درفش سواران چین
بفرمود تا برستور نوند
به‌زودی برشاه ایران برند
اسیران و آن خواسته هرچ بود
همی‌داشت اندر هری نابسود
بدان تا چه فرمان دهد شهریار
فرستاد با سر فراوان سوار
همان تا بود نیز دستور شاه
سوی جنگ پرموده بردن سپاه
ستور نوند اندر آمد ز جای
به‌پیش سواران یکی رهنمای
وزان روی ترکان همه برهنه
برفتند بی‌ساز واسب و بنه
رسیدند یکسر به‌توران زمین
سواران ترک و دلیران چین
چو آمد بپرموده زان آگهی
بینداخت از سر کلاه مهی
خروشی بر آمد ز ترکان به‌زار
برآن مهتران تلخ شد روزگار
همه سر پر از گرد و دیده پر آب
کسی رانبد خورد و آرام و خواب
ازآن پس گوان‌را بر خویش خواند
به‌مژگان همی خون دل برفشاند
بپرسید کز لشکر بی‌شمار
که در رزم جستن نکردند کار
چنین داد پاسخ ورا رهنمون
که ما داشتیم آن سپه را زبون
چو بهرام جنگی بهنگام کار
نبیند کس اندر جهان یک سوار
ز رستم فزونست هنگام جنگ
دلیران نگیرند پیشش درنگ
نبد لشکرش را ز ما صد یکی
نخست از دلیران ما کودکی
جهان‌دار یزدان ورا برکشید
ازین بیش گویم نباید شنید
چو پرموده بشنید گفتار اوی
پر اندیشه گشتش دل از کار اوی
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
به‌درد دل آهنگ آورد کرد
سپه بودش از جنگیان صدهزار
همه نامدار از در کارزار
ز خرگاه لشکر به‌هامون کشید
به نزدیکی رود جیحون کشید
وزان پس کجا نامه پهلوان
بیامد بر شاه روشن روان
نشسته جهان‌دار با موبدان
همی‌گفت کای نامور بخردان
دو هفته بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی
چه گویید ازین پس چه شاید بدن
بباید بدین داستان‌ها زدن
همانگه که گفت این سخن شهریار
بیامد ز درگاه سالار بار
شهنشاه را زان سخن مژده داد
که جاوید بادا جهان‌دار شاد
که بهرام بر ساوه پیروز گشت
به رزم اندرون گیتی افروز گشت
سبک مرد بهرام را پیش خواند
وزان نامدارانش برتر نشاند
فرستاده گفت ای سر افراز شاه
به کام تو شد کام آن رزم‌گاه
انوشه بدی شاد و رامش‌پذیر
که بخت بد اندیش توگشت پیر
سر ساوه شاهست و کهتر پسر
که فغفور خواندیش وی‌را پدر
زده بر سرنیزه‌ها بر درست
همه شهر نظاره آن سرست
شهنشاه بشنید بر پای خاست
بزودی خم آورد بالای راست
همی‌بود بر پیش یزدان به‌پای
همی‌گفت کای داور رهنمای
بد اندیش ما را تو کردی تباه
تویی آفریننده هور و ماه
چنان زار و نومید بودم ز بخت
که دشمن نگون اندر آمد ز تخت
سپهبد نکرد این نه جنگی سپاه
که یزدان بد این جنگ را نیک خواه
بیاورد زان پس صد و سی هزار
ز گنجی که بود از پدر یادگار
سه یک زان نخستین بدرویش داد
پرستندگان را درم بیش داد
سه یک دیگر از بهر آتشکده
همان بهر نوروز و جشن سده
فرستاد تا هیربد را دهند
که در پیش آتشکده برنهند
سیم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود
کند یکسر آباد جوینده مرد
نباشد به راه اندرون بیم و درد
ببخشید پس چار ساله خراج
به درویش و آن را که بد تخت عاج
نبشتند پس نامه از شهریار
به هرکشوری سوی هرنامدار
که بهرام پیروز شد بر سپاه
بریدند بی‌بر سر ساوه شاه
پرستنده بد شاه در هفت روز
به هشتم چو بفروخت گیتی فروز
فرستادهٔ پهلوان رابخواند
به مهر از بر نامداران نشاند
مر آن نامه را خوب پاسخ نبشت
درختی به باغ بزرگی بکشت
یکی تخت سیمین فرستاد نیز
دو نعلین زرین و هر گونه چیز
ز هیتال تا پیش رود برک
به بهرام بخشید و بنوشت چک
بفرمود کان خواسته بر سپاه
ببخش آنچ آوردی از رزم‌گاه
مگرگنج ویژه تن ساوه شاه
که آورد باید بدین بارگاه
وزان پس تو خود جنگ پرموده ساز
ممان تا شود خصم گردن فراز
هم ایرانیان را فرستاد چیز
نبشته به هر شهر منشور نیز
فرستاده را خلعت آراستند
پس اسب جهان پهلوان خواستند
فرستاده چون پیش بهرام شد
سپهدار از و شاد و پدرام شد
غنیمت ببخشید پس بر سپاه
جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه
فرستاد تا استواران خویش
جهان‌دیده ونام‌داران خویش
ببردند یک‌سر به درگاه شاه
سپهبد سوی جنگ شد با سپاه
ازو چون بپرموده شد آگهی
که جوید همی تخت شاهنشهی
دزی داشت پرموده افراز نام
کزان دز بدی ایمن و شادکام
نهاد آنچ بودش بدز در درم
ز دینار وز گوهر و بیش و کم
ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
بیامد گرازان سوی زرم‌گاه
دو لشکر به تنگ اندر آمد به جنگ
به‌ره بر نکردند جایی درنگ
بدو منزل بلخ هر دو سپاه
گزیدند شایسته دو رزم‌گاه
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
که پهنای دشت از در جنگ بود
دگر روز بهرام جنگی برفت
به دیدار گردان پرموده تفت
نگه کرد پرموده را بدید
ز هامون یکی تند بالا گزید
سپه را سراسر همه برنشاند
چنان شد که در دشت جایی نماند
سپه دید پرموده چندانک دشت
ز دیدار ایشان همی خیره گشت
و را دید در پیش آن لشکرش
به گردون برآورده جنگی سرش
غمی گشت و با لشکر خویش گفت
که این پیش‌رو را هزبرست جفت
شمار سپاهش پدیدار نیست
هم این رزم را کس خریدار نیست
سپهدار گردن‌کش و خشمناک
همی خون شود زیر او تیره خاک
چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل بیم و اندیشه بیرون کنیم
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی‌زد ز هر گونه از جنگ رای
همی‌گفت کین از هنرها یکیست
اگر چه سپه‌شان کنون اندکیست
سواران و گردان پر مایه‌اند
ز گردن‌کشان برترین پایه‌اند
سلیحست وبهرام‌شان پیش‌رو
که گردد سنان پیش او خار و خو
به پیروزی ساوه شاه اندرون
گرفته دل و مست گشته به خون
اگر یار باشد جهان آفرین
به خون پدر خواهم از کوه کین
بدان‌گه که بهرام شد جنگ‌جوی
از ایران سوی ترک بنهاد روی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت پس با سپه ساوه شاه
که از جادوی اندر آرید راه
هوش مصنوعی: پس او به سپه‌سالار ساوه‌ی شاه گفت که باید از جادو و سحر راهی برای پیشرفت پیدا کنیم.
بدان تا دل و چشم ایرانیان
بپیچد نیاید شما را زیان
هوش مصنوعی: بدان که اگر دل و چشم ایرانیان به چیزی مشغول شود، هیچ زیانی به تو نخواهد رسید.
همه جاودان جادوی ساختند
همی در هوا آتش انداختند
هوش مصنوعی: همه جا به جادو و سحرگری مشغول بودند و در آسمان شعله‌های آتش را پراکنده می‌کردند.
برآمد یکی باد و ابری سیاه
همی تیر بارید ازو بر سپاه
هوش مصنوعی: یک باد وزید و ابر سیاهی ظهور کرد که از آن بارانی همانند تیر بر سپاه می‌بارید.
خروشید بهرام کای مهتران
بزرگان ایران و کنداوران
هوش مصنوعی: بهرام به شدت فریاد زد و به بزرگان و افراد شجاع ایران خطاب کرد.
بدین جادویها مدارید چشم
به جنگ اندر آیید یکسر بخشم
هوش مصنوعی: به این فریب‌ها توجه نکنید و به جنگ نیفتید، من تماماً آماده‌ام که هر چیزی را ببخشم.
که آن سر به سر تنبل وجادویست
ز چاره برایشان بباید گریست
هوش مصنوعی: آنها که همگی تنبل و خیالباف هستند، باید به خاطر نبودن راه حل برای مشکلاتشان، گریه کنند.
خروشی برآمد ز ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
هوش مصنوعی: صدای بلندی از ایرانیان به گوش رسید و آنها تصمیم گرفتند که دیگر خونریزی نکنند و از این کار دست بردارند.
نگه کرد زان رزمگه ساوه شاه
که آن جادویی را ندادند راه
هوش مصنوعی: شاه ساوه با دقت به میدان نبرد نگاه کرد و متوجه شد که آن جادوگر نتوانسته است به راهی برسد.
بیاورد لشکر سوی میسره
چو گرگ اندر آمد به‌پیش بره
هوش مصنوعی: لشکری به سمت مصر آمد، مانند گرگی که به پیش بره‌ای می‌آید.
چویک روی لشکر به‌هم برشکست
سوی قلب بهرام یازید دست
هوش مصنوعی: وقتی که یکی از صفوف لشکر شکست و به قلب بهرام حمله‌ور شد، دست به کار شد.
نگه کرد بهرام زان قلب‌گاه
گریزان سپه دید پیش سپاه
هوش مصنوعی: بهرام به قلب معرکه نگاه کرد و دید که سپاهش در مقابل دشمن قرار دارد.
بیامد به‌نیزه سه تن را ز زین
نگون‌سار کرد و بزد بر زمین
هوش مصنوعی: سه نفر به میدان آمدند و به وسیله نیزه آنها را از زین اسب پایین انداخت و بر زمین زد.
همی‌گفت زین سان بود کارزار
همین بود رسم و همین بود کار
هوش مصنوعی: او می‌گفت که کار جنگ به این صورت است و این همان رسم و روش آن است.
ندارید شرم از خدای جهان
نه از نامداران فرخ مهان
هوش مصنوعی: از خداوند جهان هراسی ندارید و از بزرگ‌منشان و نیکان نیز شرم نمی‌کنید.
و زان پس بیامد سوی میمنه
چو شیر ژیان کو شود گرسنه
هوش مصنوعی: پس از آن به طرف میمنه روانه شد، مانند شیر جوانی که به شدت گرسنه شده است.
چنان لشکری رابه‌هم بردرید
درفش سپه‌دار شد ناپدید
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن یک صحنه نبرد است که در آن فرمانده سپاه به طور ناگهانی ناپدید می‌شود و سپاهیان را که به او وابسته بودند، با سردرگمی مواجه می‌سازد. به عبارت دیگر، زمانی که دشمنان به شدت به آنها حمله می‌کنند، او غیبش می‌زند و این وضعیت باعث به هم ریختگی و بی‌نظمی در صفوف جنگجویان می‌شود.
و زان جایگه شد سوی قلب‌گاه
بران سو که سالار بد با سپاه
هوش مصنوعی: از آن مکان، به سمت قلب میدان حرکت کرد، به سویی که فرمانده با لشکرش انتظار دارد.
بدو گفت برگشت باد این سخن
گر ای دون که این رزم گردد کهن
هوش مصنوعی: او به او گفت: باد این کلام را به تو بازمی‌گرداند، اگر بی‌ارزش باشی، این جنگ به زودی به یادگار خواهد ماند.
پراکنده گردد به جنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدامست راه
هوش مصنوعی: به زودی این لشکر در جنگ پخش می‌شود. حالا دقت کن که کدام مسیر را انتخاب می‌کنند.
برفتند وجستند راهی نبود
کزان راه شایست بالا نمود
هوش مصنوعی: آنها رفتند و تلاش کردند، اما راهی پیدا نکردند که به موفقیت و علو دست یابند.
چنین گفت با لشکر آرای خویش
که دیوار ما آهنینست پیش
هوش مصنوعی: او به سپاهیان خود گفت که دیوار ما در برابر دشمنان به شدت محکم و مقاوم است.
هر آنکس که او رخنه داند زدن
ز دیوار بیرون تواند شدن
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند از دیوار عبور کند، می‌تواند خود را از آنجا به بیرون برساند.
شود ایمن و جان به ایران برد
به نزدیک شاه دلیران برد
هوش مصنوعی: کسی که جانش را محفوظ کند و به ایران برگردد، به نزد پادشاه دلیر خواهد رفت.
همه دل به خون ریختن برنهید
سپر بر سر آرید و خنجر دهید
هوش مصنوعی: همه جان خود را فدای عشق کنید، خود را آماده دفاع کنید و به مبارزه برخیزید.
ز یزدان نباشد کسی ناامید
و گر تیره بینند روز سپید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از خدای بزرگ ناامید نیست و حتی اگر روزهای سختی را تجربه کند، باز هم امید به روزهای روشن دارد.
چنین گفت با مهتران ساوه شاه
که پیلان بیارید پیش سپاه
هوش مصنوعی: شاه به فرماندهان ساوه گفت که فیل‌ها را به پیش‌روی سپاه بیاورند.
به انبوه لشکر به جنگ آورید
بدیشان جهان تار و تنگ آورید
هوش مصنوعی: به ارتش بزرگ خود دستور دهید که به میدان نبرد بروند و زندگی را برای دشمنان سخت و دشوار کنند.
چو از دور بهرام پیلان بدید
غمی گشت و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی بهرام از دور فیل‌ها را دید، غمگین شد و تیغ را از میان بیرون آورد.
از آن پس چنین گفت با مهتران
که ای نام‌داران و جنگ آوران
هوش مصنوعی: سپس با بزرگان و رزمندگان چنین گفت که ای کسانی که نام و آوازه دارید و در میدان جنگ شناخته شده‌اید.
کمانهای چاچی بزه برنهید
همه یکسره ترگ برسرنهید
هوش مصنوعی: چوپانان در حال شکار بزدل هستند و با تیرها و کمان‌های خود به سراغ شکار می‌روند، اما همگی به یکباره تیرها را به سمت سر هدف نمی‌زنند.
به‌جان و سر شهریار جهان
گزین بزرگان و تاج مهان
هوش مصنوعی: به جان و سر پادشاه بزرگ جهان، انتخاب بزرگان و تواضع در برابر افراد مهم.
که هرکس که بااو کمانست و تیر
کمان را بزه برنهد ناگزیر
هوش مصنوعی: هر کسی که با او دوستی و نزدیکی داشته باشد، بدون شک تحت تأثیر او قرار خواهد گرفت.
خدنگی که پیکانش یازد به‌خون
سه چوبه به‌خرطوم پیل اندرون
هوش مصنوعی: دستی که تیرش به سوی هدف‌های سخت می‌رود، همچون خونی که بر بدن فیل نشسته است.
نشانید و پس گرزها برکشید
به جنگ اندر آیید و دشمن کشید
هوش مصنوعی: آنها را نشاندند و سپس چکش‌ها را بالا بردند، آماده‌ی نبرد شدند و به مقابله با دشمن پرداختند.
سپهبد کمان را بزه برنهاد
یکی خود پولاد بر سر نهاد
هوش مصنوعی: سپهبد، کمان را بر دوش خود گذاشت و بر سرش هم کلاهی از پولاد قرار داد.
به‌پیل اندرون تیر باران گرفت
کمان را چو ابر بهاران گرفت
هوش مصنوعی: در دل شگفتی‌های بزرگ، تیرها به سوی هدف پرتاب شد، مانند باران بهاری که آسمان را در بر می‌گیرد.
پس پشت او اندر آمد سپاه
ستاره شد از پر و پیکان سیاه
هوش مصنوعی: سپس نیرویی به میدان آمد که مانند ستاره‌ها درخشید و از تیرها و پرهای سیاه پوشیده شده بود.
بخستند خرطوم پیلان به‌تیر
ز خون شد در و دشت چون آب‌گیر
هوش مصنوعی: در ابتدا، خرطوم فیل‌ها به تیر آغشته به خون شد و زمین و دشت مانند حوضی پر از آب خون‌آلود گردید.
از آن خستگی پشت برگاشتند
بدو دشت پیکار بگذاشتند
هوش مصنوعی: پس از تحمل خستگی، از آن خسته شدند و به میدان نبرد رفتند.
چو پیل آن‌چنان زخم پیکان بدید
همه لشکر خویش را بسپرید
هوش مصنوعی: زمانی که فیل زخم تیر را دید، تمام لشگر خود را ترک کرد و به سمت دیگری رفت.
سپه بر هم افتاد و چندی بمرد
همان بخت بد کام‌کاری ببرد
هوش مصنوعی: نبرد سپاهیان به شکست انجامید و چندی از آنان جان باختند. این نشان‌دهنده‌ی آن است که شانس بد، کارها را بر باد می‌دهد.
سپاه اندر آمد پس پشت پیل
زمین شد بکردار دریای نیل
هوش مصنوعی: پس از ورود سپاه، پشت فیل زمین به خاطر کارهای بزرگ و نیرومند نیل، چون دریای عمیق و پرخروش، تبدیل شد.
تلی بود خرم بدان جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه
هوش مصنوعی: در آن مکان تلی سرسبز وجود داشت و پشت آن، ارتشی خسته و رنجور قرار داشت.
یکی تخت زرین نهاده بروی
نشسته برو ساوهٔ رزم‌جوی
هوش مصنوعی: کسی بر تخت طلایی نشسته و در حال تماشای میدان جنگ در ساوه است.
سپه دید چون کوه آهن روان
همه سر پر از گرد و تیره روان
هوش مصنوعی: سپاه را دید که مانند کوهی از آهن در حرکت است و همه سرها پر از غبار و تیره است.
پس پشت آن زنده پیلان مست
همی‌کوفتند آن سپه را بدست
هوش مصنوعی: پیادگان مست و توانمند، با ضربه‌های قوی خود، سپاه دشمن را به حرکت درآورده و به آن حمله می‌کردند.
پر از آب شد دیدهٔ ساوه شاه
بدان تا چرا شد هزیمت سپاه
هوش مصنوعی: چشمان شاه ساوه از گریه پُر آب شد، چونکه متوجه شد که چرا سپاهش شکست خورد.
نشست از بر تازی اسب سمند
همی‌تاخت ترسان ز بیم گزند
هوش مصنوعی: او از بالای اسب تندرو نشسته و با سرعت می‌رانده، در حالی که از خطر آسیبی که ممکن است به او برسد، ترسیده است.
بر ساوه بهرام چون پیل مست
کمندی به بازو کمانی بدست
هوش مصنوعی: در حوالی ساوه، بهرام مانند فیل مستی است که کمانی در دست و کمندی بر بازو دارد.
به لشکر چنین گفت کای سرکشان
زبخت بد آمد بر ایشان نشان
هوش مصنوعی: سردسته به سربازانش گفت: ای تندروها، بدبختی بر نشان آنان چیره شده است.
نه هنگام رازست و روز سخن
بتازید با تیغ‌های کهن
هوش مصنوعی: نه زمانی است که رازنگهداری کنید و نه وقتی است برای گفتگو؛ باید با تیغ‌های قدیمی به حمله بروید.
بر ایشان یکی تیر باران کنید
بکوشید وکار سواران کنید
هوش مصنوعی: بر آن‌ها تیراندازی کنید و تلاش کنید تا کار سواران را به خوبی انجام دهید.
بران تل بر آمد کجا ساوه شاه
همی‌بود بر تخت زر با کلاه
هوش مصنوعی: بر تپه‌ای برآمد که آنجا ساوه شاه بر روی تخت طلا و با کلاهی نشسته بود.
و را دید برتازیی چون هزبر
همی‌تاخت در دشت برسان ابر
هوش مصنوعی: او را دیدم که با شجاعت و قدرت مانند یک اسب تندرو در دشت می‌تازد و ابر را به دنبال خود می‌کشاند.
خدنگی گزین کرد پیکان چو آب
نهاده برو چار پر عقاب
هوش مصنوعی: خدنگی انتخاب کرد که پیکانی مانند آب در آن گذاشته شده و چهار پر عقاب دارد.
بمالید چاچی کمان را بدست
به چرم گوزن اندر آورد شست
هوش مصنوعی: دست خود را بر کمانی بزنید و آن را با چرم گوزن لمس کنید.
چو چپ راست کرد و خم آورد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
هوش مصنوعی: وقتی که او به چپ و راست می‌چرخد و به طور نامنظم حرکت می‌کند، صدا و زوزه‌ای از خم چرخ به گوش می‌رسد.
چو آورد یال یلی رابه‌گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
هوش مصنوعی: وقتی زین یال حیوانی بزرگ به گوش رسید، صدای بلندی از شاخ گوزن‌ها به گوش آمد.
چو بگذشت پیکان از انگشت اوی
گذر کرد از مهرهٔ پشت اوی
هوش مصنوعی: وقتی تیر از دست او عبور کرد، از ناحیهٔ پشت او هم گذشت.
سر ساوه آمد بخاک اندرون
بزیر اندرش خاک شد جوی خون
هوش مصنوعی: سر شهر ساوه به خاک افتاد و زیر آن، نهر خونی جاری شد.
شد آن نامور شاه و چندان سپاه
همان تخت زرین و زرین کلاه
هوش مصنوعی: آن شاه بزرگ و مشهور با سپاهی زیاد، بر روی تختی زرین و با کلاهی طلایی نشسته است.
چنینست کردار گردان سپهر
نه نامهربانیش پیدا نه مهر
هوش مصنوعی: رفتار آسمان چنین است که نه بی‌رحمی‌اش مشخص است و نه مهر و محبتش.
نگر تا ننازی به‌تخت بلند
چو ایمن شوی دورباش از گزند
هوش مصنوعی: تا زمانی که در امان هستی و به آرامش دست یافتی، از فخر فروشی و خود را برتر دانستن بپرهیز.
چو بهرام جنگی رسید اندروی
کشیدش بر آن خاک تفته بروی
هوش مصنوعی: وقتی بهرام به میدان جنگ رسید، او شمشیری را به سمت زمین داغ و خشک کشید.
برید آن سر شاه‌وارش ز تن
نیامد کسی پیشش از انجمن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست به دیدار او برود و سرش را مانند پادشاهان از تن جدا کرد.
چوترکان رسیدند نزدیک شاه
فگنده تنی بود بی‌سر به راه
هوش مصنوعی: چوترکان به نزد شاه رسیدند و در آنجا بدنی بی‌سر بر زمین افتاده بود.
همه برگرفتند یکسر خروش
زمین پر خروش و هوا پر ز جوش
هوش مصنوعی: همه به یک صدا فریاد زدند، زمین پر از صدا و جنب و جوش بود و آسمان نیز مملو از هیجان و انرژی.
پسر گفت کاین ایزدی کار بود
که بهرام را بخت بیدار بود
هوش مصنوعی: پسر گفت این کاری که انجام شد، به خاطر قدرت و اراده الهی بود و بهرام شانس و بخت خوبی داشت.
ز تنگی کجا راه بد بر سپاه
فراوان بمردند زان تنگ راه
هوش مصنوعی: در شرایط دشوار و با فشاری که وجود دارد، افراد زیادی جان خود را از دست می‌دهند و راهی برای نجات نیست.
بسی پیل بسپرد مردم به‌پای
نشد زان سپه ده یکی باز جای
هوش مصنوعی: بسیاری از فیل‌ها به مردم آسیب می‌زنند، اما از آن سپاه، تنها یکی در جای خود ثابت مانده است.
چه زیر پی پیل گشته تباه
چه سرها بریده به‌آوردگاه
هوش مصنوعی: در زمین نبرد، چه ویرانی و خرابی به بار آمده و چه سرهایی که به خاطر جنگ از تن جدا شده‌اند.
چو بگذشت زان روز بد به زمان
ندیدند زنده یکی بد گمان
هوش مصنوعی: وقتی آن روز سیاه و بد گذشت، هیچکس زنده‌ای با افکار بد را ندید.
مگرآنک بودند گشته اسیر
روان‌ها به غم خسته و تن به تیر
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که جان‌ها به غم واندوه گرفتار شده باشند و جسم‌ها بر اثر مصیبت‌ها آزرده و زخمی گردند، این چنین می‌شود.
همه راه برگستوان بود و ترگ
سران را ز ترگ آمده روز مرگ
هوش مصنوعی: همه مسیرها به سمت مرگ بود و ظالمین را از ترس مرگ به لرزه درآورده بود.
همان تیغ هندی و تیر و کمان
به هرسوی افگنده بد بدگمان
هوش مصنوعی: تیغ هندی و تیر و کمان، به هر سو افتاده‌اند و این موضوع باعث نگرانی و بدبینی شده است.
ز کشته چو دریای خون شد زمین
به هرگوشه‌ای مانده اسبی به زین
هوش مصنوعی: زمین به خاطر کشته شدن‌ها به دریایی از خون تبدیل شده و در هر گوشه‌ای اسبی با زین باقی مانده است.
همی‌گشت بهرام گرد سپاه
که تا کشته ز ایران که یابد به راه
هوش مصنوعی: بهرام در حال گشت و گذار در میان سپاه بود تا ببیند چه کسی از ایران در مسیرش کشته شده است.
از آن پس بخراد برزین بگفت
که یک روز با رنج ما باش جفت
هوش مصنوعی: سپس، یکی از شخصیت‌ها به فرد دیگری می‌گوید که روزی را با زحمت و تلاش ما هم‌نوا و هم‌راستا باشد.
نگه کن کز ایرانیان کشته کیست
کزان درد ما را بباید گریست
هوش مصنوعی: به کسی نگاه کن که از ایرانیان کشته شده است، زیرا باید بر اندوه ما گریه کرد.
به هرجای خراد برزین بگشت
به هر پرده و خیمه‌ای برگذشت
هوش مصنوعی: به هر جایی که خرد و دانش او را راهنمایی کرد، او رفت و از هر پرده و چادری عبور کرد.
کم آمد زلشکر یکی نامور
که بهرام بدنام آن پرهنر
هوش مصنوعی: یکی از سربازان مشهور در جنگ، توان و استعدادش کم آمد در برابر بهرام که به خاطر بدنامی‌اش شناخته شده بود.
ز تخم سیاوش گوی مهتری
سپهبد سواری دلاور سری
هوش مصنوعی: از نسل سیاوش، فرمانده‌ای برجسته و دلیر با توانایی‌های شگفت‌انگیز زاده شده است که در عرصه نبرد، پایداری و شجاعتش را به رخ می‌کشد.
همی‌رفت جوینده چون بیهشان
مگر زو بیابد بجایی نشان
هوش مصنوعی: یک جستجوگر در حال حرکت بود، مانند کسی که در بیابان گم شده، اما امیدوار بود که نشانه‌ای از مقصدش پیدا کند.
تن خسته و کشته چندی کشید
ز بهرام جایی نشانی ندید
هوش مصنوعی: بدن خسته و آسیب‌دیده مدت زیادی در پی بهرام گشت، اما جایی از او نشانه‌ای نیافت.
سپهدار زان کار شد دردمند
همی‌گفت زار ای گو مستمند
هوش مصنوعی: فرمانده از آن موضوع به شدت دردمند شد و همچنان نالان و غمگین خطاب به بیچاره‌ای سخن می‌گفت.
زمانی برآمد پدید آمد اوی
در بسته را چون کلید آمد اوی
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که او ظاهر شد و مانند کلیدی که در را باز می‌کند، درِ بسته‌ای را گشود.
ابا سرخ ترکی بد او گربه چشم
تو گفتی دل آزرده دارد بخشم
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربای تو مانند گربه‌ای است که به رنگ قرمز و شاداب است و نشان می‌دهد که او دلش شکسته و ناراحت است، اما من به او می‌بخشم.
چو بهرام بهرام را دید گفت
که هرگز مبادی تو با خاک جفت
هوش مصنوعی: بهرام که به برهام نگاه کرد، گفت: هرگز خاستگاه و اصالت تو با خاک یکی نخواهد شد.
از آن پس بپرسیدش از ترک زشت
که ای دوزخی روی دور از بهشت
هوش مصنوعی: پس از آن، از او بپرسید که چرا این‌قدر زشت و دور از بهشت به نظر می‌رسد، انگار که به جهنم تعلق دارد.
چه مردی و نام نژاد تو چیست
که زاینده را برتو باید گریست
هوش مصنوعی: چه مرد بزرگی هستی و چه نسبی داری که به خاطر تو کسی که زاده شده، باید به حالش گریست.
چنین داد پاسخ که من جادوام
ز مردی و از مردمی یک‌سوام
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که من جادوگری هستم و سهم من از مردان و انسان‌ها یک سوم است.
هران کس که سالار باشد به جنگ
به کارآیمش چون بود کارتنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که رهبری کند و در میدان جنگ باشد، باید به او کمک کنم، حتی اگر کارش سخت و دشوار باشد.
به شب چیزهایی نمایم بخواب
که آهستگان را کنم پرشتاب
هوش مصنوعی: در شب، چیزهایی را به خواب می‌برم که باعث می‌شود کسانی که آرام هستند، به سرعت بیدار شوند.
تو را من نمودم شب آن خواب بد
بدان گونه تا بر سرت بد رسد
هوش مصنوعی: من در شب تار آن خواب بد را برای تو آشکار کردم تا بدی‌ها به تو برسد.
مرا چاره زان بیش بایست جست
چو نیرنگ‌ها را نکردم درست
هوش مصنوعی: برای حل مشکلم باید بیشتر تلاش کنم، چون نتوانستم نیرنگ‌ها و ترفندها را به درستی بشناسم.
به‌ما اختر بد چنین بازگشت
همان رنج با باد انباز گشت
هوش مصنوعی: سرنوشت ما به شکلی ناگوار دوباره به ما بازگشته، و حالا دوباره همان درد و رنج‌ را با خود به همراه داریم.
اگر یابم از تو به جان زینهار
یکی پر هنر یافتی دست‌وار
هوش مصنوعی: اگر به من از تو جان یا کمک برسد، بی‌تردید تو یکی از پرکاران و بااستعدادان هستی.
چو بشنید بهرام و اندیشه کرد
دلش گشت پر درد و رخساره زرد
هوش مصنوعی: وقتی بهرام این خبر را شنید، فکرش مشغول شد و دلش از ناراحتی پُر شد و صورتش رنگ باخت.
زمانی همی‌گفت کین روز جنگ
به کار آیدم چو شود کار تنگ
هوش مصنوعی: یادمه که زمانی می‌گفتم که روزی به کار می‌آیم که شرایط سخت و دشوار شود.
زمانی همی‌گفت برساوه شاه
چه سود آمد ازجادویی برسپاه
هوش مصنوعی: برساو شاه زمانی می‌گفت که استفاده از جادو برای سربازان چه فایده‌ایی دارد؟
همه نیکویها ز یزدان بود
کسی را کجا بخت خندان بود
هوش مصنوعی: همه خوبی‌ها از خداوند به وجود می‌آید و کسی خوشبخت است که سرنوشتش به او لبخند بزند.
بفرمود از تن بریدن سرش
جدا کرد جان از تن بی‌برش
هوش مصنوعی: او فرمان داد که سرش را از بدنش جدا کنند و جانش از بدنی که بدون اوست جدا شد.
چو او رابکشتند بر پای خاست
چنین گفت کای داور داد وراست
هوش مصنوعی: زمانی که او را به پا خواستند، چنین گفت: ای داور، عدالت و حقیقت را رعایت کن.
بزرگی و پیروزی و فرهی
بلندی و نیروی شاهنشهی
هوش مصنوعی: عظمت و پیروزی، فرهیختگی و بلندی، و قدرت پادشاهی.
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه توجست
هوش مصنوعی: غم و شادی هر دو از تو هستند، و دل شاداب و دلیر تو راهی را که می‌خواهی، می‌سازد.
و زان پس بیامد دبیر بزرگ
چنین گفت کای پهلوان سترگ
هوش مصنوعی: پس از آن، دبیر بزرگ آمد و چنین گفت: ای پهلوان بزرگ!
فریدون یل چون تویک پهلوان
ندید و نه کسری نوشین روان
هوش مصنوعی: فریدون، که قهرمان بزرگی است، هیچ کس را به قدرت و دلاوری تو نمی‌بیند و هیچ کسری با روح لطیف و شیرین مانند تو وجود ندارد.
همت شیرمردی هم اورند و بند
که هرگز به جان‌ت مبادا گزند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روحیه و شجاعت یک مرد دلیر همیشه نیرومند و پایدار است و هیچ مشکلی نمی‌تواند به او آسیب بزند.
همه شهر ایران به تو زنده‌اند
همه پهلوانان تو را بنده‌اند
هوش مصنوعی: تمام مردم ایران به خاطر تو زنده و به فعالیت هستند و همه قهرمانان به تو احترام می‌گذارند و برایت ارزش قائلند.
بتو گشت بخت بزرگی بلند
به‌تو زیردستان شوند ارجمند
هوش مصنوعی: به خاطر تو، بخت و شانس بزرگی برایت به وجود آمده است و زیر دستان تو به مقام و جایگاهی ارجمند خواهند رسید.
سپهبد تویی هم سپهبدنژاد
خنک مام کو چون تو فرزند زاد
هوش مصنوعی: تو فرمانده‌ای و از نسل فرماندهان، خوش به حال مادری که تو را به دنیا آورده است.
که فرخ نژادی و فرخ سری
ستون همه شهر و بوم و بری
هوش مصنوعی: کسی که از نسل خوشبخت و بافرهنگ است، پایه و اساس خوشبختی و شکوه تمامی شهر و دیار می‌باشد.
پراگنده گشتند ز آوردگاه
بزرگان و هم پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: جنگجویان و پهلوانان از میدان نبرد پراکنده شدند.
شب تیره چون زلف را تاب داد
همان تاب او چشم را خواب داد
هوش مصنوعی: شب تاریک مانند موهای مشکی، به خود پیچیده است و همانطور که این پیچش زیبایی دارد، باعث می‌شود چشم‌ها به خواب بروند.
پدید آمد آن پردهٔ آبنوس
بر آسود گیتی ز آواز کوس
هوش مصنوعی: پردهٔ سیاه‌رنگی به وجود آمد و آرامش بر دنیا حاکم شد، در حالی که صدای طبل در فضا پیچید.
همی‌گشت گردون شتاب آمدش
شب تیره را دیریاب آمدش
هوش مصنوعی: آسمان به تندی در حال گردش بود و شب تاریکی به سراغش آمد، اما او مدت زیادی نتوانست آن را تحمل کند.
بر آمد یکی زرد کشتی ز آب
بپالود رنج و بپالود خواب
هوش مصنوعی: یک کشتی زرد از آب بیرون آمد و رنج و خواب را از خود دور کرد.
سپهبد بیامد فرستاد کس
به‌نزدیک یاران فریادرس
هوش مصنوعی: فرمانده بزرگ به نزد یارانش کسی فرستاد تا به کمک آن‌ها بیاید.
که تا هرک شد کشته از مهتران
بزرگان ترکان و جنگ آوران
هوش مصنوعی: تا آنجا که هرک (کشور) به دست جنگجویان و بزرگان ترکان ویران و کشته می‌شود.
سران‌شان ببرید یکسر ز تن
کسی راکه بد مهتر انجمن
هوش مصنوعی: آن‌ها سر رهبران را کاملاً از بدن کسی قطع کردند که بدترین سردسته جمع بود.
درفشی درفشان پس هر سری
که بودند از آن جنگیان افسری
هوش مصنوعی: پرچمی در حال درخشش بود و هر کسی از آن جنگجویان که به فرماندهی می‌رسید، از آن پرچم شناخته می‌شد.
اسیران و سرها همه گرد کرد
ببردند ز آوردگاه نبرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، سربازان و اسیران را گردانیدند و از محل نبرد بردند.
دبیر نویسنده را پیش خواند
ز هر در فراوان سخن‌ها براند
هوش مصنوعی: معلم نویسنده را صدا زد و از هر طرف صحبت‌های زیادی درباره‌اش به میان آورد.
از آن لشکر نامور بی‌شمار
از آن جنبش و گردش روزگار
هوش مصنوعی: از آن سپاه معروف و بی‌نظیر، به خاطر حرکت و تغییرات زمان.
از آن چاره و جنگ واز هر دری
کجا رفته بد با چنان لشکری
هوش مصنوعی: در اینجا به موقعیتی اشاره شده است که هیچ راه فراری وجود ندارد و در هر جهتی که نگاه کنیم، با مشکلات و دشواری‌ها مواجه هستیم. این نشان‌دهنده‌ی وحشت یا خطر ناشی از حضور یک نیروی بزرگ و نیرومند است که شرایط را برای فرار یا چاره‌اندیشی سخت می‌کند.
و زان کوشش و جنگ ایرانیان
که نگشاد روزی سواری میان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تلاش و جنگ‌هایی که ایرانیان انجام داده‌اند سبب نشد که روزی سواری (پیروزی یا موفقیت) برای آنان حاصل شود. به عبارتی، هر چه هم که کوشش و مبارزه کردند، نتیجه‌ای به دست نیاوردند.
چو آن نامه بنوشت نزدیک شاه
گزین کرد گوینده‌ای زان سپاه
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را برای شاه نوشتند، یکی از سخنوران را از میان آن سپاه انتخاب کردند.
نخستین سر ساوه برنیزه کرد
درفشی کجا داشتی در نبرد
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، پرچمی را بر نیزه‌ای قرار داد که در جنگ همراه خود داشتی.
سران بزرگان توران زمین
چنان هم درفش سواران چین
هوش مصنوعی: سران بزرگ و قدرتمند توران مانند پرچم سواران چین هستند.
بفرمود تا برستور نوند
به‌زودی برشاه ایران برند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا به زودی برادران به سوی شاه ایران حرکت کنند.
اسیران و آن خواسته هرچ بود
همی‌داشت اندر هری نابسود
هوش مصنوعی: محبوسان و آنچه که می‌خواستند، همه چیز را در دل داشتند، اما قادر به رسیدن به آن نبودند.
بدان تا چه فرمان دهد شهریار
فرستاد با سر فراوان سوار
هوش مصنوعی: بدان که شهریار چه دستوری می‌دهد، فرستادگان او با سرهای بلند و سواران به راه می‌افتند.
همان تا بود نیز دستور شاه
سوی جنگ پرموده بردن سپاه
هوش مصنوعی: در زمان شاه، دستور به سوی جنگ داده شد و سپاه برای نبرد آماده شد.
ستور نوند اندر آمد ز جای
به‌پیش سواران یکی رهنمای
هوش مصنوعی: سواران به جلو حرکت کردند و یکی از آنها به عنوان راهنما از میان آنها بیرون آمد.
وزان روی ترکان همه برهنه
برفتند بی‌ساز واسب و بنه
هوش مصنوعی: از آن چهره‌های زیبا، همه به صورت برهنه و بدون هیچ زین و اسب و تجهیزات دیگری بیرون رفتند.
رسیدند یکسر به‌توران زمین
سواران ترک و دلیران چین
هوش مصنوعی: سواران ترک و دلیران چین به سرزمین توران وارد شدند.
چو آمد بپرموده زان آگهی
بینداخت از سر کلاه مهی
هوش مصنوعی: وقتی که خبر آن پیام به او رسید، به نشانه احترام کلاهش را از سر برداشت.
خروشی بر آمد ز ترکان به‌زار
برآن مهتران تلخ شد روزگار
هوش مصنوعی: صدایی از ترک‌ها بلند شد و بر آن فرماندهان چیره، روزگار تلخی را رقم زد.
همه سر پر از گرد و دیده پر آب
کسی رانبد خورد و آرام و خواب
هوش مصنوعی: همه درونشان پر از غم و دلشوره است و چشمانشان پر از اشک. کسی به آنها رحم نمی‌کند و برایشان آرامش و خواب وجود ندارد.
ازآن پس گوان‌را بر خویش خواند
به‌مژگان همی خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: پس از آن، با چشمانش به جویندگانش نگاهی انداخت و اشک‌های دلش را به صورت خونین بر زمین ریخت.
بپرسید کز لشکر بی‌شمار
که در رزم جستن نکردند کار
هوش مصنوعی: از لشکری بزرگ که در میدان جنگ کاری نکردند، سؤال کردند.
چنین داد پاسخ ورا رهنمون
که ما داشتیم آن سپه را زبون
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد و راهنمایی کرد که ما همواره آن فرمانده را بی‌اثر و ناتوان می‌دانستیم.
چو بهرام جنگی بهنگام کار
نبیند کس اندر جهان یک سوار
هوش مصنوعی: وقتی بهرام جنگی ببیند، در هیچ نقطه‌ای از جهان کسی را نمی‌یابد که بتواند مانند او در میدان نبرد حضور یابد.
ز رستم فزونست هنگام جنگ
دلیران نگیرند پیشش درنگ
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، دلیران بدون تردید و تأمل به جنگ نمی‌روند، چرا که رستم همواره برتر است و هیچ‌کس در برابر او تأخیر و وقفه نمی‌کند.
نبد لشکرش را ز ما صد یکی
نخست از دلیران ما کودکی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که دشمنان نمی‌توانند از نیروهای شجاع ما بیشتر از یک نفر را از ما بگیرند، زیرا در میان شجاعان ما حتی یک کودک هم می‌تواند دلیری کند که باعث نگرانی آنان شود.
جهان‌دار یزدان ورا برکشید
ازین بیش گویم نباید شنید
هوش مصنوعی: خداوند جهان را به‌دست او سپرده و در این مورد بیشتر از این چیزی نمی‌گویم که نشنیده گرفته شود.
چو پرموده بشنید گفتار اوی
پر اندیشه گشتش دل از کار اوی
هوش مصنوعی: وقتی پرموده سخنان او را شنید، دلش از همه کارهای او پر از اندیشه و تفکر شد.
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
به‌درد دل آهنگ آورد کرد
هوش مصنوعی: چهره‌اش زرد شد و از درد دلش به یاد دردش به جوش و خروش درآمد.
سپه بودش از جنگیان صدهزار
همه نامدار از در کارزار
هوش مصنوعی: او ارتش بزرگی از صد هزار جنگجوی مشهور داشت که همگی در میدان نبرد شناخته شده بودند.
ز خرگاه لشکر به‌هامون کشید
به نزدیکی رود جیحون کشید
هوش مصنوعی: روند حرکت لشکر از خرگاه به سمت دشت برای نزدیک شدن به رود جیحون بود.
وزان پس کجا نامه پهلوان
بیامد بر شاه روشن روان
هوش مصنوعی: پس از آن، نامه‌ی قهرمان به شاه خوش‌نژاد رسید.
نشسته جهان‌دار با موبدان
همی‌گفت کای نامور بخردان
هوش مصنوعی: جهان‌دار در کنار موبدان نشسته و می‌گوید: ای دانشمندان معروف، به من گوش کنید.
دو هفته بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی
هوش مصنوعی: دو هفته است که از بهرام هیچ خبری به این بارگاه نیامده است.
چه گویید ازین پس چه شاید بدن
بباید بدین داستان‌ها زدن
هوش مصنوعی: از این پس چه باید گفت؟ بدن باید به خاطر این داستان‌ها آسیب ببیند.
همانگه که گفت این سخن شهریار
بیامد ز درگاه سالار بار
هوش مصنوعی: همان لحظه‌ای که این حرف را پادشاه گفت، سالار به درگاه آمد.
شهنشاه را زان سخن مژده داد
که جاوید بادا جهان‌دار شاد
هوش مصنوعی: پادشاه را از آن صحبت خوشخبر کردند که امیدواریم همیشه دنیا به دست او خوشبخت و شاد باشد.
که بهرام بر ساوه پیروز گشت
به رزم اندرون گیتی افروز گشت
هوش مصنوعی: بهرام در نبردی که در ساوه رخ داد، پیروز شد و به این ترتیب، نامش در جهان درخشید و معروف شد.
سبک مرد بهرام را پیش خواند
وزان نامدارانش برتر نشاند
هوش مصنوعی: مردی به نام بهرام، سبک و روش خودش را نشان داد و از میان دیگر نام‌آوران، او را برتر و ممتاز قرار داد.
فرستاده گفت ای سر افراز شاه
به کام تو شد کام آن رزم‌گاه
هوش مصنوعی: پیام‌آور گفت: ای پادشاه بزرگوار، پیروزی در میدان جنگ به نفع تو رقم خورد.
انوشه بدی شاد و رامش‌پذیر
که بخت بد اندیش توگشت پیر
هوش مصنوعی: شادی و خوشبختی پایدار است، اما بدبختی و افکار نگران‌کننده باعث پیری و فرسودگی می‌شوند.
سر ساوه شاهست و کهتر پسر
که فغفور خواندیش وی‌را پدر
هوش مصنوعی: سر ساوه متعلق به شاه است و پسر کهتر را پدر فغفور خوانده است.
زده بر سرنیزه‌ها بر درست
همه شهر نظاره آن سرست
هوش مصنوعی: سرتاسر شهر را می‌نگرند که سر بریده شده‌ای بر سر نیزه‌ها قرار دارد.
شهنشاه بشنید بر پای خاست
بزودی خم آورد بالای راست
هوش مصنوعی: پادشاه خبر را شنید و به سرعت از جای خود بلند شد و سرش را به سمت راست خم کرد.
همی‌بود بر پیش یزدان به‌پای
همی‌گفت کای داور رهنمای
هوش مصنوعی: همواره پیش خداوند ایستاده و به او می‌گفت: ای داور، راهنما و هدایتگر من باش.
بد اندیش ما را تو کردی تباه
تویی آفریننده هور و ماه
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که ما به سختی و اندیشه‌های منفی دچار شویم، و تو همان خالقی هستی که خورشید و ماه را به وجود آوردی.
چنان زار و نومید بودم ز بخت
که دشمن نگون اندر آمد ز تخت
هوش مصنوعی: من به قدری از سرنوشت خود ناامید و غمگین بودم که حتی دشمنم هم به سمت ناتوانی و شکست افتاد.
سپهبد نکرد این نه جنگی سپاه
که یزدان بد این جنگ را نیک خواه
هوش مصنوعی: سپهبد در این نبرد نه به خاطر جنگ و لشکرکشی، بلکه به این دلیل که خداوند این جنگ را به نیکویی خواسته، دست به عمل زده است.
بیاورد زان پس صد و سی هزار
ز گنجی که بود از پدر یادگار
هوش مصنوعی: سپس او از گنجی که از پدر به ارث برده بود، صد و سی هزار آورد.
سه یک زان نخستین بدرویش داد
پرستندگان را درم بیش داد
هوش مصنوعی: در آغاز، سه قسمت از آن چیزی که به درویش تعلق داشت به نوجوانان مؤمن داده شد و به آن‌ها بیشتر از درم (پول) بخشیده شد.
سه یک دیگر از بهر آتشکده
همان بهر نوروز و جشن سده
هوش مصنوعی: سه تا از یکدیگر به خاطر آتشکده جمع شده‌اند، همانطور که برای نوروز و جشن سده گرد هم می‌آیند.
فرستاد تا هیربد را دهند
که در پیش آتشکده برنهند
هوش مصنوعی: فرستادند تا رئیس دین را برای برپایی آتش در آتشکده حاضر کنند.
سیم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود
هوش مصنوعی: در جایی که ویران و خالی از سکنه بود، مکانی به وجود آمد که حالا مُزین و زیبا شده است.
کند یکسر آباد جوینده مرد
نباشد به راه اندرون بیم و درد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال هدفی است، اگر به طور کامل تلاش کند، می‌تواند به مقصودش برسد. اما اگر در مسیر خود ترس و ناامیدی داشته باشد، به مشکلات برخورد خواهد کرد.
ببخشید پس چار ساله خراج
به درویش و آن را که بد تخت عاج
هوش مصنوعی: متن به معنای این است که از درویش (فقیر) عذرخواهی می‌کند، چرا که چهار سال است که در انتظار پرداخت مالیات یا خدمات است و حالا با کسی که بر تختی از عاج نشسته، به مقایسه می‌پردازد. این جملات نشان‌دهنده تضاد بین وضعیت‌های اجتماعی و مالی مختلف است.
نبشتند پس نامه از شهریار
به هرکشوری سوی هرنامدار
هوش مصنوعی: نامه‌ای از پادشاه به تمام کشورها و شخصیت‌های معتبر نوشته شد.
که بهرام پیروز شد بر سپاه
بریدند بی‌بر سر ساوه شاه
هوش مصنوعی: بهرام بر سپاه دشمن پیروز شد و بر سر شاه ساوه، بی‌تردید، ضربه‌ای وارد آورد.
پرستنده بد شاه در هفت روز
به هشتم چو بفروخت گیتی فروز
هوش مصنوعی: پرستنده بد شاه در هفت روز به هشتم، وقتی که به جایی رسید که گوشه‌ای از جهان را فروخت.
فرستادهٔ پهلوان رابخواند
به مهر از بر نامداران نشاند
هوش مصنوعی: او فرستادهٔ پهلوان را با محبت فراخواند و او را در کنار شخصیت‌های بزرگ و نامدار قرار داد.
مر آن نامه را خوب پاسخ نبشت
درختی به باغ بزرگی بکشت
هوش مصنوعی: درختی در باغ بزرگی کاشته شد که پاسخ خوبی به نامه‌ای نوشت.
یکی تخت سیمین فرستاد نیز
دو نعلین زرین و هر گونه چیز
هوش مصنوعی: او یک تخت نقره‌ای فرستاد و همچنین دو کفش طلایی و انواع لوازم دیگر تهیه کرد.
ز هیتال تا پیش رود برک
به بهرام بخشید و بنوشت چک
هوش مصنوعی: از هیتال تا به بهرام رسید، برگی را به او بخشید و نوشته‌ای را ثبت کرد.
بفرمود کان خواسته بر سپاه
ببخش آنچ آوردی از رزم‌گاه
هوش مصنوعی: او فرمود که آنچه را از میدان جنگ به دست آورده‌ای، بر سپاه تقسیم کن.
مگرگنج ویژه تن ساوه شاه
که آورد باید بدین بارگاه
هوش مصنوعی: آیا گنجی خاص که متعلق به تن ساوه شاه است، باید به این بارگاه آورده شود؟
وزان پس تو خود جنگ پرموده ساز
ممان تا شود خصم گردن فراز
هوش مصنوعی: پس از آن، خودت را به جنگ و جدل مشغول نکن تا دشمن نتواند سرش را بلند کند.
هم ایرانیان را فرستاد چیز
نبشته به هر شهر منشور نیز
هوش مصنوعی: او نامه‌ای به تمامی ایرانیان در شهرهای مختلف فرستاد و نیز منشوری برای آن‌ها آماده کرد.
فرستاده را خلعت آراستند
پس اسب جهان پهلوان خواستند
هوش مصنوعی: پیام‌آور را با لباس زیبا آراسته کردند و سپس خواستند که اسب پهلوان دنیا را بیاورند.
فرستاده چون پیش بهرام شد
سپهدار از و شاد و پدرام شد
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده به پیش بهرام رسید، فرمانده از او خوشحال و شادمان شد.
غنیمت ببخشید پس بر سپاه
جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانی شاد باشی و از داشته‌های خود لذت ببری، اما بر سپاه خود جز از جواهرات و ثروت‌های ناپاک دل شاه ساوه، چیزی دریافت نکن.
فرستاد تا استواران خویش
جهان‌دیده ونام‌داران خویش
هوش مصنوعی: او افرادی قدرتمند و با تجربه را که شناخته‌شده و معروف هستند، به سفر فرستاد.
ببردند یک‌سر به درگاه شاه
سپهبد سوی جنگ شد با سپاه
هوش مصنوعی: شخصی را به سوی دربار شاه بردند و او به جنگ با سپاه آماده شد.
ازو چون بپرموده شد آگهی
که جوید همی تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: وقتی که او خبر داد و فهمید که در جستجوی تخت شاهنشاهی است.
دزی داشت پرموده افراز نام
کزان دز بدی ایمن و شادکام
هوش مصنوعی: یک دزد بود که به خاطر نام نیکش، از بدی‌ها دور مانده و در زندگی‌اش خوشبخت و شاداب بود.
نهاد آنچ بودش بدز در درم
ز دینار وز گوهر و بیش و کم
هوش مصنوعی: موضوع این بیت درباره‌ی ارزش و اهمیت مالی و مادی است. شاعر به بررسی و تعیین ارزش چیزها پرداخته و بیان می‌کند که آنچه در اصل وجود دارد، تنها به مقدار و جنس مادی محدود نمی‌شود. در واقع، او به تنوع و تفاوت‌های موجود در ثروت و دارایی‌ها اشاره دارد و نشان می‌دهد که این مسائل تنها به عدد و اندازه‌ی آن‌ها ختم نمی‌شود.
ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
بیامد گرازان سوی زرم‌گاه
هوش مصنوعی: او از کنار رود جیحون عبور کرد و با لشکری بزرگ به سمت زرم‌گاه حرکت کرد.
دو لشکر به تنگ اندر آمد به جنگ
به‌ره بر نکردند جایی درنگ
هوش مصنوعی: دو ارتش در مبارزه‌ای به هم برخورد کردند و هیچ‌یک از آن‌ها توقفی نکردند و به جنگ ادامه دادند.
بدو منزل بلخ هر دو سپاه
گزیدند شایسته دو رزم‌گاه
هوش مصنوعی: آن دو سپاه به سوی بلخ حرکت کردند و هر یک مکان مناسبی برای نبرد انتخاب کردند.
میان دو لشکر دو فرسنگ بود
که پهنای دشت از در جنگ بود
هوش مصنوعی: در وسط دو نیرو دو فرسنگ فاصله بود و وسعت دشت به دلیل جنگ، به وضوح مشهود بود.
دگر روز بهرام جنگی برفت
به دیدار گردان پرموده تفت
هوش مصنوعی: در روزی دیگر، بهرام به نبردی رفت تا با گردانی که آماده جنگ بودند، ملاقات کند.
نگه کرد پرموده را بدید
ز هامون یکی تند بالا گزید
هوش مصنوعی: توجهش به پرنده‌ای افتاد که از سمت هامون به سرعت به پرواز درآمد.
سپه را سراسر همه برنشاند
چنان شد که در دشت جایی نماند
هوش مصنوعی: سپه را در همه جا قرار دادند به طوری که در دشت هیچ جایی باقی نماند.
سپه دید پرموده چندانک دشت
ز دیدار ایشان همی خیره گشت
هوش مصنوعی: هنگامی که سپاه پرموده را مشاهده کرد، به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که دشت از دیدن آن‌ها به حالت گیجی درآمد.
و را دید در پیش آن لشکرش
به گردون برآورده جنگی سرش
هوش مصنوعی: او را دید که در برابر سپاهش به آسمان رفته و جنگی را آغاز کرده است.
غمی گشت و با لشکر خویش گفت
که این پیش‌رو را هزبرست جفت
هوش مصنوعی: غم به همراه لشکرش گفت که این موجودی که در پیش روست، شجاع و نیرومند است.
شمار سپاهش پدیدار نیست
هم این رزم را کس خریدار نیست
هوش مصنوعی: تعداد سربازان مشخص نیست و هیچ‌کس هم این جنگ را نمی‌خواهد.
سپهدار گردن‌کش و خشمناک
همی خون شود زیر او تیره خاک
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای خشمگین و قدرتمند باعث می‌شود که زمین زیر پایش به رنگ خون درآید.
چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل بیم و اندیشه بیرون کنیم
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک می‌شود، حمله می‌کنیم و از دل خود ترس و نگرانی‌ها را دور می‌ریزیم.
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی‌زد ز هر گونه از جنگ رای
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ای به درون خانه آمد، از هر نوع جنگ و دعوایی در آنجا خبر می‌داد و صدای آن را بلند می‌کرد.
همی‌گفت کین از هنرها یکیست
اگر چه سپه‌شان کنون اندکیست
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این موضوع یکی از هنرهاست، هرچند که اکنون تعداد سپاهیان کمی است.
سواران و گردان پر مایه‌اند
ز گردن‌کشان برترین پایه‌اند
هوش مصنوعی: سواران و کسانی که دارای توانایی و شایستگی بالایی هستند، از کسانی که به دیگران ظلم می‌کنند و به خودخواهی می‌پردازند، برتر و والاترند.
سلیحست وبهرام‌شان پیش‌رو
که گردد سنان پیش او خار و خو
هوش مصنوعی: سلاح و جنگجویان بهرام در برابر او همچون خار و گیاه بی‌ارزش می‌شوند.
به پیروزی ساوه شاه اندرون
گرفته دل و مست گشته به خون
هوش مصنوعی: ساوه شاه با پیروزی، دل را به دست آورد و از شوق و شادی به وجد آمده، در حالتی از مستی و التهاب به سر می‌برد.
اگر یار باشد جهان آفرین
به خون پدر خواهم از کوه کین
هوش مصنوعی: اگر محبوبم وجود داشته باشد، جهان را به خاطر او و خون پدرم، از کینه و دشمنی پر از چالش خواهم ساخت.
بدان‌گه که بهرام شد جنگ‌جوی
از ایران سوی ترک بنهاد روی
هوش مصنوعی: در آن زمان که بهرام، جنگجوی ایرانی، به سمت سرزمین ترک‌ها روانه شد.

حاشیه ها

1395/04/27 14:06
مژگان

لطفا" بیت سوم را اصلاح کنید.
همه جادوان جادوی ساختند (جاودان صحیح نمیباشد)
ممنون

1396/07/15 14:10
علیرضا

برو راست خم کرد و چپ کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست
شاهنامه ی من اینو نوشته آیا نسخه ها فرقی میکنه؟

1396/07/17 12:10
حمیدرضا مهدی زاده

علیرضا جان
بر او راست خم کرد و چپ کرد راست... برای‌نبرد رستم و اشکبوس... این پادشاهی هرمزد...

1396/07/17 17:10

به یاد نمی آورم ، جایی دیده یا شنیده ام:
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از........

1399/08/29 13:10
محمد هادی سلمانزاده

خروش از خم چرخ چاچی بخاست
خروش از خروچیدن مانند دندان به هم فشار دادن یا ساییدن و دندان خروچه می آید
خم : کمان، قسمتی از دایره
چرخ : دایره
چاچی نام مکانی معروف بوده است که در آن زمان کمان های تیر اندازی می ساختند
بخاست: بلند شد ، صدا کرد
معنی : در هنگام تیر اندازی آنقدر کمان را کشید که صدای خچ خچ آن دراومد
کنایه از قدرت و نیرو دارد
صنعت واج آرایی ادبی از کنار هم قراردادن واژه های خ ش خ چ خ چچ خ شبیه دندان قروچه و خش خش برگ خزان و شروع به شکستگی چوب دارد

1403/06/23 06:08
حسین آقاخانی

چو چپ راست کرد (یعنی هر دو دست باهم .یا به عبارتی با همکاری هر دو دست)

خم اورد راست ( یعنی کمان که در حالت عادی راست و ایستاده هست بر اثر فشار هر دو دست خم شد)

خروش از خم چرخ چاچی بخاست.( ناگهان غرش و صدای رها کردن کمان که همان کمان چاچی بلند شد)

بسیار زیباست این بیت و البته بیت های دیگر