گنجور

بخش ۴

شب تیره چون چادر مشک‌بوی
بیفگند وخورشید بنمود روی
به درگاه شد مرزبان نزد شاه
گرانمایگان برگشادند راه
جهاندار بهرام را پیش خواند
به تخت از بر نامداران نشاند
بپرسید زان پس که با ساوه شاه
کنم آشتی گر فرستم سپاه
چنین داد پاسخ بدو جنگجوی
که با ساوه شاه آشتی نیست روی
گر او جنگ را خواهد آراستن
هزیمت بود آشتی خواستن
و دیگر که بدخواه گردد دلیر
چوبیند که کام توآمد بزیر
گه رزم چون بزم پیش آوری
به فرمانبری ماند این داوری
بدو گفت هرمز که پس چیست رای
درنگ آورم گر بجنبم ز جای
چنین داد پاسخ که گر بدسگال
بپیچد سر از داد بهتر به فال
چه گفت آن گرانمایهٔ نیک رای
که بیداد را نیست با داد جای
تو با دشمن بدکنش رزم جوی
که با آتش آب اندر آری به جوی
وگر خود دگرگونه باشد سخن
شهی نو گزیند سپهر کهن
چونیرو ببازوی خویش آوریم
هنر هرچ داریم پیش آوریم
نه از پاک یزدان نکوهش بود
نه شرم از یلان چون پژوهش بود
چو کشته ز ایرانیان ده هزار
بتابیم خیره سر از کارزار
چه گوید تو را دشمن عیبجوی
که بی‌جنگ پیچی ز بدخواه روی
چو بر دشمنان تیرباران کنیم
کمان را چو ابر بهاران کنیم
همان تیغ و گوپال چون صدهزار
شکسته شود درصف کارزار
چون پیروزی ما نیاید پدید
دل از نیک بختی نباید کشید
وزان پس بفرمان دشمن شویم
که بیهوش و بیجان و بیتن شویم
بکوشیم با گردش آسمان
اگر درمیانه سر آرد زمان
چو گفتار بهرام بشنید شاه
بخندید و رخشنده شد پیشگاه
ز پیش جهاندار بیرون شدند
جهاندیدگان دل پر از خون شدند
ببهرام گفتند کاندر سخن
چو پرسد تو را بس دلیری مکن
سپاهست چندان ابا ساوه شاه
که بر مور و بر پیشه بستند راه
چنان چون تو گویی همی پیش شاه
که یارد بُدن پهلوان سپاه
چنین گفت بهرام با مهتران
که ای نامداران و کندآوران
چو فرمان دهد نامبردار شاه
منم ساخته پهلوان سپاه
برفتند بیدار کارآگهان
هم آنگه بر شهریار جهان
سخنهای بهرام چندانک بود
بهر یک سراینده ده برفزود
شهنشاه ایران ازان شاد شد
ز تیمار آن لشکر آزاد شد
ورا کرد سالار بر لشکرش
بابر اندر آورد جنگی سرش
هرآنکس که جست از یلان نام را
سپهبد همی‌خواند بهرام را
سپهبد بیامد بر شهریار
که خوانم عرض را ز بهر شمار
ببینم ز لشکر که جنگی که‌اند
گه نام جستن درنگی که‌اند
بدو گفت سالار لشکر تویی
بتو باز گردد بد و نیکویی
سپهبد بشد تا عرض گاه شاه
بفرمود تا پی او شد سپاه
گزین کرد ز ایرانیان لشکری
هرآنکس که بود از سران افسری
نبشتند نام ده و دو هزار
زره دار وبر گستوانور سوار
چهل سالگان را نبشتند نام
درم  برکم و بیش از این شد حرام
سپهبد چو بهرام بهرام بود
که در جنگ جستن ورا نام بود
یکی را کجا نام یل سینه بود
کجا سینه و دل پر از کینه بود
سرنامداران جنگیش کرد
که پیش صف آید به روز نبرد
بگرداند اسب و بگوید نژاد
کند بر دل جنگیان جنگ یاد
دگر آنک بد نام ایزدگشسب
کز آتش نه برگاشتی روی اسب
بفرمود تا گوش دارد بنه
کند میسره راست با میمنه
به پشت سپه بود همدان گشسب
کجا دم شیران گرفتی به اسب
به لشکر چنین گفت پس پهلوان
که ای نامداران روشن روان
کم آزار باشید و هم کم زیان
بدی را مبندید هرگز میان
چوخواهید کایزد بود یارتان
کند روشن این تیره بازارتان
شب تیره چون ناله کرنای
برآمد بجنبید یکسر ز جای
بران گونه رانید یکسر ستور
که گر خیزد اندر شب تیره هور
ز نیروی و آسودگی اسب و مرد
نیندیشد از روزگار نبرد
چوآگاهی آمد بر شهریار
که داننده بهرام چون ساخت کار
ز گفتار و کردار او گشت شاد
در گنج بگشاد و روزی بداد
همه گنجهای سلیح نبرد
به پارس و به اهواز در باز کرد
ز اسبان جنگ آنچ بودش یله
بشهر اندر آورد چندی گله
بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه
چنین گفت بهرام را شهریار
که از هر دری دیده کارزار
شنیدی که با نامور ساوه شاه
چه مایه سلیحست و گنج و سپاه
هم از جنگ ترکان او روز کین
به آوردگه بر بلرزد زمین
گزیدی ز لشکر ده و دو هزار
زره دار و بر گستوانور سوار
بدین مایه مردم به روز نبرد
ندانم که چون خیزد این کار کرد
به جای جوانان شمشیرزن
چهل سالگان خواستی ز انجمن
سپهبد چنین داد پاسخ بدوی
که ای شاه نیک اختر و راست گوی
شنیدستی آن داستان مهان
که در پیش بودند شاه جهان
که چون بخت پیروز یاور بود
روا باشد ار یار کمتر بود
برین داستان نیز دارم گوا
اگر بشنود شاه فرمانروا
که کاوس کی را بهاماوران
ببستند با لشکری بی‌کران
گزین کرد رستم ده و دو هزار
ز شایسته مردان گرد وسوا ر
بیاورد کاوس کی را ز بند
بران نامداران نیامد گزند
همان نیز گودرز کشوادگان
سرنامداران آزادگان
به کین سیاوش ده و دو هزار
بیاورد برگستوانور سوار
همان نیز پر مایه اسفندیار
بیاورد جنگی ده و دو هزا ر
به ارجاسب بر چاره کرد آنچه کرد
از آن لشکر و دژ برآورد گرد
از این مایه گر لشکر افزون بود
ز مردی و از رای بیرون بود
سپهبد که لشکر فزون ازسه چار
به جنگ آورد پیچد از کار زار
دگر آنک گفتی چهل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد
چهل ساله با آزمایش بود
به مردانگی در فزایش بود
بیاد آیدش مهر نان و نمک
برو گشته باشد فراوان فلک
ز گفتار بدگوی وز نام و ننگ
هراسان بود سر نپیچد ز جنگ
زبهر زن و زاده و دوده را
بپیچد روان مرد فرسوده را
جوان چیز بیند پذیرد فریب
بگاه درنگش نباشد شکیب
ندارد زن و کودک و کشت و ورز
بچیزی ندارد ز نا ارز ارز
چو بی آزمایش نیابد خرد
سرمایه کارها ننگرد
گر ای دون که‌ پیروز گردد به جنگ
شود شاد وخندان وسازد درنگ
وگر هیچ پیروز شد بر تنش
نبیند جز از پشت او دشمنش
چو بشنید گفتار او شهریار
چنان تازه شد چون گل اندر بهار
بدو گفت رو جوشن کارزار
بپوش و ز ایوان به میدان گذار
سپهبد بیامد زنزدیک شاه
کمر خواست و خفتان و درع و کلاه
برافگند برگستوان بر سمند
بفتراک بر بست پیچان کمند
جهان جوی باگوی و چوگان و تیر
به میدان خرامید خود با وزیر
سپهبد بیامد به میدان شاه
بغلتید در خاک پیش سپاه
چو دیدش جهاندار کرد آفرین
سپهبد ببوسید روی زمین
بیاورد پس شهریار آن درفش
که بد پیکرش اژدهافش بنفش
که در پیش رستم بدی روز جنگ
سبک شاه ایران گرفت آن به چنگ
چو ببسود خندان ببهرام داد
فراوان برو آفرین کرد یاد
به بهرام گفت آنک جدان من
همی‌خواندندش سر انجمن
کجا نام او رستم پهلوان
جهانگیر و پیروز و روشن روان
درفش ویست این که داری بدست
که پیروز بادی وخسروپرست
گمانم که تو رستم دیگری
به مردی و گردی و فرمانبری
برو آفرین کرد پس پهلوان
که پیروزگر باش و روشن روان
ز میدان بیامد بجای نشست
سپهبد درفش تهمتن بدست
پراگنده گشتند گردان شاه
همان شادمان پهلوان سپاه
سپیده چو برزد سر از کوه بر
پدید آمد آن زرد رخشان سپر
سپهبد بیامد بایوان شاه
بکش کرده دست اندر آن بارگاه
بدو گفت من بی‌بهانه شدم
بفر تو تاج زمانه شدم
یکی آرزو خواهم از شهریار
که با من فرستد یکی استوار
که تا هر کسی کو نبرد آورد
سر دشمنی زیر گرد آورد
نویسد بنامه درون نام اوی
رونده شود در جهان کام اوی
چنین گفت هرمزد که مهران دبیر
جوانست و گوینده و یادگیر
بفرمود تا با سپهبد برفت
سپهبد سوی جنگ تازید تفت
بشد لشکر از کشور طیسفون
سپهدار بهرام پیش اندرون
سپاهی خردمند و گرد و دلیر
سپهدار بیدار چون نره شیر
به موبد چنین گفت هرمز که مرد
دلیرست و شادان به دشت نبرد
ازان پس چه گویی چه شاید بدن
همه داستانها بباید زدن
بدو گفت موبد که جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
بدین برز و بالای این پهلوان
بدین تیزگفتار روشن روان
نباشد مگر شاد و پیروزگر
وزو دشمن شاه زیر و زبر
بترسم که او هم به فرجام کار
بپیچد سر از شاه پرودگار
همی درسخن بس دلیری نمود
به گفتار با شاه شیری نمود
بدو گفت هرمز که در پای زهر
میالای زهرای بداندیش دهر
چون اوگشت پیروز بر ساوه شاه
سزد گر سپارم بدو تاج وگاه
چنین باد و هرگز مبادا جز این
که او شهریاری شود بافرین
چوموبد ز شاه این سخنها شنید
بپژمرد و لب را بدندان گزید
همی‌داشت اندر دل این شهریار
چنین تا بر آمد برین روزگار
ز درگه یکی راز داری بجست
که تا این سخن بازجوید درست
بدو گفت تیز از پس پهلوان
برو تا چه بینی به من بر بخوان
بیامد سخنگوی پویان ز پس
نبود آگه از کار او هیچکس
که هم راهبر بود و هم فال گوی
سرانجام هر کار گفتی بدوی
چو بهرام بیرون شد از طیسفون
همی‌راند با نیزه پیش اندرون
به پیش آمدش سر فروشی به راه
ازو دور بد پهلوان سپاه
یکی خوانچه بر سر به پیوسته داشت
بروبر فراوان سرشسته داشت
سپهبد برانگیخت اسب از شگفت
بنوک سنان زان سری برگرفت
همی‌راند تا نیزه برداشت راست
بینداخت آنرا بران سو که خواست
یکی اختری کرد زان سر به راه
کزین سان ببرم سر ساوه شاه
به پیش سپاهش به راه افگنم
همه لشکرش را بهم بر زنم
فرستادهٔ شاه چون آن بدید
پی افگند فالی چنان چون سزید
چنین گفت کین مرد پیروزبخت
بیابد به فرجام زین رنج تخت
ازان پس چو کام دل آرد بمشت
بپیچد سر از شاه و گردد درشت
بیامد برشاه و این را بگفت
جهاندار با درد وغم گشت جفت
ورا آن سخن بتر آمد ز مرگ
بپژمرد و شد تیره آن سبز برگ
فرستاده‌ای خواست از در جوان
فرستاد تازان پس پهلوان
بدو گفت رو با سپهبد بگوی
که امشب ز جایی که هستی مپوی
به شبگیر برگرد و پیش من آی
تهی کرد خواهم ز بیگانه جای
بگویم بتو هرچ آید ز پند
سخن چند یاد آمدم سودمند
فرستاده آمد بر پهلوان
بگفت آنچ بشنید مرد جوان
چنین داد پاسخ که لشکر ز راه
نخوانند باز ای خردمند شاه
زره بازگشتن بد آید بفال
به نیرو شود زین سخن بدسگال
چو پیروز گردم بیایم برت
درفشان کنم لشکر و کشورت
فرستاده آمد به نزدیک شاه
بگفت آنچه بشنید زان رزمخواه
ز گفتار اوشاه خشنود گشت
همه رنج پوینده بی‌سودگشت
سپهدار شبگیر لشکر براند
بر ایشان همی نام یزدان بخواند
همی‌رفت تا کشور خوزیان
ز لشکر کسی را نیامد زیان
زنی با جوالی میان پر ز کاه
همی‌رفت پویان میان سپاه
سواری بیامد خرید آن جوال
ندادش بها و بپیچید یال
خروشان بیامد ببهرام گفت
که کاهست لختی مرا در نهفت
بهای جوالی همی‌داشتم
به پیش سپاه تو بگذاشتم
کنون بستد ازمن سواری به راه
که دارد به سر بر ز آهن کلاه
بجستند آن مرد را در زمان
کشیدند نزد سپهبد دمان
ستاننده را گفت بهرام گرد
گناهی که کردی سرت را ببرد
دوانش به پیش سراپرده برد
سرو دست و پایش شکستند خرد
میانش به خنجر به دو نیم کرد
بدو مرد بیداد را بیم کرد
خروشی برآمد ز پرده سرای
که‌ای نامداران پاکیزه‌رای
هرآنکس که او برگ کاهی ز کس
ستاند نباشدش فریادرس
میانش به خنجر کنم به دونیم
بخرید چیزی که باید بسیم
همی‌بود ز اندیشه هرمز به رنج
ازان لشکرساوه و پیل و گنج
به دل بر چو اندیشه بسیارگشت
ز بهرام پر درد و تیمار گشت
روانش پر از غم دلش به دو نیم
همی‌داشتی زان به دل ترس و بیم
شب تیره بر زد سر از برج ماه
بخراد برزین چنین گفت شاه
که بر ساز تا سوی دشمن شوی
بکوشی و ز تاختن نغنوی
سپاهش نگه کن که چند و چیند
سپهبد کدامند و گردان کیند
بفرمود تا نامهٔ پندمند
نبشتند نزدیک آن پر گزند
یکی نامه با هدیه شاهوار
که آن را نشاید گرفتن شمار
فرستاده را گفت سوی هری
همی رو چو پیدا شود لشکری
چنان دان که بهرام کنداورست
مپندار کان لشکری دیگرست
ازان راه نزدیک بهرام پوی
سخن هرچ بشنیدی آن را بگوی
بگویش که من با نوید و خرام
بگسترد خواهم یکی خوب دام
نباید که پیدا شود راز تو
گر او بشنود نام و آواز تو
من او را بدامت فراز آورم
سخنهای چرب و دراز آورم
برآراست خراد برزین به راه
بیامد بران سو که فرمود شاه
چو بهرام را دید با او بگفت
سخنها کجا داشت اندر نهفت
وزان جایگه شد سوی ساوه شاه
بجایی که بد گنج و پیل و سپاه
ورا دید بستود و بردش نماز
شنیده همی‌گفت با او به راز
بیفزود پیغامش از هر دری
بدان تا شود لشکر اندر هری
چوآمد به دشت هری نامدار
سراپرده زد بر لب جویبار
طلایه بیامد ز لشکر به راه
بدیدند بهرام را با سپاه
طلایه بدید آن دلاور سپاه
بیامد دوان تا بر ساوه شاه
بگفت آنک با نامور مهتری
یکی لشکر آمد به دشت هری
سخنها چو بشنید زو ساوه شاه
پر اندیشه شد مرد جوینده راه
ز خیمه فرستاده را باز خواند
به تندی فراوان سخنها براند
بدو گفت کای ریمن پر فریب
مگر کز فرازی ندیدی نشیب
برفتی ز درگاه آن خوارشاه
بدان تا مرا دام سازی به راه
به جنگ آوری پارسی لشکری
زنی خیمه در مرغزار هری
چنین گفت خراد برزین به شاه
که پیش سپاه تو اندک سپاه
گر آید بزشتی گمانی مبر
که این مرزبانی بود بر گذر
وگر زینهاری یکی نامجوی
ز کشور سوی شاه بنهاد روی
ور ای دون که‌ه بازارگانی سپاه
بیاورد تا باشد ایمن به راه
که باشد که آرد بروی تو روی
وگر کوه و دریا شود کینه جوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب تیره چون چادر مشک‌بوی
بیفگند وخورشید بنمود روی
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک و عطرآگین، خورشید چهره‌اش را نشان داد.
به درگاه شد مرزبان نزد شاه
گرانمایگان برگشادند راه
هوش مصنوعی: مرزبان به پیشگاه شاه رفت و درباریان با احترام و ادب راه را برای او گشودند.
جهاندار بهرام را پیش خواند
به تخت از بر نامداران نشاند
هوش مصنوعی: بهرام پادشاه، بزرگان و شخصیت‌های محترم را به حضور فراخواند و آن‌ها را بر روی تخت سلطنت نشاند.
بپرسید زان پس که با ساوه شاه
کنم آشتی گر فرستم سپاه
هوش مصنوعی: سپس پرسیدند که آیا با شاه ساوه صلح کنم یا اینکه سپاه را به راه بیفکنم.
چنین داد پاسخ بدو جنگجوی
که با ساوه شاه آشتی نیست روی
هوش مصنوعی: جنگجوی به او گفت که با شاه ساوه هیچگونه آشتی و صمیمیتی ندارد.
گر او جنگ را خواهد آراستن
هزیمت بود آشتی خواستن
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد جنگ را به سامان آورد، درخواست آشتی تنها به شکست منجر خواهد شد.
و دیگر که بدخواه گردد دلیر
چوبیند که کام توآمد بزیر
هوش مصنوعی: وقتی کسی که در دلش کینه و دشمنی وجود دارد، دلیر می‌شود و به تو آسیب می‌زند، این نشان‌دهنده این است که خواسته‌هایت به خطر افتاده و تحت فشار قرار گرفته‌اند.
گه رزم چون بزم پیش آوری
به فرمانبری ماند این داوری
هوش مصنوعی: هرگاه جنگ را به جشن تبدیل کنی، پیروزی همچنان به اطاعت و پیروی از دستور باقی می‌ماند.
بدو گفت هرمز که پس چیست رای
درنگ آورم گر بجنبم ز جای
هوش مصنوعی: هرمز به او گفت: حالا چه فکر می‌کنی؟ آیا باید درنگ کنم یا اگر حرکت کنم بهتر است؟
چنین داد پاسخ که گر بدسگال
بپیچد سر از داد بهتر به فال
هوش مصنوعی: پاسخ داد که اگر کسی با نیت بد و کینه‌توزی به سمت موضوعی برود، بهتر است که به سراغ خوش‌شانسی و اتفاقات مثبت برود.
چه گفت آن گرانمایهٔ نیک رای
که بیداد را نیست با داد جای
هوش مصنوعی: آن شخص با ارزش و نیک اندیش گفت که بیداد و ظلم جایگاهی در کنار داد و عدالت ندارند.
تو با دشمن بدکنش رزم جوی
که با آتش آب اندر آری به جوی
هوش مصنوعی: با دشمن خود به جنگ بپرداز که مانند کسی نباشی که آب را با آتش در جوی می‌آمیزد.
وگر خود دگرگونه باشد سخن
شهی نو گزیند سپهر کهن
هوش مصنوعی: اگر خود سخن به گونه‌ای دیگر باشد، آنگاه آسمان سخن تازه‌ای انتخاب می‌کند که از قدیم نیست.
چونیرو ببازوی خویش آوریم
هنر هرچ داریم پیش آوریم
هوش مصنوعی: هرچه مهارت و هنری داریم، باید آن را با تمام توان به کار بگیریم و در خدمت خود قرار دهیم.
نه از پاک یزدان نکوهش بود
نه شرم از یلان چون پژوهش بود
هوش مصنوعی: نه انتقاد از خداوند راستین است و نه خداوند از دلاوران شرم می‌دارد وقتی که در جستجوی حقیقت باشند.
چو کشته ز ایرانیان ده هزار
بتابیم خیره سر از کارزار
هوش مصنوعی: اگر هزاران ایرانی در میدان جنگ کشته شوند، ما بی‌پروا و با شجاعت به مبارزه ادامه می‌دهیم.
چه گوید تو را دشمن عیبجوی
که بی‌جنگ پیچی ز بدخواه روی
هوش مصنوعی: دشمن عیب‌جو چه چیزی می‌تواند به تو بگوید؟ وقتی که تو بدون هیچ درگیری و جنگی، از حضور بدخواهان فاصله می‌گیری.
چو بر دشمنان تیرباران کنیم
کمان را چو ابر بهاران کنیم
هوش مصنوعی: وقتی که آتش شدید را بر دشمنان خود بباریم، مانند باران بهاری از کمان خود تیرهایی را رها می‌کنیم.
همان تیغ و گوپال چون صدهزار
شکسته شود درصف کارزار
هوش مصنوعی: اگرچه شمشیر و گوپال (یکی از خدایان هندو) در میدان جنگ بیش از صد هزار بار شکسته شوند، اما همچنان در نبرد حاضراند.
چون پیروزی ما نیاید پدید
دل از نیک بختی نباید کشید
هوش مصنوعی: وقتی پیروزی و موفقیت ما مشخص نمی‌شود، نباید از خوشبختی دلمان را ناراحت کنیم.
وزان پس بفرمان دشمن شویم
که بیهوش و بیجان و بیتن شویم
هوش مصنوعی: پس از آن، به فرمان دشمن خواهیم رفت و بی‌هوش و بدون جان و بی‌تن خواهیم شد.
بکوشیم با گردش آسمان
اگر درمیانه سر آرد زمان
هوش مصنوعی: کوشش کنیم که با تغییرات زمان، اگر روزی به ما فرصت داده شود، از آن به نحو احسن استفاده کنیم.
چو گفتار بهرام بشنید شاه
بخندید و رخشنده شد پیشگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه سخنان بهرام را شنید، لبخند زد و به او احترام گذاشت.
ز پیش جهاندار بیرون شدند
جهاندیدگان دل پر از خون شدند
هوش مصنوعی: افراد با تجربۀ زندگی از حضور پادشاه و جهان‌دار خارج شدند و دل‌هایشان به خاطر نگرانی و اندوه پر از غم و درد شد.
ببهرام گفتند کاندر سخن
چو پرسد تو را بس دلیری مکن
هوش مصنوعی: به بهرام گفتند که وقتی در گفتگو هستی، اگر از تو سوالی کردند، جسارت نکن و خود را درگیر نکن.
سپاهست چندان ابا ساوه شاه
که بر مور و بر پیشه بستند راه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به قدرت و عظمت یک فرمانروایی است که به اندازه‌ای زیاد است که بر روی موجودات کوچک و کارهای جزئی نیز تأثیر می‌گذارد و مسیری برای آن‌ها مشخص می‌کند. به نوعی، این بیانگر تسلط و نفوذ یک نیروی بزرگ در میان چیزهای کوچک و جزئی است.
چنان چون تو گویی همی پیش شاه
که یارد بُدن پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: تو همان‌طور که می‌گویی، باید در برابر شاه بایستی و به او بگویی که تو یار و همراه پهلوانان سپاه هستی.
چنین گفت بهرام با مهتران
که ای نامداران و کندآوران
هوش مصنوعی: بهرام به همراه بزرگان و افراد مشهور گفت: ای کسانی که نام و اعتبار دارید و در کارها مهارت دارید.
چو فرمان دهد نامبردار شاه
منم ساخته پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه نام برده دستور دهد، من همان کسی هستم که پهلوان سپاه را ساخته‌ام.
برفتند بیدار کارآگهان
هم آنگه بر شهریار جهان
هوش مصنوعی: افراد آگاه و باهوش از دنیا رفته‌اند و حالا دیگر کسی برای سلطنت بر این جهان باقی نمانده است.
سخنهای بهرام چندانک بود
بهر یک سراینده ده برفزود
هوش مصنوعی: سخنان بهرام به اندازه‌ای است که برای هر شاعر، ده شعر به همراه دارد.
شهنشاه ایران ازان شاد شد
ز تیمار آن لشکر آزاد شد
هوش مصنوعی: سلطنت ایران از نگرانی فارغ شد و خوشحال گشت، به خاطر رسیدگی و مراقبت به آن سپاه.
ورا کرد سالار بر لشکرش
بابر اندر آورد جنگی سرش
هوش مصنوعی: سالار به سپاهش فرمان داد و با بابر به جنگی بزرگ رفت.
هرآنکس که جست از یلان نام را
سپهبد همی‌خواند بهرام را
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال نام و آوازه برتران است، بهرام را به عنوان فرمانده بزرگ و قهرمان می‌شناسد.
سپهبد بیامد بر شهریار
که خوانم عرض را ز بهر شمار
هوش مصنوعی: فرمانده به پیش پادشاه آمد تا چیزی را برای او بیان کند و شماره‌ای از موارد را ارائه دهد.
ببینم ز لشکر که جنگی که‌اند
گه نام جستن درنگی که‌اند
هوش مصنوعی: ببینم از میان سپاه، چه کسانی آماده‌ی جنگ هستند و آیا در این بین کسی هست که در جست‌جوی نام و شهرت تأمل کند؟
بدو گفت سالار لشکر تویی
بتو باز گردد بد و نیکویی
هوش مصنوعی: سالار لشکر به او گفت: تو آغازگر خوبی و بد هستی و همه چیز به تو برمی‌گردد.
سپهبد بشد تا عرض گاه شاه
بفرمود تا پی او شد سپاه
هوش مصنوعی: فرمانده به میدان جنگ رفت و فرمان داد تا سپاه به دنبال او حرکت کند.
گزین کرد ز ایرانیان لشکری
هرآنکس که بود از سران افسری
هوش مصنوعی: او از میان ایرانیان، گروهی را برای جنگ انتخاب کرد که هر یک از آن‌ها مقام و رده‌ بالایی داشتند.
نبشتند نام ده و دو هزار
زره دار وبر گستوانور سوار
هوش مصنوعی: در اینجا از نام دو هزار جنگجو و زره‌پوشانی که بر اسب‌های مسلح سوارند یاد شده است.
چهل سالگان را نبشتند نام
درم  برکم و بیش از این شد حرام
هوش مصنوعی: چهل ساله‌ها را برای نام‌نویسی در درم (دیوان) اجازه ندادند و از این موضوع فراتر رفتن، ممنوع است.
سپهبد چو بهرام بهرام بود
که در جنگ جستن ورا نام بود
هوش مصنوعی: سپهبد بهرام در واقع خود بهرام است، که در میدان جنگ از او یاد می‌شود.
یکی را کجا نام یل سینه بود
کجا سینه و دل پر از کینه بود
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره می‌شود که نامش در دل شجاعت و دلیری می‌درخشد، اما در عین حال، دلش پر از کینه و خشم است. به عبارتی، این فرد با وجود ظاهر نیرومند و دلاورانه‌اش، در درون خود احساسات منفی و رنجش‌هایی دارد.
سرنامداران جنگیش کرد
که پیش صف آید به روز نبرد
هوش مصنوعی: او نامدارانی را به میدان جنگ فرستاد تا در روز نبرد، پیشاپیش صف قرار گیرند.
بگرداند اسب و بگوید نژاد
کند بر دل جنگیان جنگ یاد
هوش مصنوعی: اسب را بچرخان و بگو که نسل جنگجویان را به یاد جنگ بیندازد.
دگر آنک بد نام ایزدگشسب
کز آتش نه برگاشتی روی اسب
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیتی اشاره شده است که به خاطر نام نیکش شناخته نشده و به رغم اینکه در میدان نبرد شجاعت و قدرتش را نشان داده، اما به واسطه آتش و خطراتی که در این مسیر وجود دارد، به خوبی از عهده کار برنیامده و نتوانسته به طور کامل بر مشکلات فائق آید. به نوعی، رفتار او بر روی نشانه‌ای که از او در ذهن مردم باقی مانده، تأثیر منفی گذاشته است.
بفرمود تا گوش دارد بنه
کند میسره راست با میمنه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا گوش‌های خود را آماده کنند و به‌درستی و با هماهنگی به سمت راست بروند.
به پشت سپه بود همدان گشسب
کجا دم شیران گرفتی به اسب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک جنگ و نبرد در منطقه همدان می‌پردازد، جایی که قهرمانی به نام گشسب به نبرد می‌پردازد. او در این میدان، جایی که شجاعت و قدرت شیران حس می‌شود، در حالی که بر اسب سوار است، درگیری را به تصویر می‌کشد.
به لشکر چنین گفت پس پهلوان
که ای نامداران روشن روان
هوش مصنوعی: پهلوان به سربازانش گفت: ای قهرمانان با نیکوخویی و با ذهن پاک، به جلو حرکت کنید.
کم آزار باشید و هم کم زیان
بدی را مبندید هرگز میان
هوش مصنوعی: با دیگران با محبت و کم‌ضرر باشید و هرگز سعی نکنید که به آن‌ها آسیب بزنید.
چوخواهید کایزد بود یارتان
کند روشن این تیره بازارتان
هوش مصنوعی: وقتی بخواهید، ایزد یاریتان می‌کند و تاریکی و مشکلات زندگی‌تان را روشن می‌سازد.
شب تیره چون ناله کرنای
برآمد بجنبید یکسر ز جای
هوش مصنوعی: در شب تاریکی که مانند صدای غمگین کرنای به حساب می‌آید، همه چیز به یکباره از جا حرکت کرد و به پا خاست.
بران گونه رانید یکسر ستور
که گر خیزد اندر شب تیره هور
هوش مصنوعی: سوار بر اسب به جلو برانید، زیرا اگر در شب تاریک بر خیزد، ممکن است خطرناک باشد.
ز نیروی و آسودگی اسب و مرد
نیندیشد از روزگار نبرد
هوش مصنوعی: اسب و مرد به قدرت و آرامش خود فکر نکردند و به یاد روزهای جنگ و نبرد نیفتادند.
چوآگاهی آمد بر شهریار
که داننده بهرام چون ساخت کار
هوش مصنوعی: زمانی که شهریار به آگاهی رسید که دانا و کاردان بهرام چگونه کارهای خود را ساماندهی کرد.
ز گفتار و کردار او گشت شاد
در گنج بگشاد و روزی بداد
هوش مصنوعی: از سخنان و رفتار او، کسی خوشحال شد و در گنج را باز کرد و روزی به او داد.
همه گنجهای سلیح نبرد
به پارس و به اهواز در باز کرد
هوش مصنوعی: همه‌ی ثروت‌ها و دارایی‌های جنگی به پارس و اهواز منتقل شد و در این مناطق آشکار و به نمایش درآمد.
ز اسبان جنگ آنچ بودش یله
بشهر اندر آورد چندی گله
هوش مصنوعی: از اسبان جنگی که در اختیار داشت، چندین گروه را به شهر آورد.
بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که قهرمان سپاه هر چیزی را که می‌خواهد، از شاه طلب کند.
چنین گفت بهرام را شهریار
که از هر دری دیده کارزار
هوش مصنوعی: شهریار به بهرام گفت که او از هر دلیلی و هر شرایطی در جنگ و نبرد تجربه داشته است.
شنیدی که با نامور ساوه شاه
چه مایه سلیحست و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: شنیدی که شاه ساوه چه مقدار سلاح، گنج و سپاهی دارد.
هم از جنگ ترکان او روز کین
به آوردگه بر بلرزد زمین
هوش مصنوعی: در روز نبرد، به خاطر جنگ ترک‌ها، زمین به لرزه درمی‌آید.
گزیدی ز لشکر ده و دو هزار
زره دار و بر گستوانور سوار
هوش مصنوعی: مردی را از میان لشکری با ده و دو هزار زره و سوار بر اسب های پرچم دار انتخاب کرده‌ای.
بدین مایه مردم به روز نبرد
ندانم که چون خیزد این کار کرد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم در روز نبرد، با این وضعیت، چه بر سر این کار خواهد آمد.
به جای جوانان شمشیرزن
چهل سالگان خواستی ز انجمن
هوش مصنوعی: به جای جوانان جنگجو، از افراد مسن و باتجربه خواسته‌ای تا در جمع حضور داشته باشند.
سپهبد چنین داد پاسخ بدوی
که ای شاه نیک اختر و راست گوی
هوش مصنوعی: فرمانده با احترام به شاه گفت: ای پادشاه خوشبخت و راستگو، پاسخ به تو چنین است.
شنیدستی آن داستان مهان
که در پیش بودند شاه جهان
هوش مصنوعی: آیا داستان بزرگان و شاهان را شنیده‌ای که در گذشته وجود داشتند؟
که چون بخت پیروز یاور بود
روا باشد ار یار کمتر بود
هوش مصنوعی: زمانی که بخت و شانس انسان در کنار او باشد، می‌توان شرایط را پذیرفت حتی اگر تعداد یاران و دوستان کمتر باشد.
برین داستان نیز دارم گوا
اگر بشنود شاه فرمانروا
هوش مصنوعی: در این ماجرا نیز داستانی دارم که اگر پادشاه قدرتمند بشنود، خودش را شاهدی بر این موضوع می‌داند.
که کاوس کی را بهاماوران
ببستند با لشکری بی‌کران
هوش مصنوعی: کاوس کی، پادشاه معروف، همراه با سپاهی بزرگ و بی‌پایان به جنگ رفتند و در آنجا او را محاصره کردند.
گزین کرد رستم ده و دو هزار
ز شایسته مردان گرد وسوا ر
هوش مصنوعی: رستم در میان مردان شایسته، دوازده‌هزار نفر را انتخاب کرد تا به گرد او جمع شوند و همراهش شوند.
بیاورد کاوس کی را ز بند
بران نامداران نیامد گزند
هوش مصنوعی: کاوس، شاه خوبی که از بند رهایی یافت، هیچ آسیبی از سوی نامداران نیاورد.
همان نیز گودرز کشوادگان
سرنامداران آزادگان
هوش مصنوعی: گودرز، که از سرآمدان و بزرگمردان میان آزادگان است، نیز در محافل و نشست‌ها با نام و شخصیت خود شناخته می‌شود.
به کین سیاوش ده و دو هزار
بیاورد برگستوانور سوار
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، او دو هزار جنگجو سوار بر اسب به میدان آورد.
همان نیز پر مایه اسفندیار
بیاورد جنگی ده و دو هزا ر
هوش مصنوعی: اسفندیار، همانند دیگران، جنگی با لشکری بزرگ و پرتوان به همراه آورد که شامل دوازده هزار نفر بود.
به ارجاسب بر چاره کرد آنچه کرد
از آن لشکر و دژ برآورد گرد
هوش مصنوعی: به ارجاسب، تدبیر و تدبیری که انجام داد، باعث شد که از آن لشکر و دژ، تیرگی و آشوب برپا شود.
از این مایه گر لشکر افزون بود
ز مردی و از رای بیرون بود
هوش مصنوعی: اگر نیروی لشکر بیش از اندازه باشد و به جای آنکه بر مبنای شجاعت و تدبیر باشد، بر اساس چیزهای دیگر بنا شود، فایده‌ای نخواهد داشت.
سپهبد که لشکر فزون ازسه چار
به جنگ آورد پیچد از کار زار
هوش مصنوعی: فرمانده وقتی که لشکری بزرگ‌تر از سه یا چهار نفر به میدان جنگ بیاورد، به راحتی می‌تواند به مدیریت و کنترل اوضاع بپردازد.
دگر آنک گفتی چهل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد
هوش مصنوعی: گفتی که مردی که به سن چهل سالگی رسیده، دیگر از جوانان چیزی نمی‌آموزد و به میدان نبردی نمی‌رود.
چهل ساله با آزمایش بود
به مردانگی در فزایش بود
هوش مصنوعی: چهل سال در حال آزمایش و سنجش بود و در این مدت بر شجاعت و مردانگی‌اش افزوده می‌شد.
بیاد آیدش مهر نان و نمک
برو گشته باشد فراوان فلک
هوش مصنوعی: او به یاد می‌آورد محبت و دوستی‌های که در گذشته بینشان بوده، ولی حالا زمان به طرز زیادی تغییر کرده و شرایط متفاوت شده است.
ز گفتار بدگوی وز نام و ننگ
هراسان بود سر نپیچد ز جنگ
هوش مصنوعی: کسی که از سخنان بد دیگران و از مشهور شدن به نیکی و بدی بترسد، از مبارزه و چالش فرار نمی‌کند.
زبهر زن و زاده و دوده را
بپیچد روان مرد فرسوده را
هوش مصنوعی: برای خانواده و فرزندان و نسل (نسبت) خود، جان مردی خسته و فرسوده را (نمی‌تواند) نادیده بگیرد.
جوان چیز بیند پذیرد فریب
بگاه درنگش نباشد شکیب
هوش مصنوعی: جوان به راحتی فریب می‌خورد و چون در جوانی است، صبر و ماندگاری چندانی ندارد.
ندارد زن و کودک و کشت و ورز
بچیزی ندارد ز نا ارز ارز
هوش مصنوعی: کسی که زن و فرزند و زمین زراعی ندارد، چیزی از دنیا به دست نیاورده و هیچ ارزشی ندارد.
چو بی آزمایش نیابد خرد
سرمایه کارها ننگرد
هوش مصنوعی: انسان باید تجربه کند تا ارزش کارهایش را بشناسد و بدون آزمایش، درستی و اهمیت آنها را نخواهد دانست.
گر ای دون که‌ پیروز گردد به جنگ
شود شاد وخندان وسازد درنگ
هوش مصنوعی: اگر موجود پست و کوچک در جنگ پیروز شود، خوشحال و خندان خواهد بود و درنگی نخواهد کرد.
وگر هیچ پیروز شد بر تنش
نبیند جز از پشت او دشمنش
هوش مصنوعی: اگر کسی بر او پیروز شود، تنها از پشت او می‌تواند او را ببیند، نه از جلو.
چو بشنید گفتار او شهریار
چنان تازه شد چون گل اندر بهار
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از صحبت‌های او شنید، به‌قدری شاد و سرزنده شد که مانند گلی در فصل بهار تازه و خوشحال گردید.
بدو گفت رو جوشن کارزار
بپوش و ز ایوان به میدان گذار
هوش مصنوعی: به او گفتند که armor خود را بپوش و از ایوان به میدان جنگ برو.
سپهبد بیامد زنزدیک شاه
کمر خواست و خفتان و درع و کلاه
هوش مصنوعی: سپهبد نزد شاه آمد و برای خود تجهیزات جنگی شامل کمربند، پیراهن زرهی و کلاه آماده کرد.
برافگند برگستوان بر سمند
بفتراک بر بست پیچان کمند
هوش مصنوعی: در اینجا تصویری زیبا و سمبلیک از یک جوانمردی به تصویر کشیده شده است که با شجاعت و قدرت به جلو می‌راند. او با عزمی راسخ، زینت‌ها و نشانه‌های قدرت را بر روی اسبش قرار می‌دهد و در عین حال، هارمونی و توازن را در حرکتش حفظ می‌کند. این تصویر به یک حس پرشور و توانمندی اشاره دارد که در میان چالش‌ها و موانع بر قرار است.
جهان جوی باگوی و چوگان و تیر
به میدان خرامید خود با وزیر
هوش مصنوعی: دنیا همچون دنیای بازی، با توپ، چوگان و تیر به میدان آمده است و خود به همراه وزیرش در آنجا گام برمی‌دارد.
سپهبد بیامد به میدان شاه
بغلتید در خاک پیش سپاه
هوش مصنوعی: فرمانده بزرگ به میدان جنگ آمد و شاه در برابر سپاه به خاک افتاد.
چو دیدش جهاندار کرد آفرین
سپهبد ببوسید روی زمین
هوش مصنوعی: وقتی جهان‌دار او را دید، برایش دعا کرد و سپهبد او را بر زمین بوسید.
بیاورد پس شهریار آن درفش
که بد پیکرش اژدهافش بنفش
هوش مصنوعی: پادشاه آن پرچم را آورد که شکلش شبیه اژدهایی بنفش بود.
که در پیش رستم بدی روز جنگ
سبک شاه ایران گرفت آن به چنگ
هوش مصنوعی: در روز نبرد، رستم با روزگار سختی روبرو شد و در این لحظه، سرنوشت شاه ایران به خطر افتاد.
چو ببسود خندان ببهرام داد
فراوان برو آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه بهرام با خوشحالی بسیار، وقار و زیبایی را به دست آورد، بر او بسیار آفرین کردند و یادش را گرامی داشتند.
به بهرام گفت آنک جدان من
همی‌خواندندش سر انجمن
هوش مصنوعی: به بهرام گفتند که من نیز در جمع بزرگانی که گردهم آمده‌اند، صدای جدایی را می‌شنوم.
کجا نام او رستم پهلوان
جهانگیر و پیروز و روشن روان
هوش مصنوعی: او کجا نامش رستم است، قهرمانی که جهان را فتح کرده و درخشان و خوش روح است؟
درفش ویست این که داری بدست
که پیروز بادی وخسروپرست
هوش مصنوعی: آن پرچم زیبایی که در دست داری، نشانه‌ای از پیروزی و بزرگی تو است.
گمانم که تو رستم دیگری
به مردی و گردی و فرمانبری
هوش مصنوعی: به نظرم تو مانند رستم دیگری هستی، از نظر قدرت و شجاعت و اطاعت.
برو آفرین کرد پس پهلوان
که پیروزگر باش و روشن روان
هوش مصنوعی: برو و آفرین بگو به آن پهلوان که پیروزی را به ارمغان آورده و دارای روحی روشن و پاک است.
ز میدان بیامد بجای نشست
سپهبد درفش تهمتن بدست
هوش مصنوعی: سپهبد از میدان به داخل آمد و در دستش پرچم تهمتن را گرفت.
پراگنده گشتند گردان شاه
همان شادمان پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: گروه شاه به صورت پخش و جدا از هم شدند و همان‌طور که همیشه شاد و بانشاط، جنگجویان سپاه به میدان آمدند.
سپیده چو برزد سر از کوه بر
پدید آمد آن زرد رخشان سپر
هوش مصنوعی: وقتی سپیده دم از پشت کوه سر برآورد، آن چهره زرد و درخشان به‌عنوان سپری نمایان شد.
سپهبد بیامد بایوان شاه
بکش کرده دست اندر آن بارگاه
هوش مصنوعی: سپهبد به منزل شاه آمد و در آن مکان با شکوه، دست خود را به نشانه احترام دراز کرد.
بدو گفت من بی‌بهانه شدم
بفر تو تاج زمانه شدم
هوش مصنوعی: او به او گفت که بدون هیچ دلیلی، به تو پیوستم و اکنون در اوج شکوه و عظمت زمان قرار گرفتم.
یکی آرزو خواهم از شهریار
که با من فرستد یکی استوار
هوش مصنوعی: من آرزویی از پادشاه دارم که کسی را محکم و قابل اعتماد به نزد من بفرستد.
که تا هر کسی کو نبرد آورد
سر دشمنی زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: هر کسی که با دشمنی روبه‌رو می‌شود، باید آماده باشد و به مقابله بپردازد.
نویسد بنامه درون نام اوی
رونده شود در جهان کام اوی
هوش مصنوعی: در دل این دنیا، نام او را می‌نویسند و در پی آن، همه چیز بر طبق آرزوهای او پیش می‌رود.
چنین گفت هرمزد که مهران دبیر
جوانست و گوینده و یادگیر
هوش مصنوعی: هرمز گفت که مهران دبیر جوان، هم سخنران خوبی است و هم یادگیرنده‌ای توانا.
بفرمود تا با سپهبد برفت
سپهبد سوی جنگ تازید تفت
هوش مصنوعی: فرمان دادند که با سپهبد برو، سپهبد به سمت جنگ شتافت و در آنجا آماده نبرد شد.
بشد لشکر از کشور طیسفون
سپهدار بهرام پیش اندرون
هوش مصنوعی: لشکری از کشور طیسفون به رهبری سردار بهرام به داخل وارد شد.
سپاهی خردمند و گرد و دلیر
سپهدار بیدار چون نره شیر
هوش مصنوعی: سربازانی باهوش، شجاع و قوی مانند شیر نر، فرمانده‌ای بیدار و هوشیار دارند.
به موبد چنین گفت هرمز که مرد
دلیرست و شادان به دشت نبرد
هوش مصنوعی: هرمز به موبد گفت که مرد شجاع و خوشحال در میدان نبرد است.
ازان پس چه گویی چه شاید بدن
همه داستانها بباید زدن
هوش مصنوعی: پس از این چه بگویی؟ آیا می‌توان تمام داستان‌ها را از ابتدا شروع کرد و به پایان برد؟
بدو گفت موبد که جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
هوش مصنوعی: موبد به او گفت: تو باید جاویدان زندگی کنی، چون خودت نیز جاودان هستی.
بدین برز و بالای این پهلوان
بدین تیزگفتار روشن روان
هوش مصنوعی: این مرد بزرگ و بلند قامت به خاطر ذکاوت و سخنان تند و روشنی که دارد، مورد توجه و احترام قرار گرفته است.
نباشد مگر شاد و پیروزگر
وزو دشمن شاه زیر و زبر
هوش مصنوعی: تنها زمانی که شاد و پیروز باشی، در غیر این صورت دشمنان شاه را سرنگون کن و نابود ساز.
بترسم که او هم به فرجام کار
بپیچد سر از شاه پرودگار
هوش مصنوعی: می‌ترسم که او هم در نهایت کار به نافرمانی و سرکشی علیه قدرت الهی بپردازد.
همی درسخن بس دلیری نمود
به گفتار با شاه شیری نمود
هوش مصنوعی: در کلام خود بسیار شجاعت و دلیری نشان داد و به صورت جسورانه‌ای با پادشاه سخن گفت.
بدو گفت هرمز که در پای زهر
میالای زهرای بداندیش دهر
هوش مصنوعی: هرمز به او گفت که در دام زهر نیا‌فتی، زیرا زهر در تفکر بداندیشان دنیا وجود دارد.
چون اوگشت پیروز بر ساوه شاه
سزد گر سپارم بدو تاج وگاه
هوش مصنوعی: زمانی که او بر ساوه شاه پیروز شد، درست است اگر تاج و تخت را به او بسپارم.
چنین باد و هرگز مبادا جز این
که او شهریاری شود بافرین
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همچنان که هست، نباید چیزی جز این باشد، که او حاکم و قدرت‌مندی شود که برتر از دیگران باشد و مورد ستایش قرار گیرد.
چوموبد ز شاه این سخنها شنید
بپژمرد و لب را بدندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد بد از سخنانی که شاه گفت، مطلع شد، رنگش پرید و لبش را به دندان گزید.
همی‌داشت اندر دل این شهریار
چنین تا بر آمد برین روزگار
هوش مصنوعی: این پادشاه همیشه در دل خود چنین فکری را داشت تا اینکه این روزگار به وجود آمد.
ز درگه یکی راز داری بجست
که تا این سخن بازجوید درست
هوش مصنوعی: از محلی که قرار است یک راز را پیدا کنی، جستجو کن تا این صحبت به درستی بررسی شود.
بدو گفت تیز از پس پهلوان
برو تا چه بینی به من بر بخوان
هوش مصنوعی: به او گفت که به سرعت از پشت قهرمان برو جلو و ببین چه چیزهایی هست که باید درباره من بگویی.
بیامد سخنگوی پویان ز پس
نبود آگه از کار او هیچکس
هوش مصنوعی: سخنگوی افرادی که در تلاش و کوشش هستند، به میان آمد، اما هیچ‌کس از کار او خبر نداشت.
که هم راهبر بود و هم فال گوی
سرانجام هر کار گفتی بدوی
هوش مصنوعی: او هم راهنمایی بود که به ما مسیر را نشان می‌داد و هم کسی بود که سرنوشت و آینده کارها را پیش‌بینی می‌کرد. در نهایت، هر چه خواستی، به سرعت انجام بده.
چو بهرام بیرون شد از طیسفون
همی‌راند با نیزه پیش اندرون
هوش مصنوعی: وقتی بهرام از تیسفون بیرون آمد، با نیزه‌ای در دست به جلو می‌رفت.
به پیش آمدش سر فروشی به راه
ازو دور بد پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که او به جلو می‌آید، سر را به نشان احترام فرود می‌آورم و از او دوری می‌کنم، زیرا او پیشوای بزرگ لشکر است.
یکی خوانچه بر سر به پیوسته داشت
بروبر فراوان سرشسته داشت
هوش مصنوعی: شخصی سینی را بر سر حمل می‌کرد و در جلو او چیزهای زیادی به‌خوبی چیده شده و مرتب وجود داشت.
سپهبد برانگیخت اسب از شگفت
بنوک سنان زان سری برگرفت
هوش مصنوعی: فرمانده سوارکار، اسب را با شگفتی از زمین بلند کرد و از روی سرش چیزی برداشت.
همی‌راند تا نیزه برداشت راست
بینداخت آنرا بران سو که خواست
هوش مصنوعی: او تا وقتی که نیزه را به درستی برداشت، آن را به سمتی که می‌خواست پرتاب کرد.
یکی اختری کرد زان سر به راه
کزین سان ببرم سر ساوه شاه
هوش مصنوعی: یکی به سراغ ستاره‌ای رفت که می‌خواست با این روش، سرنوشت شاه ساوه را تغییر دهد.
به پیش سپاهش به راه افگنم
همه لشکرش را بهم بر زنم
هوش مصنوعی: به نیروهایش دستور می‌دهم که به سمت پیش بروند و همه سربازانش را به هم بریزند و شکست دهند.
فرستادهٔ شاه چون آن بدید
پی افگند فالی چنان چون سزید
هوش مصنوعی: وقتی فرستادهٔ شاه آن را دید، بر سرش آمد که چنین تقدیری برای او مناسب است.
چنین گفت کین مرد پیروزبخت
بیابد به فرجام زین رنج تخت
هوش مصنوعی: این مرد خوش‌بخت که در تلاش است، در پایان این زحمت به موفقیت و نتیجه‌ای خوب خواهد رسید.
ازان پس چو کام دل آرد بمشت
بپیچد سر از شاه و گردد درشت
هوش مصنوعی: پس از آنکه به خواسته‌اش رسید، دیگر به مقام و منصب اهمیت نمی‌دهد و با سرسختی و جسارت رفتار می‌کند.
بیامد برشاه و این را بگفت
جهاندار با درد وغم گشت جفت
هوش مصنوعی: ملک به حضور پادشاه آمد و این را به او گفت: حاکم بر جهان با اندوه و درد همراه شد.
ورا آن سخن بتر آمد ز مرگ
بپژمرد و شد تیره آن سبز برگ
هوش مصنوعی: او از شنیدن آن حرف به مرگ نزدیک‌تر شد و برگی که زمانی سبز و شاداب بود، حالا رنگش تیره و پژمرده شده است.
فرستاده‌ای خواست از در جوان
فرستاد تازان پس پهلوان
هوش مصنوعی: جوانی از در خواسته‌ای فرستاد و پهلوان به سرعت به او پاسخ داد.
بدو گفت رو با سپهبد بگوی
که امشب ز جایی که هستی مپوی
هوش مصنوعی: به او بگو که با فرمانده صحبت کند و به او بگو که امشب از جایی که در آن هستی، حرکت نکن.
به شبگیر برگرد و پیش من آی
تهی کرد خواهم ز بیگانه جای
هوش مصنوعی: با روی شب، به سراغ من بیا، من از بیرون و بیگانه چیزی نمی‌خواهم.
بگویم بتو هرچ آید ز پند
سخن چند یاد آمدم سودمند
هوش مصنوعی: باید بگویم به تو هر چه که به ذهنم می‌رسد از آموزش و نصیحت، زیرا چندین نکته یادم آمد که می‌تواند برایت مفید باشد.
فرستاده آمد بر پهلوان
بگفت آنچ بشنید مرد جوان
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به نزد پهلوان آمد و گفت چیزی که مرد جوان شنیده بود.
چنین داد پاسخ که لشکر ز راه
نخوانند باز ای خردمند شاه
هوش مصنوعی: او به‌این‌گونه پاسخ داد که اگر لشکر به راه خود ادامه دهند، دیگر برنمی‌گردند، ای خداوند خردمند.
زره بازگشتن بد آید بفال
به نیرو شود زین سخن بدسگال
هوش مصنوعی: بازگشتن زره (سلاح) نشانه‌ای بد است، زیرا به نشانه‌ی ضعف و شکست تعبیر می‌شود. با این حال، از این گفته می‌توان نتیجه گرفت که قدرت و نیروی فرد از این وضعیت ناشی می‌شود.
چو پیروز گردم بیایم برت
درفشان کنم لشکر و کشورت
هوش مصنوعی: وقتی پیروز شوم، به نزد تو می‌آیم و لشکر و کشورت را درخشان می‌کنم.
فرستاده آمد به نزدیک شاه
بگفت آنچه بشنید زان رزمخواه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به نزد شاه آمد و خبری که از رزمنده شنیده بود را با او در میان گذاشت.
ز گفتار اوشاه خشنود گشت
همه رنج پوینده بی‌سودگشت
هوش مصنوعی: از سخنان او شاه راضی شد و همه زحمت‌های بی‌فایده از بین رفت.
سپهدار شبگیر لشکر براند
بر ایشان همی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: سردار شب هنگام لشکر را می‌راند و بر آنها نام خدا را می‌خواند.
همی‌رفت تا کشور خوزیان
ز لشکر کسی را نیامد زیان
هوش مصنوعی: او به سوی سرزمین خوزستان می‌رفت و در این مسیر هیچ آسیبی از سوی لشکر به کسی نرسید.
زنی با جوالی میان پر ز کاه
همی‌رفت پویان میان سپاه
هوش مصنوعی: زنی در میان میدان نبرد با یک مشک پر از کاه در حال حرکت بود.
سواری بیامد خرید آن جوال
ندادش بها و بپیچید یال
هوش مصنوعی: سواری به جایی رسید و خواست جوالی را بخرد، اما قیمت آن را نداد و به راه خود ادامه داد.
خروشان بیامد ببهرام گفت
که کاهست لختی مرا در نهفت
هوش مصنوعی: بهرام با صدای بلند و پرخروش به من نزدیک شد و گفت که مدتی است از من دور هستی.
بهای جوالی همی‌داشتم
به پیش سپاه تو بگذاشتم
هوش مصنوعی: من هزینه و بهای سفرم را در برابر سپاه تو تقدیم کردم.
کنون بستد ازمن سواری به راه
که دارد به سر بر ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: اکنون سواری از من جدا شد و به راهی رفت که به سرش کلاهی از آهن دارد.
بجستند آن مرد را در زمان
کشیدند نزد سپهبد دمان
هوش مصنوعی: آن مرد را در زمان پیدا کردند و نزد سپهبد آوردند.
ستاننده را گفت بهرام گرد
گناهی که کردی سرت را ببرد
هوش مصنوعی: بهرام به کسی که به او اشاره می‌کند، می‌گوید که به خاطر گناهی که مرتکب شده‌ای، من باید سرت را ببرم.
دوانش به پیش سراپرده برد
سرو دست و پایش شکستند خرد
هوش مصنوعی: سرو به سرعت به سوی چادر رفت، اما دست و پایش را شکستند و او به شدت آسیب دید.
میانش به خنجر به دو نیم کرد
بدو مرد بیداد را بیم کرد
هوش مصنوعی: آن مرد با خنجر وسط کسی را به دو نیم کرد و او را از ترس به وحشت انداخت.
خروشی برآمد ز پرده سرای
که‌ای نامداران پاکیزه‌رای
هوش مصنوعی: سر و صدایی از پشت پرده خانه به گوش رسید که ای نیک‌نامان خوب فکر و اندیشه، توجه کنید.
هرآنکس که او برگ کاهی ز کس
ستاند نباشدش فریادرس
هوش مصنوعی: هر کسی که از کسی چیز کمی بگیرد یا از او چیزی طلب کند، در زندگی‌اش کسی برای کمک به او وجود نخواهد داشت.
میانش به خنجر کنم به دونیم
بخرید چیزی که باید بسیم
هوش مصنوعی: در میانه‌ی کار، به شکلی عمیق و جدی وارد عمل می‌شوم و به دو نیم می‌کنم. هدفم این است که چیزی را خریداری کنم که باید به آن بپردازم و اهمیت دارد.
همی‌بود ز اندیشه هرمز به رنج
ازان لشکرساوه و پیل و گنج
هوش مصنوعی: هرمز به خاطر افکارش همیشه دچار سختی و نگرانی است، به خاطر لشکری که به سویش آمده و همچنین به خاطر فیل‌ها و ثروت‌هایی که دارد.
به دل بر چو اندیشه بسیارگشت
ز بهرام پر درد و تیمار گشت
هوش مصنوعی: وقتی دل آرامش ندارد و زیاد فکر می‌کند، مثل بهرام که دچار درد و رنج شد، به حالتی غمگین و ناراحت درمی‌آید.
روانش پر از غم دلش به دو نیم
همی‌داشتی زان به دل ترس و بیم
هوش مصنوعی: او از اندوه و ناراحتی درونش پر شده و دلش به شدت می‌شکسته؛ به این دلیل که در دلش ترس و نگرانی وجود دارد.
شب تیره بر زد سر از برج ماه
بخراد برزین چنین گفت شاه
هوش مصنوعی: یک شب تاریک، ماه از بالای برج خود طلوع کرد و شاه برزین به این شکل سخن گفت.
که بر ساز تا سوی دشمن شوی
بکوشی و ز تاختن نغنوی
هوش مصنوعی: برای اینکه به طرف دشمن بروی، باید به ساز و کار خود توجه کنی و سخت کوشی کنی تا بتوانی موفق شوی.
سپاهش نگه کن که چند و چیند
سپهبد کدامند و گردان کیند
هوش مصنوعی: به نیروهای خود نگاه کن که چند نفر هستند و فرمانده آن‌ها کیست و همچنین چه کسانی در حال گردآوری آن‌ها هستند.
بفرمود تا نامهٔ پندمند
نبشتند نزدیک آن پر گزند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نامه‌ای سرشار از پند و اندرز نوشته شود و به نزد شخصی که آسیب‌پذیر است، ارسال گردد.
یکی نامه با هدیه شاهوار
که آن را نشاید گرفتن شمار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی یک نامه با هدیه‌ای ارزشمند از سوی شاه فرستاده است و دریافت آن هدیه نزد شخص خاصی مناسب نیست یا شایسته نمی‌باشد.
فرستاده را گفت سوی هری
همی رو چو پیدا شود لشکری
هوش مصنوعی: فرستاده به دیگری گفت: به سوی هری برو و وقتی که لشکری مشاهده کردی، به من خبر بده.
چنان دان که بهرام کنداورست
مپندار کان لشکری دیگرست
هوش مصنوعی: بدان که بهرام در جنگ سخت و بی‌رحم است، گمان نکن که این لشکر نفرات دیگری هستند.
ازان راه نزدیک بهرام پوی
سخن هرچ بشنیدی آن را بگوی
هوش مصنوعی: از مسیر نزدیک به بهرام، هر چیزی که شنیدی را بگو.
بگویش که من با نوید و خرام
بگسترد خواهم یکی خوب دام
هوش مصنوعی: به او بگویید که من با نوید و زیبایی، قصد دارم برای خودم یک دام خوب برپا کنم.
نباید که پیدا شود راز تو
گر او بشنود نام و آواز تو
هوش مصنوعی: نباید رازهایت فاش شود، حتی اگر کسی نام و صدایت را بشنود.
من او را بدامت فراز آورم
سخنهای چرب و دراز آورم
هوش مصنوعی: من او را به بالای مقام می‌آورم و سخنان زیبا و طولانی درباره‌اش می‌گویم.
برآراست خراد برزین به راه
بیامد بران سو که فرمود شاه
هوش مصنوعی: با خرد و اندیشه‌ی برزین، راهی هموار شد و به سوی آن طرف حرکت کرد، که دستور شاه را به همراه داشت.
چو بهرام را دید با او بگفت
سخنها کجا داشت اندر نهفت
هوش مصنوعی: به وقتی که بهرام را دید، با او صحبت کرد و سوالاتی را که در دل داشت، مطرح کرد.
وزان جایگه شد سوی ساوه شاه
بجایی که بد گنج و پیل و سپاه
هوش مصنوعی: از آن مکان، شاه به سوی ساوه رفت، جایی که دارای گنج، فیل و سپاه بود.
ورا دید بستود و بردش نماز
شنیده همی‌گفت با او به راز
هوش مصنوعی: او را دیده و ستایش کرد و در نماز به او راز و نیاز می‌کرد.
بیفزود پیغامش از هر دری
بدان تا شود لشکر اندر هری
هوش مصنوعی: پیام او را از هر جا بیشتر منتقل کن، تا سپاهی به قدرت و عظمت شکل بگیرد.
چوآمد به دشت هری نامدار
سراپرده زد بر لب جویبار
هوش مصنوعی: وقتی که هری، نام مشهور، به دشت رسید، برای خود چادری بر کنار جوی آب برپا کرد.
طلایه بیامد ز لشکر به راه
بدیدند بهرام را با سپاه
هوش مصنوعی: پیشروانی از لشکر به راه آمدند و به بهرام را دیدند که با سپاهش در حال حرکت است.
طلایه بدید آن دلاور سپاه
بیامد دوان تا بر ساوه شاه
هوش مصنوعی: پهپاد شجاع سپاه، به سوی شاه ساوه به سرعت می‌شتابد.
بگفت آنک با نامور مهتری
یکی لشکر آمد به دشت هری
هوش مصنوعی: یعنی شخصی مشهور و محترم به افرادی که در دشت هری هستند، خبر می‌دهد که یک سپاه به آنجا آمده است.
سخنها چو بشنید زو ساوه شاه
پر اندیشه شد مرد جوینده راه
هوش مصنوعی: پس از اینکه شاه ساوه به سخنان او گوش فرا داد، به شدت در اندیشه فرو رفت و در جستجوی راهی بود.
ز خیمه فرستاده را باز خواند
به تندی فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای را از خیمه صدا کرد و با لحنی تند و سریع، سخنانی را بر زبان آورد.
بدو گفت کای ریمن پر فریب
مگر کز فرازی ندیدی نشیب
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای فریبنده، آیا از بلندی‌ها، افت و نشیب‌ها را ندیده‌ای؟
برفتی ز درگاه آن خوارشاه
بدان تا مرا دام سازی به راه
هوش مصنوعی: رفتنت از درگاه آن پادشاه خوار، باعث شد که تو برای من دام و تله‌ای در راه بیندازی.
به جنگ آوری پارسی لشکری
زنی خیمه در مرغزار هری
هوش مصنوعی: تو در میدان نبرد با شجاعت و قدرت یک لشکر پارسی را به راه می‌اندازی و خیمه‌ات را در دشت سرسبز هری برپا می‌کنی.
چنین گفت خراد برزین به شاه
که پیش سپاه تو اندک سپاه
هوش مصنوعی: خراد برزین به شاه گفت که سپاه تو در برابر دشمن، بسیار کم است.
گر آید بزشتی گمانی مبر
که این مرزبانی بود بر گذر
هوش مصنوعی: اگر در جایی زشتی دیدی، به این فکر نکن که این مسئله نشان‌ دهنده‌ی نقص کل نظام است، بلکه ممکن است فقط یک مورد خاص باشد که در آنجا درست افتاده است.
وگر زینهاری یکی نامجوی
ز کشور سوی شاه بنهاد روی
هوش مصنوعی: اگر کسی به طور جدی به دنبال نام و مقام است، چه بسا از کشور خود روی به سوی پادشاه بیاورد.
ور ای دون که‌ه بازارگانی سپاه
بیاورد تا باشد ایمن به راه
هوش مصنوعی: اگر کسی که در بازار تجارت می‌کند، نیروی نظامی بیاورد تا از راه‌ها محافظت کند و امنیت برقرار سازد، این کار باعث می‌شود که مسیرها ایمن شوند.
که باشد که آرد بروی تو روی
وگر کوه و دریا شود کینه جوی
هوش مصنوعی: شاید روزی بر تو شکوه و زیبایی بیفتد و اگرنه، دریا و کوه هم نمی‌توانند حس حسادت را از دل بزدایند.

حاشیه ها

1401/10/31 18:12
جهن یزداد

سپهبد بیامد بنزدیک شاه
کمر خواست خفتان و گبر و کلاه