گنجور

بخش ۳

بدانست هرمز که او دست خون
بیازد همی زنده بی‌رهنمون
شنید آن سخن‌های بی‌کام را
به زندان فرستاد بهرام را
دگر شب چو برزد سر از کوه ماه
به زندان دژ آگاه کردش تباه
نماند آن زمان بر درش بخردی
همان رهنمائی و هم موبدی
ز خوی بد آید همه بدتری
نگر تا سوی خوی بد ننگری
وزان پس نبد زندگانیش خوش
ز تیمار زد بر دل خویش تش
بسالی با صطخر بودی دو ماه
که کوتاه بودی شبان سیاه
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجا گذشتن نبودی روا
چوپنهان شدی چادر لاژورد
پدید آمدی کوه یاقوت زرد
منادیگری برکشیدی خروش
که این نامداران با فر و هوش
اگر کشتمندی شود کوفته
وزان رنج کارنده آشوفته
وگر اسب در کشت زاری رود
کس نیز بر میوه داری رود
دم و گوش اسبش بباید برید
سر دزد بردار باید کشید
بدو ماه گردان بدی درجهان
بدو نیکویی زو نبودی نهان
بهر کشوری داد کردی چنین
ز دهقان همی‌یافتی آفرین
پسر بد مر او را گرامی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
مر او را پدر کرده پرویز نام
گهش خواندی خسرو شادکام
نبودی جدا یک زمان از پدر
پدر نیز نشگیفتی از پسر
چنان بد که اسبی ز آخر بجست
که بد شاه پرویز را بر نشست
سوی کشتمند آمد اسب جوان
نگهبان اسب اندر آمد دوان
بیامد خداوند آن کشت زار
به پیش موکل بنالید زار
موکل بدو گفت کین اسب کیست
که بر دم و گوشش بباید گریست
خداوند گفت اسب پرویز شاه
ندارد همی کهترانرا نگاه
بیامد موکل بر شهریار
بگفت آنچ بشنید از کشت زار
بدو گفت هرمز برفتن بکوش
ببر اسب را در زمان دم و گوش
زیانی که آمد بران کشتمند
شمارش بباید شمردن که چند
ز خسرو زیان باز باید ستد
اگر صد زیانست اگر پانصد
درمهای گنجی بران کشت زار
بریزند پیش خداوند کار
چو بشنید پرویز پوزش کنان
برانگیخت از هر سویی مهتران
بنزد پدر تا ببخشد گناه
نبرد دم وگوش اسب سیاه
برآشفت ازان پس برو شهریار
بتندی بزد بانگ بر پیشکار
موکل شد از بیم هرمز دوان
بدان کشت نزدیک اسب جوان
بخنجر جداکرد زو گوش و دم
بران کشت زاری که آزرد سم
همان نیز تاوان بدان دادخواه
رسانید خسرو بفرمان شاه
وزان پس بنخچیر شد شهریار
بیاورد هر کس فراوان شکار
سواری ردی مرد کنداوری
سپهبدنژادی بلند اختری
بره بر یکی رز پراز غوره دید
بفرمود تاکهتر اندر دوید
ازان خوشهٔ چند ببردی و برد
بایوان و خوالیگرش را سپرد
بیامد خداوندش اندر زمان
بدان مرد گفت ای بد بدگمان
نگهبان این رز نبودی به رنج
نه دینار دادی بها را نه گنج
چرا رنج نابرده کردی تباه
بنالم کنون از تو در پیش شاه
سوار دلاور ز بیم زیان
بزودی کمر بازکرد از میان
بدو داد پرمایه زرین کمر
بهر مهره‌ای در نشانده گهر
خداوند رز چون کمر دید گفت
که کردار بد چند باید نهفت
تو با شهریار آشنایی مکن
خریده نداری بهایی مکن
سپاسی نهم بر تو بر زین کمر
بپیچی اگر بشنود دادگر
یکی مرد بد هرمز شهریار
به پیروزی اندر شده نامدار
بمردی ستوده بهرانجمن
که از رزم هرگز ندیدی شکن
که هم دادده بود و هم دادخواه
کلاه کیی برنهاده بماه
نکردی بشهر مداین درنگ
دلاور سری بود با نام وننگ
بهار و تموز و زمستان وتیر
نیاسود هرمز یل شیرگیر
همی‌گشت گرد جهان سر به سر
همی‌جست در پادشاهی هنر
چو ده سال شد پادشاهیش راست
ز هرکشور آواز بدخواه خاست
بیامد ز راه هری ساوه شاه
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
گر از لشکر ساوه گیری شمار
برو چارصد بار بشمر هزار
ز پیلان جنگی هزار و دویست
توگفتی مگر برزمین راه نیست
ز دشت هری تا در مرورود
سپه بود آگنده چون تار و پود
وزین روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید
بهرمز یکی نامه بنوشت شاه
که نزدیک خود خوان ز هر سو سپاه
برو راه این لشکر آباد کن
علف سازو از تیغ ما یادکن
برین پادشاهی بخواهم گذشت
بدریا سپاهست و بر کوه و دشت
چو برخواند آن نامه را شهریار
بپژمرد زان لشکر بی‌شمار
وزان روی قیصر بیامد ز روم
به لشکر بزیر اندر آورد بوم
سپه بود رومی عدد صد هزار
سواران جنگ آور و نامدار
ز شهری که بگرفت نوشین روان
که از نام او بود قیصر نوان
بیامد ز هر کشوری لشکری
به پیش اندرون نامور مهتری
سپاهی بیامد ز راه خزر
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر
جهاندیده بدال درپیش بود
که با گنج و با لشکر خویش بود
ز ارمینیه تا در اردبیل
پراگنده شد لشکرش خیل خیل
ز دشت سواران نیزه گزار
سپاهی بیامد فزون از شمار
چوعباس و چو حمزه شان پیشرو
سواران و گردن فرازان نو
ز تاراج ویران شد آن بوم ورست
که هرمز همی باژ ایشان بجست
بیامد سپه تابه آب فرات
نماند اندر آن بوم جای نبات
چو تاریک شد روزگار بهی
ز لشکر بهرمز رسید آگهی
چو بشنید گفتار کارآگهان
به پژمرد شاداب شاه جهان
فرستاد و ایرانیان را بخواند
سراسر همه کاخ مردم نشاند
برآورد رازی که بود از نهفت
بدان نامداران ایران بگفت
که چندین سپه روی به ایران نهاد
کسی در جهان این ندارد بیاد
همه نامداران فرو ماندند
ز هر گونه اندیشه‌ها راندند
بگفتند کای شاه با رای و هوش
یکی اندرین کار بگشای گوش
خردمند شاهی و ما کهتریم
همی خویشتن موبدی نشمریم
براندیش تا چارهٔ کار چیست
برو بوم ما را نگهدار کیست
چنین گفت موبد که بودش وزیر
که ای شاه دانا و دانش پذیر
سپاه خزر گر بیاید به جنگ
نیابند جنگی زمانی درنگ
ابا رومیان داستانها زنیم
زبن پایه تازیان برکنیم
ندارم به دل بیم ازتازیان
که ازدیدشان دیده دارد زیان
که هم مارخوارند وهم سوسمار
ندارند جنگی گه کارزار
تو را ساوه شاهست نزدیکتر
وزو کار ما نیز تاریکتر
ز راه خراسان بود رنج ما
که ویران کند لشکر و گنج ما
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ
نباید برین کار کردن درنگ
به موبد چنین گفت جوینده راه
که اکنون چه سازیم با ساوه شاه
بدو گفت موبد که لشکر بساز
که خسرو به لشکر بود سرفراز
عرض را بخوان تا بیارد شمار
که چندست مردم که آید به کار
عرض با جریده به نزدیک شاه
بیامد بیاورد بی‌مر سپاه
شمار سپاه آمدش صد هزار
پیاده بسی در میان سوار
بدو گفت موبد که با ساوه شاه
سزد گر نشوریم با این سپاه
مگر مردمی جویی و راستی
بدور افگنی کژی و کاستی
رهانی سر کهتر آنرا ز بد
چنان کز ره پادشاهان سزد
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب آن نامدارسترگ
بگشتاسب و لهراسب از بهر دین
چه بد کرد با آن سواران چین
چه آمد ز تیمار برشهر بلخ
که شد زندگانی بران بوم تلخ
چنین تا گشاده شد اسفندیار
همی‌بود هر گونه کارزار
ز مهتر بسال ار چه من کهترم
ازو من باندیشه بر بگذرم
به موبد چنین گفت پس شهریار
که قیصر نجوید ز ما کارزار
همان شهرها راکه بگرفت شاه
سپارم بدو بازگردد ز راه
فرستاده‌ای جست گرد و دبیر
خردمند و گویا و دانش پذیر
به قیصر چنین گوی کزشهر روم
نخواهم دگر باژ آن مرز و بوم
تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی و روزبه
فرستاده چون پیش قیصر رسید
بگفت آنچ از شاه ایران شنید
ز ره بازگشت آن زمان شاه روم
نیاورد جنگ اندران مرز و بوم
سپاهی از ایرانیان برگزید
که از گردشان روز شد ناپدید
فرستادشان تا بران بوم و بر
به پای اندر آرند مرز خزر
سپهدارشان پیش خراد بود
که با فر و اورنگ و با داد بود
چو آمد بار مینیه در سپاه
سپاه خزر برگرفتند راه
وز ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند زان مرز بسیار چیز
چو آگاهی آمد به نزدیک شاه
که خراد پیروز شد با سپاه
بجز کینهٔ ساوه شاهش نماند
خرد را به اندیشه اندر نشاند
یکی بنده بد شاه را شادکام
خردمند و بینا و نستوه نام
به شاه جهان گفت انوشه بدی
ز تو دور بادا همیشه بدی
بپرسید باید ز مهران ستاد
که از روزگاران چه دارد بیاد
به کنجی نشستست با زند و است
ز امید گیتی شده پیر و سست
بدین روزگاران بر او شدم
یکی روز ویک شب بر او بدم
همی‌گفت او را من از ساوه شاه
ز پیلان جنگی و چندان سپاه
چنین داد پاسخ چو آمد سخن
ازان گفته روزگار کهن
بپرسیدم از پیر مهران ستاد
که از روزگاران چه داری بیاد
چنین داد پاسخ که شاه جهان
اگر پرسدم بازگویم نهان
شهنشاه فرمود تا در زمان
بشد نزد او نامداری دمان
تن پیر ازان کاخ برداشتند
به مهد اندرون تیز بگذاشتند
چو آمد برشاه مرد کهن
دلی پر زدانش سری پرسخن
بپرسید هرمز ز مهران ستاد
کزین ترک جنگی چه داری بیاد
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که‌ای شاه گوینده ویادگیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان به ایران زمین
بخواهندگی من بدم پیشرو
صدو شست مرد از دلیران گو
پدرت آن جهاندار دانا و راست
ز خاقان پرستارزاده نخواست
مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار در پیشگاه
برفتم به نزدیک خاقان چین
به شاهی برو خواندم آفرین
ورا دختری پنج بد چون بهار
سراسر پر از بوی و رنگ و نگار
مرا در شبستان فرستاد شاه
برفتم بران نامور پیشگاه
رخ دختران را بیاراستند
سر زلف بر گل بپیراستند
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق وگوهر نداشت
از ایشان جز او دخت خاتون نبود
به پیرایه و رنگ وافسون نبود
که خاتون چینی ز فغفور بود
به گوهر زکردار بد دور بود
همی مادرش را جگر زان بخست
که فرزند جایی شود دوردست
دژم بود زان دختر پارسا
گسی کردن از خانهٔ پادشا
من او را گزین کردم از دختران
نگه داشتم چشم زان دیگران
مرا گفت خاتون که دیگر گزین
که هر پنج خوبند و با آفرین
مرا پاسخ این بد که این بایدم
چو دیگر گزینم گزند آیدم
فرستاد و کنداوران را بخواند
برتخت شاهی به زانو نشاند
بپرسش گرفت اختر دخترش
که تا چون بود گردش اخترش
ستاره‌شمر گفت جز نیکویی
نبینی وجز راستی نشنوی
ازین دخت و از شاه ایرانیان
یکی کودک آید چو شیر ژیان
ببالا بلند و ببازوی ستبر
به مردی چو شیر و ببخشش چو ابر
سیه چشم و پر خشم و نابردبار
پدر بگذرد او بود شهریار
فراوان ز گنج پدر بر خورد
بسی روزگاران ببد نشمرد
وزان پس یکی شاه خیزد سترگ
ز ترکان بیارد سپاهی بزرگ
بسازد که ایران و شهریمن
سراسر بگیرد بران انجمن
ازو شاه ایران شود دردمند
بترسد ز پیروز بخت بلند
یکی کهتری باشدش دوردست
سواری سرافراز مهترپرست
ببالا دراز و به اندام خشک
به گرد سرش جعد مویی چومشک
سخن آوری جلد و بینی بزرگ
سیه چرده و تندگوی و سترگ
جهانجوی چوبینه دارد لقب
هم از پهلوانانشان باشد نسب
چو این مرد چاکر باندک سپاه
ز جایی بیاید به درگاه شاه
مرین ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند
چو بشنید گفت ستاره شمر
ندیدم ز خاقان کسی شادتر
به نوشین روان داد پس دخترش
که از دختران او بدی افسرش
پذیرفتم او را من ازبهر شاه
چو آن کرده بد بازگشتم به راه
بیاورد چندی گهرها ز گنج
که ما یافتیم از کشیدنش رنج
همان تا لب رود جیحون براند
جهان بین خود را بکشتی نشاند
ز جیحون دلی پر ز غم بازگشت
ز فرزند با درد انباز گشت
کنون آنچ دیدم بگفتم همه
به پیش جهاندار شاه رمه
ازین کشور این مرد را باز جوی
بپوینده شاید که گویی بپوی
که پیروزی شاه بر دست اوست
بدشمن ممان این سخن گر بدوست
بگفت این و جانش برآمد ز تن
برو زار و گریان شدند انجمن
شهنشاه زو در شگفتی بماند
به مژگان همی خون دل برفشاند
به ایرانیان گفت مهران ستاد
همی‌داشت این راستیها بیاد
چو با من یکایک بگفت و بمرد
پسندیده جانش به یزدان سپرد
سپاسم ز یزدان کزین مرد پیر
برآمد چنین گفتن ناگزیر
نشان جست باید ز هر مهتری
اگر مهتری باشد ار کهتری
بجویید تا این بجای آورید
همه رنجها را به پای آورید
یکی مهتری نامبردار بود
که بر آخر اسب سالار بود
کجا راد فرخ بدی نام اوی
همه شادی شاه بد کام اوی
بیامد بر شاه گفت این نشان
که داد این ستوده به گردنکشان
ز بهرام بهرام پورگشسب
سواری سرافراز و پیچنده اسب
ز اندیشهٔ من بخواهد گذشت
ندیدم چنو مرزبانی به دشت
که دادی بدو بردع و اردبیل
یکی نامور گشت باکوس وخیل
فرستاد و بهرام را مژده داد
سخنهای مهران برو کرد یاد
جهانجوی پویان ز بردع برفت
ز گردنکشان لشکری برد تفت
چوبهرام تنگ اندر آمد ز راه
بفرمود تا بار دادند شاه
جهاندیده روی شهنشاه دید
بران نامدار آفرین گسترید
نگه کرد شاه اندرو یک زمان
نبودش بدو جز به نیکی گمان
نشاینهای مهران ستاد اندروی
بدید و بخندید وشد تازه روی
ازان پس بپرسید و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانست هرمز که او دست خون
بیازد همی زنده بی‌رهنمون
هوش مصنوعی: هرمز فهمید که او، با دست خون‌آلودش، همچنان زنده است و هیچ راهنما و راهی برای او وجود ندارد.
شنید آن سخن‌های بی‌کام را
به زندان فرستاد بهرام را
هوش مصنوعی: بهرام به خاطر شنیدن سخنان ناپسند و بی‌معنی، به زندان فرستاده شد.
دگر شب چو برزد سر از کوه ماه
به زندان دژ آگاه کردش تباه
هوش مصنوعی: وقتی که شب از بالای کوه ماه طلوع می‌کند، خبر از وضعیت بدی به زندانی در دژ می‌دهد.
نماند آن زمان بر درش بخردی
همان رهنمائی و هم موبدی
هوش مصنوعی: دیگر بر در این خانه، کسی از اهل دانش و خرد باقی نمانده، نه راهنمایی و نه کسی که علوم باستانی را بشناسد.
ز خوی بد آید همه بدتری
نگر تا سوی خوی بد ننگری
هوش مصنوعی: افراد بد همیشه بدتر از خود را می‌آورند، بنابراین هرگز به سمت خصوصیات منفی نروید و آن‌ها را نادیده بگیرید.
وزان پس نبد زندگانیش خوش
ز تیمار زد بر دل خویش تش
هوش مصنوعی: سپس دیگر زندگی‌اش خوش نبود و به خاطر درد و غمی که در دل داشت، آرامش را از دست داد.
بسالی با صطخر بودی دو ماه
که کوتاه بودی شبان سیاه
هوش مصنوعی: دو ماه به خوبی و خوشی گذشت، اما شب‌هایی که سیاه بودند، لحظات را کوتاه کردند.
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجا گذشتن نبودی روا
هوش مصنوعی: شهری با آب و هوای خنک و روشن وجود داشت، و عبور از آنجا به هیچ عنوان پسندیده نبود.
چوپنهان شدی چادر لاژورد
پدید آمدی کوه یاقوت زرد
هوش مصنوعی: زمانی که پنهان شدی، چادر لاجوردی به نمایش درآمد و کوه یاقوت زرد ظاهر شد.
منادیگری برکشیدی خروش
که این نامداران با فر و هوش
هوش مصنوعی: تو با صدا و فریاد خود به جمعی از بزرگان و نامدارانی که با شجاعت و ذکاوت شناخته می‌شوند، اشاره کردی.
اگر کشتمندی شود کوفته
وزان رنج کارنده آشوفته
هوش مصنوعی: اگر کسی به دلیل کار سخت و زحمت زیاد دچار مشکل شود و تحت فشار قرار گیرد، نشانه‌ای از درد و رنج اوست.
وگر اسب در کشت زاری رود
کس نیز بر میوه داری رود
هوش مصنوعی: اگر اسب در مزرعه‌ای برود، هیچ‌کس بر میوه‌داری نخواهد رفت.
دم و گوش اسبش بباید برید
سر دزد بردار باید کشید
هوش مصنوعی: در شرایطی که شخصی دچار مشکل یا بدعهدی شده باشد، باید دقت و حوصله را به کار گرفت، زیرا برای حل مشکل باید از اقدام‌های منطقی و اصولی استفاده کرد. در این موقعیت، ممکن است نیاز باشد که با احتیاط و تصمیم‌گیری درست به حل آن بپردازیم و از رفتارهای نابخردانه دوری کنیم.
بدو ماه گردان بدی درجهان
بدو نیکویی زو نبودی نهان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و روشنی یک شخص اشاره شده است که در جهان، سبب نیکویی و خوبی‌ها شده است و اگر او نبود، این خوبی‌ها پنهان می‌ماندند.
بهر کشوری داد کردی چنین
ز دهقان همی‌یافتی آفرین
هوش مصنوعی: کشور به خاطر تلاش‌ها و زحمات کشاورزان، به موفقیت و رونق رسیده است و این نکته شایسته تحسین و ستایش است.
پسر بد مر او را گرامی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
هوش مصنوعی: پسر بد، کسی است که ارزش و مقامش را نمی‌داند؛ مثل کسی که حتی یک ذره از نور ماه را هم نمی‌تواند ببیند.
مر او را پدر کرده پرویز نام
گهش خواندی خسرو شادکام
هوش مصنوعی: او را پدر نامیده‌اند پرویز و در مکانش او را خوشحال‌ترین پادشاه خوانده‌اند.
نبودی جدا یک زمان از پدر
پدر نیز نشگیفتی از پسر
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه از پدر جدا نبودی و پدر هم هیچ‌گاه از پسر جدا نشده است.
چنان بد که اسبی ز آخر بجست
که بد شاه پرویز را بر نشست
هوش مصنوعی: آنقدر وضعیت بد بود که اسبی از عقب جست و پرچم شاه پرویز بر دوش گرفت.
سوی کشتمند آمد اسب جوان
نگهبان اسب اندر آمد دوان
هوش مصنوعی: اسب جوانی به سمت کشتمند می‌رود و نگهبان اسب به سرعت وارد می‌شود.
بیامد خداوند آن کشت زار
به پیش موکل بنالید زار
هوش مصنوعی: خداوند به آن زمین کشاورزی آمد و نزد نگهبانش به شدت شکایت و آه و ناله کرد.
موکل بدو گفت کین اسب کیست
که بر دم و گوشش بباید گریست
هوش مصنوعی: موکل به او گفت این اسب کیست که برای دم و گوشش باید گریه کرد؟
خداوند گفت اسب پرویز شاه
ندارد همی کهترانرا نگاه
هوش مصنوعی: خداوند فرمود که اسب پرویز شاه را ندارد و به همین دلیل جوانان و فرماندهانش را زیر نظر داشته باشد.
بیامد موکل بر شهریار
بگفت آنچ بشنید از کشت زار
هوش مصنوعی: حفاظت‌کننده به فرمانروای شهر آمد و گفت که چه چیزی از زمین‌های زراعی شنیده است.
بدو گفت هرمز برفتن بکوش
ببر اسب را در زمان دم و گوش
هوش مصنوعی: هرمز به او گفت که برای رفتن تلاش کن و در زمانی که سوار بر اسب هستی، به دم و گوشش توجه داشته باش.
زیانی که آمد بران کشتمند
شمارش بباید شمردن که چند
هوش مصنوعی: هر زیانی که به تو وارد شده، باید حساب و تعداد آن را نگه‌داری تا بدانی چه مقدار آسیب دیده‌ای.
ز خسرو زیان باز باید ستد
اگر صد زیانست اگر پانصد
هوش مصنوعی: باید از خسرو زیان را جبران کرد، حتی اگر چنین زیانی صد بار باشد یا پانصد بار.
درمهای گنجی بران کشت زار
بریزند پیش خداوند کار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده به این که ثروت و نعمت‌های ارزشمند، مانند دانه‌های گنج که در کشت‌زار پاشیده می‌شوند، به زودی به دست کسی خواهند افتاد که شایسته و لایق است و در این میان، خداوند ناظر و داور است.
چو بشنید پرویز پوزش کنان
برانگیخت از هر سویی مهتران
هوش مصنوعی: پرویز با شنیدن خبر، از همه طرف مقام‌های بلند rank را به شتاب فراخواند و از آنها عذرخواهی کرد.
بنزد پدر تا ببخشد گناه
نبرد دم وگوش اسب سیاه
هوش مصنوعی: به نزد پدر رفتند تا او بخشش گناه را بپذیرد و از آنچه بر سر اسب سیاه آمده، حرفی به میان نیاوردند.
برآشفت ازان پس برو شهریار
بتندی بزد بانگ بر پیشکار
هوش مصنوعی: پس از آن، شهریار از شدت خشم برآشفت و با صدای بلند به پیشکار خود فرمان داد.
موکل شد از بیم هرمز دوان
بدان کشت نزدیک اسب جوان
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از هرمز، او به سمت کشت نزدیک اسب جوان دوید و به او پناه برد.
بخنجر جداکرد زو گوش و دم
بران کشت زاری که آزرد سم
هوش مصنوعی: با خنجر، گوش و دم او را برید و در کشتزاری که سمش آزار می‌داد، او را کشت.
همان نیز تاوان بدان دادخواه
رسانید خسرو بفرمان شاه
هوش مصنوعی: خسرو فرمان داد تا به آن فردی که به او ظلم کرده بود، حساب پس بدهند و جوابگو باشد.
وزان پس بنخچیر شد شهریار
بیاورد هر کس فراوان شکار
هوش مصنوعی: سپس پادشاه بعد از آن، گله‌ای از شکار را جمع‌آوری کرد و هر کسی را که می‌خواست، به میزان فراوانی از شکار هدیه داد.
سواری ردی مرد کنداوری
سپهبدنژادی بلند اختری
هوش مصنوعی: یک سوار شجاع و قهرمان از نسل سربازان بلندمرتبه و نجیب، همچون ستاره‌ای درخشان می‌درخشد.
بره بر یکی رز پراز غوره دید
بفرمود تاکهتر اندر دوید
هوش مصنوعی: یک بره، در حالی که بر روی یک گل سرخ پر از دانه‌های گ grapeه قرار داشت، به تاکی فرمان داد تا به سمت آن برود.
ازان خوشهٔ چند ببردی و برد
بایوان و خوالیگرش را سپرد
هوش مصنوعی: چند بوته خوشه‌ای را چیدی و به اتاقی بردی و سپردی به دست سرپرست آنجا.
بیامد خداوندش اندر زمان
بدان مرد گفت ای بد بدگمان
هوش مصنوعی: خداوند به آن مرد بدگمان در زمان حضورش گفت: ای شخص بداندیش، بیاورید.
نگهبان این رز نبودی به رنج
نه دینار دادی بها را نه گنج
هوش مصنوعی: اگر تو از این گل محافظت نکردی، نه با زحمت و نه با پرداخت حتی یک دینار، نمی‌توانی بهای آن را بپردازی.
چرا رنج نابرده کردی تباه
بنالم کنون از تو در پیش شاه
هوش مصنوعی: چرا برای رنجی که کشیده‌ام، هیچ اقدامی نکردی؟ اکنون از تو نزد پادشاه شکایت می‌کنم.
سوار دلاور ز بیم زیان
بزودی کمر بازکرد از میان
هوش مصنوعی: شجاع و دلیر در مقابل خطر از ترس از دست دادن، به سرعت سر به میدان گذاشت و آماده نبرد شد.
بدو داد پرمایه زرین کمر
بهر مهره‌ای در نشانده گهر
هوش مصنوعی: به او کمربند ارزشمند و زرین دادند تا زیورهایی را بر روی آن نشانده و به نمایش بگذارد.
خداوند رز چون کمر دید گفت
که کردار بد چند باید نهفت
هوش مصنوعی: وقتی خداوند رز را همچون کمر دید، فرمود که چقدر کارهای بد باید پنهان شود.
تو با شهریار آشنایی مکن
خریده نداری بهایی مکن
هوش مصنوعی: با پادشاه دوست نشو، چون تو قیمت و ارزشی نداری.
سپاسی نهم بر تو بر زین کمر
بپیچی اگر بشنود دادگر
هوش مصنوعی: من شکرگزاری می‌کنم از تو، اگر که تو بر زین سوار شوی و دادگر به حرف‌هایت گوش کند.
یکی مرد بد هرمز شهریار
به پیروزی اندر شده نامدار
هوش مصنوعی: یک مرد بد از شهر هرمز به خاطر پیروزی خود، مشهور شده است.
بمردی ستوده بهرانجمن
که از رزم هرگز ندیدی شکن
هوش مصنوعی: مردی که در جمع دوستان و محفل‌ها ستایش شده است، هرگز در میدان جنگ شکست و شکستگی را تجربه نکرده است.
که هم دادده بود و هم دادخواه
کلاه کیی برنهاده بماه
هوش مصنوعی: او هم کسی بود که حقوق را داده و هم کسی که از حق خود دفاع می‌کند. کلاهی که بر سر دارد، نشانه‌ای از جایگاهش است، که به او اعتبار می‌دهد.
نکردی بشهر مداین درنگ
دلاور سری بود با نام وننگ
هوش مصنوعی: در شهری به نام مداین، شجاعتی وجود ندارد و تنها یک فرد با شهرت و ننگی خاص وجود دارد.
بهار و تموز و زمستان وتیر
نیاسود هرمز یل شیرگیر
هوش مصنوعی: بهار و تابستان و زمستان و تیرماه، هیچ‌کدام آرامش و آسایش را در دل هرمز، جوان شجاع و دلیر به وجود نیاورد.
همی‌گشت گرد جهان سر به سر
همی‌جست در پادشاهی هنر
هوش مصنوعی: او به دور دنیا می‌چرخید و در جستجوی پادشاهی هنری بود.
چو ده سال شد پادشاهیش راست
ز هرکشور آواز بدخواه خاست
هوش مصنوعی: پس از گذشت ده سال از سلطنت او، از هر سرزمینی صدای دشمنی و بدخواهی بلند شد.
بیامد ز راه هری ساوه شاه
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: شاه ابا از راه هری به سمت ساوه آمد، با فیل‌ها، طبل و گنجینه و سپاهش.
گر از لشکر ساوه گیری شمار
برو چارصد بار بشمر هزار
هوش مصنوعی: اگر از لشکر ساوه (مردم ساوه) کسی را بگیری، باید همیشه با دقت و سختی حساب کنی، چرا که در هر بار، تعداد زیادی از آنها را باید برشماری.
ز پیلان جنگی هزار و دویست
توگفتی مگر برزمین راه نیست
هوش مصنوعی: در میان فیل‌های جنگی، که تعدادشان به هزار و دویست می‌رسد، تو گفتی آیا بر روی زمین راهی وجود ندارد؟
ز دشت هری تا در مرورود
سپه بود آگنده چون تار و پود
هوش مصنوعی: از دشت هری تا در مرورود، مردم به مانند تار و پود به هم پیوسته و به هم وابسته‌اند.
وزین روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید
هوش مصنوعی: از این سو، تا زمانی که لشکر به راه افتاد، زمین زیر پایشان ناپدید شد.
بهرمز یکی نامه بنوشت شاه
که نزدیک خود خوان ز هر سو سپاه
هوش مصنوعی: بهرمز نامه‌ای به شاه نوشت و به او گفت که از هر طرف سپاهیان حاضر شده‌اند.
برو راه این لشکر آباد کن
علف سازو از تیغ ما یادکن
هوش مصنوعی: برو و جاده‌های این سپاه را پر رونق کن و از تیغ ما به یادگار بگذار.
برین پادشاهی بخواهم گذشت
بدریا سپاهست و بر کوه و دشت
هوش مصنوعی: من به این سلطنت علاقه‌ای ندارم و از آن می‌گذرم؛ زیرا سپاه من با توان و قدرت به دریا، کوه و دشت می‌رود.
چو برخواند آن نامه را شهریار
بپژمرد زان لشکر بی‌شمار
هوش مصنوعی: زمانی که آن نامه را پادشاه خواند، از آن لشکر فراوان دچار نگرانی و افسردگی شد.
وزان روی قیصر بیامد ز روم
به لشکر بزیر اندر آورد بوم
هوش مصنوعی: از آن چهره، قیصر از روم به لشکر آمد و در زیر به زمین فرود آورد، مانند بومی که به ارمغان آورده شود.
سپه بود رومی عدد صد هزار
سواران جنگ آور و نامدار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جمعیت و قدرت نیروهای رومی وجود دارد، که شامل صد هزار سوار جنگجو و معروف است. نشان‌دهنده‌ی قابلیت‌های نظامی و شهرت این نیروها در میدان جنگ می‌باشد.
ز شهری که بگرفت نوشین روان
که از نام او بود قیصر نوان
هوش مصنوعی: از شهری که جان شیرین و خوشی را در خود داشت، و به خاطر نام او، قیصر زنده و پربار بود.
بیامد ز هر کشوری لشکری
به پیش اندرون نامور مهتری
هوش مصنوعی: از هر سرزمینی گروهی از جنگجویان به سوی آنجا آمده‌اند تا به یک مرد بزرگ و مشهور احترام بگذارند.
سپاهی بیامد ز راه خزر
کز ایشان سیه شد همه بوم و بر
هوش مصنوعی: ارتشی از راه دریای خزر آمد که به خاطر آنها، تمام سرزمین و خانه‌ها ویران شد.
جهاندیده بدال درپیش بود
که با گنج و با لشکر خویش بود
هوش مصنوعی: انسانی که تجربه‌های زیادی در زندگی دارد و به دانش و بینش عمیق رسیده، همیشه در موقعیت مناسب و با منابع کافی برای رویارویی با چالش‌ها قرار می‌گیرد.
ز ارمینیه تا در اردبیل
پراگنده شد لشکرش خیل خیل
هوش مصنوعی: از ارمینیه تا اردبیل، لشکرش به صورت گروه‌های بزرگ و پراکنده حرکت کرد.
ز دشت سواران نیزه گزار
سپاهی بیامد فزون از شمار
هوش مصنوعی: از دشت، گروهی از سواران با نیزه‌ها به سوی ما آمدند و شمار آنها بسیار زیاد بود.
چوعباس و چو حمزه شان پیشرو
سواران و گردن فرازان نو
هوش مصنوعی: عباس و حمزه به عنوان پیشتازان و رهبران سواران و افرادی که در میدان با افتخار و سربلند ایستاده‌اند، شناخته می‌شوند.
ز تاراج ویران شد آن بوم ورست
که هرمز همی باژ ایشان بجست
هوش مصنوعی: آن دیاری که در تاراج و خرابی افتاده است، به خاطر این است که هرمز به طمع مال و باج آنها به آنجا حمله کرده و در نتیجه آن سرزمین ویران شده است.
بیامد سپه تابه آب فرات
نماند اندر آن بوم جای نبات
هوش مصنوعی: نیروی نظامی آمد و همه جا را تحت تأثیر قرار داد، به طوری که دیگر در آن منطقه جایی برای رشد گیاهان و نباتات باقی نماند.
چو تاریک شد روزگار بهی
ز لشکر بهرمز رسید آگهی
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار تیره و تار شد، خبر خوشی از لشکر بهرام به دست رسید.
چو بشنید گفتار کارآگهان
به پژمرد شاداب شاه جهان
هوش مصنوعی: وقتی شاه جهان سخنان دانشمندان را شنید، روحیه شاداب و سرزنده‌اش دچار کسالت و ناامیدی شد.
فرستاد و ایرانیان را بخواند
سراسر همه کاخ مردم نشاند
هوش مصنوعی: او پیام داد و همه ایرانیان را فراخواند تا در تمامی کاخ‌ها جمع شوند و در کنار هم بنشینند.
برآورد رازی که بود از نهفت
بدان نامداران ایران بگفت
هوش مصنوعی: راز پنهانی را که کسی نمی‌دانست، برای معروف‌ترین افراد ایران فاش کرد.
که چندین سپه روی به ایران نهاد
کسی در جهان این ندارد بیاد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که چندین لشکر به سمت ایران حرکت کردند و این وضعیت در دنیا نظیر ندارد. در واقع، اشاره به اهمیت و بزرگی این رخداد دارد و نشان می‌دهد که چنین عددی از سپاه در تاریخ بی‌سابقه است.
همه نامداران فرو ماندند
ز هر گونه اندیشه‌ها راندند
هوش مصنوعی: همه افراد مشهور و با افتخار از هر نوع تفکر و اندیشه‌ای عقب‌نشینی کردند.
بگفتند کای شاه با رای و هوش
یکی اندرین کار بگشای گوش
هوش مصنوعی: به شاه گفتند که با تفکر و ذکاوت خود، یکی از این مسائل را حل کن و به شنیدن آن توجه کن.
خردمند شاهی و ما کهتریم
همی خویشتن موبدی نشمریم
هوش مصنوعی: ما دانایان و خردمندانی هستیم که در جایگاه سلطنت قرار داریم، و ما دیگران که در جایگاه پایین‌تری هستیم، خود را در مقام موبد و روحانی نمی‌دانیم.
براندیش تا چارهٔ کار چیست
برو بوم ما را نگهدار کیست
هوش مصنوعی: به فکر باش که راه حل این مشکل چیست و ببین که چه کسی می‌تواند از سرزمین ما محافظت کند.
چنین گفت موبد که بودش وزیر
که ای شاه دانا و دانش پذیر
هوش مصنوعی: موبد که وزیر بود گفت: ای شاهی که دانا و آموخته‌ای، به این نکته توجه کن.
سپاه خزر گر بیاید به جنگ
نیابند جنگی زمانی درنگ
هوش مصنوعی: اگر سپاه خزر به جنگ بیاید، جنگی اتفاق نخواهد افتاد و همه چیز در زمان می‌ایستد.
ابا رومیان داستانها زنیم
زبن پایه تازیان برکنیم
هوش مصنوعی: ما با رومی‌ها داستان‌هایی خواهیم گفت و از زبان عرب‌ها داستان‌هایی را حذف خواهیم کرد.
ندارم به دل بیم ازتازیان
که ازدیدشان دیده دارد زیان
هوش مصنوعی: می‌گویم که از دیدن دشمنان و خطر آنها در دل ترسی ندارم، چون می‌دانم که باعث آسیب می‌شوند.
که هم مارخوارند وهم سوسمار
ندارند جنگی گه کارزار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برخی افراد نه تنها از زیبایی و ظاهر خوشایندی برخوردارند، بلکه در عین حال تهدیدی هم به شمار نمی‌آیند و در واقع از کارزار و جنگ نیز دوری می‌کنند. به عبارتی، آنها هم جذابیت دارند و هم خطرناک نیستند و از درگیری و نبرد پرهیز می‌کنند.
تو را ساوه شاهست نزدیکتر
وزو کار ما نیز تاریکتر
هوش مصنوعی: شما در نزدیکی شاه ساوه هستید و از او کمتر چیزی که به کار ما ارتباط دارد، مشخص نیست.
ز راه خراسان بود رنج ما
که ویران کند لشکر و گنج ما
هوش مصنوعی: رنج و سختی ما از مسیر خراسان است، زیرا که این راه موجب بر باد رفتن نیروها و ثروت‌های ما می‌شود.
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ
نباید برین کار کردن درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که ترک‌ها از جیحون به میدان جنگ بیایند، نباید در این کار تأخیر کرد.
به موبد چنین گفت جوینده راه
که اکنون چه سازیم با ساوه شاه
هوش مصنوعی: جستجوگر راه به موبد گفت: اکنون چه کار باید کنیم با شاه ساوه؟
بدو گفت موبد که لشکر بساز
که خسرو به لشکر بود سرفراز
هوش مصنوعی: موبد به او گفت لشکری فراهم کن، زیرا که شاه در میان لشکر احساس افتخار و سربلندی می‌کند.
عرض را بخوان تا بیارد شمار
که چندست مردم که آید به کار
هوش مصنوعی: بخوان درخواست را تا بدانی چند نفر به کار خواهند آمد.
عرض با جریده به نزدیک شاه
بیامد بیاورد بی‌مر سپاه
هوش مصنوعی: یک نفر با نامه‌ای به درگاه پادشاه رفت و سپاهیان خود را بدون هیچ درگیری و جنگی به نزد او آورد.
شمار سپاه آمدش صد هزار
پیاده بسی در میان سوار
هوش مصنوعی: سپاه او به تعداد صد هزار نفر پیاده آمده بود و در میان آن‌ها سواران زیادی هم بودند.
بدو گفت موبد که با ساوه شاه
سزد گر نشوریم با این سپاه
هوش مصنوعی: موبد به او گفت که باید با شاه ساوه متحد شویم، اگر می‌خواهیم با این سپاه به مبارزه بپردازیم.
مگر مردمی جویی و راستی
بدور افگنی کژی و کاستی
هوش مصنوعی: آیا به دنبال مردم خوب و راستگو هستی تا بتوانی نادرستی‌ها و نقص‌ها را دور بریزی؟
رهانی سر کهتر آنرا ز بد
چنان کز ره پادشاهان سزد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از دردهای زندگی رهایی یابی، باید خود را از مسائل کوچک و بی‌ارزش آزاد کنی، چرا که برای گرفتن تصمیمات بزرگ و درست، لازم است از مشکلات جزئی دوری کنی.
شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب آن نامدارسترگ
هوش مصنوعی: آیا داستان معروف ارجاسب، آن شاه بزرگ و مشهور را شنیده‌ای؟
بگشتاسب و لهراسب از بهر دین
چه بد کرد با آن سواران چین
هوش مصنوعی: بگشتاسب و لهراسب در راه دفاع از دین، چه کارهایی که با آن سواران چینی نکردند.
چه آمد ز تیمار برشهر بلخ
که شد زندگانی بران بوم تلخ
هوش مصنوعی: چه اتفاقی در بلخ افتاده که زندگی در آنجا به شدت تلخ و ناخوشایند شده است؟
چنین تا گشاده شد اسفندیار
همی‌بود هر گونه کارزار
هوش مصنوعی: زمانی که اسفندیار آماده شد، هر نوع جنگ و نبردی را برگزید.
ز مهتر بسال ار چه من کهترم
ازو من باندیشه بر بگذرم
هوش مصنوعی: با این که من از او کوچکتر و جوانتر هستم، اما به دلیل فکری که دارم، می‌توانم به خوبی از او عبور کنم و جلو بروم.
به موبد چنین گفت پس شهریار
که قیصر نجوید ز ما کارزار
هوش مصنوعی: سپس پادشاه به موبد گفت که قیصر از ما جنگ نمی‌طلبد.
همان شهرها راکه بگرفت شاه
سپارم بدو بازگردد ز راه
هوش مصنوعی: من همان شهرهایی را که شاه به تصرف درآورد، به او بازمی‌گردانم تا دوباره از آن‌ها عبور کند.
فرستاده‌ای جست گرد و دبیر
خردمند و گویا و دانش پذیر
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای فرستاده شده که در جستجوی اطلاعات است و دارای دانشی عمیق و توانایی برقراری ارتباط موثر می‌باشد.
به قیصر چنین گوی کزشهر روم
نخواهم دگر باژ آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: به قیصر بگو که من دیگر برای سرزمین روم مالی نخواهم پرداخت.
تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی و روزبه
هوش مصنوعی: هرگاه که می‌خواهی مثل ماه بدرخشی و درخشان باشی، نباید قدم به مرز ایران بگذاری.
فرستاده چون پیش قیصر رسید
بگفت آنچ از شاه ایران شنید
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده به نزد قیصر رسید، آنچه را از شاه ایران شنیده بود، به او گفت.
ز ره بازگشت آن زمان شاه روم
نیاورد جنگ اندران مرز و بوم
هوش مصنوعی: در آن زمان که شاه روم به سوی وطنش برگشت، دیگر جنگی در مرز و سرزمینش به وجود نیامد.
سپاهی از ایرانیان برگزید
که از گردشان روز شد ناپدید
هوش مصنوعی: گروهی از ایرانیان را انتخاب کرد که از دور آن‌ها دیگر دیده نشدند.
فرستادشان تا بران بوم و بر
به پای اندر آرند مرز خزر
هوش مصنوعی: آنها را فرستادند تا بر آن سرزمین بروند و خطوط مرزی خزر را تأسیس کنند.
سپهدارشان پیش خراد بود
که با فر و اورنگ و با داد بود
هوش مصنوعی: سردمدار آن‌ها در برابر خرد و دانایی قرار داشت، به گونه‌ای که با شکوه و افتخار و عدالت استوار بود.
چو آمد بار مینیه در سپاه
سپاه خزر برگرفتند راه
هوش مصنوعی: زمانی که میوه‌ی زیبایی در میان لشکر می‌رسد، گروه خزر راه را ترک می‌کنند.
وز ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند زان مرز بسیار چیز
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها بسیاری را کشتند و از آن سرزمین چیزهای زیادی به دست آوردند.
چو آگاهی آمد به نزدیک شاه
که خراد پیروز شد با سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که خبر پیروزی خراد با سپاهش به نزدیک شاه رسید.
بجز کینهٔ ساوه شاهش نماند
خرد را به اندیشه اندر نشاند
هوش مصنوعی: به جز کینه‌ای که از ساوه به دل داشت، هیچ اندیشه‌ای بر خرد باقی نمانده است.
یکی بنده بد شاه را شادکام
خردمند و بینا و نستوه نام
هوش مصنوعی: یک بنده از شاه، خوشبخت و آگاه و تیزبین و مقاوم است.
به شاه جهان گفت انوشه بدی
ز تو دور بادا همیشه بدی
هوش مصنوعی: به شاه جهان گفتند: "ای همیشه زنده، بدی و نیکی از تو دور باشد."
بپرسید باید ز مهران ستاد
که از روزگاران چه دارد بیاد
هوش مصنوعی: بایستی از مهران بپرسید که از گذشته‌ها و خاطرات چه چیزی به خاطر دارد.
به کنجی نشستست با زند و است
ز امید گیتی شده پیر و سست
هوش مصنوعی: او در گوشه‌ای نشسته و با زنده‌ها ارتباطی ندارد؛ از امید به دنیا دست کشیده و اکنون پیر و ضعیف شده است.
بدین روزگاران بر او شدم
یکی روز ویک شب بر او بدم
هوش مصنوعی: در این روزها، من به او فکر می‌کنم و گاهی شب و روز به یادش هستم.
همی‌گفت او را من از ساوه شاه
ز پیلان جنگی و چندان سپاه
هوش مصنوعی: او می‌گفت که من از شهر ساوه، شاهی را می‌شناسم که به خاطر جنگ‌هایش با فیل‌ها و سپاه‌های زیاد معروف است.
چنین داد پاسخ چو آمد سخن
ازان گفته روزگار کهن
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از گذشته و تاریخ به میان می‌آید، پاسخ چنین است.
بپرسیدم از پیر مهران ستاد
که از روزگاران چه داری بیاد
هوش مصنوعی: از پیر مهران پرسیدم که از گذشته‌ها چه یادگاری داری.
چنین داد پاسخ که شاه جهان
اگر پرسدم بازگویم نهان
هوش مصنوعی: پاسخی که داد این بود: اگر شاه عالم از من بپرسد، هرگز نمی‌توانم آنچه را که در دل دارم، به زبان بیاورم.
شهنشاه فرمود تا در زمان
بشد نزد او نامداری دمان
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که در آن زمان، مردی معروف و برجسته به حضور او بیاید.
تن پیر ازان کاخ برداشتند
به مهد اندرون تیز بگذاشتند
هوش مصنوعی: سالخوردگی و پیری از کاخ (خانه) او برداشتند و او را به گهواره‌ای در درون آنجا سریع منتقل کردند.
چو آمد برشاه مرد کهن
دلی پر زدانش سری پرسخن
هوش مصنوعی: وقتی مردی با تجربه و دانا به حضور شاه رسید و سوالی مهم و قابل توجه را مطرح کرد.
بپرسید هرمز ز مهران ستاد
کزین ترک جنگی چه داری بیاد
هوش مصنوعی: هرمز از مهران پرسید که یادگار آن جنگی که به خاطر آن ترک شده چیست؟
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که‌ای شاه گوینده ویادگیر
هوش مصنوعی: مرد سالخورده به او پاسخ داد: ای پادشاه، تو سخن بگو و به خاطر بسپار.
بدانگه کجا مادرت را ز چین
فرستاد خاقان به ایران زمین
هوش مصنوعی: در آن زمان که خاقان مادرت را از چین به سرزمین ایران فرستاد.
بخواهندگی من بدم پیشرو
صدو شست مرد از دلیران گو
هوش مصنوعی: خواسته من این است که در میان صد و شصت مرد شجاع، خود را معرفی کنم.
پدرت آن جهاندار دانا و راست
ز خاقان پرستارزاده نخواست
هوش مصنوعی: پدر تو کسی بود که دارای حکمت و دانش بود و از خاقان، فرزند پرستاری را نخواست.
مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار در پیشگاه
هوش مصنوعی: مرا می‌گوید که جز دختر خانم، کسی برای من مناسب نیست و نمی‌توانم از مراقب یا پرستار در پیشگاه او استفاده کنم.
برفتم به نزدیک خاقان چین
به شاهی برو خواندم آفرین
هوش مصنوعی: به نزد شاه چین رفتم و برای او دعای خیر و آرزوی موفقیت کردم.
ورا دختری پنج بد چون بهار
سراسر پر از بوی و رنگ و نگار
هوش مصنوعی: او دختری است زیبا و جوان که همچون بهار، پر از عطر و رنگ و زیبایی است.
مرا در شبستان فرستاد شاه
برفتم بران نامور پیشگاه
هوش مصنوعی: شاه مرا به شبستان فرستاد تا در حضور آن نام‌آور حاضر شوم.
رخ دختران را بیاراستند
سر زلف بر گل بپیراستند
هوش مصنوعی: صورت دختران را زیبا کردند و موهایشان را بر روی گل‌ها آراستند.
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق وگوهر نداشت
هوش مصنوعی: آیا مادر تو بر روی افسر، همان زیورآلات و نشان‌ها را نداشت؟
از ایشان جز او دخت خاتون نبود
به پیرایه و رنگ وافسون نبود
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها تنها دختر خاتون بود که زیبایی و جادوگری نداشت.
که خاتون چینی ز فغفور بود
به گوهر زکردار بد دور بود
هوش مصنوعی: زنی چینی که در خانواده‌ای بزرگ و محترم به دنیا آمده، از رفتارهای ناپسند و زشت دوری می‌کرد و دور بود.
همی مادرش را جگر زان بخست
که فرزند جایی شود دوردست
هوش مصنوعی: مادرش از این که فرزندش ممکن است به مکانی دور برود، دلش به شدت آزرده و نگران است.
دژم بود زان دختر پارسا
گسی کردن از خانهٔ پادشا
هوش مصنوعی: دختر پاک و دیندار باعث ناراحتی و ناخرسندی است که او را از خانه پادشاه بیرون کنند.
من او را گزین کردم از دختران
نگه داشتم چشم زان دیگران
هوش مصنوعی: من او را از بین دختران انتخاب کردم و چشمم را از دیدن دیگران دور نگه داشتم.
مرا گفت خاتون که دیگر گزین
که هر پنج خوبند و با آفرین
هوش مصنوعی: زن نیکوکار به من گفت که دیگر انتخاب کن، زیرا هر پنج نفر خوب و شایسته هستند و مورد ستایش قرار دارند.
مرا پاسخ این بد که این بایدم
چو دیگر گزینم گزند آیدم
هوش مصنوعی: من باید به این سوال پاسخ دهم که چه چیزی باید کنم؟ اگر گزینه دیگری انتخاب کنم، ممکن است دچار آسیب شوم.
فرستاد و کنداوران را بخواند
برتخت شاهی به زانو نشاند
هوش مصنوعی: او فرستاد و یارانش را به حضور خواند و بر تخت شاهی نشاند، به گونه‌ای که به زانو درآمدند.
بپرسش گرفت اختر دخترش
که تا چون بود گردش اخترش
هوش مصنوعی: سوالش از ستاره این بود که وضعیت ستاره دخترش چگونه خواهد بود؟
ستاره‌شمر گفت جز نیکویی
نبینی وجز راستی نشنوی
هوش مصنوعی: ستاره‌شمر گفت که تنها خوبی‌ها را خواهی دید و جز حقیقت چیزی نخواهی شنید.
ازین دخت و از شاه ایرانیان
یکی کودک آید چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: از این دختر و از پادشاه ایرانیان، یک فرزند به دنیا می‌آید که مانند شیر قوی و دلاور خواهد بود.
ببالا بلند و ببازوی ستبر
به مردی چو شیر و ببخشش چو ابر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگی‌های یک مرد شجاع و والامقام می‌پردازد. او از نظر جسمی قوی و تنومند است، مانند شیر، و در عین حال بخشندگی و مهربانی‌اش به اندازه ابر است که باران رحمت به زمین می‌بارد. به طور کلی، این توصیف نمایانگر ترکیب قدرت و سخاوت در یک شخص است.
سیه چشم و پر خشم و نابردبار
پدر بگذرد او بود شهریار
هوش مصنوعی: چشمان تیره و خشمگین و کم‌تحمل او به آسانی می‌گذرد، او همان فرمانروا است.
فراوان ز گنج پدر بر خورد
بسی روزگاران ببد نشمرد
هوش مصنوعی: او سال‌ها از ثروت پدر بهره‌مند شده است و روزهایی را در رفاه و خوشی سپری کرده، اما هیچ‌گاه آن روزها را به شمار نیاورده است.
وزان پس یکی شاه خیزد سترگ
ز ترکان بیارد سپاهی بزرگ
هوش مصنوعی: بعد از آن، یک پادشاه بزرگ از میان ترکان برمی‌خیزد و سپاهی بزرگ را به همراه خود می‌آورد.
بسازد که ایران و شهریمن
سراسر بگیرد بران انجمن
هوش مصنوعی: ایران و شهریار را به گونه‌ای بنا کند که تمام آن سرزمین به یکدیگر ملحق شود و در یک جامعه‌ی واحد قرار گیرد.
ازو شاه ایران شود دردمند
بترسد ز پیروز بخت بلند
هوش مصنوعی: از او، شاه ایران دچار درد و رنج می‌شود و از پیروزی و بخت بلند می‌ترسد.
یکی کهتری باشدش دوردست
سواری سرافراز مهترپرست
هوش مصنوعی: کسی که در جایگاه پایین‌تری قرار دارد، می‌تواند در دوردست‌ها سوار بر اسب شکوهمندی باشد که مورد احترام دیگران است.
ببالا دراز و به اندام خشک
به گرد سرش جعد مویی چومشک
هوش مصنوعی: دختر بلندی که اندامش لاغر است و دور سرش موهایی فرفری مانند موهای یک پرنده کوچک دارد.
سخن آوری جلد و بینی بزرگ
سیه چرده و تندگوی و سترگ
هوش مصنوعی: نتیجه‌ای از این توصیف بیان می‌کند که شخصی با کلامی شایسته و بانفوذ، ویژگی‌های ظاهری خاصی دارد. این فرد چهره‌ای جدی و با اعتماد به نفس دارد و توانایی سخنرانی و بیان نظراتش را به خوبی نشان می‌دهد.
جهانجوی چوبینه دارد لقب
هم از پهلوانانشان باشد نسب
هوش مصنوعی: دنیاگردی که به اسطوره‌ها و قهرمانان بزرگ تعلق دارد، از چوب ساخته شده و به او عنوانی نسبت داده‌اند.
چو این مرد چاکر باندک سپاه
ز جایی بیاید به درگاه شاه
هوش مصنوعی: وقتی این مرد، خدمتگزار، با تعداد کمی از سربازان به جایی بیاید و به درخانه پادشاه وارد شود.
مرین ترک را ناگهان بشکند
همه لشکرش را بهم برزند
هوش مصنوعی: اگر ناگهانی ترک مرینو بشکند، تمام لشکر او را به هم خواهد ریخت.
چو بشنید گفت ستاره شمر
ندیدم ز خاقان کسی شادتر
هوش مصنوعی: وقتی شنید، گفت: ستاره‌های آسمان را شمارش کن، هیچ کس را از خاقان شادتر ندیدم.
به نوشین روان داد پس دخترش
که از دختران او بدی افسرش
هوش مصنوعی: پس پدر دخترش را به او سپرد، زیرا او را از بهترین دختران خود می‌دانست.
پذیرفتم او را من ازبهر شاه
چو آن کرده بد بازگشتم به راه
هوش مصنوعی: من او را برای خاطر پادشاه پذیرفتم، اما وقتی بدی او را دیدم، به راه خود برگشتم.
بیاورد چندی گهرها ز گنج
که ما یافتیم از کشیدنش رنج
هوش مصنوعی: مدتی از گنجینه‌ها و جواهرات و نفایس به دست آوردیم که در برابر به دست آمدن آن‌ها زحمت و مشقت زیادی را تحمل کردیم.
همان تا لب رود جیحون براند
جهان بین خود را بکشتی نشاند
هوش مصنوعی: تا لب رود جیحون، سرزمین را بایستی به دو بخش تقسیم کنی و در کشتی خودت، دنیای درونت را بنشانی.
ز جیحون دلی پر ز غم بازگشت
ز فرزند با درد انباز گشت
هوش مصنوعی: از رود جیحون، دلی پر از غم برگشت و از محنت فرزند، دلش به درد آمد.
کنون آنچ دیدم بگفتم همه
به پیش جهاندار شاه رمه
هوش مصنوعی: اکنون هرچه دیدم را به همه گفتم، به پیش شاه و فرمانروای جهان.
ازین کشور این مرد را باز جوی
بپوینده شاید که گویی بپوی
هوش مصنوعی: این مرد را از این سرزمین جستجو کن، شاید که او هم چیزی برای گفتن داشته باشد.
که پیروزی شاه بر دست اوست
بدشمن ممان این سخن گر بدوست
هوش مصنوعی: پیروزی شاه به کمک اوست؛ پس به دشمن نگو که اگر او دوستش باشد، این را نباید بگوید.
بگفت این و جانش برآمد ز تن
برو زار و گریان شدند انجمن
هوش مصنوعی: او این را گفت و جانش از بدنش جدا شد. پس همه جمعیت از دیدن این صحنه و شنیدن آن حرف، به شدت ناراحت و گریه‌کنان شدند.
شهنشاه زو در شگفتی بماند
به مژگان همی خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: پادشاه از این وضعیت حیرت‌زده شد و با چشمانش احساس درد و رنج را منتقل کرد.
به ایرانیان گفت مهران ستاد
همی‌داشت این راستیها بیاد
هوش مصنوعی: مهران به ایرانیان گفت که باید به این حقیقت‌ها توجه داشته باشند و آنها را به یاد بسپارند.
چو با من یکایک بگفت و بمرد
پسندیده جانش به یزدان سپرد
هوش مصنوعی: وقتی که با من به طور جداگانه صحبت کرد و جانش را تسلیم کرد، روحش را به خدا واگذار کرد.
سپاسم ز یزدان کزین مرد پیر
برآمد چنین گفتن ناگزیر
هوش مصنوعی: من از خداوند سپاسگزارم که این مرد سالخورده به این سخن ناچار زبان گشوده است.
نشان جست باید ز هر مهتری
اگر مهتری باشد ار کهتری
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقام و شان بالایی قرار دارد، باید نشان و نشانه‌ای از خود به جا بگذارد. اگر کسی در مرتبه پایین‌تری باشد، باید از بزرگ‌ترها درس بگیرد و نشانه‌هایی را از آن‌ها دریافت کند.
بجویید تا این بجای آورید
همه رنجها را به پای آورید
هوش مصنوعی: کوشش کنید تا به نتیجه برسید و تمام سختی‌ها را تحمل کنید.
یکی مهتری نامبردار بود
که بر آخر اسب سالار بود
هوش مصنوعی: یک مرد بزرگ و شناخته‌شده‌ای بود که مسئولیت رهبری در میان سوارکاران را بر عهده داشت.
کجا راد فرخ بدی نام اوی
همه شادی شاه بد کام اوی
هوش مصنوعی: کجا کسی وجود دارد که نامش شادی را به ارمغان بیاورد و در کنار او، همه چیز خوشبختی و خوشحالی باشد؟
بیامد بر شاه گفت این نشان
که داد این ستوده به گردنکشان
هوش مصنوعی: یک نفر پیش شاه آمد و گفت: این نشانه‌ای که مشاهده کردی، از طرف کسی است که مورد ستایش قرار گرفته و بر گردن افرادی گرفته شده است که در جایگاه بالایی قرار دارند.
ز بهرام بهرام پورگشسب
سواری سرافراز و پیچنده اسب
هوش مصنوعی: سوارکاری از نسل بهرام به نام پورگشسب با افتخار و شیرینی بر روی اسبی چابک و ماهر در حال راندن است.
ز اندیشهٔ من بخواهد گذشت
ندیدم چنو مرزبانی به دشت
هوش مصنوعی: از تفکر و اندیشه‌ام چیز زیادی نمی‌گذرد. هیچ‌گاه ندیده‌ام که نگهبانی در دشت چنین کاری کند.
که دادی بدو بردع و اردبیل
یکی نامور گشت باکوس وخیل
هوش مصنوعی: تو به او دادی در دختر و پسر، و از اردبیل یکی نامور و مشهور شد همچنان که باکوس و جمعی از او سرشناسان.
فرستاد و بهرام را مژده داد
سخنهای مهران برو کرد یاد
هوش مصنوعی: مژده‌ای به بهرام داده شد که صحبت‌های مهران را به یاد آورد.
جهانجوی پویان ز بردع برفت
ز گردنکشان لشکری برد تفت
هوش مصنوعی: جهانگردها از برف‌ها عبور کردند و تماشای لشکری را کردند که از گردنکشان می‌گذشت.
چوبهرام تنگ اندر آمد ز راه
بفرمود تا بار دادند شاه
هوش مصنوعی: بهرام به قدری در تنگنای راه قرار گرفت که دستور داد بارها را آماده کنند تا بارگیری کنند.
جهاندیده روی شهنشاه دید
بران نامدار آفرین گسترید
هوش مصنوعی: مردی که در جهان تجربه‌های زیادی دارد، چهره‌ای از پادشاه بزرگ را مشاهده کرد و بر آن شخص با عظمت درود فرستاد.
نگه کرد شاه اندرو یک زمان
نبودش بدو جز به نیکی گمان
هوش مصنوعی: شاه به او نگاهی انداخت و در آن لحظه هیچ تصوری جز خوبی از او نداشت.
نشاینهای مهران ستاد اندروی
بدید و بخندید وشد تازه روی
هوش مصنوعی: مهران نشانه‌هایی را مشاهده کرد و به آن‌ها خندید و دوباره جوان و شاداب شد.
ازان پس بپرسید و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش
هوش مصنوعی: پس از آن، از او سوال کردند و با محبت با او رفتار کردند و او را در جایی مشهور و معروف قرار دادند.

حاشیه ها

1400/12/09 14:03
جهن یزداد

هان ای ایرانیان جان من و جان شما
بنگرید این داستان و گفت و دستان شما
خدا  دیوانه کننده است


1400/12/09 16:03
جهن یزداد

روی دادی که  از سر نادانی  و اسانپنداری رخ داد  اینست که  دو نام  یکی ترک ( گویه های دگر تورج و تور و توران است )   نام  گروهی از ایرانیان بود که  ان زمان ایرانیان  ایرانشهر را  آریان پارسا و یا اریا پارسه  و ایران پارسی میگفتند و دو دیگر  اریان هند و سدیگر توران  ترک  بود اینان گروهی ایرانی بودند که هیچ  دگرگونی با اریان پارسا نداشتند و هرگاه  اایران پارسا به انان می پیسوند توران میشدند و هر گاه انان به ایرانشهر میپیوستند ایران پارسا میشدند -  باری خاندانهای  ایرانی  بالای دریای خوارزم را در گذشته بسیار نیک از ایرانی بودنش  اگاهی داشتند  و این زردپوستان   چینی پس از  میلاد به  اندی سده امدند  و این هم از  یافته های باستانی پیداست و هم  نوشته ها  اگر کسی بسیار بخواند - اینان زیر رود زرد بودند
این ترک نامی بود که ایرانیان ایرانشهری  یا ایران پارسا به ان بالایی ها میدادند و تور و توران   و تاران و توراندن  را گمان نکنم کس نداند واین نام را ایرانیان به دیگر ایرانیان   کهه دشمن ایران پارسه بود  داده بودند  -

  اروپاییان نیز هنگام  جنگ بهرام گور با ترکان  گفته اند که  زمان بهرام گور  این زردپوستان که اکنون ترکشان میخوانیم هنوز پیدید نیامده بودند و ایرانیان به کسان دگر از خودشان ترک میگفتند  و با این همه چون شور درسرشان افتد همه چیز فراموش کرده  -
اگر بنگریم نه تنها افراسیاب  و ارجسب و ساوه و  خیونیان   که فغانیش و خوشنواز نیز  ایرانی بوده  و کسی انان را   به   غز و مغول  نمی پیوندد   - این دوگفتار جداست همانگونه که تاجیک  و تازی و تازیک   نام  عرب بود و  اینک  ما انرا به زر و  زور میخریم و بر خود می بندیم

  تازی ( با گویه تازیک و تاجیک )  به ایرانیان پارسی  که ترک نبودند  داده شد  و اینک هرچه میگوییم  تازی و  تاجیک   و تازیک  چون رازی و رازیک و راجی و راجیک است و چون تاری و تاریک   و چون  پارسی و پارسیک و فارسی  خدای را این نادانی چیست  و اگر این ندانی  نگاه به شاهنامه کن که  تازیک پیش از ان    کنار دهقان پارسی می امده   و دهقان و تازیک   برابر پارسی و تازی است 
نام ترک و توران نیز نام گروهی از ایرانیان  زرنگ و نژاده بود که  با پارسی ایرانیان  در جنگ بودند  به اینان که خود را پارسا میدانستند ایران پارسی میگفتند و انان  را که پارسا نمیدانستند به توران  ناسزا میداند و انان را تور و توسن میشمردند
 یک لغزش  که پیوسته میگویند   اینست که   انان را به  کوچگردی ناسزا میدهند کوچگردی   در ایرانشهر هم بسیار کهن و سره بود  و بی گمان در  خونپرث کوچگردی و شهر نشینی   دو بخش یک گروه بود اروپاییان و پیرو ان دگر نتوانسته اند این را بدانند که اینجای جهان چون اروپای سرسبز و چون چین و هند و افریقا برکنارو اسان رو  نیست  جهان اینگونه است  چین و هند زیر کوه همالیا و پامیر و هندوکشند همالیا دیوار بلند جهانست و بالای ان بیابان - از بالای همالیا بیایی از بیابانی سخت میایی که یکسویش دیوار جهام و یکسویش مرگ و گمراهیست ومیرسی به پامیر و اگر از هند هم بیایی هندوکش و پامیر و بیابان و به ایران که رسیدی هندوکش و کویر به درازای هم  دیوراند کنار  رود املراه باریکیست که دریای طبرستان و کوه البرز  راه را بسته  و زیرش بیابان و هندو کش است   مگر میان کوه البرزو بیابان تنها راه باریک و بسیار سختی  داری که از ری میگذشت و تا ازتخته  اریان پارسیان بیرون نروی  ایران بیرون نروی راه اسان نشود  در چنین  سرزمینی  شهر و روستا و کوچگردان همه شهریند و همه کوچگردند بدین  گونه که نیمی از کوچگردان  در شهرند  و نیم دیگران  کوچگردان   راهداران  و بار بران  و بازرگانانند   پیوسته  میبینیم که  کوچگردان   پیش از امدن  غزان سلجوقی و مغول  راهدارانند و زره وار  راه ها را نگهبانی میکنند و  کالا را از چین و هند به شام و مصر میرسانند و  در ایران  از نخستین روز پیدایشش  دو نام میدرخشد یکی دو چم شهر و پاسداری دارد  که انرا در پلخه و پارس   و بلخ  و نامهای کهنتر میبینیم و دگری  کاس و کوش و کرد  که  چم کوچگرد پارسی دارد به تورانیان که  هم ایرانی بودند و هم کوچگرد داشتند  کوچ یا کرد  نمیگفتند تنها  پارسیان را کرد میگفتند 

1401/04/14 14:07
جهن یزداد

داستان اسپ پرویز و چرا در کشته مرد کشاورز  و تاوان ستاندن از او نیز در نوشته مسعودی امده

1403/07/30 07:09
برمک

بسازد که ایران و شهر یمن

سراسر بگیرد بران انجمن

میخواهد ایران و یمن را بگیرد