گنجور

بخش ۳۱

چو شب شد چو آهرمن کینه‌خواه
خروش جرس خاست از بارگاه
بران بارهٔ پهلوی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
چو نوشاذر و بهمن و مهرنوش
برفتند یکسر پر از جنگ و جوش
ورا راهبر پیش جاماسپ بود
که دستور فرخنده گشتاسپ بود
ازان بارهٔ دژ چو بیرون شدند
سواران جنگی به هامون شدند
سپهبد سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راست‌گوی
توی آفریننده و کامگار
فروزندهٔ جان اسفندیار
تو دانی که از خون فرشیدورد
دلم گشت پر درد و رخساره زرد
گر ایدونک پیروز گردم به جنگ
کنم روی گیتی بر ارجاسپ تنگ
بخواهیم ازو کین لهراسپ شاه
همان کین چندین سر بیگناه
برادر جهان بین من سی و هشت
که از خونشان لعل شد خاک دشت
پذیرفتم از داور دادگر
که کینه نگیرم ز بند پدر
به گیتی صد آتشکده نو کنم
جهان از ستمگاره بی‌خو کنم
نبیند کسی پای من بر بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط
به شاخی که کرگس برو نگذرد
بدو گور و نخچیر پی نسپرد
کنم چاه آب اندرو صدهزار
توانگر کنم مردم خیش کار
همه بی‌رهان را بدین آورم
سر جادوان بر زمین آورم
بگفت این و برگاشت اسپ نبرد
بیامد به نزدیک فرشیدورد
ورا از بر جامه بر خفته دید
تن خسته در جامه بنهفته دید
ز دیده ببارید چندان سرشک
که با درد او آشنا شد پزشک
بدو گفت کای شاه پرخاشجوی
ترا این گزند از که آمد به روی
کزو کین تو باز خواهم به جنگ
اگر شیر جنگیست او گر پلنگ
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
ز گشتاسپم من خلیده‌روان
چو پای ترا او نکردی به بند
ز ترکان بما نامدی این گزند
همان شاه لهراسپ با پیر سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر
ز گفت گُرَزم آنچ بر ما رسید
ندیدست هرگز کسی نه شنید
بدرد من اکنون تو خرسند باش
به گیتی درخت برومند باش
که من رفتنی‌ام به دیگر سرای
تو باید که باشی همیشه به جای
چو رفتم ز گیتی مرا یاددار
به بخشش روان مرا شاددار
تو پدرود باش ای جهان پهلوان
که جاوید بادی و روشن‌روان
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
شد آن نامور شاه فرشیدورد
بزد دست بر جامه اسفندیار
همه پرنیان بر تنش گشت خار
همی گفت کای پاک برتر خدای
به نیکی تو باشی مرا رهنمای
که پیش آورم کین فرشیدورد
برانگیزم از رود وز کوه گرد
بریزم ز تن خون ارجاسپ را
شکیبا کنم جان لهراسپ را
برادرش را مرده بر زین نهاد
دلی پر ز کینه لبی پر ز باد
ز هامون بیامد به کوه بلند
برادرش بسته بر اسپ سمند
همی گفت کاکنون چه سازم ترا
یکی دخمه چون برفرازم ترا
نه چیزست با من نه سیم و نه زر
نه خشت و نه آب و نه دیوارگر
به زیر درختی که بد سایه‌دار
نهادش بدان جایگه نامدار
برآهیخت خفتان جنگ از تنش
کفن کرد دستار و پیراهنش
وزانجا بیامد بدان جایگاه
کجا شاه گشتاسپ گم کرد راه
بسی مرد ز ایرانیان کشته دید
شده خاک و ریگ از جهان ناپدید
همی زار بگریست بر کشتگان
پر از درد دل شد ازان خستگان
به جایی کجا کرده بودند رزم
به چشم آمدش زرد روی گُرَزم
به نزدیک او اسپش افگنده بود
برو خاک چندی پراگنده بود
چنین گفت با کشته اسفندیار
که ای مرد نادان بد روزگار
نگه کن که دانای ایران چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
که دشمن که دانا بود به ز دوست
ابا دشمن و دوست دانش نکوست
براندیشد آنکس که دانا بود
به کاری که بر وی توانا بود
ز چیزی که افتد بران ناتوان
به جستنش رنجه ندارد روان
از ایران همی جای من خواستی
برافگندی اندر جهان کاستی
ببردی ازین پادشاهی فروغ
همی چاره جستی بگفت دروغ
بدین رزم خونی که شد ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
وزان دشت گریان سراندر کشید
به انبوه گردان ترکان رسید
سپه دید بر هفت فرسنگ دشت
کزیشان همی آسمان تیره گشت
یکی کنده کرده به گرد اندرون
به پهنای پرتاب تیری فزون
ز کنده به صد چاره اندر گذشت
عنان را نهاده بران سوی دشت
طلایه ز ترکان چو هشتاد مرد
همی گشت بر گرد دشت نبرد
برآهیخت شمشیر و اندر نهاد
همی کرد از رزم گشتاسپ یاد
بیفگند زیشان فراوان به راه
وزان جایگه رفت نزدیک شاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شب شد چو آهرمن کینه‌خواه
خروش جرس خاست از بارگاه
هوش مصنوعی: وقتی شب فرارسید و مانند اهریمن کینه‌جو شد، صدای جرس از بارگاه بلند شد.
بران بارهٔ پهلوی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
هوش مصنوعی: یکی از شخصیت‌ها بر روی اسب نشسته و در دستش یک شمشیر هندی دارد.
چو نوشاذر و بهمن و مهرنوش
برفتند یکسر پر از جنگ و جوش
هوش مصنوعی: پس از رفتن نوشاذر، بهمن و مهرنوش، همه‌چیز پر از جنگ و هیاهو شد.
ورا راهبر پیش جاماسپ بود
که دستور فرخنده گشتاسپ بود
هوش مصنوعی: او راهنمایی برای جاماسب بود که دستورهایی از گشتاسب را به او می‌رساند.
ازان بارهٔ دژ چو بیرون شدند
سواران جنگی به هامون شدند
هوش مصنوعی: پس از آنکه رزمندگان از دژ خارج شدند، به سوی دشت هامون رفتند.
سپهبد سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راست‌گوی
هوش مصنوعی: سپهبد به آسمان نگاهی کرد و گفت: ای داور عادل و راستگو، به من کمک کن.
توی آفریننده و کامگار
فروزندهٔ جان اسفندیار
هوش مصنوعی: تو، خالق و موفق، زندگی‌بخش روح اسفندیار هستی.
تو دانی که از خون فرشیدورد
دلم گشت پر درد و رخساره زرد
هوش مصنوعی: خودت می‌دانی که درد دل من از خون فرشیدورد پر شده و چهره‌ام رنگ باخته است.
گر ایدونک پیروز گردم به جنگ
کنم روی گیتی بر ارجاسپ تنگ
هوش مصنوعی: اگر در نبرد پیروز شوم، به جنگ ادامه می‌دهم و بر زمین بر سواران پیروز می‌زنم.
بخواهیم ازو کین لهراسپ شاه
همان کین چندین سر بیگناه
هوش مصنوعی: از او می‌خواهیم که انتقام شاه لهراسپ را بگیرد، همان انتقامی که از چندین بیگناه گرفته شده است.
برادر جهان بین من سی و هشت
که از خونشان لعل شد خاک دشت
هوش مصنوعی: برادر من، که در زندگی‌ام بسیار بینا و آگاه است، به یاد سی و هشت نفر می‌افتد که با خونشان زمین دشت را سرخ و زینت کردند.
پذیرفتم از داور دادگر
که کینه نگیرم ز بند پدر
هوش مصنوعی: از قاضی عادل قبول کردم که از پدرم کینه‌ای نداشته باشم.
به گیتی صد آتشکده نو کنم
جهان از ستمگاره بی‌خو کنم
هوش مصنوعی: من در جهان صد آتشکده جدید می‌سازم و آن را از ظلم و ستم راحت می‌کنم.
نبیند کسی پای من بر بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند پای من را بر زمین ببیند، مگر اینکه من در بیابان صدها جا برای خواب درست کنم.
به شاخی که کرگس برو نگذرد
بدو گور و نخچیر پی نسپرد
هوش مصنوعی: درختی که کرگدنی به آن نزدیک نمی‌شود، جایگاه خوبی برای گور و بازی دیگر موجودات نیست.
کنم چاه آب اندرو صدهزار
توانگر کنم مردم خیش کار
هوش مصنوعی: اگر در چاه آب بکنم، می‌توانم صدهزار آدم توانگر را به کار بگیرم و مردم را مشغول کار کنم.
همه بی‌رهان را بدین آورم
سر جادوان بر زمین آورم
هوش مصنوعی: من تمام کسانی را که بی‌راه و گمراه هستند به اینجا می‌آورم و آنان را به سرزمین جادوگران می‌برم.
بگفت این و برگاشت اسپ نبرد
بیامد به نزدیک فرشیدورد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس اسب جنگ را برگرداند و به سمت فرشیدورد آمد.
ورا از بر جامه بر خفته دید
تن خسته در جامه بنهفته دید
هوش مصنوعی: او جامه‌ای بر تن خوابیده را دید که در آن بدن خسته‌ای پنهان شده است.
ز دیده ببارید چندان سرشک
که با درد او آشنا شد پزشک
هوش مصنوعی: چشمم آن‌قدر گریه کرد که پزشک هم از حال و روز درد من باخبر شد.
بدو گفت کای شاه پرخاشجوی
ترا این گزند از که آمد به روی
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه پرخاشگر، این آسیب و درد به چه کسی برمی‌گردد که بر تو وارد شده است؟
کزو کین تو باز خواهم به جنگ
اگر شیر جنگیست او گر پلنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی که تو از او ناراضی هستی، مانند شیر جنگی باشد، من نیز مقابل او به نبرد برخواهم خواست. در غیر این صورت، اگر او شجاع و قدرتمند نیست، مانند پلنگی کم‌جرات خواهد بود.
چنین داد پاسخ که ای پهلوان
ز گشتاسپم من خلیده‌روان
هوش مصنوعی: او به پهلوان گفت که من از نسل گشتاسپ هستم و دلی پاک و روشن دارم.
چو پای ترا او نکردی به بند
ز ترکان بما نامدی این گزند
هوش مصنوعی: اگر پای تو را به بند نکشیدند و تو به ما آسیب زدی، از ترکان هیچ نامی نخواهی برد.
همان شاه لهراسپ با پیر سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر
هوش مصنوعی: شاه لهراسپ با مشاورش در بلخ دست به کار شد و همه چیز را دگرگون کرد.
ز گفت گُرَزم آنچ بر ما رسید
ندیدست هرگز کسی نه شنید
هوش مصنوعی: هرچه بر ما گذشته، نه کسی نظاره کرده و نه شنیده است.
بدرد من اکنون تو خرسند باش
به گیتی درخت برومند باش
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تو از درد من بی‌خبر و خوشحال باش، و در زندگی مانند درختی تنومند و سرپا باش.
که من رفتنی‌ام به دیگر سرای
تو باید که باشی همیشه به جای
هوش مصنوعی: من به سفری می‌روم به دنیای دیگر، پس باید همیشه در یادم باشی.
چو رفتم ز گیتی مرا یاددار
به بخشش روان مرا شاددار
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیا می‌روم، به خاطر بسپار که با بخشش و محبت، روح مرا شاد کنی.
تو پدرود باش ای جهان پهلوان
که جاوید بادی و روشن‌روان
هوش مصنوعی: ای جهان پهلوان، خداحافظ که تو همواره زنده خواهی ماند و روح‌ات روشنی‌بخش خواهد بود.
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
شد آن نامور شاه فرشیدورد
هوش مصنوعی: به او گفت و صورتش رنگ باخت، آن شاه معروف فرشیدورد.
بزد دست بر جامه اسفندیار
همه پرنیان بر تنش گشت خار
هوش مصنوعی: کسی که به اسفندیار دست زد، باعث شد تا لباس پرنعمت او به خار تبدیل شود.
همی گفت کای پاک برتر خدای
به نیکی تو باشی مرا رهنمای
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای خداوند پاک و بالاتر از هر چیز، به وسیله نیکی‌های تو، مرا راهنمایی کن.
که پیش آورم کین فرشیدورد
برانگیزم از رود وز کوه گرد
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که برای فرشیدورد، از رود و کوه کمک بگیرم و او را به حرکت وادار کنم.
بریزم ز تن خون ارجاسپ را
شکیبا کنم جان لهراسپ را
هوش مصنوعی: اگر بخواهم خون ارجاسپ را بریزم، جان لهراسپ را آرام می‌کنم.
برادرش را مرده بر زین نهاد
دلی پر ز کینه لبی پر ز باد
هوش مصنوعی: برادرش را بر روی زین اسب گذاشت، در حالی که دلش پر از کینه و لبش پر از گفتار پوچ و بی‌محتوا بود.
ز هامون بیامد به کوه بلند
برادرش بسته بر اسپ سمند
هوش مصنوعی: برادرش از هامون به کوه بلند آمد و بر روی اسب سمند خود نشسته بود.
همی گفت کاکنون چه سازم ترا
یکی دخمه چون برفرازم ترا
هوش مصنوعی: او می‌گوید: "اکنون باید چکار کنم؟ به تو یک مخفیگاه مثل دژی می‌دهم که بر فراز تو باشد."
نه چیزست با من نه سیم و نه زر
نه خشت و نه آب و نه دیوارگر
هوش مصنوعی: هیچ چیزی با من نیست، نه پول نه طلا، نه آجر و نه آب، نه حتی دیوار.
به زیر درختی که بد سایه‌دار
نهادش بدان جایگه نامدار
هوش مصنوعی: در زیر درختی که سایه‌اش بد و ناپسند است، او را در جایی معروف قرار داده‌اند.
برآهیخت خفتان جنگ از تنش
کفن کرد دستار و پیراهنش
هوش مصنوعی: سلاح و زره جنگی او را برداشتند و او را در کفن پیچیدند و دستار و لباسش را بر تنش گذاشتند.
وزانجا بیامد بدان جایگاه
کجا شاه گشتاسپ گم کرد راه
هوش مصنوعی: او از آنجا به جایی آمد که شاه گشتاسپ در آن گم شد و نتوانست راهش را پیدا کند.
بسی مرد ز ایرانیان کشته دید
شده خاک و ریگ از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان ایرانی در جنگ‌ها کشته شدند و اکنون تنها خاک و شن باقی مانده و از دنیا رفته‌اند.
همی زار بگریست بر کشتگان
پر از درد دل شد ازان خستگان
هوش مصنوعی: او با اندوه و غم بسیار بر کشته شدگان گریه می‌کرد و از درد و رنج آنها دلش پر شده بود.
به جایی کجا کرده بودند رزم
به چشم آمدش زرد روی گُرَزم
هوش مصنوعی: در جایی که جنگ و نبردی برپا بود، چهره کسی که به آنجا نگاه می‌کرد، به رنگ زرد درآمده بود.
به نزدیک او اسپش افگنده بود
برو خاک چندی پراگنده بود
هوش مصنوعی: او نزدیک بود و اسبش بر روی زمین خاکی پراکنده بود.
چنین گفت با کشته اسفندیار
که ای مرد نادان بد روزگار
هوش مصنوعی: او با کشته اسفندیار گفت; ای مرد نادان، زندگی سخت و تلخی را تجربه کرده‌ای.
نگه کن که دانای ایران چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
هوش مصنوعی: به دقت گوش کن که دانای ایران چه سخنی بیان کرد؛ در زمانی که رازهای پنهان را آشکار ساخت.
که دشمن که دانا بود به ز دوست
ابا دشمن و دوست دانش نکوست
هوش مصنوعی: این بیت بیان‌گر این معناست که کسی که به حقیقت و دانش دست یافته، بهتر است از دوستی که نادان است، بگریزد. در واقع، دانایی و آگاهی از دوست‌داشتن نادان برتر است، زیرا دانش و حکمت ارزشمندتری هستند.
براندیشد آنکس که دانا بود
به کاری که بر وی توانا بود
هوش مصنوعی: کسی که دانا و باهوش است، باید به مسائلی فکر کند که در توان اوست و می‌تواند به آن‌ها اقدام کند.
ز چیزی که افتد بران ناتوان
به جستنش رنجه ندارد روان
هوش مصنوعی: اگر چیزی بر کسی بیفتد و او ناتوان باشد، دیگر تلاش نمی‌کند که به دنبال آن بگردد.
از ایران همی جای من خواستی
برافگندی اندر جهان کاستی
هوش مصنوعی: اگر تو آرزوی من را از ایران داشتی، باید در جهان طوری عمل می‌کردی که نقصی نداشته باشی.
ببردی ازین پادشاهی فروغ
همی چاره جستی بگفت دروغ
هوش مصنوعی: تو با نیرنگ و فریب، نور و قدرت این پادشاهی را از بین بردی و برای فرار از این وضعیت به دروغ و سخن‌های بی‌اساس متوسل شدی.
بدین رزم خونی که شد ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
هوش مصنوعی: در این جنگی که خون‌ها به زمین ریخته شده است، تو باید به آن جهان وابسته باشی.
وزان دشت گریان سراندر کشید
به انبوه گردان ترکان رسید
هوش مصنوعی: از آن دشت که پر از گریه بود، به سمت انبوهی از سواران ترک رسید.
سپه دید بر هفت فرسنگ دشت
کزیشان همی آسمان تیره گشت
هوش مصنوعی: سپه، نگاهی به دور و بر خود انداخت و دید که در فاصله هفت فرسنگی، دشت‌هایی وجود دارد که به خاطر آن‌ها آسمان به رنگ تیره و تار درآمده است.
یکی کنده کرده به گرد اندرون
به پهنای پرتاب تیری فزون
هوش مصنوعی: یک نفر گودالی عمیق و وسیع به اندازه‌ی عرض پرتاب یک تیر در وسط زمین حفر کرده است.
ز کنده به صد چاره اندر گذشت
عنان را نهاده بران سوی دشت
هوش مصنوعی: از میان مشکلات و موانع با تلاش و تدبیر گذر کردم و رها کردن هدایت را به سمت دشت گذاشتم.
طلایه ز ترکان چو هشتاد مرد
همی گشت بر گرد دشت نبرد
هوش مصنوعی: گروهی از ترک‌ها به تعداد هشتاد نفر دور دشت نبرد را احاطه کرده بودند.
برآهیخت شمشیر و اندر نهاد
همی کرد از رزم گشتاسپ یاد
هوش مصنوعی: با بلند کردن شمشیر، به یاد گشتاسپ از نبرد آماده شد.
بیفگند زیشان فراوان به راه
وزان جایگه رفت نزدیک شاه
هوش مصنوعی: از آنها بسیار آزار و اذیت شد و به راهی رفت که به نزدیک شاه رسید.

حاشیه ها

1390/07/29 23:09
شکوهی

نادرست:
چو رفتم ز گیتی مرا یاددار
به ببخش روان مرا شاددار
درست:
چو رفتم ز گیتی مرا یاددار
به ببخشش ...

1396/03/22 07:05

نادرست:
چو رفتم ز گیتی مرا یاددار
به ببخش روان مرا شاددار
درست:
چو رفتم ز گیتی مرا یاد دار
به بخشش روان مرا شاد دار

1397/03/14 23:06
آذری

با درود به تمام عاشقان و پاسبانان زبان پارسی
نا درست :
به بخش روان مرا شاد دار
درست :
به بخشش روان مرا شاد دار

1399/11/27 12:01
علی

لطفا تصحیح شود:
بخواهیم ازو کین لهراسپ شاه ----> بخواهم ازو کین لهراسپ شاه
به شاخی که کرگس برو نگذرد ----> به شخّی که کرگس برو نگذرد
به ببخش روان مرا شاددار ----> ببخشش روان مرا شاددار

1400/07/15 13:10
امیرالملک

بجای واماندن در واژه ها و این حرف درست و دیگری نادرست است، قدری به لطافت شعر التفات کنید و از دقائق آن سخن بگویید. 

بدین رزم خونی که شد ریخته

تو باشی بدان گیتی آویخته

آویخته یعنی مسوول و آن گیتی آینه مسولیت مسائل این گیتی است

1401/03/16 11:06
جهن یزداد

نبیند کسی پای من بر بساط
 این  بیت  از فردوسی نیست