گنجور

بخش ۳۲

برآمد بران تند بالا فراز
چو روی پدر دید بردش نماز
پدر داغ دل بود بر پای جست
ببوسید و بسترد رویش به دست
بدو گفت یزدان سپاس ای جوان
که دیدم ترا شاد و روشن‌روان
ز من در دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار
گُرَزْم آن بداندیش بدخواه مرد
دل من ز فرزند خود تیره کرد
بد آید به مردم ز کردار بد
بد آید به روی بد از کار بد
پذیرفتم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
که چون من شوم شاد و پیروزبخت
سپارم ترا کشور و تاج و تخت
پرستش بهی برکنم زین جهان
سپارم ترا تاج و تخت مهان
چنین پاسخش داد اسفندیار
که خشنود بادا ز من شهریار
مرا آن بود تخت و تاج و سپاه
که خشنود باشد جهاندار شاه
جهاندار داند که بر دشت رزم
چو من دیدم افگنده روی گُرَزْم
بدان مرد بد گوی گریان شدم
ز درد دل شاه بریان شدم
کنون آنچ بد بود از ما گذشت
غم رفته نزدیک ما بادگشت
ازین پس چو من تیغ را برکشم
وزین کوه‌پایه سراندر کشم
نه ارجاسپ مانم نه خاقان چین
نه کهرم نه خلخ نه توران زمین
چو لشکر بدانست کاسفندیار
ز بند گران رست و بد روزگار
برفتند یکسر گروها گروه
به پیش جهاندار بر تیغ کوه
بزرگان فزرانه و خویش اوی
نهادند سر بر زمین پیش اوی
چنین گفت نیک‌اختر اسفندیار
که ای نامداران خنجرگزار
همه تیغ زهرآبگون برکشید
یکایک درآیید و دشمن کشید
بزرگان برو خواندند آفرین
که ما را توی افسر و تیغ کین
همه پیش تو جان گروگان کنیم
به دیدار تو رامش جان کنیم
همه شب همی لشکر آراستند
همی جوشن و تیغ پیراستند
پدر نیز با فرخ اسفندیار
همی راز گفت از بد روزگار
ز خون جوانان پرخاشجوی
به رخ بر نهاد از دو دیده دو جوی
که بودند کشته بران رزمگاه
به سر بر ز خون و ز آهن کلاه
همان شب خبر نزد ارجاسپ شد
که فرزند نزدیک گشتاسپ شد
به ره بر فراوان طلایه بکشت
کسی کو نشد کشته بنمود پشت
غمی گشت و پرمایگان را بخواند
بسی پیش کهرم سخنها براند
که ما را جزین بود در جنگ رای
بدانگه که لشکر بیامد ز جای
همی گفتم آن دیو را گر به بند
بیابیم گیتی شود بی‌گزند
بگیرم سر گاه ایران زمین
به هر مرز بر ما کنند آفرین
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
به چنگست ما را غم و سرد باد
ز ترکان کسی نیست همتای اوی
که گیرد به رزم اندرون جای اوی
کنون با دلی شاد و پیروز بخت
به توران خرامیم با تاج و تخت
بفرمود تا هرچ بد خواسته
ز گنج و ز اسپان آراسته
ز چیزی که از بلخ بامی ببرد
بیاورد یکسر به کهرم سپرد
ز کهرمش کهتر پسر بد چهار
بنه بر نهادند و شد پیش بار
برفتند بر هر سوی صد هیون
نشسته برو نیز صد رهنمون
دلش بود پربیم و سر پر شتاب
ازو دور بد خورد و آرام و خواب
یکی ترک بد نام اون گرگسار
ز لشکر بیامد بر شهریار
بدو گفت کای شاه ترکان چین
به یک تن مزن خویشتن بر زمین
سپاهی همه خسته و کوفته
گریزان و بخت اندر آشوفته
پسر کوفته سوخته شهریار
بیاری که آمد جز اسفندیار
هم‌آورد او گر بیاید منم
تن مرد جنگی به خاک افگنم
سپه را همی دل شکسته کنی
به گفتار بی‌جنگ خسته کنی
چون ارجاسپ بشنید گفتار اوی
باید آن دل و رای هشیار اوی
بدو گفت کای شیر پرخاشخر
ترا هست نام و نژاد و هنر
گر این را که گفتی بجای آوری
هنر بر زبان رهنمای آوری
ز توران زمین تا به دریای چین
ترا بخشم و بوم ایران زمین
سپهبد تو باشی به هر کشورم
ز فرمان تو یک زمان نگذرم
هم اندر زمان لشکر او را سپرد
کسانی که بودند هشیار و گرد
همه شب همی خلعت آراستند
همی بارهٔ پهلوان خواستند
چو خورشید زرین سپر برگرفت
شب تیره زو دست بر سر گرفت
بینداخت پیراهن مشک رنگ
چو یاقوت شد مهر چهرش به رنگ
ز کوه اندر آمد سپاه بزرگ
جهانگیر اسفندیار سترگ
چو لشکر بیاراست اسفندیار
جهان شد به کردار دریای قار
بشد گرد بستور پور زریر
که بگذاشتی بیشه زو نره شیر
بیاراست بر میمنه جای خویش
سپهبد بد و لشکر آرای خویش
چو گردوی جنگی بر میسره
بیامد چو خور پیش برج بره
به پیش سپاه آمد اسفندیار
به زین اندرون گُرزهٔ گاوسار
به قلب اندرون شاه گشتاسپ بود
روانش پر از کین لهراسپ بود
وزان روی ارجاسپ صف برکشید
ستاره همی روی دریا ندید
ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشته پر پرنیانی درفش
بشد قلب ارجاسپ چون آبنوس
سوی راستش کهرم و بوق و کوس
سوی میسره نام شاه چگل
که در جنگ ازو خواستی شیر دل
برآمد ز هر دو سپه گیر و دار
به پیش اندر آمد گو اسفندیار
چو ارجاسپ دید آن سپاه گران
گزیده سواران نیزه‌روان
بیامد یکی تند بالا گزید
به هر سوی لشکر همی بنگرید
ازان پس بفرمود تا ساروان
هیون آورد پیش ده کاروان
چنین گفت با نامداران براز
که این کار گردد به مابر دراز
نیاید پدیدار پیروزئی
نکو رفتنی گر دل افروزئی
خود و ویژگان بر هیونان مست
بسازیم باهستگی راه جست
چو اسفندیار از میان دو صف
چو پیل ژیان بر لب آورده کف
همی گشت برسان گردان سپهر
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاو چهر
تو گفتی همه دشت بالای اوست
روانش همی در نگنجد به پوست
خروش آمد و نالهٔ کرنای
برفتند گردان لشکر ز جای
تو گفتی ز خون بوم دریا شدست
ز خنجر هوا چون ثریا شدست
گران شد رکیب یل اسفندیار
بغرید با گُرزهٔ گاوسار
بیفشارد بر گُرز پولاد مشت
ز قلب سپه گرد سیصد بکشت
چنین گفت کز کین فرشیدورد
ز دریا برانگیزم امروز گرد
ازان پس سوی میمنه حمله برد
عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد
صد و شست گرد از دلیران بکشت
چو کهرم چنان دید بنمود پشت
چنین گفت کاین کین خون نیاست
کزو شاه را دل پر از کیمیاست
عنان را بپیچید بر میسره
زمین شد چو دریای خون یکسره
بکشت از دلیران صد و شصت و پنج
همه نامداران با تاج و گنج
چنین گفت کاین کین آن سی و هشت
گرامی برادر که اندر گذشت
چو ارجاسپ آن دید با گرگسار
چنین گفت کز لشکر بی‌شمار
همه کشته شد هرک جنگی بدند
به پیش صف‌اندر درنگی بدند
ندانم تو خامش چرا مانده‌ای
چنین داستانها چرا رانده‌ای
ز گفتار او تیز شد گرگسار
بیامد به پیش صف کارزار
گرفته کمان کیانی به چنگ
یکی تیر پولاد پیکان خدنگ
چو نزدیک شد راند اندر کمان
بزد بر بر و سینهٔ پهلوان
ز زین اندر آویخت اسفندیار
بدان تا گمانی برد گرگسار
که آن تیر بگذشت بر جوشنش
بخست آن کیانی بر روشنش
یکی تیغ الماس گون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید
بترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
به نام جهان‌آفرین کردگار
بینداخت بر گردن گرگسار
به بند اندر آمد سر و گردنش
بخاک اندر افگند لرزان تنش
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
گره زد به گردن برش پالهنگ
به لشکرگه آوردش از پیش صف
کشان و ز خون بر لب آورده کف
فرستاد بدخواه را نزد شاه
به دست همایون زرین کلاه
چنین گفت کاین را به پرده سرای
ببند و به کشتن مکن هیچ رای
کنون تا کرا بد دهد کردگار
که پیروز گردد ازین کارزار
وزان جایگه شد به آوردگاه
به جنگ اندر آورد یکسر سپاه
برانگیختند آتش کارزار
هوا تیره گون شد ز گرد سوار
چو ارجاسپ پیکار زان‌گونه دید
ز غم پست گشت و دلش بردمید
به جنگاوران گفت کهرم کجاست
درفشش نه پیداست بر دست راست
همان تیغ‌زن کندر شیرگیر
که بگذاشتی نیزه بر کوه و تیر
به ارجاسپ گفتند کاسفندیار
به رزم اندرون بود با گرگسار
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
نه پیداست آن گرگ پیکر درفش
غمی شد در ارجاسپ را زان شگفت
هیون خواست و راه بیابان گرفت
خود و ویژگان بر هیونان مست
برفتند و اسپان گرفته به دست
سپه را بران رزمگه بر بماند
خود و مهتران سوی خَلُّخ براند
خروشی برآمد ز اسفندیار
بلرزید ز آواز او کوه و غار
به ایرانیان گفت شمشیر جنگ
مدارید خیره گرفته به چنگ
نیام از دل و خون دشمن کنید
ز تورانیان کوه قارن کنید
بیفشارد ران لشکر کینه‌خواه
سپاه اندر آمد به پیش سپاه
به خون غرقه شد خاک و سنگ و گیا
بگشتس بخون گر بدی آسیا
همه دشت پا و بر و پشت بود
بریده سر و تیغ در مشت بود
سواران جنگی همی تاختند
به کالا گرفتن نپرداختند
چو ترکان شنیدند کارجاسپ رفت
همی پوستشان بر تن از غم بکفت
کسی را که بد باره بگریختند
دگر تیغ و جوشن فرو ریختند
به زنهار اسفندیار آمدند
همه دیده چون جویبار آمدند
بریشان ببخشود زورآزمای
ازان پس نیفگند کس را ز پای
ز خون نیا دل بی‌آزار کرد
سری را بریشان نگهدار کرد
خود و لشکر آمد به نزدیک شاه
پر از خون بر و تیغ و رومی کلاه
ز خون در کفش خنجر افسرده بود
بر و کتفش از جوش آزرده بود
بشستند شمشیر و کفش به شیر
کشیدند بیرون ز خفتانش تیر
به آب اندر آمد سر و تن بشست
جهانجوی شادان دل و تن درست
یکی جامهٔ سوکواران بخواست
بیامد بر داور داد و راست
نیایش همی کرد خود با پدر
بران آفرینندهٔ دادگر
یکی هفته بر پیش یزدان پاک
همی بود گشتاسپ با درد و باک
به هشتم به جا آمد اسفندیار
بیامد به درگاه او گرگسار
ز شیرین روان دل شده ناامید
تن از بیم لرزان چو از باد بید
بدو گفت شاها تو از خون من
ستایش نیابی به هر انجمن
یکی بنده باشم بپیشت بپای
همیشه به نیکی ترا رهنمای
به هر بد که آید زبونی کنم
به رویین دژت رهنمونی کنم
بفرمود تا بند بر دست و پای
ببردند بازش به پرده سرای
به لشکر گه آمد که ارجاسپ بود
که ریزندها خون لهراسپ بود
ببخشید زان رزمگه خواسته
سوار و پیاده شد آراسته
سران و اسیران که آورده بود
بکشت آن کزو لشکر آزرده بود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد بران تند بالا فراز
چو روی پدر دید بردش نماز
هوش مصنوعی: نوجوانی با شتاب و نیرو به سمت قله حرکت کرد و وقتی که صورت پدرش را دید، به احترام او سجده کرد.
پدر داغ دل بود بر پای جست
ببوسید و بسترد رویش به دست
هوش مصنوعی: پدر به خاطر درد دلش بر روی پایش نشسته و غمگین است. او در حالی که روی فرزندش را بوسه می‌زند، با دستش صورتش را نوازش می‌کند.
بدو گفت یزدان سپاس ای جوان
که دیدم ترا شاد و روشن‌روان
هوش مصنوعی: خداوند به جوان گفت: سپاسگزارم که تو را شاد و روشن فکر دیدم.
ز من در دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار
هوش مصنوعی: به من در دل زخم و آزار نرسان و در انتقام‌جویی هیچ وقفه‌ای نکن.
گُرَزْم آن بداندیش بدخواه مرد
دل من ز فرزند خود تیره کرد
هوش مصنوعی: مرد دل من به خاطر فکر منفی و بدخواهی‌اش، از فرزند خود دور و جدا شده است.
بد آید به مردم ز کردار بد
بد آید به روی بد از کار بد
هوش مصنوعی: عملیات ناپسند باعث می‌شود که نظر مثبت مردم نسبت به فرد تغییر کند و این رفتارهای ناپسند در نهایت بر چهره فرد نیز تاثیر می‌گذارد.
پذیرفتم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
هوش مصنوعی: من قبول کردم که پروردگار جهان، هم آنچه را که آشکار است و هم آنچه در خفاست، می‌شناسد.
که چون من شوم شاد و پیروزبخت
سپارم ترا کشور و تاج و تخت
هوش مصنوعی: زمانی که من خوشحال و خوشبخت شوم، کشور و تاج و تخت را به تو می‌سپارم.
پرستش بهی برکنم زین جهان
سپارم ترا تاج و تخت مهان
هوش مصنوعی: من پرستش و عبادت این دنیا را رها می‌کنم و اختیار تو را به دست می‌گیرم، تاج و تخت بزرگان را به تو تقدیم می‌کنم.
چنین پاسخش داد اسفندیار
که خشنود بادا ز من شهریار
هوش مصنوعی: اسفندیار به شکل بسیار محترمانه و با ادب پاسخ داد و آرزو کرد که شهریار از او راضی باشد.
مرا آن بود تخت و تاج و سپاه
که خشنود باشد جهاندار شاه
هوش مصنوعی: آن‌چه برای من مهم است، داشتن قدرت و زرق و برق نیست، بلکه رضایت و خوشنودی پادشاه جهانی است.
جهاندار داند که بر دشت رزم
چو من دیدم افگنده روی گُرَزْم
هوش مصنوعی: بزرگمردی که به جنگ و میدان آشناست، می‌داند که من چگونه در دشت نبرد، سرِ نیزه‌ام را فرود آوردم و به دشمن ضربه زدم.
بدان مرد بد گوی گریان شدم
ز درد دل شاه بریان شدم
هوش مصنوعی: بدان مرد بد، من از درد و غم دل شاه به شدت ناراحت و گریان شدم.
کنون آنچ بد بود از ما گذشت
غم رفته نزدیک ما بادگشت
هوش مصنوعی: حال که آنچه بد بود از ما دور شده، خوشحالی و شادابی به ما نزدیک‌تر شده است.
ازین پس چو من تیغ را برکشم
وزین کوه‌پایه سراندر کشم
هوش مصنوعی: از این پس هرگاه که شمشیر را بکشم و از این دامنه کوه بالا بروم،
نه ارجاسپ مانم نه خاقان چین
نه کهرم نه خلخ نه توران زمین
هوش مصنوعی: به من بگویید که نه به مقام ارجاسپ (شاهنشاه) می‌رسم، نه به سطح خاقان چین، نه به شادی و لذت، و نه به سرزمین توران.
چو لشکر بدانست کاسفندیار
ز بند گران رست و بد روزگار
هوش مصنوعی: وقتی سپاه فهمید که اسفندیار از قیدهای سخت رهایی یافته و به روزهای سخت پایان داده است.
برفتند یکسر گروها گروه
به پیش جهاندار بر تیغ کوه
هوش مصنوعی: همه گروه‌ها به طور یکجا به سمت فرمانده جهان و در مسیر کوه حرکت کردند.
بزرگان فزرانه و خویش اوی
نهادند سر بر زمین پیش اوی
هوش مصنوعی: بزرگان و فرزانه‌ها به احترام او سرشان را به نشانه‌ی ادب بر زمین گذاشتند.
چنین گفت نیک‌اختر اسفندیار
که ای نامداران خنجرگزار
هوش مصنوعی: نیک‌اختر اسفندیار چنین گفت: ای کسانی که در میدان جنگ مهارت دارید و شمشیر به دست می‌زنید.
همه تیغ زهرآبگون برکشید
یکایک درآیید و دشمن کشید
هوش مصنوعی: همه سلاح‌های زهرآلود را یک‌به‌یک بیرون آوردند و با دشمنان مبارزه کردند.
بزرگان برو خواندند آفرین
که ما را توی افسر و تیغ کین
هوش مصنوعی: بزرگان به ما آفرین گفتند و ستایش کردند، زیرا ما را به سلاح و قدرت نبرد مجهز کردند.
همه پیش تو جان گروگان کنیم
به دیدار تو رامش جان کنیم
هوش مصنوعی: ما همه جان‌مان را برای دیدن تو فدای تو می‌کنیم و با این دیدار روح خود را شادمان می‌سازیم.
همه شب همی لشکر آراستند
همی جوشن و تیغ پیراستند
هوش مصنوعی: در طول شب، همگان برای جنگ آماده می‌شدند و زره و شمشیرهای خود را تزیین می‌کردند.
پدر نیز با فرخ اسفندیار
همی راز گفت از بد روزگار
هوش مصنوعی: پدر با فرخ اسفندیار درباره‌ی دشواری‌های زندگی و حوادث ناخوشایند صحبت می‌کند.
ز خون جوانان پرخاشجوی
به رخ بر نهاد از دو دیده دو جوی
هوش مصنوعی: از خون جوانان ناآرام، در چشم‌ها به جای اشک، دو رود جاری شده است.
که بودند کشته بران رزمگاه
به سر بر ز خون و ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، کسانی بودند که به خاطر شجاعتشان جان خود را از دست داده و سرهاشان بر روی خون و کلاه‌های آهنی قرار داشت.
همان شب خبر نزد ارجاسپ شد
که فرزند نزدیک گشتاسپ شد
هوش مصنوعی: همان شب، خبر به ارجاسپ رسید که فرزند گشتاسپ به دنیا آمده است.
به ره بر فراوان طلایه بکشت
کسی کو نشد کشته بنمود پشت
هوش مصنوعی: در مسیر، افرادی که تعداد زیادی از دشمنان را شکست داده‌اند، کسی را که کشته نشده است، به عنوان رزمنده‌ای قوی و معتبر معرفی نمی‌کنند.
غمی گشت و پرمایگان را بخواند
بسی پیش کهرم سخنها براند
هوش مصنوعی: غم به سراغش آمد و بسیاری از بزرگان و دانایان را فراخواند تا قبل از او در مورد مسائل مختلف سخن بگویند.
که ما را جزین بود در جنگ رای
بدانگه که لشکر بیامد ز جای
هوش مصنوعی: ما در این جنگ جز این کار دیگری نداریم که وقتی سپاه از محل خود آمد، به آن فکر کنیم.
همی گفتم آن دیو را گر به بند
بیابیم گیتی شود بی‌گزند
هوش مصنوعی: می‌گفتم اگر بتوانیم آن دیو را در بند کنیم، جهان از آسیب و خطر در امان خواهد بود.
بگیرم سر گاه ایران زمین
به هر مرز بر ما کنند آفرین
هوش مصنوعی: می‌خواهم سرزمین ایران را در هر نقطه‌ای که به آنجا بروم، با افتخار و ستایش در نظر بگیرم.
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
به چنگست ما را غم و سرد باد
هوش مصنوعی: اکنون که آن موجود زشت و خطرناک به دست ما افتاده، دیگر ما را غم و سردی هوا آزار نمی‌دهد.
ز ترکان کسی نیست همتای اوی
که گیرد به رزم اندرون جای اوی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از بین ترکان نیست که همتای او باشد، کسی که در میدان جنگ جای او را بگیرد.
کنون با دلی شاد و پیروز بخت
به توران خرامیم با تاج و تخت
هوش مصنوعی: اکنون با دلی شاد و با خوش‌شانسی در حال رفتن به سرزمین توران هستیم و تاج و تختی همراه داریم.
بفرمود تا هرچ بد خواسته
ز گنج و ز اسپان آراسته
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هر چیزی که در دل می‌خواهد از گنج‌ها و اسب‌ها جمع‌آوری شود.
ز چیزی که از بلخ بامی ببرد
بیاورد یکسر به کهرم سپرد
هوش مصنوعی: از جایی که خوشی را با خود به ارمغان می‌آورد، تمام آن را به بام می‌سپارد.
ز کهرمش کهتر پسر بد چهار
بنه بر نهادند و شد پیش بار
هوش مصنوعی: از خرمشهر، پسری کوچک را به چهار بار قرض گرفتند و او به عرصه آمد.
برفتند بر هر سوی صد هیون
نشسته برو نیز صد رهنمون
هوش مصنوعی: از هر طرف صدها سرباز رفتند و بر آن راهی که پیش رو بود، صد راهنما نیز نشسته بودند.
دلش بود پربیم و سر پر شتاب
ازو دور بد خورد و آرام و خواب
هوش مصنوعی: دلش پر از نگرانی و اضطراب بود و از او دور شده بود، پس از آن آرامش و خواب به او دست داد.
یکی ترک بد نام اون گرگسار
ز لشکر بیامد بر شهریار
هوش مصنوعی: یک ترکش بدنام به نام گرگسار از لشکر آمد پیش پادشاه.
بدو گفت کای شاه ترکان چین
به یک تن مزن خویشتن بر زمین
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای شاه ترکان چین، به یک نفر بر خودت ضربه نزن و خود را بر زمین نینداز.
سپاهی همه خسته و کوفته
گریزان و بخت اندر آشوفته
هوش مصنوعی: تمام سربازان خسته و فراری هستند و شانس آنها در شرایط ناامیدکننده‌ای قرار دارد.
پسر کوفته سوخته شهریار
بیاری که آمد جز اسفندیار
هوش مصنوعی: پسر کوفته سوخته، در اینجا به پسر یکی از شخصیت‌های برجسته و معروف اشاره دارد که به خاطر ویژگی‌ها و خصوصیاتش بارز است. به نوعی این شخص به مانند یک فردی است که دچار مشکلات یا چالش‌هایی در زندگی‌اش شده و به یاری نیاز دارد. از طرفی، این شخص تنها کسی است که در این موقعیت به طور خاص به اسفندیار اشاره می‌کند، که نشانی از یک پسر قدرتمند و با ویژگی‌های خاص است. در کل، این بیت به نوعی به نیاز به کمک و یاری از سوی یک شخصیت برجسته اشاره دارد.
هم‌آورد او گر بیاید منم
تن مرد جنگی به خاک افگنم
هوش مصنوعی: اگر حریف او بیاید، من هستم که تن مرد جنگی را به خاک می‌اندازم.
سپه را همی دل شکسته کنی
به گفتار بی‌جنگ خسته کنی
هوش مصنوعی: با صحبت کردن و کلمات ملایم می‌توانی دل‌واپس و ناراحت را آرام کنی و بدون اینکه نیاز به جنگ و درگیری باشد، دل‌ها را شاد کنی.
چون ارجاسپ بشنید گفتار اوی
باید آن دل و رای هشیار اوی
هوش مصنوعی: وقتی ارجاسپ سخنان او را شنید، باید دل و فکر هوشیار او را درک کند.
بدو گفت کای شیر پرخاشخر
ترا هست نام و نژاد و هنر
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای شیر سرشار از شجاعت، تو صاحب نام و نسل و هنر هستی.
گر این را که گفتی بجای آوری
هنر بر زبان رهنمای آوری
هوش مصنوعی: اگر آنچه را که گفتی به عمل درآوری، هنر و مهارت خود را به زبان می‌آوری و نشان می‌دهی.
ز توران زمین تا به دریای چین
ترا بخشم و بوم ایران زمین
هوش مصنوعی: من سرزمین‌های توران را تا دریای چین به تو می‌دهم و همچنین سرزمین ایران را.
سپهبد تو باشی به هر کشورم
ز فرمان تو یک زمان نگذرم
هوش مصنوعی: اگر تو فرمانده‌ من باشی، در هر کشور که باشم، هیچگاه از دستورات تو سرپیچی نخواهم کرد.
هم اندر زمان لشکر او را سپرد
کسانی که بودند هشیار و گرد
هوش مصنوعی: در آن زمان، کسانی که هوشیار و ماهر بودند، مسئولیت لشکر او را به عهده گرفتند.
همه شب همی خلعت آراستند
همی بارهٔ پهلوان خواستند
هوش مصنوعی: هر شب، لباس‌های زیبا و زینتی آماده می‌کردند و انتظار داشتند که قهرمان به میهمانی بیاید.
چو خورشید زرین سپر برگرفت
شب تیره زو دست بر سر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید طلایی سپر خود را برداشت، شب تاریک به سراغش آمد و بر روی سرش سایه انداخت.
بینداخت پیراهن مشک رنگ
چو یاقوت شد مهر چهرش به رنگ
هوش مصنوعی: موهایش را به رنگ مشکی چون یاقوت کنار گذاشته و چهره‌اش مانند ماه درخشان و زیبا شده است.
ز کوه اندر آمد سپاه بزرگ
جهانگیر اسفندیار سترگ
هوش مصنوعی: از کوه، لشکری عظیم به سوی جهانگیر اسفندیار بزرگ آمد.
چو لشکر بیاراست اسفندیار
جهان شد به کردار دریای قار
هوش مصنوعی: وقتی اسفندیار لشکر خود را آماده کرد، جهان مانند دریایی بزرگ و خروشان شد.
بشد گرد بستور پور زریر
که بگذاشتی بیشه زو نره شیر
هوش مصنوعی: پسر زریر به سوی بستور رفت و از آنجا که شیر نر را ترک کرده بود، به نزد او آمد.
بیاراست بر میمنه جای خویش
سپهبد بد و لشکر آرای خویش
هوش مصنوعی: سپهبد در سمت راست خود جایگاهش را به زیبایی تزئین کرد و سپاهیانش را به خوبی آماده کرد.
چو گردوی جنگی بر میسره
بیامد چو خور پیش برج بره
هوش مصنوعی: همچون گردوی قوی و جنگی که به میدان نبرد حمله‌ور می‌شود، مانند خورشید که بر فراز کوه سر می‌زند.
به پیش سپاه آمد اسفندیار
به زین اندرون گُرزهٔ گاوسار
هوش مصنوعی: اسفندیار به جلو سپاه آمد و بر زینش، گرز بزرگ گاوسار را به همراه داشت.
به قلب اندرون شاه گشتاسپ بود
روانش پر از کین لهراسپ بود
هوش مصنوعی: در دل شاه گشتاسپ نوعی ناراحتی و کینه وجود داشت که ریشه در شخصیت لهراسپ داشت.
وزان روی ارجاسپ صف برکشید
ستاره همی روی دریا ندید
هوش مصنوعی: اگر ارجاسپ با آن زیبایی ظاهر شود، ستاره‌ها هم از روی دریا پنهان می‌شوند و جلوه‌اش را نمی‌بینند.
ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشته پر پرنیانی درفش
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیادی نیزه و شمشیرهای بنفش، آسمان مانند پرهای نرم و لطیف پرنیان شده است.
بشد قلب ارجاسپ چون آبنوس
سوی راستش کهرم و بوق و کوس
هوش مصنوعی: قلب ارجاسپ مانند چوب آبنوس شده و در سمت راستش شادابی و سر و صداهایی از سازها به گوش می‌رسد.
سوی میسره نام شاه چگل
که در جنگ ازو خواستی شیر دل
هوش مصنوعی: به سوی مصر، نام شاه چگل روانه است، چرا که در جنگ از او خواسته‌ای که دل شیر داشته باشد.
برآمد ز هر دو سپه گیر و دار
به پیش اندر آمد گو اسفندیار
هوش مصنوعی: از هر دو سپاه، گرفتند و دار را به جلو آوردند، پس اسفندیار به میدان آمد.
چو ارجاسپ دید آن سپاه گران
گزیده سواران نیزه‌روان
هوش مصنوعی: وقتی ارجاسپ آن گروه بزرگ را دید که سواران برجسته و زبده با نیزه آماده هستند، به فکر فرو رفت.
بیامد یکی تند بالا گزید
به هر سوی لشکر همی بنگرید
هوش مصنوعی: یک نفر با شتاب و سرعت آمد و به هر سمت لشکر نگاه کرد.
ازان پس بفرمود تا ساروان
هیون آورد پیش ده کاروان
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمان داد تا راننده‌ی شتر، شترها را به نزد ده کاروان بیاورد.
چنین گفت با نامداران براز
که این کار گردد به مابر دراز
هوش مصنوعی: او به افراد بزرگ و با نام گفت که این کار به ما زمان زیادی خواهد برد.
نیاید پدیدار پیروزئی
نکو رفتنی گر دل افروزئی
هوش مصنوعی: پیروزی خوب و شایسته‌ای به دست نخواهد آمد مگر با دل‌گرمی و شور و شوق.
خود و ویژگان بر هیونان مست
بسازیم باهستگی راه جست
هوش مصنوعی: ما با ویژگی‌های خود و دیگران، در حال غرق شدن در شگفتی‌ها هستیم و باید راهی برای بهره‌برداری از این حالت پیدا کنیم.
چو اسفندیار از میان دو صف
چو پیل ژیان بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: چون اسفندیار به میان دو گروه جنگی رفت، مانند فیلی بزرگ و قدرتمند به میدان آمد و با قدرت و شجاعت خود، فریاد زد و نشان از عظمتش داد.
همی گشت برسان گردان سپهر
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاو چهر
هوش مصنوعی: در آسمان، گردانندگان چرخش‌های زمان به شکلی در حال حرکت هستند که همچون گُرزه‌ای از چهره‌ی گاو، در دست افرادی است.
تو گفتی همه دشت بالای اوست
روانش همی در نگنجد به پوست
هوش مصنوعی: تو گفتی که همه زیبایی و وسعت دشت در وجود او قرار دارد و روح او به قدری بزرگ و گسترده است که نمی‌توان آن را در قالب و محدودیتی مانند پوست جای داد.
خروش آمد و نالهٔ کرنای
برفتند گردان لشکر ز جای
هوش مصنوعی: صدای خروش و نالهٔ کرنای شنیده شد و سربازان لشکر از جا حرکت کردند و به سمت میدان جنگ رفتند.
تو گفتی ز خون بوم دریا شدست
ز خنجر هوا چون ثریا شدست
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر خون پرنده‌ها، دریا مانند ثریا شده است و هوای اطراف هم به مانند یک خنجر عمل کرده است.
گران شد رکیب یل اسفندیار
بغرید با گُرزهٔ گاوسار
هوش مصنوعی: اسب قهرمان اسفندیار به شدت نرمی و قدرتش را نشان می‌دهد و در میدان جنگ با غرشی که شبیه صدای گاو زنده است، خودنمایی می‌کند.
بیفشارد بر گُرز پولاد مشت
ز قلب سپه گرد سیصد بکشت
هوش مصنوعی: با تمام قوا و شدت، ضربه‌ای به سپاه دشمن می‌زند که باعث قتل سیصد نفر از آن‌ها می‌شود.
چنین گفت کز کین فرشیدورد
ز دریا برانگیزم امروز گرد
هوش مصنوعی: او گفت که امروز از دریا طوفانی به وجود می‌آورم تا انتقام فرشیدورد را بگیرم.
ازان پس سوی میمنه حمله برد
عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت راست حرکت کرد و افسار اسب تندش را به دست گرفت.
صد و شست گرد از دلیران بکشت
چو کهرم چنان دید بنمود پشت
هوش مصنوعی: در مبارزه، صد و شست دلیر از دشمنان کشته شدند، همچنان که درخت کهر در برابر طوفان به مقاومت می‌پردازد و پایداری خود را نشان می‌دهد.
چنین گفت کاین کین خون نیاست
کزو شاه را دل پر از کیمیاست
هوش مصنوعی: این شخص بیان می‌کند که این کینه و خشم، نتیجه‌ی نیاکان و پیشینیان است و از این رو دل شاه پر از ارزش و عظمت است.
عنان را بپیچید بر میسره
زمین شد چو دریای خون یکسره
هوش مصنوعی: سعید را به سمت چپ هدایت کرد و زمین به شکل دریاچه‌ای از خون درآمد.
بکشت از دلیران صد و شصت و پنج
همه نامداران با تاج و گنج
هوش مصنوعی: از دلیران بیست و پنج نفر را کشته است، همه آنها نام‌آورانی هستند که با تاج و ثروت خود شناخته می‌شوند.
چنین گفت کاین کین آن سی و هشت
گرامی برادر که اندر گذشت
هوش مصنوعی: اینطور گفت که این انتقام، برادر گرامی سی و هشت که از میان رفته است.
چو ارجاسپ آن دید با گرگسار
چنین گفت کز لشکر بی‌شمار
هوش مصنوعی: ارجاسپ وقتی متوجه وضعیت گرگسار شد، به او گفت که از جمعیت بسیار زیاد لشکر نگران نباش.
همه کشته شد هرک جنگی بدند
به پیش صف‌اندر درنگی بدند
هوش مصنوعی: همه جنگجویان در میدان نبرد کشته شدند و هیچ کس نتوانست لحظه‌ای درنگ کند یا از صف خارج شود.
ندانم تو خامش چرا مانده‌ای
چنین داستانها چرا رانده‌ای
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا تو این‌قدر ساکت مانده‌ای و چرا این داستان‌ها را از خود دور کرده‌ای.
ز گفتار او تیز شد گرگسار
بیامد به پیش صف کارزار
هوش مصنوعی: از سخنان او، گرگسار متوجه شد و به سوی صف جنگ آمد.
گرفته کمان کیانی به چنگ
یکی تیر پولاد پیکان خدنگ
هوش مصنوعی: یکی از پادشاهان کیانی کمان را به دست گرفته و تیری از جنس فولاد مانند پیکان در دست دارد.
چو نزدیک شد راند اندر کمان
بزد بر بر و سینهٔ پهلوان
هوش مصنوعی: به محض نزدیک شدن، تیر را در کمان گذاشت و به سمت سینهٔ پهلوان شلیک کرد.
ز زین اندر آویخت اسفندیار
بدان تا گمانی برد گرگسار
هوش مصنوعی: اسفندیار از زین اسب خود پایین آمد و به درنگی فکر کرد تا بتواند گمان کند که گرگسار چه کاری انجام خواهد داد.
که آن تیر بگذشت بر جوشنش
بخست آن کیانی بر روشنش
هوش مصنوعی: تیری که از او گذشت، زره‌اش را پاره کرد و شاه کیانی را بر افروخت.
یکی تیغ الماس گون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید
هوش مصنوعی: یک نفر نقشی با تیغ تیز و جلا داده به دست گرفت و قصد داشت که سرش را از تن جدا کند.
بترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
هوش مصنوعی: اسفندیار باید از آسیب‌ها بترسد، چون دام خطرناک دچار پیچیدگی و گرفتاری است.
به نام جهان‌آفرین کردگار
بینداخت بر گردن گرگسار
هوش مصنوعی: خداوند آفریننده جهان، بر دوش گرگ‌ها مسئولیتی قرار داده است.
به بند اندر آمد سر و گردنش
بخاک اندر افگند لرزان تنش
هوش مصنوعی: سر و گردن او در بند گرفتار شد و جسم لرزانش را به خاک انداخت.
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
گره زد به گردن برش پالهنگ
هوش مصنوعی: دست‌هایش را از پشت بسته‌اند و مانند سنگی محکم، دامی به گردن او انداخته‌اند.
به لشکرگه آوردش از پیش صف
کشان و ز خون بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: او را به میدان جنگ آوردند، در حالی که از شدت جنگ و خونریزی، لب‌هایش به رنگ خون درآمده بود.
فرستاد بدخواه را نزد شاه
به دست همایون زرین کلاه
هوش مصنوعی: به شخصی که نیت بدی داشته، پیامری را نزد شاه فرستادند و او را با کلاهی زرین و ارزشمند فرستادند.
چنین گفت کاین را به پرده سرای
ببند و به کشتن مکن هیچ رای
هوش مصنوعی: او گفت که این موضوع را پنهان کن و به خاطر آن کسی را نکش.
کنون تا کرا بد دهد کردگار
که پیروز گردد ازین کارزار
هوش مصنوعی: اکنون ببینیم چه کسی از طرف خداوند پیروز خواهد شد و بر این جنگ غلبه پیدا می‌کند.
وزان جایگه شد به آوردگاه
به جنگ اندر آورد یکسر سپاه
هوش مصنوعی: از آن مکان به میدان جنگ رفت و تمامی سپاه را به نبرد آورد.
برانگیختند آتش کارزار
هوا تیره گون شد ز گرد سوار
هوش مصنوعی: آتش جنگ برافروخته شد و هوا به خاطر گرد و غبار سواران تاریک گردید.
چو ارجاسپ پیکار زان‌گونه دید
ز غم پست گشت و دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی ارجاسپ با آن نوع جنگ روبرو شد، از غم واندوه به تنگ آمد و دلش شکست.
به جنگاوران گفت کهرم کجاست
درفشش نه پیداست بر دست راست
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی از جنگاوران می‌پرسد که کجاست پرچم یا نشانه‌ی حماسی‌شان، زیرا آن را نمی‌بیند و بیان می‌کند که بر دست راست هم نیست. این نشان‌دهنده‌ی نگرانی یا سردرگمی او درباره‌ی وضعیت تیم یا گروهش در میدان جنگ است.
همان تیغ‌زن کندر شیرگیر
که بگذاشتی نیزه بر کوه و تیر
هوش مصنوعی: آن شمشیری که در دستان شیرگیر است، همان کسی است که تیر و نیزه را در بالای کوه گذاشت و رفت.
به ارجاسپ گفتند کاسفندیار
به رزم اندرون بود با گرگسار
هوش مصنوعی: به ارجاسپ گفتند که کاسفندیار در جنگ با گرگسار مشغول نبرد است.
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
نه پیداست آن گرگ پیکر درفش
هوش مصنوعی: از تیغ شجاعان، آبی در آسمان به رنگ بنفش در آمده و در این میان، مشخص نیست که آن گرگ مانند، پرچم کجاست.
غمی شد در ارجاسپ را زان شگفت
هیون خواست و راه بیابان گرفت
هوش مصنوعی: در دل ارجاسپ اندوهی پدید آمد، به همین خاطر هیون تصمیم گرفت و راهی بیابان شد.
خود و ویژگان بر هیونان مست
برفتند و اسپان گرفته به دست
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به افرادی که به همراه ویژگی‌های خاص خود بر روی اسب‌ها سوار شده و به سمت میهمانی یا جایی خوش‌گذران حرکت می‌کنند. آنها با حالتی سرخوش و مست از هیجانات زندگی، راهی می‌شوند و دسته‌جمعی بر دوش اسب‌ها، نشانه‌هایی از قدرت و زیبایی دارند.
سپه را بران رزمگه بر بماند
خود و مهتران سوی خَلُّخ براند
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی را در میدان جنگ بگذار و خودت و فرماندهانت به سمت محلی به نام خَلُّخ بروید.
خروشی برآمد ز اسفندیار
بلرزید ز آواز او کوه و غار
هوش مصنوعی: صدایی از اسفندیار بلند شد که باعث لرزش کوه‌ها و غارها گردید.
به ایرانیان گفت شمشیر جنگ
مدارید خیره گرفته به چنگ
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفته شده که دیگر به جنگ و سلاح دست نزنید و از کینه و عداوت دوری کنید.
نیام از دل و خون دشمن کنید
ز تورانیان کوه قارن کنید
هوش مصنوعی: از دل و خون دشمنان نگذرید و دست از نبرد برندارید تا مانند کوه قارن، مقاوم و استوار باشید.
بیفشارد ران لشکر کینه‌خواه
سپاه اندر آمد به پیش سپاه
هوش مصنوعی: لشکر انتقام‌جو به شدت به هم فشرده شدند و به سمت سپاه دشمن حمله کردند.
به خون غرقه شد خاک و سنگ و گیا
بگشتس بخون گر بدی آسیا
هوش مصنوعی: زمین و سنگ‌ها و گیاهان به خون آلوده شدند و اگر آسیاب به حرکت درآید، همه چیز دوباره به خون تبدیل می‌شود.
همه دشت پا و بر و پشت بود
بریده سر و تیغ در مشت بود
هوش مصنوعی: در دشت همه جا پر از پای افراد و نشانه‌های نبرد است، افرادی که سرشان بریده شده و در دستشان شمشیر دارند.
سواران جنگی همی تاختند
به کالا گرفتن نپرداختند
هوش مصنوعی: سواران جنگی به سرعت به حرکت درآمدند، اما مشغول گرفتن غنایم نشدند.
چو ترکان شنیدند کارجاسپ رفت
همی پوستشان بر تن از غم بکفت
هوش مصنوعی: وقتی ترکان شنیدند که کارجاسپ رفت، به حدی غمگین شدند که پوستشان از این اندوه بر تنشان چسبید.
کسی را که بد باره بگریختند
دگر تیغ و جوشن فرو ریختند
هوش مصنوعی: کسی که از مشکلات و بداقبالی فرار کرده است، دیگر نیازی به سلاح و زره ندارد و از خطر در امان است.
به زنهار اسفندیار آمدند
همه دیده چون جویبار آمدند
هوش مصنوعی: به زنهاری که اسفندیار به کمک آمده، همه چشم‌ها چون جویبار، جاری و پرشور شده‌اند.
بریشان ببخشود زورآزمای
ازان پس نیفگند کس را ز پای
هوش مصنوعی: پس از آن که زورآزمای قدرتمند بر دشمنان پیروز شد، دیگر هیچ کس نتوانست او را از پا درآورد و شکست دهد.
ز خون نیا دل بی‌آزار کرد
سری را بریشان نگهدار کرد
هوش مصنوعی: از خون نیا، دل بی‌گناهی را نجات داده و سرِ انسانی را حفظ کرده است.
خود و لشکر آمد به نزدیک شاه
پر از خون بر و تیغ و رومی کلاه
هوش مصنوعی: سربازان و خود شخص به سوی شاه آمدند، در حالی که لباس‌ها و پوشش‌های آنها پر از خون و زخم بود.
ز خون در کفش خنجر افسرده بود
بر و کتفش از جوش آزرده بود
هوش مصنوعی: خنجر بر اثر خون بریده و زخمی شده بود و بر روی بدنش نشانه‌های خشم و ناراحتی به وضوح دیده می‌شد.
بشستند شمشیر و کفش به شیر
کشیدند بیرون ز خفتانش تیر
هوش مصنوعی: شمشیر و کفش را شستند و تیر را از داخل خفتانش بیرون کشیدند.
به آب اندر آمد سر و تن بشست
جهانجوی شادان دل و تن درست
هوش مصنوعی: در آب وارد شد و سر و بدنش را شست، جستجوگر دنیا با دل شاد و بدنی سالم.
یکی جامهٔ سوکواران بخواست
بیامد بر داور داد و راست
هوش مصنوعی: درخواستی برای یک جامهٔ عزاداری به داور و قاضی ارائه شد تا از او ریشه‌ای صحیح و منصفانه بگیرد.
نیایش همی کرد خود با پدر
بران آفرینندهٔ دادگر
هوش مصنوعی: او با پدرش، که خالق دست‌فروشان و دادگر است، نیایش می‌کرد.
یکی هفته بر پیش یزدان پاک
همی بود گشتاسپ با درد و باک
هوش مصنوعی: کس، هفته‌ای تمام در پیش خدای پاک می‌گذراند، گشتاسپ با غم و نگرانی.
به هشتم به جا آمد اسفندیار
بیامد به درگاه او گرگسار
هوش مصنوعی: اسفندیار به درگاه جلالی آمد و پا به عرصه‌ای گذاشت که در آنجا گرگسار حضور داشت.
ز شیرین روان دل شده ناامید
تن از بیم لرزان چو از باد بید
هوش مصنوعی: از شیرین‌زبانان دل‌تنگ شده و ناامید است. بدنش از ترس مانند بید در باد می‌لرزد.
بدو گفت شاها تو از خون من
ستایش نیابی به هر انجمن
هوش مصنوعی: در اینجا فرد به شاه می‌گوید که تو با ستایش کردن از خون من، در هیچ نشست و مجلسی به نتیجه‌ای نخواهی رسید.
یکی بنده باشم بپیشت بپای
همیشه به نیکی ترا رهنمای
هوش مصنوعی: من همیشه پیش تو بنده‌ای هستم و با نیکویی تو را هدایت می‌کنم.
به هر بد که آید زبونی کنم
به رویین دژت رهنمونی کنم
هوش مصنوعی: اگر به تو بدی برسد، من خود را ضعیف نشان می‌دهم و تو را به سوی دژ و قلعه‌ات راهنمایی می‌کنم.
بفرمود تا بند بر دست و پای
ببردند بازش به پرده سرای
هوش مصنوعی: دستور داد تا دست و پای او را ببندند و سپس او را به اتاقی بردند.
به لشکر گه آمد که ارجاسپ بود
که ریزندها خون لهراسپ بود
هوش مصنوعی: لشکری که به میدان آمد، متعلق به ارجاسپ بود و خون لهراسب بر زمین ریخته شد.
ببخشید زان رزمگه خواسته
سوار و پیاده شد آراسته
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که از میدان جنگ خواسته شده تا سواران و پیادگان به شکل منظم و مرتبی آماده شوند. این جمله به نوعی نشان‌دهنده نظم و ترتیب در جمع‌آوری نیروها برای نبرد است.
سران و اسیران که آورده بود
بکشت آن کزو لشکر آزرده بود
هوش مصنوعی: سران و اسیرانی که او به قتل رساند، از کسی بودند که لشکر او را خسته و ناراحت کرده بود.

حاشیه ها

1398/06/01 18:09
محمد

"گرگ پیکر درفش" به پرچم چه کسی اشاره داره؟

1399/11/27 13:01
علی

لطفا تصحیح شود:
یکی ترک بد نام اون گرگسار ----> یکی ترک بد نام او گرگسار
چون ارجاسپ نشنید گفتار اوی ----> چون ارجاسپ بشنید گفتار اوی
باید آن دل و رای هشیار اوی ----> بدید آن دل و رای هشیار اوی
کنون تا کرا بد دهد کردگار ----> کنون تا کرا بر دهد کردگار
غمی شد در ارجاسپ را زان شگفت ----> غمی شد دل ارجاسپ را زان شگفت
خود و مهتران سوی خلج براند ----> خود و مهتران سوی خلخ براند
به خون غرقه شد خاک و سنگ و گیا ----> به خون غرق شد خاک و سنگ و گیا
بگشتس بخون گر بدی آسیا ----> بگشتی بخون گر بدی آسیا
که ریزندها خون لهراسپ بود ----> که ریزنده خون لهراسپ بود

1399/11/27 13:01
علی

لطفا تصحیح شود:
یکی ترک بد نام اون گرگسار ----> یکی ترک بد نام او گرگسار
چون ارجاسپ نشنید گفتار اوی ----> چون ارجاسپ بشنید گفتار اوی
باید آن دل و رای هشیار اوی ----> بدید آن دل و رای هشیار اوی
کنون تا کرا بد دهد کردگار ----> کنون تا کرا بر دهد کردگار
غمی شد در ارجاسپ را زان شگفت ----> غمی شد دل ارجاسپ را زان شگفت
خود و مهتران سوی خلج براند ----> خود و مهتران سوی خلخ براند
به خون غرقه شد خاک و سنگ و گیا ----> به خون غرق شد خاک و سنگ و گیا
بگشتس بخون گر بدی آسیا ----> بگشتی بخون گر بدی آسیا
که ریزندها خون لهراسپ بود ----> که ریزنده خون لهراسپ بود
ببحشید زان رزمگه خواسته ----> ببخشید زان رزمگه خواسته

1403/03/02 18:06
عبدالرضا فارسی

یعنی اسفندیار اسب را شتاب داد

1403/07/02 11:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

«گُرَزم» (gorazm) نام پهلوانی است تورانی.