گنجور

بخش ۲۲ - سخن دقیقی

یکی روز بنشست کی شهریار
به رامش بخورد او می خوش‌گوار
یکی سرکشی بود نامش گُرَزم
گوی نامجو آزموده به رزم
به دل کین همی داشت ز اسفندیار
ندانم چه شان بود از آغاز کار
به هر جای کاواز او آمدی
ازو زشت گفتی و طعنه زدی
نشسته بد او پیش فرخنده شاه
رخ از درد زرد و دل از کین تباه
فراز آمد از شاهزاده سخن
نگر تا چه بد آهو افگند بن
هوازی یکی دست بر دست زد
چو دشمن بود گفت فرزند بد
فرازش نباید کشیدن به پیش
چنین گفت آن موبد راست کیش
که چون پور با سهم و مهتر شود
ازو باب را روز بتر شود
رهی کز خداوند سر برکشید
از اندازه‌اش سر بباید برید
چو از رازدار این شنیدم نخست
نیامد مرا این گمانی درست
جهانجوی گفت این سخن چیست باز
خداوند این راز که وین چه راز
کیان شاه را گفت کای راست گوی
چنین راز گفتن کنون نیست روی
سر شهریاران تهی کرد جای
فریبنده را گفت نزد من آی
بگوی این همه سر بسر پیش من
نهان چیست زان اژدها کیش من
گُرَزم بد آهوش گفت از خرد
نباید جز آن چیز کاندر خورد
مرا شاه کرد از جهان بی‌نیاز
سزد گر ندارم بد از شاه باز
ندارم من از شاه خود باز پند
وگرچه مرا او را نیاد پسند
که گر راز گویمش و او نشنود
به از راز کردنش پنهان شود
بدان ای شهنشاه کاسفندیار
بسیچد همی رزم را روی کار
بسی لشکر آمد به نزدیک اوی
جهانی سوی او نهادست روی
بر آنست اکنون که بندد ترا
به شاهی همی بد پسندد ترا
تراگر به دست آورید و ببست
کند مر جهان را همه زیردست
تو دانی که آنست اسفندیار
که اورا به رزم اندرون نیست یار
چنو حلقه کرد آن کمند بتاب
پذیره نیارد شدن آفتاب
کنون از شنیده بگفتمت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تراست
چو با شاه ایران گُرَزم این براند
گو نامبردار خیره بماند
چنین گفت هرگز که دید این شگفت
دژم گشت وز پور کینه گرفت
نخورد ایچ می نیز و رامش نکرد
ابی بزم بنشست با باد سرد
از اندیشگان نامد آن شبش خواب
ز اسفندیارش گرفته شتاب
چو از کوهساران سپیده دمید
فروغ ستاره ببد ناپدید
بخواند آن جهاندیده جاماسپ را
کجا بیش دیدست لهراسپ را
بدو گفت شو پیش اسفندیار
بخوان و مر او را به ره باش یار
بگویش که برخیز و نزد من آی
چو نامه بخوانی به ره بر مپای
که کاری بزرگست پیش اندرا
تو پایی همی این همه کشورا
یکی کار اکنون همی بایدا
که بی‌تو چنین کار برنایدا
نوشته نوشتش یکی استوار
که ای نامور فرخ اسفندیار
فرستادم این پیر جاماسپ را
که دستور بد شاه لهراسپ را
چو او را ببینی میان را ببند
ابا او بیا بر ستور نوند
اگر خفته‌ای زود برجه به پای
وگر خود بپایی زمانی مپای
خردمند شد نامهٔ شاه برد
به تازنده کوه و بیابان سپرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی روز بنشست کی شهریار
به رامش بخورد او می خوش‌گوار
هوش مصنوعی: روزی شهریار به خوبی و خوشحالی نشسته بود و از می خوش‌طعم نوشید.
یکی سرکشی بود نامش گُرَزم
گوی نامجو آزموده به رزم
هوش مصنوعی: شخصی به نام گرزم وجود داشت که در میدان نبرد مشهور و آزموده بود.
به دل کین همی داشت ز اسفندیار
ندانم چه شان بود از آغاز کار
هوش مصنوعی: در دل، عداوتی نسبت به اسفندیار داشتم، اما از همان ابتدای کار نمی‌دانم چه دلیلی داشت.
به هر جای کاواز او آمدی
ازو زشت گفتی و طعنه زدی
هوش مصنوعی: هر جا که به شخصیتی برخورد کردی، به او بد و زشت گفتی و طعنه زدی.
نشسته بد او پیش فرخنده شاه
رخ از درد زرد و دل از کین تباه
هوش مصنوعی: او به نزد شاه خوشبخت نشسته است، ولی چهره‌اش به خاطر درد زرد و دلش به خاطر کینه خراب شده است.
فراز آمد از شاهزاده سخن
نگر تا چه بد آهو افگند بن
هوش مصنوعی: شاهزاده درباره‌ای سخن می‌گوید که به دقت به آن توجه کن. ببین چقدر آهو را به دام انداخته است.
هوازی یکی دست بر دست زد
چو دشمن بود گفت فرزند بد
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که در جمع بود، وقتی دید که دشمن نزدیک شده، با بی‌اعتمادی دستش را به علامت نگرانی بر روی دستش گذاشت و گفت: "فرزند، اینجا چه می‌کنی؟"
فرازش نباید کشیدن به پیش
چنین گفت آن موبد راست کیش
هوش مصنوعی: نباید انسان را به سمت بالا کشید، چون آن موبد درست‌کیش چنین گفته است.
که چون پور با سهم و مهتر شود
ازو باب را روز بتر شود
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند با سهم و مقام بالا باشد، روز به روز وضعیت پدر بهتر می‌شود.
رهی کز خداوند سر برکشید
از اندازه‌اش سر بباید برید
هوش مصنوعی: اگر کسی از جانب خداوند سر بلند کند و برتری جویی کند، باید سر او بریده شود.
چو از رازدار این شنیدم نخست
نیامد مرا این گمانی درست
هوش مصنوعی: وقتی که این را از رازدار شنیدم، در ابتدا به نظرم نرسید که چنین چیزی ممکن است.
جهانجوی گفت این سخن چیست باز
خداوند این راز که وین چه راز
هوش مصنوعی: جهانجوی پرسید این سخن چیست و خداوند این راز را توضیح بدهد که این چه رمزی است.
کیان شاه را گفت کای راست گوی
چنین راز گفتن کنون نیست روی
هوش مصنوعی: پس از آن که کیانشاه به کسی گفت که ای راستگو، اکنون زمان بیان این راز نیست و نباید در این باره سخن گفت.
سر شهریاران تهی کرد جای
فریبنده را گفت نزد من آی
هوش مصنوعی: سران کشورهای بزرگ، مکان فریبنده‌ای را خالی کردند و گفتند به نزد من بیایید.
بگوی این همه سر بسر پیش من
نهان چیست زان اژدها کیش من
هوش مصنوعی: بگویید که این همه راز و پنهانی که در پیش من است، چه ارتباطی به آن اژدهای ستمگر دارد؟
گُرَزم بد آهوش گفت از خرد
نباید جز آن چیز کاندر خورد
هوش مصنوعی: شَجاعت و دلیری به ما می‌آموزد که از خرد و عقل بهتر است تنها آن چیز را بپذیریم که در آن سود و فایده واقعی وجود دارد و به دیگران آسیب نرسانیم.
مرا شاه کرد از جهان بی‌نیاز
سزد گر ندارم بد از شاه باز
هوش مصنوعی: اگر من از جهان بی‌نیاز شوم و به مقام شاهی برسم، این طبیعی است که نیازی به بازگشت به زندگی قبلی و مشکلات آن نداشته باشم.
ندارم من از شاه خود باز پند
وگرچه مرا او را نیاد پسند
هوش مصنوعی: من از شاه خود هیچ نصیحتی ندارم و با اینکه او را نمی‌پسندم.
که گر راز گویمش و او نشنود
به از راز کردنش پنهان شود
هوش مصنوعی: اگر چیزی را با او در میان بگذارم و او نشنود، بهتر است که آن را پنهان نگه‌دارم.
بدان ای شهنشاه کاسفندیار
بسیچد همی رزم را روی کار
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ، بدان که کاووس دیار، همواره در حال جنگ و نبرد است و بر اوضاع تسلط دارد.
بسی لشکر آمد به نزدیک اوی
جهانی سوی او نهادست روی
هوش مصنوعی: جمعیت زیادی به سوی او آمده‌اند و همه چشم‌شان به اوست.
بر آنست اکنون که بندد ترا
به شاهی همی بد پسندد ترا
هوش مصنوعی: اکنون در نظر دارد که تو را به مقام سلطنت منصوب کند، و این موضوع برای تو خوشایند نیست.
تراگر به دست آورید و ببست
کند مر جهان را همه زیردست
هوش مصنوعی: اگر تو را به دست آورند و به زنجیر درآورند، همه‌چیز در جهان تحت فرمان تو خواهد بود.
تو دانی که آنست اسفندیار
که اورا به رزم اندرون نیست یار
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که اسفندیار چه کسی است و او در میدان جنگ، یاری ندارد.
چنو حلقه کرد آن کمند بتاب
پذیره نیارد شدن آفتاب
هوش مصنوعی: به مانند حلقه‌ای که در کمند قرار دارد، نمی‌تواند به سمت آفتاب بیفتد و به سادگی ناپدید شود.
کنون از شنیده بگفتمت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تراست
هوش مصنوعی: اکنون آنچه را که از دیگران شنیده‌ام به تو گفتم، حالا تو باید به دانش خودت توجه کنی و بر اساس آن تصمیم بگیری.
چو با شاه ایران گُرَزم این براند
گو نامبردار خیره بماند
هوش مصنوعی: وقتی با شاه ایران دست به grz (غرض) می‌زنم، این نام مشهور هنوز به یاد می‌ماند.
چنین گفت هرگز که دید این شگفت
دژم گشت وز پور کینه گرفت
هوش مصنوعی: او این را گفت که هرگز چنین چیزی را ندیده بود و از دیدن آن بسیار ناراحت شد و به شدت نسبت به فرزندش کینه به دل گرفت.
نخورد ایچ می نیز و رامش نکرد
ابی بزم بنشست با باد سرد
هوش مصنوعی: نوشیدنی نداشت و خود را نیز شاد نکرد، با باد سرد در مجلس نشسته بود.
از اندیشگان نامد آن شبش خواب
ز اسفندیارش گرفته شتاب
هوش مصنوعی: در آن شب، اندیشه‌های دلتنگ و ناراحت به او اجازه خوابیدن ندادند و افکارش به شدت به اسفندیار مشغول بود.
چو از کوهساران سپیده دمید
فروغ ستاره ببد ناپدید
هوش مصنوعی: زمانی که صبح از کوه‌ها سر برآورد، نور ستاره‌ها به آرامی ناپدید شد.
بخواند آن جهاندیده جاماسپ را
کجا بیش دیدست لهراسپ را
هوش مصنوعی: به آن مرد دانا و باتجربه بگو که کجا بیش از همه چیزهای زندگی، پدرش لهراسپ را دیده است.
بدو گفت شو پیش اسفندیار
بخوان و مر او را به ره باش یار
هوش مصنوعی: به او گفت: برو و پیش اسفندیار برو و او را در راه همراهی کن و به او کمک کن.
بگویش که برخیز و نزد من آی
چو نامه بخوانی به ره بر مپای
هوش مصنوعی: به او بگو که برخیز و به نزد من بیا؛ چون نامه را خواندی، در راه توقف نکن.
که کاری بزرگست پیش اندرا
تو پایی همی این همه کشورا
هوش مصنوعی: کار بزرگی در پیش است و تو باید با پای خودت این همه سرزمین را بپیمایی.
یکی کار اکنون همی بایدا
که بی‌تو چنین کار برنایدا
هوش مصنوعی: همین حالا باید کاری انجام بدهم که بدون تو هیچ تلاشی امکان‌پذیر نیست.
نوشته نوشتش یکی استوار
که ای نامور فرخ اسفندیار
هوش مصنوعی: یک نفر با صدای محکم و با اطمینان در مورد فردی معروف و خوشبخت به نام اسفندیار صحبت می‌کند.
فرستادم این پیر جاماسپ را
که دستور بد شاه لهراسپ را
هوش مصنوعی: من این پیر کهن‌سال جاماسپ را به پیش فرستادم تا دستوری از شاه لهراسپ دریافت کند.
چو او را ببینی میان را ببند
ابا او بیا بر ستور نوند
هوش مصنوعی: زمانی که او را می‌بینی، راه را برای دخول او ببند و به او نزدیک شو و بر مرکب سوار شو.
اگر خفته‌ای زود برجه به پای
وگر خود بپایی زمانی مپای
هوش مصنوعی: اگر خواب هستی، زود بیدار شو و به پا خیز. و اگر خود را از خواب بیدار کنی، به مدت طولانی درنگ نکن.
خردمند شد نامهٔ شاه برد
به تازنده کوه و بیابان سپرد
هوش مصنوعی: عاقل و دانا نامه‌ی پادشاه را برداشت و آن را به دیار تازه و در بیابان‌ها سپرد.

حاشیه ها

1394/10/25 16:12
ارش

مرا شاه کرد از جهان بی نیاز
سزد گر بدارم بد از شاه باز
فکر می کنم بیت بالا که نوشتم صحیح باشد...در متن امده
سزد کر ندارم بد از شاه باز..

1399/09/30 20:11
هژیر

"که ای نامور فرخ اسفندیار" درست است

1399/11/20 17:01
علی

لطفا تصحیح شود:
چو حلقه کرد آن کمند بتاب ----> چنو حلقه کرد آن کمند بتاب
چو نامه بخوانی به ره بر میپای ----> چو نامه بخوانی به ره بر مپای