گنجور

بخش ۶

چو ایرانیان از بر کوهسار
بدیدند جای فرود و تخوار
برآشفت ازیشان سپهدار طوس
فروداشت بر جای پیلان و کوس
چنین گفت کز لشکر نامدار
سواری بباید کنون نیک‌یار
که جوشان شود زین میان گروه
برد اسپ تا بر سر تیغ کوه
ببیند که آن دو دلاور کیند
بران کوه سر بر ز بهر چیند
گر ایدونک از لشکر ما یکیست
زند بر سرش تازیانه دویست
وگر ترک باشند و پرخاش جوی
ببندد کشانش بیارد بروی
وگر کشته آید سپارد بخاک
سزد گر ندارد از آن بیم و باک
ورایدونک باشد ز کارآگهان
که بشمرد خواهد سپه را نهان
همانجا بدونیم باید زدن
فروهشتن از کوه و باز آمدن
بسالار بهرام گودرز گفت
که این کار بر من نشاید نهفت
روم هرچ گفتی بجای آورم
سر کوه یکسر بپای آورم
بزد اسپ و راند از میان گروه
پراندیشه بنهاد سر سوی کوه
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کامد چنین خوارخوار
همانانیندیشد از ما همی
بتندی برآید ببالا همی
یکی باره‌ای برنشسته سمند
بفتراک بربسته دارد کمند
چنین گفت پس رای‌زن با فرود
که این را بتندی نباید بسود
بنام و نشانش ندانم همی
ز گودرزیانش گمانم همی
چو خسرو ز توران بایران رسید
یکی مغفر شاه شد ناپدید
گمانی همی آن برم بر سرش
زره تا میان خسروانی برش
ز گودرز دارد همانا نژاد
یکی لب بپرسش بباید گشاد
چو بهرام بر شد ببالای تیغ
بغرید برسان غرنده میغ
چه مردی بدو گفت بر کوهسار
نبینی همی لشکر بیشمار
همی نشنوی نالهٔ بوق و کوس
نترسی ز سالار بیدار طوس
فرودش چنین پاسخ آورد باز
که تندی ندیدی تو تندی مساز
سخن نرم گوی ای جهاندیده مرد
میارای لب را بگفتار سرد
نه تو شیر جنگی و من گور دشت
برین گونه بر ما نشاید گذشت
فزونی نداری تو چیزی ز من
بگردی و مردی و نیروی تن
سر و دست و پای و دل و مغز و هوش
زبانی سراینده و چشم و گوش
نگه کن بمن تا مرا نیز هست
اگر هست بیهوده منمای دست
سخن پرسمت گر تو پاسخ دهی
شوم شاد اگر رای فرخ نهی
بدو گفت بهرام بر گوی هین
تو بر آسمانی و من بر زمین
فرود آن زمان گفت سالار کیست
برزم اندرون نامبردار کیست
بدو گفت بهرام سالار طوس
که با اختر کاویانست و کوس
ز گردان چو گودرز و رهام و گیو
چو گرگین و شیدوش و فرهاد نیو
چو گستهم و چون زنگهٔ شاوران
گرازه سر مرد کنداوران
بدو گفت کز چه ز بهرام نام
نبردی و بگذاشتی کار خام
ز گودرزیان ما بدوییم شاد
مرا زو نکردی بلب هیچ یاد
بدو گفت بهرام کای شیرمرد
چنین یاد بهرام با تو که کرد
چنین داد پاسخ مر او را فرود
که این داستان من ز مادر شنود
مرا گفت چون پیشت آید سپاه
پذیره شو و نام بهرام خواه
دگر نامداری ز کنداوران
کجا نام او زنگهٔ شاوران
همانند همشیرگان پدر
سزد گر بر ایشان بجویی گذر
بدو گفت بهرام کای نیکبخت
تویی بار آن خسروانی درخت
فرودی تو ای شهریار جوان
که جاوید بادی به روشن‌روان
بدو گفت کآری فرودم درست
ازان سرو افگنده شاخی برست
بدو گفت بهرام بنمای تن
برهنه نشان سیاوش بمن
به بهرام بنمود بازو فرود
ز عنبر بگل بر یکی خال بود
کزان گونه بتگر بپرگار چین
نداند نگارید کس بر زمین
بدانست کو از نژاد قباد
ز تخم سیاووش دارد نژاد
برو آفرین کرد و بردش نماز
برآمد ببالای تند و دراز
فرود آمد از اسپ شاه جوان
نشست از بر سنگ روشن‌روان
ببهرام گفت ای سرافراز مرد
جهاندار و بیدار و شیر نبرد
دو چشم من ار زنده دیدی پدر
همانا نگشتی ازین شادتر
که دیدم ترا شاد و روشن‌روان
هنرمند و بینادل و پهلوان
بدان آمدستم بدین تیغ‌کوه
که از نامداران ایران گروه
بپرسم ز مردی که سالار کیست
برزم اندرون نامبردار کیست
یکی سور سازم چنانچون توان
ببینم بشادی رخ پهلوان
ز اسپ و ز شمشیر و گرز و کمر
ببخشم ز هر چیز بسیار مر
وزان پس گرایم به پیش سپاه
بتوران شوم داغ‌دل کینه‌خواه
سزاوار این جستن کین منم
بجنگ آتش تیز برزین منم
سزد گر بگویی تو با پهلوان
که آید برین سنگ روشن‌روان
بباشیم یک هفته ایدر بهم
سگالیم هرگونه از بیش و کم
به هشتم چو برخیزد آوای کوس
بزین اندر آید سپهدار طوس
میان را ببندم بکین پدر
یکی جنگ سازم بدرد جگر
که با شیر جنگ آشنایی دهد
ز نر پر کرگس گوایی دهد
که اندر جهان کینه را زین نشان
نبندد میان کس ز گردنکشان
بدو گفت بهرام کای شهریار
جوان و هنرمند و گرد و سوار
بگویم من این هرچ گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس
ولیکن سپهبد خردمند نیست
سر و مغز او از در پند نیست
هنر دارد و خواسته هم نژاد
نیارد همی بر دل از شاه یاد
بشورید با گیو و گودرز و شاه
ز بهر فریبرز و تخت و کلاه
همی گوید از تخمهٔ نوذرم
جهان را بشاهی خود اندر خورم
سزد گر بپیچد ز گفتار من
گراید بتندی ز کردار من
جز از من هرآنکس که آید برت
نباید که بیند سر و مغفرت
که خودکامه مردیست بی تار و پود
کسی دیگر آید نیارد درود
و دیگر که با ما دلش نیست راست
که شاهی همی با فریبرز خواست
مرا گفت بنگر که بر کوه کیست
چو رفتی مپرسش که از بهر چیست
بگرز و بخنجر سخن گوی و بس
چرا باشد این روز بر کوه‌کس
بمژده من آیم چنو گشت رام
ترا پیش لشکر برم شادکام
وگر جز ز من دیگر آید کسی
نباید بدو بودن ایمن بسی
نیاید بر تو به جز یک سوار
چنینست آیین این نامدار
چو آید ببین تا چه آیدت رای
در دژ ببند و مپرداز جای
یکی گرز پیروزه دسته بزر
فرود آن زمان برکشید از کمر
بدو داد و گفت این ز من یادگار
همی دار تا خودکی آید بکار
چو طوس سپهبد پذیرد خرام
بباشیم روشن‌دل و شادکام
جزین هدیه‌ها باشد و اسپ و زین
بزر افسر و خسروانی نگین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو ایرانیان از بر کوهسار
بدیدند جای فرود و تخوار
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان به قله کوه نگاه کردند، مکان مناسبی برای نشستن و استراحت را مشاهده کردند.
برآشفت ازیشان سپهدار طوس
فروداشت بر جای پیلان و کوس
هوش مصنوعی: سردار طوس از آن‌ها خشمگین شد و بر پیلان و سازها ایستاد.
چنین گفت کز لشکر نامدار
سواری بباید کنون نیک‌یار
هوش مصنوعی: این فرد می‌گوید که در میان سپاه معروف، به زودی باید کسی را انتخاب کرد که از دوستان خوب و باوفا باشد.
که جوشان شود زین میان گروه
برد اسپ تا بر سر تیغ کوه
هوش مصنوعی: گروهی از سواران آماده می‌شوند تا بر اسب‌های خود سوار شوند و از دامنه کوه بالا بروند.
ببیند که آن دو دلاور کیند
بران کوه سر بر ز بهر چیند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو دلاور اشاره دارد که در حال آماده شدن برای رویارویی هستند و در تلاشند تا بر فراز کوه به یکدیگر برسند. به نظر می‌رسد آنها به دنبال دلیلی یا هدفی خاص هستند که باید به آن دست یابند.
گر ایدونک از لشکر ما یکیست
زند بر سرش تازیانه دویست
هوش مصنوعی: اگر یکی از لشکریان ما این‌طور باشد، دویست ضربه تازیانه بر سرش خواهد خورد.
وگر ترک باشند و پرخاش جوی
ببندد کشانش بیارد بروی
هوش مصنوعی: اگر رفتارشان زشت باشد و به دعوا بیفتند، او را به زور می‌آورند و مجبور می‌کنند که برود.
وگر کشته آید سپارد بخاک
سزد گر ندارد از آن بیم و باک
هوش مصنوعی: اگر کسی در میدان جنگ کشته شود، دفن کردن او شایسته است، به شرطی که از مرگ و ننگ نترسد.
ورایدونک باشد ز کارآگهان
که بشمرد خواهد سپه را نهان
هوش مصنوعی: اگر کسی از اهل دانش و کارآزموده باشد، می‌تواند به وضوح سپاه را که در خفا است، بشمارد و متوجه شود.
همانجا بدونیم باید زدن
فروهشتن از کوه و باز آمدن
هوش مصنوعی: باید بدانیم که باید از کوه پایین بیاییم و به مکان قبلی برگردیم.
بسالار بهرام گودرز گفت
که این کار بر من نشاید نهفت
هوش مصنوعی: بهرام به گودرز گفت که این کار برای من مناسب نیست و نباید پنهان بماند.
روم هرچ گفتی بجای آورم
سر کوه یکسر بپای آورم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی، انجام می‌دهم. حتی اگر بر فراز کوه باشم، برای تو می‌آیم.
بزد اسپ و راند از میان گروه
پراندیشه بنهاد سر سوی کوه
هوش مصنوعی: او سوار بر اسبش از میان گروه اندیشمندان گذشت و سرش را به سمت کوه بر گرداند.
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کامد چنین خوارخوار
هوش مصنوعی: پس از این، فرد مشهور با خشم گفت که این کیست که اینگونه سرافکنده و ذلیل به اینجا آمده است؟
همانانیندیشد از ما همی
بتندی برآید ببالا همی
هوش مصنوعی: این افراد همان کسانی هستند که از ما به تندی یاد می‌کنند و نسبت به ما نظر می‌دهند، و با این حال در موقعیت‌های بالا قرار می‌گیرند.
یکی باره‌ای برنشسته سمند
بفتراک بربسته دارد کمند
هوش مصنوعی: یک اسب شگفت‌انگیز بر جای نشسته و با افساری محکم بر آن سوار شده، کمندی در دست دارد.
چنین گفت پس رای‌زن با فرود
که این را بتندی نباید بسود
هوش مصنوعی: سپس مشاور به فرود گفت که نباید به این موضوع با عجله و شتاب برخورد کرد.
بنام و نشانش ندانم همی
ز گودرزیانش گمانم همی
هوش مصنوعی: من نام و نشانی از او نمی‌دانم، اما از گودرز و خانواده‌اش به او شک دارم و گمان می‌کنم که به آن‌ها مربوط می‌شود.
چو خسرو ز توران بایران رسید
یکی مغفر شاه شد ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از توران به ایران رسید، ناگهان یک کلاه‌خود سلطنتی ظاهر شد و او ناپدید گردید.
گمانی همی آن برم بر سرش
زره تا میان خسروانی برش
هوش مصنوعی: فکر می‌کنم که برای او زرهی به تن کنم تا در میانه‌ی پادشاهان، به او احترام بگذارم.
ز گودرز دارد همانا نژاد
یکی لب بپرسش بباید گشاد
هوش مصنوعی: از گودرز نسبی دارد، پس باید در مورد او سوال کرد و اطلاعات بیشتری به دست آورد.
چو بهرام بر شد ببالای تیغ
بغرید برسان غرنده میغ
هوش مصنوعی: به هنگام طلوع بهرام (سیاره مشتری) بر روی تیغ تیز کوه، طوفانی خروشان و غرش‌کنان در آسمان به وجود آمد.
چه مردی بدو گفت بر کوهسار
نبینی همی لشکر بیشمار
هوش مصنوعی: مردی به او گفت که در کوه‌ها نمی‌بینی که چگونه سپاهیان فراوانی در حال حرکت هستند.
همی نشنوی نالهٔ بوق و کوس
نترسی ز سالار بیدار طوس
هوش مصنوعی: صدای ناله و شیپور را نمی‌شنوی، پس از فرمانده بیدار طوس نترس.
فرودش چنین پاسخ آورد باز
که تندی ندیدی تو تندی مساز
هوش مصنوعی: فرود به او پاسخ داد که تو وقتی تند می‌روی، فقط به خودت ضرر می‌زنی، نه به دیگران.
سخن نرم گوی ای جهاندیده مرد
میارای لب را بگفتار سرد
هوش مصنوعی: با زبان نرم و ملایم صحبت کن، ای کسی که تجربه و دانایی را در دنیای خود داری؛ زیرا چهره را با کلام سرد زینت نده، که تاثیر کلام گرم و دلنشین از هر زیبایی بیشتر است.
نه تو شیر جنگی و من گور دشت
برین گونه بر ما نشاید گذشت
هوش مصنوعی: نه تو مانند شیر جنگی هستی و نه من مانند گور در دشت. بنابراین این رفتار و منطقه‌مان جای این نوع برخورد نیست.
فزونی نداری تو چیزی ز من
بگردی و مردی و نیروی تن
هوش مصنوعی: تو از من چیزی بیشتر نداری که بخواهی برگردی و از من جدا شوی، حتی اگر قوی‌هیکل باشی.
سر و دست و پای و دل و مغز و هوش
زبانی سراینده و چشم و گوش
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگی‌های مختلف انسان اشاره می‌کند. افراد دارای اعضای مختلفی هستند مانند سر، دست، پا، دل و مغز، که هرکدام نقش خاصی در زندگی و احساسات انسان دارند. همچنین به توانایی‌های ارتباطی و درک او نیز اشاره می‌شود، داشتنی که به فرد کمک می‌کند تا دنیای اطرافش را بهتر بشناسد و ارتباط برقرار کند.
نگه کن بمن تا مرا نیز هست
اگر هست بیهوده منمای دست
هوش مصنوعی: به من نگاه کن تا دریابی که آیا من نیز وجود دارم یا نه. اگر وجود ندارم، بی‌فایده به من دسترنج و تلاشت را نده.
سخن پرسمت گر تو پاسخ دهی
شوم شاد اگر رای فرخ نهی
هوش مصنوعی: اگر از تو پرسشی کنم و تو به آن پاسخ دهی، خوشحال می‌شوم و اگر نظر خوبی بدهی، بیشتر شاد می‌شوم.
بدو گفت بهرام بر گوی هین
تو بر آسمانی و من بر زمین
هوش مصنوعی: بهرام به کسی گفت: «تو بر فراز آسمان هستی و من روی زمین قرار دارم.»
فرود آن زمان گفت سالار کیست
برزم اندرون نامبردار کیست
هوش مصنوعی: در آن زمان، رهبر پرسید که در این سرزمین چه کسی مشهور و شناخته‌شده است؟
بدو گفت بهرام سالار طوس
که با اختر کاویانست و کوس
هوش مصنوعی: بهرام، فرمانده طوس، به او گفت که با ستاره‌های درخشان و صدای پیروزی در ارتباط است.
ز گردان چو گودرز و رهام و گیو
چو گرگین و شیدوش و فرهاد نیو
هوش مصنوعی: از دلاوران و جنگجویان نامی مانند گودرز و رهام و گیو، تا جنگجویان دیگری چون گرگین، شیدوش و فرهاد، همگی در وصف شجاعت و دلیری قرار می‌گیرند.
چو گستهم و چون زنگهٔ شاوران
گرازه سر مرد کنداوران
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی انسان به چیزهای مختلفی می‌پردازد و با اندازه‌گیری و سنجش در زندگی پیش می‌رود، می‌تواند به نتایج خوبی دست یابد و به توانایی‌های خود شکوفا شود. در واقع، این تصویر به نوعی از دقت و انجام کارهای هدفمند اشاره دارد که انسان را به موفقیت می‌رساند.
بدو گفت کز چه ز بهرام نام
نبردی و بگذاشتی کار خام
هوش مصنوعی: او به او گفت: چرا از بهرام یاد نکردی و کار ناتمام را رها کردی؟
ز گودرزیان ما بدوییم شاد
مرا زو نکردی بلب هیچ یاد
هوش مصنوعی: ما از مردم گودرزی هستیم و این که مرا شاد کرده‌ای به خاطر تو هیچ چیز را فراموش نکرده‌ام.
بدو گفت بهرام کای شیرمرد
چنین یاد بهرام با تو که کرد
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای شیر مرد، چه کسی مثل تو می‌تواند یاد بهرام را زنده نگه دارد؟
چنین داد پاسخ مر او را فرود
که این داستان من ز مادر شنود
هوش مصنوعی: او به فرود گفت که این داستان را از مادر خود شنیده است.
مرا گفت چون پیشت آید سپاه
پذیره شو و نام بهرام خواه
هوش مصنوعی: به من گفت که وقتی سپاه به سوی تو بیاید، آماده باش و نام بهرام را بر زبان بیاور.
دگر نامداری ز کنداوران
کجا نام او زنگهٔ شاوران
هوش مصنوعی: دیگر کسی در میان کسانی که قوی و نیرومند هستند وجود ندارد که به اندازه او معروف و شناخته شده باشد.
همانند همشیرگان پدر
سزد گر بر ایشان بجویی گذر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال هم‌ترازان و همسران پدرت هستی، خوب است که توجه و دقت لازم را در مورد آن‌ها به خرج دهی.
بدو گفت بهرام کای نیکبخت
تویی بار آن خسروانی درخت
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای خوشبخت، تو هستی بار قیمتی آن درخت سلطنتی.
فرودی تو ای شهریار جوان
که جاوید بادی به روشن‌روان
هوش مصنوعی: ای جوان پادشاه، با کمال توان و شایستگی، تو مانند نسیمی جاودانه و زنده‌ای که در دل‌ها تابش می‌کند.
بدو گفت کآری فرودم درست
ازان سرو افگنده شاخی برست
هوش مصنوعی: او به او گفت که من به درستی از آن درخت سروی که شاخی بلند دارد، پایین می‌آیم.
بدو گفت بهرام بنمای تن
برهنه نشان سیاوش بمن
هوش مصنوعی: بهرام به کسی می‌گوید که لباس را کنار بزن و بدن عریان سیاوش را به من نشان بده.
به بهرام بنمود بازو فرود
ز عنبر بگل بر یکی خال بود
هوش مصنوعی: به بهرام نشان یک بازوی زیبا را می‌دهد که مانند عطر گلاب و خوشبو است و در آن یک خال وجود دارد.
کزان گونه بتگر بپرگار چین
نداند نگارید کس بر زمین
هوش مصنوعی: از آن نوع که بت‌ساز در چین نمی‌داند، کسی بر زمین تجلی نکند.
بدانست کو از نژاد قباد
ز تخم سیاووش دارد نژاد
هوش مصنوعی: او دریافته است که از نسل قباد، از نسل سیاووش است.
برو آفرین کرد و بردش نماز
برآمد ببالای تند و دراز
هوش مصنوعی: برو و فرمان ببر و نیکی کن و نماز را به جا آور. سپس به بلندی و درازای این تند و تیز برو.
فرود آمد از اسپ شاه جوان
نشست از بر سنگ روشن‌روان
هوش مصنوعی: شاه جوان از اسب پیاده شد و بر روی سنگی نشسته است.
ببهرام گفت ای سرافراز مرد
جهاندار و بیدار و شیر نبرد
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای مرد بزرگ و با افتخار، که حاکم بر جهان و هوشیار و جنگجوی دلاور هستی.
دو چشم من ار زنده دیدی پدر
همانا نگشتی ازین شادتر
هوش مصنوعی: اگر دیدی که دو چشم من زنده و پرنور است، بدان که پدر، هیچ چیز در دنیا نمی‌تواند او را از این شادی بیشتر کند.
که دیدم ترا شاد و روشن‌روان
هنرمند و بینادل و پهلوان
هوش مصنوعی: زمانی که تو را دیدم، شاد و پرنشاط و با روحی هنرمند و با بینش عمیق، احساس بزرگی و توانمندی در وجودت را حس کردم.
بدان آمدستم بدین تیغ‌کوه
که از نامداران ایران گروه
هوش مصنوعی: من با این شمشیر کوهین به اینجا آمدم که گروهی از ناموران ایران را یافتم.
بپرسم ز مردی که سالار کیست
برزم اندرون نامبردار کیست
هوش مصنوعی: می‌خواهم از شخصی بپرسم که رئیس و پیشوای ما کیست و در دلش نامی پرآوازه دارد.
یکی سور سازم چنانچون توان
ببینم بشادی رخ پهلوان
هوش مصنوعی: من می‌خواهم جشنی برپا کنم تا جایی که می‌توانم، تا به شادی چهره‌ی پهلوان بنگرم.
ز اسپ و ز شمشیر و گرز و کمر
ببخشم ز هر چیز بسیار مر
هوش مصنوعی: اگر از اسب و شمشیر و گرز و کمربند بخواهم، هر چیزی را که زیاد است ببخشم، باز هم از آنها بیشتر ارزش دارد.
وزان پس گرایم به پیش سپاه
بتوران شوم داغ‌دل کینه‌خواه
هوش مصنوعی: پس از آن، اگر به سمت لشکر دشمن بروم، به کسی تبدیل می‌شوم که دلی پر از کینه و آه و اندوه دارد.
سزاوار این جستن کین منم
بجنگ آتش تیز برزین منم
هوش مصنوعی: من لیاقت این تلاش و کوشش را دارم، زیرا من خودم هستم که در جنگ با آتش‌های تند و خطرناک قرار دارم.
سزد گر بگویی تو با پهلوان
که آید برین سنگ روشن‌روان
هوش مصنوعی: اگر تو با چهره‌ی شجاع و توانمند سخن بگویی، بی‌تردید بر این سنگ روشن و درخشان می‌آید.
بباشیم یک هفته ایدر بهم
سگالیم هرگونه از بیش و کم
هوش مصنوعی: بیایید یک هفته در کنار هم باشیم و هر نوع تفاوت و ناهماهنگی را کنار بگذاریم.
به هشتم چو برخیزد آوای کوس
بزین اندر آید سپهدار طوس
هوش مصنوعی: وقتی صدای طبل جنگ در روز هشتم بلند شود، سپهبد طوس وارد خواهد شد.
میان را ببندم بکین پدر
یکی جنگ سازم بدرد جگر
هوش مصنوعی: در دل خود را از غم پدرم پر می‌کنم و چنان جنگی به راه می‌اندازم که مانند درد دل باشد.
که با شیر جنگ آشنایی دهد
ز نر پر کرگس گوایی دهد
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری یاد می‌دهد که چگونه با شیر، موجود قوی و خطرناک، در نبرد مواجه شود و به او توانایی و شجاعت می‌بخشد تا بتواند در برابر این چالش با قدرت بایستد.
که اندر جهان کینه را زین نشان
نبندد میان کس ز گردنکشان
هوش مصنوعی: در این جهان، کینه‌توزی با این نشانه‌ها از بین نمی‌رود و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را از گردن ناپاکان دور کند.
بدو گفت بهرام کای شهریار
جوان و هنرمند و گرد و سوار
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای شاه جوان و هنرمند، که با شجاعت و لیاقتی در میدان می‌تازی.
بگویم من این هرچ گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم که هر چه تو در طوس گفته‌ای، من نیز آن را با کمال میل به تو تقدیم می‌کنم و برایش احترام قائلم.
ولیکن سپهبد خردمند نیست
سر و مغز او از در پند نیست
هوش مصنوعی: اما سپهبد، که مردی خردمند است، نه سرش به فکر می‌رسد و نه مغزش از اندرز و نصیحت بهره‌مند است.
هنر دارد و خواسته هم نژاد
نیارد همی بر دل از شاه یاد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هنری وجود دارد که باید با عشق و اراده دنبال شود و در دل، یاد و نام یک پادشاه یا پیشوای بزرگ را زنده نگه‌داشت. این هنر نه تنها باعث افتخار است، بلکه به ما یادآوری می‌کند که باید از الگوها و ارزش‌های بزرگ پیروی کنیم.
بشورید با گیو و گودرز و شاه
ز بهر فریبرز و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: با گیو و گودرز و شاه برای فریبرز و تخت و کلاه مشغول شوید و فعالیت کنید.
همی گوید از تخمهٔ نوذرم
جهان را بشاهی خود اندر خورم
هوش مصنوعی: او می‌گوید که از نسل نوذر، به سلطنت می‌رسد و این دنیا را به عنوان طعمه‌ای برای خود می‌بلعد.
سزد گر بپیچد ز گفتار من
گراید بتندی ز کردار من
هوش مصنوعی: اگر بخواهد از سخنان من منحرف شود، هرچند که ممکن است به شدت واکنش نشان دهد، مسئله‌ای نیست.
جز از من هرآنکس که آید برت
نباید که بیند سر و مغفرت
هوش مصنوعی: هیچ کس جز من نباید به تو نزدیک شود و چهره و عظمت تو را ببیند.
که خودکامه مردیست بی تار و پود
کسی دیگر آید نیارد درود
هوش مصنوعی: مردی که خودخواه و دیکتاتور است، پشتیبانی و یاری از دیگران ندارد و اگر کسی به او نزدیک شود، مورد خوشامدش قرار نخواهد گرفت.
و دیگر که با ما دلش نیست راست
که شاهی همی با فریبرز خواست
هوش مصنوعی: و همچنین کسی که دیگر با ما رابطه ندارد، درست است که شاه هم به دنبال فریبرز است.
مرا گفت بنگر که بر کوه کیست
چو رفتی مپرسش که از بهر چیست
هوش مصنوعی: به من بگو که در کوه چه کسی هست، اما وقتی به آنجا رفتی، دیگر از دلیل حضورش نپرس.
بگرز و بخنجر سخن گوی و بس
چرا باشد این روز بر کوه‌کس
هوش مصنوعی: با شمشیر و خنجر صحبت کن و بس، چرا امروز خبری از کسی در کوه نیست؟
بمژده من آیم چنو گشت رام
ترا پیش لشکر برم شادکام
هوش مصنوعی: با خوشحالی و خبر خوب به سمت تو می‌آیم تا تو را از شادی و پیروزی‌ام مطلع کنم، مثل اینکه در پیشگاه سپاه خود در آرامش و خوشحالی هستم.
وگر جز ز من دیگر آید کسی
نباید بدو بودن ایمن بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی جز من بیاید، نباید به او اطمینان کرد.
نیاید بر تو به جز یک سوار
چنینست آیین این نامدار
هوش مصنوعی: جز یک سوار، کسی به تو نخواهد آمد و این رسم و سنت این نامدار است.
چو آید ببین تا چه آیدت رای
در دژ ببند و مپرداز جای
هوش مصنوعی: هرگاه که وارد می‌شوی، ببین تا چه نظری به ذهنت می‌آید؛ در دژ (قلعه) را ببند و جایی را ترک نکن.
یکی گرز پیروزه دسته بزر
فرود آن زمان برکشید از کمر
هوش مصنوعی: یک گرز بزرگ و برنا که از جنس پیروزه بود، در آن زمان از کمر برکشیده شد و به سمت دشمن فرود آمد.
بدو داد و گفت این ز من یادگار
همی دار تا خودکی آید بکار
هوش مصنوعی: او به او گفت: "این را از من به یادگار نگه‌دار تا روزی به کارت بیاید."
چو طوس سپهبد پذیرد خرام
بباشیم روشن‌دل و شادکام
هوش مصنوعی: وقتی طوس، فرمانده سپاه، با قدم‌های آرام و مطمئن به میدان بیاید، ما نیز باید با دل روشن و شاداب در کنار او باشیم.
جزین هدیه‌ها باشد و اسپ و زین
بزر افسر و خسروانی نگین
هوش مصنوعی: این هدیه‌ها و زین و اسب، نشان از مقام و افتخار شاهانه دارد.