گنجور

بخش ۲۴

چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل گیو گشت از برادر درشت
ببیژن چنین گفت کای رهنمای
برادر نیامد همی باز جای
بباید شدن تا وراکار چیست
نباید که بر رفته باید گریست
دلیران برفتند هر دو چو گرد
بدان جای پرخاش و ننگ و نبرد
بدیدار بهرامشان بد نیاز
همی خسته و کشته جستند باز
همه دشت پرخسته و کشته بود
جهانی بخون اندر آغشته بود
دلیران چو بهرام را یافتند
پر از آب و خون دیده بشتافتند
بخاک و بخون اندر افگنده خوار
فتاده ازو دست و برگشته کار
همی ریخت آب از بر چهراوی
پر از خون دو تن دیده از مهر اوی
چو بازآمدش هوش بگشاد چشم
تنش پر ز خون بود و دل پر ز خشم
چنین گفت با گیو کای نامجوی
مرا چون بپوشی بتابوت روی
تو کین برادر بخواه از تژاو
ندارد مگر گاو با شیر تاو
مرا دید پیران ویسه نخست
که با من بدش روزگاری نشست
همه نامداران و گردان چین
بجستند با من بغاز کین
تن من تژاو جفاپیشه خست
نکرد ایچ یاد از نژاد و نشست
چو بهرام گرد این سخن یاد کرد
ببارید گیو از مژه آب زرد
بدادار دارنده سوگند خورد
بروز سپید و شب لاژورد
که جز ترگ رومی نبیند سرم
مگر کین بهرام بازآورم
پر از درد و پر کین بزین برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
بدانگه که شد روی گیتی سیاه
تژاو از طلایه برآمد براه
چو از دور گیو دلیرش بدید
عنان را بپیچید و دم درکشید
چو دانست کز لشکر اندر گذشت
ز گردان و گردنکشان دور گشت
سوی او بیفکند پیچان کمند
میان تژاو اندر آمد به بند
بران اندر آورد و برگشت زود
پس آسانش از پشت زین در ربود
بخاک اندر افگند خوار و نژند
فرود آمد و دست کردش به بند
نشست از بر اسپ و او را کشان
پس اندر همی برد چون بیهشان
چنین گفت با او بخواهش تژاو
که با من نماند ای دلیر ایچ تاو
چه کردم کزین بی‌شمار انجمن
شب تیره دوزخ نمودی بمن
بزد بر سرش تازیانه دویست
بدو گفت کین جای گفتار نیست
ندانی همی ای بد شور بخت
که در باغ کین تازه کشتی درخت
که بالاش با چرخ همبر بود
تنش خون خورد بار او سر بود
شکار تو بهرام باید بجنگ
ببینی کنون زخم کام نهنگ
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو
ز بهرام بر بد نبردم گمان
نه او را بدست من آمد زمان
که من چون رسیدم سواران چین
ورا کشته بودند بر دشت کین
بران بد که بهرام بیجان شدست
ز دردش دل گیو پیچان شدست
کشانش بیارد گیو دلیر
بپیش جگر خسته بهرام شیر
بدو گفت کاینک سر بی‌وفا
مکافات سازم جفا را جفا
سپاس از جهان‌آفرین کردگار
که چندان زمان دیدم از روزگار
که تیره‌روان بداندیش تو
بپردازم اکنون من از پیش تو
همی کرد خواهش بریشان تژاو
همی خواست از کشتن خویش تاو
همی گفت ار ایدونک این کار بود
سر من بخنجر بریدن چه سود
یکی بنده باشم روان ترا
پرستش کنم گوربان ترا
چنین گفت با گیو بهرام شیر
که ای نامور نامدار دلیر
گر ایدونک از وی بمن بد رسید
همان روز مرگش نباید چشید
سر پر گناهش روان داد من
بمان تا کند در جهان یاد من
برادر چو بهرام را خسته دید
تژاو جفا پیشه را بسته دید
خروشید و بگرفت ریش تژاو
بریدش سر از تن بسان چکاو
دل گیو زان پس بریشان بسوخت
روانش ز غم آتشی برفروخت
خروشی برآورد کاندر جهان
که دید این شگفت آشکار و نهان
که گر من کشم ور کشی پیش من
برادر بود گر کسی خویش من
بگفت این و بهرام یل جان بداد
جهان را چنین است ساز ونهاد
عنان بزرگی هرآنکو بجست
نخستین بباید بخون دست شست
اگر خود کشد گر کشندش بدرد
بگرد جهان تا توانی مگرد
خروشان بر اسپ تژاوش ببست
به بیژن سپرد آنگهی برنشست
بیاوردش از جایگاه تژاو
بنزدیک ایران دلش پر ز تاو
چو شد دور زان جایگاه نبرد
بکردار ایوان یکی دخمه کرد
بیاگند مغزش بمشک و عبیر
تنش را بپوشید چینی حریر
برآیین شاهانش بر تخت عاج
بخوابید و آویخت بر سرش تاج
سر دخمه کردند سرخ و کبود
تو گفتی که بهرام هرگز نبود
شد آن لشکر نامور سوگوار
ز بهرام وز گردش روزگار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل گیو گشت از برادر درشت
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشان در آسمان نمایان شد، دل گیو تحت تأثیر قرار گرفت و با برادرش که شخصیتی خشن و سخت داشت، مواجه شد.
ببیژن چنین گفت کای رهنمای
برادر نیامد همی باز جای
هوش مصنوعی: بیژن گفت: ای برادر راهنما، هیچ خبری از بازگشت او نیست.
بباید شدن تا وراکار چیست
نباید که بر رفته باید گریست
هوش مصنوعی: باید برای برطرف کردن مشکلات تلاش کرد، اما اگر نتوانیم، باید به آن‌ها عادت کرده و بر ضعف‌هایمان غصه نخوریم.
دلیران برفتند هر دو چو گرد
بدان جای پرخاش و ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: دلیران هر دو به آن مکان پر از خشم، ننگ و جنگ رفتند.
بدیدار بهرامشان بد نیاز
همی خسته و کشته جستند باز
هوش مصنوعی: در دیدار با بهرام، آن‌ها که نیازمند بودند، خسته و مجروح تلاش کردند تا دوباره به او بپیوندند.
همه دشت پرخسته و کشته بود
جهانی بخون اندر آغشته بود
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از خستگی و جانباختگان بود و جهان در خون غوطه‌ور شده بود.
دلیران چو بهرام را یافتند
پر از آب و خون دیده بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی دلیران به بهرام رسیدند و او را دیدند که در شرایطی دشوار و پر از درد و رنج قرار دارد، با شتاب به او نزدیک شدند.
بخاک و بخون اندر افگنده خوار
فتاده ازو دست و برگشته کار
هوش مصنوعی: مضطرب و آشفته بر زمین و خون افتاده، از آن شخصیت ضعیف و پستی که به آن دچار شده، ناامید شده و کارها بر او برگشته است.
همی ریخت آب از بر چهراوی
پر از خون دو تن دیده از مهر اوی
هوش مصنوعی: آب از صورت او به‌سرعت و با غم بسیار جاری می‌شود، چرا که دو تن در پانم پر از خون هستند و او با محبت به آن‌ها نگاه می‌کند.
چو بازآمدش هوش بگشاد چشم
تنش پر ز خون بود و دل پر ز خشم
هوش مصنوعی: وقتی که او به هوش آمد، چشمانش را باز کرد و دید که بدنش پر از خون است و دلش پر از خشم.
چنین گفت با گیو کای نامجوی
مرا چون بپوشی بتابوت روی
هوش مصنوعی: کای نامجوی به گیو گفت: وقتی که من را در تابوت بپوشانی، به چه صورت خواهی بود؟
تو کین برادر بخواه از تژاو
ندارد مگر گاو با شیر تاو
هوش مصنوعی: تو از برادر خود انتقام می‌خواهی، اما این انتقام تنها با گاوی که شیر می‌دهد به دست می‌آید.
مرا دید پیران ویسه نخست
که با من بدش روزگاری نشست
هوش مصنوعی: یک پیر بزرگ مرا دید که او به یاد روزهای قدیم با من نشسته بود و خاطراتی از گذشته در خاطرش زنده شده بود.
همه نامداران و گردان چین
بجستند با من بغاز کین
هوش مصنوعی: همه بزرگان و شناخته‌شدگان چین، به خاطر انتقام از من، به جنگ آمدند.
تن من تژاو جفاپیشه خست
نکرد ایچ یاد از نژاد و نشست
هوش مصنوعی: بدن من خسته نشده است و هیچ یاد و نشانی از نژاد و گذشته‌ام ندارد.
چو بهرام گرد این سخن یاد کرد
ببارید گیو از مژه آب زرد
هوش مصنوعی: وقتی بهرام این داستان را به خاطر آورد، گیو از چشمانش اشک زردی جاری شد.
بدادار دارنده سوگند خورد
بروز سپید و شب لاژورد
هوش مصنوعی: کسی که به دست هنرمند داده شده، بر سر روز روشن و شب تاریک قسم خورده است.
که جز ترگ رومی نبیند سرم
مگر کین بهرام بازآورم
هوش مصنوعی: تنها زیبایی ترگ رومی را می‌بینم و جز آن چیزی به یاد ندارم، مگر اینکه بتوانم کین بهرام را بازگردانم.
پر از درد و پر کین بزین برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
هوش مصنوعی: پر از درد و رنج و کینه نشسته بود، شمشیری هندی در دست گرفته بود.
بدانگه که شد روی گیتی سیاه
تژاو از طلایه برآمد براه
هوش مصنوعی: زمانی که زمین به تاریکی فرورفت، نور ستاره‌ای از افق نمایان شد و بر راه‌ها تابید.
چو از دور گیو دلیرش بدید
عنان را بپیچید و دم درکشید
هوش مصنوعی: وقتی گیو دلیر را از دور دید، به سرعت مهار اسب را چرخاند و نفسش را در سینه حبس کرد.
چو دانست کز لشکر اندر گذشت
ز گردان و گردنکشان دور گشت
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که از میان لشکر عبور کرده و از جمع سروران و تکبرکنندگان فاصله گرفته است.
سوی او بیفکند پیچان کمند
میان تژاو اندر آمد به بند
هوش مصنوعی: به سوی او رفت و در دامش گرفتار شد، مانند رمشی که در میان تارهای تژاو (تار عنکبوت) به دام می‌افتد.
بران اندر آورد و برگشت زود
پس آسانش از پشت زین در ربود
هوش مصنوعی: او به سرعت پایش را به جلو می‌برد و به راحتی از پشت زینش پایین می‌آید و آن را می‌گیرد.
بخاک اندر افگند خوار و نژند
فرود آمد و دست کردش به بند
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و به حالتی ذلیل و بی‌کس درآمد و دستش به بند کشیده شد.
نشست از بر اسپ و او را کشان
پس اندر همی برد چون بیهشان
هوش مصنوعی: نشست بر روی اسب و او را کشاند و به آرامی به سمت خود برد، مانند کسی که در میان بیابان است.
چنین گفت با او بخواهش تژاو
که با من نماند ای دلیر ایچ تاو
هوش مصنوعی: او به او گفت: از من بخواه، چون من نمی‌خواهم که تو دیگر در کنار من بمانی، ای دلیر.
چه کردم کزین بی‌شمار انجمن
شب تیره دوزخ نمودی بمن
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده از خود می‌پرسد که چه اقدامی انجام داده که باعث شده تا در میان این همه جمع و موجود، دنیای تاریک و دردناک جهنم را به او نشان دهند. احساس گمراهی و نارضایتی از وضعیت خود را بیان می‌کند.
بزد بر سرش تازیانه دویست
بدو گفت کین جای گفتار نیست
هوش مصنوعی: بر سرش دویست ضربه شلاق زدند و گفتند که در اینجا جایی برای صحبت کردن نیست.
ندانی همی ای بد شور بخت
که در باغ کین تازه کشتی درخت
هوش مصنوعی: نمی‌دانی ای بدشانس که در باغ کینه، درختی را تازه کاشته‌ای.
که بالاش با چرخ همبر بود
تنش خون خورد بار او سر بود
هوش مصنوعی: او در بالای چرخ‌ها قرار دارد و بدنش خون را می‌ریزد، چرا که بار سنگینی بر دوش اوست.
شکار تو بهرام باید بجنگ
ببینی کنون زخم کام نهنگ
هوش مصنوعی: تو باید برای شکار بهرام بجنگی و حالا باید زخمی را که بر کام نهنگ نشسته، ببینی.
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو
هوش مصنوعی: در این گفت و گو، فردی به گیو اشاره می‌کند و او را با عقاب مقایسه می‌کند که سمبلی از قدرت و شجاعت است، در حالی که خود را به چکاوک تشبیه می‌کند که نمادی از آسیب‌پذیری و کمتر بودن است. این مقایسه نشان‌دهنده تفاوت در قدرت و ویژگی‌های شخصیتی آن‌هاست.
ز بهرام بر بد نبردم گمان
نه او را بدست من آمد زمان
هوش مصنوعی: من هیچ تصور بدی از بهرام ندارم، زیرا او به دست من نیامد و زمانش فرا نرسید.
که من چون رسیدم سواران چین
ورا کشته بودند بر دشت کین
هوش مصنوعی: وقتی من به آنجا رسیدم، سواران چین در دشت کین به قتل رسیده بودند.
بران بد که بهرام بیجان شدست
ز دردش دل گیو پیچان شدست
هوش مصنوعی: بهرام به حالت بی‌حالی و ناتوانی دچار شده است و از دردش دل گیو نیز به شدت نگران و ناراحت شده است.
کشانش بیارد گیو دلیر
بپیش جگر خسته بهرام شیر
هوش مصنوعی: کسی که گیو دلیر را به جلو می‌آورد، به بهرام شیر که قلبش خسته است، کمک می‌کند.
بدو گفت کاینک سر بی‌وفا
مکافات سازم جفا را جفا
هوش مصنوعی: او به او گفت که من هم اکنون منتظر این هستم که به خاطر بی‌وفایی‌ات، از خودت انتقام بگیرم.
سپاس از جهان‌آفرین کردگار
که چندان زمان دیدم از روزگار
هوش مصنوعی: از خداوندی که جهان را آفریده و خلاق است، سپاسگزاری می‌کنم که توانستم مدت زیادی از زندگی را تجربه کنم.
که تیره‌روان بداندیش تو
بپردازم اکنون من از پیش تو
هوش مصنوعی: من اکنون از نزد تو می‌روم تا افرادی که بدبین و تیره‌دل هستند، بدانند که من چه اراده‌ای دارم.
همی کرد خواهش بریشان تژاو
همی خواست از کشتن خویش تاو
هوش مصنوعی: او به شدت آرزو داشت که دیگران از او دور شوند و حتی دوست داشت که خود را نابود کند.
همی گفت ار ایدونک این کار بود
سر من بخنجر بریدن چه سود
هوش مصنوعی: او می‌گفت اگر این کار به این صورت پیش برود، چه فایده‌ای دارد که سر من را با خنجر ببرند؟
یکی بنده باشم روان ترا
پرستش کنم گوربان ترا
هوش مصنوعی: من بنده‌ای هستم که روح‌ام را برای پرستش تو وقف کرده‌ام و به تو احترام می‌گذارم.
چنین گفت با گیو بهرام شیر
که ای نامور نامدار دلیر
هوش مصنوعی: بهرام شیر به گیو گفت: ای دلاور معروف و مشهور.
گر ایدونک از وی بمن بد رسید
همان روز مرگش نباید چشید
هوش مصنوعی: اگر روزی از او به من بدی برسد، همان روز نباید انتظار مرگ او را داشت.
سر پر گناهش روان داد من
بمان تا کند در جهان یاد من
هوش مصنوعی: او با سر پر از گناهش، بی‌خیال من شد و رفت، ولی من از او می‌خواهم که در این دنیا خاطره‌ام را باقی بگذارد.
برادر چو بهرام را خسته دید
تژاو جفا پیشه را بسته دید
هوش مصنوعی: وقتی برادر بهرام را خسته و ناتوان دید، متوجه شد که این تژاو، یعنی شخصی که به او آسیب رسانده، بدجنس و ظالم است.
خروشید و بگرفت ریش تژاو
بریدش سر از تن بسان چکاو
هوش مصنوعی: او فریاد زد و ریش تژاو را گرفت و سرش را مانند چکاوک از تنش جدا کرد.
دل گیو زان پس بریشان بسوخت
روانش ز غم آتشی برفروخت
هوش مصنوعی: دل گیو پس از آنکه از آن‌ها جدا شد، برایشان دلتنگی و غم شد و جانش از ناراحتی به‌هم ریخت و همچون آتش شعله‌ور شد.
خروشی برآورد کاندر جهان
که دید این شگفت آشکار و نهان
هوش مصنوعی: صدایی بلند شد در دنیا که وقتی این شگفتی را آشکار و پنهان دید، به آن واکنش نشان داد.
که گر من کشم ور کشی پیش من
برادر بود گر کسی خویش من
هوش مصنوعی: اگر من کشته شوم یا تو، در هر صورت تو برادر من خواهی بود و اگر کسی دیگری را بخشی، تو همچنان خویش من خواهی ماند.
بگفت این و بهرام یل جان بداد
جهان را چنین است ساز ونهاد
هوش مصنوعی: بهرام گفت که با این شرایط و اوضاع، جان خود را فدای جهان کرده است، زیرا این گونه است که سرنوشت و ساختار جهان به این شکل رقم می‌خورد.
عنان بزرگی هرآنکو بجست
نخستین بباید بخون دست شست
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال قدرت و عظمت است، باید ابتدا آماده باشد که بهایی سنگین بپردازد و از چالش‌ها و سختی‌ها عبور کند.
اگر خود کشد گر کشندش بدرد
بگرد جهان تا توانی مگرد
هوش مصنوعی: اگر او خود را به درد بکشاند، یا اگر دیگران او را بکشند، به دور از این مشکلات بگرد و سعی کن از این دنیای پر درد دوری کنی.
خروشان بر اسپ تژاوش ببست
به بیژن سپرد آنگهی برنشست
هوش مصنوعی: بیژن بر اسب سرکش خود سوار شد و به دنبال کارهایش رفت.
بیاوردش از جایگاه تژاو
بنزدیک ایران دلش پر ز تاو
هوش مصنوعی: او را از سرزمین تژاو به نزدیک ایران آوردند و دلش پر از شادی و امید بود.
چو شد دور زان جایگاه نبرد
بکردار ایوان یکی دخمه کرد
هوش مصنوعی: وقتی که فاصله از آن محل جنگ ایجاد شد، ایوان به دست کارهایش یک مکان پنهان و مخفی درست کرد.
بیاگند مغزش بمشک و عبیر
تنش را بپوشید چینی حریر
هوش مصنوعی: بیایید بوی خوش مغز او را با مشک و عطر بپوشانیم و بدنش را با پارچه‌ای نازک و زیبا بپوشانیم.
برآیین شاهانش بر تخت عاج
بخوابید و آویخت بر سرش تاج
هوش مصنوعی: بر اساس شایستگی‌های شاهانه، بر تختی از عاج دراز کشیده و تاجی بر سر خود گذاشته است.
سر دخمه کردند سرخ و کبود
تو گفتی که بهرام هرگز نبود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در این بیت به حال و هوای شخصی اشاره شده که دچار سختی و دشواری شده و چهره‌اش به رنگ‌های سرخ و کبود درآمده است. این وضعیت نشان‌دهنده‌ی احساساتی همچون اندوه یا درد و رنج اوست. همچنین به باوری اشاره می‌شود که در این شرایط بهرام (شخصیتی با ویژگی‌های خاص در ادبیات) هرگز نمی‌تواند به چنین وضعیتی دچار شود؛ یعنی این شخص به اندازه‌ای آسیب‌پذیر و متاثر است که بر اساس شرایط او، او را از شخصیت‌های قوی و مقاوم جدا می‌سازد.
شد آن لشکر نامور سوگوار
ز بهرام وز گردش روزگار
هوش مصنوعی: لشکر معروف، به خاطر بی‌تابی و غم‌انگیزی بهرام و تغییرات سرنوشت، به شدت ناراحت و محزون شده است.

حاشیه ها

1403/03/26 18:05
ع . غفوریان

در مورد بیت ۵۱ در نسخه ای به این صورت آمده که درست تر به نظر می رسد: 

که گر من کشم یا کشی پیش من

برادر بود کشته یا خویش من