گنجور

بخش ۱۹

گزین کرد زان لشکر نامدار
سواران شمشیرزن سی‌هزار
برفتند نیمی گذشته ز شب
نه بانگ تبیره نه بوق و جلب
چو پیران سالار لشکر براند
میان یلان هفت فرسنگ ماند
نخستین رسیدند پیش گله
کجا بود بر دشت توران یله
گرفتند بسیار و کشتند نیز
نبود از بد بخت مانند چیز
گله‌دار و چوپان بسی کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد
وزان جایگه سوی ایران سپاه
برفتند برسان گرد سیاه
همه مست بودند ایرانیان
گروهی نشسته گشاده میان
بخیمه درون گیو بیدار بود
سپهدار گودرز هشیار بود
خروش آمد و بانگ زخم تبر
سراسیمه شد گیو پرخاشخر
ستاده ابر پیش پرده‌سرای
یکی اسپ برگستوان‌ور به پای
برآشفت با خویشتن چون پلنگ
ز بافیدن پای آمدش ننگ
بیامد باسپ اندر آورد پای
بکردار باد اندر آمد ز جای
بپرده‌سرای سپهبد رسید
ز گرد سپه آسمان تیره دید
بدو گفت برخیز کامد سپاه
یکی گرد برخاست ز اوردگاه
وزان جایگه رفت نزد پدر
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاو سر
همی گشت بر گرد لشکر چو دود
برانگیخت آن را که هشیار بود
یکی جنگ با بیژن افگند پی
که این دشت رزم است گر باغ می
وزان پس بیامد سوی کارزار
بره برشتابید چندی سوار
بدان اندکی برکشیدند نخ
سپاهی ز ترکان چو مور و ملخ
همی کرد گودرز هر سو نگاه
سپاه اندر آمد بگرد سپاه
سراسیمه شد خفته از داروگیر
برآمد یکی ابر بارانش تیر
بزیر سر مست بالین نرم
ز بر گُرز و گوپال و شمشیر گرم
سپیده چو برزد سر از برج شیر
به لشکر نگه کرد گیو دلیر
همه دشت از ایرانیان کشته دید
سر بخت بیدار برگشته دید
دریده درفش و نگونسار کوس
رخ زندگان تیره چون آبنوس
سپهبد نگه کرد و گردان ندید
ز لشکر دلیران و مردان ندید
همه رزمگه سربسر کشته بود
تنانشان بخون اندر آغشته بود
پسر بی‌پدر شد پدر بی‌پسر
همه لشگر گشن زیر و زبر
به بیچارگی روی برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند
نه کوس و نه لشکر نه بار و بنه
همه میسره خسته و میمنه
ازین گونه لشکر سوی کاسه‌رود
برفتند بی‌مایه و تار و پود
چنین آمد این گنبد تیزگرد
گهی شادمانی دهد گاه درد
سواران توران پس پشت طوس
دلان پر ز کین و سران پر فسوس
همی گُرز بارید گویی ز ابر
پس پشت بر جوشن و خود و گبر
نبد کس برزم اندرون پایدار
همه کوه کردند گردان حصار
فرومانده اسپان و مردان جنگ
یکی را نبد هوش و توش و نه هنگ
سپاهی ازین گونه گشتند باز
شده مانده از رزم و راه دراز
ز هامون سپهبد سوی کوه شد
ز پیکار ترکان بی‌اندوه شد
فراوان کم آمد ز ایرانیان
برآمد خروشی بدرد از میان
همه خسته و بسته بد هرک زیست
شد آن کشته بر خسته باید گریست
نه تاج و نه تخت و نه پرده‌سرای
نه اسپ و نه مردان جنگی بپای
نه آباد بوم نه مردان کار
نه آن خستگانرا کسی خواستار
پدر بر پسر چند گریان شده
وزان خستگان چند بریان شده
چنین است رسم جهان جهان
که کردار خویش از تو دارد نهان
همی با تو در پرده بازی کند
ز بیرون ترا بی‌نیازی کند
ز باد آمدی رفت خواهی به گرد
چه دانی که با تو چه خواهند کرد
ببند درازیم و در چنگ آز
ندانیم باز آشکارا ز راز
دو بهره ز ایرانیان کشته بود
دگر خسته از رزم برگشته بود
سپهبد ز پیکار دیوانه گشت
دلش با خرد همچو بیگانه گشت
بلشکرگه اندر می و خوان و بزم
سپاه آرزو کرد بر جای رزم
جهاندیده گودرز با پیر سر
نه پور و نبیره نه بوم و نه بر
نه آن خستگان را خورش نه پزشک
همه جای غم بود و خونین سرشک
جهاندیدگان پیش اوی آمدند
شکسته دل و راه‌جوی آمدند
یکی دیدبان بر سر کوه کرد
کجا دیدگان سوی انبوه کرد
طلایه فرستاد بر هر سویی
مگر یابد آن درد را دارویی
یکی نامداری ز ایرانیان
بفرمود تا تنگ بندد میان
دهد شاه را آگهی زین سخن
که سالار لشکر چه افگند بن
چه روز بد آمد بایرانیان
سران را ز بخشش سرآمد زیان
رونده بر شاه برد آگهی
که تیره شد آن روزگار مهی
چو شاه دلیر این سخنها شنید
بجوشید وز غم دلش بردمید
ز کار برادر پر از درد بود
بران درد بر درد لشکر فزود
زبان کرد گویا بنفرین طوس
شب تیره تا گاه بانگ خروس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گزین کرد زان لشکر نامدار
سواران شمشیرزن سی‌هزار
هوش مصنوعی: از آن لشکر مشهور، سی هزار سوار شمشیرزن را برگزید.
برفتند نیمی گذشته ز شب
نه بانگ تبیره نه بوق و جلب
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از شب سپری شده است و در این زمان نه صدای بوقی شنیده می‌شود و نه صدای جلب را می‌توان حس کرد.
چو پیران سالار لشکر براند
میان یلان هفت فرسنگ ماند
هوش مصنوعی: وقتی که ریش‌سفیدان و حکیمان رهبر سپاه شدند، فاصله‌ی زیادی میان جنگجویان شجاع و دلیر به وجود آمد.
نخستین رسیدند پیش گله
کجا بود بر دشت توران یله
هوش مصنوعی: در ابتدا به محل گله‌ای که در دشت توران بود رسیدند.
گرفتند بسیار و کشتند نیز
نبود از بد بخت مانند چیز
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دام افتاده و کشته شدند، اما چیزی بدتر از این بدبختی وجود نداشت.
گله‌دار و چوپان بسی کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد
هوش مصنوعی: بسیار از دامداران و چوپان‌ها جان خود را از دست دادند و این نشان‌دهنده بدبختی و ناکامی مردم ایران است.
وزان جایگه سوی ایران سپاه
برفتند برسان گرد سیاه
هوش مصنوعی: سپاه از آن جا به سوی ایران حرکت کردند و به سویی رفتند که گردی سیاه را به وجود آوردند.
همه مست بودند ایرانیان
گروهی نشسته گشاده میان
هوش مصنوعی: همه ایرانیان در حال مستی بودند و گروهی در وسط نشسته و آرامش دارند.
بخیمه درون گیو بیدار بود
سپهدار گودرز هشیار بود
هوش مصنوعی: درون خیمه، گیو بیدار بود و سپهدار گودرز هوشیار و آگاه بود.
خروش آمد و بانگ زخم تبر
سراسیمه شد گیو پرخاشخر
هوش مصنوعی: صدای غرش و زخم تبر به گوش رسید و گیو، که شخصیتی شجاع و جنگجو بود، از آن آواز به شدت مضطرب و نگران شد.
ستاده ابر پیش پرده‌سرای
یکی اسپ برگستوان‌ور به پای
هوش مصنوعی: ابر در جلو صحنه‌ای ایستاده و یکی اسب با عظمت در کنار او قرار دارد.
برآشفت با خویشتن چون پلنگ
ز بافیدن پای آمدش ننگ
هوش مصنوعی: شخصی مانند پلنگ از آشفته بودن حال خود ناراحت می‌شود و احساس بدی از اینکه نتوانسته به خوبی خود را کنترل کند، به او دست می‌دهد.
بیامد باسپ اندر آورد پای
بکردار باد اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: او با پای برافراشته و رفتار خود به سرعت از مکانش بیرون آمد.
بپرده‌سرای سپهبد رسید
ز گرد سپه آسمان تیره دید
هوش مصنوعی: سربازان سپهبد به سرپناه خود رسیدند و در آسمان که ابرهای تاریک و غم انگیزی وجود داشت، تغییر حالتی منفی را مشاهده کردند.
بدو گفت برخیز کامد سپاه
یکی گرد برخاست ز اوردگاه
هوش مصنوعی: به او گفتند که برپا خیز، سپاه آمده است. گروهی گرد هم جمع شده‌اند و از میدان به سمت دیگری حرکت کرده‌اند.
وزان جایگه رفت نزد پدر
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاو سر
هوش مصنوعی: از آن مکان به نزد پدر رفت و در اندرون، سر گرگ گاو را به چنگ گرفت.
همی گشت بر گرد لشکر چو دود
برانگیخت آن را که هشیار بود
هوش مصنوعی: او به دور لشکر می‌چرخید و چون دود را بلند کرد، کسی که آگاه بود فهمید که چه اتفاقی در حال افتادن است.
یکی جنگ با بیژن افگند پی
که این دشت رزم است گر باغ می
هوش مصنوعی: شخصی به جنگ با بیژن پرداخت و می‌گوید که اینجا میدان نبرد است و نه جای گل و باغ.
وزان پس بیامد سوی کارزار
بره برشتابید چندی سوار
هوش مصنوعی: سپس آن بره به سمت میدان جنگ رفت و مدتی با شتاب سوار شد.
بدان اندکی برکشیدند نخ
سپاهی ز ترکان چو مور و ملخ
هوش مصنوعی: بدانید که عده‌ی کمی از سربازان ترک مانند موریانه‌ها و ملخ‌ها پیشروی کردند.
همی کرد گودرز هر سو نگاه
سپاه اندر آمد بگرد سپاه
هوش مصنوعی: گودرز به اطراف نگاه می‌کرد و سپاه را زیر نظر داشت، در همین حال سپاه به دور او جمع شده بود.
سراسیمه شد خفته از داروگیر
برآمد یکی ابر بارانش تیر
هوش مصنوعی: یکی از افراد ناگهان از خواب بیدار شد و مانند ابر بارانی که رعد و برقش را به همراه دارد، دچار اضطراب و ترس شد.
بزیر سر مست بالین نرم
ز بر گُرز و گوپال و شمشیر گرم
هوش مصنوعی: زیر سر فرد مست، بالشتی نرم قرار دارد و در کنار او، شمشیر و ابزار جنگی وجود دارد. این تصویر نشان می‌دهد که حتی در حالت مستی، خطر و آماده‌باش از یاد نمی‌رود.
سپیده چو برزد سر از برج شیر
به لشکر نگه کرد گیو دلیر
هوش مصنوعی: وقتی سپیده دم از بالای برج شیر طلوع کرد، گیو دلیر به لشکر نگاه کرد.
همه دشت از ایرانیان کشته دید
سر بخت بیدار برگشته دید
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در دشت، همه جا پر از جان‌باخته‌های ایرانی است و شخصی به سرنوشت خود نگاهی می‌اندازد و متوجه می‌شود که سرنوشتش به حالت خوشی تغییر کرده و بیدار شده است.
دریده درفش و نگونسار کوس
رخ زندگان تیره چون آبنوس
هوش مصنوعی: نشان و پرچم شکسته و صدای کوس به هنگام زندگی کسانی که مثل چوب ابنو سیاه و تیره هستند، به گوش می‌رسد.
سپهبد نگه کرد و گردان ندید
ز لشکر دلیران و مردان ندید
هوش مصنوعی: سپهبد نگاهی به اطرافش انداخت و هیچ نشانی از سربازان شجاع و دلیر را در میان لشکر نیافت.
همه رزمگه سربسر کشته بود
تنانشان بخون اندر آغشته بود
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، تمام سربازان به خاک افتاده و بدن‌هایشان به خون آغشته شده بود.
پسر بی‌پدر شد پدر بی‌پسر
همه لشگر گشن زیر و زبر
هوش مصنوعی: پسر بدون پدر شد و پدر نیز بدون پسر، همهٔ لشکر در هم و برهم شدند.
به بیچارگی روی برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند
هوش مصنوعی: به خاطر ناچاری و بیچارگی، خیمه و سرپناهی را برپا کردند و در آنجا سکونت گزیدند.
نه کوس و نه لشکر نه بار و بنه
همه میسره خسته و میمنه
هوش مصنوعی: نه گروهی از سربازان وجود دارد، نه بار و بنه‌ای برای سفر؛ تنها کاروانی است که خسته و ناتوان به راه خود ادامه می‌دهد.
ازین گونه لشکر سوی کاسه‌رود
برفتند بی‌مایه و تار و پود
هوش مصنوعی: لشکری از این نوع به سوی کاسه‌رود حرکت کردند، در حالی که بی‌ارزش و بدون ساختار بودند.
چنین آمد این گنبد تیزگرد
گهی شادمانی دهد گاه درد
هوش مصنوعی: این گنبد آسمان گاهی موجب شادی و خوشحالی می‌شود و گاهی هم احساس درد و رنج به انسان می‌دهد.
سواران توران پس پشت طوس
دلان پر ز کین و سران پر فسوس
هوش مصنوعی: سواران توران به دنبال طوس در حال فرار هستند و دل‌های پر از کینه و سرهایی پر از فریب دارند.
همی گُرز بارید گویی ز ابر
پس پشت بر جوشن و خود و گبر
هوش مصنوعی: گویی باران سنگینی بر سر جوشن و بر خود و بر دشمن می‌بارد، همچون اینکه باران از پس ابرها فرو می‌افتد.
نبد کس برزم اندرون پایدار
همه کوه کردند گردان حصار
هوش مصنوعی: هیچ کس در اینجا نمی‌تواند پا بر جای خود بایستد، همه کوه‌ها را به دور خود مانند دیواری گردان کرده‌اند.
فرومانده اسپان و مردان جنگ
یکی را نبد هوش و توش و نه هنگ
هوش مصنوعی: اسب‌ها و مردان جنگ در اینجا به حالتی اشاره دارند که با وجود قدرت و توانایی، ممکن است بعضی از افراد یا موجودات فاقد هوش و درک لازم برای نبرد باشند. هیچ‌کدام از آنها از نظر عقلانی و مهارت توانایی لازم را ندارند.
سپاهی ازین گونه گشتند باز
شده مانده از رزم و راه دراز
هوش مصنوعی: یک گروهی از سربازان که به دلیل جنگ و سفرهای طولانی خسته و آسیب‌دیده شده‌اند، به حالتی فرسوده و بی‌حال درآمده‌اند.
ز هامون سپهبد سوی کوه شد
ز پیکار ترکان بی‌اندوه شد
هوش مصنوعی: سخن از فرمانده‌ای است که از دشت هامون به سوی کوه می‌رود. او از نبرد با ترکان احساس آرامش و بدون دغدغه دارد.
فراوان کم آمد ز ایرانیان
برآمد خروشی بدرد از میان
هوش مصنوعی: از ایرانیان صدا و فریادی به گوش رسید که نشان‌دهنده‌ی درد و رنج آن‌ها بود. این صدا نشان‌دهنده‌ی نارضایتی و مشکلات فراوانی است که در دل آنان وجود دارد.
همه خسته و بسته بد هرک زیست
شد آن کشته بر خسته باید گریست
هوش مصنوعی: همه در اندوه و بهت به سر می‌برند و هر کسی که به زحمت زندگی کرده است، باید برای آن کسی که جانش را در این راه از دست داده، سوگواری کند.
نه تاج و نه تخت و نه پرده‌سرای
نه اسپ و نه مردان جنگی بپای
هوش مصنوعی: نه تاج و نه تخت و نه قصر باشکوه، نه اسب و نه سربازان جنگی در کنار من نیستند.
نه آباد بوم نه مردان کار
نه آن خستگانرا کسی خواستار
هوش مصنوعی: نه سرزمین آباد و سرزنده‌ای وجود دارد، نه انسان‌های فعال و کارآمدی دیده می‌شوند، و نه کسی به خستگی و ناامیدی آن‌ها توجهی می‌کند.
پدر بر پسر چند گریان شده
وزان خستگان چند بریان شده
هوش مصنوعی: پدر بر پسر خیلی اشک ریخته و از آن‌سو، چند نفر دیگر هم در حال درد کشیدن هستند.
چنین است رسم جهان جهان
که کردار خویش از تو دارد نهان
هوش مصنوعی: این جهان به گونه‌ای است که رفتار و کردار تو مخفیانه بر آن تأثیر می‌گذارد.
همی با تو در پرده بازی کند
ز بیرون ترا بی‌نیازی کند
هوش مصنوعی: همیشه در پس پرده، به نحوی با تو رفتار می‌کند که به خودت احساس نیازی نسبت به او نداشته باشی.
ز باد آمدی رفت خواهی به گرد
چه دانی که با تو چه خواهند کرد
هوش مصنوعی: تو از بادی که آمدی، به کجا می‌روی؟ نمی‌دانی که با تو چه خواهند کرد.
ببند درازیم و در چنگ آز
ندانیم باز آشکارا ز راز
هوش مصنوعی: ما به مدت طولانی همه چیز را پنهان نگه می‌داریم و نمی‌دانیم که چه زمانی رازها و ناپیدایی‌ها خود به خود نمایان می‌شوند.
دو بهره ز ایرانیان کشته بود
دگر خسته از رزم برگشته بود
هوش مصنوعی: دو گروه از ایرانیان در میدان نبرد کشته شده بودند، در حالی که گروهی دیگر از جنگ بازگشته و خسته و ناتوان بودند.
سپهبد ز پیکار دیوانه گشت
دلش با خرد همچو بیگانه گشت
هوش مصنوعی: سربازان در میدان جنگ به شدت شجاع و بی‌پروا شده‌اند و دل سردار که عقل و تدبیر را می‌شناسد، به گونه‌ای سرگردان و بی‌گانه با آن احساسات می‌باشد.
بلشکرگه اندر می و خوان و بزم
سپاه آرزو کرد بر جای رزم
هوش مصنوعی: در میخانه، با دوستان و در فضای جشن و شادی، آرزوی آن را داشتم که جای میدان نبرد را بگیریم.
جهاندیده گودرز با پیر سر
نه پور و نبیره نه بوم و نه بر
هوش مصنوعی: گودرز، که تجربه زیادی از زندگی دارد، در حالتی است که نه فرزندی دارد، نه نوه‌ای و نه هیچ یاری از دیار خود.
نه آن خستگان را خورش نه پزشک
همه جای غم بود و خونین سرشک
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که نه خورشید به خستگان نگاهی می‌کند و نه پزشک‌ها توان کمک به آن‌ها را دارند. در هر گوشه‌ای از زندگی، همه جا غم و اشک جاری است و حالتی پر از درد و اندوه حاکم است.
جهاندیدگان پیش اوی آمدند
شکسته دل و راه‌جوی آمدند
هوش مصنوعی: افراد باتجربه و آگاه به زندگی با دل‌های ناتوان و در جستجوی راهی تازه به پیش او آمدند.
یکی دیدبان بر سر کوه کرد
کجا دیدگان سوی انبوه کرد
هوش مصنوعی: یک نگهبان بر فراز کوه ایستاده بود و به دوردست‌ها و جمعیت نگاه می‌کرد.
طلایه فرستاد بر هر سویی
مگر یابد آن درد را دارویی
هوش مصنوعی: طلایه به هر سو فرستاد تا شاید آن درد را درمانی پیدا کند.
یکی نامداری ز ایرانیان
بفرمود تا تنگ بندد میان
هوش مصنوعی: یک شخصیت معروف و برجسته از ایرانیان دستور داد که میان دو نقطه را به صورت تنگ و محکم ببندند.
دهد شاه را آگهی زین سخن
که سالار لشکر چه افگند بن
هوش مصنوعی: شاه را از این ماجرا خبر می‌کنند که فرمانده سپاه چه نقشه‌ای در سر دارد.
چه روز بد آمد بایرانیان
سران را ز بخشش سرآمد زیان
هوش مصنوعی: روزی نگریسته شد که عاقبت خوشی برای ایرانیان رقم نخورده و سران آنان از پیشکش و نعمت‌ها بی‌بهره مانده‌اند و این وضعیت بر آنان زیان آور است.
رونده بر شاه برد آگهی
که تیره شد آن روزگار مهی
هوش مصنوعی: خبر رسید که روزگار تاریک و نابسامان شده است.
چو شاه دلیر این سخنها شنید
بجوشید وز غم دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی شاه دلیر این حرف‌ها را شنید، احساس شوق و شادی کرد و غم و اندوهش از دلش زدوده شد.
ز کار برادر پر از درد بود
بران درد بر درد لشکر فزود
هوش مصنوعی: از کار برادر، پر از درد و غم بود و این دردها باعث شد که بر دردهای دیگر اضافه شود و مشکلات بیشتری بوجود آید.
زبان کرد گویا بنفرین طوس
شب تیره تا گاه بانگ خروس
هوش مصنوعی: زبان گویا و سخنگو، مانند زبانی است که طوس را نفرین می‌کند در شب تاریک تا زمانی که صدای خروس بلند شود.