گنجور

بخش ۱۸

چو خورشید بر زد ز گردون درفش
دم شب شد از خنجر او بنفش
غمی شد دل مرد پرخاشجوی
بدانست کو را بد آمد بروی
برآمد خروش خروس و چکاو
کبوده نیامد بنزد تژاو
سپاهی که بودند با او بخواند
وزان جایگه تیز لشکر براند
تژاو سپهبد بشد با سپاه
بایران خروش آمد از دیده‌گاه
که آمد سپاهی ز ترکان بجنگ
سپهبد نهنگی درفشی پلنگ
ز گردنکشان پیش او رفت گیو
تنی چند با او ز گردان نیو
برآشفت و نامش بپرسید زوی
چنین گفت کای مرد پرخاشجوی
بدین مایه مردم بجنگ آمدی
ز هامون بکام نهنگ آمدی
بپاسخ چنین گفت کای نامدار
ببینی کنون رزم شیر سوار
بگیتی تژاوست نام مرا
بهر دم برآرند کام مرا
نژادم بگوهر از ایران بدست
ز گردان وز پشت شیران بدست
کنون مرزبانم بدین تخت و گاه
نگین بزرگان و داماد شاه
بدو گفت گیو اینکه گفتی مگوی
که تیره شود زین سخن آبروی
از ایران بتوران که دارد نشست
مگر خوردنش خون بود گر کبست
اگر مرزبانی و داماد شاه
چرا بیشتر زین نداری سپاه
بدین مایه لشکر تو تندی مجوی
بتندی بپیش دلیران مپوی
که این پرهنر نامدار دلیر
سر مرزبان اندر آرد بزیر
گر اایدونک فرمان کنی با سپاه
بایران خرامی بنزدیک شاه
کنون پیش طوس سپهبد شوی
بگویی و گفتار او بشنوی
ستانمت زو خلعت و خواسته
پرستنده و اسپ آراسته
تژاو فریبنده گفت ای دلیر
درفش مرا کس نیارد بزیر
مرا ایدر اکنون نگینست و گاه
پرستنده و گنج و تاج و سپاه
همان مرز و شاهی چو افراسیاب
کس این را ز ایران نبیند بخواب
پرستار وز مادیانان گله
بدشت گروگرد کرده یله
تو این اندکی لشکر من مبین
مراجوی با گرز بر پشت زین
من امروز با این سپاه آن کنم
کزین آمدن تان پشیمان کنم
چنین گفت بیژن بفرخ پدر
که ای نامور گرد پرخاشخر
سرافراز و بیداردل پهلوان
به پیری نه آنی که بودی جوان
ترا با تژاو این همه پند چیست
بترکی چنین مهر و پیوند چیست
همی گرز و خنجر بباید کشید
دل و مغز ایشان بباید درید
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
نهادند گوپال و خنجر بدوش
یکی تیره گرد از میان بردمید
بدان سان که خورشید شد ناپدید
جهان شد چو آبار بهمن سیاه
ستاره ندیدند روشن نه ماه
بقلب سپاه اندرون گیو گرد
همی از جهان روشنایی ببرد
بپیش اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ
وزان سوی با تاج بر سر تژاو
که بودیش با شیر درنده تاو
یلانش همه نیک‌مردان و شیر
که هرگز نشدشان دل از رزم سیر
بسی برنیامد برین روزگار
که آن ترک سیر آمد از کارزار
سه بهره ز توران سپه کشته شد
سربخت آن ترک برگشته شد
همی شد گریزان تژاو دلیر
پسش بیژن گیو برسان شیر
خروشان و جوشان و نیزه بدست
تو گفتی که غرنده شیرست مست
یکی نیزه زد بر میان تژاو
نماند آن زمان با تژاو ایچ تاو
گراینده بدبند رومی زره
بپیچید و بگشاد بند گره
بیفگند نیزه بیازید چنگ
چو بر کوه بر غرم تازد پلنگ
بدان سان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو
که افراسیابش بسر برنهاد
نبودی جدا زو بخواب و بیاد
چنین تا در دژ همی تاخت اسپ
پس‌اندرش بیژن چو آذرگشسپ
چو نزدیکی دژ رسید اسپنوی
بیامد خروشان پر از آب روی
که از کین چنین پشت برگاشتی
بدین دژ مرا خوار بگذاشتی
سزد گر ز پس برنشانی مرا
بدین ره بدشمن نمانی مرا
تژاو سرافراز را دل بسوخت
بکردار آتش رخش برفروخت
فراز اسپنوی و تژاو از نشیب
بدو داد در تاختن یک رکیب
پس اندر نشاندش چو ماه دمان
برآمد ز جا باره زیرش دنان
همی تاخت چون گرد با اسپنوی
سوی راه توران نهادند روی
زمانی دوید اسپ جنگی تژاو
نماند ایچ با اسپ و با مرد تاو
تژاو آن زمان با پرستنده گفت
که دشوار کار آمد ای خوب جفت
فروماند این اسپ جنگی ز کار
ز پس بدسگال آمد و پیش غار
اگر دور از ایدر به بیژن رسم
بکام بداندیش دشمن رسم
ترا نیست دشمن بیکبارگی
بمان تا برانم من این بارگی
فرود آمد از اسپ او اسپنوی
تژاو از غم او پر از آب روی
سبکبار شد اسپ و تندی گرفت
پسش بیژن گیو کندی گرفت
چو دید آن رخ ماه‌روی اسپنوی
ز گلبرگ روی و پر از مشک موی
پس پشت خویش اندرش جای کرد
سوی لشکر پهلوان رای کرد
بشادی بیامد بدرگاه طوس
ز درگاه برخاست آوای کوس
که بیدار دل شیر جنگی سوار
دمان با شکار آمد از مرغزار
سپهدار و گردان پرخاشجوی
بویرانی دژ نهادند روی
ازان پس برفتند سوی گله
که بودند بر دشت ترکان یله
گرفتند هر یک کمندی بچنگ
چنانچون بود ساز مردان جنگ
بخم اندر آمد سر بارگی
بیاراست لشکر بیکبارگی
نشستند بر جایگاه تژاو
سواران ایران پر از خشم و تاو
تژاو غمی با دو دیده پرآب
بیامد بنزدیک افراسیاب
چنین گفت کامد سپهدار طوس
ابا لشکری گشن و پیلان کوس
پلاشان و آن نامداران مرد
بخاک اندر آمد سرانشان ز گرد
همه مرز و بوم آتش اندر زدند
فسیله سراسر بهم برزدند
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمی گشت و بر چاره افگند بن
بپیران ویسه چنین گفت شاه
که گفتم بیاور ز هر سو سپاه
درنگ آمدت رای از کاهلی
ز پیری گران گشته و بددلی
نه دژ ماند اکنون نه اسپ و نه مرد
نشستن نشاید بدین مرز کرد
بسی خویش و پیوند ما برده گشت
بسی مرد نیک‌اختر آزرده گشت
کنون نیست امروز روز درنگ
جهان گشت بر مرد بیدار تنگ
جهاندار پیران هم اندر شتاب
برون آمد از پیش افراسیاب
ز هر مرز مردان جنگی بخواند
سلیح و درم داد و لشکر براند
چو آمد ز پهلو برون پهلوان
همی نامزد کرد جای گوان
سوی میمنه بارمان و تژاو
سواران که دارند با شیر تاو
چو نستهین گرد بر میسره
کجا شیر بودی بچنگش بره
جهان پر شد از نالهٔ کرنای
ز غریدن کوس و هندی درای
هوا سربسر سرخ و زرد و بنفش
ز بس نیزه و گونه‌گونه درفش
سپاهی ز جنگ‌آوران صدهزار
نهاده همه سر سوی کارزار
ز دریا بدریا نبود ایچ راه
ز اسپ و ز پیل و هیون و سپاه
همی رفت لشکر گروها گروه
نبد دشت پیدا نه دریا نه کوه
بفرمود پیران که بیره روید
از ایدر سوی راه کوته روید
نباید که یابند خود آگهی
ازین نامداران با فرهی
مگر ناگهان بر سر آن گروه
فرود آرم این گشن لشکر چو کوه
برون کرد کارآگهان ناگهان
همی جست بیدار کار جهان
بتندی براه اندر آورد روی
بسوی گروگرد شد جنگجوی
میان سرخس است نزدیک طوس
ز باورد برخاست آوای کوس
بپیوست گفتار کارآگهان
بپیران بگفتند یک یک نهان
که ایشان همه میگسارند و مست
شب و روز با جام پر می بدست
سواری طلایه ندیدم براه
نه اندیشهٔ رزم توران سپاه
چو بشنید پیران یلان را بخواند
ز لشکر فراوان سخنها براند
که در رزم ما را چنین دستگاه
نبودست هرگز بایران سپاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید بر زد ز گردون درفش
دم شب شد از خنجر او بنفش
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از آسمان نمایان شد، رنگ آسمان به بنفشی بدل گشت، گویی که شب با خنجر این نور خورشید قطع شده باشد.
غمی شد دل مرد پرخاشجوی
بدانست کو را بد آمد بروی
هوش مصنوعی: دل مردی پرخاشجو غمگین شد، چون متوجه شد که کسی از روی او ناراحت شده است.
برآمد خروش خروس و چکاو
کبوده نیامد بنزد تژاو
هوش مصنوعی: صدای خروس و چکاوک بلند شد، اما کبک به نزدیک تژاو نیامد.
سپاهی که بودند با او بخواند
وزان جایگه تیز لشکر براند
هوش مصنوعی: سربازانی که همراه او هستند، با صدای بلند به او می‌خوانند و از آنجا سریعاً لشکر را به جلو می‌رانند.
تژاو سپهبد بشد با سپاه
بایران خروش آمد از دیده‌گاه
هوش مصنوعی: سپهبد تژاو با نیروی خود به ایران آمد و صدای جنگ از دور شنیده شد.
که آمد سپاهی ز ترکان بجنگ
سپهبد نهنگی درفشی پلنگ
هوش مصنوعی: گروهی از سپاهیان ترکان برای جنگی به میدان آمده‌اند و در این نبرد، سپهبدی به نام نهنگ با علم و پرچم پلنگ به پیش رفته است.
ز گردنکشان پیش او رفت گیو
تنی چند با او ز گردان نیو
هوش مصنوعی: گیو به سوی گردنکشان رفت و تعداد کمی از همراهانش را با خود برد.
برآشفت و نامش بپرسید زوی
چنین گفت کای مرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: او برآشفت و از او پرسیدند نامش را. او گفت: ای مردی که همیشه در حال جدال و خشم هستی.
بدین مایه مردم بجنگ آمدی
ز هامون بکام نهنگ آمدی
هوش مصنوعی: به این مقدار، تو به میدان جنگ آمده‌ای؛ از جایی دور به خاطر نهنگ به اینجا رسیده‌ای.
بپاسخ چنین گفت کای نامدار
ببینی کنون رزم شیر سوار
هوش مصنوعی: او به پاسخ گفت: ای فرد بزرگوار، اکنون ببین چگونه جنگ شیر سوار است.
بگیتی تژاوست نام مرا
بهر دم برآرند کام مرا
هوش مصنوعی: در دنیا، نام من همیشه بر زبان‌هاست و هر لحظه یاد من می‌شود و این باعث می‌شود که خواسته‌هایم برآورده شود.
نژادم بگوهر از ایران بدست
ز گردان وز پشت شیران بدست
هوش مصنوعی: من از نژادی اصیل و با ارزش از سرزمین ایران هستم که قدرت و دلیری‌ام به خاطر اجدادم است که به مانند شیران قوی و نیرومندند.
کنون مرزبانم بدین تخت و گاه
نگین بزرگان و داماد شاه
هوش مصنوعی: الان من نگهبان این تخت و جایگاه هستم که جواهری از بزرگان و داماد شاه به حساب می‌آید.
بدو گفت گیو اینکه گفتی مگوی
که تیره شود زین سخن آبروی
هوش مصنوعی: به او گفت گیو که نگو چیزی که باعث شود آبروی تو به خطر بیفتد.
از ایران بتوران که دارد نشست
مگر خوردنش خون بود گر کبست
هوش مصنوعی: از ایران به سمت توران رفته است و تنها نشستن در آنجا می‌تواند متوجه شود که آیا خوردن او خونین خواهد بود یا نه، حتی اگر کبک هم باشد.
اگر مرزبانی و داماد شاه
چرا بیشتر زین نداری سپاه
هوش مصنوعی: اگر تو مرزبان و داماد شاه هستی، پس چرا سپاه بیشتری در اختیار نداری؟
بدین مایه لشکر تو تندی مجوی
بتندی بپیش دلیران مپوی
هوش مصنوعی: با این قدرت و توانایی، به دنبال جنگجویان نرو و در برابر دلیران قدم نگذار.
که این پرهنر نامدار دلیر
سر مرزبان اندر آرد بزیر
هوش مصنوعی: این فرد شجاع و هنرمند، که در میدان نبرد بی‌نظیر است، سپاه را به شکست خواهد کشاند.
گر اایدونک فرمان کنی با سپاه
بایران خرامی بنزدیک شاه
هوش مصنوعی: اگر با سپاه خود به ایران بیایی و فرماندهی کنی، به نزد شاه خواهی رفت.
کنون پیش طوس سپهبد شوی
بگویی و گفتار او بشنوی
هوش مصنوعی: الان به پیش طوس، فرمانده سپاه برو و به او بگو و سخنانش را بشنو.
ستانمت زو خلعت و خواسته
پرستنده و اسپ آراسته
هوش مصنوعی: به تو لباس و هدیه‌ای می‌دهم که شایسته و دوست‌داشتنی باشد، و همچنین اسبی زیبا و آراسته برایت آماده می‌کنم.
تژاو فریبنده گفت ای دلیر
درفش مرا کس نیارد بزیر
هوش مصنوعی: در اینجا سخنی از یک فرد شجاع است که به دیگری می‌گوید: ای دلیر، پرچم من را هیچ‌کس نمی‌تواند به زیر آورد. این جمله نشان‌دهنده‌ی احساس قدرت و اعتماد به نفس فرد است و به نوعی از استقامت و ایستادگی در برابر چالش‌ها خبر می‌دهد.
مرا ایدر اکنون نگینست و گاه
پرستنده و گنج و تاج و سپاه
هوش مصنوعی: در حال حاضر من هیچ چیز باارزش و مهمی ندارم و در عوض فقط به پرستش و آرزوهای خود مشغولم. من نه زر و زیور دارم، نه قدرت و مقام، و نه حتی سربازانی برای حمایت.
همان مرز و شاهی چو افراسیاب
کس این را ز ایران نبیند بخواب
هوش مصنوعی: اگر کسی از ایران خواب ببیند، نه مرز و بوم آن را می‌بیند و نه قدرت و سلطنت افراسیاب را.
پرستار وز مادیانان گله
بدشت گروگرد کرده یله
هوش مصنوعی: پرستار و گله‌دار در دشت، در حال مراقبت از مادیان‌ها و گله هستند و آنها را از خطرات دور نگه می‌دارند.
تو این اندکی لشکر من مبین
مراجوی با گرز بر پشت زین
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که این تعداد اندک نیروی من را دست کم نگیر و از مقابله با من بپرهیز، زیرا قدرتی در زیر این زین نهفته است که ممکن است تو را به سختی وادار کند.
من امروز با این سپاه آن کنم
کزین آمدن تان پشیمان کنم
هوش مصنوعی: امروز با این نیروها کارهایی انجام می‌دهم که باعث شدم شما از آمدنتان پشیمان شوید.
چنین گفت بیژن بفرخ پدر
که ای نامور گرد پرخاشخر
هوش مصنوعی: بیژن به پدرش فرخ گفت که ای پدر بزرگوار و معروف، تو همانند گردی هستی که در برابر خشم و پرخاشگری قرار می‌گیری.
سرافراز و بیداردل پهلوان
به پیری نه آنی که بودی جوان
هوش مصنوعی: پهلوانی که در دوران پیری هم با عزت و هوشیاری زندگی می‌کند، همان کسی نیست که در جوانی جوانمرد و پرنشاط بود.
ترا با تژاو این همه پند چیست
بترکی چنین مهر و پیوند چیست
هوش مصنوعی: چرا تو با این همه تجربه و آگاهی، به این راحتی از عشق و پیوند خود دست می‌کشی؟
همی گرز و خنجر بباید کشید
دل و مغز ایشان بباید درید
هوش مصنوعی: برای پیروزی بر دشمنان، باید همواره سلاح را آماده کرد و در صورت لزوم، به دل و جان آنها حمله کرد.
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
نهادند گوپال و خنجر بدوش
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآوردند و صدای بلندی برخاست. گوپال و خنجر به کمر، آماده شدند.
یکی تیره گرد از میان بردمید
بدان سان که خورشید شد ناپدید
هوش مصنوعی: من یک سایه تاریک را از وسط کنار زدم، به طوری که خورشید ناپدید شد.
جهان شد چو آبار بهمن سیاه
ستاره ندیدند روشن نه ماه
هوش مصنوعی: جهان مانند سیلابی از برف سیاه شده است و در آن هیچ ستاره‌ای دیده نمی‌شود و نه حتی ماهی روشن.
بقلب سپاه اندرون گیو گرد
همی از جهان روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: در دل سپاه، گیو جمع می‌شود و از جهان نور و روشنی را می‌گیرد.
بپیش اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ
هوش مصنوعی: بیژن با سرعت و شجاعت به محلی رفت که باید در آنجا نبرد کند و شاهد جنگ بود.
وزان سوی با تاج بر سر تژاو
که بودیش با شیر درنده تاو
هوش مصنوعی: از آن سو، کسی با تاج بر سر بود که او را با شیر درنده تشبیه می‌کردند.
یلانش همه نیک‌مردان و شیر
که هرگز نشدشان دل از رزم سیر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف مردان شجاع و دلیر می‌پردازد که همیشه آماده‌ی نبرد و جنگ هستند و هیچ وقت از مبارزه و جنگیدن خسته نمی‌شوند. این افراد به عنوان نمونه‌ای از نیک‌مردان و دلیران معرفی می‌شوند که همواره در حال مبارزه و دفاع از آرمان‌های خود هستند.
بسی برنیامد برین روزگار
که آن ترک سیر آمد از کارزار
هوش مصنوعی: در این دوران، بارها دیده شده که آن شخص زیبا به میدان جنگ نیامده است.
سه بهره ز توران سپه کشته شد
سربخت آن ترک برگشته شد
هوش مصنوعی: سه گروه از نیروهای توران به دست سپاه کشته شدند و این باعث شد که بخت آن ترک به خوبی تغییر کند.
همی شد گریزان تژاو دلیر
پسش بیژن گیو برسان شیر
هوش مصنوعی: تژاو دلیر از میدان می‌گریخت و بیژن گیو به او نزدیک می‌شد.
خروشان و جوشان و نیزه بدست
تو گفتی که غرنده شیرست مست
هوش مصنوعی: تو در حال غرش و جنب و جوش با نیزه به دست هستی و انگار که شیر مستی که غر می‌زند.
یکی نیزه زد بر میان تژاو
نماند آن زمان با تژاو ایچ تاو
هوش مصنوعی: یک نفر ضربه‌ای به موجودی به نام تژاو زد و در آن لحظه هیچ اثری از تژاو باقی نماند.
گراینده بدبند رومی زره
بپیچید و بگشاد بند گره
هوش مصنوعی: دلاور رومی که در جنگ به تنگنا افتاده بود، زره خود را کنار زد و گره‌ها را باز کرد.
بیفگند نیزه بیازید چنگ
چو بر کوه بر غرم تازد پلنگ
هوش مصنوعی: نمی‌گذارد نیرویی که در نبرد وجود دارد، به راحتی از آن گذر کرد. مثل اینکه اگر پلنگی بر کوه حمله کند، همه چیز را به هم می‌ریزد و آسیب می‌زند.
بدان سان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو
هوش مصنوعی: به روال یک شاهین که به آسانی طعمه‌اش را می‌رباید، آن جواهر گرانبها نیز به دست فردی با توانایی و مهارت ویژه‌ای گرفته شد.
که افراسیابش بسر برنهاد
نبودی جدا زو بخواب و بیاد
هوش مصنوعی: افراسیاب بر او فشار آورده و او هیچگاه از خواب و یاد او جدا نمی‌شود.
چنین تا در دژ همی تاخت اسپ
پس‌اندرش بیژن چو آذرگشسپ
هوش مصنوعی: به‌گونه‌ای که در دیوار قلعه به جلو می‌تازد، اسب بیژن مانند آذرگشسپ در درون آن می‌دود.
چو نزدیکی دژ رسید اسپنوی
بیامد خروشان پر از آب روی
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی دژ رسیدند، اسبی با سری پر آب و خروشان به جلو آمد.
که از کین چنین پشت برگاشتی
بدین دژ مرا خوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: از روی کینه، به این وضع بدی که به من ایجاد کردی، مرا در این دژ به حال خود رها کردی و بی‌احترامی کردی.
سزد گر ز پس برنشانی مرا
بدین ره بدشمن نمانی مرا
هوش مصنوعی: اگر تو در این راه، مرا به صف دشمنان برگردانی، این کار سزاوار است.
تژاو سرافراز را دل بسوخت
بکردار آتش رخش برفروخت
هوش مصنوعی: دل به عشق شخصی آتشین و سرفراز سوخته است، چراکه زیبایی و ظاهری خیره‌کننده او باعث شعله‌ور شدن این احساس شده است.
فراز اسپنوی و تژاو از نشیب
بدو داد در تاختن یک رکیب
هوش مصنوعی: تپه‌های بلند و سرسبز را یک نشانه‌ای از تلاش و جنگجویی به نمایش می‌گذارند، گویی که از دل نشیب‌ها و دشواری‌ها، نیرویی برای پیروزی بر حریف برمی‌خیزد.
پس اندر نشاندش چو ماه دمان
برآمد ز جا باره زیرش دنان
هوش مصنوعی: سپس او را مثل ماه در زمان خود نشاند و در آن لحظه که ماه از جا بلند شد، زیر او دانه‌ها قرار گرفت.
همی تاخت چون گرد با اسپنوی
سوی راه توران نهادند روی
هوش مصنوعی: او همچون گردی که در باد می‌خزد، با اسبی فربه و نیرومند به سمت راه توران به پیش می‌رود.
زمانی دوید اسپ جنگی تژاو
نماند ایچ با اسپ و با مرد تاو
هوش مصنوعی: در گذشته، اسبی تند و چابک در میدان جنگ دوید و هیچ چیزی نتوانست او را متوقف کند، نه دیگر اسب‌ها و نه مردان جنگی.
تژاو آن زمان با پرستنده گفت
که دشوار کار آمد ای خوب جفت
هوش مصنوعی: در آن زمان، تژاو به پرستنده گفت که این کار برای او دشوار است، ای عزیزترین همراه.
فروماند این اسپ جنگی ز کار
ز پس بدسگال آمد و پیش غار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی می‌پردازد که یک اسب جنگی خسته و ناتوان از ادامه کار، به پشت و در مقابل دشمن و در نزدیکی غاری قرار گرفته است. به عبارتی، این وضعیت نشان‌دهنده‌ی ضعف و ناامیدی در مقابله با چالش‌ها و دشواری‌هاست.
اگر دور از ایدر به بیژن رسم
بکام بداندیش دشمن رسم
هوش مصنوعی: اگر به بیژن برسم، ممکن است به خاطر دشمن بداندیش، دچار مشکل شوم.
ترا نیست دشمن بیکبارگی
بمان تا برانم من این بارگی
هوش مصنوعی: تو دشمنی نداری که یک‌باره به جنگ بیفتی، صبر کن تا من این بار تو را شکست دهم.
فرود آمد از اسپ او اسپنوی
تژاو از غم او پر از آب روی
هوش مصنوعی: اسب او از شدت غم به زمین افتاد و چهره‌اش پر از اشک شد.
سبکبار شد اسپ و تندی گرفت
پسش بیژن گیو کندی گرفت
هوش مصنوعی: اسب به سرعت پیش رفت و بیژن گیو به دنبال او به حرکت درآمد.
چو دید آن رخ ماه‌روی اسپنوی
ز گلبرگ روی و پر از مشک موی
هوش مصنوعی: وقتی آن چهره زیبا را دید که مانند ماه می‌تابد و همچون گلبرگ نرم و با موهایی معطر به مشکی است.
پس پشت خویش اندرش جای کرد
سوی لشکر پهلوان رای کرد
هوش مصنوعی: او پس از اینکه به خود اطمینان یافت، به سمت لشکر قهرمان حرکت کرد و بر اساس تدبیر خود اقدام نمود.
بشادی بیامد بدرگاه طوس
ز درگاه برخاست آوای کوس
هوش مصنوعی: به خوشحالی، پیغام شادمانی از طرف طوس رسید و نوای شادی از درگاه بلند شد.
که بیدار دل شیر جنگی سوار
دمان با شکار آمد از مرغزار
هوش مصنوعی: یک دل شجاع و بیدار مانند شیر جنگی، در زمان صبح با شکار از دشت و مرتع به سمت هدف خود می‌آید.
سپهدار و گردان پرخاشجوی
بویرانی دژ نهادند روی
هوش مصنوعی: سردار و جنگجویان غیور بویر احاطه‌ای بر دژ ایجاد کردند.
ازان پس برفتند سوی گله
که بودند بر دشت ترکان یله
هوش مصنوعی: پس از آن به سوی گله رفتند که در دشت ترکان به صورت آزاد و رها در حال چرا بودند.
گرفتند هر یک کمندی بچنگ
چنانچون بود ساز مردان جنگ
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به دقت آماده شد و چنگک و ابزار خود را در دست گرفتند، همچنان که همیشه مردان جنگ می‌کنند.
بخم اندر آمد سر بارگی
بیاراست لشکر بیکبارگی
هوش مصنوعی: تنش و دردسر به سراغم آمد و ناگهان با تمام نیروی خود، هراسی برپا کرد.
نشستند بر جایگاه تژاو
سواران ایران پر از خشم و تاو
هوش مصنوعی: سواران ایران با خشم و قدرت بر جایگاه خود نشسته‌اند.
تژاو غمی با دو دیده پرآب
بیامد بنزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: یک غم بزرگ با چشمانی پر از اشک نزد افراسیاب آمد.
چنین گفت کامد سپهدار طوس
ابا لشکری گشن و پیلان کوس
هوش مصنوعی: سپهدار طوس با لشکری گرسنه و فیل‌هایی که به صدا درآمده‌اند، چنین گفت.
پلاشان و آن نامداران مرد
بخاک اندر آمد سرانشان ز گرد
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و نامدار به خاک افتادند و سرهایشان زیر گرد و غبار مدفون شد.
همه مرز و بوم آتش اندر زدند
فسیله سراسر بهم برزدند
هوش مصنوعی: همه جا را آتش فراگرفته و هر چیزی را به هم ریخته‌اند.
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمی گشت و بر چاره افگند بن
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب این حرف‌ها را شنید، ناراحت شد و به فکر حل مشکل افتاد.
بپیران ویسه چنین گفت شاه
که گفتم بیاور ز هر سو سپاه
هوش مصنوعی: شاه به پیران ویسه توصیه می‌کند که همان‌طور که گفته بودم، از هر گوشه برای مقابله با دشمنان نیرو بیاورید.
درنگ آمدت رای از کاهلی
ز پیری گران گشته و بددلی
هوش مصنوعی: تاخیر در آمدنت به خاطر تنبلی و پیری است که سنگین شده و دل را ناخوش کرده است.
نه دژ ماند اکنون نه اسپ و نه مرد
نشستن نشاید بدین مرز کرد
هوش مصنوعی: حالا نه قلعه‌ای باقی مانده، نه اسبی و نه مردی؛ نشستن و سکون در این مرز دیگر مناسب نیست.
بسی خویش و پیوند ما برده گشت
بسی مرد نیک‌اختر آزرده گشت
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به ما نزدیک بودند و با ما ارتباط داشتند، از دست ما رفتند و در نتیجه، افراد بزرگ و خوب هم ناراحت و اندوهگین شدند.
کنون نیست امروز روز درنگ
جهان گشت بر مرد بیدار تنگ
هوش مصنوعی: امروز زمان توقف نیست، جهان بر مرد آگاه و هوشیار فشار آورده است.
جهاندار پیران هم اندر شتاب
برون آمد از پیش افراسیاب
هوش مصنوعی: پادشاه کهنسال مانند دیگران به سرعت از برابر افراسیاب خارج شد.
ز هر مرز مردان جنگی بخواند
سلیح و درم داد و لشکر براند
هوش مصنوعی: از هر سرزمین، جنگجویان به یاری صدا می‌زنند و سلاح و نقره (درم) می‌طلبند تا سپاهی را به حرکت درآورند.
چو آمد ز پهلو برون پهلوان
همی نامزد کرد جای گوان
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان از کنار بیرون آمد، به معنی و مقام خود اشاره کرد و آماده مبارزه شد.
سوی میمنه بارمان و تژاو
سواران که دارند با شیر تاو
هوش مصنوعی: به سمت راست ما، گروهی از سواران هستند که با شیرهای نیرومند در حال پیشروی‌اند.
چو نستهین گرد بر میسره
کجا شیر بودی بچنگش بره
هوش مصنوعی: اگر در جایی که همه چیز به سامان است، بی‌توجهی کنی، در آن زمان که زندگی سخت و دشوار می‌شود، به یاد بیاور که در اوج قدرت ممکن است که آن شیر (قدرت و موقعیت) را از دست بدهی.
جهان پر شد از نالهٔ کرنای
ز غریدن کوس و هندی درای
هوش مصنوعی: جهان پر از صدای ناله‌ای شده که ناشی از ضجه و فریاد کوس‌ها و هندی‌هاست.
هوا سربسر سرخ و زرد و بنفش
ز بس نیزه و گونه‌گونه درفش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نبردی که در آن درگیر شده‌اند، به رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش درآمده است و این تغییر رنگ ناشی از پرچم‌ها و نیزه‌های متعدد در میدان جنگ است.
سپاهی ز جنگ‌آوران صدهزار
نهاده همه سر سوی کارزار
هوش مصنوعی: نیروهای زیادی از جنگجویان با هم جمع شده‌اند و همه آنها آماده و مصمم به سوی میدان جنگ می‌روند.
ز دریا بدریا نبود ایچ راه
ز اسپ و ز پیل و هیون و سپاه
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این نکته اشاره می‌کند که میان دریاها هیچ راهی وجود ندارد و سفر از یک دریا به دریای دیگر ممکن نیست، همان‌طور که از اسب و فیل و موجودات دیگر و سپاه نیز نمی‌توان به سادگی عبور کرد. به عبارت دیگر، نشان می‌دهد که ارتباطات و رفت و آمدها در برخی موارد دشوار و ناممکن هستند.
همی رفت لشکر گروها گروه
نبد دشت پیدا نه دریا نه کوه
هوش مصنوعی: لشکر به سمت جلو حرکت می‌کرد و از آنجا که در دشت چیزی دیده نمی‌شد، نه دریا بود و نه کوه.
بفرمود پیران که بیره روید
از ایدر سوی راه کوته روید
هوش مصنوعی: پیران توصیه کردند که از میان راه‌های طولانی، به راه کوتاه‌تر بروید.
نباید که یابند خود آگهی
ازین نامداران با فرهی
هوش مصنوعی: نباید این بزرگواران آگاه شوند که ما از وجودشان خبر داریم.
مگر ناگهان بر سر آن گروه
فرود آرم این گشن لشکر چو کوه
هوش مصنوعی: آیا ناگهان بر سر آن گروه حمله می‌کنم، مانند لشکری گرسنه که چون کوهی بر سرشان می‌افتد؟
برون کرد کارآگهان ناگهان
همی جست بیدار کار جهان
هوش مصنوعی: ناگهان افرادی که در کارشان ماهرند، از خواب بیدار شده و به سرعت به فعالیت پرداخته و جهان را تغییر می‌دهند.
بتندی براه اندر آورد روی
بسوی گروگرد شد جنگجوی
هوش مصنوعی: دختر جوان به راه افتاد و چهره‌اش به سمت میدان جنگ بود، جایی که نبرد در حال وقوع بود.
میان سرخس است نزدیک طوس
ز باورد برخاست آوای کوس
هوش مصنوعی: در نزدیکی طوس، در میان سرخس‌ها، صدای رسای طبل به گوش می‌رسد که از دل باورها برخاسته است.
بپیوست گفتار کارآگهان
بپیران بگفتند یک یک نهان
هوش مصنوعی: سخنانی که کاردانان گفتند، به بزرگان منتقل شد و آنها نیز به تدریج و به طور پنهانی سخنان را بیان کردند.
که ایشان همه میگسارند و مست
شب و روز با جام پر می بدست
هوش مصنوعی: آنها همیشه در حال نوشیدن و مستی هستند و به صورت شبانه‌روزی با جام پر از می در دست‌اند.
سواری طلایه ندیدم براه
نه اندیشهٔ رزم توران سپاه
هوش مصنوعی: من هیچ سوارکاری را در جاده ندیدم و به فکر نبرد با سپاه توران نیستم.
چو بشنید پیران یلان را بخواند
ز لشکر فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: زمانی که پیران، جوانمردان را ملاقات کردند، از میان لشکر که بسیار زیاد بود، صحبت‌هایی را آغاز کردند.
که در رزم ما را چنین دستگاه
نبودست هرگز بایران سپاه
هوش مصنوعی: در جنگ‌ها هرگز چنین تجهیزاتی برای ایرانیان وجود نداشته است.