گنجور

بخش ۱۷

ازان پس خبر شد بافراسیاب
که شد مرز توران چو دریای آب
سوی کاسه‌رود اندر آمد سپاه
زمین شد ز کین سیاوش سیاه
سپهبد به پیران سالار گفت
که خسرو سخن برگشاد از نهفت
مگر کین سخن را پذیره شویم
همه با درفش و تبیره شویم
وگرنه ز ایران بیاید سپاه
نه خورشید بینیم روشن نه ماه
برو لشکر آور ز هر سو فراز
سخنها نباید که گردد دراز
وزین رو برآمد یکی تندباد
که کس را ز ایران نبد رزم یاد
یکی ابر تند اندر آمد چو گرد
ز سرما همی لب بدندان فسرد
سراپرده و خیمه‌ها گشت یخ
کشید از بر کوه بر برف نخ
بیک هفته کس روی هامون ندید
همه کشور از برف شد ناپدید
خور و خواب و آرامگه تنگ شد
تو گفتی که روی زمین سنگ شد
کسی را نبد یاد روز نبرد
همی اسپ جنگی بکشت و بخورد
تبه شد بسی مردم و چارپای
یکی را نبد چنگ و بازو بجای
بهشتم برآمد بلند آفتاب
جهان شد سراسر چو دریای آب
سپهبد سپه را همی گرد کرد
سخن رفت چندی ز روز نبرد
که ایدر سپه شد ز تنگی تباه
سزد گر برانیم ازین رزمگاه
مبادا برین بوم و برها درود
کلات و سپدکوه گر کاسه رود
ز گردان سرافراز بهرام گفت
که این از سپهبد نشاید نهفت
تو ما را بگفتار خامش کنی
همی رزم پور سیاوش کنی
مکن کژ ابر خیره بر کار راست
بیک جان نگه کن که چندین بکاست
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش
سپهبد چنین گفت کاذرگشسپ
نبد نامورتر ز جنگی زرسپ
بلشکر نگه کن که چون ریونیز
که بینی بمردی و دیدار نیز
نه بر بی‌گنه کشته آمد فرود
نوشته چنین بود بود آنچ بود
مرا جام ازو پر می و شیر بود
جوان را ز بالا سخن تیر بود
کنون از گذشته نیاریم یاد
به بیداد شد کشته او گر بداد
چو خلعت ستد گیو گودرز ز شاه
که آن کوه هیزم بسوزد براه
کنونست هنگام آن سوختن
به آتش سپهری برافروختن
گشاده شود راه لشکر مگر
بباشد سپه را بروبر گذر
بدو گفت گیو این سخن رنج نیست
وگر هست هم رنج بی‌گنج نیست
غمی گشت بیژن بدین داستان
نباشم بدین گفت همداستان
مرا با جوانی نباید نشست
بپیری کمر بر میان تو بست
برنج و بسختی بپروردیم
بگفتار هرگز نیازردیم
مرا برد باید بدین کار دست
نشاید تو با رنج و من با نشست
بدو گفت گیو آنک من ساختم
بدین کار گردن برافراختم
کنون ای پسر گاه آرایشست
نه هنگام پیری و بخشایشست
ازین رفتن من ندار ایچ غم
که من کوه خارا بسوزم به دم
بسختی گذشت از در کاسه‌رود
جهان را همه رنج برف آب بود
چو آمد بران کوه هیزم فراز
ندانست بالا و پهناش باز
ز پیکان تیر آتشی برفروخت
بکوه اندر افگند و هیزم بسوخت
ز آتش سه هفته گذرشان نبود
ز تف زبانه ز باد و ز دود
چهارم سپه برگذشتن گرفت
همان آب و آتش نشستن گرفت
سپهبد چو لشکر برو گرد شد
ز آتش براه گروگرد شد
سپاه اندر آمد چنانچون سزد
همه کوه و هامون سراپرده زد
چنانچون ببایست برساختند
ز هر سو طلایه برون تاختند
گروگرد بودی نشست تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو
فسیله بدان جایگه داشتی
چنان کوه تا کوه بگذاشتی
خبر شد که آمد ز ایران سپاه
گله برد باید به یکسو ز راه
فرستاد گردی هم اندر شتاب
بنزدیک چوپان افراسیاب
کبوده بدش نام و شایسته بود
بشایستگی نیز بایسته بود
بدو گفت چون تیره گردد سپهر
تو ز ایدر برو هیچ منمای چهر
نگه کن که چندست ز ایران سپاه
ز گردان که دارد درفش و کلاه
ازیدر بر ایشان شبیخون کنیم
همه کوه در جنگ هامون کنیم
کبوده بیامد چو گرد سیاه
شب تیره نزدیک ایران سپاه
طلایه شب تیره بهرام بود
کمندش سر پیل را دام بود
برآورد اسپ کبوده خروش
ز لشکر برافراخت بهرام گوش
کمان را بزه کرد و بفشارد ران
درآمد ز جای آن هیون گران
یکی تیر بگشاد و نگشاد لب
کبوده نبود ایچ پیدا ز شب
بزد بر کمربند چوپان شاه
همی گشت رنگ کبوده سیاه
ز اسپ اندر افتاد و زنهار خواست
بدو گفت بهرام برگوی راست
که ایدر فرستندهٔ تو که بود
کرا خواستی زین بزرگان بسود
ببهرام گفت ار دهی زینهار
بگویم ترا هرچ پرسی ز کار
تژاوست شاها فرستنده‌ام
بنزدیک او من پرستنده‌ام
مکش مر مرا تا نمایمت راه
بجایی که او دارد آرامگاه
بدو گفت بهرام با من تژاو
چو با شیر درنده پیکار گاو
سرش را بخنجر ببرید پست
بفتراک زین کیانی ببست
بلشکر گه آورد و بفگند خوار
نه نام‌آوری بد نه گردی سوار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ازان پس خبر شد بافراسیاب
که شد مرز توران چو دریای آب
هوش مصنوعی: پس از آن، خبر به فراسیاب رسید که مرز توران به اندازه‌ای وسیع شده که مانند دریای آب شده است.
سوی کاسه‌رود اندر آمد سپاه
زمین شد ز کین سیاوش سیاه
هوش مصنوعی: سپاه به سمت کاسه‌رود حرکت کرد و زمین به خاطر کینه‌ی سیاوش تیره و تار شد.
سپهبد به پیران سالار گفت
که خسرو سخن برگشاد از نهفت
هوش مصنوعی: سردار به فرمانده پیر گفت که شاه سخنانش را از پنهان بیرون آورد.
مگر کین سخن را پذیره شویم
همه با درفش و تبیره شویم
هوش مصنوعی: آیا نمی‌خواهیم این سخن را بپذیریم که همه به یکدیگر ملحق شده و در کنار هم با قدرت و عزم راسخ پیش برویم؟
وگرنه ز ایران بیاید سپاه
نه خورشید بینیم روشن نه ماه
هوش مصنوعی: اگر سپاهی از ایران بیاید، نه نور خورشید را خواهیم دید و نه ماه را روشن خواهیم یافت.
برو لشکر آور ز هر سو فراز
سخنها نباید که گردد دراز
هوش مصنوعی: به سفر برو و از هر طرف کمک و یار جمع کن، زیرا صحبت‌ها نباید طولانی شود.
وزین رو برآمد یکی تندباد
که کس را ز ایران نبد رزم یاد
هوش مصنوعی: از این رو، یک طوفان شدید به وجود آمد که هیچ‌کس در ایران یاد جنگ را بازگو نکرد.
یکی ابر تند اندر آمد چو گرد
ز سرما همی لب بدندان فسرد
هوش مصنوعی: یک ابر تند و سریع مانند گرد و غبار وارد شد و به خاطر سرما لب‌هایم به دندان‌هایم چسبید.
سراپرده و خیمه‌ها گشت یخ
کشید از بر کوه بر برف نخ
هوش مصنوعی: چادرها و خیمه‌ها در کوه‌ها در زیر برف یخ زده‌اند.
بیک هفته کس روی هامون ندید
همه کشور از برف شد ناپدید
هوش مصنوعی: در یک هفته، هیچ‌کس در حوالی هامون (یک منطقه) دیده نمی‌شود و تمام کشور به خاطر برف پنهان شده است.
خور و خواب و آرامگه تنگ شد
تو گفتی که روی زمین سنگ شد
هوش مصنوعی: خوراک و خواب و آرامش من محدود و کم شده است، تو گویی که زمین سخت و سنگی شده است.
کسی را نبد یاد روز نبرد
همی اسپ جنگی بکشت و بخورد
هوش مصنوعی: هیچ کس یاد روز جنگ را ندارد، زیرا او اسب جنگی را کشت و خورد.
تبه شد بسی مردم و چارپای
یکی را نبد چنگ و بازو بجای
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم و حیوانات نابود شدند، اما هیچ کس نبود که با دست و قدرت خود از آن‌ها دفاع کند.
بهشتم برآمد بلند آفتاب
جهان شد سراسر چو دریای آب
هوش مصنوعی: بهشتی به وجود آمده است و خورشید نور خود را بر آن می‌تاباند. جهان اکنون مانند دریا پر از آب و زندگی شده است.
سپهبد سپه را همی گرد کرد
سخن رفت چندی ز روز نبرد
هوش مصنوعی: سپهبد به گردآوری و برگزاری کلام پرداخت و مدتی از روز جنگ گذشته بود.
که ایدر سپه شد ز تنگی تباه
سزد گر برانیم ازین رزمگاه
هوش مصنوعی: اگر سپاه ما به خاطر تنگی و مشکلات نابود شود، شایسته است که ما را از این میدان جنگ بیرون برانند.
مبادا برین بوم و برها درود
کلات و سپدکوه گر کاسه رود
هوش مصنوعی: مبادا بر این سرزمین و کوه‌ها سلام بفرستید، مگر اینکه کاسه‌ای از آب رود داشته باشید.
ز گردان سرافراز بهرام گفت
که این از سپهبد نشاید نهفت
هوش مصنوعی: بهرام به فرماندهان دلیرش گفت که چنین موضوعی نباید از نگاه ما پنهان بماند.
تو ما را بگفتار خامش کنی
همی رزم پور سیاوش کنی
هوش مصنوعی: تو ما را با سکوت خود به آرامش می‌رسانی و جنگ و جدل ما را به یاد فرزند سیاوش می‌اندازی.
مکن کژ ابر خیره بر کار راست
بیک جان نگه کن که چندین بکاست
هوش مصنوعی: ابر خیره ممکن است بر کار درست تأثیر بگذارد، اما باید با یک جان و توجه دقیق نگاه کنی که چه مقدار از مسائل و مشکلات کم می‌شود.
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش
هوش مصنوعی: هنوز نمی‌دانیم که بدی چه پیامدی برایت خواهد داشت، چرا که در این زمان نشانه‌ای از آن به روشنی دیده نمی‌شود.
سپهبد چنین گفت کاذرگشسپ
نبد نامورتر ز جنگی زرسپ
هوش مصنوعی: سپهبد چنین گفت که «آذرگشسپ» در میدان جنگ، نام آورتر از او نیست.
بلشکر نگه کن که چون ریونیز
که بینی بمردی و دیدار نیز
هوش مصنوعی: نگاه کن به لشکر که چگونه مانند ریونیز (نوعی پرنده) است؛ وقتی به زنده مانده‌ها نگاه کنی، متوجه می‌شوی که چگونه با هم در دیدار هستند.
نه بر بی‌گنه کشته آمد فرود
نوشته چنین بود بود آنچ بود
هوش مصنوعی: کسی که بی‌گناه است، به انحراف کشته نمی‌شود؛ این سرنوشت از قبل مشخص شده و همان‌طور که بود، به همان شکل باقی می‌ماند.
مرا جام ازو پر می و شیر بود
جوان را ز بالا سخن تیر بود
هوش مصنوعی: من از او جامی پر از می و شیر دارم، و سخنان جوانان همچون تیر از بالا به نشانه می‌زند.
کنون از گذشته نیاریم یاد
به بیداد شد کشته او گر بداد
هوش مصنوعی: حالا دیگر به گذشته فکر نکنیم، چون او که به ناحق کشته شده، اگر به حق وظیفه‌اش را انجام می‌داد این اتفاق نمی‌افتاد.
چو خلعت ستد گیو گودرز ز شاه
که آن کوه هیزم بسوزد براه
هوش مصنوعی: زمانی که گیو، لباس ویژه‌ای از شاه دریافت کرد، آن کوهی که هیزم آن را بسوزاند، نیز به راه افتاد.
کنونست هنگام آن سوختن
به آتش سپهری برافروختن
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن فرارسیده که به آتش عشق بسوزیم و به سوی آسمان برافروختن بپردازیم.
گشاده شود راه لشکر مگر
بباشد سپه را بروبر گذر
هوش مصنوعی: برای حرکت کردن لشکر، باید راهی باز شود تا سپاه بتواند به راحتی عبور کند.
بدو گفت گیو این سخن رنج نیست
وگر هست هم رنج بی‌گنج نیست
هوش مصنوعی: گیو به او گفت که این حرف درد و زحمت ندارد و اگر هم زحمتی باشد، بدون دستاوردی نخواهد بود.
غمی گشت بیژن بدین داستان
نباشم بدین گفت همداستان
هوش مصنوعی: بیژن از این داستان ناراحت و غمگین شد، اما تصمیم گرفت که از این مشکل صحبت نکند و به دیگران هم نگوید.
مرا با جوانی نباید نشست
بپیری کمر بر میان تو بست
هوش مصنوعی: نشستن با جوانی برای من مناسب نیست چون پیری با کمر من گره خورده است.
برنج و بسختی بپروردیم
بگفتار هرگز نیازردیم
هوش مصنوعی: ما در کشت برنج با زحمت و تلاش بسیار از آن مراقبت کردیم و هرگز با حرفی یا اقدامی آن را ناراحت نکردیم.
مرا برد باید بدین کار دست
نشاید تو با رنج و من با نشست
هوش مصنوعی: من را باید به این کار بفرستند و نباید تو با زحمت و مشکل مواجه باشی، بلکه من با آرامش و نشستن این کار را انجام می‌دهم.
بدو گفت گیو آنک من ساختم
بدین کار گردن برافراختم
هوش مصنوعی: گیو به او گفت: "من برای این کار آماده‌ام و به خود افتخار می‌کنم."
کنون ای پسر گاه آرایشست
نه هنگام پیری و بخشایشست
هوش مصنوعی: اکنون ای پسر، زمان خوش‌لباسی و زیبایی است، نه زمان پیری و از دست دادن جوانی.
ازین رفتن من ندار ایچ غم
که من کوه خارا بسوزم به دم
هوش مصنوعی: از رفتن من هیچ ناراحتی نداشته باش، زیرا من با قدرت و عزم خود می‌توانم کوه را به آتش بکشم.
بسختی گذشت از در کاسه‌رود
جهان را همه رنج برف آب بود
هوش مصنوعی: با درد و سختی از دره کاسه‌رود گذشت و فهمید که تمام دنیا پر از رنج و مصیبت است.
چو آمد بران کوه هیزم فراز
ندانست بالا و پهناش باز
هوش مصنوعی: وقتی هیزم از بالای کوه می‌آید، نمی‌داند که در چه ارتفاعی قرار دارد و ابعادش چگونه است.
ز پیکان تیر آتشی برفروخت
بکوه اندر افگند و هیزم بسوخت
هوش مصنوعی: از تیر آتشین شعله‌ای بر افروخته شد که به کوه افتاد و هیزم‌ها را سوزاند.
ز آتش سه هفته گذرشان نبود
ز تف زبانه ز باد و ز دود
هوش مصنوعی: آن‌ها سه هفته از شدت آتش نتوانستند عبور کنند؛ آن آتش به خاطر شعله‌ور بودن و تأثیر باد و دود بسیار شدید بود.
چهارم سپه برگذشتن گرفت
همان آب و آتش نشستن گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا به تغییر شرایط و گذر از مرحله‌ای به مرحله دیگر اشاره شده است. چهارمین مرحله از مسیر زندگی یا نبرد، به مانند عبور از چالش‌ها و تضادهاست، جایی که مانند آب و آتش در کنار هم قرار می‌گیرند و به همدیگر تاثیر می‌گذارند.
سپهبد چو لشکر برو گرد شد
ز آتش براه گروگرد شد
هوش مصنوعی: سپهبد به جمع‌آوری نیروهایش مشغول شد و به همین دلیل، آتش و درگیری‌ها شدت گرفت.
سپاه اندر آمد چنانچون سزد
همه کوه و هامون سراپرده زد
هوش مصنوعی: سپاه به گونه‌ای وارد شد که شایسته بود، و همه کوه‌ها و دشت‌ها را چادر زده بودند.
چنانچون ببایست برساختند
ز هر سو طلایه برون تاختند
هوش مصنوعی: آن‌چنان که لازم بود، از همه سو آماده شدند و به سمت جلو حرکت کردند.
گروگرد بودی نشست تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو
هوش مصنوعی: همه جا پر از هیاهو و اجتماع است، کسی که برعکس دیگران سوار بر شیر است و در این میان به تماشا نشسته است.
فسیله بدان جایگه داشتی
چنان کوه تا کوه بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو در آن مقام و موقعیت قرار داشتی که همچون کوهی باشی، اما با گذشت زمان و با تغییر شرایط، آن کوه را رها کردی.
خبر شد که آمد ز ایران سپاه
گله برد باید به یکسو ز راه
هوش مصنوعی: خبر رسید که سپاه از ایران آمده و باید برای جلوگیری از آن، به یک سو از مسیر کنار بروید.
فرستاد گردی هم اندر شتاب
بنزدیک چوپان افراسیاب
هوش مصنوعی: گروهی از مردم در عجله و شتاب به نزد چوپان افراسیاب آمدند.
کبوده بدش نام و شایسته بود
بشایستگی نیز بایسته بود
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کبود (رنگ آبی) به دلیل نامش حتی در زیبایی نیز شایسته است، و این زیبایی و شایستگی باید با خود نام تناسب داشته باشد.
بدو گفت چون تیره گردد سپهر
تو ز ایدر برو هیچ منمای چهر
هوش مصنوعی: به او گفت: وقتی آسمان تاریک و غمگین شود، از بدی‌ها و مشکلات هیچ نترس و نگذار چهره‌ات غمناک شود.
نگه کن که چندست ز ایران سپاه
ز گردان که دارد درفش و کلاه
هوش مصنوعی: به اطراف نگاه کن و ببین که چند نفر از ایران در میدان نبرد حضور دارند، آن‌ها که دارای پرچم و کلاه جنگی هستند.
ازیدر بر ایشان شبیخون کنیم
همه کوه در جنگ هامون کنیم
هوش مصنوعی: ما به ناگاه به آن‌ها حمله خواهیم کرد و تمامی کوه‌ها را در این نبرد به هم خواهیم ریخت.
کبوده بیامد چو گرد سیاه
شب تیره نزدیک ایران سپاه
هوش مصنوعی: کبود رنگی مانند گردی سیاه، به نزدیکی ایران و سپاه آن رسیده است.
طلایه شب تیره بهرام بود
کمندش سر پیل را دام بود
هوش مصنوعی: طلایه شب تاریک بهرام، مانند یک کمند بود که سر پیل را در دام می‌اندازد.
برآورد اسپ کبوده خروش
ز لشکر برافراخت بهرام گوش
هوش مصنوعی: بهرام صدای اسپ کبود را که از لشکر برخاست، شنید و به سرعت متوجه شد.
کمان را بزه کرد و بفشارد ران
درآمد ز جای آن هیون گران
هوش مصنوعی: کمان را مانند بزه یعنی تیر و کمان را به وجود آورد و در حالتی سخت و محکم نگه‌داشت. این عمل منجر شد که هیون بزرگ از جای خود بیرون بیاید.
یکی تیر بگشاد و نگشاد لب
کبوده نبود ایچ پیدا ز شب
هوش مصنوعی: یک نفر تیر را پرتاب کرد و در عین حال لب کبود او در شب پیدا نبود.
بزد بر کمربند چوپان شاه
همی گشت رنگ کبوده سیاه
هوش مصنوعی: بر روی کمربند چوپان، ضربه‌ای زد و رنگ آن به سیاهی کبود تبدیل شد.
ز اسپ اندر افتاد و زنهار خواست
بدو گفت بهرام برگوی راست
هوش مصنوعی: اسب به زمین افتاد و فردی که در خطر بود از او کمک خواست و بهرام به او گفت: «راست بگو!»
که ایدر فرستندهٔ تو که بود
کرا خواستی زین بزرگان بسود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که چه کسی تو را به اینجا فرستاده است و تو از میان این بزرگان چه کسی را خواستی یا به او نیاز داشتی.
ببهرام گفت ار دهی زینهار
بگویم ترا هرچ پرسی ز کار
هوش مصنوعی: به بهرام گفتند: اگر به تو امان بدهم، هر چه بخواهی از من بپرس و من در مورد کارهایت برایت توضیح می دهم.
تژاوست شاها فرستنده‌ام
بنزدیک او من پرستنده‌ام
هوش مصنوعی: من پیامی از سوی شاه به نزد تو فرستاده‌ام و خود را بنده و پرستنده تو می‌دانم.
مکش مر مرا تا نمایمت راه
بجایی که او دارد آرامگاه
هوش مصنوعی: مرا از درد و رنج خود رها نکن تا بتوانم تو را به جایی نشان دهم که او در آن آرامش دارد.
بدو گفت بهرام با من تژاو
چو با شیر درنده پیکار گاو
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: مانند شیر درنده، به من نپرداز، چون با گاو درگیر شود.
سرش را بخنجر ببرید پست
بفتراک زین کیانی ببست
هوش مصنوعی: سر او را با خنجر بریدند و این کار به دست کسی انجام شد که نشان از قدرت و سلطه کیانیان دارد.
بلشکر گه آورد و بفگند خوار
نه نام‌آوری بد نه گردی سوار
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان می‌شود که در زمانی که لشکری برای نبرد آماده می‌شود، نه کسی به درستی شناخته شده و نه قهرمان و سوارکاری در میان آن‌ها وجود دارد. به عبارتی، در این جمعیت، ویژگی‌های نیکو و قهرمانانه‌ای دیده نمی‌شود.