بخش ۱۶
سه روزش درنگ آمد اندر چرم
چهارم برآمد ز شیپور دم
سپه برگرفت و بزد نای و کوس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس
هرآنکس که دیدی ز توران سپاه
بکشتی تنش را فگندی براه
همه مرزها کرد بیتار و پود
همی رفت پیروز تا کاسهرود
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین گشت زان خیمهها ناپدید
خبر شد بترکان کز ایران سپاه
سوی کاسه رود اندر آمد براه
ز ترکان بیامد دلیری جوان
پلاشان بیداردل پهلوان
بیامد که لشکر همی بنگرد
درفش سران را همی بشمرد
بلشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و بیکسو ز انبوه بود
نشسته برو گیو و بیژن بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم
درفش پلاشان ز توران سپاه
بدیدار ایشان برآمد ز راه
چو از دور گیو دلاور بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چنین گفت کامد پلاشان شیر
یکی نامداری سواری دلیر
شوم گر سرش را ببرم ز تن
گرش بسته آرم بدین انجمن
بدو گفت بیژن که گر شهریار
مرا داد خلعت بدین کارزار
بفرمان مرا بست باید کمر
برزم پلاشان پرخاشخر
به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در چنگ این نره شیر
نباید که با او نتابی بجنگ
کنی روز بر من برین جنگ تنگ
پلاشان چو شیر است در مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن
سلیح سیاوش مرا ده بجنگ
پس آنگه نگه کن شکار پلنگ
بدو داد گیو دلیر آن زره
همی بست بیژن زره را گره
یکی بارهٔ تیزرو برنشست
بهامون خرامید نیزه بدست
پلاشان یکی آهو افگنده بود
کبابش بر آتش پراگنده بود
همی خورد و اسپش چران و چمان
پلاشان نشسته به بازو کمان
چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید
خروشی برآورد و اندر دمید
پلاشان بدانست کامد سوار
بیامد بسیچیدهٔ کارزار
یکی بانگ برزد به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن و و دیوبند
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست
دلاور بدو گفت من بیژنم
برزم اندرون پیل و رویینتنم
نیا شیر جنگی پدر گیو گرد
هم اکنون ببینی ز من دستبرد
بروز بلا در دم کارزار
تو بر کوه چون گرگ مردار خواه
همی دود و خاکستر و خون خوری
گه آمد که لشکر بهامون بری
پلاشان بپاسخ نکرد ایچ یاد
برانگیخت آن پیلتن را چو باد
سواران بنیزه برآویختند
یکی گرد تیره برانگیختند
سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست
بزخم اندرون تیغ شد لخت لخت
ببودند لرزان چو شاخ درخت
بآب اندرون غرقه شد بارگی
سرانشان غمی گشت یکبارگی
عمود گران برکشیدند باز
دو شیر سرافراز و دو رزمساز
چنین تا برآورد بیژن خروش
عمودگران برنهاده بدوش
بزد بر میان پلاشان گرد
همه مهرهٔ پشت بشکست خرد
ز بالای اسپ اندر آمد تنش
نگون شد بر و مغفر و جوشنش
فرود آمد از باره بیژن چو گرد
سر مرد جنگی ز تن دور کرد
سلیح و سر و اسپ آن نامجوی
بیاورد و سوی پدر کرد روی
دل گیو بد زان سخن پر ز درد
که چون گردد آن باد روز نبرد
خروشان و جوشان بدان دیدهگاه
که تا گرد بیژن کی آید ز راه
همی آمد از راه پور جوان
سر و جوشن و اسپ آن پهلوان
بیاورد و بنهاد پیش پدر
بدو گفت پیروز باش ای پسر
برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پردهسرای
بیاورد پیش سپهبد سرش
همان اسپ با جوشن و مغفرش
چنان شاد شد زان سخن پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان
بدو گفت کای پور پشت سپاه
سر نامداران و دیهیم شاه
همیشه بزی شاد و برترمنش
ز تو دور بادا بد بدکنش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سه روزش درنگ آمد اندر چرم
چهارم برآمد ز شیپور دم
هوش مصنوعی: سه روز تأخیر کرد، اما در روز چهارم از شیپور صدا بلند شد.
سپه برگرفت و بزد نای و کوس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس
هوش مصنوعی: ارتش صف آماده حرکت شد و بادیه را با صدای نای و طبل پر کرد، به طوری که زمین و کوه به هم پیوستند و مانند چوب آبنوس تیره و مستحکم شدند.
هرآنکس که دیدی ز توران سپاه
بکشتی تنش را فگندی براه
هوش مصنوعی: هرکسی که دیدی از سپاه توران، بدنش را به دریا انداختی و به راه افتادی.
همه مرزها کرد بیتار و پود
همی رفت پیروز تا کاسهرود
هوش مصنوعی: همهی مرزها را بدون هیچ مانعی عبور کرد و پیروزمندانه به سمت کاسهرود حرکت میکرد.
بدان مرز لشکر فرود آورید
زمین گشت زان خیمهها ناپدید
هوش مصنوعی: به آن مرز لشکر را فرود بیاورید، زمین به خاطر وجود خیمهها ناپدید شده است.
خبر شد بترکان کز ایران سپاه
سوی کاسه رود اندر آمد براه
هوش مصنوعی: خبر به ترکان رسید که سپاه ایران به سمت کاسه رود در حال حرکت است.
ز ترکان بیامد دلیری جوان
پلاشان بیداردل پهلوان
هوش مصنوعی: جوانی شجاع و دلیر از قوم ترک به میدان آمده است و با قلبی شجاع مانند یک قهرمان در حال مبارزه است.
بیامد که لشکر همی بنگرد
درفش سران را همی بشمرد
هوش مصنوعی: سواران برای مشاهده درفش و پرچم سران آمده بودند و به شمارش آنها مشغول شدند.
بلشکرگه اندر یکی کوه بود
بلند و بیکسو ز انبوه بود
هوش مصنوعی: در قلعهای در کوهی بلند و دورافتاده، گروهی از سربازان جمع شده بودند و از همدیگر فاصله داشتند.
نشسته برو گیو و بیژن بهم
همی رفت هرگونه از بیش و کم
هوش مصنوعی: برو گیو و بیژن نشسته بودند و هر کدام به نوعی در حال رفت و آمد بودند و از هر نظر در حال بررسی اوضاع بودند.
درفش پلاشان ز توران سپاه
بدیدار ایشان برآمد ز راه
هوش مصنوعی: پرچم سپاه ایران از طرف توران در دوردست نمایان شد و سربازان به دیدار آن پرچم به راه افتادند.
چو از دور گیو دلاور بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی گیو، دلاور شجاع، را از دور دید، دستش را بالا برد و شمشیرش را از میان کشید.
چنین گفت کامد پلاشان شیر
یکی نامداری سواری دلیر
هوش مصنوعی: شیر بزرگی به نام یک جنگجوی شجاع به جمع یارانش آمد.
شوم گر سرش را ببرم ز تن
گرش بسته آرم بدین انجمن
هوش مصنوعی: اگر من سر او را از بدنش جدا کنم، برایم مهم نیست، چرا که او را به این جمع میآورم.
بدو گفت بیژن که گر شهریار
مرا داد خلعت بدین کارزار
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت که اگر شهریار به من لباس مخصوصی بدهد، من برای این نبرد آمادهام.
بفرمان مرا بست باید کمر
برزم پلاشان پرخاشخر
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان تو، باید کمر را محکم ببندم و به جنگ بروم، زیرا رقیبان بسیار تندخو و پرخاشگرند.
به بیژن چنین گفت گیو دلیر
که مشتاب در چنگ این نره شیر
هوش مصنوعی: گیو دلیر به بیژن گفت که در این مبارزه با این شیر وحشی شتاب نکن.
نباید که با او نتابی بجنگ
کنی روز بر من برین جنگ تنگ
هوش مصنوعی: نباید با او دشمنی کنی، زیرا در روزهای سخت، جنگ نزدیکی در انتظار من است.
پلاشان چو شیر است در مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار
هوش مصنوعی: در دشت، پلاشان (پلاسان) مانند شیرانی هستند که تنها از یک مرد جنگجو شکار میکنند و به سراغ دیگران نمیروند.
بدو گفت بیژن مرا زین سخن
به پیش جهاندار ننگی مکن
هوش مصنوعی: بیژن به من گفت: به خاطر این حرف زشت، پیش پادشاه شرمنده نشو.
سلیح سیاوش مرا ده بجنگ
پس آنگه نگه کن شکار پلنگ
هوش مصنوعی: به من سلاح سیاوش را بده تا به جنگ بروم، سپس منتظر باش و ببین که چطور به شکار پلنگ میروم.
بدو داد گیو دلیر آن زره
همی بست بیژن زره را گره
هوش مصنوعی: گیو شجاع، زرهای که برای بیژن آماده کرده بود را به او داد و بیژن هم زره را به خوبی بر تن کرد و محکم بست.
یکی بارهٔ تیزرو برنشست
بهامون خرامید نیزه بدست
هوش مصنوعی: شخصی با سرعت و چابکی بر زین نشسته و با نیزهای در دست، به سمت آسمان حرکت میکند.
پلاشان یکی آهو افگنده بود
کبابش بر آتش پراگنده بود
هوش مصنوعی: یکی از دوستان در آتش کبابی که درست کرده بود، آهو را بر روی سیخ قرار داده و در حال پختن آن بود.
همی خورد و اسپش چران و چمان
پلاشان نشسته به بازو کمان
هوش مصنوعی: او همچنان مشغول خوردن است و اسبش در حال چراست، و در کنار او، افرادی با کمان در حال استراحت نشستهاند.
چو اسپش ز دور اسپ بیژن بدید
خروشی برآورد و اندر دمید
هوش مصنوعی: وقتی اسب او از دور اسب بیژن را دید، صدایی برآورد و در دم سنگینی کرد.
پلاشان بدانست کامد سوار
بیامد بسیچیدهٔ کارزار
هوش مصنوعی: پلاشان این را فهمیدند که سواری به نزدشان آمده و آماده نبرد شده است.
یکی بانگ برزد به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن و و دیوبند
هوش مصنوعی: شخصی صدایی بلند کرد و گفت: من شیراوژن و دیوبند هستم.
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست
هوش مصنوعی: به طور واضح بگو نامت چیست چرا که ستارهها نیز برای تو خواهد اندوخت.
دلاور بدو گفت من بیژنم
برزم اندرون پیل و رویینتنم
هوش مصنوعی: دلاور به او گفت: من بیژن هستم و در میان میدان نبرد، با دشمنان قوی و مقاوم میجنگم.
نیا شیر جنگی پدر گیو گرد
هم اکنون ببینی ز من دستبرد
هوش مصنوعی: پدر گیو، که شیر جنگی است، اکنون بیاید تا ببیند چگونه من به او حمله میکنم.
بروز بلا در دم کارزار
تو بر کوه چون گرگ مردار خواه
هوش مصنوعی: وقتی که بلایی در میاد و تو در میدان جنگ قرار داری، مانند گرگی که بر روی کوه مردار میجود.
همی دود و خاکستر و خون خوری
گه آمد که لشکر بهامون بری
هوش مصنوعی: شما همیشه در حال تحمل درد و رنج هستید و زمانی که لشکر دشمن نزدیک میشود، باید چارهای برای مقابله پیدا کنید.
پلاشان بپاسخ نکرد ایچ یاد
برانگیخت آن پیلتن را چو باد
هوش مصنوعی: پلاشان به هیچکس جواب نداد، اما یاد آن موجود بزرگ و نیرومند را مانند وزش باد به یاد آورد.
سواران بنیزه برآویختند
یکی گرد تیره برانگیختند
هوش مصنوعی: سوارانی از ناحیه بنیزه به جنگ پرداختند و یکی از آنان جمعی از افراد را به حرکت واداشت.
سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست
هوش مصنوعی: نخستین ضربات نیزهها به یکدیگر خورد و قهرمانان به سمت شمشیرها رفتند و آنها را در دست گرفتند.
بزخم اندرون تیغ شد لخت لخت
ببودند لرزان چو شاخ درخت
هوش مصنوعی: زخمهای درون مانند تیغ تیز و برنده شدند و مانند شاخههای درخت، به شدت لرزان و آسیبپذیر گشتهاند.
بآب اندرون غرقه شد بارگی
سرانشان غمی گشت یکبارگی
هوش مصنوعی: آنها ناگهان در آب غرق شدند و به طور ناگهانی غم و اندوهی به سراغشان آمد.
عمود گران برکشیدند باز
دو شیر سرافراز و دو رزمساز
هوش مصنوعی: دو شیر قهرمان و دلیر، بار دیگر با قدرت و شجاعت، عمود سنگینی را بلند کردند.
چنین تا برآورد بیژن خروش
عمودگران برنهاده بدوش
هوش مصنوعی: بیژن با صدای بلند و نیرومند خود، چون بر سر چرخ و گردونه ایستاده است و قدرتش را به نمایش میگذارد.
بزد بر میان پلاشان گرد
همه مهرهٔ پشت بشکست خرد
هوش مصنوعی: فردی در میان اطرافیان خود با شجاعت و قدرت، همه چیز را تحت کنترل خود درآورد و از نظر عقل و تدبیر، به توفیق دست یافت.
ز بالای اسپ اندر آمد تنش
نگون شد بر و مغفر و جوشنش
هوش مصنوعی: او از بالای اسب به زمین افتاد و بدنش به زمین خورد، همچنین کلاهخود و زرهاش هم بر زمین افتاد.
فرود آمد از باره بیژن چو گرد
سر مرد جنگی ز تن دور کرد
هوش مصنوعی: بیژن از اسب پایین آمد مانند گردی که از سر یک جنگجو جدا شده است، و تن او را ترک کرد.
سلیح و سر و اسپ آن نامجوی
بیاورد و سوی پدر کرد روی
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال نام و شهرت است، با کمالات و تجهیزات و همراهی اسبش به سوی پدرش میآید.
دل گیو بد زان سخن پر ز درد
که چون گردد آن باد روز نبرد
هوش مصنوعی: دل پر از درد و اندوه است از آنچه میشنود؛ زیرا در روز نبرد، آنچه شنیده میشود، به شدت تغییر میکند و تأثیر عمیقی بر روحیات و احساسات دارد.
خروشان و جوشان بدان دیدهگاه
که تا گرد بیژن کی آید ز راه
هوش مصنوعی: در اینجا به مکانی با حالتی پر از شور و جوش اشاره شده است، و اینگونه بیان میشود که تا زمانی که گرد و غبار بیژن، شخصیت مشهور ایرانی، از راه برسد، آن مکان در حال هیجان و حرکت است.
همی آمد از راه پور جوان
سر و جوشن و اسپ آن پهلوان
هوش مصنوعی: یک جوان از راه میرسید که با خود لباس و زره و اسب یک پهلوان را به همراه داشت.
بیاورد و بنهاد پیش پدر
بدو گفت پیروز باش ای پسر
هوش مصنوعی: او را آورد و پیش پدر گذاشت و گفت: ای پسر، برای تو آرزوی موفقیت دارم.
برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پردهسرای
هوش مصنوعی: آنها با خوشحالی از مکان خود خارج شدند و سرشان را به سوی خانه خواب فرستادند.
بیاورد پیش سپهبد سرش
همان اسپ با جوشن و مغفرش
هوش مصنوعی: به پیش فرمانده، همانند اسب زین شده و تجهیز شده با زره و کلاهخودش، آورد.
چنان شاد شد زان سخن پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان
هوش مصنوعی: به قدری قهرمان از آن صحبت خوشحال شد که گویی روحش را به آسمان پرتاب کرد.
بدو گفت کای پور پشت سپاه
سر نامداران و دیهیم شاه
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پسر، تو قهرمان سپاه و سرآمد نامآوران و صاحب تاج و تخت هستی.
همیشه بزی شاد و برترمنش
ز تو دور بادا بد بدکنش
هوش مصنوعی: همیشه دور از من باشد کسی که بدی میکند و خوش اخلاق و برتر از تو باشد.