گنجور

بخش ۱۵

چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
غو کوس با نالهٔ کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
برون آمد از بارهٔ دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود
ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد
ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست
فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد
بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان
ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار
عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب
فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی بارهٔ او برید
پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران
بدژ در شد و در ببستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش
بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حصن رود
چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت
کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان
پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند
دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی
همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن
کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ
زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست
سرانجام خاکست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را به آتش بسوخت
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان ببست
شکمشان بدرید و ببرید پی
همی ریخت از دیده خوناب و خوی
بیامد ببالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد
در دژ بکندند ایرانیان
بغارت ببستند یکسر میان
چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد
بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر
کشنده سیاوش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود
همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته
بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار
ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر
زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با طوس نرم
بکین سیاوش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان
ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آزرم کوته شود
ز رهام وز بیژن تیز مغز
نیاید بگیتی یکی کار نغز
هماننگه بیامد سپهدار طوس
براه کلات اندر آورد کوس
چو گودرز و چون گیو کنداوران
ز گردان ایران سپاهی گران
سپهبد بسوی سپدکوه شد
وزانجا بنزدیکی انبوه شد
چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار
بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم
بدست دگر زنگهٔ شاوران
برو انجمن گشته کنداوران
گوی چون درختی بران تخت عاج
بدیدار ماه و ببالای ساج
سیاوش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
برو زار بگریست گودرز و گیو
بزرگان چو گرگین و بهرام نیو
رخ طوس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار
چنین گفت گودرز با طوس و گیو
همان نامداران و گردان نیو
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود
جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان
بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
ز تیزی گرفتار شد ریونیز
نبود از بد بخت ما مانده چیز
هنر بی‌خرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
چو چندین بگفتند آب از دو چشم
ببارید و آمد ز تندی بخشم
چنین پاسخ آورد کز بخت بد
بسی رنج وسختی بمردم رسد
بفرمود تا دخمهٔ شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار
نهادند زیراندرش تخت زر
بدیبای زربفت و زرین کمر
تن شاهوارش بیاراستند
گل و مشک و کافور و می خواستند
سرش را بکافور کردند خشک
رخش را بعطر و گلاب و بمشک
نهادند بر تخت و گشتند باز
شد آن شیردل شاه گردن‌فراز
زراسپ سرافراز با ریونیز
نهادند در پهلوی شاه نیز
سپهبد بران ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون
چنینست هرچند مانیم دیر
نه پیل سرافراز ماند نه شیر
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد ازو بار و برگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید تابنده بنمود چهر
خرامان برآمد بخم سپهر
هوش مصنوعی: وقتی خورشید درخشان ظاهر شد، چهره زیبای خرامان نمایان گشت و آسمان به طرز دلنوازی روشن شد.
ز هر سو برآمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
هوش مصنوعی: از هر طرف صدای بلند و خروش سران به گوش می‌رسید و گرزهای سنگین به سوی جلو حرکت می‌کردند.
غو کوس با نالهٔ کرنای
دم نای سرغین و هندی درای
هوش مصنوعی: صدای ساز و ناله‌ای که از دم نای بلند می‌شود، شور و هیجان خاصی دارد که در آن همانند نواهای سرغین و هندی احساس می‌شود.
برون آمد از بارهٔ دژ فرود
دلیران ترکان هرآنکس که بود
هوش مصنوعی: هر کسی که دلیر و شجاع باشد، از دروازهٔ برج دژ خارج می‌شود.
ز گرد سواران و ز گرز و تیر
سر کوه شد همچو دریای قیر
هوش مصنوعی: از دور، سواران و صدای تیر و چکش به گوش می‌رسد، مانند اینکه بالای کوه، دریایی از قیر پراکنده شده است.
نبد هیچ هامون و جای نبرد
همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که هیچ نشانه‌ای از نبرد و جنگ بین دو قدرت وجود ندارد و فقط کوه و سنگ هستند که همواره در وضعیت ناپایداری قرار دارند و به نظر می‌رسد که هیچ چیز نمی‌تواند آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
ازین گونه تا گشت خورشید راست
سپاه فرود دلاور بکاست
هوش مصنوعی: از این نوع زمانی که خورشید در راستای خود قرار گرفت، سپاه دلاوران به آرامش رسید.
فراز و نشیبش همه کشته شد
سربخت مرد جوان گشته شد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به آن است که تمام چالش‌ها و دشواری‌ها برطرف شده و سرنوشت جوان به نوعی تغییر کرده است، به طوری که او دیگر در تنگنا و سختی نیست و حالتی جدید به زندگی‌اش بخشیده شده است.
بدو خیره ماندند ایرانیان
که چون او ندیدند شیر ژیان
هوش مصنوعی: ایرانیان به شدت متعجب شدند که چه کسی می‌تواند به اندازه او قدرتمند و شجاع باشد، چرا که هیچ زمان مانند او را ندیده بودند.
ز ترکان نماند ایچ با او سوار
ندید ایچ تنها رخ کارزار
هوش مصنوعی: از ترک‌ها هیچ نشانه‌ای نمانده و هیچ سوارکاری را ندیده‌ام، تنها چهره جنگ را مشاهده کردم.
عنان را بپیچید و تنها برفت
ز بالا سوی دژ خرامید تفت
هوش مصنوعی: سوار، کنترل اسب را به دست گرفته و به تنهایی از بالای تپه به سمت دژ حرکت کرد.
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
هوش مصنوعی: رهام و بیژن به جستجوی یکدیگر می‌روند و در این مسیر با فراز و نشیب‌های مختلفی روبه‌رو می‌شوند. آنها تلاش می‌کنند تا بر این چالش‌ها غلبه کنند.
چو بیژن پدید آمد اندر نشیب
سبک شد عنان و گران شد رکیب
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن در پایین دره ظاهر شد، تصمیم گرفت که سوار خود را سبک کند و افسار را رها کند تا حرکت کند.
فرود جوان ترگ بیژن بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: جوان ترگ، که بیژن را مشاهده کرده بود، به سرعت دستش را به سمت تیغ برد و آن را از میان درآورد.
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
هوش مصنوعی: وقتی رهام به دور خروشان گردش کرد، در دستانش یک تیغ هندی را گرفت.
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
هوش مصنوعی: مرد دلیر، که بر روی دوش خود بار سنگینی داشت، در لحظه‌ای این بار را از روی شانه‌اش برداشت و به زمین گذاشت.
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
هوش مصنوعی: وقتی که بازو و دوش او از هم جدا شد، اسب سریعاً به جلو رفت و صدای بلندی زد.
بنزدیک دژ بیژن اندر رسید
بزخمی پی بارهٔ او برید
هوش مصنوعی: بیژن به دژ نزدیک شد و دشمنی را دید که به او حمله کرده و زخمی‌اش کرده بود.
پیاده خود و چند زان چاکران
تبه گشته از چنگ کنداوران
هوش مصنوعی: دسته‌ای از پیاده‌نظام و چند نفر از خدمتکاران که در نبرد شسسته شده‌اند، از چنگ نیروهای دشمن آزاد شده‌اند.
بدژ در شد و در ببستند زود
شد آن نامور شیر جنگی فرود
هوش مصنوعی: درها را بسته و راه را مسدود کردند، و آن شیر نامی جنگ به سرعت فرود آمد.
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشیدگان در برش
هوش مصنوعی: او به همراه پرستاران مادرش وارد شد و لباس‌هایش را به تن کرد.
بزاری فگندند بر تخت عاج
نبد شاه را روز هنگام تاج
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که حتی اگر بر روی تخت بزرگ و مجلل بنشینند، در نهایت روزی که شاه بر تخت است، تاج (شکوه و بزرگی) خود را از دست می‌دهد. در واقع، معنای ضمنی این است که قدرت و مقام نیز می‌تواند زوال پیدا کند و هیچ چیزی برای همیشه باقی نمی‌ماند.
همه غالیه موی و مشکین کمند
پرستنده و مادر از بن بکند
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که زیبایی و جذابیت دارند، مانند موی بلند و عطر خوش، در اختیار آن کسی است که پرستنده و دلسوز است و می‌تواند ریشه این زیبایی‌ها را از عمق وجود برداشت کند.
همی کند جان آن گرامی فرود
همه تخت مویه همه حصن رود
هوش مصنوعی: روح آن عزیز در حال نزول است، تمام تخت سلطنت را به خاطر او می‌نالد و دیوارها نیز به خاطر او زاری می‌کنند.
چنین گفت چون لب ز هم برگرفت
که این موی کندن نباشد شگفت
هوش مصنوعی: او وقتی که لب از هم باز کرد، بیان کرد که کندن این موها چیز عجیبی نیست.
کنون اندر آیند ایرانیان
به تاراج دژ پاک بسته میان
هوش مصنوعی: حالا ایرانیان به سوی سرزمین‌ پاک و دیوارهای محکم آمده‌اند تا آن را تصرف کنند.
پرستندگان را اسیران کنند
دژ وباره کوه ویران کنند
هوش مصنوعی: پرستندگان را در دژی محصور می‌کنند و کوه‌های ویران را خراب می‌سازند.
دل هرک بر من بسوزد همی
ز جانم رخش برفروزد همی
هوش مصنوعی: اگر دل کسی برای من بسوزد، جانم باعث روشنی و شادابی او خواهد شد.
همه پاک بر باره باید شدن
تن خویش را بر زمین بر زدن
هوش مصنوعی: همه باید از آلودگی‌ها پاک شوند و تن خود را بر زمین بزنند.
کجا بهر بیژن نماند یکی
نمانم من ایدر مگر اندکی
هوش مصنوعی: کجا برای بیژن جا نمانده است که من هم در اینجا نمانم، مگر با کمی فاصله.
کشنده تن و جان من درد اوست
پرستار و گنجم چه در خورد اوست
هوش مصنوعی: درد او باعث رنج و عذاب بدن و روح من شده است، و مراقب و نگهبان من چه خواهد بود در مقابل آن درد.
بگفت این و رخسارگان کرد زرد
برآمد روانش بتیمار و درد
هوش مصنوعی: او این را گفت و چهره‌اش پریشان و زرد شد، روحش از اندوه و درد به شدت آشفته گردید.
ببازیگری ماند این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست
هوش مصنوعی: این چرخ زندگی مانند یک بازیگر مست است که با هنر و ترفندهایش می‌تواند سرنوشت افراد را به دست بگیرد و در تمام جنبه‌های زندگی تأثیرگذار باشد.
زمانی بخنجر زمانی بتیغ
زمانی بباد و زمانی بمیغ
هوش مصنوعی: در هر زمانی و در هر موقعیتی ممکن است که با روش‌های متفاوتی با مسائل یا چالش‌ها روبه‌رو شویم. گاهی اوقات باید با سختی و قدرت از مشکلات عبور کنیم، گاهی ملایم و منطقی برخورد کنیم، و در مواردی هم نیاز به خلاقیت و انعطاف داریم.
زمانی بدست یکی ناسزا
زمانی خود از درد و سختی رها
هوش مصنوعی: زمانی به دست کسی دشنام می‌دهیم و زمانی دیگر خودمان از درد و رنج آزاد می‌شویم.
زمانی دهد تخت و گنج و کلاه
زمانی غم و رنج و خواری و چاه
هوش مصنوعی: در طول زمان، ممکن است انسان به نعمت‌ها و ثروت‌های زیادی دست یابد، اما در عین حال امکان دارد که با مشکلات و رنج‌ها نیز مواجه شود. زندگی گاهی پر از خوشی و عزت و گاهی پر از درد و سختی است.
همی خورد باید کسی را که هست
منم تنگدل تا شدم تنگدست
هوش مصنوعی: کسی که دلش تنگ است، باید چیزی بخورد. من هم چون تنگدست شده‌ام، دلگیر و ناراحت هستم.
اگر خود نزادی خردمند مرد
ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد
هوش مصنوعی: اگر خودت انسانی خردمند به دنیا نیاورده‌ای، نباید از دنیا این‌قدر سرد و گرم را مشاهده کنی.
بباید به کوری و ناکام زیست
برین زندگانی بباید گریست
هوش مصنوعی: باید به زندگی در تاریکی و دست‌نیاوردن آرزوها ادامه داد و بر این وضعیت نادم و ناراحت بود.
سرانجام خاکست بالین اوی
دریغ آن دل و رای و آیین اوی
هوش مصنوعی: در پایان، خاکستر بر بالین او قرار می‌گیرد. افسوس به حال دل، اندیشه و آیین او.
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین برزدند
هوش مصنوعی: پرستندگان به دور دژ جمع شدند و هر کدام به نشانه‌ی عشق و احترام، خود را بر زمین کوبیدند.
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنجها را به آتش بسوخت
هوش مصنوعی: شخصی شعله‌ای از آتش را به بهای خود فروخت و همه دارایی‌هایش را به خاطر آن آتش از دست داد.
یکی تیغ بگرفت زان پس بدست
در خانهٔ تازی اسپان ببست
هوش مصنوعی: یک نفر شمشیری برداشت و سپس در خانه‌ای درب بسته‌ای از اسبان تازی قرار گرفت.
شکمشان بدرید و ببرید پی
همی ریخت از دیده خوناب و خوی
هوش مصنوعی: آن‌ها به شدت درد و رنج کشیدند و زخم‌های عمیق آن‌ها باعث شد که خون و مایعاتی از بدنشان بریزد و به زمین بچکد.
بیامد ببالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود
هوش مصنوعی: یک نفر خوشبخت و شاداب به کنار بستر آمد و دشنه‌ای همراه خود داشت که به رنگ آبی تیره بود.
دو رخ را بروی پسر بر نهاد
شکم بردرید و برش جان بداد
هوش مصنوعی: دو چهره را بر روی پسر قرار داد و شکم او را پاره کرد و جانش را فدای او کرد.
در دژ بکندند ایرانیان
بغارت ببستند یکسر میان
هوش مصنوعی: ایرانیان دژ را خراب کردند و همه چیز را به غارت بردند.
چو بهرام نزدیک آن باره شد
از اندوه یکسر دلش پاره شد
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام به آن مکان نزدیک شد، از شدت اندوه دلش کاملاً شکسته و پاره پاره شد.
بایرانیان گفت کین از پدر
بسی خوارتر مرد و هم زارتر
هوش مصنوعی: ای ایرانیان، بگویید که این فرد از پدرش بسیار پایین‌تر و ناتوان‌تر است.
کشنده سیاوش چاکر نبود
ببالینش بر کشته مادر نبود
هوش مصنوعی: کشنده سیاوش، کسی نبود که بر بالین او بایستد و برای مادرش سوگواری کند.
همه دژ سراسر برافروخته
همه خان و مان کنده و سوخته
هوش مصنوعی: همه جا در آتش است و ویرانی، خانه‌ها خراب شده و از بین رفته‌اند.
بایرانیان گفت کز کردگار
بترسید وز گردش روزگار
هوش مصنوعی: ای ایرانیان، از خداوند بترسید و از گردش و تغییرات روزگار پرهیز کنید.
ببد بس درازست چنگ سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر
هوش مصنوعی: آسمان به قدری وسیع و طولانی است که با ظلم و ستم به کسی بازنمی‌گردد و هیچ‌گاه با محبت و مهربانی جبران نمی‌شود.
زکیخسرو اکنون ندارید شرم
که چندان سخن گفت با طوس نرم
هوش مصنوعی: شما اکنون شرم نمی‌کنید که آنقدر با طوس به نرمی صحبت کردید.
بکین سیاوش فرستادتان
بسی پند و اندرزها دادتان
هوش مصنوعی: سیاوش را به یاد می‌آورید که چگونه برایتان درس‌ها و نصیحت‌های زیادی فرستاد؟
ز خون برادر چو آگه شود
همه شرم و آزرم کوته شود
هوش مصنوعی: وقتی انسان از خون برادرش باخبر شود، تمام شرم و حیایش کم می‌شود.
ز رهام وز بیژن تیز مغز
نیاید بگیتی یکی کار نغز
هوش مصنوعی: از من و بیژن، که هر دو از بزرگ‌ترین قهرمانان هستیم، هیچ کار ارزشمندی در دنیا انجام نخواهد شد.
هماننگه بیامد سپهدار طوس
براه کلات اندر آورد کوس
هوش مصنوعی: سردار طوس به سرعت به سمت کلات آمد و طبل جنگ را به صدا درآورد.
چو گودرز و چون گیو کنداوران
ز گردان ایران سپاهی گران
هوش مصنوعی: مانند گودرز و گیو، از میان مردان جنگی ایران سپاهی بزرگ و قدرتمند تشکیل می‌دهند.
سپهبد بسوی سپدکوه شد
وزانجا بنزدیکی انبوه شد
هوش مصنوعی: سپهبد به سمت کوه سپد رفت و از آنجا به نزدیکی انبوه مردم رسید.
چو آمد ببالین آن کشته زار
بران تخت با مادر افگنده خوار
هوش مصنوعی: وقتی آن کشته بر بستر آوردند، در حالی که مادرش در کنارش نشسته و غمگین و نگران است.
بیک دست بهرام پر آب چشم
نشسته ببالین او پر ز خشم
هوش مصنوعی: بهرام با چشمان پر از اشک در کنار بستر او نشسته و پر از خشم است.
بدست دگر زنگهٔ شاوران
برو انجمن گشته کنداوران
هوش مصنوعی: با دست دیگر، زنگ شاوران را بزن و برو به جمع کسانی که جمع شده‌اند.
گوی چون درختی بران تخت عاج
بدیدار ماه و ببالای ساج
هوش مصنوعی: وقتی گوی مانند درختی بر روی تخت عاج واقع می‌شود، به دیدار ماه می‌رسد و در بالای ساج قرار می‌گیرد.
سیاوش بد خفته بر تخت زر
ابا جوشن و تیغ و گرز و کمر
هوش مصنوعی: سیاوش در خواب عمیقی بر تخت زرین نشسته است، بدون اینکه زره، شمشیر، گرز و کمری به همراه داشته باشد.
برو زار بگریست گودرز و گیو
بزرگان چو گرگین و بهرام نیو
هوش مصنوعی: گودرز و گیو، به همراه بزرگان دیگر، بسیار اندوهگین شدند و همانند گرگین و بهرام، به شدت گریه کردند.
رخ طوس شد پر ز خون جگر
ز درد فرود و ز درد پسر
هوش مصنوعی: صورت زیبای او مانند طوسی (رنگ عرش) پر از خون دل شد به خاطر درد ناشی از سقوط و به خاطر رنجی که پسرش می‌برد.
که تندی پشیمانی آردت بار
تو در بوستان تخم تندی مکار
هوش مصنوعی: اگر با شتاب و بی‌فکری عمل کنی، ممکن است بعدها از کار خود پشیمان شوی. در حقیقت، بذرهای ناپسند را در دل دنیای شیرین می‌کاری و نتیجه‌اش به خودت برمی‌گردد.
چنین گفت گودرز با طوس و گیو
همان نامداران و گردان نیو
هوش مصنوعی: گودرز با طوس و گیو، دو قهرمان و پهلوان نامی، صحبت می‌کند و با هم درباره مسائل مهمی گفت‌وگو می‌کنند.
که تندی نه کار سپهبد بود
سپهبد که تندی کند بد بود
هوش مصنوعی: تندخویی و عصبانیت از خصائص سرداران و فرماندهان نیست، زیرا اینکه یک فرمانده تند برخورد کند، نشانی از نادرستی و نقص اوست.
جوانی بدین سان ز تخم کیان
بدین فر و این برز و یال و میان
هوش مصنوعی: جوانی به این شکل از نسل شاهان و با این زیبایی و ویژگی‌های بارز بدن به وجود آمده است.
بدادی بتیزی و تندی بباد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد
هوش مصنوعی: کسی با چالاکی و سرعت در طوفانی سهمگین، به نبرد با سپه سالاری از نسل نوذر می‌پردازد.
ز تیزی گرفتار شد ریونیز
نبود از بد بخت ما مانده چیز
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ما در شرایط سخت و ناگواری قرار گرفته‌ایم و از آنجایی که اوضاع به شدت دشوار است، به نوعی از وضعیت فعلی خود رنج می‌بریم.
هنر بی‌خرد در دل مرد تند
چو تیغی که گردد ز زنگار کند
هوش مصنوعی: هنر نادان در قلب مردی شجاع مانند تیغی است که از زنگ زدگی فرسوده شده است.
چو چندین بگفتند آب از دو چشم
ببارید و آمد ز تندی بخشم
هوش مصنوعی: پس از آنکه صحبت‌ها و گفت و گوهای زیادی رد و بدل شد، او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و اشک از چشمانش ریخت و به خاطر شدت احساساتش تصمیم به بخشش گرفت.
چنین پاسخ آورد کز بخت بد
بسی رنج وسختی بمردم رسد
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که به خاطر بدی بخت، بارها دچار رنج و سختی شده‌ام.
بفرمود تا دخمهٔ شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا غاری همچون قصر در بالای آن کوه بسازند.
نهادند زیراندرش تخت زر
بدیبای زربفت و زرین کمر
هوش مصنوعی: آنها تختی از طلا زیر او قرار دادند، و او لباسی از دیبا و کمری از طلا به تن داشت.
تن شاهوارش بیاراستند
گل و مشک و کافور و می خواستند
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکوه تن او اشاره شده است که با گل، مشک، کافور و شراب آراسته شده است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی تجمل و زینت‌های خاصی است که برای شکوهمندی او آماده می‌شود.
سرش را بکافور کردند خشک
رخش را بعطر و گلاب و بمشک
هوش مصنوعی: سر او را با کافور شستند و بدن اسبش را با عطر، گلاب و مشک عطرآگین کردند.
نهادند بر تخت و گشتند باز
شد آن شیردل شاه گردن‌فراز
هوش مصنوعی: آن را بر تخت نشاندند و دوباره آن شیر دل و شاه با قامت کشیده بازگشت.
زراسپ سرافراز با ریونیز
نهادند در پهلوی شاه نیز
هوش مصنوعی: زراسپ سرافراز به همراه ریونیز در کنار شاه قرار گرفتند.
سپهبد بران ریش کافورگون
ببارید از دیدگان جوی خون
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ با چهره‌ای پوشیده از موهای سفید، از چشمانش اشک‌هایی مانند جوی خون ریخت.
چنینست هرچند مانیم دیر
نه پیل سرافراز ماند نه شیر
هوش مصنوعی: هرچند که ما مدت زیادی باقی بمانیم، اما هیچ‌یک از بزرگ‌ترین و قدرتمندترین موجودات مانند فیل و شیر نیز برای همیشه زنده نمی‌مانند.
دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ
رهایی نیابد ازو بار و برگ
هوش مصنوعی: دل‌های سخت و سنگین از مرگ می‌ترسند و هرگز از بار باری که بر دوش دارند رهایی نخواهند یافت.