بخش ۱۳
چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
نگه کن ببین تا ورا نام چیست
بدین مرد جنگی که خواهد گریست
بخسرو تخوار سراینده گفت
که این را ز ایران کسی نیست جفت
که فرزند گیوست مردی دلیر
بهر رزم پیروز باشد چو شیر
ندارد جز او گیو فرزند نیز
گرامیترستش ز گنج و ز چیز
تو اکنون سوی بارگی دار دست
دل شاه ایران نشاید شکست
و دیگر که دارد همی آن زره
کجا گیو زد بر میان برگره
برو تیر و ژوپین نیابد گذار
سزد گر پیاده کند کارزار
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ
بزد تیر بر اسپ بیژن فرود
تو گفتی باسپ اندرون جان نبود
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی
سوی تیغ با تیغ بنهاد روی
یکی نعره زد کای سوار دلیر
بمان تا ببینی کنون رزم شیر
ندانی که بیاسپ مردان جنگ
بیایند با تیغ هندی بچنگ
ببینی مرا گر بمانی بجای
به پیکار ازین پس نیایدت رای
چو بیژن همی برنگشت از فرود
فرود اندر آن کار تندی نمود
یکی تیر دیگر بیانداخت شیر
سپر بر سر آورد مرد دلیر
سپر بر درید و زره را نیافت
ازو روی بیژن بپستی نتافت
ازان تند بالا چو بر سر کشید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
فرود گرانمایه زو بازگشت
همه بارهٔ دژ پرآواز گشت
دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی
به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک
به دربند حصن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود
ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ
خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار
چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود
بیامد بر طوس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه
سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر
اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی
سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد
بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت شاه جوان با تخوار
که آمد بنوی یکی نامدار
هوش مصنوعی: شاه جوان به تخوار گفت که بیا و نامی درخور و مشهور بنویس.
نگه کن ببین تا ورا نام چیست
بدین مرد جنگی که خواهد گریست
هوش مصنوعی: به او نگاه کن و ببین نام چه کسی است، این مرد جنگی که آماده است تا اشک بریزد.
بخسرو تخوار سراینده گفت
که این را ز ایران کسی نیست جفت
هوش مصنوعی: بخسرو، شعر خوبی را به سراینده گفت و اشاره کرد که در ایران کسی مثل او وجود ندارد.
که فرزند گیوست مردی دلیر
بهر رزم پیروز باشد چو شیر
هوش مصنوعی: فرزند گیو، مردی شجاع و جنگجوی پیروزی است که مانند شیر برای نبرد آماده است.
ندارد جز او گیو فرزند نیز
گرامیترستش ز گنج و ز چیز
هوش مصنوعی: جز او کسی به اندازه گیو فرزند ارزشمند نیست، حتی بیشتر از ثروت و دارایی.
تو اکنون سوی بارگی دار دست
دل شاه ایران نشاید شکست
هوش مصنوعی: تو اکنون به سمت بزرگی و مقام رفیع میروی و دستکم گرفتن دل شاه ایران نادرست است.
و دیگر که دارد همی آن زره
کجا گیو زد بر میان برگره
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که کسی زرهای به تن دارد که گیو آن را در میانه نبرد بر سر او زده است.
برو تیر و ژوپین نیابد گذار
سزد گر پیاده کند کارزار
هوش مصنوعی: اگر تیر و سپر در دست نباشد، بهتر است که در میدان جنگ پیاده و بدون تجهیزات نبرد کنی.
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ
هوش مصنوعی: اگر تو با آن فردی که به او اطمینان داری، قناعت نکنی، باید آماده جنگ و تلاش باشی؛ زیرا او ارزش و اهمیتی مانند الماس دارد و باید برای دستیابی به او تلاش کنی.
بزد تیر بر اسپ بیژن فرود
تو گفتی باسپ اندرون جان نبود
هوش مصنوعی: تیر را به اسب بیژن پرتاب کرد و گفتی که درون این اسب جان و روحی وجود ندارد.
بیفتاد و بیژن جدا گشت ازوی
سوی تیغ با تیغ بنهاد روی
هوش مصنوعی: بیژن و دشمن با هم روبرو شدند و از هم جدا شدند. بیژن به سمت تیغ دشمن رفت و با تیغ خودش روی او را هدف قرار داد.
یکی نعره زد کای سوار دلیر
بمان تا ببینی کنون رزم شیر
هوش مصنوعی: یک نفر فریاد زد: ای سوار شجاع، بمان و ببین که اکنون در میدان جنگ چه شجاعت و دلیری به نمایش گذاشته میشود.
ندانی که بیاسپ مردان جنگ
بیایند با تیغ هندی بچنگ
هوش مصنوعی: نمیدانی که زمانی که مردان جنگ بدون اسب بیایند، با تیغهایی از هند به نبرد خواهند پرداخت.
ببینی مرا گر بمانی بجای
به پیکار ازین پس نیایدت رای
هوش مصنوعی: اگر تو مرا ببینی و در اینجا بمانی، دیگر از این پس به جنگ فکری و مشاجره با من فکر نخواهی کرد.
چو بیژن همی برنگشت از فرود
فرود اندر آن کار تندی نمود
هوش مصنوعی: وقتی بیژن از پایین برنگشت، در آن موقعیت به شدت عمل کرد.
یکی تیر دیگر بیانداخت شیر
سپر بر سر آورد مرد دلیر
هوش مصنوعی: مرد شجاعی که سپر به دست دارد، تیر دیگری پرتاب کرد.
سپر بر درید و زره را نیافت
ازو روی بیژن بپستی نتافت
هوش مصنوعی: نزدیک در، سپر را پاره کرد و زرهای نیافت. بنابراین، نتوانست از چهره بیژن دور بماند.
ازان تند بالا چو بر سر کشید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی او به سرعت بر روی بالای تپه رفت، دستش را به سوی بالا برد و تیغش را از میان بیرون آورد.
فرود گرانمایه زو بازگشت
همه بارهٔ دژ پرآواز گشت
هوش مصنوعی: قدرتمندانی که از آنجا پایین آمدند، بارها به دژ پر آوازه بازگشتهاند.
دوان بیژن آمد پس پشت اوی
یکی تیغ بد تیز در مشت اوی
هوش مصنوعی: بیژن با سرعت و شتاب به سوی او نزدیک شد و در دستش یک شمشیر تیز و برنده داشت.
به برگستوان بر زد و کرد چاک
گرانمایه اسپ اندر آمد بخاک
هوش مصنوعی: اسپ گرانبها از روی برگسار (درخت) پایین آمد و به خاک افتاد.
به دربند حصن اندر آمد فرود
دلیران در دژ ببستند زود
هوش مصنوعی: دلیران به دژ وارد شدند و دروازه را به سرعت بستند.
ز باره فراوان ببارید سنگ
بدانست کان نیست جای درنگ
هوش مصنوعی: از باران بسیار سنگین باران، سنگ دریافت که این مکان جای توقف نیست.
خروشید بیژن که ای نامدار
ز مردی پیاده دلیر و سوار
هوش مصنوعی: بیژن فریاد زد که ای مشهور، تو از میان مردان، هم دلیر پیاده و هم شجاع سوار هستی.
چنین بازگشتی و شرمت نبود
دریغ آن دل و نام جنگی فرود
هوش مصنوعی: عزیزم، اینگونه برنگشتن و شرمنده شدن برای تو مناسب نیست. افسوس به آن دل و نامی که بر او در جنگ نازل شده است.
بیامد بر طوس زان رزمگاه
چنین گفت کای پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: از زمین جنگگاه، کسی به طوس آمد و گفت: ای پهلوان سپاه!
سزد گر برزم چنین یک دلیر
شود نامبردار یک دشت شیر
هوش مصنوعی: اگر روزی دلیری به میدان بیاید، شایسته است که نامش در تاریخ ثبت شود و مانند دشت شیر شگفتانگیز گردد.
اگر کوه خارا ز پیکان اوی
شود آب و دریا بود کان اوی
هوش مصنوعی: اگر سنگ سخت کوه به خاطر تیر او شکسته شود، پس آب و دریا نیز از آن سرچشمه میگیرد.
سپهبد نباید که دارد شگفت
ازین برتر اندازه نتوان گرفت
هوش مصنوعی: فرمانده نباید از چیزی شگفتزده شود، زیرا هیچ معیاری برای سنجش برتری آن وجود ندارد.
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد
هوش مصنوعی: سردار قسم خورد که از این قلعه به سوی خورشید بالا بروم.
بکین زرسپ گرامی سپاه
برآرم بسازم یکی رزمگاه
هوش مصنوعی: از طلا و زر گرانبها، سپاهی تشکیل میدهم و محل جنگی میسازم.
تن ترک بدخواه بیجان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم
هوش مصنوعی: من از بدن بیجان آن بدخواه، تن را جدا میکنم و با خون او، دل سنگیام را مانند مرجان نرم و لطیف میسازم.