گنجور

بخش ۱۲

همی گفت و جوشن همی بست گرم
همی بر تنش بر بدرید چرم
نشست از بر اژدهای دژم
خرامان بیامد براه چرم
فرود سیاوش چو او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
همی گفت کین لشکر رزمساز
ندانند راه نشیب و فراز
همه یک ز دیگر دلاورترند
چو خورشید تابان بدو پیکرند
ولیکن خرد نیست با پهلوان
سر بی‌خرد چون تن بی‌روان
نباشند پیروز ترسم بکین
مگر خسرو آید بتوران زمین
بکین پدر جمله پشت آوریم
مگر دشمنان را به مشت آوریم
بگوکین سوار سرافراز کیست
که بر دست و تیغش بباید گریست
نگه کرد ز افراز بالا تخوار
ببی دانشی بر چمن رست خار
بدو گفت کین اژدهای دژم
که مرغ از هوا اندر آرد بدم
که دست نیای تو پیران ببست
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست
بسی بی‌پدر کرد فرزند خرد
بسی کوه و رود و بیابان سپرد
پدر نیز ازو شد بسی بی‌پسر
بپی بسپرد گردن شیر نر
بایران برادرت را او کشید
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید
وراگیو خوانند پیلست و بس
که در رزم دریای نیلست و بس
چو بر زه بشست اندر آری گره
خدنگت نیابد گذر بر زره
سلیح سیاوش بپوشد بجنگ
نترسد ز پیکان تیر خدنگ
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران
مگر خسته گردد هیون گران
پیاده شود بازگردد مگر
کشان چون سپهبد بگردن سپر
کمان را بزه کرد جنگی فرود
پس آن قبضهٔ چرخ بر کف بسود
بزد تیر بر سینهٔ اسپ گیو
فرود آمد از باره برگشت نیو
ز بام سپد کوه خنده بخاست
همی مغز گیو از گواژه بکاست
برفتند گردان همه پیش گیو
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو
که اسپ است خسته تو خسته نه‌ای
توان شد دگر بار بسته نه‌ای
برگیو شد بیژن شیر مرد
فراوان سخنها بگفت از نبرد
که ای باب شیراوژن تیزچنگ
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ
چرا دید پشت ترا یک سوار
که دست تو بودی بهر کارزار
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست
برفتی سراسیمه برسان مست
بدو گفت چون کشته شد بارگی
بدو دادمی سر به یکبارگی
همی گفت گفتارهای درشت
چو بیژن چنان دید بنمود پشت
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش
بدو گفت نشنیدی از رهنمای
که با رزمت اندیشه باید بجای
نه تو مغز داری نه رای و خرد
چنین گفت را کس بکیفر برد
دل بیژن آمد ز تندی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد
که زین را نگردانم از پشت اسپ
مگر کشته آیم بکین زرسپ
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم
سری پر ز کینه بر گستهم
کز اسپان تو باره‌ای دستکش
کجا بر خرامد بافراز خوش
بده تا بپوشم سلیح نبرد
یکی تا پدید آید از مردمرد
یکی ترک رفتست بر تیغ کوه
بدین سان نظاره برو بر گروه
چنین داد پاسخ که این نیست روی
ابر خیره گرد بلاها مپوی
زرسپ سپهدار چون ریونیز
سپهبد که گیتی ندارد بچیز
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد
بگردنده گردون همی ننگرد
ازو بازگشتند دل پر ز درد
کس آورد با کوه خارا نکرد
مگر پر کرگس بود رهنمای
وگرنه بران دژ که پوید بپای
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
یکی سخت سوگند خوردم بماه
بدادار گیهان و دیهیم شاه
کزین ترک من برنگردانم اسپ
زمانم سراید مگر چون زرسپ
بدو گفت پس گستهم راه نیست
خرد خود از این تیزی آگاه نیست
جهان پرفراز و نشیبست و دشت
گر ایدونک زینجا بباید گذشت
مرا بارگیر اینک جوشن کشد
دو ماندست اگر زین یکی را کشد
نیابم دگر نیز همتای او
برنگ و تگ و زور و بالای اوی
بدو گفت بیژن بکین زرسپ
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ
چنین داد پاسخ بدو گستهم
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم
مرا گر بود بارگی ده هزار
همه دم پر از گوهر شاهوار
ندارم بدین از تو آن را دریغ
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
بفرمای تا زین بر آن کت هواست
بسازند اگر کشته آید رواست
یکی رخش بودش بکردار گرگ
کشیده زهار و بلند و سترگ
ز بهر جهانجوی مرد جوان
برو برفگندند برگستوان
دل گیو شد زان سخن پر ز دود
چو اندیشه کرد از گشاد فرود
فرستاد و مر گستهم را بخواند
بسی داستانهای نیکو براند
فرستاد درع سیاوش برش
همان خسروانی یکی مغفرش
بیاورد گستهم درع نبرد
بپوشید بیژن بکردار گرد
بسوی سپد کوه بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی گفت و جوشن همی بست گرم
همی بر تنش بر بدرید چرم
هوش مصنوعی: او به سخن گفتن ادامه داد و زره را بر تنش پوشید. به شدت، زره بر تنش چسبیده بود و موجب شد که پوستش آسیب ببیند.
نشست از بر اژدهای دژم
خرامان بیامد براه چرم
هوش مصنوعی: از روی اژدهای غمگین پیاده شد و با آرامش بر راه چرم گام نهاد.
فرود سیاوش چو او را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی فرود آمد، کسی که او را دید، با دل سرد و ناراحت احساس عمیق و غمی را تجربه کرد.
همی گفت کین لشکر رزمساز
ندانند راه نشیب و فراز
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این سربازان جنگجو نمی‌دانند چگونه باید در مسیرهای دشوار و پرپیچ و خم حرکت کنند.
همه یک ز دیگر دلاورترند
چو خورشید تابان بدو پیکرند
هوش مصنوعی: همه افراد از همدیگر شجاع‌تر هستند و مانند خورشید درخشان، به یکدیگر شبیه‌اند.
ولیکن خرد نیست با پهلوان
سر بی‌خرد چون تن بی‌روان
هوش مصنوعی: اما عقل و خرد در کنار یک پهلوان نادان معنا ندارد، مانند اینکه بدنی بدون روح باشد.
نباشند پیروز ترسم بکین
مگر خسرو آید بتوران زمین
هوش مصنوعی: نگرانی من این است که اگر خسرو به سرزمین توران نیاید، پیروزی برای ما ممکن نخواهد بود.
بکین پدر جمله پشت آوریم
مگر دشمنان را به مشت آوریم
هوش مصنوعی: ما برای پدر خود از هر کس دیگر پشتیبانی می‌کنیم، مگر اینکه بخواهیم دشمنان را به زحمت بیندازیم.
بگوکین سوار سرافراز کیست
که بر دست و تیغش بباید گریست
هوش مصنوعی: بگو کدام سوار با افتخار وجود دارد که باید بر دستان و تیغ او اشک ریخت؟
نگه کرد ز افراز بالا تخوار
ببی دانشی بر چمن رست خار
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی با توجه به بلندی‌های اطراف، نگاهش به زمین می‌افتد و متوجه می‌شود که بر روی چمن، خارهای زیادی رشد کرده‌اند. این تصویرگری نشان‌دهنده‌ی زیبایی و زشتی‌های موجود در طبیعت و تضاد آن‌ها است.
بدو گفت کین اژدهای دژم
که مرغ از هوا اندر آرد بدم
هوش مصنوعی: به او گفت که این اژدهای غمگین، هنگامی که پرنده‌ای از آسمان به زمین می‌افتد، من آن را می‌بلعد.
که دست نیای تو پیران ببست
دو لشکر ز ترکان بهم برشکست
هوش مصنوعی: دو لشکر از ترکان به هم برخورد کردند و جنگی بزرگ رخ داد، که در آن هیچ کمکی به پیران نرسید و به او نمی‌توانستند دست یابند.
بسی بی‌پدر کرد فرزند خرد
بسی کوه و رود و بیابان سپرد
هوش مصنوعی: فرزند خرد، به تنهایی و بدون راهنما، کارهای زیادی انجام داد و بر این اساس، زمین‌ها و منابع طبیعی زیادی را به دست آورد.
پدر نیز ازو شد بسی بی‌پسر
بپی بسپرد گردن شیر نر
هوش مصنوعی: پدر هم به خاطر او (بی‌پسر شدن) دچار غم و اندوه زیادی شد و با وجود بی‌پسر بودن، به دلیرانی چون شیر نر احترام گذاشت و گردن آنها را به نیکی گذارد.
بایران برادرت را او کشید
بجیحون گذر کرد و کشتی ندید
هوش مصنوعی: در ایران، برادرت را او گرفت و به جیحون رفت و در آنجا کشتی‌ای ندید.
وراگیو خوانند پیلست و بس
که در رزم دریای نیلست و بس
هوش مصنوعی: او مانند پیل در میدان جنگ است و چه بسا که در نبردهای سخت همچون دریای نیل، بی‌نظیر و قدرتمند می‌باشد.
چو بر زه بشست اندر آری گره
خدنگت نیابد گذر بر زره
هوش مصنوعی: وقتی تیر را از زه خود آزاد کنی، گره‌اش را باز می‌کنی و دیگر نمی‌تواند از زره‌ات عبور کند.
سلیح سیاوش بپوشد بجنگ
نترسد ز پیکان تیر خدنگ
هوش مصنوعی: سلیح سیاوش به جنگ می‌رود و از تیر و نیزه نمی‌ترسد.
بکش چرخ و پیکان سوی اسپ ران
مگر خسته گردد هیون گران
هوش مصنوعی: چرخ را بچرخان و تیر را به سمت اسب بران، تا اینکه این هیولای سنگین خسته شود.
پیاده شود بازگردد مگر
کشان چون سپهبد بگردن سپر
هوش مصنوعی: شخصی که در سفر یا درگیر مشکل است، باید برگردد و دوباره به زندگی عادی خود بازگردد، اما باید با دقت و احتیاط عمل کند، همانند فرمانده‌ای که برای محافظت از خود سپر بر دوش دارد.
کمان را بزه کرد جنگی فرود
پس آن قبضهٔ چرخ بر کف بسود
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر کشیده شده است که نبرد یا جنگی آغاز می‌شود و در این میان، کمان به عنوان نماد جنگ و تیراندازی نمایان می‌شود. پس از آن، نیروی چرخ یا سرنوشت بر شخصی که در این جنگ قرار دارد، تسلط می‌یابد و او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به طور کلی، این تصویر، حالتی از جدال و تأثیرات آن بر انسان را نشان می‌دهد.
بزد تیر بر سینهٔ اسپ گیو
فرود آمد از باره برگشت نیو
هوش مصنوعی: تیر به سینهٔ اسپ گیو برخورد کرد و نیو از بالای بام پایین آمد.
ز بام سپد کوه خنده بخاست
همی مغز گیو از گواژه بکاست
هوش مصنوعی: از بالای کوه سپید، صدای خنده‌ای به گوش می‌رسد و مغز گیو به خاطر این صدا در حال ریختن و فروریختن است.
برفتند گردان همه پیش گیو
که یزدان سپاس ای سپهدار نیو
هوش مصنوعی: همه یاران به سوی گیو رفتند و از خداوند سپاسگزاری کردند ای سردار نیو.
که اسپ است خسته تو خسته نه‌ای
توان شد دگر بار بسته نه‌ای
هوش مصنوعی: اسپ تو خسته است، اما تو خسته نیستی؛ تو هنوز توانایی داری که دوباره به پا خیزی.
برگیو شد بیژن شیر مرد
فراوان سخنها بگفت از نبرد
هوش مصنوعی: بیژن، شیرمرد، در میدان نبرد به شدت شجاعت و دلیری خود را نشان داد و درباره جنگ‌ها و حماسه‌هایی که دیده بود، بسیار سخن گفت.
که ای باب شیراوژن تیزچنگ
کجا پیل با تو نرفتی بجنگ
هوش مصنوعی: ای پدر شیران تند و چابک، چرا با تو فیل به جنگ نرفته است؟
چرا دید پشت ترا یک سوار
که دست تو بودی بهر کارزار
هوش مصنوعی: چرا دیدم پشت سر تو یک سوار را که برای نبرد به خاطر تو آمده بود؟
ز ترکی چنین اسپ خسته بدست
برفتی سراسیمه برسان مست
هوش مصنوعی: از سرزمین ترکی، اسب خسته‌ای به سرعت و با نگرانی از دست رفت و در حالتی مست، به جلو رانده شد.
بدو گفت چون کشته شد بارگی
بدو دادمی سر به یکبارگی
هوش مصنوعی: به او گفتم: وقتی که کشته شد، من سرش را به یکباره به او دادم.
همی گفت گفتارهای درشت
چو بیژن چنان دید بنمود پشت
هوش مصنوعی: او در حال بیان سخنان تند و صریح بود، اما وقتی به بیژن نگاه کرد، متوجه شد که او مانند پشتش اعتراض و نارضایتی نشان می‌دهد.
برآشفت گیو از گشاد برش
یکی تازیانه بزد بر سرش
هوش مصنوعی: گیو به شدت عصبانی شد و از روی خشم، تازیانه‌ای بر سر او زد.
بدو گفت نشنیدی از رهنمای
که با رزمت اندیشه باید بجای
هوش مصنوعی: به او گفتند که آیا از راهنمایی که به تو می‌گوید باید با دقت و تفکر به جنگ بروی، چیزی نشنیدی؟
نه تو مغز داری نه رای و خرد
چنین گفت را کس بکیفر برد
هوش مصنوعی: تو نه اندیشه‌ای داری و نه عقل و درک، از این رو کسی که چنین سخنی به زبان می‌آورد، مجازات خواهد شد.
دل بیژن آمد ز تندی بدرد
بدادار دارنده سوگند خورد
هوش مصنوعی: دل بیژن به خاطر شدت اندوهی که داشت، به درد و رنجی که بر او آوار شده بود، به صاحب آن درد شکایت کرد و سوگند خورد.
که زین را نگردانم از پشت اسپ
مگر کشته آیم بکین زرسپ
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم سوار اسبم شوم مگر اینکه در میدان نبرد کشته شوم.
وزآنجا بیامد دلی پر ز غم
سری پر ز کینه بر گستهم
هوش مصنوعی: از آنجا دلی پر از غم و سری پر از کینه به سوی من آمد.
کز اسپان تو باره‌ای دستکش
کجا بر خرامد بافراز خوش
هوش مصنوعی: از اسب تو برهنه‌دستکی کجا می‌تواند با زیبایی و لطافت حرکت کند.
بده تا بپوشم سلیح نبرد
یکی تا پدید آید از مردمرد
هوش مصنوعی: به من بده تا زره جنگ بپوشم، زیرا که با آن می‌توانم از میان مردم و به یاد آنها خود را پنهان کنم.
یکی ترک رفتست بر تیغ کوه
بدین سان نظاره برو بر گروه
هوش مصنوعی: یک ترک بر کوه تیز و تند رفته و به این صورت به جمعی که در آنجا هستند نگاه می‌کند.
چنین داد پاسخ که این نیست روی
ابر خیره گرد بلاها مپوی
هوش مصنوعی: پاسخ داد که اینجا جایی نیست که به مشکلات و مصائب بیفتی. در اینجا، نباید به دردسرها و سختی‌ها توجه کرد.
زرسپ سپهدار چون ریونیز
سپهبد که گیتی ندارد بچیز
هوش مصنوعی: به مانند سرداری که در میدان جنگ است و هیچ چیز نمی‌تواند بر او غلبه کند، اگرچه در جهان چیزهای زیادی وجود دارد.
پدرت آنکه پیل ژیان بشکرد
بگردنده گردون همی ننگرد
هوش مصنوعی: پدر تو کسی است که بُهت و شگفتی زندگی را شکست و به گردونهٔ دنیا توجهی ندارد.
ازو بازگشتند دل پر ز درد
کس آورد با کوه خارا نکرد
هوش مصنوعی: او از چیزی که نسبت به آن احساس درد و رنج داشت، بازگشت و هیچ کس نتوانست با سختی و مشکلاتش مقابله کند.
مگر پر کرگس بود رهنمای
وگرنه بران دژ که پوید بپای
هوش مصنوعی: آیا مگر فقط پرنده‌ای از نوع کرگس می‌تواند راهنمایی کند؟ وگرنه کسی که برای عبور از دژ تلاش می‌کند، نباید بپرسد.
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: الان دلم را نشکن. من اکنون ادعا می‌کنم که می‌توانم یال و بازویم را از هم جدا کنم.
یکی سخت سوگند خوردم بماه
بدادار گیهان و دیهیم شاه
هوش مصنوعی: من به شدت قسم خوردم که این دنیا و تاج و تخت شاهی را فراموش نکنم.
کزین ترک من برنگردانم اسپ
زمانم سراید مگر چون زرسپ
هوش مصنوعی: من هرگز از عشق و جدایی تو بازنمی‌گردم، مگر اینکه لحظه‌ای به زیبایی زره تو بیفتم.
بدو گفت پس گستهم راه نیست
خرد خود از این تیزی آگاه نیست
هوش مصنوعی: پس او به گستهم گفت: "هیچ راهی وجود ندارد، زیرا خرد تو از این تیزبینی آگاه نیست."
جهان پرفراز و نشیبست و دشت
گر ایدونک زینجا بباید گذشت
هوش مصنوعی: دنیا پر از فراز و نشیب است و در واقع اگر بخواهی از اینجا عبور کنی، باید با مشکلات و چالش‌های آن کنار بیایی.
مرا بارگیر اینک جوشن کشد
دو ماندست اگر زین یکی را کشد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر بار سنگینی بر دوش کسی بیفتد، او باید به همان اندازه از خودش قدرت و تلاش نشان دهد تا بتواند آن بار را تحمل کند. در واقع، وقتی که یک مسئولیت بزرگ به فردی واگذار می‌شود، او باید با قدرت و اراده به پیش برود و در برابر چالش‌ها ایستادگی کند.
نیابم دگر نیز همتای او
برنگ و تگ و زور و بالای اوی
هوش مصنوعی: من دیگر کسی را همچون او در زیبایی، جوانمردی، قدرت و مقام نمی‌یابم.
بدو گفت بیژن بکین زرسپ
پیاده بپویم نخواهم خود اسپ
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: "من از زرسپ (اسب معروف) پیاده می‌شوم و دیگر نمی‌خواهم بر روی اسب سوار شوم."
چنین داد پاسخ بدو گستهم
که مویی نخواهم ز تو بیش و کم
هوش مصنوعی: گستهم به او پاسخ داد که هیچ چیزی از تو نمی‌خواهم، نه بیشتر و نه کمتر.
مرا گر بود بارگی ده هزار
همه دم پر از گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم بر دوش من بار باشد، هر لحظه این بار پر از گوهر و ارزشمند است.
ندارم بدین از تو آن را دریغ
نه گنج و نه جان و نه اسپ و نه تیغ
هوش مصنوعی: من هیچ چیز از تو نمی‌خواهم، نه ثروت، نه جان، نه اسب و نه شمشیر.
برو یک بیک بارگیها ببین
کدامت به آید یکی برگزین
هوش مصنوعی: به یک بار به مکان‌هایی که می‌خواهی برو و ببین کدام یکی از آن‌ها برایت مناسب‌تر است و یکی را انتخاب کن.
بفرمای تا زین بر آن کت هواست
بسازند اگر کشته آید رواست
هوش مصنوعی: بفرمایید تا از این دارایی‌ها برای آن شخصیتی که در نظر دارید استفاده کنند؛ اگر کسی در این راه دچار خسارت شود، اشکالی ندارد.
یکی رخش بودش بکردار گرگ
کشیده زهار و بلند و سترگ
هوش مصنوعی: او یک اسب داشت که مانند گرگ بود؛ همچنان که زهره و قامتش بزرگ و بلند بود.
ز بهر جهانجوی مرد جوان
برو برفگندند برگستوان
هوش مصنوعی: مرد جوان برای کسب دانش و تجربه جهانی، به جستجوی سرزمین‌های جدید می‌پردازد و در این مسیر، با چالش‌ها و سختی‌ها روبه‌رو می‌شود.
دل گیو شد زان سخن پر ز دود
چو اندیشه کرد از گشاد فرود
هوش مصنوعی: دل به شدت تحت تأثیر آن صحبت قرار گرفت و پر از غم و اندوه شد. وقتی به آن فکر کرد، از موضوعات سنگین و دشوار دچار مشکل شد.
فرستاد و مر گستهم را بخواند
بسی داستانهای نیکو براند
هوش مصنوعی: او دستور داد که قصه‌های زیبا و خوب را برایش بخوانند و به او بگویند.
فرستاد درع سیاوش برش
همان خسروانی یکی مغفرش
هوش مصنوعی: در داستان، همان‌گونه که خسروانی برای سیاوش زره و کلاه‌خود فرستاده است، نشان‌دهنده احترام و ارادت او به سیاوش و اهمیت او در فرهنگ و تاریخ است. این عمل، نمادی از شجاعت و ارزشمندی شخصیت سیاوش است که به او توجه ویژه‌ای می‌شود.
بیاورد گستهم درع نبرد
بپوشید بیژن بکردار گرد
هوش مصنوعی: بیژن که از دلاوری و شجاعتش مشهور بود، زره جنگی خود را به تن کرد و آماده شد تا به میدان نبرد برود.
بسوی سپد کوه بنهاد روی
چنانچون بود مردم جنگجوی
هوش مصنوعی: او به سوی سپاه کوه روی آورد، مثل فردی است که دلیر و جنگجو باشد.