برگردان به زبان ساده
برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز
روزگار زیادی سپری شد و زمانه راز را نگه داشت.
فریدون فرزانه شد سالخورد
به باغ بهار اندر آورد گرد
فریدون پیر شد و بهار عمرش دچار گرد و غبار شد.
برین گونه گردد سراسر سخن
شود سست نیرو چو گردد کهن
سراسر سخنها بر این گونه میگردد که «زمانی که نیرو پیر شود، سست و آسیب پذیر میشود»
چو آمد به کاراندرون تیرگی
گرفتند پرمایگان خیرگی
هوش مصنوعی: وقتی که در دل کارها چیزی پیش میآید، افراد عاقل و با تجربه به سرعت متوجه میشوند و دچار تردید و حیرت میشوند.
بجنبید مر سلم را دل ز جای
دگرگونهتر شد به آیین و رای
زمانی که فریدون پیر شد، دل سلم هم لرزید و رفتار دگرگونهای پیش گرفت
دلش گشت غرقه به آزاندرون
به اندیشه بنشست با رهنمون
دلش پر از آز و طمع شد و با راهنمایش نشست تا با هم اندیشه کنند
نبودش پسندیده بخش پدر
که داد او به کهتر پسر تخت زر
تقسیم کردن پدر از نظر او درست نبود که تخت زرین خود را به فرزند کوچکتر داد.
به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین
دلش پر از کین و چهرهاش پر از چین و چروک و خشم شد و فرستادهای را فرستاد به نزد شاه چین.
فرستاد نزد برادر پیام
که جاوید زی خرم و شادکام
پیامی به برادر فرستاد و گفت ای برادر! جاویدان زندگی کن و شادکام باش (اول پیام دعا میکند)
بدان ای شهنشاه ترکان و چین
گسسته دل روشن از به گزین
هوش مصنوعی: ای پادشاه ترکان و چین، بدان که دل روشن و شکسته را از انتخاب خود آگاه کن.
ز نیکی زیان کرده گویی پسند
منش پست و بالا چو سرو بلند
هوش مصنوعی: اگر از نیکی کردن به دیگران ضرری هم ببری، باز هم نشاندهنده این است که خُلق و رفتار تو به گونهای است که همواره سعی داری خوبی کنی و خود را از دیگران بلندتر و برتر ببینی، مانند سروکهای که بر افراشته است.
کنون بشنو ازمن یکی داستان
کزین گونه نشنیدی از باستان
اکنون از من داستانی بشنو که تاکنون مانند آن را نشنیدهای.
سه فرزند بودیم زیبای تخت
یکی کهتر از ما برآمد به بخت
ما سه فرزند برازندهٔ تخت پادشاهی بودیم اما تنها فرزند کوچکتر خوشبخت شد
اگر مهترم من به سال و خرد
زمانه به مهر من اندر خورد
هوش مصنوعی: اگر من در سن و سال بزرگتر و با تجربهتر هستم، زمانه باید بر حسب محبت و دوستیام به من احترام بگذارد.
گذشته ز من تاج و تخت و کلاه
نزیبد مگر بر تو ای پادشاه
از من که تاج و تخت و پادشاهی کردن گذشته ولی ای شاه، این برای تو زیبا نیست و زشته
سزد گر بمانیم هر دو دژم
کزین سان پدر کرد بر ما ستم
بخاطر ستمی که پدر ما بر ما کرده است، اگر هر دو با هم ناراحت بمانیم، شایسته است.
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد روم و خاور به من
به این دلیل که دشت یلان و یمن و ایران را به ایرج میدهد و روم و خاور را به من.
سپارد ترا مرز ترکان و چین
که از تو سپهدار ایران زمین
هوش مصنوعی: تو را به سرزمینهای دور و مرزهای ترکان و چین میسپارند، چرا که تو نگهبان ایران زمین هستی.
بدین بخشش اندر مرا پای نیست
به مغز پدر اندرون رای نیست
من از این بخشش پدر راضی نیستم و فکر میکنم در مغز پدر فکری وجود ندارد.
هیون فرستاده بگزارد پای
بیامد به نزدیک توران خدای
شتر فرستاده براه افتاد و به نزدیک پادشاه توران (برادر دیگر) رفت.
به خوبی شنیده همه یاد کرد
سر تور بیمغز پرباد کرد
همه چیزهایی که شنیده بود را گفت و سر پادشاه توران را پر از باد غرور کرد.
چو این راز بشنید تور دلیر
برآشفت ناگاه برسان شیر
هنگامی که شاه توران این راز را شنید، ناگهان همانند شیر برافروخته شد.
چنین داد پاسخ که با شهریار
بگو این سخن هم چنین یاد دار
تور چنین پاسخ داد که با شاه این سخن را بگو و اینجوری یاد داشته باش که:
که ما را به گاه جوانی پدر
بدین گونه بفریفت ای دادگر
زمانی که ما جوان و ناپخته بودیم، پدر ما را اینگونه فریب داد، ای تور دادگر
درختیست این خود نشانده بدست
کجا آب او خون و برگش کبست
هوش مصنوعی: این درختی است که با دستان خود کاشتهایم، جایی که آب آن همانند خون است و برگهایش مانند کبود.
ترا با من اکنون بدین گفتگوی
بباید بروی اندر آورد روی
برای ادامه این گفت و گوی لازم است که رو در رو صحبت کنیم.
زدن رای هشیار و کردن نگاه
هیونی فگندن به نزدیک شاه
با هم مشورت کنیم و یک پیام با شتر به سمت شاه (فریدون) بفرستیم.
زبانآوری چرب گوی از میان
فرستاد باید به شاه جهان
فردی چربزبان باید برگزید و به سمت شاه جهان فرستاد
به جای زبونی و جای فریب
نباید که یابد دلاور شکیب
هوش مصنوعی: نمیتوان یک دلیر و شجاع را به زبونی و فریبکاری وا داشت، بلکه باید با صبر و استقامت مواجهه کند.
نشاید درنگ اندرین کار هیچ
کجا آید آسایش اندر بسیچ
در جایی که لازم است همکاری انجام شود، نباید در این کار درنگ کرد.
فرستاده چون پاسخ آورد باز
برهنه شد آن روی پوشیدهراز
چون فرستاده دوباره پاسخ را آورد، آن راز نهان، آشکار شد.
برفت این برادر ز روم آن ز چین
به زهر اندر آمیخته انگبین
یکی از برادران به سمت روم و دیگری به سمت چین حرکت کرد. در حالی که در صورت ها عادی اما در دلشان پر از کینه بود.
رسیدند پس یک به دیگر فراز
سخن راندند آشکارا و راز
آنها به هم نزدیک شدند و به وضوح درباره این موضوع صحبت کردند و اسرارشان را فاش کردند.
گزیدند پس موبدی تیزویر
سخن گوی و بینادل و یادگیر
هوش مصنوعی: پس یک موبد باهوش و زرنگ را انتخاب کردند که با سخنوری و دانش بالا صحبت کند و همه چیز را به خوبی درک کند.
ز بیگانه پردخته کردند جای
سگالش گرفتند هر گونه رای
جایگاه را از بیگانگان خالی کردند و شروع به مشورت در این خصوص کردند.
سخن سلم پیوند کرد از نخست
ز شرم پدر دیدگان را بشست
اول سلم شروع به صحبت کرد و هیچ شرمی از پدرش نکرد.
فرستاده را گفت ره برنورد
نباید که یابد ترا باد و گرد
به فرستاده گفت که به سرعت راه بیفت (طوری که باد و گرد به تو نرسد)
چو آیی به کاخ فریدون فرود
نخستین ز هر دو پسر ده درود
هنگامی که به کاخ فریدون میرسی، ابتدا از هر دو پسر او درود بفرست.
پس آنگه بگویش که ترس خدای
بباید که باشد به هر دو سرای
به او بگو در هر دو جهان (دنیا و آخرت) باید از خدا ترسید.
جوان را بود روز پیری امید
نگردد سیه ، مویِ گشته سپید
جوان به روز پیری خود امید دارد و موی سپید شده، دوباره سیاه نمیشود.
چه سازی درنگ اندرین جای تنگ
که شد تنگ بر تو سرای درنگ
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که چرا باید در مکان محدود و تنگ انتظار بکشی یا تردید کنی، وقتی که خود همین مکان بر تو تنگ شده است. به عبارتی، وقتی فضا و شرایط به شما فشار میآورد، دیگر جای درنگ نیست.
جهان مرترا داد یزدان پاک
ز تابنده خورشید تا تیره خاک
خداوند جهان (از خورشید تا خاک تیره) را به تو عطا کرد.
همه بآرزو ساختی رسم و راه
نکردی به فرمان یزدان نگاه
هر کاری دلت خواست کردی و به فرمان خدا توجه نکردی.
نجستی به جز کژی و کاستی
نکردی به بخشش درون راستی
هوش مصنوعی: تو جز اشتباهات و نقصها چیزی به دست نیاوردی و در بخشندگی، حقیقت درونت را نادیده گرفتی.
سه فرزند بودت خردمند و گرد
بزرگ آمدت تیره بیدار خرد
هوش مصنوعی: سه فرزند دانا و باهوش داشتی که با پرورش و آموزش مناسب، بزرگ و شایسته شدند. این فرزندان، از نسل تو هستند و به خوبی آگاهی و فهم خود را پرورش دادهاند.
ندیدی هنر با یکی بیشتر
کجا دیگری زو فرو برد سر
هوش مصنوعی: شما هنر را مشاهده نکردید که چگونه با یکی بیشتر میتواند دیگری را به عمق خودش ببرد.
یکی را دم اژدها ساختی
یکی را به ابر اندر افراختی
بین فرزندانت فرق گذاشتی و یکی را ذلیل کردی و دیگری را به ابرها بالا بردی.
یکی تاج بر سر ببالین تو
برو شاد گشته جهانبین تو
یکی از فرزندانت بر سر بالین تو حضور دارد و چشم تو با دیدن او شاد میشود.
نه ما زو به مام و پدر کمتریم
نه بر تخت شاهی نه اندر خوریم
نه اینطور است که ما از لحاظ پدر و مادر از او کمتر باشیم و نه اینطور است که تخت شاهی به ما نیاید.
ایا دادگر شهریار زمین
برین داد هرگز مباد آفرین
ای پادشاه عادل! این روش عدالت نیست.
اگر تاج از آن تارک بیبها
شود دور و یابد جهان زو رها
اگر تاج از سر تو کم شود، جهان رها میشود.
سپاری بدو گوشهای از جهان
نشیند چو ما از تو خسته نهان
هوش مصنوعی: اگر تو گوشهای از دنیا را به او بسپاری، او مانند ما، که از تو خستهایم، در آنجا پنهان خواهد شد.
و گرنه سواران ترکان و چین
هم از روم گردان جوینده کین
وگرنه سواران ترکان و چین و روم به کینه جویی خواهند آمد.
فراز آورم لشگر گرزدار
از ایران و ایرج برآرم دمار
من لشکری قدرتمند به راه میاندازم و آنها را به سمت ایران و ایرج میفرستم تا نابودشان کنم.
چو بشنید موبد پیام درشت
زمین را ببوسید و بنمود پشت
وقتی موبد پیام مهم را شنید، زمین را بوسید و احترام گذاشت و به سمت ایران حرکت کرد.
بر آنسان به زین اندر آورد پای
که از باد آتش بجنبد ز جای
همانگونه بر زین اسب جهید و سوار شد که آتش بر اثر باد از جای میجهد.
به درگاه شاه آفریدون رسید
برآوردهای دید سر ناپدید
وقتی به درگاه شاه فریدون رسید ساختمانی بسیار بزرگ دید که سر آن پیدا نبود (کاخ شاه)
به ابر اندر آورده بالای او
زمین کوه تا کوه پهنای او
از لحاظ بلندی به ابرها میرسید و از لحاظ وسعت از کوهی تا کوهی دیگر بود.
نشسته به در بر گرانمایگان
به پرده درون جای پرمایگان
در کنار در آن افراد مهم نشسته بودند و در درون افراد خردمند جای داشتند.
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
در یک طرف شیر و پلنگ بسته شده بود و در طرف دیگر کاخ، فیلهای جنگی قرار داشتند.
ز چندان گرانمایه گرد دلیر
خروشی برآمد چو آوای شیر
از سپاهیان بلند مرتبه صدایی همانند غرش شیر میآمد.
سپهریست پنداشت ایوان به جای
گران لشگری گرد او بر به پای
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد کسی تصور کرده که در یک مکان مهم و با ارزش، جمعی از سربازان یا جنگجویان دور او را گرفتهاند. اما در واقع، او تنها در یک فضای آرام و ساده به سر میبرد که به اندازه یک ایوان یا محوطه بزرگ و مجلل نیست.
برفتند بیدار کارآگهان
بگفتند با شهریار جهان
افراد پادشاه به او خبر دادند که...
که آمد فرستادهای نزد شاه
یکی پرمنش مرد با دستگاه
فرستادهای نزد شاه آمدهست که مرد مهمیست و با دم و دستگاه هم حضور یافته
بفرمود تا پرده برداشتند
بر اسپش ز درگاه بگذاشتند
فرمود تا در را باز کردند و اسب فرستاده از درگاه گذشت.
چو چشمش به روی فریدون رسید
همه دیده و دل پر از شاه دید
هوش مصنوعی: زمانی که او به چهرهٔ فریدون نگاه کرد، تمام دل و دیدهاش پر از تماشای عظمت و بزرگی شاه شد.
به بالای سرو و چو خورشید روی
چو کافور گرد گل سرخ موی
هوش مصنوعی: زیبایی و جمال تو مانند سروی بلند و چهرهات همچون خورشید میدرخشد. موهای تو که به رنگ کافور است، مانند گل سرخی است که در میان باغ خوشبو میروید.
دولب پر ز خنده دو رخ پر ز شرم
کیانی زبان پر ز گفتار نرم
هوش مصنوعی: لبان او از شادی پر است و چهرهاش از شرم و حیا میدرخشد؛ گفتارش نرم و دلنشین است.
نشاندش هم آنگه فریدون ز پای
سزاوار کردش بر خویش جای
فریدون او را در نزدیک خود نشاند.
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست
ابتدا از دو فرزند گرامی خود سوال پرسید که آیا شاد و تن درست هستند یا نه.
دگر گفت کز راه دور و دراز
شدی رنجه اندر نشیب و فراز
و بعد به فرستاده گفت از راه دور و درازی آمدهای و لابد بسیار رنج کشیدهای و خسته شدهای.
فرستاده گفت ای گرانمایه شاه
ابی تو مبیناد کس پیشگاه
فرستاده گفت این پادشاه! کسی این جایگاه را بدون تو نبیند (همیشه زنده باشی)
ز هر کس که پرسی به کام تواند
همه پاک زنده به نام تواند
هوش مصنوعی: اگر از هر کسی بپرسی، میتوانی به خوبی در زندگی خود بهرهمند شوی و همه چیز را به وضوح و با نامی شایسته تجربه کنی.
منم بندهای شاه را ناسزا
چنین بر تن خویش ناپارسا
من بندهای هستم که سزاوار بنده پادشاه بودن نیستم و بر خودم ستم کردهام.
پیامی درشت آوریده به شاه
فرستنده پر خشم و من بیگناه
پیام بی ادبانهای برای شاه آوردهام. فرستنده پیام بسیار عصبانی بوده و من بیگناه هستم.
بگویم چو فرمایدم شهریار
پیام جوانان ناهوشیار
اگر اجازه میدهید من پیام جوانان بی عقل را بازگو کنم.
بفرمود پس تا زبان برگشاد
شنیده سخن سر به سر کرد یاد
فریدون فرمود تا فرستاده سخن بگوید و فرستاده هر چه شنیده بود را سرتاسر گفت.
فریدون بدو پهن بگشاد گوش
چو بشنید مغزش برآمد به جوش
فریدون چون سخنان را شنید، خونش به جوش آمد و بسیار خشمگین شد.
فرستاده را گفت کای هوشیار
بباید ترا پوزش اکنون به کار
هوش مصنوعی: فرستاده به شخص هوشیار میگوید که اکنون باید از تو عذرخواهی کنم و این کار ضروری است.
که من چشم از ایشان چنین داشتم
همی بر دل خویش بگذاشتم
هوش مصنوعی: من به خاطر چشمان آنها، احساسات قلبی خود را کنار گذاشتم و به آنها چشم دوختم.
که از گوهر بد نیاید مهی
مرا دل همی داد این آگهی
دل من گواهی میداد که از ذات و گوهر بد، بزرگی نمیآید.
بگوی آن دو ناپاک بیهوده را
دو اهریمن مغز پالوده را
به آن دو پسر ناپاک بیهوده که مغزشان آلوده است و اهریمن اند بگو.
انوشه که کردید گوهر پدید
درود از شما خود بدین سان سزید
هوش مصنوعی: چون شما کاری شایسته انجام دادید و درخشش حقیقی را به وجود آوردید، درود بر شما سزاوار است.
ز پند من ار مغزتان شد تهی
همی از خردتان نبود آگهی
پند مرا فراموش کرد و خِرَد خویشتن را گم کردید
ندارید شرم و نه بیم از خدای
شما را همانا همینست رای
به این دلیل همچین رفتاری دارید که شرم ندارید و خجالت نمیکشید و از خدا هم نمیترسید
مرا پیشتر قیرگون بود موی
چو سرو سهی قد و چون ماه روی
موهایم قبلاً شبیه قیر سیاه بودند، و قدم همچو سرو بلند و افراشته بود و همینطور چهرهام مانند ماه زیبا بود.
سپهری که پشت مرا کرد کوز
نشد پست و گردان بجایست نوز
جهانی که پشت مرا خم کرده، هنوز هم همین کار را میکند (شما هم مثل من پیر میشوید).
خماند شما را هم این روزگار
نماند برین گونه بس پایدار
این روزگار کمر شما را هم مانند من خم میکند. روزگار فعلی شما چندان پایدار نمیماند.
بدان برترین نام یزدان پاک
به رخشنده خورشید و بر تیره خاک
سوگند به نام خداوند، سوگند به خورشید تابان و سوگند به خاک تاریک.
به تخت و کلاه و به ناهید و ماه
که من بد نکردم شما را نگاه
و سوگند به تخت و تاج و سوگند به ناهید و ماه که من هیچوقت به شما بد نگاه نکردم.
یکی انجمن کردم از بخردان
ستاره شناسان و هم موبدان
گروهی از خردمندان، ستارهشناسان و موبدان را گرد آوردم و مجلسی ساختم.
بسی روزگاران شدست اندرین
نکردیم بر باد بخشش زمین
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در این زمین، چیزی از ما از بین نرفته و بخششهای ما بیفایده نبوده است.
همه راستی خواستم زین سخن
به کژی نه سر بود پیدا نه بن
همهٔ قصدم از این سخن راستی بود و هیچ اثری از کژی و بدی در آن دیده نمیشد.
همه ترس یزدان بد اندر میان
همه راستی خواستم در جهان
همهاش از ترس خدا بود و همهاش خواستم در جهان راستی باشد
چو آباد دادند گیتی به من
نجستم پراگندن انجمن
دوست داشتم همانطور که دنیا را آباد تحویل گرفتم، آنرا آباد نگه دارم.
مگر همچنان گفتم آباد تخت
سپارم به سه دیدهٔ نیک بخت
آن جهان آبادی که تحویل گرفتم را آباد به چشمهایم، سه فرزندم بسپارم
شما را کنون گر دل از راه من
به کژی و تاری کشید اهرمن
اگر شما اهریمن از راه من به سمت بیراهه کشاند.
ببینید تا کردگار بلند
چنین از شما کرد خواهد پسند
هوش مصنوعی: نگاه کنید که پروردگار بزرگ چگونه از شما انتظار دارد و چه چیزی را برایتان پسندیده است.
یکی داستان گویم ار بشنوید
همان بر که کارید خود بدروید
مثلی برای شما میگویم. همان میوهای را که میکارید برداشت خواهید کرد.
چنین گفت باما سخن رهنمای
جزین است جاوید ما را سرای
انسان راهنما (پیامبر) به ما چنین گفت که این دنیا جاوید نیست و دنیای جاوید جای دیگری است.
به تخت خرد بر نشست آزتان
چرا شد چنین دیو انبازتان
بر تخت پادشاهی وجود شما، بجای خرد، طمع فرمانروایی میکند. چرا اینطور با شیطان شریک شدهاید؟
بترسم که در چنگ این اژدها
روان یابد از کالبدتان رها
میترسم که در چنگ این اژدها (طمع) کشته شوید.
مرا خود ز گیتی گه رفتن است
نه هنگام تندی و آشفتن است
زمان آن رسیده که من از دنیا بروم و بمیرم و در این هنگام که پیر شدهام، شایسته نیست عصبانی شوم و پرخاش کنم
ولیکن چنین گوید آن سالخورد
که بودش سه فرزند آزاد مرد
آن سالخورده که سه فرزند آزادمرد داشت چنین گوید
که چون آز گردد ز دلها تهی
چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی
زمانی که اثری از آز و طمع در دل نباشد، برای آن دل فرقی میان خاک و تاج شاهنشاهی وجود ندارد
کسی کو برادر فروشد به خاک
سزد گر نخوانندش از آب پاک
هوش مصنوعی: کسی که برادر خود را به خاک بفروشد، سزاوار است که او را از آب پاک هم یاد نکنند.
جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی
جهان شما را دیده و خواهد دید و جهان رام هر کسی نخواهد شد
کزین هر چه دانید از کردگار
بود رستگاری به روز شمار
کنون هر کاری میکنید ولی رستگاری در روز شمار (قیامت) رخ خواهد داد
بجویید و آن توشهٔ ره کنید
بکوشید تا رنج کوته کنید
تلاش کنید تا توشهٔ قیامت خود را جمع کنید و کنون بکوشید تا رنج خود را پس از مرگ کم کنید
فرستاده بشنید گفتار اوی
زمین را ببوسید و برگاشت روی
فرستاده به حرفهای او گوش داد و تعظیم کرد و از محضر شاه برگشت.
ز پیش فریدون چنان بازگشت
که گفتی که با باد انباز گشت
از پیش فریدون چنان سریع بازگشت که انگار با باد یکی شد