گنجور

بخش ۱۹

به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
وزان تیرگی کاندر آمد به ماه
پس پشتش اندر یکی حصن بود
برآورده سر تا به چرخ کبود
چنان ساخت کاید بدان حصن باز
که دارد زمانه نشیب و فراز
هم این یک سخن قارن اندیشه کرد
که برگاشتش سلم روی از نبرد
کلانی دژش باشد آرامگاه
سزد گر برو بربگیریم راه
که گر حصن دریا شود جای اوی
کسی نگسلاند ز بن پای اوی
یکی جای دارد سر اندر سحاب
به چاره برآورده از قعر آب
نهاده ز هر چیز گنجی به جای
فگنده برو سایه پر همای
مرا رفت باید بدین چاره زود
رکاب و عنان را بباید بسود
اگر شاه بیند ز جنگ‌آوران
به کهتر سپارد سپاهی گران
همان با درفش همایون شاه
هم انگشتر تور با من به راه
بباید کنون چاره‌ای ساختن
سپه را به حصن اندر انداختن
من و گرد گرشاسپ وین تیره شب
برین راز بر باد مگشای لب
چو روی هوا گشت چون آبنوس
نهادند بر کوههٔ پیل کوس
همه نامداران پرخاشجوی
ز خشکی به دریا نهادند روی
سپه را به شیروی بسپرد و گفت
که من خویشتن را بخواهم نهفت
شوم سوی دژبان به پیغمبری
نمایم بدو مهر انگشتری
چو در دژ شوم برفرازم درفش
درفشان کنم تیغ های بنفش
شما روی یکسر سوی دژ نهید
چنانک اندر آید دمید و دهید
سپه را به نزدیک دریا بماند
به شیروی شیراوژن و خود براند
بیامد چو نزدیکی دژ رسید
سخن گفت و دژدار مهرش بدید
چنین گفت کز نزد تور آمدم
بفرمود تا یک زمان دم زدم
مرا گفت شو پیش دژبان بگوی
که روز و شب آرام و خوردن مجوی
کز ایدر درفش منوچهر شاه
سوی دژ فرستد همی با سپاه
تو با او به نیک و به بد یار باش
نگهبان دژ باش و بیدار باش
چو دژبان چنین گفتها را شنید
همان مهر انگشتری را بدید
همان گه در دژ گشادند باز
بدید آشکارا ندانست راز
نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت
که راز دل آن دید کو دل نهفت
مرا و تو را بندگی پیشه باد
ابا پیشه‌مان نیز اندیشه باد
به نیک و به بد هر چه شاید بدن
بباید همی داستان ها زدن
چو دژدار و چون قارن رزمجوی
یکایک به روی اندر آورده روی
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد به هر چاره آماده دل
همی جست آن روز تا شب زمان
نه آگاه دژدار از آن بدگمان
به بیگانه بر مهر خویشی نهاد
بداد از گزافه سر و دژ به باد
چو شب روز شد قارن رزمخواه
درفشی برافراخت چون گرد ماه
خروشید و بنمود یک یک نشان
به شیروی و گردان گردن کشان
چو شیروی دید آن درفش یلی
به کین روی بنهاد با پردلی
در حصن بگرفت و اندر نهاد
سران را ز خون بر سر افسر نهاد
به یک دست قارن به یک دست شیر
به سر گرز و تیغ آتش و آب زیر
چو خورشید بر تیغ گنبد رسید
نه آیین دژ بد نه دژبان پدید
نه دژ بود گفتی نه کشتی بر آب
یکی دود دیدی سراندر سحاب
درخشیدن آتش و باد خاست
خروش سواران و فریاد خاست
چو خورشید تابان ز بالا بگشت
چه آن دژ نمود و چه آن پهن دشت
بکشتند از ایشان فزون از شمار
همی دود از آتش برآمد چو قار
همه روی دریا شده قیرگون
همه روی صحرا شده جوی خون

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه
وزان تیرگی کاندر آمد به ماه
هوش مصنوعی: خبر به سلامتی از این میدان جنگ رسید و از آن تاریکی که به سوی ماه آمده بود، آگاه شد.
پس پشتش اندر یکی حصن بود
برآورده سر تا به چرخ کبود
هوش مصنوعی: پس پشت آن، دژی بلند و محکم وجود دارد که تا آسمان آبی بالا رفته است.
چنان ساخت کاید بدان حصن باز
که دارد زمانه نشیب و فراز
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای آن قلعه را بنا کرد که حتی در زمان‌های بالا و پایین نیز قابل دسترسی باشد.
هم این یک سخن قارن اندیشه کرد
که برگاشتش سلم روی از نبرد
هوش مصنوعی: بیتی بیان می‌کند که قارن (شخصیتی در داستان‌های حماسی) اندیشید و متوجه شد که برقراری صلح و دوری از جنگ بهتر از رویارویی و نبرد است. این نشان می‌دهد که گاه اندیشه و تفکر در مورد عواقب جنگ می‌تواند انسان را به سمت مسالمت و اجتناب از درگیری سوق دهد.
کلانی دژش باشد آرامگاه
سزد گر برو بربگیریم راه
هوش مصنوعی: دژ کلان، مکانی امن و مطمئن است و شایسته است که اگر ما راهی برای تصرف آن پیدا کنیم، بر آن مسلط شویم و به آنجا برویم.
که گر حصن دریا شود جای اوی
کسی نگسلاند ز بن پای اوی
هوش مصنوعی: اگر دریا مکان او باشد، کسی نمی‌تواند او را از ریشه‌اش جدا کند.
یکی جای دارد سر اندر سحاب
به چاره برآورده از قعر آب
هوش مصنوعی: در جایی بلند و بالا، یک سر قرار دارد که برای حل مشکلی از عمق آب بیرون آمده است.
نهاده ز هر چیز گنجی به جای
فگنده برو سایه پر همای
هوش مصنوعی: در هر چیزی که وجود دارد، گنجینه‌ای پنهان نهاده شده است. بنابراین، به جای صرف وقت برای جستجوی چیزهای بی‌مقدار، به آنچه که در سایه عظمت و شانس قرار دارد، توجه کن.
مرا رفت باید بدین چاره زود
رکاب و عنان را بباید بسود
هوش مصنوعی: باید به زودی راهی شوم و برای این کار به زین و مهار نیاز دارم.
اگر شاه بیند ز جنگ‌آوران
به کهتر سپارد سپاهی گران
هوش مصنوعی: اگر پادشاه ببیند که از جنگجویان کسی توانایی کمتری دارد، نباید نیروهای زیادی را به او بسپارد.
همان با درفش همایون شاه
هم انگشتر تور با من به راه
هوش مصنوعی: در کنار پرچم باشکوه شاه، انگشتر مربوط به تور نیز با من همراه است.
بباید کنون چاره‌ای ساختن
سپه را به حصن اندر انداختن
هوش مصنوعی: اکنون باید چاره‌ای پیدا کرد و سپاه را به دژ و قلعه‌ای منتقل کرد.
من و گرد گرشاسپ وین تیره شب
برین راز بر باد مگشای لب
هوش مصنوعی: من و گرد گرشاسپ، در این شب تاریک، راز خود را فاش نکنیم و دهان نگشاییم تا این راز هویدا نشود.
چو روی هوا گشت چون آبنوس
نهادند بر کوههٔ پیل کوس
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌اش مانند چوب آبنوس زیبا و خوش رنگ شد، آن را بر بلندی کوهی شبیه به استوانه فیل قرار دادند.
همه نامداران پرخاشجوی
ز خشکی به دریا نهادند روی
هوش مصنوعی: همه افراد بزرگ و شجاع که اهل درگیری و جنگ بودند، از خشکی به طرف دریا رفتند.
سپه را به شیروی بسپرد و گفت
که من خویشتن را بخواهم نهفت
هوش مصنوعی: سردار را به شیروی سپرد و گفت که من خود را پنهان می‌کنم.
شوم سوی دژبان به پیغمبری
نمایم بدو مهر انگشتری
هوش مصنوعی: به سمت نگهبان قلعه می‌روم و به او نشان می‌دهم که انگشتر محبت را دارم، مانند یک پیامبر.
چو در دژ شوم برفرازم درفش
درفشان کنم تیغ های بنفش
هوش مصنوعی: وقتی به بالای دژ برسم، پرچمی زیبا و درخشان را بر افراشته می‌کنم و شمشیرهای بنفش را به نمایش می‌گذارم.
شما روی یکسر سوی دژ نهید
چنانک اندر آید دمید و دهید
هوش مصنوعی: شما تمام توجه و تلاش خود را به سمت هدفی معین می‌کنید به طوری که حتی لحظه‌ای برای آسان گرفتن و تسلیم شدن باقی نمی‌گذارید.
سپه را به نزدیک دریا بماند
به شیروی شیراوژن و خود براند
هوش مصنوعی: سپه به کنار دریا ماند و در جایی به نام شیروی شیراوژن خود را مدیریت کرد و رهبری کرد.
بیامد چو نزدیکی دژ رسید
سخن گفت و دژدار مهرش بدید
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزدیک دژ رسید، با دژدار صحبت کرد و او به مهری که در چهره‌اش بود نگریست.
چنین گفت کز نزد تور آمدم
بفرمود تا یک زمان دم زدم
هوش مصنوعی: او گفت که از نزد تور آمده‌ام و به من دستور داده شد که مدتی سکوت کنم.
مرا گفت شو پیش دژبان بگوی
که روز و شب آرام و خوردن مجوی
هوش مصنوعی: مرا می‌گوید که برو پیش نگهبان دژ و به او بگو که نه روزها آرامش دارم و نه شب‌ها غذایی می‌جویم.
کز ایدر درفش منوچهر شاه
سوی دژ فرستد همی با سپاه
هوش مصنوعی: از درفش منوچهر شاه به سوی دژ لشکر می‌فرستد.
تو با او به نیک و به بد یار باش
نگهبان دژ باش و بیدار باش
هوش مصنوعی: با او در خوبی و بدی همراهی کن، مانند نگهبانی که همیشه آماده و هوشیار است.
چو دژبان چنین گفتها را شنید
همان مهر انگشتری را بدید
هوش مصنوعی: وقتی نگهبان این حرف‌ها را شنید، مهر انگشتری را مشاهده کرد.
همان گه در دژ گشادند باز
بدید آشکارا ندانست راز
هوش مصنوعی: در همان لحظه که در قلعه را باز کردند، او به‌وضوح مشاهده کرد اما نتوانست راز آن را بفهمد.
نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت
که راز دل آن دید کو دل نهفت
هوش مصنوعی: به حرف‌های دهقان گوش کن که او چه می‌گوید، زیرا در کلام او می‌توانی راز دل را بیابی که او پنهان کرده است.
مرا و تو را بندگی پیشه باد
ابا پیشه‌مان نیز اندیشه باد
هوش مصنوعی: من و تو باید در خدمت و بندگی یکدیگر باشیم، و همچنین باید در نظر داشته باشیم که رابطه‌مان با یکدیگر نیز مهم است و به آن اهمیت دهیم.
به نیک و به بد هر چه شاید بدن
بباید همی داستان ها زدن
هوش مصنوعی: هر چه را که خوب یا بد باشد، باید درباره‌اش صحبت کرد و داستان‌هایی را که در مورد آن وجود دارد، روایت کرد.
چو دژدار و چون قارن رزمجوی
یکایک به روی اندر آورده روی
هوش مصنوعی: شخصی شجاع و جنگجو مانند دژدار و قارن، با جرأت و مبارزه طلبی در میدان حاضر است و هر یک از حریفان را به چالش می‌کشد.
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد به هر چاره آماده دل
هوش مصنوعی: یک نفر با نیت بد و بداندیش وجود دارد و دیگری با روحی ساده و پاک. فرمانده، برای هر موقعیتی آماده و مهیا است.
همی جست آن روز تا شب زمان
نه آگاه دژدار از آن بدگمان
هوش مصنوعی: او در آن روز تلاش می‌کرد تا شب برسد، اما نگهبان از آنچه در حال وقوع بود، بی‌خبر و بدگمان بود.
به بیگانه بر مهر خویشی نهاد
بداد از گزافه سر و دژ به باد
هوش مصنوعی: دوستی و محبت نسبت به بیگانگان کار درستی نیست و در نتیجه ممکن است مشکلات و خطراتی ایجاد کند که به راحتی تحت کنترل ما نخواهد بود.
چو شب روز شد قارن رزمخواه
درفشی برافراخت چون گرد ماه
هوش مصنوعی: وقتی شب به روز تبدیل شد، قهرمان جنگ‌جو پرچمی را همچون هاله‌ی ماه بلند کرد.
خروشید و بنمود یک یک نشان
به شیروی و گردان گردن کشان
هوش مصنوعی: زور و هیاهو به پا شد و هر کس نشانه‌ای از قدرت و شجاعت خود را به نمایش گذاشت، به‌گونه‌ای که گردنکش‌ها هم در این میان خود را نشان دادند.
چو شیروی دید آن درفش یلی
به کین روی بنهاد با پردلی
هوش مصنوعی: وقتی شیری آن پرچم را دید، با دلی شجاع و با نیتی انتقامی بر روی آن حمله کرد.
در حصن بگرفت و اندر نهاد
سران را ز خون بر سر افسر نهاد
هوش مصنوعی: او در قلعه محاصره کرد و درون آن برای سران، طوقی از خون بر سر گذاشت.
به یک دست قارن به یک دست شیر
به سر گرز و تیغ آتش و آب زیر
هوش مصنوعی: شخصی با یک دست خود شیئی محکم و سخت را در اختیار دارد و با دست دیگر خود، شیئی قوی و توانا را گرفته است. در سر او نیز سلاحی از جنس گرز و تیغ وجود دارد که به نوعی نمایانگر قدرت و خطر است. همچنین، او زیر دست خود نیروهایی از آتش و آب را دارد که نماد تضاد و توانایی‌های متفاوت بوجود آمده در اوست.
چو خورشید بر تیغ گنبد رسید
نه آیین دژ بد نه دژبان پدید
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به بالای گنبد می‌رسد، نه نشانی از دیواری است و نه نگهبانی در آنجا دیده می‌شود.
نه دژ بود گفتی نه کشتی بر آب
یکی دود دیدی سراندر سحاب
هوش مصنوعی: نه دژی بود که بگویی محکم است، نه کشتی‌ای که بر روی آب باشد. فقط دودی را دیدی که در آسمان بلند شده است.
درخشیدن آتش و باد خاست
خروش سواران و فریاد خاست
هوش مصنوعی: آتش می‌درخشد و باد به زوزه در می‌آید، صدای سواران و فریادهای آن‌ها بلند می‌شود.
چو خورشید تابان ز بالا بگشت
چه آن دژ نمود و چه آن پهن دشت
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در آسمان حرکت کرد، همه چیز را روشن کرد؛ هم قلعه‌ها و دژها و هم زمین‌های وسیع و دشت‌ها را نمایان ساخت.
بکشتند از ایشان فزون از شمار
همی دود از آتش برآمد چو قار
هوش مصنوعی: آنها را به تعداد زیاد کشته‌اند و از آتش، دودی برمی‌خیزد مانند دودی که از آتش بیرون می‌آید.
همه روی دریا شده قیرگون
همه روی صحرا شده جوی خون
هوش مصنوعی: تمام سطح دریا مانند قیر سیاه گردیده و تمام سطح صحرا به رنگ خون درآمده است.

خوانش ها

بخش ۱۹ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۹ به خوانش محمدیزدانی جوینده
بخش ۱۹ به خوانش فرهاد بشیریان

حاشیه ها

1389/05/14 06:08
کیهان ص

در بیت شماره 13 فاصله گذاری درست نیست و باید به صورت زیر اصلاح گردد:
گرد گرشاسپ
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1395/08/24 17:10
غلامحسین مراقبی

درود سپاس از گنجوریان گرامی
در متن چنین آمده:
شما روی یکسر سوی دژ نهید
چنانک اندر آیید دمید و دهید
بی‌گمان پارۀ دوم از فردوسی نیست، چه وزن نادرست است. بنگریم بیت درست را:
شما روی یک‌سر سوی دژ نهید
چو من برخروشم؛ کشید و دهید

1403/08/12 00:11
داریوش ابونصری

هموطن گرامی این بیت مورد نظر شما درست است و اشکالی ندارد و در شاهنامه این بیت را هم میبینید:
همه دیده بر مغفر من نهید
چو من برخروشم دمید و دهید
مغفر= کلاه خود
دمید= فعل امر یعنی حمله بیاورید 
دهید= بزنید
دو فعل امر آخری واژه های قدیمیست و تنها صیغهء امری آن استفاه میشود و این دو فعل صیغه های دیگری ندارد مگر دمیدن بمعنی دیگری مانند فوت کردن باشد.
یعنی شما به کلاه خود من نگاه کنید و وقتی من خروشیدم حمله بیاورید و بزنید. این دو فعل باین دو معنی امروز بکار برده نمیشود بنابراین اشتباهی در این بیت نیست.

1397/10/24 17:12
محتشم محمدی

بیت سی ام مصراع دوم نیاز به تصحیح دارد.
داستهانها بشود: داستان ها.
با درود و پوزش و بدرود.

1398/02/14 19:05
حمیدرضا ایران نژاد

سلام. ابیات 961 تا 999 مبحث پادشاهی فریدون، از گفتار اندر کشته شدن کاکوی بر دست منوچهر و هزیمت شدن سلم و کشته شدن سلم به دست منوچهر را نیاورده اید. هرچند خانم مهری بهفر در شرح ابیات شاهنامه ذکر کرده است که یکی از نسخه های شاهنامه، این ابیات را ندارد ولی با توجه به پژوهشهای خانم بهفر، به نظر می رسد این ابیات می بایست ذکر می شد.

1400/12/10 14:03
این بشر (فرشید ربانی)

معنی و تلفظ (کالانی) در اینجا چیست؟ چون من در واژه نامه جستجو کردم و چیزی نیافتم

1401/11/23 01:01
دانیال

به نظرم درستش اینه (کلانی دژش باشد آرامگاه) یعنی دژی کلان و بزرگ آرامگاهش است