گنجور

بخش ۲۰

تهی شد ز کینه سر کینه دار
گریزان همی رفت سوی حصار
پس اندر سپاه منوچهر شاه
دمان و دنان برگرفتند راه
چو شد سلم تا پیش دریا کنار
ندید آنچه کشتی برآن رهگذار
چنان شد ز بس کشته و خسته دشت
که پوینده را راه دشوار گشت
پر از خشم و پر کینه سالار نو
نشست از بر چرمهٔ تیزرو
بیفگند برگستوان و بتاخت
به گرد سپه چرمه اندر نشاخت
رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم
بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
زتاج بزرگی گریزان مشو
فریدونت گاهی بیاراست نو
درختی که پروردی آمد به بار
بیابی هم اکنون برش در کنار
اگر بار خارست خود کشته‌ای
و گر پرنیانست خود رشته‌ای
همی تاخت اسپ اندرین گفت‌گوی
یکایک به تنگی رسید اندر اوی
یکی تیغ زد زود بر گردنش
بدو نیمه شد خسروانی تنش
بفرمود تا سرش برداشتند
به نیزه به ابر اندر افراشتند
بماندند لشکر شگفت اندر اوی
ازان زور و آن بازوی جنگجوی
همه لشکر سلم همچون رمه
که بپراگند روزگار دمه
برفتند یکسر گروها گروه
پراگنده در دشت و دریا و کوه
یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز
که بودش زبان پر ز گفتار نغز
بگفتند تا زی منوچهر شاه
شود  گرم و باشد زبان سپاه
بگوید که گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان او نسپریم
گروهی خداوند بر چارپای
گروهی خداوند کشت و سرای
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم
نه بر آرزو کینه خواه آمدیم
کنون سر به سر شاه را بنده‌ایم
دل و جان به مهر وی آگنده‌ایم
گرش رای جنگ است و خون ریختن
نداریم نیروی آویختن
سران یکسره پیش شاه آوریم
بر او سر بیگناه آوریم
براند هر آن کام کو را هواست
برین بیگنه جان ما پادشاست
بگفت این سخن مرد بسیار هوش
سپهدار خیره بدو دادگوش
چنین داد پاسخ که من کام خویش
به خاک افگنم برکشم نام خویش
هر آن چیز کان نز ره ایزدیست
از آهرمنی گر ز دست بدیست
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد
شما گر همه کینه‌دار منید
وگر دوستدارید و یار منید
چو پیروزگر دادمان دستگاه
گنه کار پیدا شد از بی‌گناه
کنون روز دادست بیداد شد
سران را سر از کشتن آزاد شد
همه مهر جویید و افسون کنید
ز تن آلت جنگ بیرون کنید
خروشی بر آمد ز پرده سرای
که ای پهلوانان فرخنده رای
ازین پس به خیره مریزید خون
که بخت جفاپیشگان شد نگون
همه آلت لشکر و ساز جنگ
ببردند نزدیک پور پشنگ
سپهبد منوچهر بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان
سوی دژ فرستاد شیروی را
جهاندیده مرد جهانجوی را
بفرمود کان خواسته برگرای
نگه کن همه هر چه یابی به جای
به پیلان گردونکش آن خواسته
به درگاه شاه‌آور آراسته
بفرمود تا کوس رویین و نای
زدند و فرو هشت پرده سرای
سپه را ز دریا به هامون کشید
ز هامون سوی آفریدون کشید
چو آمد به نزدیک تمیشه باز
نیا را بدیدار او بد نیاز
برآمد ز در نالهٔ کر نای
سراسر بجنبید لشکر ز جای
همه پشت پیلان ز پیروزه تخت
بیاراست سالار پیروز بخت
چه با مهد زرین به دیبای چین
بگوهر بیاراسته همچنین
چه با گونه گونه درفشان درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
ز دریای گیلان چو ابر سیاه
دمادم بساری رسید آن سپاه
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه
فریدون پذیره بیامد براه
همه گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هر یک چو شیر ژیان
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر
پس ژنده پیلان یلان دلیر
درفش درفشان چو آمد پدید
سپاه منوچهر صف بر کشید
پیاده شد از باره سالار نو
درخت نوآیین پر از بار نو
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بران تاج و تخت و کلاه و نگین
فریدونش فرمود تا برنشست
ببوسید و بسترد رویش به دست
پس آنگه سوی آسمان کرد روی
که ای دادگر داور راست‌گوی
تو گفتی که من دادگر داورم
به سختی ستم دیده را یاورم
همم داد دادی و هم داوری
همم تاج دادی هم انگشتری
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از بر تخت زر با کلاه
سپهدار شیروی با خواسته
به درگاه شاه آمد آراسته
بفرمود پس تا منوچهر شاه
ببخشید یکسر همه با سپاه
چو این کرده شد روز برگشت بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت
کرانه گزید از بر تاج و گاه
نهاده بر خود سر هر سه شاه
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی
چنین تا زمانه سرآمد بروی
فریدون شد و نام ازو ماند باز
برآمد برین روزگار دراز
همان نیکنامی به و راستی
که کرد ای پسر سود برکاستی
منوچهر بنهاد تاج کیان
بزنار خونین ببستش میان
برآیین شاهان یکی دخمه کرد
چه از زر سرخ و چه از لاژورد
نهادند زیر اندرش تخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج
بپدرود کردنش رفتند پیش
چنان چون بود رسم آیین و کیش
در دخمه بستند بر شهریار
شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تهی شد ز کینه سر کینه دار
گریزان همی رفت سوی حصار
هوش مصنوعی: سر کینه‌دار از کینه خالی شد و به آرامی به سوی دژ فرار می‌کند.
پس اندر سپاه منوچهر شاه
دمان و دنان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: در زمان منوچهر شاه، افراد در سپاه او مسیر دمان و دنان را برگزیدند.
چو شد سلم تا پیش دریا کنار
ندید آنچه کشتی برآن رهگذار
هوش مصنوعی: وقتی که دریا آرام و بدون مانع شد، هیچ چیز را در پیشِ رو نتوانست دید که کشتی بتواند بر آن عبور کند.
چنان شد ز بس کشته و خسته دشت
که پوینده را راه دشوار گشت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دشت پر از کشته و خسته شده بود، راه رفتن برای رهگذران بسیار دشوار گردید.
پر از خشم و پر کینه سالار نو
نشست از بر چرمهٔ تیزرو
هوش مصنوعی: سالار جدید با خشم و کینه فراوان بر روی اسب تندرو خود نشسته است.
بیفگند برگستوان و بتاخت
به گرد سپه چرمه اندر نشاخت
هوش مصنوعی: درختان بزرگ را شکست و با شتاب به گرد سپاه، رنگ سرخ خود را نشان داد.
رسید آنگهی تنگ در شاه روم
خروشید کای مرد بیداد شوم
هوش مصنوعی: سپس در آن زمان، در برابر در بار شاه روم، به شدت فریاد زد که ای مرد ظلم و ستم!
بکشتی برادر ز بهر کلاه
کله یافتی چند پویی براه
هوش مصنوعی: در این بیت به تضاد بین دو موضوع اشاره شده است. شخصی تلاش می‌کند تا برای برادرش کلاهی به دست آورد، اما در این مسیر با چالش‌ها و مشکلاتی روبه‌رو می‌شود. این نشان‌دهنده‌ی زحمت و دشواری‌هایی است که برای به دست آوردن چیزی با ارزش باید تحمل کرد. همچنین به این نکته اشاره دارد که ممکن است ارزش آنچه به دست می‌آید، کمتر از زحمتی باشد که برایش صرف شده است.
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت
به بار آمد آن خسروانی درخت
هوش مصنوعی: اکنون برای تو ای پادشاه تاجی آورده‌ام و تختت به زمین آمده است، همانند درختانی که بر سرخسروان سایه می‌افکنند.
زتاج بزرگی گریزان مشو
فریدونت گاهی بیاراست نو
هوش مصنوعی: از مقام و بزرگی خود فرار نکن، زیرا فریدون، گاهی اوقات نیز به سادگی و بی‌آرایش زندگی کرده است.
درختی که پروردی آمد به بار
بیابی هم اکنون برش در کنار
هوش مصنوعی: درختی که خودت پرورش داده‌ای، اکنون زمان برداشت میوه‌اش فرا رسیده است. آن را در کنار خود ببین.
اگر بار خارست خود کشته‌ای
و گر پرنیانست خود رشته‌ای
هوش مصنوعی: اگر تو زندگی‌ات را با سختی‌ها و مشکلات می‌گذرانده‌ای، باید بدان که خودت نقش مهمی در این وضعیت داری. اما اگر زندگی‌ات با زیبایی و رفاه همراه است، باز هم تو در رسیدن به این حال سهم و تأثیری داشته‌ای.
همی تاخت اسپ اندرین گفت‌گوی
یکایک به تنگی رسید اندر اوی
هوش مصنوعی: اسب به سرعت در مسیر گفتگو می‌تاخت و به تنگی و محدودیت این گفتگو رسید.
یکی تیغ زد زود بر گردنش
بدو نیمه شد خسروانی تنش
هوش مصنوعی: یک نفر به سرعت بر گردن او ضربه‌ای زد و بدین ترتیب نیمی از جسم خسروانه‌اش جدا شد.
بفرمود تا سرش برداشتند
به نیزه به ابر اندر افراشتند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا سر او را با نیزه برداشتند و آن را به سمت ابرها بلند کردند.
بماندند لشکر شگفت اندر اوی
ازان زور و آن بازوی جنگجوی
هوش مصنوعی: یک تعداد زیادی از جنگجویان با توانایی و قدرت فراوان در این نبرد باقی ماندند.
همه لشکر سلم همچون رمه
که بپراگند روزگار دمه
هوش مصنوعی: همه سربازان در زمان سختی و هرج و مرج مانند گله‌ای از دام‌ها پراکنده می‌شوند.
برفتند یکسر گروها گروه
پراگنده در دشت و دریا و کوه
هوش مصنوعی: همه گروه‌ها به طور کامل حرکت کردند و در دشت، دریا و کوه گسیل شدند.
یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز
که بودش زبان پر ز گفتار نغز
هوش مصنوعی: یک مرد با اندیشه و با شخصیت عالی وجود دارد که ذهنش پاک و خالص است و زبانش پر از گفتارهای زیبا و دلنشین.
بگفتند تا زی منوچهر شاه
شود  گرم و باشد زبان سپاه
هوش مصنوعی: گفتند تا زمانی که منوچهر شاه حاکم شود، جو و وضعیت برای مردم و نیروهایش گرم و پرانرژی خواهد بود.
بگوید که گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان او نسپریم
هوش مصنوعی: می‌گوید که ما به مقام و مرتبه پایین‌تری از حق اعتراف داریم و زمین را جز با دستور او نمی‌پذیریم.
گروهی خداوند بر چارپای
گروهی خداوند کشت و سرای
هوش مصنوعی: برخی از مردم به خداوند وابسته‌اند و از او مدد می‌جویند، در حالی که عده‌ای دیگر، به زندگی دنیوی و مادیات آویخته‌اند و تنها به امور دنیوی مشغولند.
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم
نه بر آرزو کینه خواه آمدیم
هوش مصنوعی: ما به این میدان جنگ آمده‌ایم نه به خاطر آرزوها، بلکه برای مقابله با دشمن و کینه‌توزی.
کنون سر به سر شاه را بنده‌ایم
دل و جان به مهر وی آگنده‌ایم
هوش مصنوعی: اکنون همه ما تسلیم شاه هستیم و دل و جان‌مان را به محبت او آراسته‌ایم.
گرش رای جنگ است و خون ریختن
نداریم نیروی آویختن
هوش مصنوعی: اگرچه خواهان جنگ و ریختن خون هستیم، اما نیروی لازم برای مقابله و مبارزه را نداریم.
سران یکسره پیش شاه آوریم
بر او سر بیگناه آوریم
هوش مصنوعی: همه سران را به پیش شاه می‌آوریم و بر او سر بی‌گناه را تقدیم می‌کنیم.
براند هر آن کام کو را هواست
برین بیگنه جان ما پادشاست
هوش مصنوعی: هرکس که آرزوی کامرانی دارد، باید بداند که جان ما بی‌گناه در دست پادشاهی قرار دارد.
بگفت این سخن مرد بسیار هوش
سپهدار خیره بدو دادگوش
هوش مصنوعی: مرد دانا این حرف را گفت و سپهدار که در فکر فرو رفته بود، به او توجه کرد.
چنین داد پاسخ که من کام خویش
به خاک افگنم برکشم نام خویش
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که من برای رسیدن به خواسته‌ام، نام خود را به خطر می‌اندازم و از یاد می‌برم.
هر آن چیز کان نز ره ایزدیست
از آهرمنی گر ز دست بدیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که از راه خداوند می‌آید، اگر از دستان شیطانی گرفته شود، ارزش ندارد.
سراسر ز دیدار من دور باد
بدی را تن دیو رنجور باد
هوش مصنوعی: تمام بدی‌ها از دیدار من دور باشد و تن شیطان رنجور گردد.
شما گر همه کینه‌دار منید
وگر دوستدارید و یار منید
هوش مصنوعی: چه شما از دشمنان من باشید و کینه به دل داشته باشید، چه از دوستان و یاران من، در هر دو حال من به شما احترام می‌گذارم.
چو پیروزگر دادمان دستگاه
گنه کار پیدا شد از بی‌گناه
هوش مصنوعی: وقتی که برنده‌ی ما عدالت را برقرار کرد، مشخص شد که گناهکار از بی‌گناه جدا شده است.
کنون روز دادست بیداد شد
سران را سر از کشتن آزاد شد
هوش مصنوعی: اکنون روز قضاوت است و بیدادگری به اوج خود رسیده است، سران از کشتن آزاد شده‌اند.
همه مهر جویید و افسون کنید
ز تن آلت جنگ بیرون کنید
هوش مصنوعی: همه به دنبال محبت و جادوگری هستند و باید از درد و رنج جنگ و نبرد خارج شوند.
خروشی بر آمد ز پرده سرای
که ای پهلوانان فرخنده رای
هوش مصنوعی: صدایی از درون قصر بلند شد که ای پهلوانان با اندیشه‌های نیکو، توجه کنید.
ازین پس به خیره مریزید خون
که بخت جفاپیشگان شد نگون
هوش مصنوعی: از این به بعد، بیهوده و بی‌فایده خون نریزید، زیرا بخت بر کسانی که همیشه در سختی و نامرادی هستند، خُفت و ذلت می‌بارد.
همه آلت لشکر و ساز جنگ
ببردند نزدیک پور پشنگ
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره شده که همه ابزارها و وسایل جنگی را جمع کرده و به سمت پسر پشنگ می‌برند. به نوعی، نشان‌دهنده آماده‌سازی و تجهیز لشکر برای جنگ است.
سپهبد منوچهر بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان
هوش مصنوعی: سپهبد منوچهر به آن‌ها احترام گذاشت و به اندازه کافی به آن‌ها توجه کرد و در جایگاه مناسب و شایسته‌ای برایشان قرار داد.
سوی دژ فرستاد شیروی را
جهاندیده مرد جهانجوی را
هوش مصنوعی: شیروی را که مردی با تجربه و جهان‌دیده است، به سوی دژی فرستادند.
بفرمود کان خواسته برگرای
نگه کن همه هر چه یابی به جای
هوش مصنوعی: به او فرمان داد که هر چه می‌خواهی به دست بیاوری، به اطراف نگاه کن و هر آنچه در جای خود یافتی، مورد توجه قرار ده.
به پیلان گردونکش آن خواسته
به درگاه شاه‌آور آراسته
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک خواسته مهم و بزرگ می‌پردازد که مانند فیل‌های با شکوه و عظیم، به درگاه شاه که نماد قدرت و بزرگی است، آورده شده و آمادهٔ پذیرش و تقدیم است. به نوعی به اهمیت و ارزش این خواسته اشاره می‌کند.
بفرمود تا کوس رویین و نای
زدند و فرو هشت پرده سرای
هوش مصنوعی: فرمان دادند که سازهای آهنین و نی را به صدا درآورند و پرده‌های هشت‌گانه‌ی کاخ را کنار بزنند.
سپه را ز دریا به هامون کشید
ز هامون سوی آفریدون کشید
هوش مصنوعی: سپاه را از دریا به دشت هامون منتقل کرد و بعد از آن به سوی آفریدون هدایت کرد.
چو آمد به نزدیک تمیشه باز
نیا را بدیدار او بد نیاز
هوش مصنوعی: وقتی به تمیشه رسید، دوباره به دیدار او آمد، اما به شدت نیازمند بود.
برآمد ز در نالهٔ کر نای
سراسر بجنبید لشکر ز جای
هوش مصنوعی: از در، صدای نالهٔ نای بلند شد و لشکری که در آنجا بود، از جا به حرکت درآمد.
همه پشت پیلان ز پیروزه تخت
بیاراست سالار پیروز بخت
هوش مصنوعی: همه پشت فیل‌ها را از طلای خوش‌رنگ تزئین کردند، زیرا سالار پیروز و خوش‌شانس بر تخت نشسته است.
چه با مهد زرین به دیبای چین
بگوهر بیاراسته همچنین
هوش مصنوعی: با مهد زرین و پارچه‌های باکیفیت چین، به زیبایی و جواهرها آراسته شده‌ای.
چه با گونه گونه درفشان درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و فراوانی رنگ‌ها و شکوه آن اشاره شده است؛ به طوری که دنیای اطراف پر از رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش است و این تنوع به زیبایی یک درفش درخشنده شباهت دارد.
ز دریای گیلان چو ابر سیاه
دمادم بساری رسید آن سپاه
هوش مصنوعی: از دریاهای گیلان مانند ابرهای تیره و سنگین، گروهی از مردم به تدریج و پیوسته به سوی ما می‌رسند.
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه
فریدون پذیره بیامد براه
هوش مصنوعی: وقتی آن لشکر نزد شاه نزدیک شد، فریدون به استقبال آن‌ها آمد و به راه افتاد.
همه گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله
هوش مصنوعی: همه مردان گیل مانند شیر آزاد و رها هستند، با زینت‌هایی از طلا و سرهایی خوش بو و معطر.
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هر یک چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: پس در پس‌زمینه شاه، ایرانیان دلیر قرار دارند که هر کدام همچون شیرهایی نیرومند و شجاع به نظر می‌رسند.
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر
پس ژنده پیلان یلان دلیر
هوش مصنوعی: در جلوی سپاه، فیل و شیر قرار دارند و در پس آنها، فیل‌های نیرومند و دلاور حضور دارند.
درفش درفشان چو آمد پدید
سپاه منوچهر صف بر کشید
هوش مصنوعی: پیشانی درفش درخشان وقتی نمایان شد، سپاه منوچهر صف و ردیف شد.
پیاده شد از باره سالار نو
درخت نوآیین پر از بار نو
هوش مصنوعی: سالار نو به زمین می‌آید و درختی تازه که پر از میوه‌های جدید است، نمایان می‌شود.
زمین را ببوسید و کرد آفرین
بران تاج و تخت و کلاه و نگین
هوش مصنوعی: زمین را بوسه دهید و بر نعمت‌هایی همچون تاج، تخت، کلاه و نگین که به شما داده شده، سپاسگزاری کنید.
فریدونش فرمود تا برنشست
ببوسید و بسترد رویش به دست
هوش مصنوعی: فریدون دستور داد تا رویش را ببوسند و با محبت او را در آغوش بگیرند.
پس آنگه سوی آسمان کرد روی
که ای دادگر داور راست‌گوی
هوش مصنوعی: سپس به سوی آسمان نگاه کرد و گفت: ای داور عادل و راستگو.
تو گفتی که من دادگر داورم
به سختی ستم دیده را یاورم
هوش مصنوعی: تو گفتی که من قاضی و دادگر هستم و می‌توانم به کسانی که مورد ظلم قرار گرفته‌اند کمک کنم.
همم داد دادی و هم داوری
همم تاج دادی هم انگشتری
هوش مصنوعی: تو به من دادِ من را دادی و همچنین در قضاوت با من بودی. تو به من تاج و همچنین انگشتری عطا کردی.
بفرمود پس تا منوچهر شاه
نشست از بر تخت زر با کلاه
هوش مصنوعی: سپس فرمان داد تا منوچهر شاه بر روی تخت طلایی با کلاهی بنشیند.
سپهدار شیروی با خواسته
به درگاه شاه آمد آراسته
هوش مصنوعی: سردار شیروان با ظاهری آراسته و متناسب، برای درخواست و خواسته‌ای به درگاه پادشاه رفت.
بفرمود پس تا منوچهر شاه
ببخشید یکسر همه با سپاه
هوش مصنوعی: پس ایشان دستور داد که منوچهر شاه را ببخشید و تمامی سپاهیان را یکجا گرد آوردند.
چو این کرده شد روز برگشت بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت
هوش مصنوعی: وقتی که این اتفاق افتاد، روزگار تغییر کرد و شانس از بین رفت، درخت کیانی پژمرده شد.
کرانه گزید از بر تاج و گاه
نهاده بر خود سر هر سه شاه
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویری اشاره می‌شود که در آن پرنده‌ای بر بالای سه پادشاه نشسته و به نوعی برتری و برگزیدگی او را نشان می‌دهد. این تصویر به قدری زیبا و پرمعناست که به نوعی نماد قدرت و مقام است. پرنده در اینجا به عنوان نشانه‌ای از محبوبیت یا فرهیختگی آن سه پادشاه در نظر گرفته می‌شود.
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی
چنین تا زمانه سرآمد بروی
هوش مصنوعی: این بیت به حالتی اشاره دارد که فردی با درد و غم فراوانی زندگی می‌کند، به طوری که چهره‌اش از شدت ناراحتی و اندوه پر شده‌است. او در انتظار است که زمان به پایان برسد و از این وضعیت رهایی یابد. زندگی‌اش در حال حاضر مملو از اشک و دل‌گرفتگی است.
فریدون شد و نام ازو ماند باز
برآمد برین روزگار دراز
هوش مصنوعی: فریدون به مقام بزرگی دست یافت و نام او همیشه باقی ماند، او بر این دنیا حاکم شد و روزگار طولانی را تجربه کرد.
همان نیکنامی به و راستی
که کرد ای پسر سود برکاستی
هوش مصنوعی: پسر، تو همانطور که به نیکی و راستی شناخته می‌شوی، در حقیقت نشان‌دهنده‌ی یک سود و برکت واقعی هستی.
منوچهر بنهاد تاج کیان
بزنار خونین ببستش میان
هوش مصنوعی: منوچهر تاج شاهی کیان را بر سر گذاشت و آن را با نوار خونی به دور گردنش آراست.
برآیین شاهان یکی دخمه کرد
چه از زر سرخ و چه از لاژورد
هوش مصنوعی: در اینجا به ساختن یک اتاق یا مکان خاص اشاره شده که برای بزرگداشت یا یادبود شاهان طراحی شده است. این مکان با مواد گرانبهایی مانند طلا و سنگ لاژورد تزئین شده است.
نهادند زیر اندرش تخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج
هوش مصنوعی: برای او تختی از عاج قرار دادند و تاجی از عاج روی آن آویختند.
بپدرود کردنش رفتند پیش
چنان چون بود رسم آیین و کیش
هوش مصنوعی: با عزت و احترام، او را خداحافظی کردند و این کار طبق سنت و آیین آن زمان انجام شد.
در دخمه بستند بر شهریار
شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
هوش مصنوعی: آن شاه بزرگوار را در اتاقی تاریک زندانی کردند و او در دنیای بیرون ضعیف و خوار به نظر می‌رسید.
جهانا سراسر فسوسی و باد
بتو نیست مرد خردمند شاد
هوش مصنوعی: دنیا پر از آشفتگی و درهم‌ریختگی است و برای کسی که خردمند باشد، نباید این حالت موجب شادی او شود.

خوانش ها

بخش ۲۰ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۲۰ به خوانش محمدیزدانی جوینده
بخش ۲۰ به خوانش فرهاد بشیریان

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف چرخ پیر"
با صدای علیرضا قربانی (آلبوم از خشت و خاک)

حاشیه ها

1392/04/26 07:06
مهدی رفیعی

به نظر می رسد جوامع بشری به علت اینکه دارای ارگانیسم و طبعا"نیازهای مشترک هستند به شدت از فرهنگ و آیین های همدیگر متاثر میشوند مثلا" در ابیات مربوط به خاکسپاری فریدون رد پایی از آیینهای مصری را میتوان مشاهده کرد . و آن دفن مرده با وسائل زندگی است .

1392/04/26 08:06
امین کیخا

مهدی جان اگر به نگاره نقش رستم بنگریید مردانی را می بینید که تختی شاهوار را می برند و البته از نگاه پوشاک و سرپوش با هم گوناگون و نا همسان هستند این صحنه مغاک کردن شاهان هخامنشی با حضور مردمان دیگر ملتها را نشان میدهد از سغدیان و سینتی ها و مصری بابلی و عرب و محل قرار گرفتن این سوگواران با محل قرار گیری در أطراف ایران شبیه است و نیز مرد بابلی که می موید سلاح ندارد چون شرافت حمل سلاح را برایش قائل نبود ند بخاطر شورش فرجامین بابلی ها در زمان شاهان پس از کورش ، پس ارتباط مردم گرداگرد ایران با هم زیاد بوده است و همه از هم می اموخته اند. شما درست می فرمایید .

در کینه‌کشی‌های شاهنامه، چهار تن برای گرفتن انتقام خون فرزند خود، از نبیره‌ی خویش بهره بردند؛ که عبارتند از: کیومرث، فریدون، کیکاووس، و زال. به نظر می‌آید که علّت این امر، بدان جهت بوده‌است که این اشخاص به جهت کهولت سن چنین کرده‌اند. علاوه براین، دادن مأموریت به فرزندزاده، باعث ارتباط نزدیکتر میان نیا و نبیره می‌گردد؛ به ویژه که این مأموریت برای انجام کاری خانوادگی باشد و به خصوص این که احساساتی مشترک در صورت‌پذیرفتن کاری نقش داشته باشد. در مورد فریدون، ضمن صدق داشتن سخنان گفته شده، این مورد نیز صدق دارد که هر چه باشد او یک پدر بود و برای یک پدر، بسیار دردناک است که فرزند خود را شخصاً بکشد؛ کمااین که چون انتقام خون ایرج را از سلم و تور گرفت، نوعی شادی غم‌انگیزی داشت و همواره‌ سر هر سه فرزند پیش دیدگان می‌گذاشت و اشک می‌ریخت. آخرین نکته‌‌ این که: کیومرث، فریدون و نیز کیکاووس، با گرفتن انتقام از کشندگان فرزند، انگار دیگر کاری در دنیا نداشتند و پس از اندک زمانی چشم از جهان فروبستند؛ با این تفاوت که، کیومرث و کیکاووس با آرامش درون، زندگی را بدرود گفتند و فریدون، با گریه و زاری بسیار:
چو این کرده شد روز برگشت بخت
بپژمرد برگ کیانی درخت
کرانه گزید از بر تاج و گاه
نهاده بر خود سر هر سه شاه
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی
چنین تا زمانه سرآمد بروی
فریدون شد و نام ازو ماند باز
برآمد برین روزگار دراز
بررسی نهاد خانواده در شاهنامه ی فردوسی. زهرا حکیمی بافقی. اصفهان: بهچاپ. 1391.

1402/02/05 00:05
جهن یزداد

فریدون نمیتوانست فرزندان خود را به کین ایرج بکشد و داستانش چیز دگر است

1397/11/17 16:02
ببراز بازوبندی

با درود
شوربختانه می بینم که خیلی از جاهای شاهنامه را شما حذف کرده آید و به این دلیل داستان ها کلاف سردرگم می شوند . برای نمونه داستان کاکوی نبیره ضحاک در جانبداری از سلم حذف شده است . به همین خاطر وقتی پرسیده شود چرا سرو شاه یمن دو داماد خود سلم و و تور رها کرده و از منوچهر طرفداری می کند هیچ توجیه عقلی ندارد.
اما وقتی داستان کاکوی نقل می شود مشخص می گردد که در بین اعراب رقبایی هم برای سرو شاه یمن وجود داشته است .

1400/01/18 02:04
فرحناز یوسفی

پس از اینکه تور و سلم به دست منوچهر کشته شدند، سر آن ها را به شهر سارویهٔ مازندران که به ساری معروف است آوردند و پهلوی سر ایرج دفن کردند و بر سر هر یک گنبدی ساختند که هنوز به سه گنبدان مشهور است.

1402/02/05 00:05
جهن یزداد

بگفتند تا  زی منوچهر شاه
شود گرم و باشد زبان سپاه

1402/02/05 00:05
جهن یزداد

همه مهر جویید و افزون کنید
‌ز تن جامه جنگ بیرون کنید