گنجور

بخش ۱۰

چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
سپیده برآمد بپالود خواب
دو بیهوده را دل بدان کار گرم
که دیده بشویند هر دو ز شرم
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده‌سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید
برفتند با او به خیمه درون
سخن بیشتر بر چرا رفت و چون
بدو گفت تور ار تو از ما کهی
چرا برنهادی کلاه مهی؟
ترا باید ایران و تخت کیان
مرا بر در ترک بسته میان؟
برادر که مهتر به خاور به رنج
به سر بر ترا افسر و زیر گنج؟
چنین بخششی کان جهان‌جوی کرد
همه سوی کهتر پسر روی‌کرد
نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه
نه نام بزرگی نه ایران سپاه
چو از تور بشنید ایرج سخن
یکی پاک‌تر پاسخ افگند بن
بدو گفت کای مهتر کام‌جو‌ی
اگر کام دل خواهی‌، آرام جوی
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین
بزرگی که فرجام او تیرگی‌ست
بر آن مهتری بر بباید گریست
سپهر بلند ار کشد زین تو
سرانجام‌، خشت است بالین تو
مرا تخت ایران اگر بود زیر
کنون گشتم از تاج و از تخت سیر
سپردم شما را کلاه و نگین
بدین روی با من مدارید کین
مرا با شما نیست ننگ و نبرد
روان را نباید برین رنجه کرد
زمانه نخواهم به آزار‌تان
اگر دور مانم ز دیدار‌تان
جز از کهتری نیست آیین من
مباد آز و گردن‌کشی دین من
چو بشنید تور از برادر چنین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
نیامدش گفتار ایرج پسند
نبد راستی نزد او ارجمند
به کرسی به خشم اندر آورد پای
همی‌گفت و برجست هزمان ز جای
یکایک برآمد ز جای نشست
گرفت آن گران کرسی زر به‌دست
بزد بر سر خسرو تاجدار
از او خواست ایرج به جان زینهار
نیایدت گفت ایچ بیم از خدای؟
نه شرم از پدر خود همین است رای
مکش مر مرا که‌ت سرانجام کار
بپیچاند از خون من کردگار
مکن خویشتن را ز مردم‌کشان
کزین پس نیابی ز من خود نشان
بسنده کنم زین جهان گوشه‌ای
به کوشش فراز آورم توشه‌ای
به خون برادر چه بندی کمر؟
چه سوزی دل پیر گشته پدر؟
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
سخن را چو بشنید پاسخ نداد
همان گفتن آمد همان سرد باد
یکی خنجر آبگون برکشید
سراپای او چادر خون کشید
بدان تیز زهر‌آبگون خنجر‌ش
همی‌کرد چاک آن کیانی برش
فرود آمد از پای سرو سهی
گسست آن کمرگاه شاهنشهی
روان خون از آن چهرهٔ ارغوان
شد آن نامور شهریار جوان
جهانا بپروردیش در کنار
وز آن پس ندادی به جان زینهار
نهانی ندانم ترا دوست کیست
بدین آشکارت بباید گریست
سر تاجور ز آن تن پیلوار
به خنجر جدا کرد و برگشت کار
بیاگند مغز‌ش به مشک و عبیر
فرستاد نزد جهان‌بخش پیر
چنین گفت کاینت سر آن نیاز
که تاج نیاگان بدو گشت باز
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه‌گستر نیازی درخت
برفتند باز آن دو بیداد شوم
یکی سوی ترک و یکی سوی روم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
سپیده برآمد بپالود خواب
هوش مصنوعی: زمانی که پرده را برداشتند و نور خورشید نمایان شد، خواب از سرم پرید و بیدار شدم.
دو بیهوده را دل بدان کار گرم
که دیده بشویند هر دو ز شرم
هوش مصنوعی: دو نفر بی‌فکر و بی‌هدف به کارهایی مشغولند که تنها باعث شرمندگی‌شان می‌شود و در نتیجه، هیچ فایده‌ای برایشان ندارد.
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده‌سرای
گرازان‌: خرامنده‌، رفتن به‌حالت تبختر.
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید
هوش مصنوعی: وقتی ایرج از خیمه خارج شد و به راه نگاه کرد، دلش پر از محبت شد و به سوی آن‌ها دوید.
برفتند با او به خیمه درون
سخن بیشتر بر چرا رفت و چون
هوش مصنوعی: آنها به همراه او به درون خیمه رفتند و بیشتر در مورد علت رفتن او صحبت کردند.
بدو گفت تور ار تو از ما کهی
چرا برنهادی کلاه مهی؟
هوش مصنوعی: به او گفت: تو کهی تصمیم گرفتی کلاه مهی را از سر بگذاری و از ما دور شوی؟
ترا باید ایران و تخت کیان
مرا بر در ترک بسته میان؟
هوش مصنوعی: تو باید به ایران و تخت پادشاهی کیان بیندیشی، حالا من در دروازه‌ای ایستاده‌ام و منتظر تو هستم.
برادر که مهتر به خاور به رنج
به سر بر ترا افسر و زیر گنج؟
هوش مصنوعی: آیا برادری که بزرگ‌تر است، از شرق به خاطر رنج و زحمت، تاجی بر سرت می‌گذارد و زیر سایه‌ی ثروت چه چیزی دارد؟
چنین بخششی کان جهان‌جوی کرد
همه سوی کهتر پسر روی‌کرد
هوش مصنوعی: بخشش و مهربانی‌ای که آن شخص در پی آن بود، به گونه‌ای بود که حتی به کوچک‌ترها و فرزندان نیز توجه و لطف داشت.
نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه
نه نام بزرگی نه ایران سپاه
هوش مصنوعی: اکنون نه قدرت و عظمت پادشاهی را دارم، نه زمانه‌ای که در آن اوج بُودم، نه نامی از بزرگی و نه نیرو و سپاه ایران را در اختیار دارم.
چو از تور بشنید ایرج سخن
یکی پاک‌تر پاسخ افگند بن
هوش مصنوعی: زمانی که ایرج سخن را از تور شنید، پاسخی بی‌نقص و روشن ارائه داد.
بدو گفت کای مهتر کام‌جو‌ی
اگر کام دل خواهی‌، آرام جوی
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای سرور خواهان خوشبختی، اگر به آرامش دل می‌خواهی، آرامش را جستجو کن.
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین
هوش مصنوعی: من نه کشوری از ایران می‌خواهم، نه خاورزمین و نه چین، نه سلطنتی و نه هیچ سرزمینی بر روی زمین.
بزرگی که فرجام او تیرگی‌ست
بر آن مهتری بر بباید گریست
هوش مصنوعی: بزرگی که سرانجامش به تباهی می‌رسد، بر آن مقام والا باید گریست.
سپهر بلند ار کشد زین تو
سرانجام‌، خشت است بالین تو
هوش مصنوعی: اگر آسمان بلند به تو آسیب بزند، در نهایت باید بپذیری که زمین و خاک، سرانجام جایگاه تو خواهد بود.
مرا تخت ایران اگر بود زیر
کنون گشتم از تاج و از تخت سیر
هوش مصنوعی: اگرچه تخت و تاج ایران در زیر آسمان قرار دارد، ولی من از داشتن آن‌ها خسته و سیر شده‌ام.
سپردم شما را کلاه و نگین
بدین روی با من مدارید کین
هوش مصنوعی: من شما را به کلاه و نگین سپردم، پس با من در این زمینه دشنام و کینه نداشته باشید.
مرا با شما نیست ننگ و نبرد
روان را نباید برین رنجه کرد
هوش مصنوعی: من با شما هیچ ننگ و عیبی ندارم و نباید روحم را در این مورد آزار داد.
زمانه نخواهم به آزار‌تان
اگر دور مانم ز دیدار‌تان
هوش مصنوعی: اگرچه از شما دور هستم و نمی‌توانم شما را ببینم، اما هرگز نمی‌خواهم که زمانه باعث آزار و ناراحتی شما شود.
جز از کهتری نیست آیین من
مباد آز و گردن‌کشی دین من
هوش مصنوعی: تنها از پست‌فطرتی بی‌نصیبم و اجازه نمی‌دهم که حسادت و ظلم بر رفتار من تسلط یابد.
چو بشنید تور از برادر چنین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
هوش مصنوعی: وقتی تور از برادرش این حرف را شنید، ابروهایش را به خاطر خشم در هم کشید.
نیامدش گفتار ایرج پسند
نبد راستی نزد او ارجمند
هوش مصنوعی: گفتار ایرج برای او خوشایند نبود و در نظر او راست و درست جلوه نمی‌کرد.
به کرسی به خشم اندر آورد پای
همی‌گفت و برجست هزمان ز جای
هزمان مخفف هرزمان است.
یکایک برآمد ز جای نشست
گرفت آن گران کرسی زر به‌دست
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به نوبت از جای خود برخواسته و بر روی آن کرسی طلایی نشسته‌اند.
بزد بر سر خسرو تاجدار
از او خواست ایرج به جان زینهار
هوش مصنوعی: تاجی بر سر شیرین‌دلی قرار داد و از او خواست که به جان ایرج توجه کند و مواظب او باشد.
نیایدت گفت ایچ بیم از خدای؟
نه شرم از پدر خود همین است رای
هوش مصنوعی: آیا هیچ ترسی از خداوند نداری؟ آیا از پدر خود شرم نکشیدی؟ این رفتار تو نشان‌دهنده‌ی بی‌خویشتنی‌ات است.
مکش مر مرا که‌ت سرانجام کار
بپیچاند از خون من کردگار
هوش مصنوعی: من را نکش، زیرا سرنوشت من ممکن است به پیچیدگی‌هایی منجر شود که خالق من را تحت تأثیر قرار دهد.
مکن خویشتن را ز مردم‌کشان
کزین پس نیابی ز من خود نشان
هوش مصنوعی: خودت را به دست افرادی که تو را به سمت بدی می‌کشند، نسپار؛ زیرا پس از این، دیگر نشانی از من نخواهی یافت.
بسنده کنم زین جهان گوشه‌ای
به کوشش فراز آورم توشه‌ای
هوش مصنوعی: از این دنیا به یک گوشه اکتفا می‌کنم و با تلاش مضاعف، توشه‌ای برای خود جمع می‌کنم.
به خون برادر چه بندی کمر؟
چه سوزی دل پیر گشته پدر؟
هوش مصنوعی: به خاطر خون برادرت، چرا خود را به زحمت می‌اندازی؟ چه دردی در دل پدر پیر موج می‌زند؟
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال به دست آوردن دنیا هستی، پس بی‌دلیل خون ریزی نکن و با خداوند که دارنده جهان است، به نزاع نپرداز.
سخن را چو بشنید پاسخ نداد
همان گفتن آمد همان سرد باد
هوش مصنوعی: وقتی سخن را شنید، پاسخی نداد و گویا همان کلام دوباره تکرار شد؛ به مانند وزش باد سرد که بدون تغییری در فضا فر می‌وزد.
یکی خنجر آبگون برکشید
سراپای او چادر خون کشید
هوش مصنوعی: شخصی شمشیری با تیغه‌ای آبی رنگ از غلاف بیرون آورد و تمام بدن او به رنگ خون درآمد.
بدان تیز زهر‌آبگون خنجر‌ش
همی‌کرد چاک آن کیانی برش
هوش مصنوعی: بدان که آن خنجر با تیزی و زهرآلودگی‌اش، چاک و زخم‌هایی بر تن شاهان کیانی می‌زد.
فرود آمد از پای سرو سهی
گسست آن کمرگاه شاهنشهی
هوش مصنوعی: زیرا که قامت بلند سرو، مانند ساعدی که کمر شاهانه‌ای را شکسته باشد، به زمین افتاده است.
روان خون از آن چهرهٔ ارغوان
شد آن نامور شهریار جوان
هوش مصنوعی: روان از آن چهرهٔ زیبا و دلنشین خون می‌ریزد، آن پادشاه جوان و معروف.
جهانا بپروردیش در کنار
وز آن پس ندادی به جان زینهار
هوش مصنوعی: دنیا را از تربیت تو به وجود آورد و سپس به جان کسی که به او پناه بردی، آسیبی نرسانید.
نهانی ندانم ترا دوست کیست
بدین آشکارت بباید گریست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم دوست واقعی تو چه کسی است؛ با این حال، با دیدن آشکار تو باید گریه کرد.
سر تاجور ز آن تن پیلوار
به خنجر جدا کرد و برگشت کار
هوش مصنوعی: سر تاجور به دلیل نازکی و زیبایی‌اش با خنجر جدا شد، و سپس کار به حالت قبلی برگشت.
بیاگند مغز‌ش به مشک و عبیر
فرستاد نزد جهان‌بخش پیر
هوش مصنوعی: به او بگو که مغز و عقلش را با مشک و عطر معطر کند و نزد فردی بزرگ و با تجربه بفرستد.
چنین گفت کاینت سر آن نیاز
که تاج نیاگان بدو گشت باز
هوش مصنوعی: او چنین گفت که ای جوان، برای رسیدن به آن خواسته‌ات، تاجی که متعلق به نیاکانت بود، باید دوباره به دست آوری.
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه‌گستر نیازی درخت
هوش مصنوعی: اکنون هر چه که باشد، چه تاج باشد و چه تخت، آن سایه‌گستر درخت نیازی است که باید برآورده شود.
برفتند باز آن دو بیداد شوم
یکی سوی ترک و یکی سوی روم
هوش مصنوعی: دو نفر که رفتارهای ظالمانه‌ای داشتند، دوباره رفتند؛ یکی به سمت سرزمین ترک و دیگری به سمت روم.

خوانش ها

بخش ۱۰ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۰ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1391/10/27 11:12
مازیار

سلام
گویا چند بیت نامعتبر دانسته شده و در متن نیامده ولی یکی از ابیات محذوف بسیار معروف است و سعدی هم به آن اشاره کرده است.
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
از زبان ایرج حذف شده است آیا واقعاً این بیت نامعتبر است؟ می شود توضیح بدهید.

1393/05/06 08:08
سینا

اون بیت درسته تو توضیح دکتر محجوب هم اومده نمیدونم چرا اینجا حذف شده
بیت آخر هم یکی سوی چین و یکی سوی روم درسته البته این هم با توجه به گفته دکتر محجوب و البته با توجه به اینکه ترک و روم تو یک جهت هستن درست تر به نظز میرسه چین و روم باشه یعنی شرق و غرب

1393/08/29 15:10
حسین

سلام.من نمیدونم چند نفر نویسنده و چند نفر مدیر این سایت زیبا هستند.ولی از همین جا به همتون خسته نباشید میگم.دست گلتون درد نکنه. واقعا کاری که شما میکنین کمتر از کار شاعرا نیست.به امید روزی که که این 3 درصد کتاب خون تبدیل بشه به 97 درصد.بازم ممنون موفق باشین

1393/08/11 13:11
بیتا

سپاس ، سپاس از مدیریت قوی سایت . پاینده باشید

1397/04/09 14:07
شهروز کبیری

درود بر مازیار پاک مغز
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
این بیت از سعدی است. یعنی در واقع سعدی دقیقا بیت فردوسی را نیاورده است، بلکه آنرا به صلاحدید خود تغییر داده و در واقع نقل به مضمون کرده است.
این بیت به شکل دیگری در شاهنامه آمده است. مثلا در نسخه فلورانس اینگونه آمده:
مکش مورکی را که روزی کَش است
که او نیز جان دارد و جان خَوش است
در نسخه اخیر از استاد حلال خالقی مطلق، این بیت مطابق با نسخه فلورانس ضبط شده است.

نکته دیگر اینکه بر طبق تحقیق ریزبینانه و دقیق استاد بی بدیل، ابراهیم پورداوود، منظور از «مور» فقط مورچه نیست و به طیف وسیعی از حیوانات موذی، حتی لاکپشت، پلنگ و... نیز مور گفته میشده.
بنظر میرسد این بیت از فردوسی بزرگ، در واقع در نقد جشن خرفستران است. خرفستر /خْرَفْسْتَر/ واژه‌ای‌است پهلوی و به هر جانور یا حشره‌ای موذی اطلاق میشده و در دین زرتشتی کشتن این حیوانات ثواب داشته است.

با سپاس

1397/04/09 14:07
شهروز کبیری

سینای عزیز
در کار شاهنامه، پیش داوری ممنوع!
ترک و روم هر دو در یک جهت نیستند. شما باید به معنی واژه ی ترک را در بستر شاهنامه ببینید، نه در معنی امروزی آن. منظور در اینجا ترکیه نیست! در این بیت منظور از ترکان، مردانی است که در شرق ایران می زیسته اند. این مساله در جنگ ایران و توران(به ویژّ در زمان کیکاووس تا کیخسرو) بسیار تکرار شده است.
به عنوان مثال در داستان فرود سیاوش، فرود که بر روی قلعه ای بر روی کوه است، راه را بر فرستادگان ایرانی بسته است. در اینجا توس (که سپهبد ایران است) در وصف او می گوید:
چنین داد پاسخ ستمکاره طوس
که من دارم این لشکر و بوق و کوس
ترا گفتم او را بنزد من آر
سخن هیچگونه مکن خواستار
گر او شهریارست پس من کیم
برین کوه گوید ز بهر چیم
یکی ترک‌زاده چو زاغ سیاه
برین گونه بگرفت راه سپاه
در اینجا منظور از «یکی ترک زاده چو زاغ سیاه» فرود فرزند سیاوش است. که البته او زاده توران است و البته توران در شرق است و روم در غرب.

با احترام به تلاش های استاد گرانقدر، دکتر محجوب بزرگوار، باید گفت به نظر میرسد نسخه تصحیح ایشان پر از اشتباهات فاحش است. بنظر بنده حقیر، بهتر آن است تا همان نسخه مسکو یا نسخه استاد خالقی مطلق را ملاک مطالعه قرار دهیم.

1400/01/16 17:04
فرحناز یوسفی

خاندان و قبایل ترک به شکل سنتی در صدها سال پیش،  در مناطقی که امروزه آسیای میانه می دانیم، مثل تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان ساکن  بودند. کوچ قبایل ترک از شرق ایران امروزی به غرب ایران امروزی، اتفاقی است که در قرون 4 و 5 و 6 می افتد؛ با پادشاهی غزنویان و سلجوقیان و...
در زمانی که این داستان ها شکل گرفته، ترک ها در ترکیه امروزی ساکن نبودند.
اقوام ترک قدیم، شامل بیش از یک قوم می شدند. قوم هایی که امروزه تاجیک، ترکمن، ازبک و..  در قدیم همه اقوام ترک محسوب می شدند.

1400/01/16 18:04
فرحناز یوسفی

مکش مورکی را که روزی کَش است
که او نیز جان دارد و جان خَوش است
استاد خالقی مطلق این بیت را الحاقی نمی دانند و در تصحیح ایشان بعد از این بیت آمده است:
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی

1400/01/16 18:04
فرحناز یوسفی

مرا با شما نیست (جنگ) و نبرد
دلت خود نباید به من رنجه کرد

1403/07/14 15:10
Nazanin

چگونه ممکن است که فردوسی ، ایرج شاه ایران را به مور ، تشبیه کند ؟! 

این بیت اگر در نسخه فلورانس آمده باشد هم اشتباه است چون اصلا با عقل جور در نمی آید .