گنجور

بخش ۹

فرستاده آمد به کردار باد
بگفت آنچ بشنید و نامه بداد
سکندر فرستاده از گفت رو
به نزدیک آن نامور بازشو
بگویش که آن چیست کاندر جهان
کسی را نبود آشکار و نهان
بدیدند خود بودنی هرچ بود
سپهر آفرینش نخواهد فزود
بیامد فرستاده را نزد شاه
به کردار آتش بپیمود راه
چنین گفت با کید کاین چار چیز
که کس را به گیتی نبودست نیز
همی شاه خواهد که داند که چیست
که نادیدنی پاک نابود نیست
چو بشنید کید آن ز بیگانه جای
بپردخت و بنشست با رهنمای
فرستاده را پیش بنشاختند
ز هر در فراوانش بنواختند
ازان پس فرستاده را شاه گفت
که من دختری دارم اندر نهفت
که گر بیندش آفتاب بلند
شود تیره از روی آن ارجمند
کمندست گیسوش همرنگ قیر
همی آید از دو لبش بوی شیر
خم آرد ز بالای او سرو بن
گلفشان شود چو سراید سخن
ز دیدار و چهرش سخن بگذرد
همی داستان را خرد پرورد
چو خامش بود جان شرمست و بس
چنو در زمانه ندیدست کس
سپهبد نژادست و یزدان‌پرست
دل شرم و پرهیز دارد به دست
دگر جام دارم که پر می‌کنی
وگر آب سر اندرو افگنی
به ده سال اگر با ندیمان به هم
نشیند نگردد می از جام کم
همت می دهد جام هم آب سرد
شگفت آنک کمی نگیرد ز خورد
سوم آنک دارم یکی نو پزشک
که علت بگوید چو بیند سرشک
اگر باشد او سالیان پیش گاه
ز دردی نپیچد جهاندار شاه
چهارم نهان دارم از انجمن
یکی فیلسوفست نزدیک من
همه بودنیها بگوید به شاه
ز گردنده خورشید و رخشنده ماه
فرستادهٔ نامور بازگشت
پی باره با باد انباز گشت
بیامد چو پیش سکندر بگفت
دل شاه گیتی چو گل بر شگفت
بدو گفت اگر باشد این گفته راست
بدین چار چیز او جهان را بهاست
چو اینها فرستد به نزدیک من
درخشان شود جان تاریک من
بر و بوم او را نکوبم به پای
برین نیکویی باز گردم به جای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرستاده آمد به کردار باد
بگفت آنچ بشنید و نامه بداد
هوش مصنوعی: پیامبری آمد مثل باد، و آنچه را که شنیده بود، گفت و نامه‌ای را نیز به او داد.
سکندر فرستاده از گفت رو
به نزدیک آن نامور بازشو
هوش مصنوعی: سکندر، پیامبری را به سوی نزدیک آن شخصیت معروف فرستاده است تا گفتگو کند.
بگویش که آن چیست کاندر جهان
کسی را نبود آشکار و نهان
هوش مصنوعی: به او بگو که آن چیز چیست که در دنیا نه به طور علنی و نه به طور پنهانی، برای کسی وجود ندارد.
بدیدند خود بودنی هرچ بود
سپهر آفرینش نخواهد فزود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، همانگونه که هست، باقی خواهد ماند و آفرینش چیزی بیشتر از آنچه هست، امکان‌پذیر نیست.
بیامد فرستاده را نزد شاه
به کردار آتش بپیمود راه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به سوی شاه آمد و مانند شعله آتش، راه را با شتاب پیمود.
چنین گفت با کید کاین چار چیز
که کس را به گیتی نبودست نیز
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی در حال بیان نکته‌ای است که چهار مورد وجود دارد که هیچ کس در دنیا آن‌ها را ندارد.
همی شاه خواهد که داند که چیست
که نادیدنی پاک نابود نیست
هوش مصنوعی: پادشاهی می‌خواهد بداند که چیست، زیرا چیزهایی که دیده نمی‌شوند، پاک و نابود نشدنی هستند.
چو بشنید کید آن ز بیگانه جای
بپردخت و بنشست با رهنمای
هوش مصنوعی: وقتی او از نیرنگ آن بیگانه باخبر شد، از جا برخاست و به همراه راهنما نشست.
فرستاده را پیش بنشاختند
ز هر در فراوانش بنواختند
هوش مصنوعی: فرستاده را به خوبی پذیرا شدند و از هر طرف با احترام و محبت با او رفتار کردند.
ازان پس فرستاده را شاه گفت
که من دختری دارم اندر نهفت
هوش مصنوعی: سپس پادشاه به فرستاده گفت که من دختری دارم که در خفا نگه داشته‌ام.
که گر بیندش آفتاب بلند
شود تیره از روی آن ارجمند
هوش مصنوعی: اگر آفتاب به دیدار او بیاید، از زیبایی چهره‌ی او، نورش کمرنگ و تیره خواهد شد.
کمندست گیسوش همرنگ قیر
همی آید از دو لبش بوی شیر
هوش مصنوعی: کمند بلند او مانند رنگ قیر است و از لبانش بوی شیر به مشام می‌رسد.
خم آرد ز بالای او سرو بن
گلفشان شود چو سراید سخن
هوش مصنوعی: وقتی که او سخن را آغاز کند، سرو بلند و زیبای گل را خم می‌کند و به شکوهی دلنشین می‌آورد.
ز دیدار و چهرش سخن بگذرد
همی داستان را خرد پرورد
هوش مصنوعی: از دیدن چهره‌اش داستان‌ها به سرعت شروع به شکل‌گیری می‌کنند و واقعاً خرد و فهم را به پرورش می‌کشند.
چو خامش بود جان شرمست و بس
چنو در زمانه ندیدست کس
هوش مصنوعی: زمانی که جان سکوت می‌کند، شرم و حیا وجود دارد و باعث می‌شود کسی در این دنیا چیزی نبیند.
سپهبد نژادست و یزدان‌پرست
دل شرم و پرهیز دارد به دست
هوش مصنوعی: رهبر و سردمدار از نسل نیکان و دوست‌دار خداوند است و قلب او مملو از خجالت و اجتناب از ناپاکی‌هاست.
دگر جام دارم که پر می‌کنی
وگر آب سر اندرو افگنی
هوش مصنوعی: من جام دیگری دارم که باید آن را پر کنی و اگر آب هم بر آن بریزی، باز هم پر می‌شود.
به ده سال اگر با ندیمان به هم
نشیند نگردد می از جام کم
هوش مصنوعی: اگر کسی به مدت ده سال با دوستانش دور هم بنشیند و جشن بگیرد، هرگز نخواهند دید که از میزان شراب در جامشان کاسته شود.
همت می دهد جام هم آب سرد
شگفت آنک کمی نگیرد ز خورد
هوش مصنوعی: همت و اراده انسان به ما نیرو می‌دهد و حتی وقتی که آب سرد می‌نوشیم، نباید به اندازه‌ای باشد که از تلاش و کوشش ما کم کند.
سوم آنک دارم یکی نو پزشک
که علت بگوید چو بیند سرشک
هوش مصنوعی: من تازه یک پزشک جدید دارم که وقتی بیند اشک‌های من را، علت آن را برایم توضیح می‌دهد.
اگر باشد او سالیان پیش گاه
ز دردی نپیچد جهاندار شاه
هوش مصنوعی: اگر او در گذشته باشد، پس هرگز از درد و رنج نمی‌پیچد و به سختی‌ها واکنش نشان نمی‌دهد.
چهارم نهان دارم از انجمن
یکی فیلسوفست نزدیک من
هوش مصنوعی: من در میان جمع، رازی دارم که به جز یکی از فیلسوفان، هیچ کس از آن خبر ندارد.
همه بودنیها بگوید به شاه
ز گردنده خورشید و رخشنده ماه
هوش مصنوعی: همه موجودات به شاه می‌گویند که از چرخش خورشید و درخشندگی ماه خبر دارند.
فرستادهٔ نامور بازگشت
پی باره با باد انباز گشت
هوش مصنوعی: فرستادهٔ معروف بازگشت و همراه با خود خبری آورد.
بیامد چو پیش سکندر بگفت
دل شاه گیتی چو گل بر شگفت
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به پیش سکندر (پادشاه) آمد، به او گفت که دل شاه دنیا همچون گلی شگفت‌انگیز و زیبا است.
بدو گفت اگر باشد این گفته راست
بدین چار چیز او جهان را بهاست
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر این حرف حقیقت دارد، پس این چهار چیز، ارزش دنیا را تعیین می‌کند.
چو اینها فرستد به نزدیک من
درخشان شود جان تاریک من
هوش مصنوعی: وقتی این چیزها را به من نزدیک می‌فرستند، جان تاریک من روشن و درخشان می‌شود.
بر و بوم او را نکوبم به پای
برین نیکویی باز گردم به جای
هوش مصنوعی: من بر این زیبایی و شکوه او پا نمی‌زنم و به جایی که باید برمی‌گردم.

حاشیه ها

1396/03/13 14:06
دکتر امین لو

دگر جام دارم که پر می‌کنی وگر آب سر اندرو افگنی
بیت فوق به ترتیب زیر اصلاح شود.
دگر جام دارم که پر می‌کنی وگر آب سرد اندرو افگنی