گنجور

بخش ۶

چو بشنید مهران ز کید این سخن
بدو گفت ازین خواب دل بد مکن
نه کمتر شود بر تو نام بلند
نه آید بدین پادشاهی گزند
سکندر بیارد سپاهی گران
ز روم و ز ایران گزیده سران
چو خواهی که باشد ترا آب‌روی
خرد یار کن رزم او را مجوی
ترا چار چیزست کاندر جهان
کسی آن ندید از کهان و مهان
یکی چون بهشت برین دخترت
کزو تابد اندر زمین افسرت
دگر فیلسوفی که داری نهان
بگوید همه با تو راز جهان
سه دیگر پزشکی که هست ارجمند
به دانندگی نام کرده بلند
چهارم قدح کاندرو ریزی آب
نه ز آتش شود کم نه از آفتاب
ز خوردن نگیرد کمی آب اوی
بدین چیزها راست کن آب روی
چو آید بدین باش و مسگال جنگ
چو خواهی که ایدر نسازد درنگ
بسنده نباشی تو با لشکرش
نه با چاره و گنج و با افسرش
چو بر کار تو رای فرخ کنیم
همان خواب را نیز پاسخ کنیم
یکی خانه دیدی و سوراخ تنگ
کزو پیل بیرون شدی بی‌درنگ
تو آن خانه را همچو گیتی شناس
همان پیل شاهی بود ناسپاس
که بیدادگر باشد و کژ گوی
جز از نام شاهی نباشد بدوی
ازین پس بیاید یکی پادشا
چنان سست و بی‌سود و ناپارسا
به دل سفله باشد به تن ناتوان
به آز اندرون نیز تیره‌روان
کجا زیردستانش باشند شاد
پر از غم دل شاه و لب پر ز باد
دگر آنک دیدی ز کرپاس نغز
گرفته ورا چار پاکیزه مغز
نه کرپاس نغز از کشیدن درید
نه آمد ستوه آنک او را کشید
ازین پس بیاید یکی نامدار
ز دشت سواران نیزه گزار
یکی مرد پاکیزه و نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی
یکی پیر دهقان آتش‌پرست
که بر واژ برسم بگیرد بدست
دگر دین موسی که خوانی جهود
که گوید جز آن را نشاید ستود
دگر دین یونانی آن پارسا
که داد آورد در دل پادشا
چهارم بیاید همین پاک‌رای
سر هوشمندان برآرد ز جای
چنان چارسو از پی پاس را
کشیدند زانگونه کرپاس را
تو کرپاس را دین یزدان شناس
کشنده چهار آمد از بهر پاس
همی درکشد این ازان آن ازین
شوند آن زمان دشمن از بهر دین
دگر تشنه‌ای کو شد از آب خوش
گریزان و ماهی ورا آب‌کش
زمانی بیاید که پاکیزه مرد
شود خوار چون آب دانش بخورد
به کردار ماهی به دریا شود
گر از بدکنش بر ثریا شود
همی تشنگان را بخواند برآب
کس او را ز دانش نسازد جواب
گریزند زان مرد دانش‌پژوه
گشایند لبها به بد هم‌گروه
به پنجم که دیدی یکی شارستان
بدو اندرون ساخته کارستان
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت
ز کوری یکی دیگری را ندید
همی این بدان آن بدین ننگرید
زمانی بیاید کزان سان شود
که دانا پرستار نادان شود
بدیشان بود دانشومند خوار
درخت خردشان نیاید به بار
ستایندهٔ مرد نادان شوند
نیایش کنان پیش یزدان شوند
همی داند آنکس که گوید دروغ
همی زان پرستش نگیرد فروغ
ششم آنک دیدی بر اسپی دو سر
خورش را نبودی بروبر گذر
زمانی بیاید که مردم به چیز
شود شاد و سیری نیابند نیز
نه درویش یابد ازو بهره‌ای
نه دانش پژوهی و نه شهره‌ای
جز از خویشتن را نخواهند بس
کسی را نباشند فریادرس
به هفتم که پرآب دیدی سه خم
یکی زو تهی مانده بد تا بدم
دو از آب دایم سراسر بدی
میانه یکی خشک و بی‌بر بدی
ازین پس بیاید یکی روزگار
که درویش گردد چنان سست و خوار
که گر ابر گردد بهاران پرآب
ز درویش پنهان کند آفتاب
نبارد بدو نیز باران خویش
دل مرد درویش زو گشته ریش
توانگر ببخشد همی این بران
یکی با دگر چرب و شیرین‌زبان
شود مرد درویش را خشک لب
همی روز را بگذراند به شب
دگر آنک گاوی چنان تن درست
ز گوسالهٔ لاغر او شیر جست
چو کیوان به برج ترازو شود
جهان زیر نیروی بازو شود
شود کار بیمار و درویش سست
وزو چیز خواهد همی تن‌درست
نه هرگز گشاید سر گنج خویش
نه زو باز دارد به تن رنج خویش
دگر چشمه‌ای دیدی از آب خشک
به گرد اندرش آبهای چو مشک
نه زو بردمیدی یکی روشن آب
نه آن آبها را گرفتی شتاب
ازین پس یکی روزگاری بود
که اندر جهان شهریاری بود
که دانش نباشد به نزدیک اوی
پر از غم بود جان تاریک اوی
همی هر زمان نو کند لشکری
که سازند زو نامدار افسری
سرانجام لشکر نماند نه شاه
بیاید نو آیین یکی پیش‌گاه
کنون این زمان روز اسکندرست
که بر تارک مهتران افسرست
چو آید بدو ده تو این چار چیز
برآنم که چیزی نخواهد به نیز
چو خشنود داری ورا بگذرد
که دانش پژوهست و دارد خرد
ز مهران چو بشنید کید این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
بیامد سر و چشم او بوس داد
دلارام و پیروز برگشت شاد
ز نزدیک دانا چو برگشت شاه
حکیمان برفتند با او براه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید مهران ز کید این سخن
بدو گفت ازین خواب دل بد مکن
هوش مصنوعی: مهران وقتی این سخن را شنید، به او گفت که نگران خواب دل خود نباش.
نه کمتر شود بر تو نام بلند
نه آید بدین پادشاهی گزند
هوش مصنوعی: هیچ چیز از عظمت و نام نیک تو کاسته نخواهد شد و به این حکومت آسیب نخواهد رسید.
سکندر بیارد سپاهی گران
ز روم و ز ایران گزیده سران
هوش مصنوعی: اسکندر لشکری بزرگ از روم و ایران به همراه می‌آورد که افسران و سران برجسته‌ای در آن هستند.
چو خواهی که باشد ترا آب‌روی
خرد یار کن رزم او را مجوی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که آبرو و اعتبار خرد تو حفظ شود، باید از جنگ و جدال با او دوری کنی و به او کمک کنی.
ترا چار چیزست کاندر جهان
کسی آن ندید از کهان و مهان
هوش مصنوعی: تو چهارچیز داری که در جهان، هیچ‌کس آنها را از قدیم و از بزرگان ندیده است.
یکی چون بهشت برین دخترت
کزو تابد اندر زمین افسرت
هوش مصنوعی: دختر تو مانند بهشت برین است که نورش در زمین می‌تابد.
دگر فیلسوفی که داری نهان
بگوید همه با تو راز جهان
هوش مصنوعی: فلسفی دیگر که در درونش پنهان است، به تو خواهد گفت که تمام اسرار جهان چیست.
سه دیگر پزشکی که هست ارجمند
به دانندگی نام کرده بلند
هوش مصنوعی: در میان پزشکان، سه نفر وجود دارند که به خاطر دانش و فهم بالای خود، بسیار مورد احترام هستند و نامشان در تاریخ به خوبی ثبت شده است.
چهارم قدح کاندرو ریزی آب
نه ز آتش شود کم نه از آفتاب
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که در چهارمین قدح، آب را باید بریزید، نه اینکه تحت تأثیر آتش کم شود و نه از تابش آفتاب. به این معنا که نباید کیفیت آب تحت تأثیر عوامل خارجی از جمله گرما یا نور خورشید کاهش یابد.
ز خوردن نگیرد کمی آب اوی
بدین چیزها راست کن آب روی
هوش مصنوعی: آب او به خاطر خوردن کاهش نمی‌یابد، بنابراین با این مسائل کاری کن که آبش به درستی برقرار بماند.
چو آید بدین باش و مسگال جنگ
چو خواهی که ایدر نسازد درنگ
هوش مصنوعی: هرگاه به جنگ برسی، آماده و بی‌درنگ عمل کن، چرا که اگر بخواهی درنگ کنی، ممکن است به مشکل بخوری.
بسنده نباشی تو با لشکرش
نه با چاره و گنج و با افسرش
هوش مصنوعی: اگر تو به مقابله با مشکلات بپردازی، نباید تنها به نیروها و امکاناتی که داری تکیه کنی، بلکه باید به راه‌حل‌های مناسب و تدبیرهای درست هم توجه کنی.
چو بر کار تو رای فرخ کنیم
همان خواب را نیز پاسخ کنیم
هوش مصنوعی: هرگاه درباره کار تو نظر خوشی داشته باشیم، همان‌طور که به خواب‌هایمان پاسخ می‌دهیم، به آن نیز واکنش نشان خواهیم داد.
یکی خانه دیدی و سوراخ تنگ
کزو پیل بیرون شدی بی‌درنگ
هوش مصنوعی: یک خانه‌ای را دیدی که سوراخی تنگ دارد و از آن سوراخ فیل به راحتی بیرون آمده است.
تو آن خانه را همچو گیتی شناس
همان پیل شاهی بود ناسپاس
هوش مصنوعی: تو مانند دنیای بزرگ خود را می‌شناسی، اما همچون فیل بی‌مهر و ناسپاس به آن خانه نگاه می‌کنی.
که بیدادگر باشد و کژ گوی
جز از نام شاهی نباشد بدوی
هوش مصنوعی: کسی که ظلم و ستم می‌کند و حرف‌های نادرست می‌زند، تنها با نام شاه چیزی به دست نمی‌آورد.
ازین پس بیاید یکی پادشا
چنان سست و بی‌سود و ناپارسا
هوش مصنوعی: از این به بعد، پادشاهی بیاید که ضعیف و بی‌فایده و ناپاک باشد.
به دل سفله باشد به تن ناتوان
به آز اندرون نیز تیره‌روان
هوش مصنوعی: وجود پست و بی‌ارزش در دل، جسه ناتوانی را به همراه دارد و همچنین در درون این افراد، روحیه‌ای تیره و ناامید وجود دارد.
کجا زیردستانش باشند شاد
پر از غم دل شاه و لب پر ز باد
هوش مصنوعی: اگر زیر دست‌ها شاد و خوشحال باشند، دل شاه پر از غم و دندانش پر از خشم و ناراحتی است.
دگر آنک دیدی ز کرپاس نغز
گرفته ورا چار پاکیزه مغز
هوش مصنوعی: تو دیدی که چگونه کسی به زیبایی و نیکویی به خود می‌رسد و در دل او نیز پاکی و صفا وجود دارد.
نه کرپاس نغز از کشیدن درید
نه آمد ستوه آنک او را کشید
هوش مصنوعی: نه پارچه‌ی زیبا از کشیدن پاره شد نه او به زحمت افتاد، آن کسی که او را کشید.
ازین پس بیاید یکی نامدار
ز دشت سواران نیزه گزار
هوش مصنوعی: از این به بعد فردی مشهور از بین سواران با نیزه به ما خواهد پیوست.
یکی مرد پاکیزه و نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی
هوش مصنوعی: مردی پاک و نیکوکار به دور از هرگونه پلیدی، به دینی درست و راستین دست می‌یابد و در همه جهات زندگی‌اش از آن بهره‌مند می‌شود.
یکی پیر دهقان آتش‌پرست
که بر واژ برسم بگیرد بدست
هوش مصنوعی: یک مرد پیر دهقان که به آتش احترام می‌گذارد، در حالی که بر دوش خود بار سنگینی دارد، آن را در دستش می‌گیرد.
دگر دین موسی که خوانی جهود
که گوید جز آن را نشاید ستود
هوش مصنوعی: دین موسی که تو به آن اشاره می‌کنی، متعلق به یهودیان است و آنها معتقدند که تنها خداوند قابل ستایش است و هیچ چیز دیگری را نمی‌توان به جای او ستود.
دگر دین یونانی آن پارسا
که داد آورد در دل پادشا
هوش مصنوعی: یونانی دیگری که افکارش پاک و نیکو بود، نظری به دل شاه آورد و او را متوجه دینی تازه کرد.
چهارم بیاید همین پاک‌رای
سر هوشمندان برآرد ز جای
هوش مصنوعی: اگر چهارم بیاید، همین فرد با تفکر سالم و منطقی، فکر و اندیشه‌ی هوشمندان را به حرکت در خواهد آورد.
چنان چارسو از پی پاس را
کشیدند زانگونه کرپاس را
هوش مصنوعی: چنان که چهار سوی دنیا را به دنبال راهی کشیدند، از این رو با کرپاس (یک نوع پارچه) چنین رفتار کردند.
تو کرپاس را دین یزدان شناس
کشنده چهار آمد از بهر پاس
هوش مصنوعی: تو در شناخت دین یزدان و آموزه‌های آن ماهر شده‌ای، چرا که چهار بار از خطرات و تهدیدات محافظت کرده‌ای.
همی درکشد این ازان آن ازین
شوند آن زمان دشمن از بهر دین
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان‌ها غالباً به خاطر اختلافات و تعصبات‌شان نسبت به دین یا مذهب، یکدیگر را به جان می‌آورند و در نتیجه، دشمنی‌ها و درگیری‌ها بروز می‌کند. در واقع، رفتار و احساسات فردی می‌تواند بر زندگی اجتماعی و روابط انسانی تأثیر بگذارد.
دگر تشنه‌ای کو شد از آب خوش
گریزان و ماهی ورا آب‌کش
هوش مصنوعی: کسی دیگر تشنه‌ای وجود دارد که از آب شیرین دوری می‌کند و ماهی در جستجوی آب است.
زمانی بیاید که پاکیزه مرد
شود خوار چون آب دانش بخورد
هوش مصنوعی: زمانی خواهد آمد که فردی با روحیه پاک و نیک، در برابر علم و دانش تواضع کند و از آن به عنوان منبعی برای رشد و ترقی خود بهره‌برداری نماید.
به کردار ماهی به دریا شود
گر از بدکنش بر ثریا شود
هوش مصنوعی: اگر انسان مانند ماهی در دریا باشد، اگر به رفتار نیکو توجه کند، می‌تواند حتی به بالاترین جایگاه‌ها دست یابد.
همی تشنگان را بخواند برآب
کس او را ز دانش نسازد جواب
هوش مصنوعی: تشنگان را به آب فرا می‌خواند، اما کسی نمی‌تواند با دانش او را پاسخ دهد.
گریزند زان مرد دانش‌پژوه
گشایند لبها به بد هم‌گروه
هوش مصنوعی: مردم از دانشمند فرهیخته دوری می‌کنند، اما درباره‌ی همسانانش با بدگویی صحبت می‌کنند.
به پنجم که دیدی یکی شارستان
بدو اندرون ساخته کارستان
هوش مصنوعی: وقتی به پنجمین شخص نگاه کردی، او را در یک شهر زیبا و پرجنب‌وجوش دیدی که در آنجا کارهای شگفت‌انگیزی انجام می‌دهد.
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که زندگی انسان‌ها مملو از فعالیت‌های روزمره مانند خوردن، داد و ستد و خرید و فروش است، به طوری که انگار زمان برای آن‌ها به خواب رفته و از حال و هوا و زیبایی‌های دیگر زندگی غافل شده‌اند.
ز کوری یکی دیگری را ندید
همی این بدان آن بدین ننگرید
هوش مصنوعی: به دلیل ناتوانی از دیدن حقیقت، یکی از افراد نتوانسته دیگری را ببیند و این باعث شده که هرکدام در دنیای خود زندگی کنند و به وضعیت یکدیگر توجه نکنند.
زمانی بیاید کزان سان شود
که دانا پرستار نادان شود
هوش مصنوعی: زمانی خواهد آمد که فرد دانا و آگاه، به کمک و راهنمایی شخص نادان و بی‌خبر بپردازد.
بدیشان بود دانشومند خوار
درخت خردشان نیاید به بار
هوش مصنوعی: افرادی که دانش و بصیرت ندارند، به مانند درختی هستند که نمی‌تواند میوه دهد؛ چرا که عقل و فهم آنها به بلوغ نمی‌رسد.
ستایندهٔ مرد نادان شوند
نیایش کنان پیش یزدان شوند
هوش مصنوعی: مردم به ستایش از فرد نادان می‌پردازند و در برابر خداوند به عبادت و نیایش می‌پردازند.
همی داند آنکس که گوید دروغ
همی زان پرستش نگیرد فروغ
هوش مصنوعی: کسی که دروغ می‌گوید، می‌داند که این کار او باعث نمی‌شود که از پرستش و عبادت درست بهره‌مند شود.
ششم آنک دیدی بر اسپی دو سر
خورش را نبودی بروبر گذر
هوش مصنوعی: اگر در روزی، دو خورشید را بر روی اسبی ببینی که در حال گذر است، بدان که آن موقعیت و حالت موقتی است و نباید آن را جدی بگیری.
زمانی بیاید که مردم به چیز
شود شاد و سیری نیابند نیز
هوش مصنوعی: زمانی فرا می‌رسد که مردم به خاطر چیزی خوشحال شوند، اما هرگز به آرامش و رضایت کامل نرسند.
نه درویش یابد ازو بهره‌ای
نه دانش پژوهی و نه شهره‌ای
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال مال و مقام نیست، نه فقیر چیزی از آن می‌گیرد و نه عالم و دانشمند و نه معروف و مشهور.
جز از خویشتن را نخواهند بس
کسی را نباشند فریادرس
هوش مصنوعی: تنها خود فرد است که می‌تواند به خود کمک کند و در واقع کسی نیست که حامی او باشد.
به هفتم که پرآب دیدی سه خم
یکی زو تهی مانده بد تا بدم
هوش مصنوعی: اگر در هفتمین خم، آب زیادی دیدی و یکی از این خم‌ها خالی بود، بدان که از آن وضعیت ناخوشایند است.
دو از آب دایم سراسر بدی
میانه یکی خشک و بی‌بر بدی
هوش مصنوعی: در دو آب، یکی همیشه در حال جنب و جوش و حیات است، در حالی که دیگری خشک و بی‌تحرک و بی‌ثمر باقی مانده است.
ازین پس بیاید یکی روزگار
که درویش گردد چنان سست و خوار
هوش مصنوعی: از این به بعد زمانی خواهد آمد که افراد بی‌پول و ضعیف به شدت بی‌پناه و تحقیر شده خواهند شد.
که گر ابر گردد بهاران پرآب
ز درویش پنهان کند آفتاب
هوش مصنوعی: اگر باران بهاری بیافتد و زمین سیراب شود، خورشید نمی‌تواند از چشم درویش پنهان بماند.
نبارد بدو نیز باران خویش
دل مرد درویش زو گشته ریش
هوش مصنوعی: اگر بر او باران نبارد، دل مرد درویش از او پریشان و پراز غصه می‌شود.
توانگر ببخشد همی این بران
یکی با دگر چرب و شیرین‌زبان
هوش مصنوعی: ثروتمند می‌تواند با سخنانی شیرین و دلنشین، همگان را تحت تأثیر قرار دهد و روابط خوبی برقرار کند.
شود مرد درویش را خشک لب
همی روز را بگذراند به شب
هوش مصنوعی: مرد درویش که لب‌هایش خشک و بی‌آب است، روز را به سختی می‌گذراند و انتظار می‌کشد تا شب فرا برسد.
دگر آنک گاوی چنان تن درست
ز گوسالهٔ لاغر او شیر جست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک گاو نر قوی و نیکو می‌پردازد که از یک گوساله‌ی لاغر به وجود آمده است. اینجا اشاره به تغییر و تحول در یک موجود زنده دارد و نشان می‌دهد که با گذشت زمان و پرورش، می‌توان به دستاوردهای خوبی رسید. در واقع، این تصویر نمادی از رشد و پیشرفت است.
چو کیوان به برج ترازو شود
جهان زیر نیروی بازو شود
هوش مصنوعی: زمانی که سیاره کیوان (زحل) در برج ماهی قرار بگیرد، تمام جهان تحت تأثیر و قدرت بازوی انسانی قرار خواهد گرفت.
شود کار بیمار و درویش سست
وزو چیز خواهد همی تن‌درست
هوش مصنوعی: کار بیمار و درویش ضعیف می‌شود و از آن‌ها چیزهایی به‌دست می‌آید که به تن سالم می‌انجامد.
نه هرگز گشاید سر گنج خویش
نه زو باز دارد به تن رنج خویش
هوش مصنوعی: انسان هرگز هر چه را که در دل دارد و گنجینه‌هایش است را به راحتی نشان نمی‌دهد و از سوی دیگر، نمی‌تواند به خاطر این درون‌پرده‌نشینی، رنج و زحمت خود را کنار بگذارد.
دگر چشمه‌ای دیدی از آب خشک
به گرد اندرش آبهای چو مشک
هوش مصنوعی: آیا چشمه‌ای را دیدی که از آن آب خشک باشد و اطرافش آب‌هایی به رنگ مشک وجود داشته باشد؟
نه زو بردمیدی یکی روشن آب
نه آن آبها را گرفتی شتاب
هوش مصنوعی: نه تو از آن روشنی چیزی گرفتی و نه توانستی آن آب‌ها را با شتاب بگیری.
ازین پس یکی روزگاری بود
که اندر جهان شهریاری بود
هوش مصنوعی: از این پس، یک زمانی وجود داشت که در دنیا فردی به عنوان پادشاهی معتبر و با قدرت حکومت می‌کرد.
که دانش نباشد به نزدیک اوی
پر از غم بود جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: اگر نزد او دانش و آگاهی نباشد، روح او غمگین و تاریک خواهد بود.
همی هر زمان نو کند لشکری
که سازند زو نامدار افسری
هوش مصنوعی: هر زمان، گروهی تازه‌ای از سربازان تشکیل می‌شود که به واسطه آن، فرمانده‌ای مشهور و شناخته‌شده ساخته می‌شود.
سرانجام لشکر نماند نه شاه
بیاید نو آیین یکی پیش‌گاه
هوش مصنوعی: در نهایت، هیچ نیرویی باقی نمانده و نه هیچ پادشاهی با قوانینی جدید حاضر است. فقط یک نفر در صف مقدم قرار دارد.
کنون این زمان روز اسکندرست
که بر تارک مهتران افسرست
هوش مصنوعی: اکنون زمانه‌ای است که اسکندر بر فراز سر فرماندهان تاجی بر سر دارد.
چو آید بدو ده تو این چار چیز
برآنم که چیزی نخواهد به نیز
هوش مصنوعی: وقتی به آن شخص نزدیک می‌شوی، چهار چیز را ارائه می‌دهم و امیدوارم که از من چیزی نخواهد.
چو خشنود داری ورا بگذرد
که دانش پژوهست و دارد خرد
هوش مصنوعی: اگر او را خشنود کنی، از شما می‌گذرد چون او فردی دانا و با خرد است.
ز مهران چو بشنید کید این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
هوش مصنوعی: وقتی مهران این خبر را شنید، روزگار قدیمی او دوباره به نشاط و شادابی رسید.
بیامد سر و چشم او بوس داد
دلارام و پیروز برگشت شاد
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با چهره‌ای دلنشین و چشم‌هایی خیره‌کننده وارد شد. او با شوق و خوشحالی سر و چهره‌اش را بوسید و با حالتی شاد و پیروزمندانه برگشت.
ز نزدیک دانا چو برگشت شاه
حکیمان برفتند با او براه
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه از نزد عالم و دانشمند بازگشت، حکیمان نیز به همراه او به سفر رفتند.

حاشیه ها

1396/03/13 13:06
دکتر امین لو

واژ = به معنی باج است و آن زری باشد که پادشاه زبردست از پادشاه زیرد ست میگیرد.
بَرسَم: که مؤبدان زرتشتی به هنگام نیایش در دست می گرفتند.

1396/03/13 16:06
خرم روزگار

برسم دسته ای از شاخه های 0( ترکه،تاک،تای )نازک درخت انار است که موبدان به هنگام نیایش به دست میگیرند ،پس بر برسم دان می نهند.
شنیده ام در برخی آتشکده ها تاک های سیمین به کار می برند
برسم دان گویا همیشه سیمین بوده است.

1396/05/22 13:08
کورد (گورذ) رستم

لیبی

1398/06/30 13:08
سهراب فرسیو

در بیت: یکی پیر دهقان آتش‌پرست که بر واژ برسم بگیرد بدست (به دست)، واژ نباید به‌معنی "باج" (به‌معنی‌ای که امروزه درک می‌کنیم) باشد! واژ در گویش کرمانی به‌صورت واج به‌معنی صدا و آهنگ است (فرهنگ بهدینان از جمشید سروشیان) و در گویش‌های مختلف از جمله کرمانی واژه‌ی "وراج" (verrāj) را داریم به‌معنی کسی که زیاد حرف می‌زند و "وراجی" به‌معنی پرحرفی. (لغتنامه دهخدا، فرهنگ معین، فرهنگ کرمانی منوچهر ستوده). واژ، واج، تووج (tuvoj بهدینان یزدی) و توواج (tu-vāj بهدینان کرمانی) به‌معنی زمزمه هنگام خواندن اوستاست؛ و چون در بیت فردوسی به‌ بَرسَم اشاره شده که موبدان به‌دست می‌گیرند، به‌نظر می‌رسد باید "واژ" را زمزمه‌ی دعا معنی کرد که دهقانِ برسم به‌دست به‌زبان می‌آورده است. به‌علاوه از این بیت برمی‌آید که گویا در زمان فردوسی کار "موبد" را "دهقان برسم به دست" هم می‌توانسته انجام بدهد.

1398/06/30 13:08
سهراب فرسیو

ضمناً بیت: یکی پیر دهقان آتش‌پرست
که بر واژ برسم بگیرد بدست
به‌ صورت ثبت شده در لغتنامه مرحوم دهخدا، ذیل "باژ" نیز آمده است:
بیامد یکی مرد مهترپرست
به باغ از پی باژ و برسم به دست
بستن "آتش‌پرستی" به‌ زرتشتیان بعید است کار فرهیخته‌ای چون فردوسی بوده باشد!

1398/06/02 05:09
سیاوش بابکان

و فراموش نفرمایید
که دهقان همان ایرانیست
وپرستش همان ستاہیش نیست

1402/07/22 22:10
سید محمد امین حسینی

دگر دین موسی که خوانی جهود

که گوید جز آن را نشاید ستود

یکی از بهترین ابیاتی که خوندم