گنجور

بخش ۵

چنین گفت گویندهٔ پهلوی
شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز از دانش و رای صید
دل بخردان داشت و مغز ردان
نشست کیان افسر موبدان
دمادم به ده شب پس یکدگر
همی خواب دید این شگفتی نگر
به هندوستان هرک دانا بدند
به گفتار و دانش توانا بدند
بفرمود تا ساختند انجمن
هرانکس که دانا بد و رای‌زن
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
کس آن را گزارش ندانست کرد
پراندیشه شدشان دل و روی زرد
یکی گفت با کید کای شهریار
خردمند وز مهتران یادگار
یکی نامدارست مهران به نام
ز گیتی به دانش رسیده به کام
به شهر اندرش خواب و آرام نیست
نشستش به جز با دد و دام نیست
ز تخم گیاهای کوهی خورد
چو ما را به مردم همی نشمرد
نشستنش با غرم و آهو بود
ز آزار مردم به یکسو بود
ز چیزی به گیتی نیابد گزند
پرستنده مردی و بختی بلند
مرین خوابها را به جز پیش اوی
مگو و ز نادان گزارش مجوی
چنین گفت با دانشی کید شاه
کزین پرهنر بگذری نیست راه
هم‌انگه باسپ اندر آورد پای
به آواز مهران بیامد ز جای
حکیمان برفتند با او به هم
بدان تا سپهبد نباشد دژم
جهاندار چون نزد مهران رسید
بپرسید داننده را چون سزید
بدو گفت کای مرد یزدان‌پرست
که در کوه با غرم داری نشست
به ژرفی بدین خواب من گوش دار
گزارش کن و یک به یک هوش دار
چنان دان که یک شب خردمند و پاک
بخفتم بارام بی‌ترس و باک
یکی خانه دیدم چو کاخی بزرگ
بدو اندرون ژنده پیلی سترگ
در خانه پیداتر از کاخ بود
به پیش اندرون تنگ سوراخ بود
گذشتی ز سوراخ پیل ژیان
تنش را ز تنگی نکردی زیان
ز روزن گذشتی تن و بوم اوی
بماندی بدان خانه خرطوم اوی
دگر شب بدان گونه دیدم که تخت
تهی ماندی از من ای نیک‌بخت
کیی برنشستی بران تخت عاج
به سر بر نهادی دل‌افروز تاج
سه دیگر شب از خوابم آمد شتاب
یکی نغز کرپاس دیدم به خواب
بدو اندر آویخته چار مرد
رخان از کشیدن شده لاژورد
نه کرپاس جایی درید آن گروه
نه مردم شدی از کشیدن ستوه
چهارم چنان دیدم ای نامدار
که مردی شدی تشنه بر جویبار
همی آب ماهی برو ریختی
سر تشنه از آب بگریختی
جهان مرد و آب از پس او دوان
چه گوید بدین خواب نیکی گمان
به پنجم چنان دید جانم به خواب
که شهری بدی هم به نزدیک آب
همه مردمش کور بودی به چشم
یکی را ز کوری ندیدم به خشم
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همی شارستان برفروخت
ششم دیدم ای مهتر ارجمند
که شهری بدندی همه دردمند
شدندی بپرسیدن تن درست
همی دردمند آب ایشان بجست
همی گفت چونی به درد اندرون
تنی دردمند و دلی پر ز خون
رسیده به لب جان ناتن‌درست
همه چارهٔ تن‌درستان بجست
چو نیمی ز هفتم شب اندر گذشت
جهنده یکی باره دیدم به دشت
دو پا و دو دست و دو سر داشتی
به دندان گیا نیز بگذاشتی
چران داشتی از دو رویه دهن
نبد بر تنش جای بیرون شدن
بهشتم سه خم دیدم ای پاکدین
برابر نهاده بروی زمین
دو پرآب و خمی تهی در میان
گذشته به خشکی برو سالیان
ز دو خم پر آب دو نیک مرد
همی ریختند اندرو آب سرد
نه از ریختن زین کران کم شدی
نه آن خشک را دل پر از نم شدی
نهم شب یکی گاو دیدم به خواب
بر آب و گیا خفته بر آفتاب
یکی خوب گوساله در پیش اوی
تنش لاغر و خشک و بی‌آب روی
همی شیر خوردی ازو ماده گاو
کلان گاو گوساله بی زور و تاو
اگر گوش داری به خواب دهم
نرنجی همی تا بدین سر دهم
یکی چشمه دیدم به دشتی فراخ
وزو بر زبر برده ایوان و کاخ
همه دشت یکسر پر از آب و نم
ز خشکی لب چشمه گشته دژم
سزد گر تو پاسخ بگویی نهان
کزین پس چه خواهد بدن در جهان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت گویندهٔ پهلوی
شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
هوش مصنوعی: گویندهٔ فارسی به تو می‌گوید: شگفت‌زده خواهی شد وقتی این حرف را بشنوی.
یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز از دانش و رای صید
هوش مصنوعی: شاهی از هند بود که جز به خاطر علم و تدبیرش نام او را نمی‌بردند.
دل بخردان داشت و مغز ردان
نشست کیان افسر موبدان
هوش مصنوعی: دل خردمندان در آرامش است و عقل رندان در حاشیه؛ این است که مقام و رتق و فتق امور در دست بزرگ‌مردانی است که به خدمت مردم مشغولند.
دمادم به ده شب پس یکدگر
همی خواب دید این شگفتی نگر
هوش مصنوعی: به تدریج، در طول شب، خواب‌های عجیبی یکی پس از دیگری در حال رخ دادن بودند.
به هندوستان هرک دانا بدند
به گفتار و دانش توانا بدند
هوش مصنوعی: هر فرد دانا و با دانش را به هندوستان فرستاده‌اند که در گفتار و علم خود توانایی دارد.
بفرمود تا ساختند انجمن
هرانکس که دانا بد و رای‌زن
هوش مصنوعی: امیر دستور داد تا جمعی تشکیل دهند از افرادی که دانشمند و صاحب نظر بودند.
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
هوش مصنوعی: همه خواب‌ها و آرزوها را در حضور آنها به تصویر می‌کشند و چیزهایی که در دل پنهان است، آشکار می‌سازند.
کس آن را گزارش ندانست کرد
پراندیشه شدشان دل و روی زرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ماجرا خبر نداشت و این باعث شد که فکر و دل آنها به شدت نگران و غمگین شود.
یکی گفت با کید کای شهریار
خردمند وز مهتران یادگار
هوش مصنوعی: یک نفر به شهریاری باهوش گفت که بهتر است از بزرگ‌ترها و صاحب‌نظران یادی کند.
یکی نامدارست مهران به نام
ز گیتی به دانش رسیده به کام
هوش مصنوعی: مهران فردی معروف و شناخته شده است که با دانش و علم خود به آرزوها و خواسته‌هایش دست یافته و در دنیا به شهرت رسیده است.
به شهر اندرش خواب و آرام نیست
نشستش به جز با دد و دام نیست
هوش مصنوعی: در این شهر آرامش و خواب وجود ندارد و نشستن در آن جز با حیوانات وحشی ممکن نیست.
ز تخم گیاهای کوهی خورد
چو ما را به مردم همی نشمرد
هوش مصنوعی: زمانی که در دل کوه‌ها و میان گیاهان وحشی می‌رویم، مانند انسان‌ها از یکدیگر جدا نمی‌شویم و همه ما به نوعی به هم مرتبط هستیم.
نشستنش با غرم و آهو بود
ز آزار مردم به یکسو بود
هوش مصنوعی: نشستن او با غرم و آهو نشان می‌دهد که معاشرتش با موجودات زیبا و بی‌گناه است و از دردسرها و آزار مردم دوری کرده است.
ز چیزی به گیتی نیابد گزند
پرستنده مردی و بختی بلند
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا به خداوند پرستش و ایمان داشته باشد، هیچ آسیبی به او نمی‌رسد و به موفقیت و خوشبختی دست می‌یابد.
مرین خوابها را به جز پیش اوی
مگو و ز نادان گزارش مجوی
هوش مصنوعی: در مورد خواب‌هایت با کسی جز او صحبت نکن و از نادان‌ها چیزی نپرس.
چنین گفت با دانشی کید شاه
کزین پرهنر بگذری نیست راه
هوش مصنوعی: این سخن را یک مرد با دانش به پادشاه گفت که از این همه هنر و توانایی، راهی برای فراموش کردن آن وجود ندارد.
هم‌انگه باسپ اندر آورد پای
به آواز مهران بیامد ز جای
هوش مصنوعی: به محض اینکه سپاه آغاز به حرکت کرد، مردی به نام مهران از مکان خود بیرون آمد و به طرف آنها رفت.
حکیمان برفتند با او به هم
بدان تا سپهبد نباشد دژم
هوش مصنوعی: حکیمان به همراه او به همین دلیل رفتند که سپهبد ناراحت نباشد.
جهاندار چون نزد مهران رسید
بپرسید داننده را چون سزید
هوش مصنوعی: هرگاه پادشاه به مهران رسید، از دانایان پرسید که چه چیزی مناسب و شایسته است.
بدو گفت کای مرد یزدان‌پرست
که در کوه با غرم داری نشست
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مردی که به خداوند ایمان داری، چرا در کوه با آوایی بلند نشسته‌ای؟
به ژرفی بدین خواب من گوش دار
گزارش کن و یک به یک هوش دار
هوش مصنوعی: به عمق خواب من توجه کن و همه چیز را به دقت بررسی کن و به خاطر بسپار.
چنان دان که یک شب خردمند و پاک
بخفتم بارام بی‌ترس و باک
هوش مصنوعی: به گونه‌ای بفهم که یک شب، مردی عاقل و پاک در آرامش و بدون هیچ ترس یا نگرانی خوابید.
یکی خانه دیدم چو کاخی بزرگ
بدو اندرون ژنده پیلی سترگ
هوش مصنوعی: یک خانه بزرگ مثل کاخ دیدم که در درون آن فیل بزرگی با ظاهری کهنه و فرسوده زندگی می‌کرد.
در خانه پیداتر از کاخ بود
به پیش اندرون تنگ سوراخ بود
هوش مصنوعی: در خانه چیزی پیداست که در کاخ نیست و درون آن، یک سوراخ تنگ وجود دارد.
گذشتی ز سوراخ پیل ژیان
تنش را ز تنگی نکردی زیان
هوش مصنوعی: تو از سوراخ کوچک فیل گذشتی و به خاطر تنگی آن، به جسم خود آسیبی نرساندی.
ز روزن گذشتی تن و بوم اوی
بماندی بدان خانه خرطوم اوی
هوش مصنوعی: تو از روزن عبور کردی و در خانه‌ای که او بود، فقط تن و مکان او را ترک کردی، اما نشانه‌ای از او باقی مانده است.
دگر شب بدان گونه دیدم که تخت
تهی ماندی از من ای نیک‌بخت
هوش مصنوعی: شبی دیگر چنین دیدم که از من، ای نیکبخت، تخت و جایی خالی ماند.
کیی برنشستی بران تخت عاج
به سر بر نهادی دل‌افروز تاج
هوش مصنوعی: کیست که بر تخت عاج نشسته و تاجی زیبا بر سر دارد که دل را شاد می‌کند؟
سه دیگر شب از خوابم آمد شتاب
یکی نغز کرپاس دیدم به خواب
هوش مصنوعی: در اواخر شب از خواب بیدار شدم و در خواب دیدم که گل زیبا و دلنشینی را می‌بینم.
بدو اندر آویخته چار مرد
رخان از کشیدن شده لاژورد
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که چهار مرد با چهره‌های درخشان و زیبا به او نزدیک شده‌اند، گویی بر اثر کشیده شدن به لاژورد (سنگ قیمتی) درخشان شده‌اند.
نه کرپاس جایی درید آن گروه
نه مردم شدی از کشیدن ستوه
هوش مصنوعی: نه درختان آسیب دیدند و نه مردم از فشار و سختی به ستوه آمدند.
چهارم چنان دیدم ای نامدار
که مردی شدی تشنه بر جویبار
هوش مصنوعی: من تو را به یاد آوردم، ای بزرگوار، که چگونه در کنار جویبار همچون کسی که تشنه است، به سرآمده‌ای.
همی آب ماهی برو ریختی
سر تشنه از آب بگریختی
هوش مصنوعی: تو آب را بر ماهی ریختی، اما آن ماهی که تشنه است، از آب فرار کرد.
جهان مرد و آب از پس او دوان
چه گوید بدین خواب نیکی گمان
هوش مصنوعی: جهان به پایان رسیده و آب هم از پشت او در حال حرکت است. حالا چه چیزی می‌تواند درباره این خواب که فکر می‌کند خوب است، بگوید؟
به پنجم چنان دید جانم به خواب
که شهری بدی هم به نزدیک آب
هوش مصنوعی: در خواب، جانم به گونه‌ای دید که شهری نزدیک آب وجود دارد.
همه مردمش کور بودی به چشم
یکی را ز کوری ندیدم به خشم
هوش مصنوعی: همه مردم در کوری بودند و فقط یک نفر بود که به خاطر نابینایی‌اش هیچ خشم و ناراحتی‌ای احساس نکرد.
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همی شارستان برفروخت
هوش مصنوعی: از معاملاتی که انجام می‌گیرد و تبادلاتی که پیش می‌آید، به نظر می‌رسد که انگار شهر و دیار در حال فروش و خرید است.
ششم دیدم ای مهتر ارجمند
که شهری بدندی همه دردمند
هوش مصنوعی: یک بار دیگر تو را دیدم ای بزرگوار گرامی که در شهری زندگی می‌کنی که همه مردم آن دچار درد و رنج هستند.
شدندی بپرسیدن تن درست
همی دردمند آب ایشان بجست
هوش مصنوعی: در طول روز، افرادی که به خوبی دیگران را مورد سوال قرار می‌دهند، در جستجوی آب بودند تا دردهایشان را تسکین دهند.
همی گفت چونی به درد اندرون
تنی دردمند و دلی پر ز خون
هوش مصنوعی: به من بگو حال تو چطور است، در حالی که بدنی دردمند و دلی پر از غم و اندوه داری.
رسیده به لب جان ناتن‌درست
همه چارهٔ تن‌درستان بجست
هوش مصنوعی: به لب جان رسیده‌ام و دیگر توانایی‌ای برای تحمل باقی نمانده است و همه کسانی که به دنبال راه‌حل برای مشکلات بدن خود هستند، به جستجو پرداخته‌اند.
چو نیمی ز هفتم شب اندر گذشت
جهنده یکی باره دیدم به دشت
هوش مصنوعی: وقتی که نصف شب هفتم گذشت، ناگهان در دشت چیزی را دیدم.
دو پا و دو دست و دو سر داشتی
به دندان گیا نیز بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو دو پا و دو دست و دو سر داری و حتی از دندان گیاه هم استفاده می‌کنی.
چران داشتی از دو رویه دهن
نبد بر تنش جای بیرون شدن
هوش مصنوعی: اگر در دنیا دو رو داشته باشی، نخواهی توانست به راحتی از آن بیرون بیایی و خودت را نشان بدهی.
بهشتم سه خم دیدم ای پاکدین
برابر نهاده بروی زمین
هوش مصنوعی: در بهشت سه خم را دیدم که ای انسان پاکدل، به وضوح بر روی زمین قرار گرفته است.
دو پرآب و خمی تهی در میان
گذشته به خشکی برو سالیان
هوش مصنوعی: دو جوی آب پر از آب و بیخیالی در میان، به سمت خشکی می‌رود، سال‌ها را پشت سر می‌گذارد.
ز دو خم پر آب دو نیک مرد
همی ریختند اندرو آب سرد
هوش مصنوعی: دو مرد شایسته، در کنار دو خم پر از آب، با یکدیگر مشغول ریختن آب سرد بودند.
نه از ریختن زین کران کم شدی
نه آن خشک را دل پر از نم شدی
هوش مصنوعی: نه کم شدی از زیبایی و جذابیت، و نه آنکه دل کسی که خشک و بی‌روح است، پر از احساس و شور و شوق شدی.
نهم شب یکی گاو دیدم به خواب
بر آب و گیا خفته بر آفتاب
هوش مصنوعی: در شب نهم، در خواب گاوی را دیدم که در آب استراحت کرده و بر روی گیاهان زیر نور آفتاب خوابش برده است.
یکی خوب گوساله در پیش اوی
تنش لاغر و خشک و بی‌آب روی
هوش مصنوعی: یک گوساله زیبا و سالم در برابر او ایستاده، در حالی که بدن او لاغر و خشک و بی‌آب به نظر می‌رسد.
همی شیر خوردی ازو ماده گاو
کلان گاو گوساله بی زور و تاو
هوش مصنوعی: تو از شیر مادر بزرگ و نیرومند خود بهره‌مند شدی، در حالی که گوساله‌ی ضعیف و بی‌زور را در کنار آن می‌بینی.
اگر گوش داری به خواب دهم
نرنجی همی تا بدین سر دهم
هوش مصنوعی: اگر گوش به حرف من داری، ناراحت نشو که می‌خواهم به تو چیزی بگویم که ممکن است برایت جالب باشد.
یکی چشمه دیدم به دشتی فراخ
وزو بر زبر برده ایوان و کاخ
هوش مصنوعی: در دشت وسیعی چشمه‌ای دیدم که آب آن به عمارتی بزرگ و کاخی زیبا جریان داشت.
همه دشت یکسر پر از آب و نم
ز خشکی لب چشمه گشته دژم
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از آب و رطوبت است و خشکی اطراف چشمه به حالتی غمگین و گرفته درآمده است.
سزد گر تو پاسخ بگویی نهان
کزین پس چه خواهد بدن در جهان
هوش مصنوعی: اگر تو به سوالات پنهان پاسخ بدهی، پس دیگر بدن در این دنیا چه معنایی خواهد داشت؟

حاشیه ها

1396/03/13 13:06
دکتر امین لو

ز تخم گیاهای کوهی خورد چو ما را به مردم همی نشمرد
بیت فوق به ترتیب زیر اصلاح شود
ز تخم گیاهان کوهی خورد چو ما را به مردم همی نشمرد
چنان دان که یک شب خردمند و پاک بخفتم برام بی‌ترس و باک
بیت فوق به ترتیب زیر اصلاح شود.
چنان دان که یک شب خردمند و پاک بخفتم به آرام بی‌ترس و باک
کرپاس: کرباس، کفن
نه از ریختن زین کران کم شدی نه آن خشک را دل پر از نم شدی
در شاهنامه تصحیح شده مصطفی جیحونی بیت فوق به صورت زیر آمده است.
نه از ریختن آن دو خم کم شدی نه آن خشک را دل پر از نم شدی

1396/03/15 16:06
دکتر امین لو

اگر گوش داری به خواب دهم نرنجی همی تا بدین سر دهم
بیت فوق در شاهنامه چاپ امیر کبیر به صورت زیر است که صحیح تر به نظر می رسد.
اگر گوش داری به خواب دهم نرنچی به تن تا برین سر نهم

1396/03/15 16:06
دکتر امین لو

ببخشید کلمه نرنجی اشتباها نرنچی تایپ شد.

1401/11/22 13:01
فریستا

این سروده برای گاهی است که اسکندر، با سپاهِ روم، دروازه های ایرانشهر را گشود. نقل از کانالِ تلگرامیِ dsdodehesh

1401/11/22 13:01
فریستا

به یاد داشته باشید که فره یِ موبدی، یک پله پایین تر از فره یِ شاهی است.

برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1

1401/11/22 13:01
فریستا

نهفتِ نخست همان خواب های دیده شده است و نهفت دوم، خودِ خواب

برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1

1401/11/22 13:01
فریستا

یک تن از دانشمندان، نشانیِ مردی دانا به نامِ مهران را به شاه می دهد. مهران از همه در آن سرزمین دانا تر است(عیارِ دانایی سنجی، آگاهی از آینده است).

برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1

1401/11/22 13:01
فریستا

در این سروده، تفاوتِ خردِ مهران با دیگرِ دانشمندان، گفته شده. ابتدا مکان مهران که در شهر و انجمنِ مردم نیست و دوم خوراکِ مهران که از تخمِ گیاه است. این مکان و این نوع خوراک، موجب شده بود، مهران آنچنان دانا شود که از هر آسیب و بلایی به دور باشد و از دیگر نژادگانِ هند والاتر شود.

برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1