گنجور

بخش ۲۸

وزان جایگه لشکر اندر کشید
دمان تا به شهر برهمن رسید
بدان تا ز کردارهای کهن
بپرسد ز پرهیزگاران سخن
برهمن چو آگه شد از کار شاه
که آورد زان روی لشگر به راه
پرستنده مرد اندر آمد ز کوه
شدند اندران آگهی همگروه
نوشتند پس نامه‌ای بخردان
به نزد سکندر سر موبدان
سر نامه بود آفرین نهان
ز داننده بر شهریار جهان
که پیروزگر باد همواره شاه
به افزایش و دانش و دستگاه
دگر گفت کای شهریار سترگ
ترا داد یزدان جهان بزرگ
چه داری بدین مرز بی‌ارز رای
نشست پرستندگان خدای
گرین آمدنت از پی خواسته‌ست
خرد بی‌گمان نزد تو کاسته‌ست
بر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روانها پر از رامش است
شکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
نبینی جز از برهنه یک رمه
پراگنده از روزگار دمه
اگر بودن ایدر دراز آیدت
به تخم گیاها نیاز آیدت
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار
سکندر فرستاده و نامه دید
بی‌آزاری و رامشی برگزید
سپه را سراسر هم آنجا بماند
خود و فیلسوفان رومی براند
پرستنده آگه شد از کار شاه
پذیره شدندش یکایک به راه
ببردند بی‌مایه چیزی که بود
که نه گنج بدشان نه کشت و درود
یکایک برو خواندند آفرین
بران برمنش شهریار زمین
سکندر چو روی برهمن بدید
بران گونه آواز ایشان شنید
دوان و برهنه تن و پای و سر
تنان بی‌بر و جان ز دانش به بر
ز برگ گیا پوشش از تخم خورد
برآسوده از رزم و روز نبرد
خور و خواب و آرام بر دشت و کوه
برهنه به هر جای گشته گروه
همه خوردنیشان بر میوه‌دار
ز تخم گیا رسته بر کوهسار
ازار یکی چرم نخچیر بود
گیا پوشش و خوردن آژیر بود
سکندر بپرسیدش از خواب و خورد
از آسایش روز ننگ و نبرد
ز پوشیدنی و ز گستردنی
همه بی‌نیازیم از خوردنی
برهنه چو زاید ز مادر کسی
نباید که نازد بپوششی بسی
وز ایدر برهنه شود باز خاک
همه جای ترس است و تیمار و باک
زمین بستر و پوشش از آسمان
به ره دیده‌بان تا کی آید زمان
جهانجوی چندین بکوشد به چیز
که آن چیز کوشش نیرزد به نیز
چنو بگذرد زین سرای سپنج
ازو بازماند زر و تاج و گنج
چنان دان که نیکیست همراه اوی
به خاک اندر آید سر و گاه اوی
سکندر بپرسید که کاندر جهان
فزون آشکارا بود گر نهان
همان زنده بیش است گر مرده نیز
کزان پس نیازش نیاید به چیز
چنین داد پاسخ که ای شهریار
تو گر مرده را بشمری صدهزار
ازان صد هزاران یکی زنده نیست
خنک آنک در دوزخ افگنده نیست
بباید همین زنده را نیز مرد
یکی رفت و نوبت به دیگر سپرد
بپرسید خشکی فزون‌تر گر آب
بتابد بروبر همی آفتاب
برهمن چنین داد پاسخ به شاه
که هم آب را خاک دارد نگاه
بپرسید کز خواب بیدار کیست
به روی زمین بر گنهکار کیست
که جنبندگانند و چندی زیند
ندانند کاندر جهان برچیند
برهمن چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر راست گوی
گنهکارتر چیز مردم بود
که از کین و آزش خرد گم بود
چو خواهی که این را بدانی درست
تن خویشتن را نگه کن نخست
که روی زمین سربسر پیش تست
تو گویی سپهر روان خویش تست
همی رای داری که افزون کنی
ز خاک سیه مغز بیرون کنی
روان ترا دوزخ است آرزوی
مگر زین سخن بازگردی به خوی
دگر گفت بر جان ما شاه کیست
به کژی بهر جای همراه کیست
چنین داد پاسخ که آز است شاه
سر مایهٔ کین و جای گناه
بپرسید خود گوهر از بهر چیست
کش از بهر بیشی بباید گریست
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند بیچاره و دیوساز
یکی را ز کمی شده خشک لب
یکی از فزونیست بی‌خواب شب
همان هر دو را روز می بشکرد
خنک آنک جانش پذیرد خرد
سکندر چو گفتار ایشان شنید
به رخساره شد چون گل شنبلید
دو رخ زرد و دیده پر از آب کرد
همان چهر خندان پر از تاب کرد
بپرسید پس شاه فرمانروا
که حاجت چه باشد شما را به ما
ندارم دریغ از شما گنج خویش
نه هرگز براندیشم از رنج خویش
بگفتند کای شهریار بلند
در مرگ و پیری تو بر ما ببند
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که بامرگ خواهش نیاید به کار
چه پرهیزی از تیز چنگ اژدها
که گرزآهنی زو نیابی رها
جوانی که آید بمابر دراز
هم از روز پیری نیابد جواز
برهمن بدو گفت کای پادشا
جهاندار و دانا و فرمانروا
چو دانی که از مرگ خود چاره نیست
ز پیری بتر نیز پتیاره نیست
جهان را به کوشش چه جویی همی
گل زهر خیره چه بویی همی
ز تو بازماند همین رنج تو
به دشمن رسد کوشش و گنج تو
ز بهر کسان رنج بر تن نهی
ز کم دانشی باشد و ابلهی
پیامست از مرگ موی سپید
به بودن چه داری تو چندین امید
چنین گفت بیداردل شهریار
که گر بنده از بخشش کردگار
گذر یافتی بودمی من همان
به تدبیر بر گشتن آسمان
که فرزانه و مرد پرخاشخر
ز بخشش به کوشش نیابد گذر
دگر هرک در جنگ من کشته شد
کرا ز اخترش روز برگشته شد
به درد و به خون ریختن بد سزا
که بیدادگر کس نیابد رها
بدیدند بادافره ایزدی
چو گشتند باز از ره بخردی
کس از خواست یزدان کرانه نیافت
ز کار زمانه بهانه نیافت
بسی چیز بخشید و نستد کسی
نبد آز نزدیک ایشان بسی
بی‌آزار ازان جایگه برگرفت
بران هم نشان راه خاور گرفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزان جایگه لشکر اندر کشید
دمان تا به شهر برهمن رسید
هوش مصنوعی: بنا بر این، سپاه از آن محل حرکت کرد و به سوی شهر برهمن رفت.
بدان تا ز کردارهای کهن
بپرسد ز پرهیزگاران سخن
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که از عمل‌های گذشته بپرسی، باید از پرهیزکاران صحبت کنی.
برهمن چو آگه شد از کار شاه
که آورد زان روی لشگر به راه
هوش مصنوعی: زمانی که برهمن از اقدامات شاه و نیرویی که به راه انداخته بود آگاه شد، به فکر فرو رفت.
پرستنده مرد اندر آمد ز کوه
شدند اندران آگهی همگروه
هوش مصنوعی: مردی از کوه به درون آمد و پرستش‌گران در آنجا گرد آمدند و از وضعیت یکدیگر آگاهی یافتند.
نوشتند پس نامه‌ای بخردان
به نزد سکندر سر موبدان
هوش مصنوعی: بخردان نامه‌ای را به سکندر، که رئیس موبدان بود، نوشتند.
سر نامه بود آفرین نهان
ز داننده بر شهریار جهان
هوش مصنوعی: در آغاز نامه، ستایش و تحسینی نهان وجود دارد که از طرف دانای بزرگ برای شاه جهانی فرستاده شده است.
که پیروزگر باد همواره شاه
به افزایش و دانش و دستگاه
هوش مصنوعی: پیروزی همیشه به دست کسی است که با دانش و مهارت‌های خود، قدرت و توانایی‌اش را افزایش می‌دهد.
دگر گفت کای شهریار سترگ
ترا داد یزدان جهان بزرگ
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، خداوند به تو جهان پهناور را عطا کرده است.
چه داری بدین مرز بی‌ارز رای
نشست پرستندگان خدای
هوش مصنوعی: چه چیزی داری که در این سرزمین بی‌ ارزش، برای پرستندگان خدا نشسته‌ای؟
گرین آمدنت از پی خواسته‌ست
خرد بی‌گمان نزد تو کاسته‌ست
هوش مصنوعی: ظاهرا آمدنت به خاطر خواسته‌ای بوده و بدون شک در نزد تو عقل و درایت کاهش یافته است.
بر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روانها پر از رامش است
هوش مصنوعی: صبوری و دانش بر ما حاکم است و از علم، دل‌ها پر از خوشنودی و آرامش است.
شکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
هوش مصنوعی: صبر و بردباری از ما انتظار نمی‌رود و هیچ‌کس از دانش خود نمی‌تواند به دیگران چیزی آموزش دهد.
نبینی جز از برهنه یک رمه
پراگنده از روزگار دمه
هوش مصنوعی: تنها چیزی که می‌بینی، گوسفندانی هستند که در حال چریدن در دنیای پرآشوب و ناامن به سر می‌برند.
اگر بودن ایدر دراز آیدت
به تخم گیاها نیاز آیدت
هوش مصنوعی: اگر در اینجا ماندی و وقتت طولانی شد، نیاز به تنوع و تازگی خواهی داشت.
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به فرمانروا آمد و در وسطش نوار سبزی از گیاهان دیده می‌شود.
سکندر فرستاده و نامه دید
بی‌آزاری و رامشی برگزید
هوش مصنوعی: سکندر یک فرستاده و نامه‌ای دریافت کرد و از دیدن آن متوجه شد که خبری از آسیب و خشونت نیست، بنابراین تصمیم گرفت آرامش را انتخاب کند.
سپه را سراسر هم آنجا بماند
خود و فیلسوفان رومی براند
هوش مصنوعی: تمام سپاه باید در آنجا بماند و فیلسوفان رومی نیز باید رفته شوند.
پرستنده آگه شد از کار شاه
پذیره شدندش یکایک به راه
هوش مصنوعی: پرستنده از کارهای شاه آگا‌ه شد و همه به ترتیب به استقبال او آمدند.
ببردند بی‌مایه چیزی که بود
که نه گنج بدشان نه کشت و درود
هوش مصنوعی: آنچه را که بی‌ارزش بود، برداشتند؛ چیزی که نه گنج خوبی داشت و نه مزرعه و برکت.
یکایک برو خواندند آفرین
بران برمنش شهریار زمین
هوش مصنوعی: هر فردی به نوبه‌ی خود، بر پادشاهی که بهترین و بزرگ‌ترین در روی زمین است، تبریک و تحسین می‌گوید.
سکندر چو روی برهمن بدید
بران گونه آواز ایشان شنید
هوش مصنوعی: زمانی که سکندر به برهمن نگاه کرد، صدای آن‌ها را به آن صورت شنید.
دوان و برهنه تن و پای و سر
تنان بی‌بر و جان ز دانش به بر
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تصویر افرادی می‌پردازد که بدون لباس و با شتاب در حال حرکت‌اند. این افراد در حالت مردمی بی‌خبر و بی‌روح به نظر می‌آیند، و دانش و بصیرت را از خود دور کرده‌اند. به طور کلی، شاعر به نوعی انتقاد از وضعیت انسانی و فقدان آگاهی در زندگی اشاره می‌کند.
ز برگ گیا پوشش از تخم خورد
برآسوده از رزم و روز نبرد
هوش مصنوعی: از تخم گیاه برآمده و در آرامش است، در حالی که از جنگ و نبرد روزانه رهایی یافته.
خور و خواب و آرام بر دشت و کوه
برهنه به هر جای گشته گروه
هوش مصنوعی: غذا و خواب و آرامش در دشت و کوه‌های بی‌پوشش به هر سو گروهی را گرد آورده است.
همه خوردنیشان بر میوه‌دار
ز تخم گیا رسته بر کوهسار
هوش مصنوعی: همه آنهایی که می‌خورند، از میوه‌دار به خاطر دانه‌هایی که بر روی کوه رشد کرده‌اند، بهره‌مند می‌شوند.
ازار یکی چرم نخچیر بود
گیا پوشش و خوردن آژیر بود
هوش مصنوعی: یک نوع لباس از جنس چرم برای پوشاندن بدن وجود داشت که به انسان کمک می‌کرد تا در هنگام خطر و نبرد، آرامش خود را حفظ کند و به یاری آن، برای خود اعلام خطر کند.
سکندر بپرسیدش از خواب و خورد
از آسایش روز ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: اسکندر از او درباره خواب و غذا پرسید و اینکه چگونه می‌تواند از روزهایی که پر از شرم و جنگ است، آسایش یابد.
ز پوشیدنی و ز گستردنی
همه بی‌نیازیم از خوردنی
هوش مصنوعی: ما از لباس و پوشاک و همچنین از وسایل اضافی بی‌نیازیم و تنها به غذا احتیاج داریم.
برهنه چو زاید ز مادر کسی
نباید که نازد بپوششی بسی
هوش مصنوعی: هر کس که به دنیا می‌آید، مثل این است که از مادرش برهنه زاده می‌شود، بنابراین هیچ‌کس نباید به زینت‌ها و پوشش‌های زیاد افتخار کند.
وز ایدر برهنه شود باز خاک
همه جای ترس است و تیمار و باک
هوش مصنوعی: اگر انسان از حجاب و لباس برهنه شود، در این حالت به زمین باز می‌گردد و در همه جا احساس ترس، نگرانی و اضطراب حاکم می‌شود.
زمین بستر و پوشش از آسمان
به ره دیده‌بان تا کی آید زمان
هوش مصنوعی: زمین به عنوان بستری و پوشش در برابر آسمان، منتظر است تا زمان مشاهده‌گر فرا رسد.
جهانجوی چندین بکوشد به چیز
که آن چیز کوشش نیرزد به نیز
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی دستاوردها و موفقیت‌هاست، اگر تمام تلاشش را صرف چیزهایی کند که ارزش آن تلاش را ندارند، در واقع تلاشش بی‌فایده است.
چنو بگذرد زین سرای سپنج
ازو بازماند زر و تاج و گنج
هوش مصنوعی: زندگی و دنیا مانند یک مهمانی است که ما در آن گذر می‌کنیم و در نهایت، چیزی از آن باقی نمی‌ماند جز برخی دارایی‌های مادی مانند طلا، تاج و گنج. این نشان می‌دهد که ارزش واقعی چیزهایی است که فراتر از مادیات هستند و باید به آن‌ها توجه کرد.
چنان دان که نیکیست همراه اوی
به خاک اندر آید سر و گاه اوی
هوش مصنوعی: بدان که نیکی و خوبی در کنار اوست، زیرا سرنوشت او همواره با خاک و زمین در ارتباط است.
سکندر بپرسید که کاندر جهان
فزون آشکارا بود گر نهان
هوش مصنوعی: سکندر از دیگران پرسید که در این جهان چیزهای زیادی وجود دارد که به وضوح دیده می‌شود، اما آیا چیزی هست که پنهان و مخفی باشد؟
همان زنده بیش است گر مرده نیز
کزان پس نیازش نیاید به چیز
هوش مصنوعی: اگرچه کسی مرده باشد، اما اگر به او نیازی نباشد، همانند یک زنده به حساب می‌آید.
چنین داد پاسخ که ای شهریار
تو گر مرده را بشمری صدهزار
هوش مصنوعی: او به تو پاسخ داد که ای پادشاه، اگر بخواهی اعداد را بشماری، حتی ممکن است صد هزار مرده را هم بشماری.
ازان صد هزاران یکی زنده نیست
خنک آنک در دوزخ افگنده نیست
هوش مصنوعی: از میان صد هزار نفر، هیچ‌کسی زنده نمانده است و خوشا به حال کسی که در دوزخ افکنده نشده است.
بباید همین زنده را نیز مرد
یکی رفت و نوبت به دیگر سپرد
هوش مصنوعی: باید به این نکته توجه کنیم که حیات هر فردی موقتی است و پس از مدتی، کسی دیگر به جای او خواهد آمد و زندگی ادامه خواهد داشت.
بپرسید خشکی فزون‌تر گر آب
بتابد بروبر همی آفتاب
هوش مصنوعی: اگر خشکی بیش از حد شود، آیا آفتاب می‌تواند بر روی آب بتابد و آن را بیشتر نمایان کند؟
برهمن چنین داد پاسخ به شاه
که هم آب را خاک دارد نگاه
هوش مصنوعی: برهمن به شاه پاسخ داد که آب با خاک در ارتباط است و هر دو به نوعی به یکدیگر وابسته‌اند.
بپرسید کز خواب بیدار کیست
به روی زمین بر گنهکار کیست
هوش مصنوعی: از دیگران بپرسید که چه کسی از خواب بیدار شده و بر روی زمین، گناهکار به شمار می‌آید.
که جنبندگانند و چندی زیند
ندانند کاندر جهان برچیند
هوش مصنوعی: موجودات زنده‌ای هستند که مدت زمانی در این دنیا زندگی می‌کنند، اما نمی‌دانند که در این جهان چه چیزهایی وجود دارد و چه بر سرشان خواهد آمد.
برهمن چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر راست گوی
هوش مصنوعی: برهمن به فردی که مهتر و راستگوست، پاسخی می‌دهد و می‌گوید: ای دل‌پاک، به درستی با تو سخن می‌گویم.
گنهکارتر چیز مردم بود
که از کین و آزش خرد گم بود
هوش مصنوعی: مردم به خاطر کینه و آزرشی که در درون دارند، بدتر از گناهکاران هستند.
چو خواهی که این را بدانی درست
تن خویشتن را نگه کن نخست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی این را به درستی بفهمی، ابتدا به خودت و وجودت توجه کن.
که روی زمین سربسر پیش تست
تو گویی سپهر روان خویش تست
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که تمام زیبایی‌های جهان به خاطر وجود توست و گویی آسمان هم تحت تأثیر وجود تو به حرکت درآمده و در حال گردش است. به عبارتی دیگر، اشاره دارد به این که وجود شخص مورد خطاب، تأثیر عمیقی بر طبیعت و عالم دارد.
همی رای داری که افزون کنی
ز خاک سیه مغز بیرون کنی
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که می‌توانی از خاک سیاه چیزی بیشتر بیافزایی و از آن مغز خارج کنی.
روان ترا دوزخ است آرزوی
مگر زین سخن بازگردی به خوی
هوش مصنوعی: آرزوهایت می‌تواند برای تو عذاب‌آور باشد، پس بهتر است به حرف‌هایم گوش بدهی و از آن‌ها بهره‌ بگیری.
دگر گفت بر جان ما شاه کیست
به کژی بهر جای همراه کیست
هوش مصنوعی: در اینجا سؤال مطرح می‌شود که در زندگی ما چه کسی به عنوان پادشاه (مقام برتر یا راهنما) وجود دارد و در مواقع دشوار یا نادرست، چه کسی در کنار ما خواهد بود. این به ابهام و چالش‌های موجود در زندگی اشاره دارد و ناتوانی در تشخیص راه درست و حامیان واقعی را نشان می‌دهد.
چنین داد پاسخ که آز است شاه
سر مایهٔ کین و جای گناه
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که آز و طمع، اساس اصلی درد و مشکل است و موجب گناه می‌شود.
بپرسید خود گوهر از بهر چیست
کش از بهر بیشی بباید گریست
هوش مصنوعی: از خود گوهر بپرسید که چرا باید بر اثر افزایش چیزی، گریه کرد.
چنین داد پاسخ که آز و نیاز
دو دیوند بیچاره و دیوساز
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که آز و نیاز مانند دو دیوان است که هیچ‌چیز جز ویرانی و بدی نمی‌آفرینند.
یکی را ز کمی شده خشک لب
یکی از فزونیست بی‌خواب شب
هوش مصنوعی: یکی به خاطر کمبود آب، لب‌هایش خشک شده و دیگری به دلیل زیاد بودن، شب را بی‌شن خواب می‌گذراند.
همان هر دو را روز می بشکرد
خنک آنک جانش پذیرد خرد
هوش مصنوعی: روز که هر دو را جدا می‌کند، خوشا به حال کسی که خرد و اندیشه‌اش را درک کند و جانش آن را بپذیرد.
سکندر چو گفتار ایشان شنید
به رخساره شد چون گل شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی سکندر سخنان آن‌ها را شنید، چهره‌اش مانند گل شاداب و زیبایی درخشید.
دو رخ زرد و دیده پر از آب کرد
همان چهر خندان پر از تاب کرد
هوش مصنوعی: دو چهره زرد و چشمان پر از اشک کرد، همان چهره‌ای که همیشه خندان و پر از انرژی بود.
بپرسید پس شاه فرمانروا
که حاجت چه باشد شما را به ما
هوش مصنوعی: پادشاه از مردم پرسید که چه خواسته‌ای دارید و چگونه می‌توانیم به شما کمک کنیم؟
ندارم دریغ از شما گنج خویش
نه هرگز براندیشم از رنج خویش
هوش مصنوعی: من از شما چیزی ندارم که برایش افسوس بخورم و هرگز به رنج و زحمات خودم فکر نمی‌کنم.
بگفتند کای شهریار بلند
در مرگ و پیری تو بر ما ببند
هوش مصنوعی: گفتند ای پادشاه بزرگ، در زمان مرگ و پیری تو، بر ما سخت بگیر.
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که بامرگ خواهش نیاید به کار
هوش مصنوعی: پادشاه به او پاسخ داد که با آرزوی مرگ، هیچ کاری پیش نمی‌رود.
چه پرهیزی از تیز چنگ اژدها
که گرزآهنی زو نیابی رها
هوش مصنوعی: مراقب باش که از چنگ تیز اژدها بپرهيز، زیرا اگر از او رها نشوی، ممکن است ضربه‌ای سخت و سنگین به تو وارد کند.
جوانی که آید بمابر دراز
هم از روز پیری نیابد جواز
هوش مصنوعی: جوانی که به دنیا می‌آید، هرچقدر هم که زمان طولانی بگذرد، نمی‌تواند از پیری فرار کند و در واقع هیچ مجوزی برای نادیده گرفتن پیری ندارد.
برهمن بدو گفت کای پادشا
جهاندار و دانا و فرمانروا
هوش مصنوعی: برهمن به او گفت: ای پادشاهی که فرمانروایی و دانایی‌ات در جهان شناخته شده است.
چو دانی که از مرگ خود چاره نیست
ز پیری بتر نیز پتیاره نیست
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که از مرگ خود راه فراری نیست، باید بدانید که از پیری هم نمی‌توان اجتناب کرد، زیرا پیری نیز به نوعی نوعی فاجعه است.
جهان را به کوشش چه جویی همی
گل زهر خیره چه بویی همی
هوش مصنوعی: در زندگی چه تلاشی می‌کنی وقتی که زیبایی‌ها و خوشی‌ها را در میان زهر و دردها از دست می‌دهی؟
ز تو بازماند همین رنج تو
به دشمن رسد کوشش و گنج تو
هوش مصنوعی: از تو فقط همین زحمت و درد باقی می‌ماند که به دشمن تو برسد و تلاش و ثروت تو بی‌فایده بر باد می‌رود.
ز بهر کسان رنج بر تن نهی
ز کم دانشی باشد و ابلهی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دیگران زحمت و دشواری را تحمل کنی، نشانه‌ کم‌دانشی و نادانی توست.
پیامست از مرگ موی سپید
به بودن چه داری تو چندین امید
هوش مصنوعی: پیامی که از مرگ موهای خاکستری به ما می‌رسد این است که با وجود همه امیدهایی که داریم، باید به زندگی واقعی و لحظات کنونی توجه کنیم.
چنین گفت بیداردل شهریار
که گر بنده از بخشش کردگار
هوش مصنوعی: شهریار با قلبی بیدار گفت که اگر بنده‌ای از لطف خداوند برخوردار شود، باید قدردان باشد.
گذر یافتی بودمی من همان
به تدبیر بر گشتن آسمان
هوش مصنوعی: اگر تو از راهی عبور کنی، من همانند یک تدبیر با بازگشت آسمان خواهیم بود.
که فرزانه و مرد پرخاشخر
ز بخشش به کوشش نیابد گذر
هوش مصنوعی: فرزانه و فردی که اهل جدل و خشم است، با بخشش نمی‌تواند به اهدافش برسد.
دگر هرک در جنگ من کشته شد
کرا ز اخترش روز برگشته شد
هوش مصنوعی: هر کس که در جنگ من کشته شد، به خاطر تاثیر روزگار و سرنوشت او بوده است.
به درد و به خون ریختن بد سزا
که بیدادگر کس نیابد رها
هوش مصنوعی: به خاطر درد و خونریزی، عاقبت بدی برای کسی که ظلم می‌کند در انتظار نخواهد بود و او از عذاب رهایی نخواهد یافت.
بدیدند بادافره ایزدی
چو گشتند باز از ره بخردی
هوش مصنوعی: آن‌ها وقتی که نیک‌اندیشی را دیدند که از راه حکمت و خرد بازگشت، متوجه قدرت ایزدی شدند.
کس از خواست یزدان کرانه نیافت
ز کار زمانه بهانه نیافت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است خواسته‌ی خدا را به دست آورد و از دست کارهای دنیا عذر و بهانه‌ای پیدا کند.
بسی چیز بخشید و نستد کسی
نبد آز نزدیک ایشان بسی
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها را بخشیدند و کسی از نزدیکان ایشان نبود که آزرده خاطر شود.
بی‌آزار ازان جایگه برگرفت
بران هم نشان راه خاور گرفت
هوش مصنوعی: بی‌آنکه ضرری برساند، از آن نقطه خاص حرکت کرد و نشان راه شرق را در دست گرفت.

حاشیه ها

1399/04/08 21:07
حامد

برهنه چو زاید ز مادر کسی
نباید که نازد بپوششی بسی
درود بررسی شد و پوشش صحیح است.سپاس

1403/08/26 13:10
امیر صفویه

شعر خوب