گنجور

بخش ۲۶

چو طینوش گفت سکندر شنید
به کردار باد دمان بردمید
بدو گفت کای ناکس بی‌خرد
ترا مردم از مردمان نشمرد
ندانی که پیش که داری نشست
بر شاه منشین و منمای دست
سرت پر ز تیزی و کنداوریست
نگویی مرا خود که شاه تو کیست
اگر نیستی فر این نامدار
سرت کندمی چون ترنجی ز بار
هم‌اکنون سرت را من از درد فور
به لشکر نمایم ز تن کرده دور
یکی بانگ برزد برو مادرش
که آسیمه برگشت جنگی سرش
به طینوش گفت این نه گفتار اوست
بران درگه او را فرستاد دوست
بفرمود کو را به بیرون برند
ز پیش نشستش به هامون برند
چنین گفت پس با سکندر به راز
که طینوش بی‌دانش دیوساز
نباید که اندر نهان چاره‌ای
بسازد گزندی و پتیاره‌ای
تو دانش پژوهی و داری خرد
نگه کن بدین تا چه اندر خورد
سکندر بدو گفت کین نیست راست
چو طینوش را بازخوانی رواست
جهاندار فرزند را بازخواند
بران نامور زیرگاهش نشاند
سکندر بدو گفت کای کامگار
اگر کام دل خواهی آرام دار
من از تو بدین کین نگیرم همی
سخن هرچ گویی پذیرم همی
مرا این نژندی ز اسکندرست
کجا شاد با تاج و با افسرست
بدین سان فرستد مرا نزد شاه
که از نامور مهتری باژ خواه
بدان تا هران بد که خواهد رسید
برو بر من آید ز دشمن پدید
ورا من بدین زود پاسخ دهم
یکی شاه را رای فرخ نهم
اگر دست او من بگیرم به دست
به نزد تو آرم به جای نشست
بدان سان که با او نبینی سپاه
نه شمشیر بینی نه تخت و کلاه
چه بخشی تو زین پادشاهی مرا
چو بپسندی این نیک‌خواهی مرا
چو بشنید طینوش گفت این سخن
شنیدم نباید که گردد کهن
گرین را که گفتی به جای آوری
بکوشی و پاکیزه رای آوری
من از گنج وز بدره و هرچ هست
ز اسپان و مردان خسرو پرست
ترا بخشم و نیز دارم سپاس
تو باشی جهانگیر و نیکی‌شناس
یکی پاک دستور باشی مرا
بدین مرز گنجور باشی مرا
سکندر بیامد ز جای نشست
برین عهد بگرفت دستش به دست
بپرسید طینوش کاین چون کنی
بدین جادوی بر چه افسون کنی
بدو گفت چون بازگردم ز شاه
تو باید که با من بیایی به راه
ز لشکر بیاری سواری هزار
همه نامدار از در کارزار
به جایی یکی بیشه دیدم به راه
نشانم ترا در کمین با سپاه
شوم من ز پیش تو در پیش اوی
ببینم روان بداندیش اوی
بگویم که چندین فرستاد چیز
کزان پس نیندیشی از چیز نیز
فرستاده گوید که من نزد شاه
نیارم شدن در میان سپاه
اگر شاه بیند که با موبدان
شود نزد طینوش با بخردان
چو بیندش بپذیرد این خواسته
ز هرگونه‌ای گنج آراسته
بیاید چو بیند ترا بی‌سپاه
اگر بازگردد گشادست راه
چو او بشنود خوب گفتار من
نه اندیشد از رنگ و بازار من
بیاید بر آن سایه زیر درخت
ز گنجور می خواهد و تاج و تخت
تو جنگی سپاهی به گردش درآر
برآساید از گردش روزگار
مکافات من باشد و کام تو
نجوید ازان پس کس آرام تو
که آید به دستت بسی خواسته
پرستنده و اسپ آراسته
چو طینوش بشنید زان شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد
چنین داد پاسخ که دارم امید
که گردد بدو تیره روزم سپید
به دام من آویزد او ناگهان
به خونی که او ریخت اندر جهان
چو دارای دارا و گردان سند
چو فور دلیر آن سرافراز هند
چو قیدافه گفت سکندر شنید
به چشم و دلش چارهٔ او بدید
بخندید زان چاره در زیر لب
دو بسد نهان کرد زیر قصب
سکندر بیامد ز نزدیک اوی
پراندیشه بد جان تاریک اوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو طینوش گفت سکندر شنید
به کردار باد دمان بردمید
هوش مصنوعی: وقتی که سکندر صحبت کرد، با سرعتی مانند باد به حرکت درآمد.
بدو گفت کای ناکس بی‌خرد
ترا مردم از مردمان نشمرد
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بی‌خود و نادان، مردم تو را از جمع انسان‌ها حساب نمی‌کنند.
ندانی که پیش که داری نشست
بر شاه منشین و منمای دست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی کنار چه کسی نشسته‌ای؛ بر جایگاه پادشاه ننشین و دستت را هم نشان نده.
سرت پر ز تیزی و کنداوریست
نگویی مرا خود که شاه تو کیست
هوش مصنوعی: سر تو پر از تیزی و ظرافت است، اما نگو که خودت کیستی و چه کسی مقام شاهی تو را دارد.
اگر نیستی فر این نامدار
سرت کندمی چون ترنجی ز بار
هوش مصنوعی: اگر تو در این دنیا وجود نداشته باشی، نام و یاد تو مانند یک میوه خوشمزه و زیبا زیر فشار و بار سنگین زندگی خراب خواهد شد.
هم‌اکنون سرت را من از درد فور
به لشکر نمایم ز تن کرده دور
هوش مصنوعی: در حال حاضر، من می‌توانم سرت را که از شدت درد دور افتاده نشان دهم، به لشکری که آماده است.
یکی بانگ برزد برو مادرش
که آسیمه برگشت جنگی سرش
هوش مصنوعی: کسی فریاد می‌زند که مادرش را خبر کند، زیرا او با وضعی آشفته به خانه بازگشته و نشانه‌های جنگ بر سرش دیده می‌شود.
به طینوش گفت این نه گفتار اوست
بران درگه او را فرستاد دوست
هوش مصنوعی: به طینوش گفت که این صحبت‌ها از خود او نیست. بنابراین او را به سوی آن درگاه فرستاد.
بفرمود کو را به بیرون برند
ز پیش نشستش به هامون برند
هوش مصنوعی: او دستور داد که کسی را از پیش او به بیرون ببرند و او را به دشت هامون ببرند.
چنین گفت پس با سکندر به راز
که طینوش بی‌دانش دیوساز
هوش مصنوعی: سکندر با راز و رمز به گفتگو پرداخت و بیان کرد که انسان بدون دانش، همانند موجودی شیطانی است.
نباید که اندر نهان چاره‌ای
بسازد گزندی و پتیاره‌ای
هوش مصنوعی: نباید در خفا به دنبال راه حلی باشی که به مشکلات و آسیب‌ها منجر شود.
تو دانش پژوهی و داری خرد
نگه کن بدین تا چه اندر خورد
هوش مصنوعی: تو دارای دانش و فهم هستی، بنابراین دقت کن که این اطلاعات تا چه اندازه برایت مفید است.
سکندر بدو گفت کین نیست راست
چو طینوش را بازخوانی رواست
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت که این حقیقت نیست، زیرا بازخوانی داستان او به درستی ممکن است.
جهاندار فرزند را بازخواند
بران نامور زیرگاهش نشاند
هوش مصنوعی: جهاندار فرزندش را احضار کرد و او را بر تختی که در زیر سایه بلندی قرار داشت، نشاند.
سکندر بدو گفت کای کامگار
اگر کام دل خواهی آرام دار
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: ای کامیاب، اگر می‌خواهی به آرزوهایت برسی، باید آرامش داشته باشی.
من از تو بدین کین نگیرم همی
سخن هرچ گویی پذیرم همی
هوش مصنوعی: من از تو کینه‌ای به دل نمی‌گیرم و هر چیزی که بگویی، با کمال میل می‌پذیرم.
مرا این نژندی ز اسکندرست
کجا شاد با تاج و با افسرست
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی اشاره به حالتی از حسرت یا اندوه دارد. گوینده از وضعیتی صحبت می‌کند که در آن، با وجود دارا بودن امکانات و ظواهر زیبا، احساس خوشحالی نمی‌کند. او به یاد می‌آورد که حتی کسانی چون اسکندر که به مقام و قدرت رسیده‌اند، ممکن است در درون خود احساس رضایت نکنند. در واقع، این شعر ترکیبی از شادی ظاهری و ناراحتی باطنی را به تصویر می‌کشد.
بدین سان فرستد مرا نزد شاه
که از نامور مهتری باژ خواه
هوش مصنوعی: در اینجا به من می‌گوید که به نزد شاه بروم و از او مالیات بگیرم که این وظیفه‌ای از جانب یکی از بزرگان است.
بدان تا هران بد که خواهد رسید
برو بر من آید ز دشمن پدید
هوش مصنوعی: بدان که هر بدی که به تو خواهد رسید، از طرف دشمن بر من نمایان می‌شود.
ورا من بدین زود پاسخ دهم
یکی شاه را رای فرخ نهم
هوش مصنوعی: به او به‌زودی پاسخ می‌دهم و رأی خوشبختی را به پادشاه می‌دهم.
اگر دست او من بگیرم به دست
به نزد تو آرم به جای نشست
هوش مصنوعی: اگر دست او را بگیرم و به جمع شما بیاورم، جایگاه او را در میان شما قرار می‌دهم.
بدان سان که با او نبینی سپاه
نه شمشیر بینی نه تخت و کلاه
هوش مصنوعی: به این صورت که اگر او را نبینی، نه لشکری خواهی دید و نه سلاح و ابزار سلطنت.
چه بخشی تو زین پادشاهی مرا
چو بپسندی این نیک‌خواهی مرا
هوش مصنوعی: هرچقدر که تو از این سلطنت به من ارفاق کنی و آن را بپسندی، این کار تو نشان‌دهنده‌ی نیک‌خواهی‌ات برای من است.
چو بشنید طینوش گفت این سخن
شنیدم نباید که گردد کهن
هوش مصنوعی: وقتی طینوش این حرف را شنید، گفت: "این سخن را قبلاً شنیده‌ام و نباید که فراموش شود."
گرین را که گفتی به جای آوری
بکوشی و پاکیزه رای آوری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به هدفی برسی، باید سعی کنی و نیتی خالص و پاک داشته باشی.
من از گنج وز بدره و هرچ هست
ز اسپان و مردان خسرو پرست
هوش مصنوعی: من از گنج و ثروت و هر آنچه که هست، از اسب‌ها و مردان که به پادشاه خدمت می‌کنند، بی‌نیاز و مستقل هستم.
ترا بخشم و نیز دارم سپاس
تو باشی جهانگیر و نیکی‌شناس
هوش مصنوعی: من تو را می‌بخشم و در عین حال شکرگزار تو هستم، باشد که تو در جهان بزرگ و نیکوکار باشی.
یکی پاک دستور باشی مرا
بدین مرز گنجور باشی مرا
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که به پاکی و درستی معروفی و من به تو نیاز دارم تا در این مرز پر از گنج و ثروت، راهنمایی‌ام کنی.
سکندر بیامد ز جای نشست
برین عهد بگرفت دستش به دست
هوش مصنوعی: سکندر آمد و در این مکان نشسته، با کسی عهد و پیمان بست و دست او را در دست خود گرفت.
بپرسید طینوش کاین چون کنی
بدین جادوی بر چه افسون کنی
هوش مصنوعی: از طینوش پرسیدند که چگونه این کار را انجام می‌دهی، با این جادو و چه نوع سحری به این موفقیت دست پیدا می‌کنی؟
بدو گفت چون بازگردم ز شاه
تو باید که با من بیایی به راه
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی از پیش شاه بازگشتم، تو باید با من به راه بیایی.
ز لشکر بیاری سواری هزار
همه نامدار از در کارزار
هوش مصنوعی: از لشکر، هزار سواره‌ نظام ماهر و نام‌آشنا در میدان نبرد آماده‌اند.
به جایی یکی بیشه دیدم به راه
نشانم ترا در کمین با سپاه
هوش مصنوعی: در جایی جنگلی را دیدم که نشانم می‌دهد تو در کمین، همراه با لشکری هستی.
شوم من ز پیش تو در پیش اوی
ببینم روان بداندیش اوی
هوش مصنوعی: من از پیش تو دور می‌شوم و در مقابل او قرار می‌گیرم تا روان مغشوشش را ببینم.
بگویم که چندین فرستاد چیز
کزان پس نیندیشی از چیز نیز
هوش مصنوعی: بگویید که چقدر چیز ارسال کرده‌ام، اما تو بعد از آن هیچ‌گاه به چیزها فکر نکن.
فرستاده گوید که من نزد شاه
نیارم شدن در میان سپاه
هوش مصنوعی: فرستاده می‌گوید که من نمی‌توانم در میان سپاه به حضور شاه برسم.
اگر شاه بیند که با موبدان
شود نزد طینوش با بخردان
هوش مصنوعی: اگر پادشاه ببیند که نزد افراد دانا و با تجربه قرار می‌گیرد و با آنها مشورت می‌کند، این عمل نشان از خردمندی و آگاهی اوست.
چو بیندش بپذیرد این خواسته
ز هرگونه‌ای گنج آراسته
هوش مصنوعی: اگر کسی او را ببیند، این خواسته را به راحتی قبول می‌کند، خواه از هر نوع گنج و ثروتی باشد.
بیاید چو بیند ترا بی‌سپاه
اگر بازگردد گشادست راه
هوش مصنوعی: اگر او تو را بدون سربازان ببیند، شاید بازگردد و راه را برایت باز کند.
چو او بشنود خوب گفتار من
نه اندیشد از رنگ و بازار من
هوش مصنوعی: وقتی او سخنان زیبا و نیک من را بشنود، به ظاهری که من دارم یا به موقعیت اجتماعی‌ام فکر نمی‌کند.
بیاید بر آن سایه زیر درخت
ز گنجور می خواهد و تاج و تخت
هوش مصنوعی: بیا زیر سایه درختی بنشینیم، که گنج و ثروت و قدرت و عظمت در آنجا فراهم است.
تو جنگی سپاهی به گردش درآر
برآساید از گردش روزگار
هوش مصنوعی: برای مقابله با مشکلات زندگی آماده شو و از قدرت خود استفاده کن، تا بتوانی از چالش‌های روزگار عبور کنی.
مکافات من باشد و کام تو
نجوید ازان پس کس آرام تو
هوش مصنوعی: نتیجه اعمال من به خودم بازخواهد گشت و این در حالیست که هیچ‌کس نمی‌تواند از آن پس آرامش تو را بگیرد.
که آید به دستت بسی خواسته
پرستنده و اسپ آراسته
هوش مصنوعی: کسی می‌آید که خیلی چیزها را که آرزو دارد، به تو هدیه می‌دهد و آنچه نیاز دارد را به خوبی فراهم می‌کند.
چو طینوش بشنید زان شاد شد
بسان یکی سرو آزاد شد
هوش مصنوعی: زمانی که او صدای طینوش را شنید، بسیار خوشحال شد و مانند سروی آزاد و خوش قد و قامت گردید.
چنین داد پاسخ که دارم امید
که گردد بدو تیره روزم سپید
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که امیدوارم روزهای تاریکم به خاطر او روشن شود.
به دام من آویزد او ناگهان
به خونی که او ریخت اندر جهان
هوش مصنوعی: او ناگهان به دام من می‌افتد به خاطر خونی که در جهان ریخته است.
چو دارای دارا و گردان سند
چو فور دلیر آن سرافراز هند
هوش مصنوعی: وقتی که ثروت و دارایی در دستان یک فرد نیرومند قرار می‌گیرد، مانند دلیرانی است که در اوج فخر و افتخار به میدان می‌آیند.
چو قیدافه گفت سکندر شنید
به چشم و دلش چارهٔ او بدید
هوش مصنوعی: زمانی که قیدافه سخن گفت، سکندر سخنان او را با دقت شنید و در دل و چشمش راه حلی برای مشکلش پیدا کرد.
بخندید زان چاره در زیر لب
دو بسد نهان کرد زیر قصب
هوش مصنوعی: با لبخند به آن تدبیر اشاره کرد، در حالی که آن را به آرامی و به دور از چشم‌ها پنهان کرد.
سکندر بیامد ز نزدیک اوی
پراندیشه بد جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: سکندر نزدیک او آمد و در دلش پر از فکر و اندیشه بود، اما روحش تاریک و غمگین بود.

حاشیه ها

1403/08/03 17:11
عبدالرضا فارسی

بر آن در، که او را فرستاد دوست