برگردان به زبان ساده
بفرمود تا رفت پیشش پزشک
که علت بگفتی چو دیدی سرشک
هوش مصنوعی: فرمان داد تا پزشک به دیدن او برود و علت را بیان کند، وقتی که اشک را دید.
سر دردمندی بدو گفت چیست
که بر درد زان پس بباید گریست
هوش مصنوعی: بیماری به آن شخص گفت که چه چیزی وجود دارد که بعد از این، بر درد ما باید اشک ریخت؟
بدو گفت هر کس که افزون خورد
چو بر خوان نشیند خورش ننگرد
هوش مصنوعی: به او گفتند هر کسی که بیشتر از حد نیازش بخورد، وقتی بر سر سفره نشسته باشد به غذا توجهی نمیکند.
نباشد فراوان خورش تن درست
بزرگ آنک او تن درستی بجست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که تعداد زیادی از خورشها وجود ندارد، اما خورش بزرگ و خوشمزهای وجود دارد که به دنبال آن میگردی.
بیامیزم اکنون ترا دارویی
گیاها فراز آرم از هر سویی
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم که تو را با دارویی ترکیب کنم که از گیاهان به دست آمده و از هر طرف آن را فراهم کنم.
که همواره باشی تو زان تن درست
نباید به دارو ترا دست شست
هوش مصنوعی: همیشه باید مراقب باشی که بدنت سالم باشد و از داروها دور بمانی.
همان آرزوها بیفزایدت
چو افزون خوری چیز نگزایدت
هوش مصنوعی: آرزوهای تو به نسبت آنچه میطلبی بیشتر میشود، اما اگر هرچه بیشتری بخوری، چیزی برای تو باقی نخواهد ماند.
همان یاد داری سخنهای نغز
بیفزاید اندر تنت خون و مغز
هوش مصنوعی: یاد آن سخنان زیبا و دلنشین در وجودت طوری اثر گذار است که میتواند جان و روح تو را پر کند.
شوی بر تن خویشتن کامگار
دلت شاد گردد چو خرم بهار
هوش مصنوعی: وقتی خود را در شرایط خوب و شاد قرار دهی و با آرامش و خوشحالی با زندگی روبهرو شوی، دل تو مانند بهار شاداب و خوشبو میشود.
همان رنگ چهرت به جای آورد
به هر کار پاکیزه رای آورد
هوش مصنوعی: رنگ چهرهات نشاندهندهی شخصیت و نیت پاک توست و این پاکی در هر کاری که انجام میدهی نمایان میشود.
نگردد پراگنده مویت سپید
ز گیتی سپیدی کند ناامید
هوش مصنوعی: موهای سپید تو هرگز به خاطر سفیدی دنیا ناامید نخواهند شد.
سکندر بدو گفت نشنیدهام
نه کس را ز شاهان چنین دیدهام
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت: من هیچکس را از میان پادشاهان به این شکل ندیدهام و تا به حال اینچیزی را نشنیدهام.
گر آری تو این نغز دارو به جای
تو باشی به گیتی مرا رهنمای
هوش مصنوعی: اگر تو این داروی خوشگوار را به کار ببری، جای تو در دنیا مانند راهنما برای من خواهد بود.
خریدار گردم ترا من به جان
شوی بیگزند از بد بدگمان
هوش مصنوعی: من برای تو به جان خریدار میشوم، چون از بدگمانی و آسیبهای ناشی از آن دور هستم.
ورا خلعت و نیکویها بساخت
ز دانا پزشکان سرش برفراخت
هوش مصنوعی: او لباس و زیباییهای زیادی را برای او آماده کرده است، پزشکان دانا سر او را بالا بردهاند.
پزشک سراینده آمد به کوه
بیاورد با خویشتن زان گروه
هوش مصنوعی: پزشکی از گروه سرایندگان به کوه آمد و همراه خود برخی از آنها را نیز آورد.
ز دانایی او را فزون بود بهر
همی زهر بشناخت از پای زهر
هوش مصنوعی: او از دانش خود بهرهای بیشتر دارد، به همین دلیل میتواند زهر را بشناسد و از آن دوری کند.
گیاهان کوهی فراوان درود
بیفگند زو هرچ بیکار بود
هوش مصنوعی: گیاهان کوهستانی بسیاری وجود دارند که از آنجا برای هر چیزی که بیفایده و بیاستفاده است، بهرهبرداری میشود.
ازو پاک تریاکها برگزید
بیامیخت دارو چنانچون سزید
هوش مصنوعی: او بهترین تریاکها را انتخاب کرد و دارو را به گونهای ترکیب کرد که شایسته بود.
تنش را به داروی کوهی بشست
همی داشتش سالیان تن درست
هوش مصنوعی: تنش را با داروی طبیعت شستشو میداد و به همین ترتیب سالها سالم و قوی نگهش میداشت.
چنان شد که او شب نخفتی بسی
بیامیختی شاد با هر کسی
هوش مصنوعی: به گونهای بود که تو شب را بیدار ماندی و با هر کس که بودی، شاد و خوشحال گپ زدی.
به کار زنان تیز بودی سرش
همی نرم جایی بجستی برش
هوش مصنوعی: تو در کار زنان ماهر بودی و با ظرافت و نرمی به هر جا که نیاز بود، وارد میشدی و شرایط را زیر نظر میگرفتی.
ازان سوی کاهش گرایید شاه
نکرد اندر آن هیچ تن را نگاه
هوش مصنوعی: از آن طرف که شاه به کاهش و کم شدن توجه کرد، هیچ کس را در آنجا در نظر نگرفت.
چنان بد که روزی بیامد پزشک
ز کاهش نشان یافت اندر سرشک
هوش مصنوعی: پزشک روزی آمد و متوجه شد که نشانهای از نقصان و کمبود در آن شخص وجود دارد که در چشمانش قابل دیده شدن است.
بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بیگمان
هوش مصنوعی: او به او گفت که اگر دختران جوان از خواب و بیداری دست بکشند، بدون شک جوانی به تنشان پیری میآورد.
برآنم که بیخواب بودی سه شب
به من بازگوی این و بگشای لب
هوش مصنوعی: من میخواهم که تو سه شب بدون خواب بمانی و این موضوع را به من بگویی و زبانت را باز کنی.
سکندر بدو گفت من روشنم
از آزار سستی ندارد تنم
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت که من از آزارها بیخبرم و بدنم هیچ ضعفی ندارد.
پسندیده دانای هندوستان
نبود اندر آن کار همداستان
هوش مصنوعی: خردمند هندوستان این کار را پسندیده نمیدانست و در این موضوع هم رأی نبود.
چو شب تیره شد آن نبشته بجست
بیاورد داروی کاهش درست
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، او نوشتهای را پیدا کرد و دارویی برای کاهش درد آورد.
همان نیز تنها سکندر بخفت
نیامیخت با ماه دیدار جفت
هوش مصنوعی: سکندر هم به تنهایی خوابید و هیچگاه با ماه، یعنی محبوبش، دیداری نداشت.
به شبگیر هور اندر آمد پزشک
نگه کرد و بیبار دیدش سرشک
هوش مصنوعی: پزشک به کنار هور آمد و نگاه کرد، اما چیزی برای درمان نیافت و آنجا را خالی از بار دید.
بینداخت دارو به رامش نشست
یکی جام بگرفت شادان به دست
هوش مصنوعی: دارویی به زمین انداخت و بر روی اسب نشسته، جامی را در دست گرفت و با شادی آن را نوشید.
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازندهٔ رود و میخواستند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا سفره را آماده کنند و نوازندهای برای نواختن موسیقی و همچنین نوشیدنی مهیا کردند.
بدو گفت شاه آن چرا ریختی
چو با رنج دارو برآمیختی
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: چرا این دارو را که با زحمت تهیه کردهای، هدر دادی و به این سادگی ریختی؟
ورا گفت شاه جهان دوش جفت
نجست و شب تیره تنها بخفت
هوش مصنوعی: او گفت که پادشاه جهان شب گذشته با کسی هممراسم نشد و در تاریکی شب تنها خوابید.
چو تنها بخسپی تو ای شهریار
نیاید ترا هیچ دارو به کار
هوش مصنوعی: اگر به تنهایی به خواب بروی ای پادشاه، هیچ دارویی برای تو سودمند نخواهد بود.
سکندر بخندید و زو شاد شد
ز تیمار وز درد آزاد شد
هوش مصنوعی: سکندر خندید و از نگرانی و درد خود رهایی یافت و خوشحال شد.
وزان پس ز داننده دل کرد شاد
ورا گفت بیهند گیتی مباد
هوش مصنوعی: پس از آن، دل دانشمند شاد شد و گفت: «دنیای بدون تو بیارزش است.»
بزرگان و اخترشناسان همه
تو گویی به هندوستان شد رمه
هوش مصنوعی: بزرگان و دانشمندان نجوم همگی به نظر میرسد که به هندوستان رفتهاند.
وزانجا بیامد سوی خان خویش
همه شب همی ساخت درمان خویش
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی خانهاش روانه شد و تمام شب را در تلاش بود تا درد و مشکلش را درمان کند.
چو برزد سر از کوه روشن چراغ
چو دریا فروزنده شد دشت و راغ
هوش مصنوعی: زمانی که چراغی روشن از بالای کوه زبانه کشید، دشت و چمن همچون دریا روشن و تابناک شدند.
سکندر بیامد بران بارگاه
دو لب پر ز خنده دل از غم تباه
هوش مصنوعی: سکندر به آن کاخ وارد شد، با لبهایی پر از خنده و دلی که از غم پریشان شده بود.
فرستاده را دید سالار بار
بپرسید و بردش بر شهریار
هوش مصنوعی: سالار پیامرسان را مشاهده کرد، از او درباره بار پرسید و او را به سوی پادشاه هدایت کرد.
یکی بدره دینار و اسپی سیاه
بهرای زرین بفرمود شاه
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که یک کیسه دینار و یک اسب سیاه برای زرين ببرد.
پزشک خردمند را داد و گفت
که با پاک رایت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: پزشک دانا را به او نشان دادند و گفتند که با نیت پاک و درک درست، به او کمک کند.