بخش ۱۲
چو شد کار آن سرو بن ساخته
به آیین او جای پرداخته
بپردخت ازان پس به داننده مرد
که چون خیزد از دانش اندر نبرد
پر از روغن گاو جامی بزرگ
فرستاد زی فیلسوف سترگ
که این را به اندامها در بمال
سرون و میان و بر و پشت و یال
بیاسای تا ماندگی بفگنی
به دانش مرا جان و مغز آگنی
چو دانا به روغن نگه کرد گفت
که این بند بر من نشاید نهفت
بجام اندر افگند سوزن هزار
فرستاد بازش سوی شهریار
به سوزن نگه کرد شاه جهان
بیاورد آهنگران را نهان
بفرمود تا گرد بگداختند
از آهن یکی مهرهای ساختند
سوی مرد دانا فرستاد زود
چو دانا نگه کرد و آهن بسود
به ساعت ازان آهن تیرهرنگ
یکی آینه ساخت روشن چو زنگ
ببردند نزد سکندر به شب
وزان راز نگشاد بر باد لب
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی داشت تا شد سیاه و دژم
بر فیلسوفش فرستاد باز
بران کار شد رمز آهن دراز
خردمند بزدود آهن چو آب
فرستاد بازش هم اندر شتاب
ز دودش ز دارو کزان پس ز نم
نگردد به زودی سیاه و دژم
سکندر نگه کرد و او را بخواند
بپرسید و بر زیرگاهش نشاند
سخن گفتش از جام روغن نخست
همی دانش نامور بازجست
چنین گفت با شاه مرد خرد
که روغن بر اندامها بگذرد
تو گفتی که از فیلسوفان شهر
ز دانش مرا خود فزونست بهر
به پاسخ چنین گفتم ای پادشا
که دانا دل مردم پارسا
چو سوزن پی و استخوان بشمرد
اگر سنگ پیش آیدش بشکرد
به پاسخ به دانا چنین گفت شاه
که هر دل که آن گشته باشد سیاه
به بزم و به رزم و به خون ریختن
به هر جای با دشمن آویختن
سخنهای باریک مرد خرد
چو دل تیره باشد کجا بگذرد
ترا گفتم این خوب گفتار خویش
روان و دل و رای هشیار خویش
سخن داند از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریکتر
تو گفتی برین سالیان برگذشت
ز خونها دلم پر ز زنگار گشت
چگونه به راه آید این تیرگی
چه پیچم سخن را بدین خیرگی
ترا گفتم از دانش آسمان
زدایم دلت تا شوی بیگمان
ازان پس که چون آب گردد به رنگ
کجا کرد باید بدو کار تنگ
پسند آمدش تازه گفتار اوی
دلش تیزتر گشت بر کار اوی
بفرمود تا جامه و سیم و زر
بیاورد گنجور جامی گهر
به دانا سپردند و داننده گفت
که من گوهری دارم اندر نهفت
که یابم بدو چیز و بی دشمنست
نه چون خواسته جفت آهرمنست
به شب پاسبانان نخواهند مزد
به راهی که باشم نترسم ز دزد
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد در کاستی
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار ونهان
که دانش به شب پاسبان منست
خرد تاج بیدار جان منست
به بیشی چرا شادمانی کنم
برین خواسته پاسبانی کنم
بفرمای تا این برد باز جای
خرد باد جان مرا رهنمای
سکندر بدو ماند اندر شگفت
ز هر گونه اندیشهها برگرفت
بدو گفت زین پس مرا بر گناه
نگیرد خداوند خورشید و ماه
خریدارم این رای و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شد کار آن سرو بن ساخته
به آیین او جای پرداخته
هوش مصنوعی: زمانی که کار آن سرو زیبا به انجام رسید، به گونهای که شایسته او بود، جایگاهش را به خوبی آماده کردند.
بپردخت ازان پس به داننده مرد
که چون خیزد از دانش اندر نبرد
هوش مصنوعی: پس از آن به کسی که علم و دانش دارد پرداخت خواهد شد، زیرا او در زمان نبرد بر میخیزد و از علم خود بهره میبرد.
پر از روغن گاو جامی بزرگ
فرستاد زی فیلسوف سترگ
هوش مصنوعی: جامی بزرگ پر از روغن گاو فرستادند به نزد فیلسوف بزرگ.
که این را به اندامها در بمال
سرون و میان و بر و پشت و یال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید این چیز را به بخشهای مختلف بدن، از جمله سر، کمر، سینه، پشت و یال بمالید و روغن بزنید.
بیاسای تا ماندگی بفگنی
به دانش مرا جان و مغز آگنی
هوش مصنوعی: استراحت کن تا بتوانی با دانش خود زندگیات را بهبود دهی و به من روح و فکر تازهای ببخشی.
چو دانا به روغن نگه کرد گفت
که این بند بر من نشاید نهفت
هوش مصنوعی: وقتی دانشمند به روغن نگاه کرد، گفت که این مشکل برای من پنهان نمیماند و باید به آن بپردازم.
بجام اندر افگند سوزن هزار
فرستاد بازش سوی شهریار
هوش مصنوعی: به طور کلی، در این بیت بیان میشود که از جایی به دوری، هزاران ناراحتی و مشکلات به خاطر یک نفر به وجود آمده و این ناراحتیها دوباره به سوی یک فرمانروا یا شخص مهم باز میگردند. به عبارتی، این مشکلات قابل توجه و مهم به سوی کسی که در موقعیت قدرت است، برمیگردند.
به سوزن نگه کرد شاه جهان
بیاورد آهنگران را نهان
هوش مصنوعی: شاه جهان با دقت و توجه به سوزن نگاه میکند و آهنگران را به صورت پنهانی میآورد.
بفرمود تا گرد بگداختند
از آهن یکی مهرهای ساختند
هوش مصنوعی: فرمودند که گرد آهن را ذوب کرده و از آن یک مهره ساختند.
سوی مرد دانا فرستاد زود
چو دانا نگه کرد و آهن بسود
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی مرد باهوش فرستاد و زمانی که مرد با هوش نگاه کرد، آهن را به نفع خود جلب کرد.
به ساعت ازان آهن تیرهرنگ
یکی آینه ساخت روشن چو زنگ
هوش مصنوعی: با استفاده از آهن تیرهرنگ، ساعتی ساخته میشود که روشن و درخشان مانند زنگ است.
ببردند نزد سکندر به شب
وزان راز نگشاد بر باد لب
هوش مصنوعی: آنها را در شب به نزد سکندر بردند و او هرگز رازی که از ایشان داشت را بر زبان نیاورد.
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی داشت تا شد سیاه و دژم
هوش مصنوعی: سکندر آینهای را زیر باران گذاشت و به خاطر خیس شدنش، آینه تار و تیره شد و حالتی غمگین به خود گرفت.
بر فیلسوفش فرستاد باز
بران کار شد رمز آهن دراز
هوش مصنوعی: به فیلسوفش پیام فرستاد و دوباره کار رمز و راز تابش ضعیف آهن روشن شد.
خردمند بزدود آهن چو آب
فرستاد بازش هم اندر شتاب
هوش مصنوعی: نابغه مانند آب به سرعت آهن را زدود و دوباره به او بازگشت.
ز دودش ز دارو کزان پس ز نم
نگردد به زودی سیاه و دژم
هوش مصنوعی: از بخار و دود دارویی که از آن به وجود میآید، به زودی رنگ سیاه و غمانگیزی به خود نمیگیرد.
سکندر نگه کرد و او را بخواند
بپرسید و بر زیرگاهش نشاند
هوش مصنوعی: سکندر به او نگاه کرد و او را به سمت خود دعوت کرد، سپس از او پرسش کرد و او را بر زمین نشاند.
سخن گفتش از جام روغن نخست
همی دانش نامور بازجست
هوش مصنوعی: او در ابتدای صحبتش، از ظرف روغن صحبت میکند و سپس به دنبال شناخت و آگاهی از یک فرد نامدار میگردد.
چنین گفت با شاه مرد خرد
که روغن بر اندامها بگذرد
هوش مصنوعی: مرد خرد به شاه چنین گفت که باید روغن بر بدنها مالیده شود.
تو گفتی که از فیلسوفان شهر
ز دانش مرا خود فزونست بهر
هوش مصنوعی: تو ادعا کردی که از دانش من بیشتر میدانی و از فیلسوفان شهر هم برتری داری.
به پاسخ چنین گفتم ای پادشا
که دانا دل مردم پارسا
هوش مصنوعی: به پاسخی که دادم، ای پادشاه، دانا و آگاه، دل مردم پارسا را درک کن.
چو سوزن پی و استخوان بشمرد
اگر سنگ پیش آیدش بشکرد
هوش مصنوعی: اگر سوزن به دنبال پی و استخوان باشد و در مقابلش سنگی بیفتد، دیگر نمیتواند آن را بشمارد.
به پاسخ به دانا چنین گفت شاه
که هر دل که آن گشته باشد سیاه
هوش مصنوعی: شاه به دانا پاسخ داد که هر دلی که سیاه شده باشد، باید به آن توجه کرد.
به بزم و به رزم و به خون ریختن
به هر جای با دشمن آویختن
هوش مصنوعی: در میهمانیها و در میدانهای جنگ، تا وقتی که خون ریخته شود و با دشمنان روبرو شویم، در هرجا حاضر خواهیم بود.
سخنهای باریک مرد خرد
چو دل تیره باشد کجا بگذرد
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان افسرده و تیره باشد، سخنان عمیق و هوشمندانه او به راحتی به جایی نمیرسد و تاثیر چندانی ندارد.
ترا گفتم این خوب گفتار خویش
روان و دل و رای هشیار خویش
هوش مصنوعی: سخن من به تو این است: ای انسان با کلام زیبا، روح و قلب و عقل آگاه خود را در پی ببر.
سخن داند از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریکتر
هوش مصنوعی: دل انسان میتواند احساسات و زیباییها را به خوبی درک کند، حتی اگر مسائلی بسیار ظریف و پیچیده باشند. برخلاف ظواهر سخت و سرد، او توانایی عمیقتری دارد که به تاریکی و سختیهای زندگی غلبه میکند.
تو گفتی برین سالیان برگذشت
ز خونها دلم پر ز زنگار گشت
هوش مصنوعی: تو گفتی که این سالها به سرعت گذشت و دل من از خونها پر شده و به زنگار آغشته گردید.
چگونه به راه آید این تیرگی
چه پیچم سخن را بدین خیرگی
هوش مصنوعی: چطور میتوان این تاریکی را کنار زد؟ چگونه میتوانم سخن را با این روشنی بیافزایم؟
ترا گفتم از دانش آسمان
زدایم دلت تا شوی بیگمان
هوش مصنوعی: گفتم که از علم آسمان تو را میکشم تا دلت بیتردید آسوده شود.
ازان پس که چون آب گردد به رنگ
کجا کرد باید بدو کار تنگ
هوش مصنوعی: وقتی که به حالتی تغییر شکل پیدا کند، باید به آن چه کارهایی که در آن وضعیت انجام میدهد، توجه کرد.
پسند آمدش تازه گفتار اوی
دلش تیزتر گشت بر کار اوی
هوش مصنوعی: پس از اینکه سخنان او را تازه و دلنشین یافت، قلبش بیشتر به کار او علاقهمند و جلب شد.
بفرمود تا جامه و سیم و زر
بیاورد گنجور جامی گهر
هوش مصنوعی: به او فرمان دادند که لباس و طلا و جواهر بیاورد و گنجی از زیباییها را به او تقدیم کند.
به دانا سپردند و داننده گفت
که من گوهری دارم اندر نهفت
هوش مصنوعی: به فرد دانا واگذار کردند و او پاسخ داد که من گوهری را در خفا دارم.
که یابم بدو چیز و بی دشمنست
نه چون خواسته جفت آهرمنست
هوش مصنوعی: من نمیخواهم چیزی از او بگیرم، چون او دشمنی ندارد. این دوست داشتن است که گاهی اوقات به زشتترین چیزها میانجامد.
به شب پاسبانان نخواهند مزد
به راهی که باشم نترسم ز دزد
هوش مصنوعی: در شب، نگهبانان هیچ پاداشی نخواهند داشت، زیرا من در مسیری قرار دارم که از دزدها نمیترسم.
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد در کاستی
هوش مصنوعی: برای پیشگیری از نقصان و نقصان، نیازمند خرد، دانش و صداقت هستیم تا هر نوع نادرستی و کجی را از بین ببریم.
مرا خورد و پوشیدنی زین جهان
بس از شهریار آشکار ونهان
هوش مصنوعی: از این دنیا، چیزی که مرا شایسته خوردن و پوشیدن باشد، از پادشاه بیشتر و از جهات مختلف نمایان و پنهان است.
که دانش به شب پاسبان منست
خرد تاج بیدار جان منست
هوش مصنوعی: علم و دانش، مانند نگهبانی در شب به من کمک میکند و خرد و اندیشهام، مانند تاجی برای بیداری روح و جان من است.
به بیشی چرا شادمانی کنم
برین خواسته پاسبانی کنم
هوش مصنوعی: چرا باید بر این آرزو خوشحال باشم، در حالی که باید از آن محافظت کنم؟
بفرمای تا این برد باز جای
خرد باد جان مرا رهنمای
هوش مصنوعی: بفرما تا این لذت و شادی، به جای عقل و خرد، جانم را راهنمایی کند.
سکندر بدو ماند اندر شگفت
ز هر گونه اندیشهها برگرفت
هوش مصنوعی: سکندر از دیدن هر نوع تفکر و اندیشهای شگفتزده و حیرتزده شد و به تعجب افتاد.
بدو گفت زین پس مرا بر گناه
نگیرد خداوند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: او به او گفت: از این پس خداوند، خورشید و ماه، به خاطر گناهم از من انتقاد نخواهد کرد.
خریدارم این رای و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا
هوش مصنوعی: من این اندیشه و نصیحت تو را میپذیرم و بر این باورم که سخن گفتن برای تو مفید است.