بخش ۲۹
چنین گفت با رستم اسفندیار
که اکنون سرآمد مرا روزگار
تو اکنون مپرهیز و خیز ایدر آی
که ما را دگرگونهتر گشت رای
مگر بشنوی پند و اندرز من
بدانی سر مایه و ارز من
بکوشی و آن را بجای آوری
بزرگی برین رهنمای آوری
تهمتن به گفتار او داد گوش
پیاده بیامد برش با خروش
همی ریخت از دیدگان آب گرم
همی مویه کردش به آوای نرم
چو دستان خبر یافت از رزمگاه
ز ایوان چو باد اندر آمد به راه
ز خانه بیامد به دشت نبرد
دو دیده پر از آب و دل پر ز درد
زواره فرامرز چون بیهشان
برفتند چندی ز گردنکشان
خروشی برآمد ز آوردگاه
که تاریک شد روی خورشید و ماه
به رستم چنین گفت زال ای پسر
ترا بیش گریم به درد جگر
که ایدون شنیدم ز دانای چین
ز اخترشناسان ایران زمین
که هرکس که او خون اسفندیار
بریزد سرآید برو روزگار
بدین گیتیش شوربختی بود
وگر بگذرد رنج و سختی بود
چنین گفت با رستم اسفندیار
که از تو ندیدم بد روزگار
زمانه چنین بود و بود آنچ بود
سخن هرچ گویم بباید شنود
بهانه تو بودی پدر بد زمان
نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان
مرا گفت رو سیستان را بسوز
نخواهم کزین پس بود نیمروز
بکوشید تا لشکر و تاج و گنج
بدو ماند و من بمانم به رنج
کنون بهمن این نامور پور من
خردمند و بیدار دستور من
بمیرم پدروارش اندر پذیر
همه هرچ گویم ترا یادگیر
به زابلستان در ورا شاد دار
سخنهای بدگوی را یاد دار
بیاموزش آرایش کارزار
نشستنگه بزم و دشت شکار
می و رامش و زخم چوگان و کار
بزرگی و برخوردن از روزگار
چنین گفت جاماسپ گم بوده نام
که هرگز به گیتی مبیناد کام
که بهمن ز من یادگاری بود
سرافرازتر شهریاری بود
تهمتن چو بشنید بر پای خاست
ببر زد به فرمان او دست راست
که تو بگذری زین سخن نگذرم
سخن هرچ گفتی به جای آورم
نشانمش بر نامور تخت عاج
نهم بر سرش بر دلارای تاج
ز رستم چو بشنید گویا سخن
بدو گفت نوگیر چون شد کهن
چنان دان که یزدان گوای منست
برین دین به رهنمای منست
کزین نیکویها که تو کردهای
ز شاهان پیشین که پروردهای
کنون نیک نامت به بد بازگشت
ز من روی گیتی پرآواز گشت
غم آمد روان ترا بهره زین
چنین بود رای جهانآفرین
چنین گفت پس با پشوتن که من
نجویم همی زین جهان جز کفن
چو من بگذرم زین سپنجی سرای
تو لشکر بیارای و شو باز جای
چو رفتی به ایران پدر را بگوی
که چون کام یابی بهانه مجوی
زمانه سراسر به کام تو گشت
همه مرزها پر ز نام تو گشت
امیدم نه این بود نزدیک تو
سزا این بد از جان تاریک تو
جهان راست کردم به شمشیر داد
به بد کس نیارست کرد از تو یاد
به ایران چو دین بهی راست شد
بزرگی و شاهی مرا خواست شد
به پیش سران پندها دادیم
نهانی به کشتن فرستادیم
کنون زین سخن یافتی کام دل
بیارای و بنشین به آرام دل
چو ایمن شدی مرگ را دور کن
به ایوان شاهی یکی سور کن
ترا تخت سختی و کوشش مرا
ترا نام تابوت و پوشش مرا
چه گفت آن جهاندیده دهقان پیر
که نگریزد از مرگ پیکان تیر
مشو ایمن از گنج و تاج و سپاه
روانم ترا چشم دارد به راه
چو آیی بهم پیش داور شویم
بگوییم و گفتار او بشنویم
کزو بازگردی به مادر بگوی
که سیر آمد از رزم پرخاشجوی
که با تیر او گبر چون باد بود
گذر کرده بر کوه پولاد بود
پس من تو زود آیی ای مهربان
تو از من مرنج و مرنجان روان
برهنه مکن روی بر انجمن
مبین نیز چهر من اندر کفن
ز دیدار زاری بیفزایدت
کس از بخردان نیز نستایدت
همان خواهران را و جفت مرا
که جویا بدندی نهفت مرا
بگویی بدان پرهنر بخردان
که پدرود باشید تا جاودان
ز تاج پدر بر سرم بد رسید
در گنج را جان من شد کلید
فرستادم اینک به نزدیک او
که شرم آورد جان تاریک او
بگفت این و برزد یکی تیز دم
که بر من ز گشتاسپ آمد ستم
همانگه برفت از تنش جان پاک
تن خسته افگنده بر تیره خاک
تهمتن بنزد پشوتن رسید
همه جامه بر تن سراسر درید
بر و جامه رستم همی پاره کرد
سرش پر ز خاک و دلش پر ز درد
همی گفت زار ای نبرده سوار
نیا شاه جنگی پدر شهریار
به خوبی شده در جهان نام من
ز گشتاسپ بد شد سرانجام من
چو بسیار بگریست با کشته گفت
که ای در جهان شاه بییار و جفت
روان تو بادا میان بهشت
بداندیش تو بدرود هرچ کشت
زواره بدو گفت کای نامدار
نبایست پذرفت زو زینهار
ز دهقان تو نشنیدی آن داستان
که یاد آرد از گفتهٔ باستان
که گر پروری بچهٔ نرهشیر
شود تیزدندان و گردد دلیر
چو سر برکشد زود جوید شکار
نخست اندر آید به پروردگار
دو پهلو برآشفته از خشم بد
نخستین ازان بد به زابل رسد
چو شد کشته شاهی چو اسفندیار
ببینند ازین پس بد روزگار
ز بهمن رسد بد به زابلستان
بپیچند پیران کابلستان
نگه کن که چون او شود تاجدار
به پیش آورد کین اسفندیار
بدو گفت رستم که با آسمان
نتابد بداندیش و نیکی گمان
من آن برگزیدم که چشم خرد
بدو بنگرد نام یاد آورد
گر او بد کند پیچد از روزگار
تو چشم بلا را به تندی مخار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفت با رستم اسفندیار
که اکنون سرآمد مرا روزگار
هوش مصنوعی: اسفندیار به رستم گفت که زمان زندگی من به پایان رسیده و دیگر فرصت بیشتری ندارم.
تو اکنون مپرهیز و خیز ایدر آی
که ما را دگرگونهتر گشت رای
هوش مصنوعی: اکنون از دوری بپرهیز و به سوی ما بیا، چرا که نظر و اندیشه ما تغییر کرده است.
مگر بشنوی پند و اندرز من
بدانی سر مایه و ارز من
هوش مصنوعی: اگر پند و اندرز من را بشنوی، درک خواهی کرد که سرمایه و ارز من چیست.
بکوشی و آن را بجای آوری
بزرگی برین رهنمای آوری
هوش مصنوعی: اگر تلاش کنی و آن را به دست آوری، میتوانی به جایگاه بزرگی دست پیدا کنی و راهنمایی برای دیگران باشی.
تهمتن به گفتار او داد گوش
پیاده بیامد برش با خروش
هوش مصنوعی: تهمتن به حرف او گوش داد و با شور و هیجان به سمت او آمد.
همی ریخت از دیدگان آب گرم
همی مویه کردش به آوای نرم
هوش مصنوعی: چشمهایش اشکهای گرم میریخت و به آرامی برایش ناله میکرد.
چو دستان خبر یافت از رزمگاه
ز ایوان چو باد اندر آمد به راه
هوش مصنوعی: وقتی دستان از میدان جنگ خبر دار شد، مانند بادی به سرعت وارد شد و به سمت ایوان رفت.
ز خانه بیامد به دشت نبرد
دو دیده پر از آب و دل پر ز درد
هوش مصنوعی: دختری از خانه بیرون آمد به دشت، با چشمانی پر از اشک و دلش پر از درد و غم.
زواره فرامرز چون بیهشان
برفتند چندی ز گردنکشان
هوش مصنوعی: وقتی فرامرز به زواری رفت، مدت زمانی طول کشید تا گردنکشانی که به او حمله کرده بودند، از بین بروند.
خروشی برآمد ز آوردگاه
که تاریک شد روی خورشید و ماه
هوش مصنوعی: صدای بلندی از میدان نبرد بلند شد که باعث شد چهره خورشید و ماه تاریک شود.
به رستم چنین گفت زال ای پسر
ترا بیش گریم به درد جگر
هوش مصنوعی: زال به رستم میگوید: ای پسر، به خاطر درد دل و نگرانی تو، اشکهایم سرازیر میشوند.
که ایدون شنیدم ز دانای چین
ز اخترشناسان ایران زمین
هوش مصنوعی: در شنیدههای من از فردی با دانش در چین و نیز از اخترشناسان سرزمین ایران، اطلاعاتی را دریافت کردم.
که هرکس که او خون اسفندیار
بریزد سرآید برو روزگار
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به اسفندیار آسیب برساند یا او را به قتل برساند، عاقبت بدی برایش خواهد آمد و زمانه بر او سخت خواهد گرفت.
بدین گیتیش شوربختی بود
وگر بگذرد رنج و سختی بود
هوش مصنوعی: این دنیا پر از مشکلات و گرفتاریهاست و اگر هم از این سختیها عبور کنیم، باز هم درد و رنج وجود خواهد داشت.
چنین گفت با رستم اسفندیار
که از تو ندیدم بد روزگار
هوش مصنوعی: اسفندیار به رستم گفت که من از تو هیچ چیز بدی در این روزگار مشاهده نکردم.
زمانه چنین بود و بود آنچ بود
سخن هرچ گویم بباید شنود
هوش مصنوعی: زمانه به گونهای بوده است و آنچه که بوده، بوده است. هرچه درباره آن بگویم، لازم است که شنیده شود.
بهانه تو بودی پدر بد زمان
نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان
هوش مصنوعی: تو دلیل بدبختی من بودی، نه رستم و نه سیمرغ و نه تیر و کمان.
مرا گفت رو سیستان را بسوز
نخواهم کزین پس بود نیمروز
هوش مصنوعی: به من گفتند که به سیستان برو و آنجا را بسوزان، اما من نمیخواهم که از این پس در سایهی این کار بمانم.
بکوشید تا لشکر و تاج و گنج
بدو ماند و من بمانم به رنج
هوش مصنوعی: سعی کنید تا سپاه، سلطنت و ثروت برای او باقی بماند، و من در عین سختیها و زحمتها همچنان پابرجا بمانم.
کنون بهمن این نامور پور من
خردمند و بیدار دستور من
هوش مصنوعی: اکنون بهمن، این جوان نامدار و فرزانه، فرمانده من است.
بمیرم پدروارش اندر پذیر
همه هرچ گویم ترا یادگیر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر میگوید که جانش را فدای پدر میکند و از او میخواهد که هر چه میگوید را خوب فراگیرد و به خاطر بسپارد.
به زابلستان در ورا شاد دار
سخنهای بدگوی را یاد دار
هوش مصنوعی: در زابلستان، خوشحالی را حفظ کن و به یاد داشته باش که سخنان بدگویی دیگران را فراموش کنی.
بیاموزش آرایش کارزار
نشستنگه بزم و دشت شکار
هوش مصنوعی: آموختن نحوه زیبا سازی و آماده شدن برای جنگ، نشستن در مجالس و همچنین حضور در دشت برای شکار.
می و رامش و زخم چوگان و کار
بزرگی و برخوردن از روزگار
هوش مصنوعی: شراب و شادی و بازی چوگان و انجام کارهای بزرگ و لذت بردن از زندگی.
چنین گفت جاماسپ گم بوده نام
که هرگز به گیتی مبیناد کام
هوش مصنوعی: جاماسپ گفت که نامی گم شده وجود دارد که هیچ کجا در دنیا پیدا نمیشود و انسانها هرگز به آن دست نخواهند یافت.
که بهمن ز من یادگاری بود
سرافرازتر شهریاری بود
هوش مصنوعی: بهمن یادگاری از من است که افتخار بیشتری نسبت به سلطنت و پادشاهی دارد.
تهمتن چو بشنید بر پای خاست
ببر زد به فرمان او دست راست
هوش مصنوعی: تهمتن با شنیدن خبر، برپا ایستاد و به فرمان او، دست راستش را آماده کرد.
که تو بگذری زین سخن نگذرم
سخن هرچ گفتی به جای آورم
هوش مصنوعی: اگر تو از این موضوع عبور کنی، من نیز از این صحبت گذشته نمیگذرم و هر چه که گفتی را به جا میآورم.
نشانمش بر نامور تخت عاج
نهم بر سرش بر دلارای تاج
هوش مصنوعی: من او را بر تخت مجلل عاج نشانده و تاجی زیبا بر سرش قرار میدهم.
ز رستم چو بشنید گویا سخن
بدو گفت نوگیر چون شد کهن
هوش مصنوعی: وقتی رستم سخن را شنید، به نظر میرسید که با او گفتوگو میکند، اما برای او روشن شد که زمان همه چیز را کهنه و فرسوده میکند.
چنان دان که یزدان گوای منست
برین دین به رهنمای منست
هوش مصنوعی: بدان که خداوند گواه من است و در این دین، رهنما و راهنمای من به شمار میآید.
کزین نیکویها که تو کردهای
ز شاهان پیشین که پروردهای
هوش مصنوعی: از زیباییهایی که تو انجام دادهای، نسبت به شاهان گذشته که پرورش یافتهاند، صحبت میکنم.
کنون نیک نامت به بد بازگشت
ز من روی گیتی پرآواز گشت
هوش مصنوعی: حالا نام خوب تو به بد تغییر کرده و من، با دوری از تو، صدای این دنیا را شنیدم.
غم آمد روان ترا بهره زین
چنین بود رای جهانآفرین
هوش مصنوعی: غم به سراغ تو آمده و این وضعیت نتیجه تصمیمات و برنامهریزیهای خداوند جهان است.
چنین گفت پس با پشوتن که من
نجویم همی زین جهان جز کفن
هوش مصنوعی: سپس او به پشوتن گفت که من در این دنیا چیز دیگری جز کفن نمیطلبم.
چو من بگذرم زین سپنجی سرای
تو لشکر بیارای و شو باز جای
هوش مصنوعی: زمانی که من از این مشکلات و رنجها عبور کنم، تو باید سربازان خود را جمع کنی و دوباره جای خود را بگیری.
چو رفتی به ایران پدر را بگوی
که چون کام یابی بهانه مجوی
هوش مصنوعی: وقتی به ایران رفتی، به پدرت بگو که وقتی به خواستههایت رسیدی، به دنبال بهانه نرو.
زمانه سراسر به کام تو گشت
همه مرزها پر ز نام تو گشت
هوش مصنوعی: زمانه به طور کامل به نفع تو تغییر کرد و تمام مرزها پر از نام و شهرت تو شد.
امیدم نه این بود نزدیک تو
سزا این بد از جان تاریک تو
هوش مصنوعی: امید من این نبود که در نزدیکی تو، چنین بدبختی از دل تاریک تو سر بزند.
جهان راست کردم به شمشیر داد
به بد کس نیارست کرد از تو یاد
هوش مصنوعی: من این دنیا را به قدرت شمشیر سامان بخشیدم و هیچ کس بدی را از تو فراموش نکرده است.
به ایران چو دین بهی راست شد
بزرگی و شاهی مرا خواست شد
هوش مصنوعی: وقتی که ایران به دین درست و صحیحی اعتراف کرد، بزرگی و سلطنت به من روی آورد و مرا خواستند.
به پیش سران پندها دادیم
نهانی به کشتن فرستادیم
هوش مصنوعی: ما نصیحتها و هشدارهای خود را به طور پنهانی به ریشسفیدان دادیم، اما در حقیقت به طریقی به نابودی و آسیبرسانی پرداختهایم.
کنون زین سخن یافتی کام دل
بیارای و بنشین به آرام دل
هوش مصنوعی: حال که به هدف دلخواهت رسیدی، خود را خوشحال کن و با آرامش بنشین.
چو ایمن شدی مرگ را دور کن
به ایوان شاهی یکی سور کن
هوش مصنوعی: وقتی که در امان شدی، مرگ را فراموش کن و در کاخ سلطنتی جشن بگیر.
ترا تخت سختی و کوشش مرا
ترا نام تابوت و پوشش مرا
هوش مصنوعی: تو در زندگی به خاطر سختیها و تلاشهای خود به مقام بلندی رسیدی، اما من به خاطر نام و نشانی که از من باقی مانده، مانند تابوت و پوششی که برای یادآوری انسانهاست، شناخته میشوم.
چه گفت آن جهاندیده دهقان پیر
که نگریزد از مرگ پیکان تیر
هوش مصنوعی: پیر دهقان که تجربههای فراوانی از زندگی دارد، میگوید که باید با مرگ روبهرو شد و از آن فرار نکرد، مانند فرار نکردن از تیراندازی که به سوی انسان نشانه رفته است.
مشو ایمن از گنج و تاج و سپاه
روانم ترا چشم دارد به راه
هوش مصنوعی: از ثروت و قدرت و ارتش خود غم به دل راه مده، زیرا که جانم منتظر توست و به تو چشم دوخته است.
چو آیی بهم پیش داور شویم
بگوییم و گفتار او بشنویم
هوش مصنوعی: وقتی که تو به پیش قاضی بیایی، ما نیز با هم صحبت خواهیم کرد و به سخنان او گوش خواهیم داد.
کزو بازگردی به مادر بگوی
که سیر آمد از رزم پرخاشجوی
هوش مصنوعی: از او بپرس که وقتی به خانه برمیگردی، به مادر بگو که دیگر از جنگ و زد و خورد خسته شدهام.
که با تیر او گبر چون باد بود
گذر کرده بر کوه پولاد بود
هوش مصنوعی: کسی که با تیر او همچون باد از کنار کوه پولاد عبور کرده است، به شدت و قدرت او اشاره دارد. یعنی قدرت تیر او به قدری زیاد است که بر سختیها غلبه میکند و سریع و بیوقفه حرکت میکند.
پس من تو زود آیی ای مهربان
تو از من مرنج و مرنجان روان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که: به زودی بیایی، ای عزیز من؛ اما از من ناراحت نباش و من هم تو را ناراحت نکنم.
برهنه مکن روی بر انجمن
مبین نیز چهر من اندر کفن
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که در جمع مردم نمایان بشوی، زیرا من نیز به شکل پنهانی و در حالت غمانگیز هستم.
ز دیدار زاری بیفزایدت
کس از بخردان نیز نستایدت
هوش مصنوعی: وقتی تو در غم دیده میشوی، کسی از اهل خرد نمیتواند به تو افتخار کند.
همان خواهران را و جفت مرا
که جویا بدندی نهفت مرا
هوش مصنوعی: من همان خواهران و جفت خودم را که در پی من بودند، پنهان کردم.
بگویی بدان پرهنر بخردان
که پدرود باشید تا جاودان
هوش مصنوعی: به آن افراد با دانش و هنرمند بگویید که من شما را تا ابد نیکو و شایسته میدانم و برایتان آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم.
ز تاج پدر بر سرم بد رسید
در گنج را جان من شد کلید
هوش مصنوعی: از تاج پدرم که به من رسیده، حالا به گنجی دست یافتهام که جان من به آن گنج تبدیل شده است.
فرستادم اینک به نزدیک او
که شرم آورد جان تاریک او
هوش مصنوعی: من این پیام را به او فرستادم تا او از شرم، جان تاریکش را حس کند.
بگفت این و برزد یکی تیز دم
که بر من ز گشتاسپ آمد ستم
هوش مصنوعی: یکی از افراد تیزهوش و هوشمند به آن شخص گفت که به خاطر کارهای نادرست و جنایات گشتاسپ، دچار مشکلات و سختیها شده است.
همانگه برفت از تنش جان پاک
تن خسته افگنده بر تیره خاک
هوش مصنوعی: در آن لحظه جان پاک او از بدنش جدا شد و بدن خستهاش بر خاک تیره افتاد.
تهمتن بنزد پشوتن رسید
همه جامه بر تن سراسر درید
هوش مصنوعی: تهمتن به پشوتن رسید و در حالی که تمام لباسش را پاره کرده بود.
بر و جامه رستم همی پاره کرد
سرش پر ز خاک و دلش پر ز درد
هوش مصنوعی: رستم لباس و زرهاش را پاره کرد، سرش پر از خاک و دلش پر از درد است.
همی گفت زار ای نبرده سوار
نیا شاه جنگی پدر شهریار
هوش مصنوعی: او به حال نزار و غمگین میگوید: ای سوار که به جنگ نرفتهای، پدر شهریار، نیا اینجا!
به خوبی شده در جهان نام من
ز گشتاسپ بد شد سرانجام من
هوش مصنوعی: در دنیا، نام من به خوبی و معروفیت رسیده است، ولی سرنوشت من به خاطر گشتاسپ خراب شده و به تباهی رفته است.
چو بسیار بگریست با کشته گفت
که ای در جهان شاه بییار و جفت
هوش مصنوعی: او با گریههای بسیار به کشتهای گفت که ای شاه، در این دنیا با یار و همدمی نیستی.
روان تو بادا میان بهشت
بداندیش تو بدرود هرچ کشت
هوش مصنوعی: روح تو به آرامش باشد در بهشت، و بدبینی تو را وداع میگوییم، هر آنچه که کاشتی.
زواره بدو گفت کای نامدار
نبایست پذرفت زو زینهار
هوش مصنوعی: زواره به او گفت: ای مشهور، نباید از او چیزی پذیرفتی، مراقب باش.
ز دهقان تو نشنیدی آن داستان
که یاد آرد از گفتهٔ باستان
هوش مصنوعی: آیا از کشاورز داستانی نشنیدهای که به یاد چیزی از گفتههای قدیمی بیفتد؟
که گر پروری بچهٔ نرهشیر
شود تیزدندان و گردد دلیر
هوش مصنوعی: اگر بچهٔ شیر نر را تربیت کنی، او دندان تیز و شجاعت خواهد یافت.
چو سر برکشد زود جوید شکار
نخست اندر آید به پروردگار
هوش مصنوعی: زمانی که سر از زیر زمین بیرون میآورد، به سرعت به دنبال کسب روزی برمیآید و در ابتدا به پروردگار خود توجه میکند.
دو پهلو برآشفته از خشم بد
نخستین ازان بد به زابل رسد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که شخصی که از خشم و غضب ناشی از بدیهای اولیه و نخستین متأثر شده، با حالتی آشفته و نگران به سوی زابل میرود. این بیقراری و عصبانیت نتیجهٔ تاثیرات منفی است که او تجربه کرده و حالا قصد دارد به مکانی دیگر برود.
چو شد کشته شاهی چو اسفندیار
ببینند ازین پس بد روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که شاهی مثل اسفندیار کشته شد، دیگر کسی نمیتواند از روزگار بدی که در پیش است، غافل باشد.
ز بهمن رسد بد به زابلستان
بپیچند پیران کابلستان
هوش مصنوعی: در زمان بهمن، بدیهایی به سرزمین زابل میآید و افرادی که در کابل زندگی میکنند، تحت تأثیر این بدبختیها قرار میگیرند.
نگه کن که چون او شود تاجدار
به پیش آورد کین اسفندیار
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که چگونه همچون تاجداری با وقار و عظمت، برمیخیزد و کینهاش نسبت به اسفندیار را به نمایش میگذارد.
بدو گفت رستم که با آسمان
نتابد بداندیش و نیکی گمان
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که با آسمان نمیتوان جنگید و کسی که بداندیش باشد، نمیتواند به نیکی فکر کند.
من آن برگزیدم که چشم خرد
بدو بنگرد نام یاد آورد
هوش مصنوعی: من کسی را انتخاب کردم که خرد و فهم من به او توجه کند و نامش را به یاد آورد.
گر او بد کند پیچد از روزگار
تو چشم بلا را به تندی مخار
هوش مصنوعی: اگر او به تو بدی کند، به آرامی دندان بر روی بلا را بفشر.
حاشیه ها
1400/10/30 09:12
امیر حسین جلیلیان
ذوقافیتین است
1403/03/31 14:05
جهن یزداد
گر او بد کند پیچد از روزگار
تو چشم بدی را به تندی مخار