گنجور

بخش ۳۰

یکی نغز تابوت کرد آهنین
بگسترد فرشی ز دیبای چین
بیندود یک روی آهن به قیر
پراگند بر قیر مشک و عبیر
ز دیبای زربفت کردش کفن
خروشان برو نامدار انجمن
ازان پس بپوشید روشن برش
ز پیروزه بر سر نهاد افسرش
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن بارور خسروانی درخت
چل اشتر بیاورد رستم گزین
ز بالا فروهشته دیبای چین
دو اشتر بدی زیر تابوت شاه
چپ و راست پیش و پس‌اندر سپاه
همه خسته روی و همه کنده موی
زبان شاه گوی و روان شاه‌جوی
بریده بش و دم اسپ سیاه
پشوتن همی برد پیش سپاه
برو بر نهاده نگونسار زین
ز زین اندرآویخته گرز کین
همان نامور خود و خفتان اوی
همان جوله و مغفر جنگجوی
سپه رفت و بهمن به زابل بماند
به مژگان همی خون دل برفشاند
تهمتن ببردش به ایوان خویش
همی پرورانید چون جان خویش
به گشتاسپ آگاهی آمد ز راه
نگون شد سر نامبردار شاه
همی جامه را چاک زد بر برش
به خاک اندر آمد سر و افسرش
خروشی برآمد ز ایوان به زار
جهان شد پر از نام اسفندیار
به ایران ز هر سو که رفت آگهی
بینداخت هرکس کلاه مهی
همی گفت گشتاسپ کای پاک دین
که چون تو نبیند زمان و زمین
پس از روزگار منوچهر باز
نیامد چو تو نیز گردنفراز
بیالود تیغ و بپالود کیش
مهان را همی داشت بر جای خویش
بزرگان ایران گرفتند خشم
ز آزرم گشتاسپ شستند چشم
به آواز گفتند کای شوربخت
چو اسفندیاری تو از بهر تخت
به زابل فرستی به کشتن دهی
تو بر گاه تاج مهی برنهی
سرت را ز تاج کیان شرم باد
به رفتن پی اخترت نرم باد
برفتند یکسر ز ایوان او
پر از خاک شد کاخ و دیوان او
چو آگاه شد مادر و خواهران
ز ایوان برفتند با دختران
برهنه سر و پای پرگرد و خاک
به تن بر همه جامه کردند چاک
پشوتن همی رفت گریان به راه
پس پشت تابوت و اسپ سیاه
زنان از پشوتن درآویختند
همی خون ز مژگان فرو ریختند
که این بند تابوت را برگشای
تن خسته یک بار ما را نمای
پشوتن غمی شد میان زنان
خروشان و گوشت از دو بازو کنان
به آهنگران گفت سوهان تیز
بیارید کامد کنون رستخیز
سر تنگ تابوت را باز کرد
به نوی یکی مویه آغاز کرد
چو مادرش با خواهران روی شاه
پر از مشک دیدند ریش سیاه
برفتند یکسر ز بالین شاه
خروشان به نزدیک اسپ سیاه
بسودند پر مهر یال و برش
کتایون همی ریخت خاک از برش
کزو شاه را روز برگشته بود
به آورد بر پشت او کشته بود
کزین پس کرا برد خواهی به جنگ
کرا داد خواهی به چنگ نهنگ
به یالش همی اندرآویختند
همی خاک بر تارکش ریختند
به ابر اندر آمد خروش سپاه
پشوتن بیامد به ایوان شاه
خروشید و دیدش نبردش نماز
بیامد به نزدیک تختش فراز
به آواز گفت ای سر سرکشان
ز برگشتن بختت آمد نشان
ازین با تن خویش بد کرده‌ای
دم از شهر ایران برآورده‌ای
ز تو دور شد فره و بخردی
بیابی تو بادافره ایزدی
شکسته شد این نامور پشت تو
کزین پس بود باد در مشت تو
پسر را به خون دادی از بهر تخت
که مه تخت بیناد چشمت مه بخت
جهانی پر از دشمن و پر بدان
نماند بتو تاج تا جاودان
بدین گیتیت در نکوهش بود
به روز شمارت پژوهش بود
بگفت این و رخ سوی جاماسپ کرد
که ای شوم بدکیش و بدزاد مرد
ز گیتی ندانی سخن جز دروغ
به کژی گرفتی ز هرکس فروغ
میان کیان دشمنی افگنی
همی این بدان آن بدین برزنی
ندانی همی جز بد آموختن
گسستن ز نیکی بدی توختن
یکی کشت کردی تو اندر جهان
که کس ندرود آشکار و نهان
بزرگی به گفتار تو کشته شد
که روز بزرگان همه گشته شد
تو آموختی شاه را راه کژ
ایا پیر بی‌راه و کوتاه و کژ
تو گفتی که هوش یل اسفندیار
بود بر کف رستم نامدار
بگفت این و گویا زبان برگشاد
همه پند و اندرز او کرد یاد
هم اندرز بهمن به رستم بگفت
برآورد رازی که بود از نهفت
چو بشنید اندرز او شهریار
پشیمان شد از کار اسفندیار
پشوتن بگفت آنچ بودش نهان
به آواز با شهریار جهان
چو پردخته گشت از بزرگان سرای
برفتند به آفرید و همای
به پیش پدر بر بخستند روی
ز درد برادر بکندند موی
به گشتاسپ گفتند کای نامدار
نیندیشی از کار اسفندیار
کجا شد نخستین به کین زریر
همی گور بستد ز چنگال شیر
ز ترکان همی کین او بازخواست
بدو شد همی پادشاهیت راست
به گفتار بدگوش کردی به بند
بغل گران و به گرز و کمند
چو او بسته آمد نیا کشته شد
سپه را همه روز برگشته شد
چو ارجاسپ آمد ز خلخ به بلخ
همه زندگانی شد از رنج تلخ
چو ما را که پوشیده داریم روی
برهنه بیاورد ز ایوان به کوی
چو نوش‌آذر زردهشتی بکشت
گرفت آن زمان پادشاهی به مشت
تو دانی که فرزند مردی چه کرد
برآورد ازیشان دم و دود و گرد
ز رویین دژ آورد ما را برت
نگهبان کشور بد و افسرت
از ایدر به زابل فرستادیش
بسی پند و اندرزها دادیش
که تا از پی تاج بیجان شود
جهانی برو زار و پیچان شود
نه سیمرغ کشتش نه رستم نه زال
تو کشتی مر او را چو کشتی منال
ترا شرم بادا ز ریش سپید
که فرزند کشتی ز بهر امید
جهاندار پیش از تو بسیار بود
که بر تخت شاهی سزاوار بود
به کشتن ندادند فرزند را
نه از دودهٔ خویش و پیوند را
چنین گفت پس با پشوتن که خیز
برین آتش تیزبر آب ریز
بیامد پشوتن ز ایوان شاه
زنان را بیاورد زان جایگاه
پشوتن چنین گفت با مادرش
که چندین به تنگی چه کوبی درش
که او شاد خفتست و روشن‌روان
چو سیر آمد از مرز و از مرزبان
بپذرفت مادر ز دین‌دار پند
به داد خداوند کرد او پسند
ازان پس به سالی به هر برزنی
به ایران خروشی بد و شیونی
ز تیر گز و بند دستان زال
همی مویه کردند بسیار سال

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی نغز تابوت کرد آهنین
بگسترد فرشی ز دیبای چین
هوش مصنوعی: مردی تابوتی زیبا و آهنی ساخته و بر روی آن فرشی از جنس ابریشم چینی پهن کرده است.
بیندود یک روی آهن به قیر
پراگند بر قیر مشک و عبیر
هوش مصنوعی: در یک طرف، آهنی که به قیر می‌چسبد، به قیری آلوده شده است که در آن عطر خوشبوی مشک و ع بیری وجود دارد.
ز دیبای زربفت کردش کفن
خروشان برو نامدار انجمن
هوش مصنوعی: با پارچه‌ای گرانبها و زیبا او را کفن کرده‌اند، که در این مراسم دلخراش، نام و یاد او در جامعه زنده است.
ازان پس بپوشید روشن برش
ز پیروزه بر سر نهاد افسرش
هوش مصنوعی: پس از آن، روشنایی را بر سر او بپوشانید و تاجی از پیروزه بر سر او بگذارید.
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن بارور خسروانی درخت
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر کشیده شده که در اثر سختی و مشکلات، درختی که نماد زندگی و باروری است، تحت فشار و تنگی قرار گرفته و سختی به آن تحمیل شده است. این به نوعی به تغییرات نامطلوبی اشاره دارد که می‌تواند بر زندگی و سرنوشت انسان‌ها تأثیر بگذارد.
چل اشتر بیاورد رستم گزین
ز بالا فروهشته دیبای چین
هوش مصنوعی: رستم یکپارچه‌ای از دیبای چین را با چهل شتر به پایین آورد.
دو اشتر بدی زیر تابوت شاه
چپ و راست پیش و پس‌اندر سپاه
هوش مصنوعی: دو شتر، تابوت شاه را حمل می‌کنند و به چپ و راست و جلو و عقب در میان سپاه حرکت می‌کنند.
همه خسته روی و همه کنده موی
زبان شاه گوی و روان شاه‌جوی
هوش مصنوعی: همه در حال استراحت و خسته‌اند، و زبان تو مانند شاه در جوی روان است.
بریده بش و دم اسپ سیاه
پشوتن همی برد پیش سپاه
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این دارد که یک موجود یا فردی در حال جدا شدن یا جدا شدن از گروهی است و در عین حال، دم اسبی سیاه که به پشوتن تعلق دارد، در حال پیش رفتن به سوی سپاه یا گروهی دیگر است. این عبارت می‌تواند به نوعی حس حرکت و تغییر موقعیت را القا کند.
برو بر نهاده نگونسار زین
ز زین اندرآویخته گرز کین
هوش مصنوعی: برو و سوار بر اسب ناتوان خود، همچون تازیانه‌ای بیفزا و آماده نبرد شو.
همان نامور خود و خفتان اوی
همان جوله و مغفر جنگجوی
هوش مصنوعی: او همان فرد شناخته‌شده و مشهور است و نیز همان لباس جنگی که به تن دارد، همان کلاه و زره‌ای که یک جنگجو به تن می‌کند.
سپه رفت و بهمن به زابل بماند
به مژگان همی خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: سپاه رفت و بهمن در زابل ماند و با چشمانش اشک دل را بر زمین می‌ریزد.
تهمتن ببردش به ایوان خویش
همی پرورانید چون جان خویش
هوش مصنوعی: پهلوان تهمتن او را به خانه خود برد و مانند جان خود از او نگهداری کرد.
به گشتاسپ آگاهی آمد ز راه
نگون شد سر نامبردار شاه
هوش مصنوعی: از راه خبر مهمی به گشتاسپ رسید و نام بزرگ آن شاه در خطر افتاد.
همی جامه را چاک زد بر برش
به خاک اندر آمد سر و افسرش
هوش مصنوعی: او لباسش را چاک زد و در حالی که تاج و سرپوشش به زمین افتاده بود، به خاک افتاد.
خروشی برآمد ز ایوان به زار
جهان شد پر از نام اسفندیار
هوش مصنوعی: از ایوان صدایی بلند شد و جهان غرق در نام اسفندیار گردید.
به ایران ز هر سو که رفت آگهی
بینداخت هرکس کلاه مهی
هوش مصنوعی: از هر طرف که خبر می‌رسید، همه در ایران متوجه می‌شدند و هر کسی کلاهی به نشانهٔ احترام و آگاهی بر می‌داشت.
همی گفت گشتاسپ کای پاک دین
که چون تو نبیند زمان و زمین
هوش مصنوعی: گشتاسپ می‌گفت، ای پاک‌ترین دین، کسی مانند تو در دنیا وجود ندارد و زمان و مکان تو را نمی‌بینند.
پس از روزگار منوچهر باز
نیامد چو تو نیز گردنفراز
هوش مصنوعی: پس از دوران منوچهر، کسی مانند تو با این عظمت و شکوه دوباره ظهور نکرد.
بیالود تیغ و بپالود کیش
مهان را همی داشت بر جای خویش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شاعر به فردی در حال نبرد اشاره می‌کند که با شمشیری برافراشته و قدرت و شجاعت، دشمنان بزرگ و توانا را به چالش می‌کشد و در جایگاه خود استوار و ثابت قدم می‌ماند.
بزرگان ایران گرفتند خشم
ز آزرم گشتاسپ شستند چشم
هوش مصنوعی: بزرگان ایران از عصبانیت و خشم به خاطر شرم و افتخار گشتاسپ، چشمان خود را شستند و پاک کردند.
به آواز گفتند کای شوربخت
چو اسفندیاری تو از بهر تخت
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به فردی با تقدیر بد اشاره می‌کند و می‌گوید: ای کسی که مانند اسفندیار، به خاطر تخت و مقام به رنج و زحمت افتاده‌ای، تو چه کسی هستی که این چنین در خاکی زندگی می‌کنی.
به زابل فرستی به کشتن دهی
تو بر گاه تاج مهی برنهی
هوش مصنوعی: اگر تو کسی را به زابل بفرستی تا به کشتن برساند، مانند این است که تاجی بر سر ماه گذاشته‌ای.
سرت را ز تاج کیان شرم باد
به رفتن پی اخترت نرم باد
هوش مصنوعی: سر خود را از تاج شاهانه شرمنده کن و با نرمی به دنبال ستاره‌ات برو.
برفتند یکسر ز ایوان او
پر از خاک شد کاخ و دیوان او
هوش مصنوعی: همه چیز از سرای او رفت و چیزی نماند، به طوری که کاخ و قصرش پر از خاک شده است.
چو آگاه شد مادر و خواهران
ز ایوان برفتند با دختران
هوش مصنوعی: زمانی که مادر و خواهران از این موضوع مطلع شدند، به همراه دختران به سمت ایوان رفتند.
برهنه سر و پای پرگرد و خاک
به تن بر همه جامه کردند چاک
هوش مصنوعی: شخصی با سر و پاهای برهنه وبدون لباس، تمام لباس‌هایش را پاره کرده و به گرد و خاک آلوده است.
پشوتن همی رفت گریان به راه
پس پشت تابوت و اسپ سیاه
هوش مصنوعی: پشوتن در حالی که اشک می‌ریخت، به دنبال تابوت و اسب سیاه خود به راه می‌رفت.
زنان از پشوتن درآویختند
همی خون ز مژگان فرو ریختند
هوش مصنوعی: زنان به پشوتن (پیشوای خود) پناه آورده و اشک‌هایشان را چون باران بر زمین ریختند.
که این بند تابوت را برگشای
تن خسته یک بار ما را نمای
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی از ما می‌خواهد که یک بار دیگر تن خسته‌اش را از این تابوت باز کنیم، گویا درخواستی برای آزادی یا رهایی از وضعیتی سخت و محدود است. درخواست این است که فرصتی دوباره برای زندگی و حرکت به سمت جلو فراهم شود.
پشوتن غمی شد میان زنان
خروشان و گوشت از دو بازو کنان
هوش مصنوعی: پشوتن در میان زنانی که به شدت نگران و به هم ریخته‌اند، غمگین شده و تصمیم می‌گیرد که از بازوهایش گوشتی جدا کند.
به آهنگران گفت سوهان تیز
بیارید کامد کنون رستخیز
هوش مصنوعی: به آهنگران گفتند که ابزار تیز بیاورید، زیرا اکنون زمان سرنوشت‌سازی فرا رسیده است.
سر تنگ تابوت را باز کرد
به نوی یکی مویه آغاز کرد
هوش مصنوعی: در تابوت را باز کردند و یکی شروع به گریه و زاری کرد.
چو مادرش با خواهران روی شاه
پر از مشک دیدند ریش سیاه
هوش مصنوعی: وقتی مادرش با خواهرانش، شاه را دیدند که بر روی ترکی از عطر مشک نشسته و ریشی سیاه دارد.
برفتند یکسر ز بالین شاه
خروشان به نزدیک اسپ سیاه
هوش مصنوعی: همه به طور یکجا از کنار تخت پادشاه دور شدند و به سوی اسب سیاه رفتند.
بسودند پر مهر یال و برش
کتایون همی ریخت خاک از برش
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که کتایون، شخصیت مهربان و باوقار، به نوعی به سرزمینش افتخار می‌کند و خاک از سرش می‌ریزد. این تصویر نشان‌دهنده عظمت و شکوه اوست و به نوعی نشان‌دهنده اتصال او به زادگاه و میراثش است.
کزو شاه را روز برگشته بود
به آورد بر پشت او کشته بود
هوش مصنوعی: آن کسی که باعث شده بود روزگار شاه تغییر کند، اکنون در میدان نبرد کشته شده بود و روی دوش او افتاده بود.
کزین پس کرا برد خواهی به جنگ
کرا داد خواهی به چنگ نهنگ
هوش مصنوعی: اگر پس از این، کسی را بخواهی به جنگ ببری یا در دستت اسیر کنی، چه کسی را انتخاب خواهی کرد؟
به یالش همی اندرآویختند
همی خاک بر تارکش ریختند
هوش مصنوعی: آنها به یال او چنگ می‌زدند و خاک بر تیرکمانش می‌پاشیدند.
به ابر اندر آمد خروش سپاه
پشوتن بیامد به ایوان شاه
هوش مصنوعی: صدای هیاهوی سپاه پشوتن به آسمان بلند شد و به سرای پادشاه رسید.
خروشید و دیدش نبردش نماز
بیامد به نزدیک تختش فراز
هوش مصنوعی: او به شدت اعتراض کرد و در تلاش بود که او را ببیند، در حالی که نماز به نزدیکی سلطنت او آمده بود.
به آواز گفت ای سر سرکشان
ز برگشتن بختت آمد نشان
هوش مصنوعی: ای سرکشان، با صدای بلند بگو که نشانه‌ای از بازگشتن بخت و اقبال تو آشکار شده است.
ازین با تن خویش بد کرده‌ای
دم از شهر ایران برآورده‌ای
هوش مصنوعی: تو با بدخویی خود و با رفتار ناپسندت، به این شکل حرف از سرزمین ایران می‌زنی و اصلاً به مقام و ارزش آن توجه نمی‌کنی.
ز تو دور شد فره و بخردی
بیابی تو بادافره ایزدی
هوش مصنوعی: اگر از تو دور شود نعمت و خرد، می‌توانی به قدرتی divine دست یابی.
شکسته شد این نامور پشت تو
کزین پس بود باد در مشت تو
هوش مصنوعی: این شخص مشهور و قوی دیگر نتوانست بر تو ایستادگی کند و از این به بعد قدرت و باد در دستان تو خواهد بود.
پسر را به خون دادی از بهر تخت
که مه تخت بیناد چشمت مه بخت
هوش مصنوعی: پسر را به خاطر رسیدن به سلطنت قربانی کردی، در حالی که این تخت، مانند ماه، تنها در چشمان توست و خوشبختی‌ات را رقم می‌زند.
جهانی پر از دشمن و پر بدان
نماند بتو تاج تا جاودان
هوش مصنوعی: دنیا پر از دشمن و بدی‌هاست و نخواهد گذاشت که تو همیشه در آرامش و مقام بمانی.
بدین گیتیت در نکوهش بود
به روز شمارت پژوهش بود
هوش مصنوعی: در اینجا، موضوع انتقاد و نکوهش به همراه اهمیت بررسی و تحقیق درباره روزها و وقایع زندگی مطرح شده است. این بیان نشان‌دهنده این است که در زندگی باید به نقد و بررسی دقیق پرداخت تا فهم بهتری از رخدادها به دست آید.
بگفت این و رخ سوی جاماسپ کرد
که ای شوم بدکیش و بدزاد مرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و چهره‌اش را به سوی جاماسپ کرد و گفت: ای مرد بدجنس و بدنهاد، تو بدبختی.
ز گیتی ندانی سخن جز دروغ
به کژی گرفتی ز هرکس فروغ
هوش مصنوعی: از دنیا جز دروغ چیزی نمی‌دانی و از هر کس به طور نادرست برمی‌داری.
میان کیان دشمنی افگنی
همی این بدان آن بدین برزنی
هوش مصنوعی: در میان مردم خوب، تو اختلاف ایجاد می‌کنی و این کار را به خاطر آن شخصی است که به تو نیکی کرده است.
ندانی همی جز بد آموختن
گسستن ز نیکی بدی توختن
هوش مصنوعی: تو چیزی جز بدی نمی‌دانی و فقط یاد گرفته‌ای که از نیکی فاصله بگیری و بدی‌های خودت را پشت سر هم به نمایش بگذاری.
یکی کشت کردی تو اندر جهان
که کس ندرود آشکار و نهان
هوش مصنوعی: شما در دنیا کسی را به قتل رساندید که هیچ‌کس جرأت نداشت به طور علنی یا پنهانی مرا با خبر کند.
بزرگی به گفتار تو کشته شد
که روز بزرگان همه گشته شد
هوش مصنوعی: به "گفتار" تو، انسان‌های بزرگ و با اهمیت نیز به زانو درآمدند و دیگر نشانی از بزرگان باقی نمانده است.
تو آموختی شاه را راه کژ
ایا پیر بی‌راه و کوتاه و کژ
هوش مصنوعی: تو به شاه یاد دادی که چگونه به راه‌های نادرست برود، ای پیر که خود در مسیر پر پیچ و خم و کوتاه و اشتباه هستی.
تو گفتی که هوش یل اسفندیار
بود بر کف رستم نامدار
هوش مصنوعی: تو فرمودی که هوش و ذکاوت یل اسفندیار در دست رستم، پهلوان نامی است.
بگفت این و گویا زبان برگشاد
همه پند و اندرز او کرد یاد
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و زبانش به صحبت باز شد و تمام نصیحت‌ها و اندرزهای او را به یاد آورد.
هم اندرز بهمن به رستم بگفت
برآورد رازی که بود از نهفت
هوش مصنوعی: بهمن به رستم نصیحت کرد و رازی را که پنهان بود، فاش کرد.
چو بشنید اندرز او شهریار
پشیمان شد از کار اسفندیار
هوش مصنوعی: وقتی شهریار نصیحت او را شنید، از کارهای خود نسبت به اسفندیار پشیمان شد.
پشوتن بگفت آنچ بودش نهان
به آواز با شهریار جهان
هوش مصنوعی: پشوتن آن چیزی را که در دل داشت، به طور واضح و رسا به فرمانروای جهان گفت.
چو پردخته گشت از بزرگان سرای
برفتند به آفرید و همای
هوش مصنوعی: وقتی که خانه از بزرگان آراسته و تزیین شد، آنها به سوی آفرینش و خلقت رفتند.
به پیش پدر بر بخستند روی
ز درد برادر بکندند موی
هوش مصنوعی: برادر در اثر درد و ناراحتی، به سمت پدر رفت و موهای خود را کند.
به گشتاسپ گفتند کای نامدار
نیندیشی از کار اسفندیار
هوش مصنوعی: به گشتاسپ گفتند که ای شخصیت برجسته، چرا دربارهٔ اقدامات اسفندیار نگرانی نداری؟
کجا شد نخستین به کین زریر
همی گور بستد ز چنگال شیر
هوش مصنوعی: کجا رفت آن زمان که زریر برای انتقام، گور را از دندان‌های شیر گرفت؟
ز ترکان همی کین او بازخواست
بدو شد همی پادشاهیت راست
هوش مصنوعی: از ترک‌ها شکایت او را بررسی کردند و سپس پادشاهی‌اش برقرار شد.
به گفتار بدگوش کردی به بند
بغل گران و به گرز و کمند
هوش مصنوعی: به گفته‌های ناپسند گوش ندهی و خود را در زنجیره‌های سنگین و به ضربه و طناب گرفتار نکن.
چو او بسته آمد نیا کشته شد
سپه را همه روز برگشته شد
هوش مصنوعی: زمانی که او وارد شد، سرنوشت نیروهای دشمن تغییر کرد و همه چیز به عقب برگشت.
چو ارجاسپ آمد ز خلخ به بلخ
همه زندگانی شد از رنج تلخ
هوش مصنوعی: زمانی که ارجاسپ از خلخ به بلخ آمد، تمامی زندگی به خاطر درد و رنج تلخ دچار مشکل و سختی شد.
چو ما را که پوشیده داریم روی
برهنه بیاورد ز ایوان به کوی
هوش مصنوعی: اگر ما را به طور پنهانی پوشیده نگه دارند، پس چه کسی می‌تواند به راحتی از ما، که ظاهرمان عریان است، به ایوان و از آن به کوی منتقل کند؟
چو نوش‌آذر زردهشتی بکشت
گرفت آن زمان پادشاهی به مشت
هوش مصنوعی: زمانی که نوش‌آذر، زردشتی را به قتل رسانید، در آن لحظه، حکومت را به دست گرفت.
تو دانی که فرزند مردی چه کرد
برآورد ازیشان دم و دود و گرد
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که فرزند آن مرد چه کارهایی انجام داد و از میان آن‌ها چه بخار و گرد و غباری به وجود آورد.
ز رویین دژ آورد ما را برت
نگهبان کشور بد و افسرت
هوش مصنوعی: از دژ محکمی که مانند فولاد است، تو ما را به عنوان نگهبان کشور و فرمانده‌ات به اینجا آوردی.
از ایدر به زابل فرستادیش
بسی پند و اندرزها دادیش
هوش مصنوعی: از ایدر به زابل فرستادیش و به او نصیحت‌ها و آموزش‌های زیادی را منتقل کردی.
که تا از پی تاج بیجان شود
جهانی برو زار و پیچان شود
هوش مصنوعی: جهانی که تنها به دنبال قدرت و ثروت است، به زودی دچار درد و رنج خواهد شد و در این مسیر، همه چیز در هم و بر هم می‌شود.
نه سیمرغ کشتش نه رستم نه زال
تو کشتی مر او را چو کشتی منال
هوش مصنوعی: نه سیمرغ او را کشت و نه رستم و زال، تو هم او را نکش، مانند من، که غمگین و اندوهگین شده‌ام.
ترا شرم بادا ز ریش سپید
که فرزند کشتی ز بهر امید
هوش مصنوعی: شرم‌ات باد از پیشانی سپید، چراکه فرزند، باید برای امید و آینده تلاش کند.
جهاندار پیش از تو بسیار بود
که بر تخت شاهی سزاوار بود
هوش مصنوعی: پیش از تو، افراد بسیاری بودند که شایستگی نشستن بر تخت سلطنت را داشتند.
به کشتن ندادند فرزند را
نه از دودهٔ خویش و پیوند را
هوش مصنوعی: آن‌ها فرزند خود را نکشتند، نه به خاطر خویشاوندی و رابطه‌اش با آن‌ها.
چنین گفت پس با پشوتن که خیز
برین آتش تیزبر آب ریز
هوش مصنوعی: سپس به پشوتن گفت که برخیز و به این آتش تند نزدیک شو و آب بریز.
بیامد پشوتن ز ایوان شاه
زنان را بیاورد زان جایگاه
هوش مصنوعی: پشوتن از ایوان شاه به سراغ زنان آمد و آن‌ها را از آن مکان با خود برد.
پشوتن چنین گفت با مادرش
که چندین به تنگی چه کوبی درش
هوش مصنوعی: پشوتن با مادرش گفت: چرا اینقدر به من فشار می‌آوری و ناراحت می‌کنی؟
که او شاد خفتست و روشن‌روان
چو سیر آمد از مرز و از مرزبان
هوش مصنوعی: او خوشحال و سرزنده است، مانند کسی که پس از عبور از مرز و دیدن نگهبان، احساس آرامش و آزادی می‌کند.
بپذرفت مادر ز دین‌دار پند
به داد خداوند کرد او پسند
هوش مصنوعی: مادر نصیحت دین‌دار را پذیرفت و به خاطر رضایت خداوند به آن عمل کرد.
ازان پس به سالی به هر برزنی
به ایران خروشی بد و شیونی
هوش مصنوعی: پس از آن در هر سال در هر دشت و زمین‌ای در ایران، شور و هیجانی خواهد بود.
ز تیر گز و بند دستان زال
همی مویه کردند بسیار سال
هوش مصنوعی: مدت‌های طولانی، زال به خاطر تیر گز و بستن دستانش شکایت و گله‌گذاری کرد.

حاشیه ها

1396/03/11 15:06
دکتر امین لو

بَش = یال
جوله = تیردان
-----------------------------------------------
جهانی پر از دشمن و پر بدان نماند بع تو تاج تا جاودان
در مصرع دوم کلمه "بع" باید اصلاح شود "به" صحیح است
-------------------------------------------------------------------به گفتار بدگوش کردی به بند بغل گران و به گرز و کمند
در مصرع دوم کلمه "بغل" بهتر است "به غلّ" نوشته می شد.

1400/10/30 09:12
امیر حسین جلیلیان

عیب غیرملقبه