گنجور

بخش ۲۸

بدانست رستم که لابه به کار
نیاید همی پیش اسفندیار
کمان را به زه کرد و آن تیر گز
که پیکانش را داده بد آب رز
همی راند تیر گز اندر کمان
سر خویش کرده سوی آسمان
همی گفت کای پاک دادار هور
فزایندهٔ دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان مرا
توان مرا هم روان مرا
که چندین بپیچم که اسفندیار
مگر سر بپیچاند از کارزار
تو دانی که بیداد کوشد همی
همی جنگ و مردی فروشد همی
به بادافره این گناهم مگیر
توی آفرینندهٔ ماه و تیر
چو خودکامه جنگی بدید آن درنگ
که رستم همی دیر شد سوی جنگ
بدو گفت کای سگزی بدگمان
نشد سیر جانت ز تیر و کمان
ببینی کنون تیر گشتاسپی
دل شیر و پیکان لهراسپی
یکی تیر بر ترگ رستم بزد
چنان کز کمان سواران سزد
تهمتن گز اندر کمان راند زود
بران سان که سیمرغ فرموده بود
بزد تیر بر چشم اسفندیار
سیه شد جهان پیش آن نامدار
خم آورد بالای سرو سهی
ازو دور شد دانش و فرهی
نگون شد سر شاه یزدان‌پرست
بیفتاد چاچی کمانش ز دست
گرفته بش و یال اسپ سیاه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه
چنین گفت رستم به اسفندیار
که آوردی آن تخم زفتی به بار
تو آنی که گفتی که رویین تنم
بلند آسمان بر زمین بر زنم
من از شست تو هشت تیر خدنگ
بخوردم ننالیدم از نام و ننگ
به یک تیر برگشتی از کارزار
بخفتی بران بارهٔ نامدار
هم‌اکنون به خاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت
هم‌انگه سر نامبردار شاه
نگون اندر آمد ز پشت سیاه
زمانی همی بود تا یافت هوش
بر خاک بنشست و بگشاد گوش
سر تیر بگرفت و بیرون کشید
همی پر و پیکانش در خون کشید
همانگه به بهمن رسید آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
بیامد به پیش پشوتن بگفت
که پیکار ما گشت با درد جفت
تن ژنده پیل اندر آمد به خاک
دل ما ازین درد کردند چاک
برفتد هر دو پیاده دوان
ز پیش سپه تا بر پهلوان
بدیدند جنگی برش پر ز خون
یکی تیر پرخون به دست اندرون
پشوتن بر و جامه را کرد چاک
خروشان به سر بر همی کرد خاک
همی گشت بهمن به خاک اندرون
بمالید رخ را بدان گرم خون
پشوتن همی گفت راز جهان
که داند ز دین‌آوران و مهان
چو اسفندیاری که از بهر دین
به مردی برآهیخت شمشیر کین
جهان کرد پاک از بد بت‌پرست
به بد کار هرگز نیازید دست
به روز جوانی هلاک آمدش
سر تاجور سوی خاک آمدش
بدی را کزو هست گیتی به درد
پرآزار ازو جان آزاد مرد
فراوان برو بگذرد روزگار
که هرگز نبیند بد کارزار
جوانان گرفتندش اندر کنار
همی خون ستردند زان شهریار
پشوتن بروبر همی مویه کرد
رخی پر ز خون و دلی پر ز درد
همی گفت زار ای یل اسفندیار
جهانجوی و از تخمهٔ شهریار
که کند این چنین کوه جنگی ز جای
که افگند شیر ژیان را ز پای
که کند این پسندیده دندان پیل
که آگند با موج دریای نیل
چه آمد برین تخمه از چشم بد
که بر بدکنش بی‌گمان بد رسد
کجا شد به رزم اندرون ساز تو
کجا شد به بزم آن خوش آواز تو
کجا شد دل و هوش و آیین تو
توانایی و اختر و دین تو
چو کردی جهان را ز بدخواه پاک
نیامدت از پیل وز شیر باک
کنون آمدت سودمندی به کار
که در خاک بیند ترا روزگار
که نفرین برین تاج و این تخت باد
بدین کوشش بیش و این بخت باد
که چو تو سواری دلیر و جوان
سرافراز و دانا و روشن‌روان
بدین سان شود کشته در کارزار
به زاری سرآید برو روزگار
که مه تاج بادا و مه تخت شاه
مه گشتاسپ و جاماسپ و آن بارگاه
چنین گفت پر دانش اسفندیار
که ای مرد دانای به روزگار
مکن خویشتن پیش من بر تباه
چنین بود بهر من از تاج و گاه
تن کشته را خاک باشد نهال
تو از کشتن من بدین سان منال
کجا شد فریدون و هوشنگ و جم
ز باد آمده باز گردد به دم
همان پاک‌زاده نیاکان ما
گزیده سرافراز و پاکان ما
برفتند و ما را سپردند جای
نماند کس اندر سپنجی سرای
فراوان بکوشیدم اندر جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
که تا رای یزدان به جای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم
چو از من گرفت ای سخن روشنی
ز بد بسته شد راه آهرمنی
زمانه بیازید چنگال تیز
نبد زو مرا روزگار گریز
امید من آنست کاندر بهشت
دل‌افروز من بدرود هرچ کشت
به مردی مرا پور دستان نکشت
نگه کن بدین گز که دارم به مشت
بدین چوب شد روزگارم به سر
ز سیمرغ وز رستم چاره‌گر
فسونها و نیرنگها زال ساخت
که اروند و بند جهان او شناخت
چو اسفندیار این سخن یاد کرد
بپیچید و بگریست رستم به درد
چنین گفت کز دیو ناسازگار
ترا بهره رنج من آمد به کار
چنانست کو گفت یکسر سخن
ز مردی به کژی نیفگند بن
که تا من به گیتی کمر بسته‌ام
بسی رزم گردنکشان جسته‌ام
سواری ندیدم چو اسفندیار
زره‌دار با جوشن کارزار
چو بیچاره برگشتم از دست اوی
بدیدم کمان و بر و شست اوی
سوی چاره گشتم ز بیچارگی
بدادم بدو سر به یکبارگی
زمان ورا در کمان ساختم
چو روزش سرآمد بینداختم
گر او را همی روز باز آمدی
مرا کار گز کی فراز آمدی
ازین خاک تیره بباید شدن
به پرهیز یک دم نشاید زدن
همانست کز گز بهانه منم
وزین تیرگی در فسانه منم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانست رستم که لابه به کار
نیاید همی پیش اسفندیار
هوش مصنوعی: رستم فهمید که درخواست و گریه کردن در برابر اسفندیار اثر ندارد و نمی‌تواند او را تحت تاثیر قرار دهد.
کمان را به زه کرد و آن تیر گز
که پیکانش را داده بد آب رز
هوش مصنوعی: او کمان را کشیده و تیری را آماده کرده است که نوک آن به زیبایی و لطافت همانند گل رز است.
همی راند تیر گز اندر کمان
سر خویش کرده سوی آسمان
هوش مصنوعی: تیری که در کمان قرار دارد، به سمت آسمان پرتاب می‌شود.
همی گفت کای پاک دادار هور
فزایندهٔ دانش و فر و زور
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای خداوند پاک و بی‌نظیر، تو که دانش و بزرگی و قدرت را افزایش می‌دهی.
همی بینی این پاک جان مرا
توان مرا هم روان مرا
هوش مصنوعی: این بیت به بیان پاکی و قدرت روح و جان انسان می‌پردازد. به نوعی اشاره دارد که انسان به خاطر این پاکی توانایی‌های بسیاری دارد و روح او نیز در این مسیر به شکل آزاد و سرزنده‌ای جاری است.
که چندین بپیچم که اسفندیار
مگر سر بپیچاند از کارزار
هوش مصنوعی: من چندین بار دور می‌شوم و برای اسفندیار تلاش می‌کنم تا او هم از میدان جنگ منحرف شود.
تو دانی که بیداد کوشد همی
همی جنگ و مردی فروشد همی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که ظلم و ستم به جنگ و مبارزه ادامه می‌دهد و مردانگی و شجاعت را از بین می‌برد.
به بادافره این گناهم مگیر
توی آفرینندهٔ ماه و تیر
هوش مصنوعی: گناه من را به باد نده، ای خالق ماه و تیر.
چو خودکامه جنگی بدید آن درنگ
که رستم همی دیر شد سوی جنگ
هوش مصنوعی: وقتی خودکامه که جنگ را مشاهده کرد، درنگ کرد، زیرا رستم نیز به سمت نبرد دیر آمده بود.
بدو گفت کای سگزی بدگمان
نشد سیر جانت ز تیر و کمان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای بدگمان، نترس و از تیر و کمان نلرز، زیرا جان تو از این خطرات نجات یافته است.
ببینی کنون تیر گشتاسپی
دل شیر و پیکان لهراسپی
هوش مصنوعی: ببین که چه نیرومند و شجاع است، در دل شیر، تیر گشتاسپ و نیزهٔ لهراسپی.
یکی تیر بر ترگ رستم بزد
چنان کز کمان سواران سزد
هوش مصنوعی: یک نفر تیر را به سمت رستم پرتاب کرد به طوری که به نظر می‌رسید این تیر از کمان سواران نشأت گرفته است.
تهمتن گز اندر کمان راند زود
بران سان که سیمرغ فرموده بود
هوش مصنوعی: تهمتن به سرعت تیر را در کمان گذاشت، همان‌طور که سیمرغ به او دستور داده بود.
بزد تیر بر چشم اسفندیار
سیه شد جهان پیش آن نامدار
هوش مصنوعی: تیر به چشم اسفندیار برخورد کرد و به خاطر این واقعه، دنیا در برابر آن قهرمان تاریک و ناامید شد.
خم آورد بالای سرو سهی
ازو دور شد دانش و فرهی
هوش مصنوعی: درختی بلند و زیبای سرو نازک و خوش‌خط دارد که در برابر چشمانش زانوی ادب به زمین آورده، و از او دور شد علم و فضیلت.
نگون شد سر شاه یزدان‌پرست
بیفتاد چاچی کمانش ز دست
هوش مصنوعی: سر شاه یزدان‌پرست (پیرو خدا) به زمین افتاد و کمانش از دستش رها شد.
گرفته بش و یال اسپ سیاه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه
هوش مصنوعی: سرویس و یال اسب سیاه به رنگ خون لعل درآمد و خاک میدان نبرد را به خود گرفت.
چنین گفت رستم به اسفندیار
که آوردی آن تخم زفتی به بار
هوش مصنوعی: رستم به اسفندیار گفت که تو آن تخم سنگین و سخت را به بار آوردی.
تو آنی که گفتی که رویین تنم
بلند آسمان بر زمین بر زنم
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که گفتی که من به قدری قوی هستم که می‌توانم آسمان را بر زمین بیفشانم.
من از شست تو هشت تیر خدنگ
بخوردم ننالیدم از نام و ننگ
هوش مصنوعی: من از دوری تو زخم‌های زیادی خوردم، اما هیچ‌گاه به خاطر شهرت یا آبرویم شکایت نکردم.
به یک تیر برگشتی از کارزار
بخفتی بران بارهٔ نامدار
هوش مصنوعی: با یک تیر به سمت هدف برگشتی و پس از مبارزه، بر روی دشت مشهور خوابیده‌ای.
هم‌اکنون به خاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت
هوش مصنوعی: هم‌اکنون سر تو به خاک خواهد افتاد و دل مادرت که همیشه مهربان بوده، به خاطر تو خواهد سوخت.
هم‌انگه سر نامبردار شاه
نگون اندر آمد ز پشت سیاه
هوش مصنوعی: در آن لحظه نامدار شاه از پشت سیاه فرو افتاد.
زمانی همی بود تا یافت هوش
بر خاک بنشست و بگشاد گوش
هوش مصنوعی: زمانی طولانی گذشت تا این که شخصی با هوش و فهم خود بر روی زمین نشسته و به دقت به اطراف گوش فرا داد.
سر تیر بگرفت و بیرون کشید
همی پر و پیکانش در خون کشید
هوش مصنوعی: سرباز تیر را برداشت و آن را بیرون کشید و همزمان نیز پر و پیکانش را به خون آغشته کرد.
همانگه به بهمن رسید آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: در همان لحظه، خبر به بهمن رسید که آن سرزمین سلطنتی تاریک و نامساعد شده است.
بیامد به پیش پشوتن بگفت
که پیکار ما گشت با درد جفت
هوش مصنوعی: او به نزد پشوتن آمد و گفت که جنگ ما به مصیبت و رنجی همراه شده است.
تن ژنده پیل اندر آمد به خاک
دل ما ازین درد کردند چاک
هوش مصنوعی: بدن پارت شده‌ی فیل به خاک افتاد و دل ما از این درد زخم برداشت.
برفتد هر دو پیاده دوان
ز پیش سپه تا بر پهلوان
هوش مصنوعی: دو نفر به سرعت و به صورت پیاده از جلوی ارتش می‌گذشتند تا به پیش قهرمان برسند.
بدیدند جنگی برش پر ز خون
یکی تیر پرخون به دست اندرون
هوش مصنوعی: در جنگی که بسیار خونین بود، یک تیر خونین در دست فردی مشاهده شد.
پشوتن بر و جامه را کرد چاک
خروشان به سر بر همی کرد خاک
هوش مصنوعی: پشوتن، لباسش راپاره کرد و در حالی که به سر خود خاک می‌ریخت، به شدت غمگین و ناآرام بود.
همی گشت بهمن به خاک اندرون
بمالید رخ را بدان گرم خون
هوش مصنوعی: بهمن در زمین می‌چرخید و صورتش را به خون گرم مالید.
پشوتن همی گفت راز جهان
که داند ز دین‌آوران و مهان
هوش مصنوعی: پشوتن می‌گوید فقط کسانی که به دین و بزرگان آشنایی دارند، از رازهای جهان آگاهند.
چو اسفندیاری که از بهر دین
به مردی برآهیخت شمشیر کین
هوش مصنوعی: مانند اسفندیار که برای دفاع از دین و به خاطر مردانگی، شمشیر کینه را به دست می‌گیرد.
جهان کرد پاک از بد بت‌پرست
به بد کار هرگز نیازید دست
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه جهان از شر آدم‌های بد و بت‌پرست پاک شده است و کسی که کارهای ناپسند انجام می‌دهد، هرگز به کارهای خوب و مثبت نیازی ندارد. در واقع، این بیانگر انتقاد از رفتارهای نادرست و تأکید بر پاکی و فرهیختگی است.
به روز جوانی هلاک آمدش
سر تاجور سوی خاک آمدش
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، او به گونه‌ای از پا درآمد که سرنوشتش به سمت خاک و نابودی رفت.
بدی را کزو هست گیتی به درد
پرآزار ازو جان آزاد مرد
هوش مصنوعی: بدی، که دلیل رنج و زحمت‌های دنیا است، باعث می‌شود که جان آزاد مردان به درد بیفتد.
فراوان برو بگذرد روزگار
که هرگز نبیند بد کارزار
هوش مصنوعی: زمان به سرعت می‌گذرد و هرگز بدی‌های جنگ را نخواهی دید.
جوانان گرفتندش اندر کنار
همی خون ستردند زان شهریار
هوش مصنوعی: جوانان در کنار یکدیگر جمع شدند و خون آن شاه را از زمین پاک کردند.
پشوتن بروبر همی مویه کرد
رخی پر ز خون و دلی پر ز درد
هوش مصنوعی: پشوتن به شدت ناله و فریاد می‌کرد، چهره‌اش غرق در خون و قلبش پر از درد بود.
همی گفت زار ای یل اسفندیار
جهانجوی و از تخمهٔ شهریار
هوش مصنوعی: او با صدای اندوهناک می‌گوید: ای جوانمرد اسفندیار، بزرگ‌ترین قهرمان، تو از نسل پادشاه آمده‌ای.
که کند این چنین کوه جنگی ز جای
که افگند شیر ژیان را ز پای
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند چنین کوه پرتنش و جنگی را از جای خود تکان دهد، در حالی که شیر قوی و نیرومند را به زمین می‌اندازد؟
که کند این پسندیده دندان پیل
که آگند با موج دریای نیل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چه کسی می‌تواند دندان‌های نیش یک فیل را بشکند، در حالی که آن دندان‌ها با موج‌های دریا مانند نیل آغشته شده‌اند. به طور کلی، این تصویر احساس قدرت و سختی را به ذهن می‌آورد و نشان‌دهنده‌ی سختی انجام کارهایی دشوار است.
چه آمد برین تخمه از چشم بد
که بر بدکنش بی‌گمان بد رسد
هوش مصنوعی: چه بلایی بر سر این تخم (نطفه) آمده که از چشم بد است، زیرا بدون شک بدی به بدکنش می‌رسد.
کجا شد به رزم اندرون ساز تو
کجا شد به بزم آن خوش آواز تو
هوش مصنوعی: کجا رفت آن ساز جنگی‌ات، و کجا رفته صدای دل‌انگیزت در مجالس شادی؟
کجا شد دل و هوش و آیین تو
توانایی و اختر و دین تو
هوش مصنوعی: کجا رفتند دل و عقل و خِرَد تو؟ قدرت و ستاره و ایمان تو کجا هستند؟
چو کردی جهان را ز بدخواه پاک
نیامدت از پیل وز شیر باک
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا را از دشمنان پاکسازی کردی، دیگر از خطر فیل و شیر نیز نترسید.
کنون آمدت سودمندی به کار
که در خاک بیند ترا روزگار
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن رسیده که از نفع و فایده‌ای که به دست می‌آوری استفاده کنی، زیرا زمانه به تو اهمیت می‌دهد و در تلاش است تا تو را ببیند.
که نفرین برین تاج و این تخت باد
بدین کوشش بیش و این بخت باد
هوش مصنوعی: نفرین بر این تاج و تخت که به خاطر تلاش و زحمت اینچنین نصیبم شده و بر این بخت ناخوشایند!
که چو تو سواری دلیر و جوان
سرافراز و دانا و روشن‌روان
هوش مصنوعی: چون تو سواری شجاع و جوان، با افتخار، هوشمند و با روحی روشن هستی.
بدین سان شود کشته در کارزار
به زاری سرآید برو روزگار
هوش مصنوعی: در نتیجه، در میدان نبرد کشته می‌شود و با اندوه، زمانش به پایان می‌رسد.
که مه تاج بادا و مه تخت شاه
مه گشتاسپ و جاماسپ و آن بارگاه
هوش مصنوعی: ماه مانند تاجی است که بر سر شاهان قرار دارد و مانند تخت پادشاهی است. مه، سمبلی از قدرت و عظمت است، به گونه‌ای که به یاد فرمانروایانی چون گشتاسپ و جاماسپ، بر بالای آن بارگاه درخشان است.
چنین گفت پر دانش اسفندیار
که ای مرد دانای به روزگار
هوش مصنوعی: اسفندیار با دانایی خود می‌گوید که ای مردی که به زمانه آگاهی داری، توجه کن.
مکن خویشتن پیش من بر تباه
چنین بود بهر من از تاج و گاه
هوش مصنوعی: نکن خودت را در مقابل من خراب، زیرا که این وضعیت برای من مانند تاج و مقام است.
تن کشته را خاک باشد نهال
تو از کشتن من بدین سان منال
هوش مصنوعی: تن مرده را خاک می‌پذیرد، اما نهال تو از کشتن من به این شکل ناراحت نباش.
کجا شد فریدون و هوشنگ و جم
ز باد آمده باز گردد به دم
هوش مصنوعی: فریدون، هوشنگ و جم، شخصیت‌های افسانه‌ای و بزرگ تاریخ ما بودند که اکنون در غیابشان به سر می‌بریم. آیا زمان آن نرسیده که دوباره به دنیای ما برگردند و قدرت و عظمت خود را به نمایش بگذارند؟
همان پاک‌زاده نیاکان ما
گزیده سرافراز و پاکان ما
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از نسل‌های گذشته، افرادی انتخاب شده‌اند که برجسته و با فضیلت هستند و به ما افتخار می‌کنند.
برفتند و ما را سپردند جای
نماند کس اندر سپنجی سرای
هوش مصنوعی: آنها رفتند و ما را تنها گذاشتند، حالا در این خانه و مکان دیگر کسی نیست.
فراوان بکوشیدم اندر جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم در این دنیا، چه در کارهای آشکار و چه در کارهای پنهان.
که تا رای یزدان به جای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم
هوش مصنوعی: من می‌کوشم تا خواسته‌های الهی را به انجام برسانم و برای این کار، خرد و عقل خود را به ابزار هدایت و راهنمایی تبدیل می‌کنم.
چو از من گرفت ای سخن روشنی
ز بد بسته شد راه آهرمنی
هوش مصنوعی: وقتی که روشنایی کلامم را از من گرفت، راه نیکی و خوبی مسدود شد.
زمانه بیازید چنگال تیز
نبد زو مرا روزگار گریز
هوش مصنوعی: وقت و زمان به شدت به من فشار می‌آورد و زندگی‌ام مخصوصاً در این دوران بسیار سخت و دشوار شده است.
امید من آنست کاندر بهشت
دل‌افروز من بدرود هرچ کشت
هوش مصنوعی: امید من این است که در بهشت، قلب شاداب من از هر چیزی که کشته‌ام وداع کند.
به مردی مرا پور دستان نکشت
نگه کن بدین گز که دارم به مشت
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که به دلیل قدرت و توانایی‌هایی که دارد، به او آسیب نمی‌رسد و می‌تواند به خوبی از خود دفاع کند. او از دیگران می‌خواهد که به توانایی‌ها و قدرتش توجه کنند تا ببینند چگونه می‌تواند در مقابل خطرات ایستادگی کند.
بدین چوب شد روزگارم به سر
ز سیمرغ وز رستم چاره‌گر
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به این سختی و مشکلات گذشته و به سر آمده است، مانند داستان سیمرغ و رستم که نشانه‌ای از چاره‌جویی و قدرت است.
فسونها و نیرنگها زال ساخت
که اروند و بند جهان او شناخت
هوش مصنوعی: زال، با استفاده از ترفندها و حقه‌ها، جهان را به خوبی شناخت و به مدیریت آن پرداخت.
چو اسفندیار این سخن یاد کرد
بپیچید و بگریست رستم به درد
هوش مصنوعی: وقتی اسفندیار این صحبت را به یاد آورد، رستم از شدت ناراحتی و درد، به شدت به خود پیچید و اشک ریخت.
چنین گفت کز دیو ناسازگار
ترا بهره رنج من آمد به کار
هوش مصنوعی: او گفت که از شیطانی که نمی‌تواند سازگار باشد، بهره‌ای از رنج من برای تو فراهم آمده است.
چنانست کو گفت یکسر سخن
ز مردی به کژی نیفگند بن
هوش مصنوعی: اگر کسی حقیقت را بدون تحریف و کج‌فهمی بیان کند، نشان‌دهنده‌ی صداقت و مدیریت او است.
که تا من به گیتی کمر بسته‌ام
بسی رزم گردنکشان جسته‌ام
هوش مصنوعی: من در این دنیا تصمیم گرفته‌ام که به مبارزه بپردازم و در این راه، با بسیاری از جنگجویان بزرگ مواجه شده‌ام.
سواری ندیدم چو اسفندیار
زره‌دار با جوشن کارزار
هوش مصنوعی: هیچ سوارکاری را همچون اسفندیار که به زره و زین جنگی آراسته باشد، ندیدم.
چو بیچاره برگشتم از دست اوی
بدیدم کمان و بر و شست اوی
هوش مصنوعی: وقتی در حالتی ناامید به او برگشتم، همان جا کمان و قامت او را دیدم.
سوی چاره گشتم ز بیچارگی
بدادم بدو سر به یکبارگی
هوش مصنوعی: به سمت راه‌حلی رفتم تا از بیچارگی نجات پیدا کنم و در یک لحظه همه چیز را به او سپردم.
زمان ورا در کمان ساختم
چو روزش سرآمد بینداختم
هوش مصنوعی: زمان را برای او در کمان آماده کردم، اما وقتی روزش به پایان رسید، او را رها کردم.
گر او را همی روز باز آمدی
مرا کار گز کی فراز آمدی
هوش مصنوعی: اگر او هم روزی به سراغ من بیاید، چه فایده‌ای دارد؟ من که پیش از این کارم تمام شده است.
ازین خاک تیره بباید شدن
به پرهیز یک دم نشاید زدن
هوش مصنوعی: برای رهایی از این سرزمین تاریک، باید به دوری و احتیاط بیاندیشی و هرگز نباید در یک لحظه به سمت خطر بروی.
همانست کز گز بهانه منم
وزین تیرگی در فسانه منم
هوش مصنوعی: من همانی هستم که بهانه‌ام نیش زنبور است و در این تاریکی، داستان من همین است.

حاشیه ها

1391/03/19 12:06
ناشناس

درود بر شما
گویا در مصرع «برفتد هر دو پیاده دوان»، برفتند صحیح باشد.

1395/06/20 12:09
محمد ضیااحمدی

نگون اندر آمد ز پشت سیاه / سیاه اسب اسفندیار است .سپاه نوشته شده که معنی را نمیرساند

1395/06/20 12:09
محمد ضیااحمدی

سیاه اسب اسفندیار است وسپاه در اینجا معنی ندارد

1396/03/11 14:06
دکتر امین لو

اروند به معنی حیله و فریب

1397/04/11 01:07
منوچهر تقوی بیات

همی گفت کای پاک دادار هور
فزایندهٔ دانش و فر و زور
"این پاک دادار هور" با باور رستم همخوانی دارد نه یزدان پاک و یک تا که بالا همین صفحه و صفحه های پیشین به رستم نسبت داده شده است.
منوچهر تقوی بیات

1397/04/11 03:07
محسن

آقای تقوی بیات
از چه صحبت می کنی؟
اینجا هم که همین درج شده
همی گفت کای پاک دادار هور
فزایندهٔ دانش و فر و زور
یزدان پاک ؟ ، یک تا و بالای صفحه را از کجا آوردی.

1398/10/18 11:01
حمیداستکی

که چو تو سواری دلیر و جوان
سرافراز و دانا و روشن‌روان
درمصراع فوق به جای واژه " چو " واژه " چون " باید
آورده شود که با وزن شعرسازگاری بیشتری دارد .

1399/10/25 10:12
هومن

باسلام و احترام:
دربیت؛
توانی‌که‌گفتی‌‌رویین‌تنم
بلنداسمان‌برزمین‌‌زنم،درکتابهای‌شاهنامه‌بجای‌‌زنم،ازکلمه‌افکنم‌استفاده‌شده‌بود‌که‌؛
توانی‌که‌گفتی‌رویین‌تنم
بلنداسمان‌برزمین‌افکنم
وزن‌قافیه‌بهتر‌رعایت‌شده،باسپاس.

1399/10/30 03:12
آزادبخت

تو انی که گفتی که رویین تنم
بلند اسمان بر زمین افکنم

1399/10/12 16:01
مریم

شرمنده معنییشو ندارید

1399/11/13 13:02
آزادبخت

کس دیگر هم مانند من هربار اینها را میخواند اشکش روان است ؟

1399/12/05 18:03
علی

لطفا تصحیح شود:
چو از من گرفت ای سخن روشنی ----> چو از من گرفت این سخن روشنی

1399/12/16 19:03
علی رضا

چنین گفت رستم به اسفندیار که آوردی آن تخم زفتی به بار
زفتی به فتح ز یا به ضم ز؟

1401/01/17 13:04
حامد نامی

در بیت ۷۳

بدادم بدو سر به یکبارگی

منظور چیست؟

1402/01/12 12:04
ناصر مرادی

مجبور شدم از توصیه (چاره) زال، یعنی استفاده از چوب گز، اطاعت کنم

1401/11/13 18:02
رضا هادی پور

تو بعضی کتابها "بزد راست بر چشم اسفندیار* سیه شد جهان پیش آن نامدار" اومده.

نظر اساتید ادب فارسی مهمه اما به نظر این حقیر همینی که بالا نوشتم قشنگتره

در ضمن یه بیت دیگه اش هم "بدانسان که سیمرغ فرموده بود" در جاهای دیگه خوندم نه " برآنسان...."  

 

1402/01/12 12:04
ناصر مرادی

منظور رستم در بیت آخر چیست؟

1402/05/13 08:08
اردوان

بیت ۶ معنا ندارد. بهتر است اینگونه باشد.

که چندین بکوشم که اسفندیار        مگر سر بگرداند از کارزار

شاهنامه فردوسی ویراش استاد فریدون جنیدی