گنجور

بخش ۲۳

بدانگه که رزم یلان شد دراز
همی دیر شد رستم سرفراز
زواره بیاورد زان سو سپاه
یکی لشکری داغ‌دل کینه‌خواه
به ایرانیان گفت رستم کجاست
برین روز بیهوده خامش چراست
شما سوی رستم به جنگ آمدید
خرامان به چنگ نهنگ آمدید
همی دست رستم نخواهید بست
برین رزمگه بر نشاید نشست
زواره به دشنام لب برگشاد
همی کرد گفتار ناخوب یاد
برآشفت ازان پور اسفندیار
سواری بد اسپ‌افگن و نامدار
جوانی که نوش آذرش بود نام
سرافراز و جنگاور و شادکام
برآشفت با سگزی آن نامدار
زبان را به دشنام بگشاد خوار
چنین گفت کآری گو برمنش
به فرمان شاهان کند بدکنش
نفرمود ما را یل اسفندیار
چنین با سگان ساختن کارزار
که پیچد سر از رای و فرمان او
که یارد گذشتن ز پیمان او
اگر جنگ بر نادرستی کنید
به کار اندرون پیش دستی کنید
ببینید پیکار جنگاوران
به تیغ و سنان و به گرز گران
زواره بفرمود کاندر نهید
سران را ز خون بر سر افسر نهید
زواره بیامد به پیش سپاه
دهاده برآمد ز آوردگاه
بکشتند ز ایرانیان بی‌شمار
چو نوش‌آذر آن دید بر ساخت کار
سمند سرافراز را بر نشست
بیامد یکی تیغ هندی به دست
یکی نامور بود الوای نام
سرافراز و اسپ‌افگن و شادکام
کجا نیزهٔ رستم او داشتی
پس پشت او هیچ نگذاشتی
چو از دور نوش‌آذر او را بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
یکی تیغ زد بر سر و گردنش
بدو نیمه شد پیل‌پیکر تنش
زواره برانگیخت اسپ نبرد
به تندی به نوش‌آذر آواز کرد
که او را فگندی کنون پای دار
چو الوای را من نخوانم سوار
زواره یکی نیزه زد بر برش
به خاک اندر آمد همانگه سرش
چو نوش‌آذر نامور کشته شد
سپه را همه روز برگشته شد
برادرش گریان و دل پر ز جوش
جوانی که بد نام او مهرنوش
غمی شد دل مرد شمشیرزن
برانگیخت آن بارهٔ پیلتن
برفت از میان سپه پیش صف
ز درد جگر بر لب آورده کف
وزان سو فرامرز چون پیل مست
بیامد یکی تیغ هندی به دست
برآویخت با او همی مهرنوش
دو رویه ز لشکر برآمد خروش
گرامی دو پرخاشجوی جوان
یکی شاهزاده دگر پهلوان
چو شیران جنگی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
در آوردگه تیز شد مهرنوش
نبودش همی با فرامرز توش
بزد تیغ بر گردن اسپ خویش
سر بادپای اندرافگند پیش
فرامرز کردش پیاده تباه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه
چو بهمن برادرش را کشته دید
زمین زیر او چون گل آغشته دید
بیامد دوان نزد اسفندیار
به جایی که بود آتش کارزار
بدو گفت کای نره شیر ژیان
سپاهی به جنگ آمد از سگزیان
دو پور تو نوش‌آذر و مهرنوش
به خواری به سگزی سپردند هوش
تو اندر نبردی و ما پر ز درد
جوانان و کی‌زادگان زیر گرد
برین تخمه این ننگ تا جاودان
بماند ز کردار نابخردان
دل مرد بیدارتر شد ز خشم
پر از تاب مغز و پر از آب چشم
به رستم چنین گفت کای بدنشان
چنین بود پیمان گردنکشان
تو گفتی که لشکر نیارم به جنگ
ترا نیست آرایش نام و ننگ
نداری ز من شرم وز کردگار
نترسی که پرسند روز شمار
ندانی که مردان پیمان‌شکن
ستوده نباشد بر انجمن
دو سگزی دو پور مرا کشته‌اند
بران خیرگی باز برگشته‌اند
چو بشنید رستم غمی گشت سخت
بلرزید برسان شاخ درخت
به جان و سر شاه سوگند خورد
به خورشید و شمشیر و دشت نبرد
که من جنگ هرگز نفرموده‌ام
کسی کین چنین کرد نستوده‌ام
ببندم دو دست برادر کنون
گر او بود اندر بدی رهنمون
فرامرز را نیز بسته دو دست
بیارم بر شاه یزدان‌پرست
به خون گرانمایگانشان بکش
مشوران ازین رای بیهوده هش
چنین گفت با رستم اسفندیار
که بر کین طاوس نر خون مار
بریزیم ناخوب و ناخوش بود
نه آیین شاهان سرکش بود
تو ای بدنشان چارهٔ خویش ساز
که آمد زمانت به تنگی فراز
بر رخش با هردو رانت به تیر
برآمیزم اکنون چو با آب شیر
بدان تا کس از بندگان زین سپس
نجویند کین خداوند کس
وگر زنده مانی ببندمت چنگ
به نزدیک شاهت برم بی‌درنگ
بدو گفت رستم کزین گفت و گوی
چه باشد مگر کم شود آبروی
به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیک و بد رهنمای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانگه که رزم یلان شد دراز
همی دیر شد رستم سرفراز
هوش مصنوعی: زمانی که نبرد پهلوانان طولانی شد، رستم بزرگ و افتخارآفرین به تأخیر افتاد.
زواره بیاورد زان سو سپاه
یکی لشکری داغ‌دل کینه‌خواه
هوش مصنوعی: زواره به میدان آمده و از آن طرف، سپاهی را به همراه خود آورده است که یک گروه جنگجو با دل‌های پر از کینه و غم هستند.
به ایرانیان گفت رستم کجاست
برین روز بیهوده خامش چراست
هوش مصنوعی: رستم به ایرانیان می‌گوید که در این روز چه چیزی موجب خاموشی و سکوت او شده است.
شما سوی رستم به جنگ آمدید
خرامان به چنگ نهنگ آمدید
هوش مصنوعی: شما با اعتماد به نفس و با طمأنینه به جنگ رستم آمدید، مثل اینکه نهنگ را در چنگ دارید.
همی دست رستم نخواهید بست
برین رزمگه بر نشاید نشست
هوش مصنوعی: شما نمی‌توانید دست رستم را در این میدان جنگ ببندید، زیرا او در اینجا نمی‌تواند آرام بگیرد.
زواره به دشنام لب برگشاد
همی کرد گفتار ناخوب یاد
هوش مصنوعی: زواره به زبان ناپسند آغاز به صحبت کرد و سخنان زشت را به یاد می‌آورد.
برآشفت ازان پور اسفندیار
سواری بد اسپ‌افگن و نامدار
هوش مصنوعی: پسر اسفندیار از چیزی ناراحت و عصبانی شد و سوار بر اسب خود، که معروف و مشهور بود، به راه افتاد.
جوانی که نوش آذرش بود نام
سرافراز و جنگاور و شادکام
هوش مصنوعی: جوانی که نامش به شهرت و افتخار معروف است و در میدان جنگ دلیر و شاد زندگی می‌کند.
برآشفت با سگزی آن نامدار
زبان را به دشنام بگشاد خوار
هوش مصنوعی: شخص مشهور با زبان تند و شدید به بدگویی و فحاشی به سگزی پرداخت و ناراحت شد.
چنین گفت کآری گو برمنش
به فرمان شاهان کند بدکنش
هوش مصنوعی: او چنین گفت که اگر کسی با من بد رفتاری کند، به دستور پادشاهان با او برخورد خواهد شد.
نفرمود ما را یل اسفندیار
چنین با سگان ساختن کارزار
هوش مصنوعی: او به ما نگفت که همچون یل اسفندیار، با سگان جنگ و مبارزه کنیم.
که پیچد سر از رای و فرمان او
که یارد گذشتن ز پیمان او
هوش مصنوعی: کسی که بتواند به راحتی از تصمیمات و دستورات او عبور کند، باید در برابر او تسلیم شود.
اگر جنگ بر نادرستی کنید
به کار اندرون پیش دستی کنید
هوش مصنوعی: اگر در جنگ به ناحق عمل کنید، بهتر است از کارهای درونی و ناپسند جلوگیری کنید.
ببینید پیکار جنگاوران
به تیغ و سنان و به گرز گران
هوش مصنوعی: ببینید نبرد جنگجویان را که با شمشیر و نیزه و چکش‌های سنگین در حال مبارزه‌اند.
زواره بفرمود کاندر نهید
سران را ز خون بر سر افسر نهید
هوش مصنوعی: زواره دستور داد که سران را در میدان نبرد به خاک بیفتند و بر روی سر آنان، خون را مانند تاجی قرار دهند.
زواره بیامد به پیش سپاه
دهاده برآمد ز آوردگاه
هوش مصنوعی: زواره به سپاه نزدیک شد و از میدان جنگ به سمت آنها آمد.
بکشتند ز ایرانیان بی‌شمار
چو نوش‌آذر آن دید بر ساخت کار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که بسیاری از ایرانیان کشته شدند، مشابه اینکه نوش‌آذر، که یک شخصیت تاریخی است، اوضاع را مشاهده کرد و متوجه شد که کارها به چه صورت در حال پیشرفت است.
سمند سرافراز را بر نشست
بیامد یکی تیغ هندی به دست
هوش مصنوعی: کسی با یک شمشیر هندی در دست بر سمند سرافراز نشسته و به سوی ما می‌آید.
یکی نامور بود الوای نام
سرافراز و اسپ‌افگن و شادکام
هوش مصنوعی: شخصی شناخته‌شده و دارای نامی درخشان بود، که سوار بر اسبش با شادمانی و افتخار ظاهر می‌شد.
کجا نیزهٔ رستم او داشتی
پس پشت او هیچ نگذاشتی
هوش مصنوعی: کجا نیزهٔ رستم را در دست داشتی، سپس هیچ چیزی را در پشت او باقی نگذاشتی؟
چو از دور نوش‌آذر او را بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی از دور زیبایی او را دید، دستش را به سمت او دراز کرد و شمشیرش را از میان کشید.
یکی تیغ زد بر سر و گردنش
بدو نیمه شد پیل‌پیکر تنش
هوش مصنوعی: کسی با شمشیر به سر و گردن او زد و بدن بزرگ و تنومندش به دو نیم شد.
زواره برانگیخت اسپ نبرد
به تندی به نوش‌آذر آواز کرد
هوش مصنوعی: سوارکار با سرعت، اسب جنگی‌اش را به حرکت درآورد و به نوش‌آذر، آواز خواند.
که او را فگندی کنون پای دار
چو الوای را من نخوانم سوار
هوش مصنوعی: اکنون که او را به دار می‌زنند، من دیگر او را سوار نمی‌خوانم.
زواره یکی نیزه زد بر برش
به خاک اندر آمد همانگه سرش
هوش مصنوعی: یکی از زوار، نیزه‌ای به طرف او پرتاب کرد و به دنبال آن، سرش بر زمین افتاد.
چو نوش‌آذر نامور کشته شد
سپه را همه روز برگشته شد
هوش مصنوعی: وقتی نوش‌آذر، که معروف و بزرگ بود، کشته شد، تمام سپاه هر روز دچار ناامیدی و دلسردی شد.
برادرش گریان و دل پر ز جوش
جوانی که بد نام او مهرنوش
هوش مصنوعی: برادرش با گریه و دل پر از احساسات جوانی که به خاطر بدنامی مهرنوش آزار می‌بیند.
غمی شد دل مرد شمشیرزن
برانگیخت آن بارهٔ پیلتن
هوش مصنوعی: دل مرد شمشیرزن پر از غم شد و او بار دیگر به میدان جنگ آمد، مانند پهلوانی که آماده نبرد است.
برفت از میان سپه پیش صف
ز درد جگر بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: او از میان سپاه خارج شد و به صف دیگران نرسید، در حالی که از درد دلش به شدت رنج می‌برد و لب‌هایش را به خون گرفته بود.
وزان سو فرامرز چون پیل مست
بیامد یکی تیغ هندی به دست
هوش مصنوعی: فرامرز، مانند فیل سرمست، از آن طرف آمد و در دستانش یک شمشیر هندی بود.
برآویخت با او همی مهرنوش
دو رویه ز لشکر برآمد خروش
هوش مصنوعی: مهرنوش با او درگیر شد و صدای بلندی از لشکر به گوش رسید.
گرامی دو پرخاشجوی جوان
یکی شاهزاده دگر پهلوان
هوش مصنوعی: دو جوان عزیز و شجاع وجود دارند، یکی از آن‌ها شاهزاده است و دیگری قهرمان.
چو شیران جنگی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند
هوش مصنوعی: سوار بر کمند جنگ، چون شیران خشمگین، به جان هم افتادند و به شدت با یکدیگر درگیر شدند.
در آوردگه تیز شد مهرنوش
نبودش همی با فرامرز توش
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، مهرنوش که قهرمان برجسته‌ای بود، به سرعت از آنجا دور شده بود و خبری از فرامرز نبود.
بزد تیغ بر گردن اسپ خویش
سر بادپای اندرافگند پیش
هوش مصنوعی: او شمشیر را بر گردن اسب خود می‌زند و سرش را به سوی باد می‌ساید.
فرامرز کردش پیاده تباه
ز خون لعل شد خاک آوردگاه
هوش مصنوعی: فرامرز، برترین و شجاع‌ترین، پس از جنگ به حالت پیاده و بدون سلاح در میدان نبرد افتاده است و خاک به رنگ خون لعل، رنگین شده است.
چو بهمن برادرش را کشته دید
زمین زیر او چون گل آغشته دید
هوش مصنوعی: چون بهمن برادرش را کشته شده دید، احساس کرد که زمین زیر پایش مانند گلی خیس و نرم شده است.
بیامد دوان نزد اسفندیار
به جایی که بود آتش کارزار
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت اسفندیار رفت، جایی که آتش جنگ شعله‌ور بود.
بدو گفت کای نره شیر ژیان
سپاهی به جنگ آمد از سگزیان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای شیر نیرومند و دلاور! سپاهی از طرف دشمن به جنگ آمده است.
دو پور تو نوش‌آذر و مهرنوش
به خواری به سگزی سپردند هوش
هوش مصنوعی: دو پسر تو، نوش‌آذر و مهرنوش، به ذلت و خواری به سگزی سپرده شدند.
تو اندر نبردی و ما پر ز درد
جوانان و کی‌زادگان زیر گرد
هوش مصنوعی: تو درگیر جنگ و نبردی و ما در عذاب و درد زندگی جوانان و کسانی هستیم که زیر بار سختی‌ها و مشکلات زندگی crushed شده‌اند.
برین تخمه این ننگ تا جاودان
بماند ز کردار نابخردان
هوش مصنوعی: این ننگ باید تا ابد بر روی این نسل باقی بماند تا یادآور رفتارهای ناپسند و نادانی‌ها باشد.
دل مرد بیدارتر شد ز خشم
پر از تاب مغز و پر از آب چشم
هوش مصنوعی: دل مرد به خاطر خشمش بیدارتر شد، در حالی که مغزش پر از هیجان و چشم‌هایش پر از اشک بود.
به رستم چنین گفت کای بدنشان
چنین بود پیمان گردنکشان
هوش مصنوعی: گفتند که ای رستم، بدن تو مانند اینان است که بر گردن‌ها قرار دارند.
تو گفتی که لشکر نیارم به جنگ
ترا نیست آرایش نام و ننگ
هوش مصنوعی: تو فرمودی که برای جنگ به اندازه کافی آماده نباشم و نیازی به لشکر نیست، نه به خاطر نام و شهرت و نه به خاطر عیب و نقص.
نداری ز من شرم وز کردگار
نترسی که پرسند روز شمار
هوش مصنوعی: تو از من شرمنده نیستی و از خداوند هم نمی‌ترسی، به این فکر نیستی که در روز شمار زندگی‌ات چه کارهایی را انجام داده‌ای.
ندانی که مردان پیمان‌شکن
ستوده نباشد بر انجمن
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که کسانی که پیمان را می‌شکنند، در جمع افراد مورد ستایش و احترام قرار نمی‌گیرند.
دو سگزی دو پور مرا کشته‌اند
بران خیرگی باز برگشته‌اند
هوش مصنوعی: دو پسر من به خاطر دو ضربه بر اثر نیکی به من آسیب زده‌اند و به همین خاطر من دیگر باز نخواهم گشت.
چو بشنید رستم غمی گشت سخت
بلرزید برسان شاخ درخت
هوش مصنوعی: وقتی رستم غمی را شنید، به شدت ناراحت شد و همچون درختی که با وزش باد به لرزه در می‌آید، لرزید.
به جان و سر شاه سوگند خورد
به خورشید و شمشیر و دشت نبرد
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه قسم خورد که به خورشید و شمشیر و میدان جنگ وفادار خواهد بود.
که من جنگ هرگز نفرموده‌ام
کسی کین چنین کرد نستوده‌ام
هوش مصنوعی: من هرگز در مورد جنگ نگویم، اما اگر کسی چنین کار زشتی کرد، ستایشش نخواهی کرد.
ببندم دو دست برادر کنون
گر او بود اندر بدی رهنمون
هوش مصنوعی: اگر برادر در کارهای بدسگالی باشد، اکنون دست‌های خود را به دور او می‌بندم تا از او دوری کنم و راهنمایی برای بدی‌اش نباشم.
فرامرز را نیز بسته دو دست
بیارم بر شاه یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: دو دست فرامرز را نیز به شاه یزدان‌پرست می‌آورم.
به خون گرانمایگانشان بکش
مشوران ازین رای بیهوده هش
هوش مصنوعی: با خون ارزشمند بزرگانشان، مشاوران را از این فکر بیهوده دور کن.
چنین گفت با رستم اسفندیار
که بر کین طاوس نر خون مار
هوش مصنوعی: اسفندیار به رستم گفت که بر خون طاوس نر که نشانه‌ی کینه‌توزی است، تأکید می‌کند.
بریزیم ناخوب و ناخوش بود
نه آیین شاهان سرکش بود
هوش مصنوعی: ما نباید چیزهای ناپسند و ناخرسند را به جان هم بریزیم؛ این رفتار با روحیه شاهان سرکش سازگار نیست.
تو ای بدنشان چارهٔ خویش ساز
که آمد زمانت به تنگی فراز
هوش مصنوعی: ای کسی که آسایش دیگران به تو وابسته است، وقتی که زمان مشکلات و تنگناها حضورت را طلب می‌کند، باید راه‌حلی برای خود پیدا کنی.
بر رخش با هردو رانت به تیر
برآمیزم اکنون چو با آب شیر
هوش مصنوعی: من اکنون همان‌طور که با آب شیر ترکیب می‌شود، می‌خواهم بر گردن اسبم با هر دو زینم تیر بیفکنم.
بدان تا کس از بندگان زین سپس
نجویند کین خداوند کس
هوش مصنوعی: بدان که از این پس هیچ‌کس از بندگان نمی‌تواند درخواست کند که خداوند چه کسی است.
وگر زنده مانی ببندمت چنگ
به نزدیک شاهت برم بی‌درنگ
هوش مصنوعی: اگر زنده بمانی، تو را به چنگ می‌آورم و به نزد شاهت می‌برم بدون معطلی.
بدو گفت رستم کزین گفت و گوی
چه باشد مگر کم شود آبروی
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: از این حرف‌ها و صحبت‌ها چه فایده‌ای دارد، جز اینکه آبرویمان کم شود؟
به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیک و بد رهنمای
هوش مصنوعی: به خدا پناه ببند و به سوی او برو، زیرا اوست که در راه نیکی و بدی هدایتگر است.

حاشیه ها

1396/03/11 13:06
دکتر امین لو

چنین گفت کری گو برمنش به فرمان شاهان کند بدکنش
در بیت فوق کلمه "کری" باید به صورت "کآری" اصلاح شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1397/04/11 00:07
منوچهر تقوی بیات

به یزدان پناه و به یزدان گرای!
این گفتار از رستم شگفت انگیز است چون او یزدان پرست نیست. اسفندیار برای همین با او جنگ می کند/ اگر ما یزدان را به معنای ایزدان بدانیم با باور رستم راست در می آید. شاید کسی این بیت را به شاهنامه افزوده است!؟
منوچهر تقوی بیات

1403/03/31 12:05
جهن یزداد

شما گویی هیچ شاهنامه نخوانده ای   گفته های رستم و خاندانش در سراسر شاهنامه از برترین نیایشهای پارسی اند ستایشهای رستم بیشمار است من  تنها از زال مینویسم

 نامه زال

 

 بدفتر نخست آفرین گسترید

بدان دادگر کو جهان آفرید

ازویست شادی ازویست زور

خداوند کیوان و ناهید و هور

خداوند هست و خداوند نیست

همه بندگانیم و ایزد یکیست


که را برکشیدی تو افگنده نیست
جز از تو جهاندار دارنده نیست
-
که دارنده و بر سر آرنده اوست
زمین و زمان را نگارنده اوست

که دارنده اویست و هم رهنمای
همو دست گیرد به هر دوسرای


به یزدان گرای و به یزدان گشای
که دارنده اویست و نیکی فزای
که بخشنده اویست و دارنده اوی
بلند آسمان را نگارنده اوی
بدو دار چشم و بدان دار گوش
که اویست دارنده جان و هوش


ز دارنده دادگر یادکن
خرد را بدین یاد بنیاد کن 

1397/04/11 04:07
محسن

رستم یزدان پرست است
شما شاهنامه نخوانده ای
در جای جای شاهنامه رستم از یزدان پاک یاد می کند :
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی
هرانکس که از دادگر یک خدای
بپیچد نیارد خرد را به جای
برین چشمه آبشخور میش نیست
همان غرم دشتی مرا خویش نیست
به جایی که تنگ اندر آید سخن
پناهت به جز پاک یزدان مکن
و
تهمتن چنین پاسخ آورد باز
که هستم ز کاووس کی بی‌نیاز
مرا تخت زین باشد و تاج و ترگ
قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
چرا دارم از خشم کاووس باک
چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک
سرم گشت سیر و دلم کرد بس
جز از پاک یزدان نترسم ز کس
و بسیار بسیار .....ازین نوع ابیات
خواهش می کنم جوانان را گمراه نکن

1403/03/31 10:05
جهن یزداد

چنین گفت با رستم اسفندیار

که بر کین  سیمرغ نر خون مار

1403/04/21 06:07
عبدالرضا فارسی

مشوران ازین رای بیهوده گش. گش به معنای صفرا می‌باشد. اشاره به عصبانی شدن دارد