بخش ۲۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
یکی چرخ را برکشید از شَگاع تو گفتی که خورشید شد در شراع
معنی شگاع را در لغتنامه نیافتم در اینترنت جستجو کردم متن زیر در سایت "پارسی ویکی " بود عینا کپی پیس کردم.
[فتح اول]این واژه در برخی از ابیات شاهنامه ی فردوسی آمده است، در جنگ رسنم و اسفندیار آمده است:
یکی چرخ را برکشید از شگاع
تو گفتی که خورشید شد در شراع
در فرهنگ بزرگ سخن و فرهنگ نظام ذیل این مدخل آمده است:شگاه=شگا=شغا=شقا به معنای تیردان.
همچنین به نقل از سوزنی آورده است:
همچون کمان کند سر کلک وی از شکوه
تیر عدوی مملکت شاه در شگاه
اما اگر به بیت بالا از فردوسی دقت شود معنای تیردان از ان استنباط نمی شود بلکه اطلاق به میدان ، شکارگاه یا رزمگاه بدان درست تر می نماید به طوریکه معنای درست بیت اینچنین خواهد بود:
اسفندیار با چخیدن به دور رستم شگاع ساخت آنچنان که خورشید در مسیر دورانی خود می چرخد. و در ادامه ی داستان اسفندیار آنچنان به این چرخش دوار ادامه می دهد که هیچ تیری از تیرهای رستم به او نمی خورد:
همی تاخت بر گردش اسفندیار
بیامد بر او تیر رستم به کار
------------------------------------------------------
به چرم اندر است گاو اسفندیار ندانم چه راند بدو روزگار
- به چرم بودن گاو:
این مثلی است که جز در شاهنامه جای دیگر نیست و کنایه از کاری است که هنوز عاقبت آن، نامعلوم است و پیدا نیست که این کار به نفع کدام کس و کدامین طرف تمام خواهد شد و گاهی گاوپیسه به چرم بودن آورد و گاه گاو تنها به چرم بودن (1) ـ چنانکه گوید:
به چرم اندر است گاو اسفندیار
در جای دیگر شاهنامه نیز آمده است:
کنون گاوپیسه به چرم اندر است
نقل از: vista.ir/content/109042/
یکی چرخ را بر کشید از شگاه
تو گفتی که خورشید شد در سراه
سرا - اوردن ه پس از الف در اخر واژگان در پارسی رواج دارد -
اما شگاع پر پیداست که نمیتواند درست باشد چرا که در عربی گاف را قاف نویسند و البته در لهجه قریش که عربی کتابی باشد گاف وجود ندارد و پارسیان همه کلمات عربی را به کتابی مینوشتند و هرگز شگاع نمیتواند در کلام هیچ عربی امده باشد و و اصلا کلامی به عربی به این شکل نداریم و در پارسی نیز شگاع نباشد -
در عجبم که چگونه بی سوادان شاهنامه را خراب کرده اند و این از سهو نیست چرا که قافیه را نیز شعاع کرده اند
به باورم چنین درست است و ان چه افزوده اند سست است
دل شاه ایران بدان تنگ شد
بروها و چهرش پر آژنگ شد
همان دم بینداخت تیر از کمان
فروشد برخش و برستم نهان
بر رخش ازان تیرها گشت سست
نبد باره و مرد جنگی درست
فرود آمد از رخش رستم چو باد
سر نامور سوی بالا نهاد
همان رخش رخشان سوی خانه شد
چنین با خداوند بیگانه شد
بران سان بخستم تنش را به تیر
که از خون او خاک شد آبگیر
ز بالا پیاده به پیمان برفت
سوی رود با گبر و شمشیر تفت
پیمان بچم اعتدال نیز است میگوید میگوید با ان همه تیر و زخم پیاده با اعتدال و راست برفت
یکی چرخ را برکشید ان دلیر
که خورشید را رنگ شد چون زریر