گنجور

بخش ۱۴

نشست از بر رخش چون پیل مست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
بیامد دمان تا به نزدیک آب
سپه را به دیدار او بد شتاب
هرانکس که از لشکر او را بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید
همی گفت هرکس که این نامدار
نماند به کس جز به سام سوار
برین کوههٔ زین که آهنست
همان رخش گویی که آهرمنست
اگر هم نبردش بود ژنده پیل
برافشاند از تارک پیل نیل
کسی مرد ازین سان به گیتی ندید
نه از نامداران پیشین شنید
خرد نیست اندر سر شهریار
که جوید ازین نامور کارزار
برین سان همی از پی تاج و گاه
به کشتن دهد نامداری چو ماه
به پیری سوی گنج یازان ترست
به مهر و به دیهیم نازان ترست
همی آمد از دور رستم چو شیر
به زیر اندرون اژدهای دلیر
چو آمد به نزدیک اسفندیار
هم‌انگه پذیره شدش نامدار
بدو گفت رستم که ای پهلوان
نوآیین و نوساز و فرخ جوان
خرامی نیرزید مهمان تو
چنین بود تا بود پیمان تو
سخن هرچ گویم همه یاد گیر
مشو تیز با پیر بر خیره خیر
همی خویشتن را بزرگ آیدت
وزین نامداران سترگ آیدت
همانا به مردی سبک داریم
به رای و به دانش تنک داریم
به گیتی چنان دان که رستم منم
فروزندهٔ تخم نیرم منم
بخاید ز من چنگ دیو سپید
بسی جادوان را کنم ناامید
بزرگان که دیدند ببر مرا
همان رخش غران هژبر مرا
چو کاموس جنگی چو خاقان چین
سواران جنگی و مردان کین
که از پشت زینشان به خم کمند
ربودم سر و پای کردم به بند
نگهدار ایران و توران منم
به هر جای پشت دلیران منم
ازین خواهش من مشو بدگمان
مدان خویشتن برتر از آسمان
من از بهر این فر و اورند تو
بجویم همی رای و پیوند تو
نخواهم که چون تو یکی شهریار
تبه دارد از چنگ من روزگار
که من سام یل را بخوانم دلیر
کزو بیشه بگذاشتی نره شیر
به گیتی منم زو کنون یادگار
دگر شاهزاده یل اسفندیار
بسی پهلوان جهان بوده‌ام
سخنها ز هر گونه بشنوده‌ام
سپاسم ز یزدان که بگذشت سال
بدیدم یکی شاه فرخ همال
که کین خواهد از مرد ناپاک دین
جهانی برو بر کنند آفرین
توی نامور پرهنر شهریار
به جنگ اندرون افسر کارزار
بخندید از رستم اسفندیار
بدو گفت کای پور سام سوار
شدی تنگدل چون نیامد خرام
نجستم همی زین سخن کام و نام
چنین گرم بد روز و راه دراز
نکردم ترا رنجه تندی مساز
همی گفتم از بامداد پگاه
به پوزش بسازم سوی داد راه
به دیدار دستان شوم شادمان
به تو شاد دارم روان یک زمان
کنون تو بدین رنج برداشتی
به دشت آمدی خانه بگذاشتی
به آرام بنشین و بردار جام
ز تندی و تیزی مبر هیچ نام
به دست چپ خویش بر جای کرد
ز رستم همی مجلس آرای کرد
جهاندیده گفت این نه جای منست
بجایی نشینم که رای منست
تهمتن بفرمود کز دست راست
نشستی بیارای ازان کم سزاست
چنین گفت با شاهزاده به خشم
که آیین من بین و بگشای چشم
هنر بین و این نامور گوهرم
که از تخمهٔ سام کنداورم
هنر باید از مرد و فر و نژاد
کفی راد دارد دلی پر ز داد
سزاوار من گر ترا نیست جای
مرا هست پیروزی و هوش و رای
ازان پس بفرمود فرزند شاه
که کرسی زرین نهد پیش گاه
بدان تا گو نامور پهلوان
نشیند بر شهریار جوان
بیامد بران کرسی زر نشست
پر از خشم بویا ترنجی بدست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشست از بر رخش چون پیل مست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
هوش مصنوعی: او از روی اسبش پایین آمد، مانند فیل مست، و در دستش یک چماق بزرگ به شکل گاو بود.
بیامد دمان تا به نزدیک آب
سپه را به دیدار او بد شتاب
هوش مصنوعی: ناگهان زمانی فرارسید که سپاه به سرعت به نزد آب آمدند تا او را از نزدیک ببینند.
هرانکس که از لشکر او را بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید
هوش مصنوعی: هر کسی که او را در میان سپاه دید، دلش به او گرایش پیدا کرد و به او محبت و ارتباط برقرار کرد.
همی گفت هرکس که این نامدار
نماند به کس جز به سام سوار
هوش مصنوعی: هرکسی که به این نام بزرگ توجه نکند، به هیچ کس جز سام سوار نمی‌تواند تکیه کند.
برین کوههٔ زین که آهنست
همان رخش گویی که آهرمنست
هوش مصنوعی: در این کوهی که از زین و آهن ساخته شده، به نظر می‌آید که اسب سرکشی مانند اهریمن است.
اگر هم نبردش بود ژنده پیل
برافشاند از تارک پیل نیل
هوش مصنوعی: اگرچه جنگی به وقوع نپیوندد، اما به رغم ضعف و بی‌حالی، همچنان می‌تواند بر افراشتن پرچم پیروزی را نشان دهد.
کسی مرد ازین سان به گیتی ندید
نه از نامداران پیشین شنید
هوش مصنوعی: هیچ کس را مانند او در این دنیا مشاهده نکرده و از ناموران گذشته نیز درباره‌اش نشنیده‌اند.
خرد نیست اندر سر شهریار
که جوید ازین نامور کارزار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که شهریار به خاطر جستجوی افتخار و نام آوری، به عقل و خرد خود رجوع نمی‌کند. در واقع، او از دانایی و درایت خود برای تصمیم‌گیری استفاده نمی‌کند و تنها به دنبال جنگ و مبارزه برای مشهور شدن است.
برین سان همی از پی تاج و گاه
به کشتن دهد نامداری چو ماه
هوش مصنوعی: با این روش، برای رسیدن به مقام و قدرت، گاهی لازم است که شخصیت‌های بزرگ و نامدار را نیز از بین ببریم، همچون ماه که بر تمام زیبایی‌ها سایه می‌افکند.
به پیری سوی گنج یازان ترست
به مهر و به دیهیم نازان ترست
هوش مصنوعی: در دوران پیری، انسان به جای جمع آوری ثروت و دارایی، به محبت و مهر با دیگران اهمیت بیشتری می‌دهد و به جای زینت‌ها و تجملات، به زیبایی‌های درون و روابط نزدیک‌تر با دیگران توجه می‌کند.
همی آمد از دور رستم چو شیر
به زیر اندرون اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: رستم به سوی دشمنان می‌آمد، مانند شیر قدرتمند، در حالی که زیر پای او اژدهایی شجاع وجود داشت.
چو آمد به نزدیک اسفندیار
هم‌انگه پذیره شدش نامدار
هوش مصنوعی: زمانی که نامدار به نزد اسفندیار رسید، آن لحظه او را با احترام و پذیرایی دید.
بدو گفت رستم که ای پهلوان
نوآیین و نوساز و فرخ جوان
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: ای پهلوانی که تازه و نو هستی و جوان و خوشبخت.
خرامی نیرزید مهمان تو
چنین بود تا بود پیمان تو
هوش مصنوعی: دوستی و محبت مهمان تو به خاطر پیمانی است که با او داری؛ هیچ چیز دیگری باعث این دوستی و نزدیکی نیست.
سخن هرچ گویم همه یاد گیر
مشو تیز با پیر بر خیره خیر
هوش مصنوعی: هر چه بگویم را خوب یاد بگیر، اما نگران نباش و با کسی که تجربه دارد، درست و منطقی رفتار کن.
همی خویشتن را بزرگ آیدت
وزین نامداران سترگ آیدت
هوش مصنوعی: شاید به نظر تو خودت را بزرگ و با ارزش بدانید و از شخصیت‌های بزرگ و مشهور متاثر شوید.
همانا به مردی سبک داریم
به رای و به دانش تنک داریم
هوش مصنوعی: در حقیقت، ما به انسانی که دارای فکر و دانش است، اهمیت می‌دهیم و او را با ارزش می‌شماریم.
به گیتی چنان دان که رستم منم
فروزندهٔ تخم نیرم منم
هوش مصنوعی: به دنیا به شکلی بنگر که من رستم هستم و نیرومند از نسل نیروی سپید.
بخاید ز من چنگ دیو سپید
بسی جادوان را کنم ناامید
هوش مصنوعی: اگر از من بخواهید، می‌توانم قدرت دیو سپید را برچینم و جادوگران زیادی را ناامید کنم.
بزرگان که دیدند ببر مرا
همان رخش غران هژبر مرا
هوش مصنوعی: بزرگان وقتی مرا دیدند، آن ببر وحشی را نیز در حالتی شجاع و با قدرت کامل مشاهده کردند.
چو کاموس جنگی چو خاقان چین
سواران جنگی و مردان کین
هوش مصنوعی: وقتی جنگ در می‌گیرد، همانند پادشاهان بزرگ و فرمانروایان قوی، تمامی جوانان شجاع و جنگجو در میدان حاضر می‌شوند.
که از پشت زینشان به خم کمند
ربودم سر و پای کردم به بند
هوش مصنوعی: من از پشت سواران، با خم کمند، بر آن‌ها دست یافتم و سر و پایشان را به بند کشیدم.
نگهدار ایران و توران منم
به هر جای پشت دلیران منم
هوش مصنوعی: من حافظ و نگهبان سرزمین‌های ایران و توران هستم و در هر گوشه‌ای از دنیا، پشتیبان و حمایت‌کننده دلیران و شجاعان خواهم بود.
ازین خواهش من مشو بدگمان
مدان خویشتن برتر از آسمان
هوش مصنوعی: از این درخواست من ناراحت نشو، خودت را بالاتر از آسمان ندان.
من از بهر این فر و اورند تو
بجویم همی رای و پیوند تو
هوش مصنوعی: من به خاطر جایگاه و شان تو در تلاش هستم تا به دنبال نظر و ارتباط تو بگردم.
نخواهم که چون تو یکی شهریار
تبه دارد از چنگ من روزگار
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم مانند تو که یک پادشاه هستی، روزگارم از دستم برود و تباه شود.
که من سام یل را بخوانم دلیر
کزو بیشه بگذاشتی نره شیر
هوش مصنوعی: من سام یل را به یاد می‌آورم، دلیر و شجاعی که به خاطرش جنگل را ترک کردی و به مصاف شیری نر رفتی.
به گیتی منم زو کنون یادگار
دگر شاهزاده یل اسفندیار
هوش مصنوعی: من در این دنیا همچون یادبودی از شاهزاده اسفندیار هستم.
بسی پهلوان جهان بوده‌ام
سخنها ز هر گونه بشنوده‌ام
هوش مصنوعی: من انسان قوی و دلیر زیادی بوده‌ام و از هر نوع سخن و داستانی شنیده‌ام.
سپاسم ز یزدان که بگذشت سال
بدیدم یکی شاه فرخ همال
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم که سال بد به پایان رسید و من شاهی نیکوکار و خوشبخت را دیدم.
که کین خواهد از مرد ناپاک دین
جهانی برو بر کنند آفرین
هوش مصنوعی: هر که بخواهد از انسان بی‌دين، نام نیک و یاد بلندش را ازبین ببرد، باید بدانند که عاقبت کار او چیزی جز زشتی و نفرت نخواهد بود.
توی نامور پرهنر شهریار
به جنگ اندرون افسر کارزار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ویژگی‌های برجسته و هنرمندانه یک پادشاه مشهور اشاره می‌کند که در میدان جنگ مهارت و شجاعت دارد. او در دل نبرد، به عنوان یک فرمانده قهرمانانه عمل می‌کند.
بخندید از رستم اسفندیار
بدو گفت کای پور سام سوار
هوش مصنوعی: رستم با شادی به اسفندیار گفت: ای پسر سام سوار!
شدی تنگدل چون نیامد خرام
نجستم همی زین سخن کام و نام
هوش مصنوعی: تو از غم و اندوه دلگیر شدی، چون آن محبوب نیامد. من نیز از این سخن، نه کام می‌یابم و نه نامی.
چنین گرم بد روز و راه دراز
نکردم ترا رنجه تندی مساز
هوش مصنوعی: در روزهای گرم و در این مسیر طولانی، این‌قدر زحمت نکش که باعث آزار تو بشود.
همی گفتم از بامداد پگاه
به پوزش بسازم سوی داد راه
هوش مصنوعی: همیشه می‌گفتم که از صبح زود، باید به فکر جبران اشتباهاتم باشم و به سمت حق و عدالت حرکت کنم.
به دیدار دستان شوم شادمان
به تو شاد دارم روان یک زمان
هوش مصنوعی: من با دیدن دستان تو بسیار خوشحال می‌شوم و لحظه‌ای شاد و سرمست می‌گردم.
کنون تو بدین رنج برداشتی
به دشت آمدی خانه بگذاشتی
هوش مصنوعی: حال که با این زحمت و سختی به دشت آمده‌ای، خانه و محل استراحت خود را پشت سر گذاشتی.
به آرام بنشین و بردار جام
ز تندی و تیزی مبر هیچ نام
هوش مصنوعی: به آرامی بنشین و از جام بگرفته شده بنوش؛ از شتاب و زودگرایی دوری کن و هیچ نامی را به خاطر نیاور.
به دست چپ خویش بر جای کرد
ز رستم همی مجلس آرای کرد
هوش مصنوعی: به دست چپ خود نشانی از رستم گذاشت و مجلس را تزئین کرد.
جهاندیده گفت این نه جای منست
بجایی نشینم که رای منست
هوش مصنوعی: جهاندیده می‌گوید، اینجا جایی برای من نیست، من در مکانی خواهم نشست که دل و فکر من در آنجا است.
تهمتن بفرمود کز دست راست
نشستی بیارای ازان کم سزاست
هوش مصنوعی: تهمن دستور داد که از سمت راست نشسته‌ای، بنابراین زیبا و آراسته‌تر از آنچه هستی، قرار دهی.
چنین گفت با شاهزاده به خشم
که آیین من بین و بگشای چشم
هوش مصنوعی: او با خشم به شاهزاده گفت: "ایین و روش من را ببین و چشمانت را باز کن."
هنر بین و این نامور گوهرم
که از تخمهٔ سام کنداورم
هوش مصنوعی: به هنر نگاه کن و به این گوهر معروف که از نسل سام است و شکوه و عظمت خاصی دارد.
هنر باید از مرد و فر و نژاد
کفی راد دارد دلی پر ز داد
هوش مصنوعی: هنر باید از انسانیت و شرافت نشأت بگیرد و دلی پر از انصاف و عدالت داشته باشد.
سزاوار من گر ترا نیست جای
مرا هست پیروزی و هوش و رای
هوش مصنوعی: مناسبت من اگر تو را شایسته نیست، اما من به پیروزی و هوش و اندیشه‌ام افتخار می‌کنم.
ازان پس بفرمود فرزند شاه
که کرسی زرین نهد پیش گاه
هوش مصنوعی: بعد از آن، پسر پادشاه دستور داد که یک کرسی طلایی در مقابل درب قرار دهند.
بدان تا گو نامور پهلوان
نشیند بر شهریار جوان
هوش مصنوعی: بدان که اگر قهرمان و مشهور هستی، باید بر تخت پادشاه جوان بنشینی.
بیامد بران کرسی زر نشست
پر از خشم بویا ترنجی بدست
هوش مصنوعی: او بر آن کرسی زرین نشسته بود و به شدت خشمگین به نظر می‌رسید، گویی میوه‌ای طلایی مانند ترنج در دست دارد.

حاشیه ها

1392/03/27 23:05
مینا

دمان به معنی غرنده میباشد ولی در اینجا نفس زنان و دمنده

1392/03/28 00:05
مینا

همال به معنی رقیب یا بهتر است بگوییم همچشم یا گاهی شریک کاربرد دارداما در اینجا فرخ همال را داریم که کنایه از فرخنده خوییست یعنی آنکه همنشینی فرخ دارد

1396/03/11 12:06
دکتر امین لو

به دست چپ خویش بر جای کرد ز رستم همی مجلس آرای کرد.
جهاندیده گفت این نه جای منست بجایی نشینم که رای منست.
به بهمن بفرمود کز دست راست نشستی بیارای ازان کِم سزاست
این سه بیت نشان می دهد که نشستن در سمت چپ یا راست معنایی داشته است. کما اینکه اسفندیار به رستم می گوید در سمت چپ بنشین. و رستم می گوید این جای من نیست و به همین جهت رستم به بهمن پسر اسفندیار می گوید این مکان سزاوار من نیست و برای من جایی را برای نشستن آماده کن که سزاوارم باشد. و بیت های بعدی از زبان رستم نارضایی و اعتراض رستم را آشکار می سازد و اعتراض او مؤثر می شود و تختش را جای مناسبی قرار می دهند:
ازان پس بفرمود فرزند شاه که کرسی زرین نهد پیش گاه
بدان تا گو نامور پهلوان نشیند بر شهریار جوان
بیامد بران کرسی زر نشست پر از خشم بویا ترنجی بدست
یکی دیگر از رسم های متداول که این بیت نشان می دهد آن است که برای احترام، میزبان ترنج یا بهی خوشبو به مهمان می داد در جاهای دیگر شاهنامه هم به این رسم اشاره شده است.

1397/12/20 17:03
کیخسرو گره

ز ایرانیان هر که او را بدید
به دل مهر و پیوند او برگزید

1397/12/20 18:03
کیخسرو گره

بر این کوهه ی زین که بر آهنست
در مصرع گنجور یک کلمه کم است و شعر ناقص است که در بالا کامل شد

1397/12/20 19:03
محسن ، ۲

کیخسرو جان
برین کوههٔ زین کُهِ آهنست
گمانم اشتباه خوانده ای
آنچه شما نوشته ای بیت را بی معنا جلوه می دهد
می گوید : گویی روی زین کوهی از آهن نشسته
کُه=کوه

1403/04/07 18:07
عبدالرضا فارسی

نسخه خالقی نخوانم دلیر