بخش ۹
به نزدیک اسکندر آمد وزیر
که ای شاه پیروز و دانشپذیر
بکشتیم دشمنت را ناگهان
سرآمد برو تاج و تخت مهان
چو بشنید گفتار جانوشیار
سکندر چنین گفت با ماهیار
که دشمن که افگندی اکنون کجاست
بباید نمودن به من راه راست
برفتند هر دو به پیش اندرون
دل و جان رومی پر از خشم و خون
چو نزدیک شد روی دارا بدید
پر از خون بر و روی چون شنبلید
بفرمود تا راه نگذاشتند
دو دستور او را نگه داشتند
سکندر ز باره درآمد چو باد
سر مرد خسته به ران بر نهاد
نگه کرد تا خسته گوینده هست
بمالید بر چهر او هر دو دست
ز سر برگرفت افسر خسرویش
گشاد آن بر و جوشن پهلویش
ز دیده ببارید چندی سرشک
تن خسته را دور دید از پزشک
بدو گفت کین بر تو آسان شود
دل بدسگالت هراسان شود
تو برخیز و بر مهد زرین نشین
وگر هست نیروت بر زین نشین
ز هند و ز رومت پزشک آورم
ز درد تو خونین سرشک آورم
سپارم ترا پادشاهی و تخت
چو بهتر شوی ما ببندیم رخت
جفا پیشگان ترا هم کنون
بیاویزم از دارشان سرنگون
چنانچون ز پیران شنیدیم دوش
دلم گشت پر خون و جان پر ز جوش
ز یک شاخ و یک بیخ و پیراهنیم
به بیشی چرا تخمه را برکنیم
چو بشنید دارا به آواز گفت
که همواره با تو خرد باد جفت
برآنم که از پاک دادار خویش
بیابی تو پاداش گفتار خویش
یکی آنک گفتی که ایران تراست
سر تاج و تخت دلیران تراست
به من مرگ نزدیکتر زانک تخت
بپردخت تخت و نگون گشت بخت
برین است فرجام چرخ بلند
خرامش سوی رنج و سودش گزند
به من در نگر تا نگویی که من
فزونم ازین نامدار انجمن
بد و نیک هر دو ز یزدان شناس
وزو دار تا زنده باشی سپاس
نمودار گفتار من من بسم
بدین در نکوهیدهٔ هرکسم
که چندان بزرگی و شاهی و گنج
نبد در زمانه کس از من به رنج
همان نیز چندان سلیح و سپاه
گرانمایه اسپان و تخت و کلاه
همان نیز فرزند و پیوستگان
چه پیوستگان داغ دل خستگان
زمان و زمین بنده بد پیش من
چنین بود تا بخت بد خویش من
ز نیکی جدا ماندهام زین نشان
گرفتار در دست مردمکشان
ز فرزند و خویشان شده ناامید
سیه شد جهان و دو دیده سپید
ز خویشان کسی نیست فریادرس
امیدم به پروردگارست و بس
برین گونه خسته به خاک اندرم
ز گیتی به دام هلاک اندرم
چنین است آیین چرخ روان
اگر شهریارم و گر پهلوان
بزرگی به فرجام هم بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد
سکندر ز دیده ببارید خون
بران شاه خسته به خاک اندرون
چو دارا بدید آن ز دل درد او
روان اشک خونین رخ زرد او
بدو گفت مگری کزین سود نیست
از آتش مرا بهره جز دود نیست
چنین بود بخشش ز بخشندهام
هم از روزگار درخشندهام
به اندرز من سر به سر گوش دار
پذیرنده باش و بدل هوش دار
سکندر بدو گفت فرمان تراست
بگو آنچ خواهی که پیمان تراست
زبان تیز دارا بدو برگشاد
همی کرد سرتاسر اندرز یاد
نخستین چنین گفت کای نامدار
بترس از جهان داور کردگار
که چرخ و زمین و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
نگه کن به فرزند و پیوند من
به پوشیدگان خردمند من
ز من پاکدل دختر من بخواه
بدارش به آرام بر پیشگاه
کجا مادرش روشنک نام کرد
جهان را بدو شاد و پدرام کرد
نیاری به فرزند من سرزنش
نه پیغاره از مردم بدکنش
چو پروردهٔ شهریاران بود
به بزم افسر نامداران بود
مگر زو ببینی یکی نامدار
کجا نو کند نام اسفندیار
بیاراید این آتش زردهشت
بگیرد همان زند و استا بمشت
نگه دارد این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر
بشوید به آب خرد جان و چهر
کند تازه آیین لهراسپی
بماند کیی دین گشتاسپی
مهان را به مه دارد و که به که
بود دین فروزنده و روزبه
سکندر چنین داد پاسخ بدوی
که ای نیکدل خسرو راستگوی
پذیرفتم این پند و اندرز تو
فزون زین نباشم برین مرز تو
همه نیکویها به جای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم
جهاندار دست سکندر گرفت
به زاری خروشیدن اندر گرفت
کف دست او بر دهان برنهاد
بدو گفت یزدان پناه تو باد
سپردم ترا جای و رفتم به خاک
سپردم روانرا به یزدان پاک
بگفت این و جانش برآمد ز تن
برو زار بگریستند انجمن
سکندر همه جامهها کرد چاک
به تاج کیان بر پراگند خاک
یکی دخمه کردش بر آیین او
بدان سان که بد فره و دین او
بشستن ازان خون به روشن گلاب
چو آمدش هنگام جاوید خواب
بیاراستندش به دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر بوم
تنش زیر کافور شد ناپدید
ازان پس کسی روی دارا ندید
به دخمه درون تخت زرین نهاد
یکی بر سرش تاج مشکین نهاد
نهادش به تابوت زر اندرون
بروبر ز مژگان ببارید خون
چو تابوتش از جای برداشتند
همه دست بر دست بگذاشتند
سکندر پیاده به پیش اندرون
بزرگان همه دیدگان پر ز خون
چنین تا ستودان دارا برفت
همی پوست گفتی بروبر بکفت
چو بر تخت بنهاد تابوت شاه
بر آیین شاهان برآورد راه
چو پردخت از دخمهٔ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند
یکی دار بر نام جانوشیار
دگر همچنان از در ماهیار
دو بدخواه را زنده بردار کرد
سر شاهکش مرد بیدار کرد
ز لشکر برفتند مردان جنگ
گرفته یکی سنگ هر یک به چنگ
بکردند بر دارشان سنگسار
مبادا کسی کو کشد شهریار
چو دیدند ایرانیان کو چه کرد
بزاری بران شاه آزادمرد
گرفتند یکسر برو آفرین
بدان سرور شهریار زمین
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به نزدیک اسکندر آمد وزیر
که ای شاه پیروز و دانشپذیر
هوش مصنوعی: وزیر به نزد اسکندر رفت و او را با عنوان شاه پیروز و خردمند خطاب کرد.
بکشتیم دشمنت را ناگهان
سرآمد برو تاج و تخت مهان
هوش مصنوعی: دشمنت را به طور ناگهانی نابود کردیم و در نتیجه، سلطنت و امتیازات بزرگ او پایان یافت.
چو بشنید گفتار جانوشیار
سکندر چنین گفت با ماهیار
هوش مصنوعی: وقتی سکندر گفتار جانوشیار را شنید، به ماهیار چنین گفت:
که دشمن که افگندی اکنون کجاست
بباید نمودن به من راه راست
هوش مصنوعی: دشمن تو که اکنون در کمین است، باید به من راه درست را نشان دهد.
برفتند هر دو به پیش اندرون
دل و جان رومی پر از خشم و خون
هوش مصنوعی: آنها هر دو به درون رفتند و دل و جان رومی پر از خشم و خون شده بود.
چو نزدیک شد روی دارا بدید
پر از خون بر و روی چون شنبلید
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیک فرد ثروتمند رسید، او را دید که صورتش کاملاً از خون پر شده و چهرهاش مانند خاکستر شده بود.
بفرمود تا راه نگذاشتند
دو دستور او را نگه داشتند
هوش مصنوعی: دستور داد تا هیچ راهی را ترک نکنند و دو نفر را از او جدا نکردند.
سکندر ز باره درآمد چو باد
سر مرد خسته به ران بر نهاد
هوش مصنوعی: سکندر از دژ پایین آمد، مانند بادی که به سرعت میوزد و مرد خسته را با پاهایش به جلو میراند.
نگه کرد تا خسته گوینده هست
بمالید بر چهر او هر دو دست
هوش مصنوعی: او به گوینده نگاه کرد و وقتی دید که او خسته است، با هر دو دست چهرهاش را نوازش کرد.
ز سر برگرفت افسر خسرویش
گشاد آن بر و جوشن پهلویش
هوش مصنوعی: او تاج خود را بر سر برداشت و آن را بر روی چهره و زرهاش گشاد.
ز دیده ببارید چندی سرشک
تن خسته را دور دید از پزشک
هوش مصنوعی: چند قطره اشک از چشمانم ریخت و در حالی که بدن خستهام را میدید، از پزشک دور شد.
بدو گفت کین بر تو آسان شود
دل بدسگالت هراسان شود
هوش مصنوعی: به او گفت که این کار برای تو آسان خواهد شد و دل بدخواه تو دچار ترس و نگرانی خواهد شد.
تو برخیز و بر مهد زرین نشین
وگر هست نیروت بر زین نشین
هوش مصنوعی: برخیز و بر تخت گرانبها بنشین و اگر قدرت داری، بر اسب سوار شو.
ز هند و ز رومت پزشک آورم
ز درد تو خونین سرشک آورم
هوش مصنوعی: من از هند و روم پزشکانی را میآورم و برای درمان درد تو اشکهای خونینی به همراه میآورم.
سپارم ترا پادشاهی و تخت
چو بهتر شوی ما ببندیم رخت
هوش مصنوعی: من تو را به شاهنشاهی و تخت سلطنت میسپارم، وقتی که بهتر شوی، ما از هم جدا میشویم.
جفا پیشگان ترا هم کنون
بیاویزم از دارشان سرنگون
هوش مصنوعی: من اکنون تصمیم دارم که از زحمات کسانی که به تو ستم کردند، انتقام بگیرم و آنها را به زمین بیفکنم.
چنانچون ز پیران شنیدیم دوش
دلم گشت پر خون و جان پر ز جوش
هوش مصنوعی: دیشب از پیران شنیدیم که دل من پر از اندوه شد و جانم پر از شور و هیجان گشت.
ز یک شاخ و یک بیخ و پیراهنیم
به بیشی چرا تخمه را برکنیم
هوش مصنوعی: ما از یک ریشه و یک بنیان ساخته شدهایم، پس چرا باید به خاطر چیزی بیاهمیت از هم جدا شویم؟
چو بشنید دارا به آواز گفت
که همواره با تو خرد باد جفت
هوش مصنوعی: زمانی که دارا این را شنید، گفت که همواره همراه تو باید خرد و فهم باشد.
برآنم که از پاک دادار خویش
بیابی تو پاداش گفتار خویش
هوش مصنوعی: من میخواهم این امید را داشته باشم که از خداوند پاک خود پاداش سخنانت را دریافت کنی.
یکی آنک گفتی که ایران تراست
سر تاج و تخت دلیران تراست
هوش مصنوعی: کسی که گفت ایران سرزمین توست و مرکز قدرت و سلطنت دلیران است.
به من مرگ نزدیکتر زانک تخت
بپردخت تخت و نگون گشت بخت
هوش مصنوعی: به من مرگ نزدیکتر است، زیرا تخت و مقامم نابود شده و بخت و شانس من به پایان رسیده است.
برین است فرجام چرخ بلند
خرامش سوی رنج و سودش گزند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سرنوشت انسان به نوعی در دایره زمان و تغییرات زندگی، به سوی مشکلات و چالشها میچرخد و در نتیجه، نتیجهاش تجربههای تلخ یا خوشایندی خواهد بود. از این رو، حرکت زمان به سمت رنج و لذتها، در نهایت میتواند به آسیب و ضرری منجر شود.
به من در نگر تا نگویی که من
فزونم ازین نامدار انجمن
هوش مصنوعی: به من توجه کن تا آن را نگویی که من از این افراد مشهور و شناختهشده بالاتر هستم.
بد و نیک هر دو ز یزدان شناس
وزو دار تا زنده باشی سپاس
هوش مصنوعی: هر دو خوبی و بدی را از خدای بزرگ بشناس و تا زمانی که زندهای، سپاس او را به جا آور.
نمودار گفتار من من بسم
بدین در نکوهیدهٔ هرکسم
هوش مصنوعی: گفتار من نشاندهندهی من است و به این ترتیب به هر کسی که به بدی رفتار کند، نکوهش میکنم.
که چندان بزرگی و شاهی و گنج
نبد در زمانه کس از من به رنج
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا به اندازه من، که به رنج و زحمت افتخار دارم، از لحاظ قدرت و ثروت بزرگ و شاه نیست.
همان نیز چندان سلیح و سپاه
گرانمایه اسپان و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که حتی همین چیزها، یعنی تجهیزات و امکانات باارزشی مثل اسبها و نشانههای سلطنتی، از اهمیت و ارزش بالایی برخوردارند.
همان نیز فرزند و پیوستگان
چه پیوستگان داغ دل خستگان
هوش مصنوعی: این بیت به ارتباط و وابستگی انسانها و خانوادهها اشاره دارد. به ویژه به افراد نزدیک و دوستانی که در سختیها و دردهای یکدیگر شریک هستند و این ارتباط در حقیقت دلخوشی و داغ دلها را به هم پیوند میزند. در واقع، این پیوند میتواند به عنوان یک منبع قدرت و تسکین در مواجهه با چالشها و مصیبتها عمل کند.
زمان و زمین بنده بد پیش من
چنین بود تا بخت بد خویش من
هوش مصنوعی: زمان و زمین، در پیش من، تحت کنترل بدی بودند و این وضعیت تا زمانی ادامه داشت که شانس من هم خوب نبود.
ز نیکی جدا ماندهام زین نشان
گرفتار در دست مردمکشان
هوش مصنوعی: من از خوبی و نیکی دور ماندهام و به خاطر این نشان، در چنگال کسانی گرفتار شدهام که به مردم آسیب میزنند.
ز فرزند و خویشان شده ناامید
سیه شد جهان و دو دیده سپید
هوش مصنوعی: از فرزند و خویشاوندان ناامید شدم، دنیا برایم تاریک شد و چشمانم پر از اشک گردید.
ز خویشان کسی نیست فریادرس
امیدم به پروردگارست و بس
هوش مصنوعی: هیچیک از خویشانم به فریادم نمیرسند، امیدم فقط به خداوند است.
برین گونه خسته به خاک اندرم
ز گیتی به دام هلاک اندرم
هوش مصنوعی: من به خاطر این وضعیت خسته و ناتوان به زمین افتادهام و از دنیا به دام ناامیدی دچار شدم.
چنین است آیین چرخ روان
اگر شهریارم و گر پهلوان
هوش مصنوعی: اینگونه است سرنوشت زندگی، چه من پادشاه باشم و چه پهلوان.
بزرگی به فرجام هم بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت افراد هم در نهایت به پایان میرسد و مرگ آنها مانند شکار کردن است که به ناچار به وقوع میپیوندد.
سکندر ز دیده ببارید خون
بران شاه خسته به خاک اندرون
هوش مصنوعی: سکندر به شدت گریه کرد و اشکهایش مانند خون بر صورتش جاری شد، برای اینکه آن شاه خسته و ناتوان را در خاک دید.
چو دارا بدید آن ز دل درد او
روان اشک خونین رخ زرد او
هوش مصنوعی: وقتی دارا (ثروتمند) آن صحنه را دید، از دلش اندوهی عظیم به وجود آمد و اشکهای خونینی از چشمانش جاری شد که نشان دهنده درد و رنج او بود. چهرهاش نیز زرد و بیروح شده بود.
بدو گفت مگری کزین سود نیست
از آتش مرا بهره جز دود نیست
هوش مصنوعی: به او گفت که آیا سودی از این وضعیت به دست نمیآید، زیرا برای من از این آتش تنها دود حاصل میشود و هیچ فایدهای ندارد.
چنین بود بخشش ز بخشندهام
هم از روزگار درخشندهام
هوش مصنوعی: این چنین است که من از سوی بخشندهام برخوردار شدم و این وضعیت نتیجه روزگار روشنی است که در آن به سر میبرم.
به اندرز من سر به سر گوش دار
پذیرنده باش و بدل هوش دار
هوش مصنوعی: به سخنان من توجه کن و با دقت به آنها گوش بده و سعی کن درک خوبی از آنها داشته باش.
سکندر بدو گفت فرمان تراست
بگو آنچ خواهی که پیمان تراست
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت که فرمان تو بر من حاکم است، پس بگو هرچه میخواهی که با وعدهات همخوانی داشته باشد.
زبان تیز دارا بدو برگشاد
همی کرد سرتاسر اندرز یاد
هوش مصنوعی: دارا با زبان تند و تیزش به او نصیحت میکرد و به خوبی تمام نکات را یادآور میشد.
نخستین چنین گفت کای نامدار
بترس از جهان داور کردگار
هوش مصنوعی: نخستین گفت: ای شخصیت بزرگ، از قضاوت و سرنوشت جهان بترس.
که چرخ و زمین و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
هوش مصنوعی: خالق جهان، زمین و زمان را با نیرویی بزرگ خلق کرد و در کنار آن، انسانها را با تواناییها و ناتوانیهای مختلفی به وجود آورد.
نگه کن به فرزند و پیوند من
به پوشیدگان خردمند من
هوش مصنوعی: به فرزند من و ارتباطی که با افرادی که علم و دانش دارند دارم نگاه کن.
ز من پاکدل دختر من بخواه
بدارش به آرام بر پیشگاه
هوش مصنوعی: از من که دل پاکی دارم، دخترم، بخواه که آرام و ساکت در پیشگاه قرار بگیرد.
کجا مادرش روشنک نام کرد
جهان را بدو شاد و پدرام کرد
هوش مصنوعی: مادرش روشنک نام داشت و به خاطر او دنیا را شاد و پدرش را خوشحال کرد.
نیاری به فرزند من سرزنش
نه پیغاره از مردم بدکنش
هوش مصنوعی: به فرزند من کمک کن و او را سرزنش نکن، و از مردم بدخواه و بدکردار حرف نزن.
چو پروردهٔ شهریاران بود
به بزم افسر نامداران بود
هوش مصنوعی: به مانند کسی که تحت پرورش شاهان قرار گرفته، در مهمانیها و میهمانیها، نامش در شمار بزرگواران و نامآوران است.
مگر زو ببینی یکی نامدار
کجا نو کند نام اسفندیار
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که شخص مشهور و معروفی وجود دارد که نام اسفندیار را دوباره زنده میکند؟
بیاراید این آتش زردهشت
بگیرد همان زند و استا بمشت
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و قدرت آتش اشاره دارد و نشاندهندهی توانایی آن در ایجاد تغییر و تأثیر بر محیط است. به نوعی بیان میکند که آتش به شکلی زیبا و خیرهکننده، میتواند آنچه را که باید تغییر دهد و یا تحت تأثیر قرار دهد، به آغوش بکشد. در واقع، این آتش نهتنها توانایی و قدرت دارد، بلکه زیبایی و شگفتی نیز به همراه میآورد.
نگه دارد این فال جشن سده
همان فر نوروز و آتشکده
هوش مصنوعی: این فال جشن سده را نگه میدارد، مانند نوروز و آتشکده که روشنی و خوشحالی را به همراه دارند.
همان اورمزد و مه و روز مهر
بشوید به آب خرد جان و چهر
هوش مصنوعی: همانطور که خورشید و روز، روشنایی و روشنی میآورند، آب خرد نیز میتواند جان و چهره را پاک کند و از پلیدیها بشوید.
کند تازه آیین لهراسپی
بماند کیی دین گشتاسپی
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که هیچ چیز نمیتواند زوال یافته و از بین برود، حتی اگر در شرایط دشواری باشد. در واقع، اشاره به این دارد که اصول و آموزههای اصلی باید باقی بمانند و بر پایداری خود استوار بمانند.
مهان را به مه دارد و که به که
بود دین فروزنده و روزبه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اهمیت و تأثیر افراد بزرگ و برجسته اشاره دارد. او میگوید که تنها یک شخص بزرگ نمیتواند دین و اخلاق را روشن کند، بلکه باید کسانی که در درک و فهم بالا هستند، وجود داشته باشند تا نور امید و روزی روشن برای جامعه به ارمغان بیاورند.
سکندر چنین داد پاسخ بدوی
که ای نیکدل خسرو راستگوی
هوش مصنوعی: سکندر به بدوی پاسخ داد و گفت: ای مرد نیکنهاد و راستگو!
پذیرفتم این پند و اندرز تو
فزون زین نباشم برین مرز تو
هوش مصنوعی: من این نصیحت و تذکر تو را قبول کردم و فراتر از این حریم تو نخواهم رفت.
همه نیکویها به جای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم
هوش مصنوعی: من تمام خوبیها را انجام میدهم و راهنماییهایی را که از خرد میآید، به کار میبرم.
جهاندار دست سکندر گرفت
به زاری خروشیدن اندر گرفت
هوش مصنوعی: پیشوای دنیا به کمک سکندر آمد و با ناله و فریاد به انجام کار مشغول شد.
کف دست او بر دهان برنهاد
بدو گفت یزدان پناه تو باد
هوش مصنوعی: او دستش را بر دهانش گذاشت و گفت: "خداوند، یاور تو باشد."
سپردم ترا جای و رفتم به خاک
سپردم روانرا به یزدان پاک
هوش مصنوعی: تو را به مکانت سپردم و خودم به دنیای خاکی رفتم و روحم را به خداوند پاک تحویل دادم.
بگفت این و جانش برآمد ز تن
برو زار بگریستند انجمن
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و جانش از بدنش خارج شد. سپس جمعی به شدت گریه کردند.
سکندر همه جامهها کرد چاک
به تاج کیان بر پراگند خاک
هوش مصنوعی: سکندر همه لباسهای خود را پاره کرد و بر سر تاج پادشاهان ایران خاک ریخت.
یکی دخمه کردش بر آیین او
بدان سان که بد فره و دین او
هوش مصنوعی: او برای او یک مکان پنهانی فراهم کرد، به گونهای که با روح و دین او ناسازگار بود.
بشستن ازان خون به روشن گلاب
چو آمدش هنگام جاوید خواب
هوش مصنوعی: زمانی که او توسط خون خود شسته میشود و مانند گلابی روشن و خوشبو میشود، آن زمان است که او به خواب جاویدان میرود.
بیاراستندش به دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر بوم
هوش مصنوعی: او را با پارچههای نرم و لطیف تزیین کردند و تمام اندامش از جواهر و طلا پوشیده شده بود.
تنش زیر کافور شد ناپدید
ازان پس کسی روی دارا ندید
هوش مصنوعی: پس از آن که تن او در کافور پنهان شد، دیگر کسی چهرهاش را که برخوردار و با عزت بود، ندید.
به دخمه درون تخت زرین نهاد
یکی بر سرش تاج مشکین نهاد
هوش مصنوعی: در درون اتاقی با تختی طلایی، کسی تاجی مشکی بر سر گذاشت.
نهادش به تابوت زر اندرون
بروبر ز مژگان ببارید خون
هوش مصنوعی: او را در تابوتی از طلا گذاشتند و از چشمانش به جای اشک، خون میریزد.
چو تابوتش از جای برداشتند
همه دست بر دست بگذاشتند
هوش مصنوعی: وقتی تابوت او را از محلش برداشته و جابجا کردند، همه به حالت حیرت و شگفتی فقط به هم نگاه کردند.
سکندر پیاده به پیش اندرون
بزرگان همه دیدگان پر ز خون
هوش مصنوعی: سکندر در حال حرکت به جلو، بزرگان را دید که چشمانشان از غم و اندوه پر شده بود و اشک میریختند.
چنین تا ستودان دارا برفت
همی پوست گفتی بروبر بکفت
هوش مصنوعی: این متن به توصیف حالتی میپردازد که فردی به ستایش و پستشگویی از شخصی ثروتمند و دارا میپردازد. در ادامه، این توصیف حکایت از تأثیر قدرت و ثروت بر رفتار افراد داشته و نشان میدهد که چطور بعضی افراد به خاطر جلب نظر دیگران و برقراری ارتباط با افراد ثروتمند، خود را به نوعی تغییر میدهند و به نظر میرسد که از صداقت فاصله میگیرند.
چو بر تخت بنهاد تابوت شاه
بر آیین شاهان برآورد راه
هوش مصنوعی: زمانی که تابوت شاه بر تخت قرار گرفت، به سبک و رسم شاهان، راهی برای تشریفات مخصوص باز شد.
چو پردخت از دخمهٔ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند
هوش مصنوعی: وقتی پرده از جایگاه ارزشمندی برداشته شود، سرانجام بر چوبهای بلند خارج میآید.
یکی دار بر نام جانوشیار
دگر همچنان از در ماهیار
هوش مصنوعی: یک نفر به نام جانوشیار است و دیگری هم به نام ماهیار.
دو بدخواه را زنده بردار کرد
سر شاهکش مرد بیدار کرد
هوش مصنوعی: دو دشمن را یکی از بین برد و سر شاهکش را بیدار کرد.
ز لشکر برفتند مردان جنگ
گرفته یکی سنگ هر یک به چنگ
هوش مصنوعی: مردان جنگی از سپاه پیش رفتند و هر یک سنگی در دست گرفتند.
بکردند بر دارشان سنگسار
مبادا کسی کو کشد شهریار
هوش مصنوعی: آنها برای جلوگیری از اینکه کسی حاکم را بکشد، سنگسار میکنند.
چو دیدند ایرانیان کو چه کرد
بزاری بران شاه آزادمرد
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان دیدند که آن شاه آزادهدل چه اقداماتی انجام داده است، به شور و شوق آمده و احساس آزادی کردند.
گرفتند یکسر برو آفرین
بدان سرور شهریار زمین
هوش مصنوعی: همه جا را با ستایش و تحسین آن پادشاه بزرگ و سررشتهدار زمین پر کردند.