گنجور

بخش ۸

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
ز کار جهان در شگفتی بماند
سرانجام گفت این ز کشتن بتر
که من پیش رومی ببندم کمر
ستودان مرا بهتر آید ز ننگ
یکی داستان زد برین مرد سنگ
که گر آب دریا بخواهد رسید
درو قطره باران نیاید پدید
همی بودمی یار هرکس به جنگ
چو شد مر مرا زین نشان کار تنگ
نبینم همی در جهان یار کس
بجز ایزدم نیست فریادرس
چو یاور نبودش ز نزدیک و دور
یکی نامه بنوشت نزدیک فور
پر از لابه و زیردستی و درد
نخست آفرین بر جهاندار کرد
دگر گفت کای مهتر هندوان
خردمند و دانا و روشن‌روان
همانا که نزد تو آمد خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
سکندر بیاورد لشکر ز روم
نه برماند ما را نه آباد بوم
نه پیوند و فرزند و تخت و کلاه
نه دیهیم شاهی نه گنج و سپاه
ار ایدونک باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند
فرستمت چندان گهرها ز گنج
کزان پس نبینی تو از گنج رنج
همان در جهان نیز نامی شوی
به نزد بزرگان گرامی شوی
هیونی برافگند بر سان باد
بیامد بر فور فوران نژاد
چو اسکندر آگاه شد زین سخن
که دارای دارا چه افگند بن
بفرمود تا برکشیدند نای
غو کوس برخاست و هندی درای
بیامد ز اصطخر چندان سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
برآمد خروش سپاه از دو روی
بی‌آرام شد مردم جنگجوی
سکندر به آیین صفی برکشید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
چو دارا بیاورد لشکر به راه
سپاهی نه بر آرزو رزمخواه
شکسته دل و گشته از رزم سیر
سر بخت ایرانیان گشته زیر
نیاویختند ایچ با رومیان
چو روبه شد آن دشت شیر ژیان
گرانمایگان زینهاری شدند
ز اوج بزرگی به خواری شدند
چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های هوی
برفتند با شاه سیصد سوار
از ایران هرانکس که بد نامدار
دو دستور بودش گرامی دو مرد
که با او بدندی به دشت نبرد
یکی موبدی نام او ماهیار
دگر مرد را نام جانوشیار
چو دیدند کان کار بی‌سود گشت
بلند اختر و نام دارا گذشت
یکی با دگر گفت کین شوربخت
ازو دور شد افسر و تاج و تخت
بباید زدن دشنه‌ای بر برش
وگر تیغ هندی یکی بر سرش
سکندر سپارد به ما کشوری
بدین پادشاهی شویم افسری
همی رفت با او دو دستور اوی
که دستور بودند و گنجور اوی
مهین بر چپ و ماهیارش به راست
چو شب تیره شد از هوا باد خاست
یکی دشنه بگرفت جانوشیار
بزد بر بر و سینهٔ شهریار
نگون شد سر نامبردار شاه
ازو بازگشتند یکسر سپاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
ز کار جهان در شگفتی بماند
هوش مصنوعی: وقتی دارا نامه را بخواند، از وضعیت جهان متعجب و حیرت‌زده خواهد شد.
سرانجام گفت این ز کشتن بتر
که من پیش رومی ببندم کمر
هوش مصنوعی: در نهایت او گفت که از کشتن بهتر است، زیرا من در برابر رومی‌ها خود را آماده نبرد می‌کنم.
ستودان مرا بهتر آید ز ننگ
یکی داستان زد برین مرد سنگ
هوش مصنوعی: بهتر است که من را ستایش کنند تا اینکه به خاطر یک داستان ننگین بر من عیب بگذارند.
که گر آب دریا بخواهد رسید
درو قطره باران نیاید پدید
هوش مصنوعی: اگر آب دریا بخواهد به جایی برسد، دیگر قطره بارانی در آنجا ظاهر نخواهد شد.
همی بودمی یار هرکس به جنگ
چو شد مر مرا زین نشان کار تنگ
هوش مصنوعی: من همیشه همراه و یار هر کسی در جنگ بودم، اما حالا که این وضعیت برای من پیش آمده، کار برایم دشوار شده است.
نبینم همی در جهان یار کس
بجز ایزدم نیست فریادرس
هوش مصنوعی: در این دنیا نمی‌بینم هیچ یاری جز خداوند خودم که به فریاد من برسد.
چو یاور نبودش ز نزدیک و دور
یکی نامه بنوشت نزدیک فور
هوش مصنوعی: وقتی که یاری از نزدیک و دور پیدا نکرد، نامه‌ای نوشت و به سرعت ارسال کرد.
پر از لابه و زیردستی و درد
نخست آفرین بر جهاندار کرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سرشار از ناله‌ها و مشکلات و زخم‌ها است، و در ابتدا باید به خالق جهان سلام و درود فرستاد.
دگر گفت کای مهتر هندوان
خردمند و دانا و روشن‌روان
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای بزرگتر و ریش‌سفید هندوان، تو که دانا و باهوش و روشن‌فکر هستی،
همانا که نزد تو آمد خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
هوش مصنوعی: خبر به تو رسیده است که ما چه بر سرمان آمده و چه سرنوشتی برای ما رقم خورده است.
سکندر بیاورد لشکر ز روم
نه برماند ما را نه آباد بوم
هوش مصنوعی: سکندر لشکرش را از روم به این جا آورد، دیگر نه برای ما چیزی باقی ماند و نه سرزمین‌مان آباد ماند.
نه پیوند و فرزند و تخت و کلاه
نه دیهیم شاهی نه گنج و سپاه
هوش مصنوعی: نه ارتباطی، نه فرزندی، نه مقام و نشانی، نه تاج سلطنتی، نه ثروت و نه ارتش.
ار ایدونک باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند
هوش مصنوعی: اگر تو یاری کنی من را، من می‌توانم از آسیب‌ رساندن به خودم دست بردارم.
فرستمت چندان گهرها ز گنج
کزان پس نبینی تو از گنج رنج
هوش مصنوعی: من از گنجینه‌ای که دارم برایت جواهرات فراوانی فرستادم، اما اگر تو از آنها بهره‌مند نشوی، چه فایده‌ای دارد؟
همان در جهان نیز نامی شوی
به نزد بزرگان گرامی شوی
هوش مصنوعی: در این دنیا نیز با داشتن اعتبار و نام نیک، مورد احترام و ارادت افراد بزرگ قرار می‌گیری.
هیونی برافگند بر سان باد
بیامد بر فور فوران نژاد
هوش مصنوعی: یک هیاهو و سر و صدا به راه افتاد، و ناگهان باد با شدت و سرعتی بی‌نظیر وزید.
چو اسکندر آگاه شد زین سخن
که دارای دارا چه افگند بن
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر از این موضوع آگاه شد که ثروتمندترین فرد چه نقشی در جامعه دارد، درمی‌یابد که چه تاثیری بر او می‌گذارد.
بفرمود تا برکشیدند نای
غو کوس برخاست و هندی درای
هوش مصنوعی: فرمان داد که نای را برداشتند و صدای طبل بلند شد و در این حال صدای هندی نیز به گوش رسید.
بیامد ز اصطخر چندان سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
هوش مصنوعی: سپاه بزرگی از اصطخر به میدان آمد که حتی خورشید در آسمان نتوانست راهش را پیدا کند.
برآمد خروش سپاه از دو روی
بی‌آرام شد مردم جنگجوی
هوش مصنوعی: صدای شکوهمند سپاه به گوش می‌رسد و مردم جنگجو که بی‌قرار هستند، دچار هیجان و نشاط می‌شوند.
سکندر به آیین صفی برکشید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
هوش مصنوعی: سکندر به روش و آیین مردان خداوندگار، به آسمان نگریست و وقتی که آسمان را با رنگ آبی خود دید، زمین به گونه‌ای ناپدید شد.
چو دارا بیاورد لشکر به راه
سپاهی نه بر آرزو رزمخواه
هوش مصنوعی: وقتی یک ثروتمند سپاهی را به میدان می‌آورد، تنها برای نشان دادن قدرتش است و نه به خاطر آرزوی نبرد و جنگیدن.
شکسته دل و گشته از رزم سیر
سر بخت ایرانیان گشته زیر
هوش مصنوعی: دل‌ها آزرده‌اند و از جنگ خسته شده‌اند؛ حالا بخت ایرانیان دچار ضعف و نابسامانی شده است.
نیاویختند ایچ با رومیان
چو روبه شد آن دشت شیر ژیان
هوش مصنوعی: وقتی که آن دشت مانند روباه به جان شیرها افتاد، هیچ کس به کمک رومیان نیامد.
گرانمایگان زینهاری شدند
ز اوج بزرگی به خواری شدند
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و باارزش به دقت و احتیاط رفتار کردند و از اوج مقام و رخداد بزرگ خود به سمت نقص و خفت آمدند.
چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های هوی
هوش مصنوعی: وقتی ثروتمند را دید، به سرعت رویش را برگرداند و با سر و صدای زیاد از آنجا رفت.
برفتند با شاه سیصد سوار
از ایران هرانکس که بد نامدار
هوش مصنوعی: سیصد سوار با شاه از ایران رفتند، هر کسی که معروف و respected بود.
دو دستور بودش گرامی دو مرد
که با او بدندی به دشت نبرد
هوش مصنوعی: دو مرد گرامی که با هم به دشت نبرد می‌کردند، دو فرمان داشتند.
یکی موبدی نام او ماهیار
دگر مرد را نام جانوشیار
هوش مصنوعی: موبدی به نام ماهیار وجود دارد و مرد دیگری است که نامش جانوشیار است.
چو دیدند کان کار بی‌سود گشت
بلند اختر و نام دارا گذشت
هوش مصنوعی: وقتی که فهمیدند آن کار بی‌فایده است، ستاره بلند و نام مشهور از میان رفت.
یکی با دگر گفت کین شوربخت
ازو دور شد افسر و تاج و تخت
هوش مصنوعی: یک نفر به دیگری گفت که این فرد بدشانس، تاج و تخت و مقامش را از دست داده است.
بباید زدن دشنه‌ای بر برش
وگر تیغ هندی یکی بر سرش
هوش مصنوعی: باید یک دشنه بر قلب او بزنم، وگرنه یک شمشیر هندی باید بر سرش فرود بیاید.
سکندر سپارد به ما کشوری
بدین پادشاهی شویم افسری
هوش مصنوعی: سکندر کشوری را به ما می‌دهد تا بتوانیم در آن به عنوان پادشاه و فرماندهی قدرتمند خدمت کنیم.
همی رفت با او دو دستور اوی
که دستور بودند و گنجور اوی
هوش مصنوعی: او به همراه دو مرد راهنما می‌رفت که هر دو مسلط و با دانش بودند و از او محافظت می‌کردند.
مهین بر چپ و ماهیارش به راست
چو شب تیره شد از هوا باد خاست
هوش مصنوعی: در اینجا، ما شبی تاریک را مشاهده می‌کنیم که در آن یکی از شخصیت‌ها به سمت چپ و دیگری به سمت راست قرار دارند. همچنین بادی از آسمان بلند می‌شود که به وضعیت شب دامن می‌زند.
یکی دشنه بگرفت جانوشیار
بزد بر بر و سینهٔ شهریار
هوش مصنوعی: یک نفر با دشنه به جان یاری خود حمله کرد و به سینهٔ شهریار ضربه زد.
نگون شد سر نامبردار شاه
ازو بازگشتند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: سرانجام، نام و آوازهٔ شاه از بین رفت و تمام سپاه به یکباره بازگشتند.

حاشیه ها

1389/07/30 02:09

اصطخر = استخر : نام شهری باستانی است واقع در استان فارس ایران. املای تاریخی آن اصطخر است.
از تاریخ بنای این شهر که چه زمانی دایر گردیده ، آگاهی درستی در دست نیست . زیرا نبشته و آثاری که تاریخ آنرا از پیش از دوره هخامنشی تعیین نماید دیده نشده ، و آثاری هم که در خلال کاوشها بدست آمده ، بیشتر مربوط به عهد هخامنشی و ساسانی و سده‌های نخستین اسلامی میباشد . ولی وجود آب فراوان رودخانه پلوار و زمینهای گسترده حاصلخیز پیرامون آن ، مینمایاند که از دوران کهن ، جایگاه مردمی بوده که در این دیار میزیسته ، و آبادی بزرگی را تشکیل داده بودند
استخر بزرگ‌ترین شهر در دردوران خود بوده و به گفته تاریخ نویسان چهاردروازه داشته که درحال حاضر یک از آنها در سر پیچ دوراهی مرودشت ارسنجان و دیگری در جنوب شهر مرودشت قرار داشته‌است.
در هفت کیلومتری ویرانه‌های تخت جمشید، ویرانه‌های شهر استخر معروف به «تخت طاووس» قرار دارد. آثار بجامانده از این شهر شامل دروازه سنگی، ستون‌ها و دیواره‌های سنگی است که به روزگار هخامنشی تعلق دارد. در این شهر، بازمانده سازه‌های اسلامی، ساسانی و اشکانی و ظروف و آثار سده‌های آغازین هجری در آن کشف شده است‌. آب شهر استخر از رود سیوند تامین می‌شده‌است.
این شهر تا پایان پادشاهی ساسانیان از آبادترین و با شکوه‌ترین شهرهای ایران باستان بود، اما توسط اعراب تسخیر گردید و به دلیل خیزش‌های پیاپی مردم (از سال 23 تا سال 29 هجری) بارها فتح شد و مردم آن قتل عام شدند و پس از آن تنها ویرانه‌ای از آن برجای ماند.
اولین بار استخر در زمان عمربن خطاب توسط عثمان بن ابی العاص تسخیر شد و اموال و زمین‌های مردم به غنیمت گرفته شد و هم چنین برای آخرین بار در سال 29 هجری عبدالله عامر گماشته عثمان پس از تسخیر شهر گور بسوی استخر شتافت تا خیزش چند باره مردم استخر را سرکوب نماید ولی با مقاومت سخت و گسترده آنان روبرو شد، اما سرانجام مردم را کشتار نمود و شهر را دوباره تسخیر کرد.