گنجور

بخش ۳

سکندر چو بشنید کامد سپاه
پذیره شدن را بپیمود راه
میان دو لشکر دو فرسنگ ماند
سکندر گرانمایگان را بخواند
چو سیر آمد از گفتهٔ رهنمای
چنین گفت کاکنون جزین نیست رای
که من چون فرستاده‌ای پیش اوی
شوم برگرایم کم و بیش اوی
کمر خواست پرگوهر شاهوار
یکی خسروی جامهٔ زرنگار
ببردند بالای زرین ستام
به زین اندرون تیغ زرین نیام
سواری ده از رومیان برگزید
که دانند هرگونه گفت و شنید
ز لشکر بیامد سپیده دمان
خود و نامداران ابا ترجمان
چو آمد به نزدیک دارا فراز
پیاده شد و برد پیشش نماز
جهاندار دارا مر او را بخواند
بپرسید و بر زیر گاهش نشاند
همه نامداران فروماندند
بروبر نهان آفرین خواندند
ز دیدار آن فر و فرهنگ او
ز بالا و از شاخ و آهنگ او
همانگه چو بنشست بر پای خاست
پیام سکندر بیاراست راست
نخست آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادا سر تاج‌دار
سکندر چنین گفت کای نیک‌نام
به گیتی بهرجای گسترده کام
مرا آرزو نیست با شاه جنگ
نه بر بوم ایران گرفتن درنگ
برآنم که گرد زمین اندکی
بگردم ببینم جهان را یکی
همه راستی خواهم و نیکویی
به ویژه که سالار ایران تویی
اگر خاک داری تو از من دریغ
نشاید سپردن هوا را چو میغ
چنین با سپاه آمدی پیش من
نه آگاهی از رای کم بیش من
چو رزم آوری باتو رزم آورم
ازین بوم بی‌رزم برنگذرم
گزین کن یکی روزگار نبرد
برین باش و زین آرزو برمگرد
که من سر نپیچم ز جنگ سران
وگر چند باشد سپاهی گران
چو دارا بدید آن دل و رای او
سخن گفتن و فر و بالای او
تو گفتی که داراست بر تخت عاج
ابا یاره و طوق و با فر و تاج
بدو گفت نام و نژاد تو چیست
که بر فر و شاخت نشان کییست
از اندازهٔ کهتران برتری
من ایدون گمانم که اسکندری
بدین فر و بالا و گفتار و چهر
مگر تخت را پروریدت سپهر
چنین داد پاسخ که این کس نکرد
نه در آشتی و نه اندر نبرد
نه گویندگان بر درش کمترند
که بر تارک بخردان افسرند
کجا خود پیام آرد از خویشتن
چنان شهریاری سر انجمن
سکندر بدان مایه دارد خرد
که از رای پیشینگان بگذرد
پیامم سپهبد بدین گونه داد
بگفتم به شاه آنچ او کرد یاد
بیاراستندش یکی جایگاه
چنانچون بود درخور پایگاه
سپهدار ایران چو بنهاد خوان
به سالار فرمود کو را بخوان
چو نان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستند
سکندر چو خوردی می خوشگوار
نهادی سبک جام را بر کنار
چنین تا می و جام چندی بگشت
نهادن ز اندازه اندر گذشت
دهنده بیامد به دارا بگفت
که رومی شد امروز با جام جفت
بفرمود تا زو بپرسند شاه
که جام نبید از چه داری نگاه
بدو گفت ساقی که ای شیر فش
چه داری همی جام زرین به کش
سکندر چنین داد پاسخ که جام
فرستاده را باشد ای نیک‌نام
گر آیین ایران جز اینست راه
ببر جام زرین سوی گنج شاه
بخندید از آیین او شهریار
یکی جام پرگوهر شاهوار
بفرمود تا بر کفش برنهند
یکی سرخ یاقوت بر سر نهند
هم‌اندر زمان باژ خواهان روم
کجا رفته بودند زان مرز و بوم
ز خانه بدان بزمگاه آمدند
خرامان به نزدیک شاه آمدند
فرستاده روی سکندر بدید
بر شاه رفت آفرین گسترید
بدو گفت کاین مهتر اسکندرست
که بر تخت با گرز و با افسرست
بدانگه که ما را بفرمود شاه
برفتیم نزدیک او باژخواه
برآشفت و ما را بدان خوار کرد
به گفتار با شاه پیکار کرد
چو از پادشاهیش بگریختم
شب تیره اسپان برانگیختم
ندیدیم مانندهٔ او به روم
دلیر آمدست اندرین مرز و بوم
همی برگراید سپاه ترا
همان گنج و تخت و کلاه ترا
چو گفت فرستاده بشنید شاه
فزون کرد سوی سکندر نگاه
سکندر بدانست کاندر نهان
چه گفتند با شهریار جهان
همی بود تا تیره‌تر گشت روز
سوی باختر گشت گیتی‌فروز
بیامد به دهلیز پرده‌سرای
دلاور به اسپ اندر آورد پای
چنین گفت پس با سواران خویش
بلنداختر و نامداران خویش
که ما را کنون جان به اسپ اندرست
چو سستی کند باد ماند به دست
همه بادپایان برانگیختند
ز پیش جهاندار بگریختند
چو دارا سر و افسر او ندید
به تاریکی از چشم شد ناپدید
نگهبان فرستاد هم در زمان
به نزدیکی خیمهٔ بدگمان
چو رفتند بیداردل رفته بود
نه بخت چنان پادشا خفته بود
پس او فرستاد دارا سوار
دلیران و پرخاشجویان هزار
چو باد از پس او همی تاختند
شب تیرهٔ بد راه نشناختند
طلایه بدیدند گشتند باز
نبد سود جز رنج و راه دراز
چو اسکندر آمد به پرده‌سرای
برفتند گردان رومی ز جای
بدیدند شب شاه را شادکام
به پیش اندرون پرگهر چار جام
به گردان چنین گفت کاباد بید
بدین فرخی فال ما شاد بید
که این جام پیروزی جان ماست
سر اختران زیر فرمان ماست
هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیده سوار
همه جنگ را تیغها برکشید
وزین دشت هامون سر اندرکشید
چو در جنگ تن را به رنج آورید
ازان رنج شاهی و گنج آورید
جهان آفریننده یار منست
سر اختر اندر کنار منست
بزرگان برو خواندند آفرین
که آباد بادا به قیصر زمین
فدای تو بادا تن و جان ما
برینست جاوید پیمان ما
ز شاهان که یارد بدن یار تو
به مردی و بالا و دیدار تو

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سکندر چو بشنید کامد سپاه
پذیره شدن را بپیمود راه
هوش مصنوعی: زمانی که سکندر خبر پذیرایی سپاه را شنید، راهی را در پیش گرفت و به سوی آن‌ها حرکت کرد.
میان دو لشکر دو فرسنگ ماند
سکندر گرانمایگان را بخواند
هوش مصنوعی: سکندر در فاصله‌ی دو فرسنگی بین دو لشکر ایستاد و فرماندهان و افراد باارزش خود را فراخواند.
چو سیر آمد از گفتهٔ رهنمای
چنین گفت کاکنون جزین نیست رای
هوش مصنوعی: وقتی که از سخن راهنما سیر و پر از آگاهی شد، گفت که اکنون جز این راه و نظر دیگری وجود ندارد.
که من چون فرستاده‌ای پیش اوی
شوم برگرایم کم و بیش اوی
هوش مصنوعی: من مانند یک فرستاده به سوی او می‌روم و از او بازمی‌گردم، حتی اگر کم یا زیاد باشد.
کمر خواست پرگوهر شاهوار
یکی خسروی جامهٔ زرنگار
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و ارزش فردی اشاره شده است. کسی که به شدت با کمر زیبا و پرارزش خود مانند یک پادشاه حس می‌شود، در واقع به مقام و منزلت خود می‌بالد و وجودش به مانند جامه‌ای رنگین و گرانبها جلوه‌گری می‌کند. این تصویر درخشان نشان‌دهنده‌ی عزت و مقام والای اوست.
ببردند بالای زرین ستام
به زین اندرون تیغ زرین نیام
هوش مصنوعی: آنها را به بالای دمی از زرین بردند و در آنجا شمشیری از زرین را در نیام قرار دادند.
سواری ده از رومیان برگزید
که دانند هرگونه گفت و شنید
هوش مصنوعی: یک سواری از رومیان انتخاب کن که در گفت و گو مهارت دارد و تجربه دارد.
ز لشکر بیامد سپیده دمان
خود و نامداران ابا ترجمان
هوش مصنوعی: صبح زود گروهی از سربازان و نام‌آوران بدون نیاز به ترجمه به میدان آمدند.
چو آمد به نزدیک دارا فراز
پیاده شد و برد پیشش نماز
هوش مصنوعی: وقتی به نزد دارا رسید، از اسب پیاده شد و به او احترام گذاشت.
جهاندار دارا مر او را بخواند
بپرسید و بر زیر گاهش نشاند
هوش مصنوعی: پادشاه ثروتمند او را فراخواند، از او پرسش کرد و به زیر تخت خود نشاند.
همه نامداران فروماندند
بروبر نهان آفرین خواندند
هوش مصنوعی: همه محبوبان و مشهوران در برابر او احساس ناتوانی کردند و فقط در نهان درباره‌اش ستایش کردند.
ز دیدار آن فر و فرهنگ او
ز بالا و از شاخ و آهنگ او
هوش مصنوعی: از ملاقات با زیبایی و ویژگی‌های او، هم از جلوه‌های ظاهری و هم از ویژگی‌های خاصش، احساس شگفتی و تاثیر می‌کنم.
همانگه چو بنشست بر پای خاست
پیام سکندر بیاراست راست
هوش مصنوعی: در همان لحظه که او نشسته بود، به پا ایستاد و پیام سکندر را به زیبایی آماده کرد.
نخست آفرین کرد بر شهریار
که جاوید بادا سر تاج‌دار
هوش مصنوعی: ابتدا به بزرگ‌مردی که تاج‌دار است، تبریک می‌گوید و آرزو می‌کند که همیشه پایدار و جاودانه بماند.
سکندر چنین گفت کای نیک‌نام
به گیتی بهرجای گسترده کام
هوش مصنوعی: سکندر گفت: ای نیک‌نام، در دنیا نام تو در هر جا پراکنده است و محبوبیت تو همه‌جا را فراگرفته است.
مرا آرزو نیست با شاه جنگ
نه بر بوم ایران گرفتن درنگ
هوش مصنوعی: من هیچ آرزویی ندارم که با پادشاه بجنگم و نه اینکه برای تصرف سرزمین ایران درنگ کنم.
برآنم که گرد زمین اندکی
بگردم ببینم جهان را یکی
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که کمی دور زمین بچرخم تا بتوانم دنیا را یک بار ببینم.
همه راستی خواهم و نیکویی
به ویژه که سالار ایران تویی
هوش مصنوعی: من فقط حقیقت و خوبی را می‌خواهم، به ویژه اینکه تو رهبر ایران هستی.
اگر خاک داری تو از من دریغ
نشاید سپردن هوا را چو میغ
هوش مصنوعی: اگر تو از خاک و سرزمین من چیزی داری، نباید در نگهداری آسمان که مانند ابر است، سهل‌انگاری کنی.
چنین با سپاه آمدی پیش من
نه آگاهی از رای کم بیش من
هوش مصنوعی: تو با لشکری بزرگ به درگاه من آمده‌ای، اما از تصمیمات و افکار من چیزی نمی‌دانی.
چو رزم آوری باتو رزم آورم
ازین بوم بی‌رزم برنگذرم
هوش مصنوعی: هنگامی که تو به میدان نبرد می‌آیی، من نیز به جنگ تو می‌آیم و از این سرزمین بدون جنگ نمی‌گذرم.
گزین کن یکی روزگار نبرد
برین باش و زین آرزو برمگرد
هوش مصنوعی: یکی را انتخاب کن که در زندگی‌ات روزگاری پر از نبرد و چالش داشته باشد، اما بر آرزوی خود پافشاری کن و از آن برگشت نکن.
که من سر نپیچم ز جنگ سران
وگر چند باشد سپاهی گران
هوش مصنوعی: من از نبرد سرداران نمی‌گریزم، حتی اگر سپاه بزرگی در مقابل من باشد.
چو دارا بدید آن دل و رای او
سخن گفتن و فر و بالای او
هوش مصنوعی: وقتی wealthy (دارا) به زیبایی و مقام او نگریست، شروع به صحبت کرد و از عظمت و ویژگی‌هایش گفت.
تو گفتی که داراست بر تخت عاج
ابا یاره و طوق و با فر و تاج
هوش مصنوعی: تو گفتی که او بر تخت عاج نشسته و دارای تاج و گردن‌بند و نشانه‌های بزرگواریش است.
بدو گفت نام و نژاد تو چیست
که بر فر و شاخت نشان کییست
هوش مصنوعی: به او گفت: نام و نژاد تو چیست که نشان‌دهنده‌ی مقام و شخصیت تو باشد؟
از اندازهٔ کهتران برتری
من ایدون گمانم که اسکندری
هوش مصنوعی: من به خودم می‌بالم که از افراد کوچک‌تر برتر هستم و این را مانند اسکندر بزرگ می‌دانم.
بدین فر و بالا و گفتار و چهر
مگر تخت را پروریدت سپهر
هوش مصنوعی: با این زیبایی و بزرگی و شیوه و چهره مگر آسمان تخت را بزرگ نکرده باشد.
چنین داد پاسخ که این کس نکرد
نه در آشتی و نه اندر نبرد
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که این شخص نه در صلح و سازش کاری کرده و نه در جنگ و نبرد.
نه گویندگان بر درش کمترند
که بر تارک بخردان افسرند
هوش مصنوعی: در ورودی این شخص، افراد باهوش و خردمند زیادی وجود دارند که به او احترام می‌گذارند و او را می‌شناسند. به عبارتی، این فرد در جایگاهی قرار دارد که ارزش و احترام او موجب جذب خردمندان و صاحب‌نظران می‌شود.
کجا خود پیام آرد از خویشتن
چنان شهریاری سر انجمن
هوش مصنوعی: کجا می‌تواند کسی از وجود خود، به گونه‌ای آگاهانه و با رفتار شایسته، خبری بیاورد که در آن مقام رهبری و راندن جمع را داشته باشد؟
سکندر بدان مایه دارد خرد
که از رای پیشینگان بگذرد
هوش مصنوعی: سکندر به قدری خردمند است که می‌تواند از اندیشه‌های نسل‌های گذشته عبور کند و به فراتر از آنها بیاندیشد.
پیامم سپهبد بدین گونه داد
بگفتم به شاه آنچ او کرد یاد
هوش مصنوعی: سپهبد پیامش را به این شکل رساند و به شاه گفتم آنچه را که او انجام داده بود یادآوری کردم.
بیاراستندش یکی جایگاه
چنانچون بود درخور پایگاه
هوش مصنوعی: آن را در مکانی زیبا و مناسب قرار دادند که شایستهٔ مقام و وضعیت آن بود.
سپهدار ایران چو بنهاد خوان
به سالار فرمود کو را بخوان
هوش مصنوعی: فرمانده ایرانی وقتی سفره را برای مهمانی آماده کرد، به سالار گفت که او را دعوت کند.
چو نان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: وقتی که غذا خورده شد، مجلس را آماده کردند و می، آهنگ‌سازان و نوازندگان را دعوت کردند.
سکندر چو خوردی می خوشگوار
نهادی سبک جام را بر کنار
هوش مصنوعی: سکندر وقتی شراب خوش‌طعمی نوشید، لیوانش را به آرامی کنار گذاشت.
چنین تا می و جام چندی بگشت
نهادن ز اندازه اندر گذشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که مدتی از می و جام بگذرد، هیچ چیز از اندازه و حد خود فراتر نمی‌رود.
دهنده بیامد به دارا بگفت
که رومی شد امروز با جام جفت
هوش مصنوعی: یک شخص دارا به کسی گفت که امروز رومی با جامی در کنار هم آمده است.
بفرمود تا زو بپرسند شاه
که جام نبید از چه داری نگاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که از او بپرسند که چرا این جام از شراب را در دست نگه داشته است.
بدو گفت ساقی که ای شیر فش
چه داری همی جام زرین به کش
هوش مصنوعی: ساقی به او گفت: ای شیر! چرا اینقدر نگران هستی؟ چه چیزی در دست داری که این جام طلایی را در آغوش گرفته‌ای؟
سکندر چنین داد پاسخ که جام
فرستاده را باشد ای نیک‌نام
هوش مصنوعی: سکندر پاسخی داد که جامی که فرستاده شده، شایسته‌ی کسی با نام نیک است.
گر آیین ایران جز اینست راه
ببر جام زرین سوی گنج شاه
هوش مصنوعی: اگر روش و سنت‌های ایران این‌گونه باشد، پس با کمال میل جام طلایی را به سمت گنج پادشاه ببر.
بخندید از آیین او شهریار
یکی جام پرگوهر شاهوار
هوش مصنوعی: با خنده و شادی به آیین پادشاهی او نگاه کنید، که یکی از جام‌های پر از گوهرش به مانند جواهر سلطنتی است.
بفرمود تا بر کفش برنهند
یکی سرخ یاقوت بر سر نهند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که بر پای او کفشی بگذارند و بر سرش یکی گوهر سرخ رنگ بگذارند.
هم‌اندر زمان باژ خواهان روم
کجا رفته بودند زان مرز و بوم
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، کسانی که خواهان درگیری با روم بودند، کجا رفتند و از سرزمین خود چه اطلاعی دارند؟
ز خانه بدان بزمگاه آمدند
خرامان به نزدیک شاه آمدند
هوش مصنوعی: از خانه به سوی محفل آمدند، با زیبایی و ناز به نزد شاه وارد شدند.
فرستاده روی سکندر بدید
بر شاه رفت آفرین گسترید
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای که از سوی سکندر آمده بود، به نزد شاه رفت و او را مورد ستایش قرار داد.
بدو گفت کاین مهتر اسکندرست
که بر تخت با گرز و با افسرست
هوش مصنوعی: به او گفتند که این سرور، اسکندر است که بر تخت نشسته و با گرز و تاج خود، قدرت و عظمتش را نشان می‌دهد.
بدانگه که ما را بفرمود شاه
برفتیم نزدیک او باژخواه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به ما فرمان داد، به سمت او رفتیم تا هدیه و نذری بیاوریم.
برآشفت و ما را بدان خوار کرد
به گفتار با شاه پیکار کرد
هوش مصنوعی: او ناراحت شد و به خاطر آن ما را بی‌احترامی کرد و با کلامش با شاه مبارزه کرد.
چو از پادشاهیش بگریختم
شب تیره اسپان برانگیختم
هوش مصنوعی: زمانی که از سلطنت و حکومت خود فرار کردم، شب تاریک را به حرکت درآوردم و سوار بر اسب‌ها شدم.
ندیدیم مانندهٔ او به روم
دلیر آمدست اندرین مرز و بوم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را مانند او در این سرزمین شجاع و دلیر ندیده‌ایم.
همی برگراید سپاه ترا
همان گنج و تخت و کلاه ترا
هوش مصنوعی: سپاه تو به همان اندازه که برمی‌گردد، همان گنج و تخت و کلاه تو نیز برمی‌گردد.
چو گفت فرستاده بشنید شاه
فزون کرد سوی سکندر نگاه
هوش مصنوعی: زمانی که فرستاده سخن گفت، شاه بیش از پیش به سکندر توجه کرد.
سکندر بدانست کاندر نهان
چه گفتند با شهریار جهان
هوش مصنوعی: سکندر فهمید که در پنهان چه سخنانی درباره پادشاه جهان گفته‌اند.
همی بود تا تیره‌تر گشت روز
سوی باختر گشت گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: روز به تدریج تیره‌تر شد و به سوی غرب حرکت کرد، در حالی که دنیا همچنان روشن و درخشان بود.
بیامد به دهلیز پرده‌سرای
دلاور به اسپ اندر آورد پای
هوش مصنوعی: یک دلاور به دهلیز پرده‌سرا وارد شد و بر روی اسبش پا گذاشت.
چنین گفت پس با سواران خویش
بلنداختر و نامداران خویش
هوش مصنوعی: پس او به سواران و افراد نامدار خود گفت که...
که ما را کنون جان به اسپ اندرست
چو سستی کند باد ماند به دست
هوش مصنوعی: اکنون جان ما به اسب وابسته است؛ وقتی که باد تند شود، اسب هم ناتوان می‌شود و در دست ما می‌ماند.
همه بادپایان برانگیختند
ز پیش جهاندار بگریختند
هوش مصنوعی: همه موجودات پرنده از ترس فرمانروای جهان فرار کردند.
چو دارا سر و افسر او ندید
به تاریکی از چشم شد ناپدید
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی ثروتمند و با شکوه باشد، وقتی که در تاریکی قرار می‌گیرد، از نظر دیگران ناپدید می‌شود و دیگر قابل مشاهده نیست.
نگهبان فرستاد هم در زمان
به نزدیکی خیمهٔ بدگمان
هوش مصنوعی: نگهبان در همان لحظه به نزدیک خیمهٔ مشکوک رفت.
چو رفتند بیداردل رفته بود
نه بخت چنان پادشا خفته بود
هوش مصنوعی: زمانی که بیداردلی رفت، آن زمان بخت مانند یک پادشاه خوابیده بود.
پس او فرستاد دارا سوار
دلیران و پرخاشجویان هزار
هوش مصنوعی: او هزار سوار دلیر و با شهامت را به میدان فرستاد.
چو باد از پس او همی تاختند
شب تیرهٔ بد راه نشناختند
هوش مصنوعی: وقتی باد به دنبال او می‌وزید، در شب تاریک که راه را نمی‌شناختند، به سرعت حرکت می‌کردند.
طلایه بدیدند گشتند باز
نبد سود جز رنج و راه دراز
هوش مصنوعی: پیشتازان به جلو رفتند، اما به زودی برگشتند، چون جز رنج و خستگی و مسیر طولانی، سودی نداشتند.
چو اسکندر آمد به پرده‌سرای
برفتند گردان رومی ز جای
هوش مصنوعی: زمانی که اسکندر به قصر وارد شد، سربازان رومی از آنجا فرار کردند.
بدیدند شب شاه را شادکام
به پیش اندرون پرگهر چار جام
هوش مصنوعی: آنها شب را دیدند که پادشاه با خوشحالی در جلو، چهار جام پر از گوهر در دست دارد.
به گردان چنین گفت کاباد بید
بدین فرخی فال ما شاد بید
هوش مصنوعی: کاباد به گردان گفت که با این سرنوشت خوش و شاد به نظر می‌رسد که ما به خوشبختی نزدیک هستیم.
که این جام پیروزی جان ماست
سر اختران زیر فرمان ماست
هوش مصنوعی: این جام پیروزی برای ما بسیار ارزشمند است و نشان دهنده قدرت ماست، به گونه‌ای که ستاره‌ها نیز تحت تاثیر ما قرار دارند.
هم از لشکرش برگرفتم شمار
فراوان کم است از شنیده سوار
هوش مصنوعی: از نیروی دشمن، تعداد زیادی را به اسارت گرفتم، اما کم است در برابر سربازانی که شنیده‌ام.
همه جنگ را تیغها برکشید
وزین دشت هامون سر اندرکشید
هوش مصنوعی: همه در نبرد و مبارزه آماده شدند و از این دشت هامون خارج شدند.
چو در جنگ تن را به رنج آورید
ازان رنج شاهی و گنج آورید
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ دچار سختی و زحمت شوید، از آن سختی به مقام شاهی و ثروت خواهید رسید.
جهان آفریننده یار منست
سر اختر اندر کنار منست
هوش مصنوعی: جهان به عنوان خالق، دوست من است و ستاره‌ی بخت من در کنار من قرار دارد.
بزرگان برو خواندند آفرین
که آباد بادا به قیصر زمین
هوش مصنوعی: بزرگان و شایستگان تجلیل کردند و آرزو کردند که زمین قیصر همیشه آباد و شکوفا باشد.
فدای تو بادا تن و جان ما
برینست جاوید پیمان ما
هوش مصنوعی: جان و تن ما فدای تو است و پیمان ما تا ابد باقی خواهد ماند.
ز شاهان که یارد بدن یار تو
به مردی و بالا و دیدار تو
هوش مصنوعی: از میان شاهان، کسی می‌تواند به یار تو برسد که دارای قدرت و شجاعت باشد و همچنین توانایی دیدن تو را داشته باشد.