گنجور

بخش ۲

بمرد اندران چند گه فیلقوس
به روم اندرون بود یک‌چند بوس
سکندر به تخت نیا برنشست
بهی جست و دست بدی را ببست
یکی نامداری بد آنگه به روم
کزو شاد بد آن همه مرز و بوم
حکیمی که بد ارسطالیس نام
خردمند و بیدار و گسترده کام
به پیش سکندر شد آن پاک‌رای
زبان کرد گویا و بگرفت جای
بدو گفت کای مهتر شادکام
همی گم کنی اندرین کار نام
که تخت کیان چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
هرانگه که گویی رسیدم به جای
نباید به گیتی مرا رهنمای
چنان دان که نادان‌ترین کس توی
اگر پند دانندگان نشنوی
ز خاکیم و هم خاک را زاده‌ایم
به بیچارگی دل بدو داده‌ایم
اگر نیک باشی بماندت نام
به تخت کیی‌بر بوی شادکام
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
به نیکی بود شاه را دست‌رس
به بد روز گیتی نجستست کس
سکندر شنید این پسند آمدش
سخن‌گوی را فرمند آمدش
به فرمان او کرد کاری که کرد
ز بزم و ز رزم و ز ننگ و نبرد
به نو هر زمانیش بنواختی
چو رفتی بر تخت بنشاختی
چنان بد که روزی فرستاده‌ای
سخن‌گو و روشن‌دل آزاده‌ای
ز نزدیک دارا بیامد به روم
کجا باژ خواهد ز آباد بوم
به پیش سکندر بگفت آن سخن
غمی شد سکندر ز باژ کهن
بدو گفت رو پیش دارا بگوی
که از باژ ما شد کنون رنگ و بوی
که مرغی که زرین همی خایه کرد
به مرد و سر باژ بی‌مایه کرد
فرستاد پاسخ بدان سان شنید
بترسید وز روم شد ناپدید
سکندر سپه را سراسر بخواند
گذشته سخن پیش ایشان براند
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر مرد نیکی‌گمان
مرا روی گیتی بباید سپرد
بد و نیک چندی بباید شمرد
شما را بباید کنون ساختن
دل از بوم و آرام پرداختن
سر گنجهای نیا باز کرد
بفرمود تا لشکرش ساز کرد
به شبگیر برخاست از روم غو
ز شهر و ز درگاه سالار نو
برون آمد آن نامور شهریار
بره‌بر چنان لشکر نامدار
درفشی پس پشت سالار روم
نوشته برو سرخ و پیروزه بوم
همای از برو خیزرانش قضیب
نوشته بر او بر محب صلیب
به مصر آمد از روم چندان سپاه
که بستند بر مور و بر پشه راه
دو لشکر به روی اندر آورده روی
ببودند یک هفته پرخاشجوی
به هشتم به مصر اندر آمد شکست
سکندر سر راه ایشان ببست
ز یک راه چندان گرفتار شد
که گیرنده را دست بیکار شد
ز گوپال و از اسپ و برگستوان
ز خفتان وز خنجر هندوان
کمرهای زرین و زرین ستام
همان تیغ هندی به زرین نیام
ز دیبا و دینار چندان بیافت
که از خواسته بارگی برنتافت
بسی زینهاری بیامد سوار
بزرگان جنگاور و نامدار
وزان جایگه ساز ایران گرفت
دل شیر و چنگ دلیران گرفت
چو بشنید دارا که لشکر ز روم
بجنبید و آمد برین مرز و بوم
برفتند ز اصطخر چندان سپاه
که از نیزه بر باد بستند راه
همی داشت از پارس آهنگ روم
کز ایران گذارد به آباد بوم
چو آورد لشکر به پیش فرات
سپه را عدد بود بیش از نبات
به گرد لب آب لشکر کشید
ز جوشن کسی آب دریا ندید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بمرد اندران چند گه فیلقوس
به روم اندرون بود یک‌چند بوس
هوش مصنوعی: در آن زمان، مردی به نام فیلقوس در روم مدتی زندگی می‌کرد و در همان جا منظره‌هایی را از عشق و بوسه‌ها تجربه کرد.
سکندر به تخت نیا برنشست
بهی جست و دست بدی را ببست
هوش مصنوعی: سکندر بر تخت نیا نشسته و با دقت به اطراف نگاه می‌کند و سپس دست خود را به سوی کسی دراز کرده و او را به خود نزدیک می‌کند.
یکی نامداری بد آنگه به روم
کزو شاد بد آن همه مرز و بوم
هوش مصنوعی: یک فرد مشهور و بزرگ به روم آمد که به خاطر او تمام سرزمین و کشور شاد و خوشحال بود.
حکیمی که بد ارسطالیس نام
خردمند و بیدار و گسترده کام
هوش مصنوعی: حکیم و دانایی که به ارسطو شهرت دارد، فردی خردمند، آگاه و با روحیه‌ای وسیع و آزاد است.
به پیش سکندر شد آن پاک‌رای
زبان کرد گویا و بگرفت جای
هوش مصنوعی: آن فرد نیک‌سیرت به نزد سکندر رفت و به وضوح سخن گفت و جایگاه خود را به‌دست آورد.
بدو گفت کای مهتر شادکام
همی گم کنی اندرین کار نام
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای سرور خوشحال، تو در این کار نام خود را گم می‌کنی.
که تخت کیان چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
هوش مصنوعی: تخت سلطنت کیانیان مانند تو را دیگر نخواهد دید و هرگز با کسی آرام نخواهد شد.
هرانگه که گویی رسیدم به جای
نباید به گیتی مرا رهنمای
هوش مصنوعی: هر زمان که احساس کنم به مقصد و هدفی بزرگ دست یافته‌ام، دیگر نیازی به راهنمایی و هدایت در این دنیا ندارم.
چنان دان که نادان‌ترین کس توی
اگر پند دانندگان نشنوی
هوش مصنوعی: بدان که اگر به سخنان اهل دانش گوش ندهی، نادان‌ترین فرد هستی.
ز خاکیم و هم خاک را زاده‌ایم
به بیچارگی دل بدو داده‌ایم
هوش مصنوعی: ما از خاک ساخته شده‌ایم و به همین خاک تعلق داریم، اما در این حال به خاطر ناتوانی‌ و ضعف‌ خود، دل را به او سپرده‌ایم.
اگر نیک باشی بماندت نام
به تخت کیی‌بر بوی شادکام
هوش مصنوعی: اگر رفتار خوبی داشته باشی، نام نیک تو بر سر زبان‌ها خواهد بود و یاد تو همیشه در دل‌ها با شادی باقی می‌ماند.
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
هوش مصنوعی: اگر بدی کنی، تنها نتیجه‌اش بدی خواهد بود و در این دنیا هرگز نمی‌توانی شاد و خوشحالی داشته باشی.
به نیکی بود شاه را دست‌رس
به بد روز گیتی نجستست کس
هوش مصنوعی: شاه به خوبی به این نکته دست یافته بود که هیچ‌کس در این دنیا نمی‌تواند از روزهای بد و دشواری‌ها فرار کند.
سکندر شنید این پسند آمدش
سخن‌گوی را فرمند آمدش
هوش مصنوعی: سکندر این صحبت را شنید و از آن خوشش آمد، بنابراین به سخن‌گو دستور داد که ادامه دهد.
به فرمان او کرد کاری که کرد
ز بزم و ز رزم و ز ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: به دستور او، هر چه انجام شد، چه در مهمانی و چه در جنگ و چه در مواردی که شرم و نبرد وجود داشت، صورت گرفت.
به نو هر زمانیش بنواختی
چو رفتی بر تخت بنشاختی
هوش مصنوعی: هر زمان که به نو و تازه‌ای توجه کردی و به آن احترام گذاشتی، زمانی که به مقام و جایگاه خاصی رسیدی، اعتبار و شخصیت خود را از دست ندادی.
چنان بد که روزی فرستاده‌ای
سخن‌گو و روشن‌دل آزاده‌ای
هوش مصنوعی: به گونه‌ای بد، که فرستاده‌ای سخن‌گو و روشنی دل، آزاد و بی‌قید و بند روزی به تو می‌فرستد.
ز نزدیک دارا بیامد به روم
کجا باژ خواهد ز آباد بوم
هوش مصنوعی: از نزدیک دارا به روم آمد، جایی که برای آباد کردن سرزمینش مالیات خواهد گرفت.
به پیش سکندر بگفت آن سخن
غمی شد سکندر ز باژ کهن
هوش مصنوعی: سخنی به سکندر گفتند که او را اندوهگین کرد و این موضوع درباره مالیات قدیمی بود.
بدو گفت رو پیش دارا بگوی
که از باژ ما شد کنون رنگ و بوی
هوش مصنوعی: به او بگو که به دارا نزدیک شود و بگوید که رنگ و بوی ما به خاطر باج تغییر کرده است.
که مرغی که زرین همی خایه کرد
به مرد و سر باژ بی‌مایه کرد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که تخم‌های طلا می‌گذارد، به خاطر مردی که بی‌ارزش است، سرش را به زیر می‌آورد.
فرستاد پاسخ بدان سان شنید
بترسید وز روم شد ناپدید
هوش مصنوعی: او پاسخ را ارسال کرد و به این شکل شنید که بترسد و از روم غایب شد.
سکندر سپه را سراسر بخواند
گذشته سخن پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: سکندر با تمام سپاهش به گفتگو پرداخت و سخنان گذشته را از ذهن آنها دور کرد.
چنین گفت کز گردش آسمان
نیابد گذر مرد نیکی‌گمان
هوش مصنوعی: او چنین گفت که مرد خوب، با وجود گردش‌های سخت زمان هرگز نباید انتظار داشته باشد که مشکلات و سختی‌ها به آسانی حل شوند.
مرا روی گیتی بباید سپرد
بد و نیک چندی بباید شمرد
هوش مصنوعی: باید به این فکر کنم که در زندگی چه کارهای خوبی و بدی انجام داده‌ام و مدت زمانی را برای بررسی آن‌ها اختصاص دهم.
شما را بباید کنون ساختن
دل از بوم و آرام پرداختن
هوش مصنوعی: اکنون باید قلب خود را از نو بسازید و به آرامش دست یابید.
سر گنجهای نیا باز کرد
بفرمود تا لشکرش ساز کرد
هوش مصنوعی: نیا گنجینه‌های ارزشمندی را نمایان کرد و دستور داد که سپاهش را آماده کنند.
به شبگیر برخاست از روم غو
ز شهر و ز درگاه سالار نو
هوش مصنوعی: در شب، از روم صدایی برخواست که گویا تلاطم و هیاهو در شهر و دربار سالار جدید بود.
برون آمد آن نامور شهریار
بره‌بر چنان لشکر نامدار
هوش مصنوعی: آن پادشاه مشهور به همراه لشکریان خوب‌نامش بیرون آمد.
درفشی پس پشت سالار روم
نوشته برو سرخ و پیروزه بوم
هوش مصنوعی: پرچمی در پشت سالار رومی وجود دارد که بر آن نوشته شده: برو و سرخ‌رو، پیروزمند به سرزمین خود برگرد.
همای از برو خیزرانش قضیب
نوشته بر او بر محب صلیب
هوش مصنوعی: پرنده‌ای زیبا بر روی چوبی به نام خیزران نشسته و آثار محبت و عشق را بر دوش خود حمل می‌کند، گویی آن را با علامت صلیب مشخص کرده‌اند.
به مصر آمد از روم چندان سپاه
که بستند بر مور و بر پشه راه
هوش مصنوعی: سپاهی از روم به مصر آمد که آنقدر زیاد بود که راه را بر مور و پشه هم بسته بودند.
دو لشکر به روی اندر آورده روی
ببودند یک هفته پرخاشجوی
هوش مصنوعی: دو گروه به میدان آمده بودند و یک هفته به شدت با یکدیگر نبرد کردند.
به هشتم به مصر اندر آمد شکست
سکندر سر راه ایشان ببست
هوش مصنوعی: سکندر در هشتمین سفرش به مصر وارد شد و در مسیر آنجا مانع‌های زیادی را بر سر راه مردم قرار داد.
ز یک راه چندان گرفتار شد
که گیرنده را دست بیکار شد
هوش مصنوعی: او به قدری درگیر مشکلات و چالش‌ها شد که حتی کسی که می‌خواست به او کمک کند، خود را ناتوان و بی‌کار احساس کرد.
ز گوپال و از اسپ و برگستوان
ز خفتان وز خنجر هندوان
هوش مصنوعی: از گوپال، اسب و دشت‌های سرسبز، از خواب و خواب‌آلودگی و نیز از شمشیرهای هندی.
کمرهای زرین و زرین ستام
همان تیغ هندی به زرین نیام
هوش مصنوعی: کمرهای زیبا و باارزش مانند تیغی از هند هستند که به رنگ طلا در آمده‌اند.
ز دیبا و دینار چندان بیافت
که از خواسته بارگی برنتافت
هوش مصنوعی: از پارچه‌های نرم و پول‌های زیاد، چنان سقوط کرد که دیگر نتوانست از خواسته و آرزوهایش بگذرد.
بسی زینهاری بیامد سوار
بزرگان جنگاور و نامدار
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان بزرگ و مشهور سوار بر اسب به میدان آمدند و هشدارها و نکات مهم را جدی گرفتند.
وزان جایگه ساز ایران گرفت
دل شیر و چنگ دلیران گرفت
هوش مصنوعی: از آن مکان، ایران به پشتیبانی و قدرت گرفت و دل شیران و دلیران را جذب کرد.
چو بشنید دارا که لشکر ز روم
بجنبید و آمد برین مرز و بوم
هوش مصنوعی: وقتی دارا شنید که لشکر از روم حرکت کرده و به این سرزمین و منطقه نزدیک می‌شود، بنابراین تصمیمی گرفت.
برفتند ز اصطخر چندان سپاه
که از نیزه بر باد بستند راه
هوش مصنوعی: چندین لشکر از شهر اصطخر رفتند به گونه‌ای که باد، راهی که با نیزه‌ها بسته بودند، را هم به هم ریخت.
همی داشت از پارس آهنگ روم
کز ایران گذارد به آباد بوم
هوش مصنوعی: او همیشه در حال حرکت به سمت روم بود، در حالی که از ایران می‌گذشت تا به سرزمین بی‌آلایش خود برسد.
چو آورد لشکر به پیش فرات
سپه را عدد بود بیش از نبات
هوش مصنوعی: وقتی لشکر به کنار رود فرات رسید، تعداد سپاهیان بیشتر از تعداد گیاهان بود.
به گرد لب آب لشکر کشید
ز جوشن کسی آب دریا ندید
هوش مصنوعی: در کنار آب، لشکری تجهیز شده بود و هیچ‌کس از میان آن‌ها به عمق دریا ننگریست.

حاشیه ها

1396/03/13 09:06
دکتر امین لو

در مصرع دوم بیت بیست وسوم کلمه "به مرئ" باید به صورت " بمرد " نوشته شود.