بخش ۶
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
وزین داستان چند با او براند
برستم یکی نامه فرمود شاه
نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه
که ای پهلوان زادهٔ پر هنر
ز گردان لشکر برآورده سر
دل شهریاران و پشت کیان
بفرمان هر کس کمر بر میان
توی از نیاکان مرا یادگار
همیشه کمربستهٔ کارزار
ترا داد گردون بمردی پلنگ
بدریا ز بیمت خروشان نهنگ
جهان را ز دیوان مازندران
بشستی و کندی بدان را سران
چه مایه سر تاجداران ز گاه
ربودی و برکندی از پیشگاه
بسا دشمنان کز تو بیجان شدست
بسا بوم و بر کز تو ویران شدست
سر پهلوانی و لشکر پناه
بنزدیک شاهان ترا دستگاه
همه جادوان را ببستی بگرز
بیفروختی تاج شاهان ببرز
چه افراسیاب و چه شاهان چین
نوشته همه نام تو بر نگین
هران بند کز دست تو بسته شد
گشایندگان را جگر خسته شد
گشایندهٔ بند بسته توی
کیان را سپهر خجسته توی
ترا ایزد این زور پیلان که داد
دل و هوش و فرهنگ فرخنژاد
بدان داد تا دست فریاد خواه
بگیری برآری ز تاریک چاه
کنون این یکی کار بایسته پیش
فراز آمد و اینت شایسته خویش
بتو دارد امید گودرز و گیو
که هستی بهر کشور امروز نیو
شناسی بنزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان
سزدگر تو اینرا نداری برنج
بخواه آنچ باید ز مردان و گنج
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزندهتر زین چنانکم شنود
نبد گیو را خود جز این پور کس
چه فرزند بود و چه فریادرس
فراوان بنزد منش دستگاه
مرا و نیای مرا نیکخواه
بهر سو که جویمش یابم بجای
بهر نیک و بد پیش من بربپای
چو این نامهٔ من بخوانی مپای
بزودی تو با گیو خیز اندرآی
بدان تا بدین کار با ما بهم
زنی رای فرخ بهر بیش و کم
ز مردان وز گنج وز خواسته
بیارم بپیش تو آراسته
بفرخ پی و بر شده نام تو
ز توران برآید همه کام تو
چنانچون بباید بسازی نوا
مگر بیژن از بند یابد رها
چو برنامه بنهاد خسرو نگین
بشد گیو و بر شاه کرد آفرین
سواران دوده همه برنشاند
بیزدان پناهید و لشکر براند
چو نخجیر از آنجا که برداشتی
دو روزه بیک روزه بگذاشتی
بیابان گرفت و ره هیرمند
همی رفت پویان بسان نوند
بکوه و بصحرا نهادند روی
همی شد خلیده دل و راهجوی
چو از دیدهگه دیدهبانش بدید
سوی زابلستان فغان برکشید
که آمد سواری سوی هیرمند
سواران بگرد اندرش نیز چند
درفشی درفشان پس پشت اوی
یکی زابلی تیغ در مشت اوی
غو دیده بشنید دستان سام
بفرمود بر چرمه کردن لگام
پراندیشه آمد پذیره براه
بدان تا نباشد یکی کینه خواه
ز ره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی
بدل گفت کاری نو آمد بشاه
فرستاده گیوست کامد براه
چو نزدیک شد پهلوان سپاه
نیایش کنان برگرفتند راه
بپرسید دستان ز ایرانیان
ز شاه و ز پیکار تورانیان
درود بزرگان بدستان بداد
ز شاه و ز گردان فرخ نژاد
همه درد دل پیش دستان بخواند
غم پور گم بوده با او براند
همی گفت رویم نبینی برنگ
ز خون مژه پشت پایم بلنگ
ازان پس نشان تهمتن بخواست
بپرسید و گفتش که رستم کجاست
بدو گفت رستم بنخچیر گور
بیاید همانا که برگشت هور
شوم گفت تا من ببینمش روی
ز خسرو یکی نامه دارم بدوی
بدو گفت دستان کز ایدر مرو
که زود آید از دشت نخچیرگو
تو تا رستم آید بخانه بپای
یک امروز با ما بشادی گرای
چو گیو اندر آمد بایوان ز راه
تهمتن بیامد ز نخچیرگاه
پذیره شدش گیو کامد فراز
پیاده شد از اسب و بردش نماز
پر از آرزو دل پر از رنگ روی
برخ برنهاد از دو دیده دو جوی
چو رستم دل گیو را خسته دید
بآب مژه روی او شسته دید
بدو گفت باری تباهست کار
بایوان و بر شاه بد روزگار
ز اسب اندر آمد گرفتش ببر
بپرسیدش از خسرو تاجور
ز گودرز وز طوس وز گستهم
ز گردان لشکر همه بیش و کم
ز شاپور و فرهاد وز بیژنا
ز رهام و گرگین وز هرتنا
چو آواز بیژن رسیدش بگوش
برآمد بناکام ازو یک خروش
برستم چنین گفت کای بآفرین
گزین همه خسروان زمین
چنان شاد گشتم بدیدار تو
بدین پرسش خوب و گفتار تو
درستند ازین هرک بردی تو نام
ازیشان فراوان درود و پیام
نبینی که بر من بپیران سرم
چه آمد ز بخت بد اندر خورم
چه چشم بد آمد بگودرزیان
کزان سود ما را سر آمد زیان
ز گیتی مرا خود یکی پور بود
همم پور و هم پاک دستور بود
شد از چشم من در جهان ناپدید
بدین دودمان کس چنین غم ندید
چنینم که بینی بپشت ستور
شب و روز تازان بتاریک هور
ز بیژن شب و روز چون بیهشان
بجستم بهر سو ز هر کس نشان
کنون شاه با جام گیتی نمای
بپیش جهان آفرین شد بپای
چه مایه خروشید و کرد آفرین
بجشن کیان هرمز فرودین
پس آمد ز آتشکده تا بگاه
کمربست و بنهاد بر سر کلاه
همان جام رخشنده بنهاد پیش
بهر سو نگه کرد ز اندازه بیش
بتوران نشان داد زو شهریار
ببند گران و ببد روزگار
چو در جام کیخسرو ایدون نمود
سوی پهلوانم دوانید زود
کنون آمدم با دلی پر امید
دو رخساره زرد و دو دیده سپید
ترا دیدم اندر جهان چارهگر
تو بندی بفریاد هر کس کمر
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
همی برکشید از جگر باد سرد
ازان پس که نامه برستم بداد
همه کار گرگین بدو کرد یاد
ازو نامه بستد دو دیده پر آب
همه دل پر از کین افراسیاب
پس از بهر بیژن خروشید زار
فرو ریخت از دیده خون برکنار
بگیو آنگهی گفت مندیش ازین
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
بنیروی یزدان و فرمان شاه
ز توران بگردانم این تاج و گاه
وز آنجا بایوان رستم شدند
بره بر همی رای رفتن زدند
چو آن نامهٔ شاه رستم بخواند
ز گفتار خسرو بخیره بماند
ز بس آفرین جهاندار شاه
بد آن نامه بر پهلوان سپاه
بگیو آنگهی گفت بشناختم
بفرمان او راه را ساختم
بدانستم این رنج و کردار تو
کشیدن بهر کار تیمار تو
چه مایه ترا نزد من دستگاه
بهر کینهگاه اندرون کینه خواه
چه کین سیاوش چه مازندران
کمر بسته بر پیش جنگاوران
برین آمدن رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
بدیدار تو سخت شادان شدم
ولیکن ز بیژن غریوان شدم
نبایستمی کاین چنین سوگوار
ترا دیدمی خستهٔ روزگار
من از بهر این نامهٔ شاه را
بفرمان بسر بسپرم راه را
ز بهر ترا خود جگر خستهام
بدین کار بیژن کمر بستهام
بکوشم بدین کارگر جان من
ز تن بگسلد پاک یزدان من
من از بهر بیژن ندارم برنج
فدا کردن جان و مردان و گنج
بنیروی یزدان ببندم کمر
ببخت شهنشاه پیروزگر
بیارمش زان بند تاریک چاه
نشانمش با شاه در پیشگاه
سه روز اندرین خان من شاد باش
ز رنج و ز اندیشه آزاد باش
که این خانه زان خانه بخشیده نیست
مرا با تو گنج و تن و جان یکیست
چهارم سوی شهر ایران شویم
بنزدیک شاه دلیران شویم
چو رستم چنین گفت بر جست گیو
ببوسید دست و سر و پای نیو
برو آفرین کرد کای نامور
بمردی و نیروی و بخت و هنر
بماناد بر تو چنین جاودان
تن پیل و هوش و دل موبدان
ز هر نیکی بهرهور بادیا
چنین کز دلم زنگ بزدادیا
چو رستم دل گیو پدرام دید
ازان پس بنیکی سرانجام دید
بسالار خوان گفت پیش آر خوان
بزرگان و فرزانگان را بخوان
زواره فرامرز و دستان و گیو
نشستند بر خوان سالار نیو
بخوردند خوان و بپرداختند
نشستنگه رود و می ساختند
نوازندهٔ رود با میگسار
بیامد بایوان گوهر نگار
همه دست لعل از می لعل فام
غریونده چنگ و خروشنده جام
بروز چهارم گرفتند ساز
چو آمدش هنگام رفتن فراز
بفرمود رستم که بندید بار
سوی شاه ایران بسیچید کار
سواران گردنکش از کشورش
همه راه را ساخته بر درش
بیامد برخش اندر آورد پای
کمر بست و پوشید رومی قبای
بزین اندر افگند گرز نیا
پر از جنگ سر دل پر از کیمیا
بگردون برافراخته گوش رخش
ز خورشید برتر سر تاجبخش
خود و گیو با زابلی صد سوار
ز لشکر گزید از در کارزار
که نابردنی بود برگاشتند
بزال و فرامرز بگذاشتند
سوی شهر ایران نهادند روی
همه راه پویان و دل کینهجوی
چو رستم بنزدیک ایران رسید
بنزدیک شهر دلیران رسید
یکی باد نوشین درود سپهر
برستم رسانید شادان بمهر
بر رستم آمد همانگاه گیو
کز ایدر نباید شدن پیش نیو
شوم گفت و آگه کنم شاه را
که پیمود رخش تهم راه را
چو رفت از بر رستم پهلوان
بیامد بدرگاه شاه جوان
چو نزدیک کیخسرو آمد فراز
ستودش فراوان و بردش نماز
پس از گیو گودرز پرسید شاه
که رستم کجا ماند چون بود راه
بدو گفت گیو ای شه نامدار
برآید ببخت تو هرگونه کار
نتابید رستم ز فرمان تو
دلش بسته دیدم بپیمان تو
چو آن نامهٔ شاه دادم بدوی
بمالید بر نامه بر چشم و روی
عنان با عنان من اندر ببست
چنانچون بود گرد خسروپرست
برفتم من از پیش تا با تو شاه
بگویم که آمد تهمتن ز راه
بگیو آنگهی گفت رستم کجاست
که پشت بزرگی و تخم وفاست
گرامیش کردن سزاوار هست
که نیکی نمایست و خسروپرست
بفرمود خسرو بفرزانگان
بمهتر نژادان و مردانگان
پذیره شدن پیش او با سپاه
که آمد بفرمان خسرو براه
بگفتند گودرز کشواد را
شه نوذران طوس و فرهاد را
دو بهره ز گردان گردنکشان
چه از گرزداران مردمکشان
بر آیین کاوس برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
جهان شد ز گرد سواران بنفش
درخشان سنان و درفشان درفش
چو نزدیک رستم فراز آمدند
پیاده برسم نماز آمدند
ز اسب اندر آمد جهان پهلوان
کجا پهلوانان بپیشش نوان
بپرسید مر هریکی را ز شاه
ز گردنده خورشید و تابنده ماه
نشستند گردان و رستم بر اسب
بکردار رخشنده آذرگشسب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
وزین داستان چند با او براند
هوش مصنوعی: نویسندهٔ نامه را به جلو خواند و از این داستان چند نکته با او در میان گذاشت.
برستم یکی نامه فرمود شاه
نوشتن ز مهتر سوی نیکخواه
هوش مصنوعی: شاه به برستم دستوری داد تا نامهای به نیکخواه، که از مهتران است، بنویسد.
که ای پهلوان زادهٔ پر هنر
ز گردان لشکر برآورده سر
هوش مصنوعی: ای دلیر و هنرمند، با توانایی و استقامت خود، بر گروه سربازان پیشتاز باش و خود را نمایان کن.
دل شهریاران و پشت کیان
بفرمان هر کس کمر بر میان
هوش مصنوعی: دل شهریاران و پشت کیان به معنای این است که افرادی که در قدرت و سلطنت هستند، باید برای به دست آوردن قدرت و تأثیرگذاری بر جامعه، به اطرافیان و مردم اعتماد کنند. در واقع، اشاره دارد به اینکه هر کسی که کمر بر میان میبندد و تلاش میکند، باید در این مسیر از حمایت و همراهی دیگران برخوردار باشد.
توی از نیاکان مرا یادگار
همیشه کمربستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: نیاکان من همیشه یک نشانه از خود به جا گذاشتهاند و آن هم این است که آمادهی هر نوع چالشی هستند.
ترا داد گردون بمردی پلنگ
بدریا ز بیمت خروشان نهنگ
هوش مصنوعی: به واسطهٔ قدرت و شجاعت تو، آسمان به تو داد و تو همچون پلنگ دریا را نگریستهای، که از ترس و وحشت نهنگ به تلاطم درآمده است.
جهان را ز دیوان مازندران
بشستی و کندی بدان را سران
هوش مصنوعی: دنیا را از دیوانسالاری مازندران پاک کردی و با تلاش خود به دستاوردهایی رسیدی.
چه مایه سر تاجداران ز گاه
ربودی و برکندی از پیشگاه
هوش مصنوعی: چقدر از مقام و جایگاه برجسته زمامداران کاستهای و آنها را از مقامشان دور کردهای.
بسا دشمنان کز تو بیجان شدست
بسا بوم و بر کز تو ویران شدست
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان به خاطر تو بیجان شدهاند و بسیاری از سرزمینها به دلیل تو ویران گشتهاند.
سر پهلوانی و لشکر پناه
بنزدیک شاهان ترا دستگاه
هوش مصنوعی: تو دارای قدرت و شجاعت هستی و نیروهای تحت فرمانت، در کنار شاهان، تو را پشتیبانی میکنند.
همه جادوان را ببستی بگرز
بیفروختی تاج شاهان ببرز
هوش مصنوعی: همه جادوگران را با گرز نابود کردی و تاج شاهان را به نابودی کشاندی.
چه افراسیاب و چه شاهان چین
نوشته همه نام تو بر نگین
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که نام تو حتی از افراسیاب و پادشاهان چین نیز بزرگتر و مشهورتر است، به طوری که نام تو روی نگینها نقش بسته است.
هران بند کز دست تو بسته شد
گشایندگان را جگر خسته شد
هوش مصنوعی: هر بند و گرهای که به دست تو بسته شده، باعث شده که کسانی که میخواهند آن را باز کنند، به شدت زحمت بکشند و خسته شوند.
گشایندهٔ بند بسته توی
کیان را سپهر خجسته توی
هوش مصنوعی: شما کسی هستید که درهای بسته را به روی دنیای عظیم باز میکنید و آسمان خوشبختی در انتظار شماست.
ترا ایزد این زور پیلان که داد
دل و هوش و فرهنگ فرخنژاد
هوش مصنوعی: خداوند به تو قدرتی همچون فیلان بخشیده است، که این قدرت به همراه دل روشن و فرهنگ والا به تو هدیه داده شده است.
بدان داد تا دست فریاد خواه
بگیری برآری ز تاریک چاه
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی به تو نیاز دارد و از تو درخواست یاری کند، با کمک کردن به او میتوانی او را از وضعیت ناامیدکننده و مشکلات نجات دهی.
کنون این یکی کار بایسته پیش
فراز آمد و اینت شایسته خویش
هوش مصنوعی: حالا یک کار مهم و ضروری پیش روی ما قرار گرفته و این، شایستهی تلاش و آمادگی ماست.
بتو دارد امید گودرز و گیو
که هستی بهر کشور امروز نیو
هوش مصنوعی: گودرز و گیو به تو امیدوارند، زیرا تو برای کشور در این روزهای سخت حمایت و کمک هستی.
شناسی بنزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان
هوش مصنوعی: آیا میشناسی که نزد من، افراد در زبان، دل و فکر، یکدل و متحد هستند؟
سزدگر تو اینرا نداری برنج
بخواه آنچ باید ز مردان و گنج
هوش مصنوعی: شایسته است که تو این موضوع را نداشته باشی و باید از مردان و گنجها چیزی بخواهی که نیازت را برآورده کند.
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزندهتر زین چنانکم شنود
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه در خانوادهای که صحبت از آن میشود، هرگز غم و اندوهی مانند این وجود نداشته است و خبرهای خوش و روشنی که شنیده میشود، همواره بیشتر و درخشانتر است.
نبد گیو را خود جز این پور کس
چه فرزند بود و چه فریادرس
هوش مصنوعی: گیو، جز این پسر، هیچ فرزندی ندارد و هیچ کس دیگری هم نمیتواند به او کمک کند.
فراوان بنزد منش دستگاه
مرا و نیای مرا نیکخواه
هوش مصنوعی: بسیاری به نزد من آمدهاند که برای من و اجدادم خوب و نیکو هستند.
بهر سو که جویمش یابم بجای
بهر نیک و بد پیش من بربپای
هوش مصنوعی: هر کجا که بروم و او را جستجو کنم، او را در برابر خود مییابم؛ چه در کارهای خوب و چه در کارهای بد.
چو این نامهٔ من بخوانی مپای
بزودی تو با گیو خیز اندرآی
هوش مصنوعی: وقتی که این نامهٔ من را بخوانی، با عجله به سوی گیو برو و به او بپیوند.
بدان تا بدین کار با ما بهم
زنی رای فرخ بهر بیش و کم
هوش مصنوعی: بدان که اگر بخواهی در این کار با ما همکاری کنی، هم برای سود بیشتر و هم برای ضرر کمتر به نفع تو خواهد بود.
ز مردان وز گنج وز خواسته
بیارم بپیش تو آراسته
هوش مصنوعی: من از مردان بزرگ و ثروت و خواستهها به نزد تو میآورم تا تو را بیارایم.
بفرخ پی و بر شده نام تو
ز توران برآید همه کام تو
هوش مصنوعی: از شادی و خوشحالی نام تو در سرزمین توران بلند خواهد شد و همه آرزوهای تو برآورده خواهد گردید.
چنانچون بباید بسازی نوا
مگر بیژن از بند یابد رها
هوش مصنوعی: باید به گونهای عمل کنی که نغمهای زیبا بسازی تا شاید بیژن از اسارت freed شود.
چو برنامه بنهاد خسرو نگین
بشد گیو و بر شاه کرد آفرین
هوش مصنوعی: وقتی که شاه برنامهای را تنظیم کرد، گیو به او تبریک گفت و از او قدردانی کرد.
سواران دوده همه برنشاند
بیزدان پناهید و لشکر براند
هوش مصنوعی: نظاممندان و جنگجویان همگی در یکجا گرد آمدهاند، از خداوند یاری طلبیده و خود را برای نبرد آماده کردهاند.
چو نخجیر از آنجا که برداشتی
دو روزه بیک روزه بگذاشتی
هوش مصنوعی: به مانند یک شکارچی که از جایی اقدام به شکار میکند، تو نیز باید در تصمیمگیریهای خود، زمان را به درستی مدیریت کنی و از فرصتها به بهترین نحو استفاده نمایی.
بیابان گرفت و ره هیرمند
همی رفت پویان بسان نوند
هوش مصنوعی: در بیابان، در مسیر هیرمند، افرادی در حال حرکت بودند که همچون رود جاری میرفتند.
بکوه و بصحرا نهادند روی
همی شد خلیده دل و راهجوی
هوش مصنوعی: به کوه و دشت رفتند و دلها در هم آمیخت و راهی را جستجو کردند.
چو از دیدهگه دیدهبانش بدید
سوی زابلستان فغان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی نگهبان از محل نگهبانیاش زابلستان را دید، به شدت فریاد زد.
که آمد سواری سوی هیرمند
سواران بگرد اندرش نیز چند
هوش مصنوعی: سواری به سوی هیرمند آمد و در میان سواران، چند نفر نیز در آنجا بودند.
درفشی درفشان پس پشت اوی
یکی زابلی تیغ در مشت اوی
هوش مصنوعی: در پشت او پرچمی در اهتزاز است و در دستانش شمشیری از زابل دارد.
غو دیده بشنید دستان سام
بفرمود بر چرمه کردن لگام
هوش مصنوعی: یک صدای غریبی را شنید و دستور داد که بر کارش تسلط پیدا کنند و کنترل اوضاع را به دست بگیرند.
پراندیشه آمد پذیره براه
بدان تا نباشد یکی کینه خواه
هوش مصنوعی: فردی با نیک اندیشی به سوی او آمد تا اینکه کسی در دل خود کینه و دشمنی نداشته باشد.
ز ره گیو را دید پژمرده روی
همی آمد آسیمه و پوی پوی
هوش مصنوعی: گیو را در حالتی پشیمان و افسرده دید که با سرعت و حواسپرتی به سمت او میآمد.
بدل گفت کاری نو آمد بشاه
فرستاده گیوست کامد براه
هوش مصنوعی: پیامدی نو به شاه فرستاده شده و خبر آن به گیو رسیده است.
چو نزدیک شد پهلوان سپاه
نیایش کنان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان به سپاه نزدیک شد، همه با حال نیایش و دعا راه را باز کردند.
بپرسید دستان ز ایرانیان
ز شاه و ز پیکار تورانیان
هوش مصنوعی: دستهای ایرانیان از شاه و جنگ با تورانیان سوال کردند.
درود بزرگان بدستان بداد
ز شاه و ز گردان فرخ نژاد
هوش مصنوعی: سلام به بزرگان و نیکان، که از شاه و از مردان خوشنسب کمک میطلبند.
همه درد دل پیش دستان بخواند
غم پور گم بوده با او براند
هوش مصنوعی: همه کسانی که در دل خود غم و درد دارند، میتوانند با کسانی که مهارت و تجربه دارند، از مشکلاتشان صحبت کنند. اما غم کسی که غایب است، به تنهایی قابل تحمل نیست.
همی گفت رویم نبینی برنگ
ز خون مژه پشت پایم بلنگ
هوش مصنوعی: میگوید من را نمیبیند چون خوناشکهایم بر پشت پایم ریخته شده و در این حال، نمیتواند به جلو برود.
ازان پس نشان تهمتن بخواست
بپرسید و گفتش که رستم کجاست
هوش مصنوعی: بعد از آن، نشانههای رستم را جستجو کردند و پرسیدند که رستم کجاست.
بدو گفت رستم بنخچیر گور
بیاید همانا که برگشت هور
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: به زودی گوری خواهد آمد که هور (خورشید) نیز برمیگردد.
شوم گفت تا من ببینمش روی
ز خسرو یکی نامه دارم بدوی
هوش مصنوعی: شوم گفت: تا من چهرهاش را ببینم، از خسرو یک نامه دارم که بنویسم.
بدو گفت دستان کز ایدر مرو
که زود آید از دشت نخچیرگو
هوش مصنوعی: به او گفتند که از این مکان دور نشو، زیرا به زودی از دشت شکار خبری خواهد آمد.
تو تا رستم آید بخانه بپای
یک امروز با ما بشادی گرای
هوش مصنوعی: تا زمانی که رستم به خانه بیاید، امروز را با ما به شادی بگذران.
چو گیو اندر آمد بایوان ز راه
تهمتن بیامد ز نخچیرگاه
هوش مصنوعی: وقتی گیو به تالار وارد شد، تهمتن از سمت شکارگاه به سمت او آمد.
پذیره شدش گیو کامد فراز
پیاده شد از اسب و بردش نماز
هوش مصنوعی: گیو با احترام و ادب به استقبال او آمد و از اسب پیاده شد تا برای او نماز و سپاسگزاری کند.
پر از آرزو دل پر از رنگ روی
برخ برنهاد از دو دیده دو جوی
هوش مصنوعی: دل پر از آرزو و رنگ و زیبایی است، مانند دو چشمی که از آن دو رود جاری میشود.
چو رستم دل گیو را خسته دید
بآب مژه روی او شسته دید
هوش مصنوعی: وقتی رستم متوجه شد که گیو دلbroken و ناراحت است، دید که با آب چشمانش، صورتش را شسته و پاک کرده است.
بدو گفت باری تباهست کار
بایوان و بر شاه بد روزگار
هوش مصنوعی: او به او گفت: کار بایوان و روزگار بد شاه به شدت خراب است.
ز اسب اندر آمد گرفتش ببر
بپرسیدش از خسرو تاجور
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و به ببر گفت تا درباره خسرو تاجور از او بپرسد.
ز گودرز وز طوس وز گستهم
ز گردان لشکر همه بیش و کم
هوش مصنوعی: از گودرز و طوس و گستهم و همچنین از تمامی سربازان لشکر، کسی کم و کسری نیست.
ز شاپور و فرهاد وز بیژنا
ز رهام و گرگین وز هرتنا
هوش مصنوعی: بیت اشاره به شخصیتهای تاریخی و افسانهای دارد. شاپور و فرهاد نمایندهی دلاوری و سرسختی هستند. بیژنا هم به عنوان نمادی از عشق و وفاداری معرفی میشود. رهام و گرگین به مبارزانی شجاع اشاره دارند. هرتنا نیز ممکن است به مفاهیم جستجو و ماجراجویی بخصوص در دنیای افسانهای اشاره کند. در نتیجه، این بیت به تلاش و ارادهی شخصیتهای مختلف در مواجهه با چالشها و دشمنیها و وفاداری به آرمانها پرداخته است.
چو آواز بیژن رسیدش بگوش
برآمد بناکام ازو یک خروش
هوش مصنوعی: وقتی صدای بیژن به گوشش رسید، ناگهان صدای بلندی از او برخاست.
برستم چنین گفت کای بآفرین
گزین همه خسروان زمین
هوش مصنوعی: برستم چنین گفت: ای آفریدگار، بهترین و برگزیدهترین پادشاهان روی زمین را انتخاب کن.
چنان شاد گشتم بدیدار تو
بدین پرسش خوب و گفتار تو
هوش مصنوعی: با دیدن تو و شنیدن پرسش و صحبت خوبت، چنان خوشحال شدم که وصفناپذیر است.
درستند ازین هرک بردی تو نام
ازیشان فراوان درود و پیام
هوش مصنوعی: هر کسی که نامی از آنها میبرد، قطعاً درود و پیامهای زیادی برایشان دارد.
نبینی که بر من بپیران سرم
چه آمد ز بخت بد اندر خورم
هوش مصنوعی: چرا نمیبینی که چه بلاهایی بر سر من آمده است؟ من به خاطر بد بختیام، دچار مشکلات زیادی شدهام.
چه چشم بد آمد بگودرزیان
کزان سود ما را سر آمد زیان
هوش مصنوعی: چشم حاسدان بر ما بد بود که از این سود ما به ضررهایی برخوردیم.
ز گیتی مرا خود یکی پور بود
همم پور و هم پاک دستور بود
هوش مصنوعی: از دنیا برای من فقط یک فرزند باقی مانده است که هم فرزند من است و هم دارای تربیت و دستوری پاک و خوب است.
شد از چشم من در جهان ناپدید
بدین دودمان کس چنین غم ندید
هوش مصنوعی: از چشم من در این دنیا ناپدید شد. در هیچ خانوادهای مانند این غم را ندیدم.
چنینم که بینی بپشت ستور
شب و روز تازان بتاریک هور
هوش مصنوعی: من چنین هستم که همواره در تلاش و کوشش هستم، روز و شب در حال دویدن در تاریکی و زیر نور خورشید.
ز بیژن شب و روز چون بیهشان
بجستم بهر سو ز هر کس نشان
هوش مصنوعی: روز و شب مانند بیژن در جستجوی او به هر سو میرفتم و از هر کسی نشانهای میخواستم.
کنون شاه با جام گیتی نمای
بپیش جهان آفرین شد بپای
هوش مصنوعی: اکنون پادشاه با جامی از دنیا به پیش خالق جهان ایستاده است.
چه مایه خروشید و کرد آفرین
بجشن کیان هرمز فرودین
هوش مصنوعی: چه اندازه شادمانه و با شور و هیجان جشن کیان را بزرگداشتند و به آفرین از هرمز فرودین پرداختند.
پس آمد ز آتشکده تا بگاه
کمربست و بنهاد بر سر کلاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه از آتشکده خارج شد، تا صبحگاه کمربندش را محکم بست و کلاهی بر سر گذاشت.
همان جام رخشنده بنهاد پیش
بهر سو نگه کرد ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: یک جام درخشان را به جلو گذاشت و به اطراف نگاه کرد. او به اندازهای که نیاز داشت، بیشتری از آن نگاه را به کار گرفت.
بتوران نشان داد زو شهریار
ببند گران و ببد روزگار
هوش مصنوعی: بتوران (زیبایان) به شهریار (پادشاه) نشان دادند که باید با گرانبهایی و سختی، زمانه را بپذیرد.
چو در جام کیخسرو ایدون نمود
سوی پهلوانم دوانید زود
هوش مصنوعی: وقتی در جام کیخسرو اینگونه ظاهر شد، به سرعت به سوی پهلوان دویدم.
کنون آمدم با دلی پر امید
دو رخساره زرد و دو دیده سپید
هوش مصنوعی: اکنون با دلی پر از امید به اینجا آمدهام، در حالی که صورتم رنگی زرد دارد و چشمانم سفید است.
ترا دیدم اندر جهان چارهگر
تو بندی بفریاد هر کس کمر
هوش مصنوعی: تو را در دنیا دیدم که درمانگر مشکلات دیگران هستی؛ پس دست کمک به سوی هر کسی دراز کن.
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
همی برکشید از جگر باد سرد
هوش مصنوعی: او همواره صحبت میکرد و با چشمان اشکی که پر از غم بودند، نگاهی غمگین به اطراف میانداخت و از دلش احساس خنکای سردی میآمد.
ازان پس که نامه برستم بداد
همه کار گرگین بدو کرد یاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه نامهای به من رسید، همه کارها به یاد او افتاد.
ازو نامه بستد دو دیده پر آب
همه دل پر از کین افراسیاب
هوش مصنوعی: از او نامهای گرفت که در آن دو چشمان پر از اشک او نمایان است و دلش پر از کینه افراسیاب است.
پس از بهر بیژن خروشید زار
فرو ریخت از دیده خون برکنار
هوش مصنوعی: پس از آنکه بیژن برای نجات خود به درد و رنج افتاد، به شدت ناله و زاری کرد و اشکهایش مانند خون از چشمانش سرازیر شد.
بگیو آنگهی گفت مندیش ازین
که رستم نگرداند از رخش زین
هوش مصنوعی: بگو و سپس بگو، نگران نباش که رستم از اسبش جدا نشد.
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
هوش مصنوعی: آیا مگر این نیست که بیژن برای دیگران دست به دست شده و همه او را به بند و زندان کشیدهاند؟
بنیروی یزدان و فرمان شاه
ز توران بگردانم این تاج و گاه
هوش مصنوعی: من با نیروی خدا و فرمان پادشاه، این تاج و مقام را از سرزمین توران برمیدارم و به جای دیگری میبرم.
وز آنجا بایوان رستم شدند
بره بر همی رای رفتن زدند
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی ایوان رستم رفتند و با هم در مورد رفتن و پیشنهادها مشورت کردند.
چو آن نامهٔ شاه رستم بخواند
ز گفتار خسرو بخیره بماند
هوش مصنوعی: وقتی که آن نامهٔ شاه رستم را خواند، از سخنان خسرو شگفتزده و متحیر ماند.
ز بس آفرین جهاندار شاه
بد آن نامه بر پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: به خاطر هدایتی که پادشاه جهان به پهلوان سپاه داده، آن نامه خیلی زیبا و با ارزش شده است.
بگیو آنگهی گفت بشناختم
بفرمان او راه را ساختم
هوش مصنوعی: گفت، و بعد از آن به شناخت رسیدم و بر اساس دستور او راه را آماده کردم.
بدانستم این رنج و کردار تو
کشیدن بهر کار تیمار تو
هوش مصنوعی: من فهمیدم که این درد و زحمتی که میبرم، به خاطر خدمت به تو و مراقبت از توست.
چه مایه ترا نزد من دستگاه
بهر کینهگاه اندرون کینه خواه
هوش مصنوعی: تو در نظر من چه ارزشی داری، وقتی که در دلت کینهای نهفته است، همهچیز به خاطر آن کینه و دشمنیات خواهد بود.
چه کین سیاوش چه مازندران
کمر بسته بر پیش جنگاوران
هوش مصنوعی: این شعری به جنگ و نبرد اشاره دارد و بیانگر آن است که چه موضوعاتی مانند کین سیاوش و مازندران، همگی در برابر جنگآوران و مبارزان قرار دارند. به نوعی از جدال و تلاش برای پیروزی و مقابله با دشمنان صحبت میکند.
برین آمدن رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اینجا، تو زحمات زیادی را تحمل کردی و به سادگی از این مسیر سخت عبور کردی.
بدیدار تو سخت شادان شدم
ولیکن ز بیژن غریوان شدم
هوش مصنوعی: وقتی به دیدارت آمدم، بسیار خوشحال شدم اما به خاطر بیژن احساس غم و افسردگی کردم.
نبایستمی کاین چنین سوگوار
ترا دیدمی خستهٔ روزگار
هوش مصنوعی: نباید چنین حالت غمگینی تو را میدیدم، که خسته و افسرده از روزگار شدهای.
من از بهر این نامهٔ شاه را
بفرمان بسر بسپرم راه را
هوش مصنوعی: من به خاطر این نامه، دستور دارم که راه را به شاه نشان دهم.
ز بهر ترا خود جگر خستهام
بدین کار بیژن کمر بستهام
هوش مصنوعی: به خاطر تو، دلbroken و خستهام و برای انجام این کار، خود را آماده کردهام.
بکوشم بدین کارگر جان من
ز تن بگسلد پاک یزدان من
هوش مصنوعی: من تلاش میکنم تا روح من از این جسم جدا شود و به خالق پاکم نزدیکتر شود.
من از بهر بیژن ندارم برنج
فدا کردن جان و مردان و گنج
هوش مصنوعی: من به خاطر بیژن، نه جانم را فدای او میکنم و نه داراییهایم را.
بنیروی یزدان ببندم کمر
ببخت شهنشاه پیروزگر
هوش مصنوعی: من خود را به قدرت خداوند میسپارم و با این نیروی الهی، به سرنوشت موفق و پیروزی که از آن شاهان است، دست خواهیم یافت.
بیارمش زان بند تاریک چاه
نشانمش با شاه در پیشگاه
هوش مصنوعی: او را از آن بند تاریک چاه به بیرون میآورم و در برابر شاه به او نشان میدهم.
سه روز اندرین خان من شاد باش
ز رنج و ز اندیشه آزاد باش
هوش مصنوعی: سه روز در این خانه خوشحال باش و از درد و فکر رهایی پیدا کن.
که این خانه زان خانه بخشیده نیست
مرا با تو گنج و تن و جان یکیست
هوش مصنوعی: این خانهای که من در آن هستم، به من تعلق ندارد و به من ارزشی نمیدهد. اما وجود تو برای من ارزشمند است و جان و دل من با تو یکی است.
چهارم سوی شهر ایران شویم
بنزدیک شاه دلیران شویم
هوش مصنوعی: به سمت چهارم شهر ایران برویم و نزدیکی شاه دلیران قرار بگیریم.
چو رستم چنین گفت بر جست گیو
ببوسید دست و سر و پای نیو
هوش مصنوعی: رستم اینگونه به گیو گفت و سپس دست و سر و پاهای نیو را بوسید.
برو آفرین کرد کای نامور
بمردی و نیروی و بخت و هنر
هوش مصنوعی: برو و تحسین کن که ای نامدار به خاطر شجاعت، قدرت، سرنوشت و هنرت.
بماناد بر تو چنین جاودان
تن پیل و هوش و دل موبدان
هوش مصنوعی: تن و دل و عقل بزرگان و دانایان همیشه در دل تو باقی خواهد ماند و جاودانه خواهد بود.
ز هر نیکی بهرهور بادیا
چنین کز دلم زنگ بزدادیا
هوش مصنوعی: از هر کار خوبی بهرهمند شو، زیرا این کار باعث شده که زنگارهای دل من زدوده شود.
چو رستم دل گیو پدرام دید
ازان پس بنیکی سرانجام دید
هوش مصنوعی: وقتی رستم پدرام، پسر گیو را دید، متوجه شد که او به خوبی و نیکو سرانجام میرسد.
بسالار خوان گفت پیش آر خوان
بزرگان و فرزانگان را بخوان
هوش مصنوعی: به سالار خوان بگو که سفرهای برای بزرگان و دانایان پرچین کند و آنها را دعوت کند.
زواره فرامرز و دستان و گیو
نشستند بر خوان سالار نیو
هوش مصنوعی: فرامرز و دستان و گیو به همراه یکدیگر در حضور سالار نیو نشستند و بر سر سفرهای که برایشان آماده شده بود، تجمع کردند.
بخوردند خوان و بپرداختند
نشستنگه رود و می ساختند
هوش مصنوعی: به دور هم نشسته و غذا خوردند و سپس به گفتگو و تفریح مشغول شدند.
نوازندهٔ رود با میگسار
بیامد بایوان گوهر نگار
هوش مصنوعی: نوازندهٔ رود و میگسار به کنار نگار گوهری آمدند.
همه دست لعل از می لعل فام
غریونده چنگ و خروشنده جام
هوش مصنوعی: همه به شوق و با احساس در حال نوشیدن هستند و از زیبایی و رنگ میافروزند و زنگ و صدای جام به گوش میرسد.
بروز چهارم گرفتند ساز
چو آمدش هنگام رفتن فراز
هوش مصنوعی: در روز چهارم، وقتی که زمان رفتن فرا رسید، ساز را برداشتند و نواختند.
بفرمود رستم که بندید بار
سوی شاه ایران بسیچید کار
هوش مصنوعی: رستم دستور داد که بار و تجهیزات را بسته و به سوی شاه ایران بروید، زیرا کارها آماده و جمع شده است.
سواران گردنکش از کشورش
همه راه را ساخته بر درش
هوش مصنوعی: سواران مغرور از سرزمین او، تمام مسیرها را به سمت در ورودی او آماده کردهاند.
بیامد برخش اندر آورد پای
کمر بست و پوشید رومی قبای
هوش مصنوعی: او به آرامی وارد شد، پاهایش را به هم گره زد و لباس رومی را بر تن کرد.
بزین اندر افگند گرز نیا
پر از جنگ سر دل پر از کیمیا
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری از جنگ و نبرد اشاره شده است. گویی بزینی که در میان میدان جنگ قرار دارد، در حالی که قلب او پر از ارزشها و زیباییهاست. این مفهوم نشاندهنده تعارض میان سختیهای جنگ و وجود احساسات و خواستههای عمیق در دل فرد است.
بگردون برافراخته گوش رخش
ز خورشید برتر سر تاجبخش
هوش مصنوعی: گوشهای رخش به اندازهای بلند و برجسته است که از خورشید هم بالاتر رفته و همانند تاجی بر سر او ظاهر شده است.
خود و گیو با زابلی صد سوار
ز لشکر گزید از در کارزار
هوش مصنوعی: خود و گیو به همراه صد سوار از لشکر زابلی، از در نبرد انتخاب کردند.
که نابردنی بود برگاشتند
بزال و فرامرز بگذاشتند
هوش مصنوعی: چون کسی نتوانست او را شکست دهد، با خیال راحت او را رها کردند و بزال و فرامرز را به حال خود گذاشتند.
سوی شهر ایران نهادند روی
همه راه پویان و دل کینهجوی
هوش مصنوعی: همه راهروها و جستجوگران به سمت شهر ایران حرکت کردند و دلهای پر از کینه داشتند.
چو رستم بنزدیک ایران رسید
بنزدیک شهر دلیران رسید
هوش مصنوعی: وقتی رستم به نزدیک ایران و به شهر دلیران رسید، احساس نزدیکی و همبستگی با مردم دلیر و شجاع آنجا کرد.
یکی باد نوشین درود سپهر
برستم رسانید شادان بمهر
هوش مصنوعی: یک باد خوشبو و دلپذیر از آسمان به من رسید و آن را با شادی و محبت دریافت کردم.
بر رستم آمد همانگاه گیو
کز ایدر نباید شدن پیش نیو
هوش مصنوعی: در آن لحظه، گیو به رستم نزدیک شد و گفت: «از اینجا نباید به طرف نیو بروی.»
شوم گفت و آگه کنم شاه را
که پیمود رخش تهم راه را
هوش مصنوعی: من به شاه خبر میدهم که رخش (اسب) مسیر سخت و پرچالش را طی کرده است.
چو رفت از بر رستم پهلوان
بیامد بدرگاه شاه جوان
هوش مصنوعی: زمانی که رستم، قهرمان بزرگ، از پیش رفت، جوانی به درگاه شاه آمد.
چو نزدیک کیخسرو آمد فراز
ستودش فراوان و بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به نزد آن شخص نزدیک شد، او به شدت از او تمجید کرد و برایش دعا و نیایش کرد.
پس از گیو گودرز پرسید شاه
که رستم کجا ماند چون بود راه
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه از گیو گودرز سوال کرد، از او پرسید که رستم کجاست و چرا هنوز نیامده است.
بدو گفت گیو ای شه نامدار
برآید ببخت تو هرگونه کار
هوش مصنوعی: گیو به شاه نامدار گفت: هر کاری که بخواهی، به یاری بختت به خوبی انجام خواهد شد.
نتابید رستم ز فرمان تو
دلش بسته دیدم بپیمان تو
هوش مصنوعی: رستم از فرمان تو ندرخشید، چون دلش را به پیمان تو وابسته میدیدم.
چو آن نامهٔ شاه دادم بدوی
بمالید بر نامه بر چشم و روی
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را به شاه تقدیم کردم، او آن را با احترام بر چشمان و صورتش مالید.
عنان با عنان من اندر ببست
چنانچون بود گرد خسروپرست
هوش مصنوعی: سوار من افسار را به دست گرفت، همانطور که در زمان خسروپرست معمول بود.
برفتم من از پیش تا با تو شاه
بگویم که آمد تهمتن ز راه
هوش مصنوعی: من از جایی که هستم دور میشوم تا با تو دربارهٔ ورود تهمتن صحبت کنم.
بگیو آنگهی گفت رستم کجاست
که پشت بزرگی و تخم وفاست
هوش مصنوعی: رستم میپرسد که بزرگزاده و فرزند با وفا کجاست.
گرامیش کردن سزاوار هست
که نیکی نمایست و خسروپرست
هوش مصنوعی: آن که شایسته است باید نیکی کند و به بزرگمنشی و احترام حقیقتاً اهمیت دهد.
بفرمود خسرو بفرزانگان
بمهتر نژادان و مردانگان
هوش مصنوعی: خسرو به بزرگان و افراد نیکوکار دستور داد.
پذیره شدن پیش او با سپاه
که آمد بفرمان خسرو براه
هوش مصنوعی: به استقبال او رفتند با همراهان، چون سپاهی که به فرمان شاه در حال حرکت است.
بگفتند گودرز کشواد را
شه نوذران طوس و فرهاد را
هوش مصنوعی: گودرز به طوس و فرهاد که از خانوادۀ نیک نامان و برجسته بودند، پیامی را به شاه نوذران انتقال داد.
دو بهره ز گردان گردنکشان
چه از گرزداران مردمکشان
هوش مصنوعی: دو گروه از افراد قدرتمند، یکی کسانی که با گردنکشها و زورمداران مبارزه میکنند و دیگری افرادی که خودشان مورد تعرض و ظلم قرار میگیرند.
بر آیین کاوس برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
هوش مصنوعی: بر اساس رسوم و آداب کاوس، مردم آماده شدند و مراسم پذیرایی را به زیبایی برگزار کردند.
جهان شد ز گرد سواران بنفش
درخشان سنان و درفشان درفش
هوش مصنوعی: جهان به خاطر سواران مسلط و با شکوهی که شمشیرهای درخشان و پرچمهای برافراشته دارند، به تغییری شگرف و زیبا دچار شده است.
چو نزدیک رستم فراز آمدند
پیاده برسم نماز آمدند
هوش مصنوعی: زمانی که رستم به آنها نزدیک شد، آنها پیاده به سمت او آمدند تا سلام و احترام بگذارند.
ز اسب اندر آمد جهان پهلوان
کجا پهلوانان بپیشش نوان
هوش مصنوعی: جهان پهلوان از اسب پیاده شد و اکنون کجا هستند پهلوانانی که در برابر او بایستند؟
بپرسید مر هریکی را ز شاه
ز گردنده خورشید و تابنده ماه
هوش مصنوعی: هر کسی را از شاه بپرسید درباره خورشید که گردان و ماه که تابان است.
نشستند گردان و رستم بر اسب
بکردار رخشنده آذرگشسب
هوش مصنوعی: گردانان و رستم سوار بر اسب رخش، که نامش آذرگشسب است، نشستهاند.