گنجور

بخش ۵

چو یک هفته گرگین بره‌بر بپای
همی بود و بیژن نیامد بجای
ز هر سوش پویان بجستن گرفت
رخان را بخوناب شستن گرفت
پشیمانی آمدش زان کار خویش
که چون بد سگالید بر یار خویش
بشد تازیان تا بدان جشنگاه
کجا بیژن گیو گم کرد راه
همه بیشه برگشت و کس را ندید
نه نیز اندرو بانگ مرغان شنید
همی گشت بر گرد آن مرغزار
همی یار کرد اندرو خواستار
یکایک ز دور اسب بیژن بدید
که آمد ازان مرغزاران پدید
گسسته لگام و نگون کرده زین
فرو مانده بر جای اندوهگین
بدانست کو را تباهست کار
بایران نیاید بدین روزگار
اگر دار دارد اگر چاه و بند
از افراسیاب آمدستش گزند
کمند اندرافگند و برگاشت روی
ز کرده پشیمان و دل جفت جوی
ازان مرغزار اسب بیژن براند
بخیمه در آورد و روزی بماند
پس آنگه سوی شهر ایران شتافت
شب و روز آرام و خوردن نیافت
چو آگاهی آمد ز گرگین بشاه
که بیژن نبودست با او براه
بگفت این سخن گیو را شهریار
بدان تا ز گرگین کند خواستار
پس آگاهی آمد همانگه بگیو
ز گم بودن رزمزن پور نیو
ز خانه بیامد دمان تا بکوی
دل از درد خسته پر از آب روی
همی گفت بیژن نیامد همی
بارمان ندانم چه ماند همی
بفرمود تا بور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را
بروبر نهادند زین خدنگ
گرفته بدل گیو کین پلنگ
همانگه بدو اندر آورد پای
بکردار باد اندر آمد ز جای
پذیره شدش تا کند خواستار
که بیژن کجا ماند و چون بود کار
همی گفت گرگین بدو ناگهان
همانا بدی ساخت اندر نهان
شوم گر ببینمش بی بیژنم
همانگه سرش را ز تن بر کنم
بیامد چو گرگین مر او را بدید
پیاده شد و پیش او در دوید
همی گشت غلتان بخاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا
بپرسید و گفت ای گزین سپاه
سپهدار سالار و خورشید گاه
پذیره بدین راه چون آمدی
که با دیدگان پر ز خون آمدی
مرا جان شیرین نباید همی
کنون خوارتر گر برآید همی
چو چشمم بروی تو آید ز شرم
بپالایم از دیدگان آب گرم
کنون هیچ مندیش کو را بجان
نیامد گزند و بگویم نشان
چو اسب پسر دید گرگین بدست
پر از خاک و آسیمه برسان مست
چو گفتار گرگینش آمد بگوش
ز اسب اندر افتاد و زو رفت هوش
بخاک اندرون شد سرش ناپدید
همه جامهٔ پهلوی بردرید
همی کند موی از سر و ریش پاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک
همی گفت کای کردگار سپهر
تو گستردی اندر دلم هوش و مهر
گر از من جدا ماند فرزند من
روا دارم ار بگسلد بند من
روانم بدان جای نیکان بری
ز درد دل من تو آگه‌تری
مرا خود ز گیتی هم او بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس
کنون بخت بد کردش از من جدا
بماندم چنین در جهان مبتلا
ز گرگین پس آنگه سخن بازجست
که چون بود خود روزگار از نخست
زمانه بجایش کسی برگزید
وگر خود ز چشم تو شد ناپدید
ز بدها چه آمد مر او را بگوی
چه افگند بند سپهرش بروی
چه دیو آمدش پیش در مرغزار
که او را تبه کرد و برگشت کار
تو این مرده‌ری اسب چون یافتی
ز بیژن کجا روی برتافتی
بدو گفت گرگین که بازآر هوش
سخن بشنو و پهن بگشای گوش
که این کار چون بود و کردار چون
بدان بیشه با خوک پیکار چون
بدان پهلوانا و آگاه باش
همیشه فروزندهٔ گاه باش
برفتیم ز ایدر بجنگ گراز
رسیدیم نزدیک ارمان فراز
یکی بیشه دیدیم کرده چو دست
درختان بریده چراگاه پست
همه جای گشته کنام گراز
همه شهر ارمان از آن در کزاز
چو ما جنگ را نیزه برگاشتیم
ببیشه درون بانگ برداشتیم
گراز اندر آمد بکردار کوه
نه یک یک بهر جای گشته گروه
بکردیم جنگی بکردار شیر
بشد روز و نامد دل از جنگ سیر
چو پیلان بهم بر فگندیمشان
بمسمار دندان بکندیمشان
وزآنجا بایران نهادیم روی
همه راه شادان و نخچیر جوی
برآمد یکی گور زان مرغزار
کزان خوبتر کس نبیند نگار
بکردار گلگون گودرز موی
چو خنگ شباهنگ فرهاد روی
چو سیمش دو پا و چو پولاد سم
چو شبرنگ بیژن سر و گوش و دم
بگردن چو شیر و برفتن چو باد
تو گفتی که از رخش دارد نژاد
بر بیژن آمد چو پیلی نژند
برو اندر افگند بیژن کمند
فگندن همان بود و رفتن همان
دوان گور و بیژن پس اندر دمان
ز تازیدن گور و گرد سوار
برآمد یکی دود زان مرغزار
بکردار دریا زمین بردمید
کمندافگن و گور شد ناپدید
پی اندر گرفتم همه دشت و کوه
که از تاختن شد سمندم ستوه
ز بیژن ندیدم بجایی نشان
جزین اسب و زین از پس ایدر کشان
دلم شد پر آتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی
بماندم فراوان بر آن مرغزار
همی کردمش هر سوی خواستار
ازو باز گشتم چنین ناامید
که گور ژیان بود و دیو سپید
چو بشنید گیو این سخن هوشیار
بدانست کو را تباهست کار
ز گرگین سخن سربسر خیره دید
همی چشمش از روی او تیره دید
رخش زرد از بیم سالار شاه
سخن لرزلرزان و دل پر گناه
چو فرزند را گیو گم بوده دید
سخن را برآنگونه آلوده دید
ببرد اهرمن گیو را دل ز جای
همی خواست کو را درآرد ز پای
بخواهد ازو کین پور گزین
وگر چند نیک آید او را ازین
پس اندیشه کرد اندران بنگرید
نیامد همی روشنایی پدید
چه آید مرا گفت از کشتنا
مگر کام بدگوهر آهرمنا
به بیژن چه سود آید از جان اوی
دگرگونه سازیم درمان اوی
بباشیم تا زین سخن نزد شاه
شود آشکارا ز گرگین گناه
ازو کین کشیدن بسی کار نیست
سنان مرا پیش دیوار نیست
بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند
تو بردی ز من شید و ماه مرا
گزین سواران و شاه مرا
فگندی مرا در تک و پوی پوی
بگرد جهان اندرون چاره‌جوی
پس اکنون بدستان و بند و فریب
کجا یابی آرام و خواب و شکیب
نباشد ترا بیش ازین دستگاه
کجا من ببینم یکی روی شاه
پس آنگه بخواهم ز تو کین خویش
ز بهر گرامی جهانبین خویش
وز آنجا بیامد بنزدیک شاه
دو دیده پر از خون و دل کینه‌خواه
برو آفرین کرد کای شهریار
همیشه جهان را بشادی گذار
انوشه جهاندار نیک اخترا
نبینی که بر سر چه آمد مرا
ز گیتی یکی پور بودم جوان
شب و روز بودم بدوبر نوان
بجانش پر از بیم گریان بدم
ز درد جداییش بریان بدم
کنون آمد ای شاه گرگین ز راه
زبان پر ز یافه روان پر گناه
بدآگاهی آورد از پور من
ازان نامور پاک دستور من
یکی اسب دیدم نگونسار زین
ز بیژن نشانی ندارد جزین
اگر داد بیند بدین کار ما
یکی بنگرد ژرف سالار ما
ز گرگین دهد داد من شهریار
کزو گشتم اندر جهان خاکسار
غمی شد ز درد دل گیو شاه
برآشفت و بنهاد فرخ کلاه
رخ شاه بر گاه بی‌رنگ شد
ز تیمار بیژن دلش تنگ شد
بگیو آنگهی گفت گرگین چه گفت
چه گوید کجا ماند از نیک جفت
ز گفتار گرگین پس آنگاه گیو
سخن گفت با خسرو از پور نیو
چو از گیو بشنید خسرو سخن
بدو گفت مندیش و زاری مکن
که بیژن بجانست خرسند باش
بر امید گم بوده فرزند باش
که ایدون شنیدستم از موبدان
ز بیدار دل نامور بخردان
که من با سواران ایران بجنگ
سوی شهر توران شوم بی‌درنگ
بکین سیاوش کشم لشکرا
بپیلان سرآرم از آن کشورا
بدان کینه اندر بود بیژنا
همی رزم جوید چو آهرمنا
تو دل را بدین کار غمگین مدار
من این را همانا بسم خواستار
بشد گیو یکدل پر اندوه و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد
چو گرگین بدرگاه خسرو رسید
ز گردان در شاه پردخته دید
ز تیمار بیژن همه مهتران
ز درگاه با گیو رفته سران
همه پر ز درد و همه پر زرنج
همه همچو گم کرده صد گونه گنج
پراگنده رای و پراگنده دل
همه خاک ره ز اشک کرده چو گل
وزین روی گرگین شوریده رفت
بنزدیک ایوان درگاه تفت
چو در پیش کیخسرو آمد زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
چو الماس دندانهای گراز
بر تخت بنهاد و بردش نماز
که خسرو بهر کار پیروز باد
همه روزگارش چو نوروز باد
سر دشمنان تو بادا بگاز
بریده چنان کان سران گراز
بدندانها چون نگه کرد شاه
بپرسید و گفتش که چون بود راه
کجا ماند از تو جدا بیژنا
بروبر چه بد ساخت آهرمنا
چو خسرو چنین گفت گرگین بجای
فرو ماند خیره همیدون بپای
ندانست پاسخ چه گوید بدوی
فروماند بر جای بر زرد روی
زبان پر ز یافه روان پر گناه
رخان زرد و لرزان تن از بیم شاه
چو گفتارها یک بدیگر نماند
برآشفت وز پیش تختش براند
همش خیره سر دید هم بدگمان
بدشنام بگشاد خسرو زبان
بدو گفت نشنیدی آن داستان
که دستان زدست از گه باستان
که گر شیر با کین گودرزیان
بسیچد تنش را سر آید زمان
اگر نیستی از پی نام بد
وگر پیش یزدان سرانجام بد
بفرمودمی تا سرت را ز تن
بکندی بکردار مرغ اهرمن
بفرمود خسرو بپولادگر
که بندگران ساز و مسمارسر
هم اندر زمان پای کردش ببند
که از بند گیرد بداندیش پند
بگیو آنگهی گفت بازآر هوش
بجویش بهر جای و هر سو بکوش
من اکنون ز هر سو فراوان سپاه
فرستم بجویم بهر جا نگاه
ز بیژن مگر آگهی یابما
بدین کار هشیار بشتابما
وگر دیر یابیم زو آگهی
تو جای خرد را مگردان تهی
بمان تا بیاید مه فرودین
که بفروزد اندر جهان هور دین
بدانگه که بر گل نشاندت باد
چو بر سر همی گل فشاندت باد
زمین چادر سبز در پوشدا
هوا بر گلان زار بخروشدا
بهرسو شود پاک فرمان ما
پرستش که فرمود یزدان ما
بخواهم من آن جام گیتی نمای
شوم پیش یزدان بباشم بپای
کجا هفت کشور بدو اندرا
ببینم بر و بوم هر کشورا
کنم آفرین بر نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
بگویم ترا هر کجا بیژنست
بجام اندرون این مرا روشنست
چو بشنید گیو این سخن شاد شد
ز تیمار فرزند آزاد شد
بخندید و بر شاه کرد آفرین
که بی‌تو مبادا زمان و زمین
بکام تو بادا سپهر بلند
بجان تو هرگز مبادا گزند
ز نیکی دهش بر تو باد آفرین
که بر تو برازد کلاه و نگین
چو گیو از بر گاه خسرو برفت
ز هر سو سواران فرستاد تفت
بجستن گرفتند گرد جهان
که یابد مگر زو بجایی نشان
همه شهر ارمان و تورانیان
سپردند و نامد ز بیژن نشان
چو نوروز فرخ فراز آمدش
بدان جام روشن نیاز آمدش
بیامد پر امید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان
چو خسرو رخ گیو پژمرده دید
دلش را بدرد اندر آزرده دید
بیامد بپوشید رومی قبای
بدان تا بود پیش یزدان بپای
خروشید پیش جهان آفرین
بخورشید بر چند برد آفرین
ز فریادرس زور و فریاد خواست
از آهرمن بدکنش داد خواست
خرامان ازان جا بیامد بگاه
بسر بر نهاد آن خجسته کلاه
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند
ز ماهی بجام اندرون تا بره
نگاریده پیکر همه یکسره
چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر
چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر
همه بودنیها بدو اندرا
بدیدی جهاندار افسونگرا
نگه کرد و پس جام بنهاد پیش
بدید اندرو بودنیها ز بیش
بهر هفت کشور همی بنگرید
ز بیژن بجایی نشانی ندید
سوی کشور گرگساران رسید
بفرمان یزدان مر او را بدید
بچاهی ببسته ببند گران
ز سختی همی مرگ جست اندران
یکی دختری از نژاد کیان
ز بهر زوارش ببسته میان
سوی گیو کرد آنگهی روی شاه
بخندید و رخشنده شد پیشگاه
که زندست بیژن دلت شاد دار
ز هر بد تن مهتر آزاد دار
نگر غم نداری بزندان و بند
ازان پس که بر جانش نامد گزند
که بیژن بتوران ببند اندرست
زوارش یکی نامور دخترست
ز بس رنج و سختی و تیمار اوی
پر از درد گشتم من از کار اوی
بدان سان گذارد همی روزگار
که هزمان بروبر بگرید زوار
ز پیوند و خویشان شده ناامید
گرازنده بر سان یک شاخ بید
دو چشمش پر از خون و دل پر ز درد
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد
چو ابر بهاران ببارندگی
همی مرگ جوید بدان زندگی
بدین چاره اکنون که جنبد ز جای
که خیزد میان بسته این را بپای
که دارد بدین کار ما را وفا
که آرد ز سختی مر او را رها
نشاید جز از رستم تیز چنگ
که از ژرف دریا برآرد نهنگ
کمر بند و برکش سوی نیمروز
شب از رفتن راه مأسا و روز
ببر نامهٔ من بر رستما
مزن داستان را بره ‌بردما

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یک هفته گرگین بره‌بر بپای
همی بود و بیژن نیامد بجای
هوش مصنوعی: زمانی که یک هفته گرگ و بره در کنار هم بودند و بیژن نیامد تا جای او را پر کند.
ز هر سوش پویان بجستن گرفت
رخان را بخوناب شستن گرفت
هوش مصنوعی: از هر سو افرادی مشغول جستجو شدند و صورت‌ها را به خون شست‌وشو دادند.
پشیمانی آمدش زان کار خویش
که چون بد سگالید بر یار خویش
هوش مصنوعی: او از کارهایی که کرده بود، پشیمان شد؛ زیرا وقتی به دوستش فکر کرد، حس بد و ناپسندی به او دست داد.
بشد تازیان تا بدان جشنگاه
کجا بیژن گیو گم کرد راه
هوش مصنوعی: تازیان به جایی رسیدند که بیژن، فرزند گیو، در آنجا راهش را گم کرده بود.
همه بیشه برگشت و کس را ندید
نه نیز اندرو بانگ مرغان شنید
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که همه جا خاموش و خالی است و کسی در میان درختان و دشت‌ها دیده نمی‌شود. همچنین هیچ صدای پرندگان به گوش نمی‌رسد.
همی گشت بر گرد آن مرغزار
همی یار کرد اندرو خواستار
هوش مصنوعی: همواره در دور آن دشت می‌چرخید و همراهانش را به سمت خود دعوت می‌کرد.
یکایک ز دور اسب بیژن بدید
که آمد ازان مرغزاران پدید
هوش مصنوعی: به تدریج از دور، اسب بیژن را دید که از آن دشت‌ها ظاهر شد.
گسسته لگام و نگون کرده زین
فرو مانده بر جای اندوهگین
هوش مصنوعی: رها کردن لگام و افتادن از زین، باعث شده که او در جایی ثابت بایستد و از ناامیدی و غم رنج ببرد.
بدانست کو را تباهست کار
بایران نیاید بدین روزگار
هوش مصنوعی: کسی که می‌داند که کارش خراب است، هرگز در این روزگار به ایران نمی‌آید.
اگر دار دارد اگر چاه و بند
از افراسیاب آمدستش گزند
هوش مصنوعی: اگر کسی دار و درخت دارد و از چاه و بند جلوگیری نمی‌شود، باز هم ممکن است آسیب‌هایی از طرف دشمنان به او برسد.
کمند اندرافگند و برگاشت روی
ز کرده پشیمان و دل جفت جوی
هوش مصنوعی: زنجیر و دام‌ها را برمی‌دارند و کسی که کار ناپسند کرده، از عمل خود پشیمان می‌شود و دلش آرزوی جست‌وجو و بازگشت به خوبی را دارد.
ازان مرغزار اسب بیژن براند
بخیمه در آورد و روزی بماند
هوش مصنوعی: از آن دشت، اسب بیژن به سمت چادرها دوید و یک روز در آنجا ماند.
پس آنگه سوی شهر ایران شتافت
شب و روز آرام و خوردن نیافت
هوش مصنوعی: پس او به سوی شهر ایران حرکت کرد و روز و شب بی‌وقفه می‌رفت و از خوردن چیزی دست کشید.
چو آگاهی آمد ز گرگین بشاه
که بیژن نبودست با او براه
هوش مصنوعی: وقتی شاه از گرگین خبر پیدا کرد که بیژن در کنار او نیست، به او پی برد.
بگفت این سخن گیو را شهریار
بدان تا ز گرگین کند خواستار
هوش مصنوعی: شاه به گیو گفت که این سخن را به گرگین برساند تا او نیز خواسته‌اش را بیان کند.
پس آگاهی آمد همانگه بگیو
ز گم بودن رزمزن پور نیو
هوش مصنوعی: پس از آنکه آگاهی به وجود آمد، بیان شد که رزمنده، فرزند نیو، گم شده است.
ز خانه بیامد دمان تا بکوی
دل از درد خسته پر از آب روی
هوش مصنوعی: ز خانه بیرون آمد و به سرعت به کوی دل رفت، در حالی که از درد خسته و چهره‌اش پر از اشک بود.
همی گفت بیژن نیامد همی
بارمان ندانم چه ماند همی
هوش مصنوعی: بیژن می‌گفت که نیامده است و نمی‌دانم چه چیزی برای ما باقی مانده است.
بفرمود تا بور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را
هوش مصنوعی: او فرمان داد تا بپرسند که روز فریاد و ناله، کجا بودی و چه احوالی داشتی.
بروبر نهادند زین خدنگ
گرفته بدل گیو کین پلنگ
هوش مصنوعی: به جلو رفتند و با این تیر، عوض گیو، کینه پلنگ را نشانه گرفته‌اند.
همانگه بدو اندر آورد پای
بکردار باد اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: در همان زمان، پای او (اشاره به شخصی) به کار درآمد و به سرعت از جای خود حرکت کرد.
پذیره شدش تا کند خواستار
که بیژن کجا ماند و چون بود کار
هوش مصنوعی: او منتظر شد تا ببیند بیژن کجا مانده و اوضاع چگونه پیش می‌رود.
همی گفت گرگین بدو ناگهان
همانا بدی ساخت اندر نهان
هوش مصنوعی: گرگین ناگهان به او گفت که بدی را به طور پنهانی انجام داده است.
شوم گر ببینمش بی بیژنم
همانگه سرش را ز تن بر کنم
هوش مصنوعی: اگر او را بدون چیزی که به او وابسته‌ام ببینم، در همان لحظه می‌خواهم سرش را از تنش جدا کنم.
بیامد چو گرگین مر او را بدید
پیاده شد و پیش او در دوید
هوش مصنوعی: چون او را مانند گرگی دید، از اسب پیاده شد و به سوی او دوید.
همی گشت غلتان بخاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا
هوش مصنوعی: در حال چرخیدن و غلتیدن بر روی خاک بود، با چهره‌ای زیبا و موهایی برهنه و آشفته.
بپرسید و گفت ای گزین سپاه
سپهدار سالار و خورشید گاه
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که ای فرمانده و پیشوای بزرگ، چگونه می‌توان بهترین نیروها را انتخاب کرد؟
پذیره بدین راه چون آمدی
که با دیدگان پر ز خون آمدی
هوش مصنوعی: زمانی که به این مسیر گام گذاشتی، با چشمانی پر از اشک و خون به اینجا آمدی.
مرا جان شیرین نباید همی
کنون خوارتر گر برآید همی
هوش مصنوعی: من نباید در حال حاضر جان شیرینم را بی‌ارزش کنم، حتی اگر در آینده اوضاع تغییر کند.
چو چشمم بروی تو آید ز شرم
بپالایم از دیدگان آب گرم
هوش مصنوعی: وقتی چشمانم به تو می‌افتد، از شرم و حیا، اشک‌هایم را با آرامش می‌زنم.
کنون هیچ مندیش کو را بجان
نیامد گزند و بگویم نشان
هوش مصنوعی: اکنون هیچ نگرانی نداشته باش، زیرا کسی که به او آسیب نرسیده نمی‌تواند نشانی از این درد و رنج را بیان کند.
چو اسب پسر دید گرگین بدست
پر از خاک و آسیمه برسان مست
هوش مصنوعی: وقتی پسر، اسب خود را دید که گرگینی در دست دارد و در حال پر از خاک و پریشانی است، به سرعت بر او rushed و به او کمک کرد.
چو گفتار گرگینش آمد بگوش
ز اسب اندر افتاد و زو رفت هوش
هوش مصنوعی: وقتی صدای گرگ به گوشش رسید، از ترس به زیر پا افتاد و هوش و حواسش را از دست داد.
بخاک اندرون شد سرش ناپدید
همه جامهٔ پهلوی بردرید
هوش مصنوعی: سر او به زمین افتاد و ناپدید شد، همه لباسش را از تن درآورد.
همی کند موی از سر و ریش پاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک
هوش مصنوعی: موهای سر و ریشش به‌طور خروشان بر هم می‌ریزد و مانند خاکی که از زمین برمی‌خیزد، پراکنده می‌شود.
همی گفت کای کردگار سپهر
تو گستردی اندر دلم هوش و مهر
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ای خالق آسمان، تو در دلم هوش و محبت را منتشر کرده‌ای.
گر از من جدا ماند فرزند من
روا دارم ار بگسلد بند من
هوش مصنوعی: اگر فرزندم از من جدا شود، اشکالی ندارد، حتی اگر ارتباط ما قطع شود.
روانم بدان جای نیکان بری
ز درد دل من تو آگه‌تری
هوش مصنوعی: روح من در آن مکان نیکان است، جایی که تو از درد دل من بیشتر آگاهی داری.
مرا خود ز گیتی هم او بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس
هوش مصنوعی: من او را برای خودم ساخته‌ام و او تنها کسی است که برایم مهم است. چه کسی می‌تواند دردهایم را تسکین دهد و چه کسی می‌تواند به فریادم برسد؟
کنون بخت بد کردش از من جدا
بماندم چنین در جهان مبتلا
هوش مصنوعی: اکنون بخت بد از من دور شده و به همین خاطر در این دنیا در رنج و شکنجه هستم.
ز گرگین پس آنگه سخن بازجست
که چون بود خود روزگار از نخست
هوش مصنوعی: غرابت و عجیب بودن زمانه را زمانی درمی‌یابیم که به گذشته نگاه کنیم و ببینیم چگونه بوده است.
زمانه بجایش کسی برگزید
وگر خود ز چشم تو شد ناپدید
هوش مصنوعی: زمانه شخص دیگری را به جای او انتخاب کرد وگرنه او از دید تو ناپدید نمی‌شد.
ز بدها چه آمد مر او را بگوی
چه افگند بند سپهرش بروی
هوش مصنوعی: از بدی‌ها چه به او رسید که بندهای آسمان را بر چهره‌اش افکنده‌اند؟
چه دیو آمدش پیش در مرغزار
که او را تبه کرد و برگشت کار
هوش مصنوعی: به چه موجودی در دشت و مرتع نزدیک شد که او را به نابودی کشاند و کار او به هم ریخت؟
تو این مرده‌ری اسب چون یافتی
ز بیژن کجا روی برتافتی
هوش مصنوعی: وقتی در این دشت بی‌نهایت در جستجوی خودت هستی، چگونه می‌توانی از بیژن روی بگردانی؟
بدو گفت گرگین که بازآر هوش
سخن بشنو و پهن بگشای گوش
هوش مصنوعی: گرگین به او گفت که هوش و حواست را جمع کن، به حرف‌های من گوش بده و کاملاً گوش‌ات را باز کن.
که این کار چون بود و کردار چون
بدان بیشه با خوک پیکار چون
هوش مصنوعی: این عمل چگونه است و رفتار چه طور، درشتی و تنازع با خوک در جنگل چگونه است؟
بدان پهلوانا و آگاه باش
همیشه فروزندهٔ گاه باش
هوش مصنوعی: ای پهلوانان، آگاه باشید که همیشه باید در جایگاهی درخشان و پرنور باشید.
برفتیم ز ایدر بجنگ گراز
رسیدیم نزدیک ارمان فراز
هوش مصنوعی: ما از آنجا به سوی جنگ رفتیم و به نزدیکی قله آرمان رسیدیم.
یکی بیشه دیدیم کرده چو دست
درختان بریده چراگاه پست
هوش مصنوعی: در اینجا به یک جنگل اشاره شده که در آن درختان قطع شده‌اند و فقط یک فضای باز و کم‌ارتفاع باقی مانده است که مثل چراگاه عمل می‌کند. به عبارت دیگر، وضعیتی نابسامان و تغییر یافته از یک منطقه طبیعی نشان داده شده است.
همه جای گشته کنام گراز
همه شهر ارمان از آن در کزاز
هوش مصنوعی: در هر جا که بروم، بوی گراز است و همه شهر آرمان، به رغم آن لباس درشت و زخمی است.
چو ما جنگ را نیزه برگاشتیم
ببیشه درون بانگ برداشتیم
هوش مصنوعی: وقتی که ما در جنگ نیزه‌ها را به سمت دشمن بلند کردیم، در دل خود فریاد و ندا برآوردیم.
گراز اندر آمد بکردار کوه
نه یک یک بهر جای گشته گروه
هوش مصنوعی: گراز به کوه ورود کرده و نه تنها در یک جا، بلکه در همه جا پراکنده شده است.
بکردیم جنگی بکردار شیر
بشد روز و نامد دل از جنگ سیر
هوش مصنوعی: ما جنگی را با دلاوری و شجاعت آغاز کردیم، روز به پایان رسید و دل ما از جنگ سیر و خسته نشد.
چو پیلان بهم بر فگندیمشان
بمسمار دندان بکندیمشان
هوش مصنوعی: وقتی که فیل‌ها را به هم می‌زنیم، دندان‌هایشان را به قفل تبدیل می‌کنیم.
وزآنجا بایران نهادیم روی
همه راه شادان و نخچیر جوی
هوش مصنوعی: و از آنجا به سوی ایران حرکت کردیم، در حالی که بر همه راه‌ها شاد و خوشحال بودیم و در جستجوی شکار بودیم.
برآمد یکی گور زان مرغزار
کزان خوبتر کس نبیند نگار
هوش مصنوعی: از آن مرغزار، گوری بیرون آمد که هیچ کس نمی‌تواند معشوقی زیباتر از آن را ببیند.
بکردار گلگون گودرز موی
چو خنگ شباهنگ فرهاد روی
هوش مصنوعی: گودرز که ویژگی‌های برجسته و نیکی دارد، مانند گلی سرخ و زیباست، و صورت فرهاد به مانند شباهنگی است که در تاریکی شب می‌درخشد.
چو سیمش دو پا و چو پولاد سم
چو شبرنگ بیژن سر و گوش و دم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های ظاهری و جسمانی یک موجود با قدرت و استقامت می‌پردازد. به عبارتی، آن موجود همچون نقره‌ای نرم و در عین حال دارای پاهایی قوی و همچون فولاد، محکم و از استحکام بالایی برخوردار است. همچنین می‌توان گفت که ظاهری زیبا و با وقار دارد که به او شکوه و جلالی خاص می‌بخشد.
بگردن چو شیر و برفتن چو باد
تو گفتی که از رخش دارد نژاد
هوش مصنوعی: با این گردن درست مانند شیر و حرکتی سریع و سبک مثل باد، تو گفتی که او از نژاد شیر است.
بر بیژن آمد چو پیلی نژند
برو اندر افگند بیژن کمند
هوش مصنوعی: بیژن در برابر پیلی نیرومند قرار می‌گیرد و این موجود او را به دام می‌اندازد.
فگندن همان بود و رفتن همان
دوان گور و بیژن پس اندر دمان
هوش مصنوعی: فگندن به معنای رها کردن و رفتن به سمت دیگری است. در اینجا اشاره به این دارد که بیژن و گور در لحظه‌ای خاص به سمت دیگری حرکت کردند و این حرکت نمایانگر تغییر وضعیت یا تغییر مسیر است.
ز تازیدن گور و گرد سوار
برآمد یکی دود زان مرغزار
هوش مصنوعی: از تازش اسب و غرش سوار، دودی از آن دشت بلند شد.
بکردار دریا زمین بردمید
کمندافگن و گور شد ناپدید
هوش مصنوعی: با رفتار و حرکات دریا، زمین را ترک کردم و در این حال، فردی که دام می‌افکند، بلند شد و ناگهان ناپدید گردید.
پی اندر گرفتم همه دشت و کوه
که از تاختن شد سمندم ستوه
هوش مصنوعی: من در دل دشت‌ها و کوه‌ها سفر کردم، تا جایی که سمند من از خستگی ناتوان شد.
ز بیژن ندیدم بجایی نشان
جزین اسب و زین از پس ایدر کشان
هوش مصنوعی: از بیژن هیچ نشانی ندیدم جز این که دلم به یاد اسب و زین او پر می‌کشد.
دلم شد پر آتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی
هوش مصنوعی: دل من از غم و نگرانی برای او پر از آتش شده است، زیرا او در برابر مرگ و خاک چه مقاومت و مبارزه‌ای دارد.
بماندم فراوان بر آن مرغزار
همی کردمش هر سوی خواستار
هوش مصنوعی: مدت زیادی در آن چمنزاری ماندم و هر طرف را که می‌خواستم پرنده را جستجو می‌کردم.
ازو باز گشتم چنین ناامید
که گور ژیان بود و دیو سپید
هوش مصنوعی: از او به سادگی دست کشیدم و ناامید شدم، زیرا زندگی پر از مشکلات و چالش‌ها بود و احساس می‌کردم که شبیه به دیو سفید و هولناک است.
چو بشنید گیو این سخن هوشیار
بدانست کو را تباهست کار
هوش مصنوعی: وقتی گیو این سخن را شنید، باهوش و متوجه شد که چه کسی در وضعیت نادرستی قرار دارد.
ز گرگین سخن سربسر خیره دید
همی چشمش از روی او تیره دید
هوش مصنوعی: نگاه او به گرگین، تماماً حیرت و شگفتگی را به تصویر می‌کشد و چشمانش به خاطر حضور او تار و مبهم شده است.
رخش زرد از بیم سالار شاه
سخن لرزلرزان و دل پر گناه
هوش مصنوعی: اسب زرد به خاطر ترس از فرمانروا به شدت نگران است و به شدت مضطرب و دلواپس به نظر می‌رسد.
چو فرزند را گیو گم بوده دید
سخن را برآنگونه آلوده دید
هوش مصنوعی: وقتی فرزند گیو را گمشده یافت، متوجه شد که سخن او به گونه‌ای ناپاک و آلوده است.
ببرد اهرمن گیو را دل ز جای
همی خواست کو را درآرد ز پای
هوش مصنوعی: اهریمن می‌خواست که گیو را از جا دلش را برباید و او را بیفتاند.
بخواهد ازو کین پور گزین
وگر چند نیک آید او را ازین
هوش مصنوعی: می‌خواهد که او را از میان بسیاری انتخاب کند، هرچند که او در این بین افرادی را خوب می‌بیند.
پس اندیشه کرد اندران بنگرید
نیامد همی روشنایی پدید
هوش مصنوعی: پس او اندیشید و به آن نظر کرد، اما هیچ نشانه‌ای از روشنی ظاهر نشد.
چه آید مرا گفت از کشتنا
مگر کام بدگوهر آهرمنا
هوش مصنوعی: چه چیزی از کشتن به من می‌رسد، جز اینکه کام آدمی بدخواه و بدجنس را برآورده کنم؟
به بیژن چه سود آید از جان اوی
دگرگونه سازیم درمان اوی
هوش مصنوعی: بیژن چه نیازی به جان او دارد، وقتی که می‌توانیم به شیوه‌ای دیگر او را درمان کنیم.
بباشیم تا زین سخن نزد شاه
شود آشکارا ز گرگین گناه
هوش مصنوعی: بیایید تا این سخن نزد پادشاه روشن شود و گناه گرگین نمایان گردد.
ازو کین کشیدن بسی کار نیست
سنان مرا پیش دیوار نیست
هوش مصنوعی: کینه‌توزی و دشمنی کردن کار آسانی نیست، زیرا شمشیر من را در برابر دیوار نمی‌توان به کار گرفت.
بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی با صدای بلند اعتراض می‌کند و به کسانی که کارهای نادرست و بدی انجام می‌دهند هشدار می‌دهد که عاقبت悪ی در انتظار آن‌هاست. روشن است که باید به اعمال خود توجه کنند و از کارهای ناپسند خودداری نمایند.
تو بردی ز من شید و ماه مرا
گزین سواران و شاه مرا
هوش مصنوعی: تو زیبایی و سادگی مرا به خود جذب کردی و بالاتر از همه سواران و پادشاهان برای من ارزشمندی.
فگندی مرا در تک و پوی پوی
بگرد جهان اندرون چاره‌جوی
هوش مصنوعی: من را در دنیای پر از جنب و جوش رها کردی تا به دنبال راه حلی بگردم.
پس اکنون بدستان و بند و فریب
کجا یابی آرام و خواب و شکیب
هوش مصنوعی: اکنون که دستان و بند و فریب را ترک کرده‌ای، چگونه می‌توانی آرام و خواب راحت و صبر را درک کنی؟
نباشد ترا بیش ازین دستگاه
کجا من ببینم یکی روی شاه
هوش مصنوعی: دیگر نباید هیچ‌گونه زینت و آرایشی برای تو باشد، چون دیگر نمی‌توانم چهره‌ی پادشاه را ببینم.
پس آنگه بخواهم ز تو کین خویش
ز بهر گرامی جهانبین خویش
هوش مصنوعی: سپس من از تو می‌خواهم که به خاطر ارزشمندترین و محترم‌ترین نظرم، کین و دشمنی‌ام را فراموش کنی.
وز آنجا بیامد بنزدیک شاه
دو دیده پر از خون و دل کینه‌خواه
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت شاه آمد، دو چشمی پر از خون و دلش پر از کینه بود.
برو آفرین کرد کای شهریار
همیشه جهان را بشادی گذار
هوش مصنوعی: برو و ستایش کن ای پادشاه، زیرا همیشه شادی را در جهان پخش می‌کنی.
انوشه جهاندار نیک اخترا
نبینی که بر سر چه آمد مرا
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگی‌اش به خوبی و نیکی شناخته می‌شود، نباید فراموش کند که ممکن است در زندگی به مشکلات و چالش‌های سختی برخورده باشد.
ز گیتی یکی پور بودم جوان
شب و روز بودم بدوبر نوان
هوش مصنوعی: من در دنیا فرزندی جوان بودم که شب و روز در تلاش و کوشش بودم.
بجانش پر از بیم گریان بدم
ز درد جداییش بریان بدم
هوش مصنوعی: جان او از نگرانی پر شده بود و من از درد جدایی‌اش به شدت ناراحت و اندوهگین بودم.
کنون آمد ای شاه گرگین ز راه
زبان پر ز یافه روان پر گناه
هوش مصنوعی: اکنون ای شاه گرگین، از راه رسیده‌ای، زبانی پر از مزایا و روانی پر از گناهان داری.
بدآگاهی آورد از پور من
ازان نامور پاک دستور من
هوش مصنوعی: جهل و نادانی از فرزند من ناشی شده است و این به خاطر حاکمیت نامی است که بر من حاکم است.
یکی اسب دیدم نگونسار زین
ز بیژن نشانی ندارد جزین
هوش مصنوعی: اسب غمگینی را دیدم که زین نداشت و نشانی از بیژن بر آن دیده نمی‌شد.
اگر داد بیند بدین کار ما
یکی بنگرد ژرف سالار ما
هوش مصنوعی: اگر کسی در این کارها به ما بیندیشد، باید به عمق و به دقت نگاه کند، زیرا رهبر ما همین‌گونه است.
ز گرگین دهد داد من شهریار
کزو گشتم اندر جهان خاکسار
هوش مصنوعی: از گرگینی که به من ظلم کرد، شهریار می‌دهد داد، چون به خاطر او در این جهان ذلیل و خوار شدم.
غمی شد ز درد دل گیو شاه
برآشفت و بنهاد فرخ کلاه
هوش مصنوعی: درد دل گیو بر دل شاه سخت تأثیر گذاشت و او ناراحت شد و کلاه فرخ را کنار گذاشت.
رخ شاه بر گاه بی‌رنگ شد
ز تیمار بیژن دلش تنگ شد
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و شاد شاه به خاطر دل‌نگرانی برای بیژن دچار یاس و نگرانی شد.
بگیو آنگهی گفت گرگین چه گفت
چه گوید کجا ماند از نیک جفت
هوش مصنوعی: بگو و بعد بگو ببینم گرگین چه گفته و او چه خواهد گفت، که در این میان از همدم خوب کجا خبری نیست.
ز گفتار گرگین پس آنگاه گیو
سخن گفت با خسرو از پور نیو
هوش مصنوعی: گیو که با گرگین صحبت کرده بود، اکنون با خسرو درباره پسر نیو گفتگو می‌کند.
چو از گیو بشنید خسرو سخن
بدو گفت مندیش و زاری مکن
هوش مصنوعی: وقتی خسرو سخن گیو را شنید، به او گفت که نگران نباش و غصه نخور.
که بیژن بجانست خرسند باش
بر امید گم بوده فرزند باش
هوش مصنوعی: بیژن باید با شادی و امیدواری زندگی کند و به دنبال فرزندش باشد که گم شده است.
که ایدون شنیدستم از موبدان
ز بیدار دل نامور بخردان
هوش مصنوعی: من از دانشمندان باهوش و عاقل شنیدم که با دل بیدار و هوشیاری نامور هستند.
که من با سواران ایران بجنگ
سوی شهر توران شوم بی‌درنگ
هوش مصنوعی: من بی‌درنگ آماده‌ام تا با سواران ایرانی به جنگ بروم و به سوی شهر توران رهسپار شوم.
بکین سیاوش کشم لشکرا
بپیلان سرآرم از آن کشورا
هوش مصنوعی: من با غم سیاوش، لشکری را از سرزمین پیل‌ها گرد آورم.
بدان کینه اندر بود بیژنا
همی رزم جوید چو آهرمنا
هوش مصنوعی: بدان که در دل کینه وجود دارد، حتی بی‌دلیل، و همچون تلخکامی که در جستجوی جنگ و درگیری است.
تو دل را بدین کار غمگین مدار
من این را همانا بسم خواستار
هوش مصنوعی: دل خود را به خاطر این کار ناراحت نکن، زیرا من به این موضوع به شدت توجه دارم.
بشد گیو یکدل پر اندوه و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد
هوش مصنوعی: گیو با دلی غمگین و اندوهناک، چشمانش پر از اشک و چهره‌اش زرد و بی‌روح به نظر می‌رسید.
چو گرگین بدرگاه خسرو رسید
ز گردان در شاه پردخته دید
هوش مصنوعی: وقتی گرگین به دربار فرمانروا رسید، دور و بر شاه را پر از افرادی دید که آماده خدمت بودند.
ز تیمار بیژن همه مهتران
ز درگاه با گیو رفته سران
هوش مصنوعی: از درد و مشکل بیژن، همه بزرگان و سران از درگاه خارج شده و کنار گیو رفته‌اند.
همه پر ز درد و همه پر زرنج
همه همچو گم کرده صد گونه گنج
هوش مصنوعی: همه دچار درد و رنج هستند و همه مانند کسانی که گنجینه‌ای را گم کرده‌اند، در جست‌وجوی چیزی ارزشمند و فراموش‌شده به سر می‌برند.
پراگنده رای و پراگنده دل
همه خاک ره ز اشک کرده چو گل
هوش مصنوعی: اندیشه‌ها و احساسات مردم پراکنده است و همه به مانند خاکی که از اشک‌ها ساخته شده، دچار تلاطم و احساس ناامیدی‌اند.
وزین روی گرگین شوریده رفت
بنزدیک ایوان درگاه تفت
هوش مصنوعی: از آنجا، گرگین آشفته به سمت درگاه تفت رفت.
چو در پیش کیخسرو آمد زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو به زمین قدم گذاشت، زمین را بوسید و برای شاه ستایش و تمجید کرد.
چو الماس دندانهای گراز
بر تخت بنهاد و بردش نماز
هوش مصنوعی: دندان‌های گراز مانند الماس بر تخت قرار گرفت و سپس به او نماز خواندند.
که خسرو بهر کار پیروز باد
همه روزگارش چو نوروز باد
هوش مصنوعی: خسرو همیشه در تمامی کارها موفق و پیروز باشد، همان‌طور که نوروز روز خوش و نوینی است.
سر دشمنان تو بادا بگاز
بریده چنان کان سران گراز
هوش مصنوعی: دشمنان تو باید همچون گرازهای درنده، مجازات شوند و سرشان از بدنشان جدا گردد.
بدندانها چون نگه کرد شاه
بپرسید و گفتش که چون بود راه
هوش مصنوعی: وقتی شاه به دندان‌های او نگاه کرد، پرسید که راه کار چگونه است.
کجا ماند از تو جدا بیژنا
بروبر چه بد ساخت آهرمنا
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم از تو جدا شوم؟ بروم و چه بدی به سرم خواهد آمد؟
چو خسرو چنین گفت گرگین بجای
فرو ماند خیره همیدون بپای
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این جمله را گفت، گرگین در جا ایستاد و به حرف‌های او با حیرت گوش می‌داد.
ندانست پاسخ چه گوید بدوی
فروماند بر جای بر زرد روی
هوش مصنوعی: بدوی نتوانست جواب بدهد و به دلیل نگرانی و ترس، در همانجا ایستاد و چهره‌اش زرد شد.
زبان پر ز یافه روان پر گناه
رخان زرد و لرزان تن از بیم شاه
هوش مصنوعی: زبان پر از ادعا و گفتار است، اما دل و جان سرشار از گناه و اشتباه است. چهره‌ها رنگ باخته و لرزان‌اند، به خاطر ترس از پادشاه.
چو گفتارها یک بدیگر نماند
برآشفت وز پیش تختش براند
هوش مصنوعی: زمانی که سخنان هر فردی به دیگری ارتباطی نداشت، آن شخص دچار خشم و ناراحتی شد و از پیش تخت خود، طرف مقابل را دور کرد.
همش خیره سر دید هم بدگمان
بدشنام بگشاد خسرو زبان
هوش مصنوعی: همه جا او را با نگاه خود کشف کرد و در عین حال بدبین بود و به خاطر همان بدبینی، خسرو به او زخم زبان زد.
بدو گفت نشنیدی آن داستان
که دستان زدست از گه باستان
هوش مصنوعی: او به او گفت: آیا داستانی را نشنیده‌ای که دست‌های انسان از زمان‌های قدیم به این صورت بوده است؟
که گر شیر با کین گودرزیان
بسیچد تنش را سر آید زمان
هوش مصنوعی: اگر شیر با خشم به نبرد گودرزیان بیفتد، زمان پایان زندگی‌اش فرا می‌رسد.
اگر نیستی از پی نام بد
وگر پیش یزدان سرانجام بد
هوش مصنوعی: اگر تو در پی نام نیک نیستی و به خداوند اهمیت نمی‌گذاری، عاقبت کار تو خوب نخواهد بود.
بفرمودمی تا سرت را ز تن
بکندی بکردار مرغ اهرمن
هوش مصنوعی: به تو گفته‌ام که جزای بدی‌هایت را بپردازم و سر تو را از بدنت جدا کنم، مانند کاری که روح پلید انجام می‌دهد.
بفرمود خسرو بپولادگر
که بندگران ساز و مسمارسر
هوش مصنوعی: خسرو به پولادگر دستور داد که زنجیرها را بسازد و میخ‌ها را آماده کند.
هم اندر زمان پای کردش ببند
که از بند گیرد بداندیش پند
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، به او پایبند شو تا از او به عنوان یک مشاور بداندیش دوری کنی و از افکار منفی‌اش پرهیز نمایی.
بگیو آنگهی گفت بازآر هوش
بجویش بهر جای و هر سو بکوش
هوش مصنوعی: اگر سخن بگویی، دوباره به هوش خود برگرد و برای یافتن آن در هر جا و با تمام توان تلاش کن.
من اکنون ز هر سو فراوان سپاه
فرستم بجویم بهر جا نگاه
هوش مصنوعی: من اکنون از هر طرف سپاه زیادی می‌فرستم تا به دنبال هدفم باشم و هر جا را بررسی کنم.
ز بیژن مگر آگهی یابما
بدین کار هشیار بشتابما
هوش مصنوعی: آیا از بیژن خبری به ما می‌رسد؟ برای این کار باید باهوش و سریع عمل کنیم.
وگر دیر یابیم زو آگهی
تو جای خرد را مگردان تهی
هوش مصنوعی: اگر از او آگاهی دیر کسب کنیم، جای خرد را خالی مگذار.
بمان تا بیاید مه فرودین
که بفروزد اندر جهان هور دین
هوش مصنوعی: بمان تا ماه فروردین بیاید که در آن زمان نور دین را در جهان منتشر کند.
بدانگه که بر گل نشاندت باد
چو بر سر همی گل فشاندت باد
هوش مصنوعی: زمانی که باد تو را بر روی گل نشاند، مانند زمانی است که بر روی خود گل می‌وزد.
زمین چادر سبز در پوشدا
هوا بر گلان زار بخروشدا
هوش مصنوعی: زمین، با چادر سبز خود، آسمان را پوشانده و بر روی گل‌های زیبایش نور و تلاطم به وجود آورده است.
بهرسو شود پاک فرمان ما
پرستش که فرمود یزدان ما
هوش مصنوعی: به هر جایی که برویم، باید خالصانه و با احترام به خداوند، عبادت را انجام دهیم، چون این خواست و دستور پروردگار ماست.
بخواهم من آن جام گیتی نمای
شوم پیش یزدان بباشم بپای
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم آن جامی که نمایانگر دنیای من است را داشته باشم، باید در پیشگاه خداوند سر تسلیم فرود آورم.
کجا هفت کشور بدو اندرا
ببینم بر و بوم هر کشورا
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم هفت سرزمین را ببینم و سرزمین و فرهنگ هر یک از آن‌ها را بشناسم؟
کنم آفرین بر نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
هوش مصنوعی: من بر نیاکان خود آفرین می‌گویم، بر کسانی که برگزیده و پاک‌دامن هستند و در این جهان زندگی کرده‌اند.
بگویم ترا هر کجا بیژنست
بجام اندرون این مرا روشنست
هوش مصنوعی: هر جا که بیژن باشد، من می‌دانم و در دل خود این را روشن احساس می‌کنم.
چو بشنید گیو این سخن شاد شد
ز تیمار فرزند آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی گیو این سخن را شنید، خوشحال شد و از نگرانی برای فرزندش رهایی یافت.
بخندید و بر شاه کرد آفرین
که بی‌تو مبادا زمان و زمین
هوش مصنوعی: با لبخند و شادی به شاه ارادت نشان دادند و او را ستودند، چرا که بدون وجود او، نه زمان معنا دارد و نه زمین.
بکام تو بادا سپهر بلند
بجان تو هرگز مبادا گزند
هوش مصنوعی: برای تو آرزو دارم که آسمان بلند همیشه در کنار تو باشد و هیچ آسیبی به جان تو نرسد.
ز نیکی دهش بر تو باد آفرین
که بر تو برازد کلاه و نگین
هوش مصنوعی: از خوبی و بخشش تو، همه ستایش می‌کنند، زیرا بر تو تاج و نگینی می‌نهد.
چو گیو از بر گاه خسرو برفت
ز هر سو سواران فرستاد تفت
هوش مصنوعی: وقتی گیو از پیشگاه خسرو رفت، خسرو از هر سو سوارانی را فرستاد تا او را دنبال کنند.
بجستن گرفتند گرد جهان
که یابد مگر زو بجایی نشان
هوش مصنوعی: همه جا را جستجو کردند تا شاید از آن فرد نشانی پیدا کنند.
همه شهر ارمان و تورانیان
سپردند و نامد ز بیژن نشان
هوش مصنوعی: تمام شهر و دیار آرمان و تورانیان را سپردند و خبری از بیژن و آثار او نیست.
چو نوروز فرخ فراز آمدش
بدان جام روشن نیاز آمدش
هوش مصنوعی: وقتی نوروز خوش‌یمن فرامی‌رسد، او به دنبال تهیه جامی روشن و زیبا می‌باشد.
بیامد پر امید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان
هوش مصنوعی: پهلوان با دل پرامید به سراغ پسر رفت که به خاطر ناتوانی‌اش در وضعیت دشواری قرار گرفته بود.
چو خسرو رخ گیو پژمرده دید
دلش را بدرد اندر آزرده دید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو، چهره گیو را پژمرده و غمگین مشاهده کرد، دلش پر از درد و غصه شد.
بیامد بپوشید رومی قبای
بدان تا بود پیش یزدان بپای
هوش مصنوعی: یک رومی با لباس زیبا و شیک به سوی خدا آمد تا در پیشگاه او خود را آراسته و محترم نشان دهد.
خروشید پیش جهان آفرین
بخورشید بر چند برد آفرین
هوش مصنوعی: جهان آفرین (خالق جهان) فریاد زد و به خورشید اشاره کرد که چند بار به آفرین (ستایش و تحسین) پرداخته‌است.
ز فریادرس زور و فریاد خواست
از آهرمن بدکنش داد خواست
هوش مصنوعی: از زور و قدرت جبار، فریاد انسان به گوش آید و از شیطان بد کردار خواسته‌ای برآورده شود.
خرامان ازان جا بیامد بگاه
بسر بر نهاد آن خجسته کلاه
هوش مصنوعی: او با گام‌های آرام و مطمئن از آنجا آمد و در زمان مناسب، کلاه خوش شانسی‌اش را بر سر نهاد.
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
هوش مصنوعی: شخصی جامی در دست گرفته و درون آن هفت کشور قابل مشاهده است.
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند
هوش مصنوعی: زمان و نشانه‌های آسمان بلند، همه چیز را مشخص کرده‌اند و معلوم است که چه باید کرد و چگونه باید عمل کرد.
ز ماهی بجام اندرون تا بره
نگاریده پیکر همه یکسره
هوش مصنوعی: از درون جامی که به عنوان نماد عشق و زیبایی است، تا بره‌ای که به عنوان نماد معصومیت و جذابیت تصویر شده است، همه چیز به طور کامل و زیبا به هم پیوند خورده‌اند.
چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر
چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر
هوش مصنوعی: مانند سیارات کیوان و بهرام و ناهید و شیر، همچون خورشید و تیر در بالاست و ماه در زیر.
همه بودنیها بدو اندرا
بدیدی جهاندار افسونگرا
هوش مصنوعی: تمام موجودات و هستی‌ها در او قرار دارند و او را به عنوان رازآلودی عالم و حاکم می‌بیند.
نگه کرد و پس جام بنهاد پیش
بدید اندرو بودنیها ز بیش
هوش مصنوعی: نگاه کرد و سپس جام را گذاشت جلو. در آن جام چیزهایی را دید که از فراوانی و فراخ‌بودن به وجود آمده بودند.
بهر هفت کشور همی بنگرید
ز بیژن بجایی نشانی ندید
هوش مصنوعی: بیژن به هفت کشور نگاه کرد، اما از هیچ جا نتوانست نشانه‌ای پیدا کند.
سوی کشور گرگساران رسید
بفرمان یزدان مر او را بدید
هوش مصنوعی: به سرزمین گرگساران رسید و به فرمان خداوند او را دید.
بچاهی ببسته ببند گران
ز سختی همی مرگ جست اندران
هوش مصنوعی: در اینجا به زندگی کودکانی اشاره شده است که در برابر مشکلات و سختی‌ها احساس ناامیدی می‌کنند و در تلاش‌اند تا از دشواری‌ها فرار کنند. آنها به دنبال راهی برای گریز از چالش‌های سخت زندگی هستند.
یکی دختری از نژاد کیان
ز بهر زوارش ببسته میان
هوش مصنوعی: دختری از نسل قدرتمند کیان به خاطر زوارش، میان خود را بسته است.
سوی گیو کرد آنگهی روی شاه
بخندید و رخشنده شد پیشگاه
هوش مصنوعی: سپس گیو به سمت او رفت و شاه به او لبخند زد و چهره‌اش خوشحال و درخشان شد.
که زندست بیژن دلت شاد دار
ز هر بد تن مهتر آزاد دار
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که بیژن زنده است و این موضوع دل تو را شاد کند. از هر چیز بد اجتناب کن و به بزرگانت احترام بگذار.
نگر غم نداری بزندان و بند
ازان پس که بر جانش نامد گزند
هوش مصنوعی: اگر در زندگی‌ات غمی نداری و از سختی‌ها دوری، از این پس دیگر نگران هیچ چیز نباش.
که بیژن بتوران ببند اندرست
زوارش یکی نامور دخترست
هوش مصنوعی: بیژن در سرزمین توران با دختری مشهور و زیبا روبه‌رو خواهد شد که از نسل برجسته‌ای است.
ز بس رنج و سختی و تیمار اوی
پر از درد گشتم من از کار اوی
هوش مصنوعی: به دلیل تحمل رنج و سختی‌های فراوان در زندگی، من از کار و تلاش‌های او پر از درد و غم شده‌ام.
بدان سان گذارد همی روزگار
که هزمان بروبر بگرید زوار
هوش مصنوعی: زمان به گونه‌ای پیش می‌رود که انسان همیشه در کنار مشکلات و اندوه‌ها قرار دارد و همواره باید با آنها روبرو شود.
ز پیوند و خویشان شده ناامید
گرازنده بر سان یک شاخ بید
هوش مصنوعی: از ارتباط با خویشاوندان ناامید شده، مانند شاخ بیدی شکسته و تنها مانده است.
دو چشمش پر از خون و دل پر ز درد
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد
هوش مصنوعی: دو چشمش پر از اشک و دلش پر از درد است و زبانش هم پر از نام و یاد عزیزانش.
چو ابر بهاران ببارندگی
همی مرگ جوید بدان زندگی
هوش مصنوعی: شبیه ابرهای بهاری، که باران رحمت را می‌بارند، مرگ نیز در جستجوی زندگی است.
بدین چاره اکنون که جنبد ز جای
که خیزد میان بسته این را بپای
هوش مصنوعی: اکنون که فرارسیده است، باید تدبیری بیندیشی و از جا بلند شوی تا از این وضعیت محدودیت و بسته بودن خارج شوی.
که دارد بدین کار ما را وفا
که آرد ز سختی مر او را رها
هوش مصنوعی: کسی که در کار ما وفادار است، او را از سختی‌ها نجات می‌دهد.
نشاید جز از رستم تیز چنگ
که از ژرف دریا برآرد نهنگ
هوش مصنوعی: نمی‌توان از کسی جز رستم پهلوان انتظار داشت که بتواند از عمق دریا نهنگ را بیرون بکشد.
کمر بند و برکش سوی نیمروز
شب از رفتن راه مأسا و روز
هوش مصنوعی: کمر را ببند و به سمت نیمروز برسان تا از عبور از مسیر سخت و شب‌های طولانی رهایی یابی.
ببر نامهٔ من بر رستما
مزن داستان را بره ‌بردما
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کسی نامه‌ام را به رستما بدهد و داستان را از سردسته بره‌بردمان بگوید.