گنجور

بخش ۴

ببخشود یزدان جوانیش را
بهم برشکست آن گمانیش را
کننده همی کند جای درخت
پدید آمد از دور پیران ز بخت
چو پیران ویسه بدانجا رسید
همه راه ترک کمربسته دید
یکی دار برپای کرده بلند
کمندی برو بسته چون پای بند
ز ترکان بپرسید کین دار چیست
در شاه را از در دار کیست
بدو گفت گرسیوز این بیژنست
از ایران کجا شاه را دشمنست
بزد اسب و آمد بر بیژنا
جگر خسته دیدش برهنه تنا
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دهن خشک و رفته ز رخساره رنگ
بپرسید و گفتش که چون آمدی
از ایران همانا بخون آمدی
همه داستان بیژن او را بگفت
چنانچون رسیدش ز بدخواه جفت
ببخشود پیران ویسه بروی
ز مژگان سرشکش فرو شد بروی
بفرمود تا یک زمانش بدار
نکردند و گفتا هم ایدر بدار
بدان تا ببینم یکی روی شاه
نمایم بدو اختر نیک راه
بکاخ اندر آمد پرستارفش
بر شاه با دست کرده بکش
بیامد دمان تا بنزدیک تخت
بر افراسیاب آفرین کرد سخت
همی بود در پیش تختش بپای
چو دستور پاکیزه و رهنمای
سپهبد بدانست کز آرزوی
بپایست پیران آزاده خوی
بخندید و گفتش چه خواهی بگوی
ترا بیشتر نزد من آبروی
اگر زر خواهی و گر گوهرا
و گر پادشاهی هر کشورا
ندارم دریغ از تو من گنج خویش
چرا برگزینی همی رنج خویش
چو بشنید پیران خسرو پرست
زمین را ببوسید و بر پای جست
که جاوید بادا ترا بخت و جای
مبادا ز تخت تو پردخته جای
ز شاهان گیتی ستایش تراست
ز خورشید برتر نمایش تراست
مرا هرچ باید ببخت تو هست
ز مردان وز گنج و نیروی دست
مرا این نیاز از در خویش نیست
کس از کهتران تو درویش نیست
بداند شهنشاه برترمنش
ستوده بهر کار بی‌سرزنش
که من شاه را پیش ازین چند بار
همی دادمی پند بر چند کار
بفرمان من هیچ نامد فراز
ازو داشتم کارها دست باز
مکش گفتمت پور کاوس را
که دشمن کنی رستم و طوس را
کز ایران بپیلان بکوبندمان
ز هم بگسلانند پیوندمان
سیاوش که بود از نژاد کیان
ز بهر تو بسته کمر بر میان
بکشتی بخیره سیاوش را
بزهر اندر آمیختی نوش را
بدیدی بدیهای ایرانیان
که کردند با شهر تورانیان
ز ترکان دو بهره بپای ستور
سپردند و شد بخت را آب شور
هنوز آن سر تیغ دستان سام
همانا نیاسود اندر نیام
که رستم همی سرفشاند ازوی
بخورشید بر خون چکاند ازوی
بآرام بر کینه جویی همی
گل زهر خیره ببویی همی
اگر خون بیژن بریزی برین
ز توران برآید همان گرد کین
خردمند شاهی و ما کهترا
تو چشم خرد باز کن بنگرا
نگه کن ازان کین که گستردیا
ابا شاه ایران چه بر خوردیا
هم آنرا همی خواستار آوری
درخت بلا را ببار آوری
چو کینه دو گردد نداریم پای
ایا پهلوان جهان کدخدای
به از تو نداند کسی گیو را
نهنگ بلا رستم نیو را
چو گودرز کشواد پولادچنگ
که آید ز بهر نبیره بجنگ
چو برزد بران آتش تیز آب
چنین داد پاسخ پس افراسیاب
که بیژن نبینی که با من چه کرد
بایران و توران شدم روی زرد
نبینی کزین بدهنر دخترم
چه رسوایی آمد بپیران سرم
همان نام پوشیده رویان من
ز پرده بگسترد بر انجمن
کزین ننگ تا جاودان بر سرم
بخندد همی کشور و لشکرم
چنو یابد از من رهایی بجان
گشایند بر من ز هر سو زبان
برسوایی اندر بمانم بدرد
بپالایم از دیدگان آب زرد
دگر آفرین کرد پیران بدوی
که ای شاه نیک اختر راست‌گوی
چنینست کین شاه گوید همی
جز از نیک نامی نجوید همی
ولیکن بدین رای هشیار من
یکی بنگرد ژرف سالار من
ببندد مر او را ببند گران
کجا دار و کشتن گزیند بران
هر آنکو بزندان تو بسته ماند
ز دیوانها نام او کس نخواند
ازو پند گیرند ایرانیان
نبندند ازین پس بدی را میان
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه بر جای دید
ز دستور پاکیزهٔ راهبر
درفشان شود شاه بر گاه بر
بگرسیوز آنگه بفرمود شاه
که بند گران ساز و تاریک چاه
دو دستش بزنجیر و گردن بغل
یکی بند رومی بکردار مل
ببندش به مسمار آهنگران
ز سر تا بپایش ببند اندران
چو بستی نگون اندر افگن بچاه
چو بی‌بهره گردد ز خورشید و ماه
ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو
که از ژرف دریای گیهان خدیو
فگندست در بیشهٔ چین ستان
بیاور ز بیژن بدان کین ستان
بپیلان گردون کش آن سنگ را
که پوشد سر چاه ارژنگ را
بیاور سر چاه او را بپوش
بدان تا بزاری برآیدش هوش
وز آنجا بایوان آن بی‌هنر
منیژه کزو ننگ یابد گهر
برو با سواران و تاراج کن
نگون‌بخت را بی سر و تاج کن
بگو ای بنفرین شوریده بخت
که بر تو نزیبد همی تاج و تخت
به ننگ از کیان پست کردی سرم
بخاک اندر انداختی افسرم
برهنه کشانش ببر تا بچاه
که در چاه بین آنک دیدی بگاه
بهارش توی غمگسارش توی
درین تنگ زندان زوارش توی
خرامید گرسیوز از پیش اوی
بکردند کام بداندیش اوی
کشان بیژن گیو از پیش دار
ببردند بسته بران چاهسار
ز سر تا به پایش به آهن ببست
بر و بازوی و گردن و پای و دست
بپولاد خایسک آهنگران
فروبرد مسمارهای گران
نگونش بچاه اندر انداختند
سر چاه را بند بر ساختند
وز آنجا بایوان آن دخترش
بیاورد گرسیوز آن لشکرش
همه گنج و گوهر بتاراج داد
ازین بدره بستد بدان تاج داد
منیژه برهنه بیک چادرا
برهنه دو پای و گشاده سرا
کشیدش دوان تا بدان چاهسار
دو دیده پر از خون و رخ جویبار
بدو گفت اینک ترا خان و مان
زواری برین بسته تا جاودان
غریوان همی گشت بر گرد دشت
چو یک روز و یک شب برو بر گذشت
خروشان بیامد بنزدیک چاه
یکی دست را اندرو کرد راه
چو از کوه خورشید سر برزدی
منیژه ز هر در همی نان چدی
همی گرد کردی بروز دراز
بسوراخ چاه آوریدی فراز
ببیژن سپردی و بگریستی
بران شوربختی همی زیستی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ببخشود یزدان جوانیش را
بهم برشکست آن گمانیش را
هوش مصنوعی: خداوند جوانی او را بخشید و آن تصور و اندیشه‌اش را که از میان رفت، نیز نادیده گرفت.
کننده همی کند جای درخت
پدید آمد از دور پیران ز بخت
هوش مصنوعی: کسی که عمل می‌کند، به دنبال جایی برای درخت زندگی خود است و از دور بینش و شانس پیران را مشاهده می‌کند.
چو پیران ویسه بدانجا رسید
همه راه ترک کمربسته دید
هوش مصنوعی: وقتی پیران ویسه به آنجا رسید، همه راه‌ها را بسته و ترک شده یافت.
یکی دار برپای کرده بلند
کمندی برو بسته چون پای بند
هوش مصنوعی: کسی یک کمند بلند درست کرده و آن را به دور پای کسی بسته است.
ز ترکان بپرسید کین دار چیست
در شاه را از در دار کیست
هوش مصنوعی: از ترکان بپرسید که این دارایی چیست و در آنجا، در نزد شاه، چه کسی حضور دارد.
بدو گفت گرسیوز این بیژنست
از ایران کجا شاه را دشمنست
هوش مصنوعی: گرسیوز به شخصی می‌گوید که بیژن از ایران است و در جایی که شاه او را دشمن می‌داند، به دنبال او است.
بزد اسب و آمد بر بیژنا
جگر خسته دیدش برهنه تنا
هوش مصنوعی: اسب را راند و بر بیژن رسید، دید که او با دل شکسته و برهنه هست.
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دهن خشک و رفته ز رخساره رنگ
هوش مصنوعی: دست‌ها به پشت بسته شده‌اند و مانند سنگ سخت و بی‌حس هستند، لب‌ها نیز خشک شده و رنگ از چهره رفته است.
بپرسید و گفتش که چون آمدی
از ایران همانا بخون آمدی
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که وقتی از ایران به اینجا آمدی، آیا با علم و دانش آمده‌ای؟
همه داستان بیژن او را بگفت
چنانچون رسیدش ز بدخواه جفت
هوش مصنوعی: همه داستان بیژن را برای او بیان کرد، همانطور که وقتی به او رسیدند و از دشمنش آگاه شد.
ببخشود پیران ویسه بروی
ز مژگان سرشکش فرو شد بروی
هوش مصنوعی: پیران با مهربانی و عطوفت به من نگاه کردند و اشکی از چشمانشان بر روی صورتشان جاری شد.
بفرمود تا یک زمانش بدار
نکردند و گفتا هم ایدر بدار
هوش مصنوعی: به او گفتند که کمی صبر کن و او نیز فرمود که اینجا نیز صبر کن.
بدان تا ببینم یکی روی شاه
نمایم بدو اختر نیک راه
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی را ببینم که شبیه به شاه باشد، برای او ستاره‌ای نیکو در راهش نشان می‌دهم.
بکاخ اندر آمد پرستارفش
بر شاه با دست کرده بکش
هوش مصنوعی: به کاخ شاه پرستاری وارد می‌شود و با دست خود فرمانی را به او می‌دهد.
بیامد دمان تا بنزدیک تخت
بر افراسیاب آفرین کرد سخت
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، شخصی به نزد افراسیاب رفت و به او احترام و ستایش فراوانی کرد.
همی بود در پیش تختش بپای
چو دستور پاکیزه و رهنمای
هوش مصنوعی: او همیشه در برابر تختش ایستاده است، مانند یک فرمانده یا راهنمایی که پاک و مطهر است.
سپهبد بدانست کز آرزوی
بپایست پیران آزاده خوی
هوش مصنوعی: فرمانده دانست که از آرزوهای بزرگ، افتخار و شخصیت انسان‌های آزاده و پیر سرچشمه می‌گیرد.
بخندید و گفتش چه خواهی بگوی
ترا بیشتر نزد من آبروی
هوش مصنوعی: او با لبخند گفت: هر چه می‌خواهی بگو، برای من اهمیت چندانی ندارد و تو در نظر من از احترام بالایی برخوردار هستی.
اگر زر خواهی و گر گوهرا
و گر پادشاهی هر کشورا
هوش مصنوعی: اگر طلای زرین می‌خواهی، یا سنگ‌های قیمتی، یا سلطنت و پادشاهی بر هر سرزمین،
ندارم دریغ از تو من گنج خویش
چرا برگزینی همی رنج خویش
هوش مصنوعی: من هیچ ناراحتی از تو ندارم، چرا باید گنج خودم را رها کنم و رنج خود را انتخاب کنم؟
چو بشنید پیران خسرو پرست
زمین را ببوسید و بر پای جست
هوش مصنوعی: زمانی که پیران به خسرو پرست خبر دادند، او زمین را بوسید و بر پای آن پرش کرد.
که جاوید بادا ترا بخت و جای
مبادا ز تخت تو پردخته جای
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای تو آرزوی بخت و اقبال پایدار دارم و امیدوارم که هیچ‌گاه از مقام و جایگاهت کاسته نشود.
ز شاهان گیتی ستایش تراست
ز خورشید برتر نمایش تراست
هوش مصنوعی: ستایش و احترام و بزرگی تو از طرف پادشاهان دنیا است و جلوه‌ات از تابش خورشید نیز بیشتر است.
مرا هرچ باید ببخت تو هست
ز مردان وز گنج و نیروی دست
هوش مصنوعی: هرچه نیاز دارم از سرنوشت تو فراهم است، از مردان بزرگ گرفته تا ثروت و توانایی.
مرا این نیاز از در خویش نیست
کس از کهتران تو درویش نیست
هوش مصنوعی: من به این نیاز که از خودم باشد، نیازی ندارم؛ زیرا هیچ‌یک از افراد پایین‌تری از تو، برای من گدا و نیازمند نیستند.
بداند شهنشاه برترمنش
ستوده بهر کار بی‌سرزنش
هوش مصنوعی: بدان که پادشاه از نیکی و کردار خوبش ستایش شده و در هیچ کاری مورد سرزنش قرار نمی‌گیرد.
که من شاه را پیش ازین چند بار
همی دادمی پند بر چند کار
هوش مصنوعی: من قبلاً چندین بار به شاه نصیحت کرده‌ام و درباره‌ی چندین موضوع به او مشاوره داده‌ام.
بفرمان من هیچ نامد فراز
ازو داشتم کارها دست باز
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان من، هیچ چیزی بر من بالا نمی‌رود و تمام کارها در دست من آسان و رهاست.
مکش گفتمت پور کاوس را
که دشمن کنی رستم و طوس را
هوش مصنوعی: نگو که فرزند کاوس را بکش، زیرا این کار باعث می‌شود که رستم و طوس، بزرگ‌ترین جنگجویان، به دشمنی با تو بپردازند.
کز ایران بپیلان بکوبندمان
ز هم بگسلانند پیوندمان
هوش مصنوعی: از ایران بستن پیوندهای ما را با زور و قدرت، چون فیل به شدت می‌زنند، و در این شرایط باعث جدایی ما از یکدیگر می‌شوند.
سیاوش که بود از نژاد کیان
ز بهر تو بسته کمر بر میان
هوش مصنوعی: سیاوش، که از خاندان کیانیان بود، به خاطر تو کمربند خود را محکم کرده است.
بکشتی بخیره سیاوش را
بزهر اندر آمیختی نوش را
هوش مصنوعی: سیاوش را به زور و حیله درون کشتی انداختی و زهر را با نوش مخلوط کردی.
بدیدی بدیهای ایرانیان
که کردند با شهر تورانیان
هوش مصنوعی: تو بدی‌هایی را که ایرانیان در حق شهر تورانیان انجام دادند، مشاهده کردی.
ز ترکان دو بهره بپای ستور
سپردند و شد بخت را آب شور
هوش مصنوعی: از ترک‌ها دو چیز به پای اسب گذاشتند و خوشبختی به نابودی رسید.
هنوز آن سر تیغ دستان سام
همانا نیاسود اندر نیام
هوش مصنوعی: دست‌های سام هنوز به قوت و تیزی خود باقی‌اند و هرگز از فعالیت و تلاش بازنایستاده‌اند.
که رستم همی سرفشاند ازوی
بخورشید بر خون چکاند ازوی
هوش مصنوعی: رستم به قدری قوی و بلند قامت است که زمانی که او دستش را بالا می‌برد، انگار که خورشید را به آسمان می‌افروزد و خون را از دشمنانش بر زمین می‌ریزد.
بآرام بر کینه جویی همی
گل زهر خیره ببویی همی
هوش مصنوعی: با آرامش به کینه‌ورزی نگاه می‌کنم و عطر زهرآگین گل را استشمام می‌کنم.
اگر خون بیژن بریزی برین
ز توران برآید همان گرد کین
هوش مصنوعی: اگر خون بیژن را بر زمین بریزی، از سرزمین توران مجدداً انتقام و کینه برمی‌خیزد.
خردمند شاهی و ما کهترا
تو چشم خرد باز کن بنگرا
هوش مصنوعی: ای خردمند! تو شاهی و ما کسانی هستیم که در کنار تو قرار داریم. چشمان خردت را باز کن و به اطراف خود خوب بنگر.
نگه کن ازان کین که گستردیا
ابا شاه ایران چه بر خوردیا
هوش مصنوعی: به آنچه که بر سر شاه ایران آمده و چطور از آن بر خورده است، دقت کن.
هم آنرا همی خواستار آوری
درخت بلا را ببار آوری
هوش مصنوعی: تو هم می‌خواهی که درخت مشکلات و سختی‌ها را به بار بیاوری.
چو کینه دو گردد نداریم پای
ایا پهلوان جهان کدخدای
هوش مصنوعی: وقتی که کینه و دشمنی شکل بگیرد، دیگر نمی‌توانیم بر چیزی پای بگذاریم. ای پهلوان، تو سرپرست این جهانی.
به از تو نداند کسی گیو را
نهنگ بلا رستم نیو را
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو، قدرت و شجاعت گیو را نمی‌داند؛ مانند نهنگ یا رستم، که شخصیت‌های حماسی و برجسته‌ای هستند.
چو گودرز کشواد پولادچنگ
که آید ز بهر نبیره بجنگ
هوش مصنوعی: وقتی گودرز، پسر کشواد و پولادچنگ، برای دفاع از نوه‌اش به میدان جنگ می‌آید، نشان از غیرت و شجاعت اوست.
چو برزد بران آتش تیز آب
چنین داد پاسخ پس افراسیاب
هوش مصنوعی: زمانی که آتش تند بر پا شد، آب چنین پاسخی داد که افراسیاب را به فکر واداشت.
که بیژن نبینی که با من چه کرد
بایران و توران شدم روی زرد
هوش مصنوعی: بیژن را نمی‌بینی که با من چه بلایی آورد؛ من به خاطر او از ایران و توران رویی زرد و رنگ‌باخته شدم.
نبینی کزین بدهنر دخترم
چه رسوایی آمد بپیران سرم
هوش مصنوعی: این بیت به احساس شرم و ننگ گوینده اشاره دارد که از رفتار ناپسند و بی‌هنر دخترش در مقابل پیران و بزرگترها به وجود آمده است. او از این موضوع ناراحت و دلسرد است و آن را برای خود یک رسوایی می‌داند.
همان نام پوشیده رویان من
ز پرده بگسترد بر انجمن
هوش مصنوعی: آن نام زیبا و پنهان کسانی که زیبایی‌هایشان را در پس پرده پنهان کرده‌اند، در جمع و مجمع روشن شد.
کزین ننگ تا جاودان بر سرم
بخندد همی کشور و لشکرم
هوش مصنوعی: از این ننگی که بر سرم وجود دارد، تا ابد هم کشور و هم لشکرم به من خواهند خندید.
چنو یابد از من رهایی بجان
گشایند بر من ز هر سو زبان
هوش مصنوعی: چطور می‌تواند از من نجات یابد، وقتی که از هر گوشه به من زبان می‌گشایند و با من سخن می‌گویند؟
برسوایی اندر بمانم بدرد
بپالایم از دیدگان آب زرد
هوش مصنوعی: در دل آشفتگی و ندامت می‌مانم و از چشمانم، اشک‌های زرد رنگی به خاطر درد و رنجی که احساس می‌کنم، می‌ریزم.
دگر آفرین کرد پیران بدوی
که ای شاه نیک اختر راست‌گوی
هوش مصنوعی: خداوند دیگری را برای پیران بدوی آفرید که ای شاه راست‌گو و نیک‌نسبت.
چنینست کین شاه گوید همی
جز از نیک نامی نجوید همی
هوش مصنوعی: این چنین است که این پادشاه به مدح و ستایش می‌پردازد و جز از نیک‌نامی و شایستگی چیزی نمی‌طلبد.
ولیکن بدین رای هشیار من
یکی بنگرد ژرف سالار من
هوش مصنوعی: اما با این حال، با درنگ و هوشیاری به این موضوع بنگر که رهبر من چگونه است.
ببندد مر او را ببند گران
کجا دار و کشتن گزیند بران
هوش مصنوعی: آدمی را که به کشتن می‌اندیشد، باید او را از خطر دور کرد و در زنجیرش کرد، زیرا انتخاب کردن راهی که به مرگ منجر شود، خطرناک است.
هر آنکو بزندان تو بسته ماند
ز دیوانها نام او کس نخواند
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی به او ظلم و ستم شده و به خاطر نادانی یا جهل دیگران، نامش فراموش شود، هیچ‌کس او را به یاد نخواهد آورد.
ازو پند گیرند ایرانیان
نبندند ازین پس بدی را میان
هوش مصنوعی: ایرانیان از او درس بگیرند و از این پس دیگر بدی را در میان خود قرار ندهند.
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه بر جای دید
هوش مصنوعی: سالار به گونه‌ای عمل کرد که احساساتش را به زبان شاه منتقل کرد و به نوعی نشان داد که نظرش با شاه یکی است.
ز دستور پاکیزهٔ راهبر
درفشان شود شاه بر گاه بر
هوش مصنوعی: از دستورات نیکو و درست رهبر، نور و روشنی در برپایی و استواری شاهانه می‌تابد.
بگرسیوز آنگه بفرمود شاه
که بند گران ساز و تاریک چاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که زندانی عمیق و تاریک بسازند و بگرسیوز (یک شخصیت اسطوره‌ای) نیز این کار را انجام داد.
دو دستش بزنجیر و گردن بغل
یکی بند رومی بکردار مل
هوش مصنوعی: دست‌هایش به زنجیر بسته شده و گردنش را در آغوش گرفته است، یکی از بندهای رومی به خاطر رفتار شریرانه‌اش.
ببندش به مسمار آهنگران
ز سر تا بپایش ببند اندران
هوش مصنوعی: او را با میخ‌های آهنی به صورت کامل به زمین ببند، از سر تا پایش را محکم به هم وصل کن.
چو بستی نگون اندر افگن بچاه
چو بی‌بهره گردد ز خورشید و ماه
هوش مصنوعی: زمانی که کسی در چاه افتاد، مانند این است که از نور خورشید و ماه محروم شده است.
ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو
که از ژرف دریای گیهان خدیو
هوش مصنوعی: ببر، شیر و آن سنگ بزرگ دیوی که در اعماق دریای جهان پنهان است.
فگندست در بیشهٔ چین ستان
بیاور ز بیژن بدان کین ستان
هوش مصنوعی: در جنگل چین، فریادی بلند برپا شده است، بیژن را بیاور تا انتقام بگیرد.
بپیلان گردون کش آن سنگ را
که پوشد سر چاه ارژنگ را
هوش مصنوعی: برای آن سنگی که سر چاه ارژنگ را می‌پوشاند، بپیلان گردون را به حرکت درآور.
بیاور سر چاه او را بپوش
بدان تا بزاری برآیدش هوش
هوش مصنوعی: بیا و او را به کنار چاه برسان و بپوشان تا بتواند از آنجا خارج شود و به هوش بیاید.
وز آنجا بایوان آن بی‌هنر
منیژه کزو ننگ یابد گهر
هوش مصنوعی: از آنجا، به بهشت بی‌هنر منیژه می‌رسم که در آن، اشراف و فضلیت، به خاطر او شرمنده خواهند شد.
برو با سواران و تاراج کن
نگون‌بخت را بی سر و تاج کن
هوش مصنوعی: به میان سوارکاران برو و بی‌رحمانه از بدبخت‌ها چیزی برمکن، به گونه‌ای که آنها از خوبی و خوشی بی‌بهره بمانند.
بگو ای بنفرین شوریده بخت
که بر تو نزیبد همی تاج و تخت
هوش مصنوعی: بگو ای کسی که تقدیرت خوش نیست، این تاج و تخت هرگز برای تو مناسب نیست.
به ننگ از کیان پست کردی سرم
بخاک اندر انداختی افسرم
هوش مصنوعی: از روی شرم و ننگ، سرم را به زمین انداختی و مقام و قدرت مرا زیر پا قرار دادی.
برهنه کشانش ببر تا بچاه
که در چاه بین آنک دیدی بگاه
هوش مصنوعی: برهنه‌کشانی را به جایی ببر که در چاه، آنچه را که در روز دیدی، مشاهده کنی.
بهارش توی غمگسارش توی
درین تنگ زندان زوارش توی
هوش مصنوعی: در بهار، غم و اندوه آن در این زندان تنگ به وضوح دیده می‌شود.
خرامید گرسیوز از پیش اوی
بکردند کام بداندیش اوی
هوش مصنوعی: گراسیوز با حالت غرور از نزد او رد شد و به خاطر نیات بدش، مورد تنبیه قرار گرفت.
کشان بیژن گیو از پیش دار
ببردند بسته بران چاهسار
هوش مصنوعی: بیژن و گیو از قبل در حال آماده‌سازی بودند و به سمت چاهسار می‌رفتند.
ز سر تا به پایش به آهن ببست
بر و بازوی و گردن و پای و دست
هوش مصنوعی: تمام بدنش را به زنجیر آهنین بسته‌اند، از سر تا پایش، بازوها، گردن، پاها و دست‌ها.
بپولاد خایسک آهنگران
فروبرد مسمارهای گران
هوش مصنوعی: با چکش‌های آهنگران، میخ‌های سنگین را به داخل فلز فرو می‌برند.
نگونش بچاه اندر انداختند
سر چاه را بند بر ساختند
هوش مصنوعی: او را به درون چاه انداختند و بر سر چاه پوششی گذاشتند.
وز آنجا بایوان آن دخترش
بیاورد گرسیوز آن لشکرش
هوش مصنوعی: از آنجا دخترش را به بیابان می‌آورد و گرسیوز، فرمانده لشکرش را نیز با خود می‌آورد.
همه گنج و گوهر بتاراج داد
ازین بدره بستد بدان تاج داد
هوش مصنوعی: همه‌ی دارایی و جواهرات را از این کیسه برداشت و به جای آن، تاج و تختی را عطا کرد.
منیژه برهنه بیک چادرا
برهنه دو پای و گشاده سرا
هوش مصنوعی: منیژه بدون چادر، با پای‌های عریان و سر باز، به نمایش درآمده است.
کشیدش دوان تا بدان چاهسار
دو دیده پر از خون و رخ جویبار
هوش مصنوعی: او را به سرعت به سمت چاهساری بردند، چشمانش پر از اشک و خون بود و صورتش همچون جویبار به نظر می‌رسید.
بدو گفت اینک ترا خان و مان
زواری برین بسته تا جاودان
هوش مصنوعی: اینک به تو می‌گویم که اینجا به عنوان منزل و مکان زندگی تو تعیین شده است و تا همیشه در اینجا خواهی بود.
غریوان همی گشت بر گرد دشت
چو یک روز و یک شب برو بر گذشت
هوش مصنوعی: غریو و سر و صدای بسیار در دور و بر دشت می‌پیچید، مانند یک روز و یک شب که به مرور زمان فراموش می‌شود.
خروشان بیامد بنزدیک چاه
یکی دست را اندرو کرد راه
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت چاه آمد و دستش را به داخل آن برد تا راهی پیدا کند.
چو از کوه خورشید سر برزدی
منیژه ز هر در همی نان چدی
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از پشت کوه‌ها بیرون آمد، منیژه از هر در خانه نان برداشت.
همی گرد کردی بروز دراز
بسوراخ چاه آوریدی فراز
هوش مصنوعی: تو برای به دست آوردن اهداف بزرگ، به تلاش و کوشش بی‌وقفه ادامه می‌دهی و از موانع، مانند سوراخ چاه، به راحتی عبور می‌کنی.
ببیژن سپردی و بگریستی
بران شوربختی همی زیستی
هوش مصنوعی: ببیژن را به سرنوشت ناگوار سپردی و بر حال او گریستی که چقدر در این بدبختی زندگی می‌کرد.

حاشیه ها

1401/04/12 13:07
محسن باقری

مقاله ای با عنوان «یکی بند رومی به کردار پل؛ بررسی واژه ای ناشناخته در شاهنامه فردوسی» نوشته رضا غفوری نشان میدهد که پل بجای مل صحیح تر می باشد.

پیوند به وبگاه بیرونی

1402/01/12 23:04
فرخ مردان

دو دستش بزنجیر و گردن بغل...یکی بند رومی بکردار مُل:

در ترنر ماکان و ژول مول، "یکی بند رومی بکردار پُل" آمده. چون در مصرع اول تکلیف دست ها و گردن بیژن(که زنجیر هستند) مشخص شده. بنظرم مصرع دوم اشاره به پاهای بیژن دارد.

احتمالا منظور از پل رومی، کُندی هست که حداقل از زمان یونان باستان(2500 سال پیش) استفاده میشده( به انگلیسی stocks ) که شباهت عجیبی هم به پل دارد. برای مطالعه و دیدن عکس ها: پیوند به وبگاه بیرونی

1402/05/20 17:08
عبدالرضا فارسی

زوار یعنی نگهبان