بخش ۳
چو بگذشت یک چندگاه این چنین
پس آگاهی آمد بدربان ازین
نهفته همه کارشان بازجست
بژرفی نگه کرد کار از نخست
کسی کز گزافه سخن راندا
درخت بلا را بجنباندا
نگه کرد کو کیست و شهرش کجاست
بدین آمدن سوی توران چراست
بدانست و ترسان شد از جان خویش
شتابید نزدیک درمان خویش
جز آگاه کردن ندید ایچ رای
دوان از پس پرده برداشت پای
بیامد بر شاه ترکان بگفت
که دختت ز ایران گزیدست جفت
جهانجوی کرد از جهاندار یاد
تو گفتی که بیدست هنگام باد
بدست از مژه خون مژگان برفت
برآشفت و این داستان باز گفت
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود
کرا دختر آید بجای پسر
به از گور داماد ناید بدر
ز کار منیژه دلش خیره ماند
قراخان سالار را پیش خواند
بدو گفت ازین کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن
قراخان چنین داد پاسخ بشاه
که در کار هشیارتر کن نگاه
اگر هست خود جای گفتار نیست
ولیکن شنیدن چو دیدار نیست
بگرسیوز آنگاه گفتش بدرد
پر از خون دل و دیده پر آب زرد
زمانه چرا بندد این بند من
غم شهر ایران و فرزند من
برو با سواران هشیار سر
نگه دار مر کاخ را بام و در
نگر تا که بینی بکاخ اندرا
ببند و کشانش بیار ایدرا
چو گرسیوز آمد بنزدیک در
از ایوان خروش آمد و نوش و خور
غریویدن چنگ و بانگ رباب
برآمد ز ایوان افراسیاب
سواران در و بام آن کاخ شاه
گرفتند و هر سو ببستند راه
چو گر سیوز آن کاخ در بسته دید
می و غلغل نوش پیوسته دید
سواران گرفتندگرد اندرش
چو سالار شد سوی بسته درش
بزد دست و برکند بندش ز جای
بجست از میان در اندر سرای
بیامد بنزدیک آن خانه زود
کجا پیشگه مرد بیگانه بود
ز در چون به بیژن برافگند چشم
بچوشید خونش برگ بر ز خشم
در آن خانه سیصد پرستنده بود
همه با رباب و نبید و سرود
بپیچید بر خویشتن بیژنا
که چون رزم سازم برهنه تنا
نه شبرنگ با من نه رهوار بور
همانا که برگشتم امروز هور
ز گیتی نبینم همی یار کس
بجز ایزدم نیست فریادرس
کجا گیو و گودرز کشوادگان
که سر داد باید همی رایگان
همیشه بیک ساق موزه درون
یکی خنجری داشتی آبگون
بزد دست و خنجر کشید از نیام
در خانه بگرفت و برگفت نام
که من بیژنم پور کشوادگان
سر پهلوانان و آزادگان
ندرد کسی پوست بر من مگر
همی سیری آید تنش را ز سر
وگر خیزد اندر جهان رستخیز
نبیند کسی پشتم اندر گریز
تو دانی نیاکان و شاه مرا
میان یلان پایگاه مرا
وگر جنگ سازند مر جنگ را
همیشه بشویم بخون چنگ را
ز تورانیان من بدین خنجرا
ببرم فراوان سران را سرا
گرم نزد سالار توران بری
بخوبی برو داستان آوری
تو خواهشگری کن مرا زو بخون
سزد گر بنیکی بوی رهنمون
نکرد ایچ گرسیوز آهنگ اوی
چو دید آن چنان تیزی چنگ اوی
بدانست کو راست گوید همی
بخون ریختن دست شوید همی
وفا کرد با او بسوگندها
بخوبی بدادش بسی پندها
بپیمان جدا کرد زو خنجرا
بخوبی کشیدش ببند اندرا
بیاورد بسته بکردار یوز
چه سود از هنرها چو برگشت روز
چنینست کردار این گوژپشت
چو نرمی بسودی بیابی درشت
چو آمد بنزدیک شاه اندرا
گو دست بسته برهنه سرا
برو آفرین کردکای شهریار
گر از من کنی راستی خواستار
بگویم ترا سربسر داستان
چو گردی بگفتار همداستان
نه من بزرو جستم این جشنگاه
نبود اندرین کار کس را گناه
از ایران بجنگ گراز آمدم
بدین جشن توران فراز آمدم
ز بهر یکی باز گم بوده را
برانداختم مهربان دوده را
بزیر یکی سرو رفتم بخواب
که تا سایه دارد مرا ز آفتاب
پری دربیامد بگسترد پر
مرا اندر آورد خفته ببر
از اسبم جدا کرد و شد تا براه
که آمد همی لشکر و دخت شاه
سواران پراگنده بر گرد دشت
چه مایه عماری بمن برگذشت
یکی چتر هندی برآمد ز دور
ز هر سو گرفته سواران تور
یکی کرده از عود مهدی میان
کشیده برو چادر پرنیان
بدو اندرون خفته بت پیکری
نهاده ببالین برش افسری
پری یک بیک ز اهرمن کرد یاد
میان سواران درآمد چو باد
مرا ناگهان در عماری نشاند
بران خوب چهره فسونی بخواند
که تا اندر ایوان نیامد ز خواب
نجنبید و من چشم کرده پر آب
گناهی مرا اندرین بوده نیست
منیژه بدین کار آلوده نیست
پری بیگمان بخت برگشته بود
که بر من همی جادوی آزمود
چنین بد که گفتم کم و بیش نه
مرا ایدر اکنون کس و خویش نه
چنین داد پاسخ پس افراسیاب
که بخت بدت کرد بر تو شتاب
تو آنی کز ایران بتیغ و کمند
همی رزم جستی به نام بلند
کنون چون زنان پیش من بسته دست
همی خواب گویی به کردار مست
بکار دروغ آزمودن همی
بخواهی سر از من ربودن همی
بدو گفت بیژن که ای شهریار
سخن بشنو از من یکی هوشیار
گرازان بدندان و شیران بچنگ
توانند کردن بهر جای جنگ
یلان هم بشمشیر و تیر و کمان
توانند کوشید با بدگمان
یکی دست بسته برهنه تنا
یکی را ز پولاد پیراهنا
چگونه درد شیر بی چنگ تیز
اگر چند باشد دلش پر ستیز
اگر شاه خواهد که بیند ز من
دلیری نمودن بدین انجمن
یکی اسب فرمای و گرزی گران
ز ترکان گزین کن هزار از سران
به آوردگه بر یکی زین هزار
اگر زنده مانم بمردم مدار
ز بیژن چو این گفته بشنید چشم
بروبر فگند و برآورد خشم
بگرسیوز اندر یکی بنگرید
کز ایران چه دیدیم و خواهیم دید
نبینی که این بدکنش ریمنا
فزونی سگالد همی بر منا
بسنده نبودش همین بد که کرد
همی رزم جوید بننگ و نبرد
ببر همچنین بند بر دست و پای
هم اندر زمان زو بپرداز جای
بفرمای داری زدن پیش در
که باشد ز هر سو برو رهگذر
نگون بخت را زنده بر دار کن
وزو نیز با من مگردان سخن
بدان تا ز ایرانیان زین سپس
نیارد بتوران نگه کرد کس
کشیدندش از پیش افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
چو آمد بدر بیژن خسته دل
ز خون مژه پای مانده بگل
همی گفت اگر بر سرم کردگار
نوشتست مردن ببد روزگار
ز دار و ز کشتن نترسم همی
ز گردان ایران بترسم همی
که نامرد خواند مرا دشمنم
ز ناخسته بردار کرده تنم
بپیش نیاکان پهلو منش
پس از مرگ بر من بود سرزنش
روانم بماند هم ایدر بجای
ز شرم پدر چون شوم باز جای
دریغا که شادان شود دشمنم
چو بینند بر دار روشن تنم
دریغا ز شاه و ز مردان نیو
دریغا که دورم ز دیدار گیو
ایا باد بگذر بایران زمین
پیامی بر از من بشاه گزین
بگویش که بیژن بسختی درست
چو آهو که در چنگ شیر نرست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بگذشت یک چندگاه این چنین
پس آگاهی آمد بدربان ازین
هوش مصنوعی: پس از مدتی که این وضعیت ادامه داشت، سرانجام خبری به دربان رسید.
نهفته همه کارشان بازجست
بژرفی نگه کرد کار از نخست
هوش مصنوعی: همه کارهایشان پنهان است و به دقت بررسی شده است. از ابتدا کارها را به دقت زیر نظر گرفتهاند.
کسی کز گزافه سخن راندا
درخت بلا را بجنباندا
هوش مصنوعی: کسی که بیهوده و بیهدف صحبت میکند، ممکن است مشکلات بزرگ و جدی ایجاد کند.
نگه کرد کو کیست و شهرش کجاست
بدین آمدن سوی توران چراست
هوش مصنوعی: نگاهی به کسی انداخت که او کیست و شهرش کجاست. پس از این که به اینجا آمد، دلیل آمدنش به سمت توران چیست؟
بدانست و ترسان شد از جان خویش
شتابید نزدیک درمان خویش
هوش مصنوعی: او متوجه شد و از جان خود ترسید، پس به سوی درمان خود شتابان رفت.
جز آگاه کردن ندید ایچ رای
دوان از پس پرده برداشت پای
هوش مصنوعی: تنها راه برای آگاه شدن این است که پردهها برداشته شود و انسان حقیقت را ببیند.
بیامد بر شاه ترکان بگفت
که دختت ز ایران گزیدست جفت
هوش مصنوعی: شخصی به شاه ترکان آمد و به او گفت که دخترش، همسری از ایران انتخاب کرده است.
جهانجوی کرد از جهاندار یاد
تو گفتی که بیدست هنگام باد
هوش مصنوعی: جهانگردی به یاد تو گفت که در زمان طوفان، تنها به تکیه بر خود و بدون هیچ اتکایی، باید به پیش رفت.
بدست از مژه خون مژگان برفت
برآشفت و این داستان باز گفت
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک برمیخیزد و به شدت به این موضوع واکنش نشان میدهد و داستان را دوباره بیان میکند.
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود
هوش مصنوعی: اگر کسی پشت پرده دختر را ببیند، حتی اگر تاج بر سر داشته باشد، باز هم از او بد میگوید.
کرا دختر آید بجای پسر
به از گور داماد ناید بدر
هوش مصنوعی: اگر دختری به جای پسری بیاید، بهتر است از اینکه داماد از گور بیرون بیاید.
ز کار منیژه دلش خیره ماند
قراخان سالار را پیش خواند
هوش مصنوعی: دل قراخان سالار به خاطر کارهای منیژه متوقف و حیرتزده مانده است.
بدو گفت ازین کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن
هوش مصنوعی: زن هشیار به او گفت: "از این کار ناپاک دست بردار و با من به یک نظر مشورت کن."
قراخان چنین داد پاسخ بشاه
که در کار هشیارتر کن نگاه
هوش مصنوعی: قراخان به شاه پاسخ داد که در کارها با دقت بیشتری نگاه کن و هشیارتر باش.
اگر هست خود جای گفتار نیست
ولیکن شنیدن چو دیدار نیست
هوش مصنوعی: اگر وجود دارد، جایی برای حرف زدن نیست، اما شنیدن به اندازه دیدن نیست.
بگرسیوز آنگاه گفتش بدرد
پر از خون دل و دیده پر آب زرد
هوش مصنوعی: بگرسیوز در آن لحظه گفت: قلبش پر از درد و چشمانش پر از اشک زرد است.
زمانه چرا بندد این بند من
غم شهر ایران و فرزند من
هوش مصنوعی: چرا دنیا به من اینقدر سختی میدهد، به خاطر دلتنگی برای کشورم و فرزندم؟
برو با سواران هشیار سر
نگه دار مر کاخ را بام و در
هوش مصنوعی: برو و در کنار سواران آگاه، سر و وضع خود را حفظ کن و به کاخ دروازه و سقف آن توجه کن.
نگر تا که بینی بکاخ اندرا
ببند و کشانش بیار ایدرا
هوش مصنوعی: مواظب باش که ببینی در کاخ، درها بسته است و کسی آنجا را کشانکشان به اینجا میآورد.
چو گرسیوز آمد بنزدیک در
از ایوان خروش آمد و نوش و خور
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز به نزدیکی در رسید، صدای هیاهو و شادی از ایوان به گوش رسید.
غریویدن چنگ و بانگ رباب
برآمد ز ایوان افراسیاب
هوش مصنوعی: آواز بلند چنگ و صدای رباب از کاخ افراسیاب شنیده میشود.
سواران در و بام آن کاخ شاه
گرفتند و هر سو ببستند راه
هوش مصنوعی: سواران در ورودی و بالای آن کاخ شاه مستقر شدند و همه جا را محاصره کردند.
چو گر سیوز آن کاخ در بسته دید
می و غلغل نوش پیوسته دید
هوش مصنوعی: وقتی دید که گرما و زیبایی آن قصر بسته شده است، پیوسته به بادهنوشی و شادمانی روی آورد.
سواران گرفتندگرد اندرش
چو سالار شد سوی بسته درش
هوش مصنوعی: سواران دور آن شخص را گرفتند و چون او به مقام رهبری رسید، به سمت در بستهای رفت.
بزد دست و برکند بندش ز جای
بجست از میان در اندر سرای
هوش مصنوعی: او دستش را به سمت او دراز کرد و بندهایی را که او را گرفتار کرده بودند، از جای خود کند و از میان در به آن سوی خانه رفت.
بیامد بنزدیک آن خانه زود
کجا پیشگه مرد بیگانه بود
هوش مصنوعی: به سرعت به نزدیک آن خانه رفت، جایی که مرد غریبه منتظر بود.
ز در چون به بیژن برافگند چشم
بچوشید خونش برگ بر ز خشم
هوش مصنوعی: وقتی که چشم بیژن به در افتاد، خونش از خشم به جوش آمد و برگشت.
در آن خانه سیصد پرستنده بود
همه با رباب و نبید و سرود
هوش مصنوعی: در آن مکان، سیصد افرادی بودند که به عبادت مشغول بودند و همه آنها با نواختن ساز و نوشیدن شراب و آوازخوانی، به جلوهگری میپرداختند.
بپیچید بر خویشتن بیژنا
که چون رزم سازم برهنه تنا
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و درونت را بشناس، زیرا من در حال آماده شدن برای نبردی هستم که نیاز به قدرت و استقامت دارد.
نه شبرنگ با من نه رهوار بور
همانا که برگشتم امروز هور
هوش مصنوعی: امروز به جایی بازگشتم که دیگر نه نشانی از شبرنگ و نه رهوار بور وجود دارد.
ز گیتی نبینم همی یار کس
بجز ایزدم نیست فریادرس
هوش مصنوعی: من از دنیای پیرامونم جز یک خدای یکتا کسی را نمیبینم که فریادرس و کمککنندهام باشد.
کجا گیو و گودرز کشوادگان
که سر داد باید همی رایگان
هوش مصنوعی: کجا میتوان گودرز و گیو را پیدا کرد که در میدان جنگ جانفشانی کردند و باید در مقابل آن ایثار، به طور رایگان با آنان سخن گفت؟
همیشه بیک ساق موزه درون
یکی خنجری داشتی آبگون
هوش مصنوعی: در همیشه یک ساق پای موزی، خنجری درخشان و زیبا پنهان داشتی.
بزد دست و خنجر کشید از نیام
در خانه بگرفت و برگفت نام
هوش مصنوعی: او دست خود را به سرعت حرکت داد و خنجر را از نیام بیرون کشید. سپس به خانه وارد شد و نام شخصی را بر زبان آورد.
که من بیژنم پور کشوادگان
سر پهلوانان و آزادگان
هوش مصنوعی: من بیتردید فرزند افرادی بزرگ و با شخصیت هستم که خود را در زمینههای پهلوانی و آزادگی نشان دادهاند.
ندرد کسی پوست بر من مگر
همی سیری آید تنش را ز سر
هوش مصنوعی: هیچکس بر من درد نمیآورد مگر اینکه احساس کند که از سر او نیز نفعی به من میرسد.
وگر خیزد اندر جهان رستخیز
نبیند کسی پشتم اندر گریز
هوش مصنوعی: اگر روزی قیامت برپا شود، هیچکس نخواهد توانست در آن شرایط به عقب برگردد یا پشتی برای فرار بیابد.
تو دانی نیاکان و شاه مرا
میان یلان پایگاه مرا
هوش مصنوعی: تو میدانی که چه خانوادهای دارم و چه شاهی بر من حکومت میکند، و در میان پهلوانان چه جایگاهی دارم.
وگر جنگ سازند مر جنگ را
همیشه بشویم بخون چنگ را
هوش مصنوعی: اگر دشمنان جنگ کنند، من همواره آمادهام تا با خون و جانم به میدان بروم و از خود دفاع کنم.
ز تورانیان من بدین خنجرا
ببرم فراوان سران را سرا
هوش مصنوعی: من با این شمشیر از دست تورانیان، به طور فراوان سران را میزنم و از بین میبرم.
گرم نزد سالار توران بری
بخوبی برو داستان آوری
هوش مصنوعی: اگر به نزد سالار توران بروی، خوب است که داستانی زیبا و دلنشین برای او بیاوری.
تو خواهشگری کن مرا زو بخون
سزد گر بنیکی بوی رهنمون
هوش مصنوعی: هرچند تو از من خواستهای، اما به خاطر اینکه به نیکی راهنماییام کنی، خون به دلت مینشیند.
نکرد ایچ گرسیوز آهنگ اوی
چو دید آن چنان تیزی چنگ اوی
هوش مصنوعی: گری سوز به محض اینکه تیزی چنگ آن موجود را دید، هیچ گونه حرکتی به سوی او نکرد.
بدانست کو راست گوید همی
بخون ریختن دست شوید همی
هوش مصنوعی: میدانست که اگر حقیقت را بگوید، دستانش با خون آغشته خواهد شد و مجبور به پاک کردن آن خواهد بود.
وفا کرد با او بسوگندها
بخوبی بدادش بسی پندها
هوش مصنوعی: او با سوگندهای زیادی به او وفا کرد و خیلی خوب نصایح و پندها را به او داد.
بپیمان جدا کرد زو خنجرا
بخوبی کشیدش ببند اندرا
هوش مصنوعی: به خاطر پیمانی که بسته بودند، او را با دقت از خود دور کرد و سپس به او خنجر زد و به خوبی او را در غم و اندوه قرار داد.
بیاورد بسته بکردار یوز
چه سود از هنرها چو برگشت روز
هوش مصنوعی: اگر کسی به کارهای خوب و رفتارش توجه نکند، چه فایدهای دارد که در هنرها مهارت داشته باشد؟ وقتی روز به پایان میرسد و نتیجهگیری میشود، تنها رفتار و کردار است که اهمیت دارد.
چنینست کردار این گوژپشت
چو نرمی بسودی بیابی درشت
هوش مصنوعی: رفتار این گوژپشت چنین است: اگر با نرمش و لطافت برخورد کنی، به زشتی و تیزی برخورد میکنی.
چو آمد بنزدیک شاه اندرا
گو دست بسته برهنه سرا
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک شاه رسید، به او گفت که دستهایم بسته و بدنم عریان است.
برو آفرین کردکای شهریار
گر از من کنی راستی خواستار
هوش مصنوعی: برو و به خوبی و مهربانی رفتار کن، ای پادشاه، اگر خواهان صداقت و راستی از من هستی.
بگویم ترا سربسر داستان
چو گردی بگفتار همداستان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تمام داستان را به تو بگویم، مانند گردی هستی که فقط با سخنان دیگران همنوا شدهاست.
نه من بزرو جستم این جشنگاه
نبود اندرین کار کس را گناه
هوش مصنوعی: من به دنبال چیزی نبودم و در این کار هیچ کس تقصیری ندارد.
از ایران بجنگ گراز آمدم
بدین جشن توران فراز آمدم
هوش مصنوعی: من از ایران به جنگ با گراز آمدهام و به این جشن در سرزمین توران آمدهام.
ز بهر یکی باز گم بوده را
برانداختم مهربان دوده را
هوش مصنوعی: به خاطر یک باز که گم شده بود، دست به کار شدم و محبت و دوستی را کنار گذاشتم.
بزیر یکی سرو رفتم بخواب
که تا سایه دارد مرا ز آفتاب
هوش مصنوعی: زیر درختی رفتم تا بخوابم و از سایهاش در امان باشم و در برابر آفتاب محفوظ بمانم.
پری دربیامد بگسترد پر
مرا اندر آورد خفته ببر
هوش مصنوعی: یک پری وارد شد و بالهای خود را باز کرد، مرا که خوابیده بودم به درون آورد.
از اسبم جدا کرد و شد تا براه
که آمد همی لشکر و دخت شاه
هوش مصنوعی: از اسبم به پایین افتادم و به راه افتادم، در حالی که لشکری و دختر شاه به سمت من میآمدند.
سواران پراگنده بر گرد دشت
چه مایه عماری بمن برگذشت
هوش مصنوعی: سواران جداشده در اطراف دشت به چه مقدار از زیبایی و شکوه بر من گذر کردند.
یکی چتر هندی برآمد ز دور
ز هر سو گرفته سواران تور
هوش مصنوعی: یک چتر هندی از دور نمایان شد، که سواران تور را از هر طرف پوشانده بود.
یکی کرده از عود مهدی میان
کشیده برو چادر پرنیان
هوش مصنوعی: چند نفر از عود خوشبو، بوی خوشی میآید که در محیط پراکنده شده و در کنار آن، چادر زیبایی از پارچهی نرم و لطیف به چشم میخورد.
بدو اندرون خفته بت پیکری
نهاده ببالین برش افسری
هوش مصنوعی: در درون او که در خواب است، مجسمهای بر روی بالشش قرار دارد و بر سر او تاجی نهاده شده است.
پری یک بیک ز اهرمن کرد یاد
میان سواران درآمد چو باد
هوش مصنوعی: یک پری از یاد شیاطین رها شد و میان سواران ظاهر شد مانند وزش باد.
مرا ناگهان در عماری نشاند
بران خوب چهره فسونی بخواند
هوش مصنوعی: ناگهان، مرا در جایی به نام عماری نشاندند و آن دختر زیبا به طور سحرآمیزی چیزی خواند.
که تا اندر ایوان نیامد ز خواب
نجنبید و من چشم کرده پر آب
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوابش را ترک نکند و به ایوان نیاید، من با چشمهایی پر از اشک منتظرم.
گناهی مرا اندرین بوده نیست
منیژه بدین کار آلوده نیست
هوش مصنوعی: من گناهی نکردهام و منیژه نیز به این کار ناپسند آلوده نیست.
پری بیگمان بخت برگشته بود
که بر من همی جادوی آزمود
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آن پری، بهطور حتم، بدشانس بوده است که جادوی خود را بر من امتحان کرده است.
چنین بد که گفتم کم و بیش نه
مرا ایدر اکنون کس و خویش نه
هوش مصنوعی: من به قدری بد صحبت کردم که حالا هیچکس در اینجا نمیتواند به من کمک کند یا حامی من باشد.
چنین داد پاسخ پس افراسیاب
که بخت بدت کرد بر تو شتاب
هوش مصنوعی: افراسیاب در جواب چنین گفت که بدبختی تو باعث شد که این حوادث ناگوار برایت رقم بخورد.
تو آنی کز ایران بتیغ و کمند
همی رزم جستی به نام بلند
هوش مصنوعی: تو هستی که از ایران با شمشیر و دامی به جنگ و نبرد پریدی و نامت بلند آوازه است.
کنون چون زنان پیش من بسته دست
همی خواب گویی به کردار مست
هوش مصنوعی: حال چون زنان، دستهایم بسته است و در خواب میگویم، مانند کسی که در مستی قرار دارد.
بکار دروغ آزمودن همی
بخواهی سر از من ربودن همی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به من دروغ بگویی، باید بدانی که این کار فقط باعث میشود از من دورتر شوی.
بدو گفت بیژن که ای شهریار
سخن بشنو از من یکی هوشیار
هوش مصنوعی: بیژن به شهریار گفت: ای پادشاه، به حرفهای من که یک فرد آگاه هستم، گوش کن.
گرازان بدندان و شیران بچنگ
توانند کردن بهر جای جنگ
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که موجودات خطرناک و قوی مانند گرازها و شیرها میتوانند با دندان و چنگالشان هرجا که بخواهند به جنگ بپردازند و به حمله و دفاع از خود بپردازند.
یلان هم بشمشیر و تیر و کمان
توانند کوشید با بدگمان
هوش مصنوعی: جوانان قوی و دلیر میتوانند با شمشیر، تیر و کمان به مبارزه بپردازند، حتی با وجود اینکه کسی به آنها بدگمان است.
یکی دست بسته برهنه تنا
یکی را ز پولاد پیراهنا
هوش مصنوعی: کسی که به شدت در قید و بند است، در حالی که دیگری با وجود سختیها و مشکلات، قدرتمند و مقاوم ایستاده است.
چگونه درد شیر بی چنگ تیز
اگر چند باشد دلش پر ستیز
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که شیر درندهای با دندانهای تیز، اگرچه دردهای زیادی را تحمل کند، دلش پر از جنگ و نزاع نباشد؟
اگر شاه خواهد که بیند ز من
دلیری نمودن بدین انجمن
هوش مصنوعی: اگر پادشاه بخواهد که ببیند من چگونه شجاعت و دلیر بودن را در این جمع به نمایش میگذارم.
یکی اسب فرمای و گرزی گران
ز ترکان گزین کن هزار از سران
هوش مصنوعی: یک اسب را آماده کن و یک گرز سنگین انتخاب کن که از میان ترکان هزار نفر از بزرگان را برگزینی.
به آوردگه بر یکی زین هزار
اگر زنده مانم بمردم مدار
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد یکی از هزار را درآورم و زنده بمانم، مرگ را از یاد ببر.
ز بیژن چو این گفته بشنید چشم
بروبر فگند و برآورد خشم
هوش مصنوعی: بیژن وقتی این حرف را شنید، چشمانش از خشم پر شد و به شدت عصبانی شد.
بگرسیوز اندر یکی بنگرید
کز ایران چه دیدیم و خواهیم دید
هوش مصنوعی: بنگرید به گرسیوز که چه چیزهایی از ایران دیدهایم و چه چیزهایی هنوز خواهیم دید.
نبینی که این بدکنش ریمنا
فزونی سگالد همی بر منا
هوش مصنوعی: نبینی که این بدرفتاری ریمنا چقدر بر من افزوده میشود.
بسنده نبودش همین بد که کرد
همی رزم جوید بننگ و نبرد
هوش مصنوعی: او فقط به جنگ و نبرد اکتفا نکرد و به دنبال چالشهای بیشتری بود.
ببر همچنین بند بر دست و پای
هم اندر زمان زو بپرداز جای
هوش مصنوعی: ببر همچنین بند را از دست و پای دیگران باز کن و در آن زمان برای خودت مکانی مناسب پیدا کن.
بفرمای داری زدن پیش در
که باشد ز هر سو برو رهگذر
هوش مصنوعی: به جلو برو و مسیر را برای آنهایی که از هر طرف میرسند، امنیتی فراهم کن.
نگون بخت را زنده بر دار کن
وزو نیز با من مگردان سخن
هوش مصنوعی: بدبختی را زنده بر طناب دار بیاویزد و با او نیز درباره من صحبت نکن.
بدان تا ز ایرانیان زین سپس
نیارد بتوران نگه کرد کس
هوش مصنوعی: بدان که پس از این هیچکس از ایرانیان نخواهد به ترکها نگاه کرد.
کشیدندش از پیش افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
هوش مصنوعی: او را از پیش افراسیاب بیرون آوردند، دلش از درد پر است و چشمانش پر از اشک.
چو آمد بدر بیژن خسته دل
ز خون مژه پای مانده بگل
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن با قلبی خسته و چشمانی پر از اشک به نزد بدر آمد، پاهایش در گل گیر کرده بود.
همی گفت اگر بر سرم کردگار
نوشتست مردن ببد روزگار
هوش مصنوعی: او میگوید اگر که خداوند سرنوشت من را نوشته باشد که در روزگار بد بمیرم، چه کنم؟
ز دار و ز کشتن نترسم همی
ز گردان ایران بترسم همی
هوش مصنوعی: من از چیدو و کشتن نمیترسم، بلکه از جنگجویان ایرانی میترسم.
که نامرد خواند مرا دشمنم
ز ناخسته بردار کرده تنم
هوش مصنوعی: دشمنم که بیدلیل به من تهمت میزند و مرا نامرد میخواند، به خاطر کارهایی که نکردهام، مرا زیر سوال میبرد.
بپیش نیاکان پهلو منش
پس از مرگ بر من بود سرزنش
هوش مصنوعی: پس از مرگ، انتظار دارم که به پیش نیاکانم بروم و به خاطر رفتارم مورد سرزنش قرار نگیرم.
روانم بماند هم ایدر بجای
ز شرم پدر چون شوم باز جای
هوش مصنوعی: من میخواهم که روح و جانم به خاطر احساس شرم پدرم در اینجا بماند و وقتی دوباره به اینجا برگردم، از خودم خجالت نکشم.
دریغا که شادان شود دشمنم
چو بینند بر دار روشن تنم
هوش مصنوعی: ای کاش دشمنانم خوشحال نشوند وقتی که بدنم را بر دار ببینند.
دریغا ز شاه و ز مردان نیو
دریغا که دورم ز دیدار گیو
هوش مصنوعی: متاسفم که از شاه و مردان نیو دورم و نمیتوانم گیو را ببینم.
ایا باد بگذر بایران زمین
پیامی بر از من بشاه گزین
هوش مصنوعی: ای باد، اگر از ایران میگذری، پیامی از من به شاه برسان.
بگویش که بیژن بسختی درست
چو آهو که در چنگ شیر نرست
هوش مصنوعی: به او بگو که بیژن در وضع دشواری قرار دارد، مانند آهو که در دام شیر گرفتار است.
حاشیه ها
1402/05/13 18:08
عبدالرضا فارسی
به آرزو