گنجور

بخش ۲

چو کیخسرو آمد به کین خواستن
جهان ساز نو خواست آراستن
ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه
برآمد به خورشید بر تاج شاه
بپیوست با شاه ایران سپهر
بر آزادگان بر بگسترد مهر
زمانه چنان شد که بود از نخست
به آب وفا روی خسرو بشست
به جویی که یک روز بگذشت آب
نسازد خردمند ازو جای خواب
چو بهری ز گیتی برو گشت راست
که کین سیاوش همی باز خواست
به بگماز بنشست یک روز شاد
ز گردان لشکر همی کرد یاد
به دیبا بیاراسته گاه شاه
نهاده به سر بر کیانی کلاه
نشسته به گاه اندرون می به چنگ
دل و گوش داده به آوای چنگ
به رامش نشسته بزرگان به هم
فریبرز کاوس با گستهم
چو گودرز کشواد و فرهاد و گیو
چو گرگین میلاد و شاپور نیو
شه نوذر آن طوس لشکرشکن
چو رهام و چون بیژن رزم‌زن
همه بادهٔ خسروانی به دست
همه پهلوانان خسروپرست
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون لاله و نسترن
پریچهرگان پیش خسرو به پای
سر زلفشان بر سمن مشک‌سای
همه بزمگه بوی و رنگ بهار
کمر بسته بر پیش سالاربار
ز پرده درآمد یکی پرده دار
به نزدیک سالار شد هوشیار
که بر در بپایند ارمانیان
سر مرز توران و ایرانیان
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه
چو سالار هشیار بشنید رفت
به نزدیک خسرو خرامید تفت
بگفت آنچ بشنید و فرمان گزید
به پیش اندر آوردشان چون سزید
به کش کرده دست و زمین را به روی
ستردند زاری‌کنان پیش اوی
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
ز شهری به داد آمدستیم دور
که ایران ازین سوی زان سوی تور
کجا خان ارمانش خوانند نام
وز ارمانیان نزد خسرو پیام
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
به هر کشوری دسترس بر بدان
به هر هفت کشور تویی شهریار
ز هر بد تو باشی بهر شهر، یار
سر مرز توران در شهر ماست
ازیشان به ما بر چه مایه بلاست
سوی شهر ایران یکی بیشه بود
که ما را بدان بیشه اندیشه بود
چه مایه بدو اندرون کشتزار
درخت برآور همه میوه‌دار
چراگاه ما بود و فریاد ما
ایا شاه ایران بده داد ما
گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار
به دندان چو پیلان به تن همچو کوه
وزیشان شده شهر ارمان ستوه
هم از چارپایان و هم کشتمند
ازیشان به ما بر چه مایه گزند
درختان، کشتن نداریم یاد
به دندان به دو نیمه کردند شاد
نیاید به دندانشان سنگ سخت
مگرمان به یکباره برگشت بخت
چو بشنید گفتار فریادخواه
به درد دل اندر بپیچید شاه
بریشان ببخشود خسرو به درد
به گردان گردنکش آواز کرد
که ای نامداران و گردان من
که جوید همی نام ازین انجمن
شود سوی این بیشهٔ خوک خورد
به نام بزرگ و به ننگ و نبرد
ببرد سران گرازان به تیغ
ندارم ازو گنج گوهر دریغ
یکی خوان زرین بفرمود شاه
ک بنهاد گنجور در پیشگاه
ز هر گونه گوهر برو ریختند
همه یک بدیگر برآمیختند
ده اسب گرانمایه زرین لگام
نهاده برو داغ کاوس نام
به دیبای رومی بیاراستند
بسی ز انجمن نامور خواستند
چنین گفت پس شهریار زمین
که ای نامداران با آفرین
که جوید به آزرم من رنج خویش
ازان پس کند گنج من گنج خویش
کس از انجمن هیچ پاسخ نداد
مگر بیژن گیو فرخ‌نژاد
نهاد از میان گوان پیش پای
ابر شاه کرد آفرین خدای
که جاوید بادی و پیروز و شاد
سرت سبز باد و دلت پر ز داد
گرفته به دست اندرون جام می
شب و روز بر یاد کاوس کی
که خرم به مینو بود جان تو
به گیتی پراکنده فرمان تو
من آیم به فرمان این کار پیش
ز بهر تو دارم تن و جان خویش
چو بیژن چنین گفت گیو از کران
نگه کرد و آن کارش آمد گران
نخست آفرین کرد مر شاه را
به بیژن نمود آنگهی راه را
بفرزند گفت این جوانی چراست
به نیروی خویش این گمانی چراست
جوان گرچه دانا بود با گهر
ابی آزمایش نگیرد هنر
بد و نیک هر گونه باید کشید
ز هر تلخ و شوری بباید چشید
به راهی که هرگز نرفتی مپوی
بر شاه خیره مبر آبروی
ز گفت پدر پس برآشفت سخت
جوان بود و هشیار و پیروز بخت
چنین گفت کای شاه پیروزگر
تو بر من به سستی گمانی مبر
تو این گفته‌ها از من اندر پذیر
جوانم ولیکن به اندیشه پیر
منم بیژن گیو لشکرشکن
سر خوک را بگسلانم ز تن
چو بیژن چنین گفت شد شاه شاد
برو آفرین کرد و فرمانش داد
بدو گفت خسرو که ای پر هنر
همیشه به پیش بدیها سپر
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسد سبکسر بود
به گرگین میلاد گفت آنگهی
که بیژن به توران نداند رهی
تو با او برو تا سر آب بند
همیش راهبر باش و هم یارمند
از آنجا بسیچید بیژن به راه
کمر بست و بنهاد بر سر کلاه
بیاورد گرگین میلاد را
هم آواز ره را و فریاد را
برفت از در شاه با یوز و باز
به نخچیر کردن براه دراز
همی رفت چون پیل کفک افگنان
سر گور و آهو ز تن برکنان
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده بر و دل پر از داغ و گرم
همه گردن گور زخم کمند
چه بیژن چه طهمورث دیوبند
تذروان به چنگال باز اندرون
چکان از هوا بر سمن برگ خون
بدین سان همی راه بگذاشتند
همه دشت را باغ پنداشتند
چو بیژن به بیشه برافگند چشم
بجوشید خونش به تن پر ز خشم
گرازان گرازان نه آگاه ازین
که بیژن نهادست بر بور زین
به گرگین میلاد گفت اندرآی
وگرنه ز یکسو بپرداز جای
برو تا به نزدیک آن آبگیر
چو من با گراز اندر آیم به تیر
بدانگه که از بیشه خیزد خروش
تو بردار گرز و به جای آر هوش
به بیژن چنین گفت گرگین گو
که پیمان نه این بود با شاه نو
تو برداشتی گوهر و سیم و زر
تو بستی مرین رزمگه را کمر
چو بیژن شنید این سخن خیره شد
همه چشمش از روی او تیره شد
به بیشه درآمد به کردار شیر
کمان را بزه کرد مرد دلیر
چو ابر بهاران بغرید سخت
فرو ریخت پیکان چو برگ درخت
برفت از پس خوک چون پیل مست
یکی خنجر آب داده به دست
همه جنگ را پیش او تاختند
زمین را به دندان برانداختند
ز دندان همی آتش افروختند
تو گفتی که گیتی همی سوختند
گرازی بیامد چو آهرمنا
زره را بدرید بر بیژنا
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت
برانگیختند آتش کارزار
برآمد یکی دود زان مرغزار
بزد خنجری بر میان بیژنش
بدو نیمه شد پیل پیکر تنش
چو روبه شدند آن ددان دلیر
تن از تیغ پر خون دل از جنگ سیر
سرانشان به خنجر ببرید پست
به فتراک شبرنگ سرکش ببست
که دندانها نزد شاه آورد
تن بی‌سرانشان به راه آورد
به گردان ایران نماید هنر
ز پیلان جنگی جدا کرده سر
به گردون برافگند هر یک چو کوه
بشد گاومیش از کشیدن ستوه
بداندیش گرگین شوریده رفت
ز یک سوی بیشه درآمد چو تفت
همه بیشه آمد به چشمش کبود
برو آفرین کرد و شادی نمود
به دلش اندر آمد ازان کار درد
ز بدنامی خویش ترسید مرد
دلش را بپیچید آهرمنا
بد انداختن کرد با بیژنا
سگالش چنین بد نوشته چنین
نکرد ایچ یاد از جهان آفرین
کسی کو به ره بر کند ژرف چاه
سزد گر نهد در بن چاه گاه
ز بهر فزونی وز بهر نام
به راه جوان بر بگسترد دام
نگر تا چه بد ساخت آن بی‌وفا
مر او را چه پیش آورید از جفا
بدو آن زمان مهربانی نمود
به خوبی مر او را فراوان ستود
چو از جنگ و کشتن بپرداختند
نشستنگه رود و می ساختند
نبد بیژن آگه ز کردار اوی
همی راست پنداشت گفتار اوی
چو خوردند زان سرخ می اندکی
به گرگین نگه کرد بیژن یکی
بدو گفت چون دیدی این جنگ من
بدین گونه با خوک آهنگ من
چنین داد پاسخ که ای شیرخوی
به گیتی ندیدم چو تو جنگجوی
به ایران و توران ترا یار نیست
چنین کار پیش تو دشوار نیست
دل بیژن از گفت او شاد شد
به سان یکی سرو آزاد شد
به بیژن چنین گفت پس پهلوان
که ای نامور گرد روشن‌روان
برآمد ترا این چنین کار چند
به نیروی یزدان و بخت بلند
کنون گفتنی ها بگویم ترا
که من چندگه بوده‌ام ایدرا
چه با رستم و گیو و با گژدهم
چه با طوس نوذر چه با گستهم
چه مایه هنرها برین پهن دشت
که کردیم و گردون بران بر گذشت
کجا نام ما زان برآمد بلند
به نزدیک خسرو شدیم ارجمند
یکی جشنگاهست ز ایدر نه دور
به دو روزه راه اندر آید بتور
یکی دشت بینی همه سبز و زرد
کزو شاد گردد دل رادمرد
همه بیشه و باغ و آب روان
یکی جایگه از در پهلوان
زمین پرنیان و هوا مشکبوی
گلابست گویی مگر آب جوی
ز عنبرش خاک و ز یاقوت سنگ
هوا مشکبوی و زمین رنگ رنگ
خم‌آورده از بار شاخ سمن
صنم گشته پالیز و گلبن شمن
خرامان به گرد گل اندر تذرو
خروشیدن بلبل از شاخ سرو
ازین پس کنون تا نه بس روزگار
شود چون بهشت آن همه مرغزار
پری چهره بینی همه دشت و کوه
ز هر سو نشسته به شادی گروه
منیژه کجا دخت افراسیاب
درفشان کند باغ چون آفتاب
همه دخت توران پوشیده‌روی
همه سرو بالا همه مشک موی
همه رخ پر از گل همه چشم خواب
همه لب پر از می به بوی گلاب
اگر ما به نزدیک آن جشنگاه
شویم و بتازیم یک روزه راه
بگیریم ازیشان پری چهره چند
بنزدیک خسرو شویم ارجمند
چو گرگین چنین گفت بیژن جوان
بجوشیدش آن گوهر پهلوان
گهی نام جست اندران گاه کام
جوان بد جوانوار برداشت گام
برفتند هر دو به راه دراز
یکی آز پیشه دگر کینه‌ساز
میان دو بیشه به یک روزه راه
فرود آمد آن گرد لشکر پناه
بدان مرغزاران ارمان دو روز
همی شاد بودند با باز و یوز
چو دانست گرگین که آمد عروس
همه دشت ازو شد چو چشم خروس
به بیژن پس آن داستان برگشاد
وزان جشن و رامش بسی کرد یاد
به گرگین چنین گفت پس بیژنا
که من پیشتر سازم این رفتنا
شوم بزمگه را ببینم ز دور
که ترکان همی چون بسیچند سور
وز آن جایگه پس بتابم عنان
به گردن برآرم ز دوده سنان
زنیم آنگهی رای هشیارتر
شود دل ز دیدار بیدارتر
به گنجور گفت آن کلاه بزر
که در بزمگه بر نهادم به سر
که روشن شدی زو همه بزمگاه
بیاور که ما را کنونست گاه
همان طوق کیخسرو و گوشوار
همان یارهٔ گیو گوهرنگار
بپوشید رخشنده رومی قبای
ز تاج اندر آویخت پر همای
نهادند بر پشت شبرنگ زین
کمر خواست با پهلوانی نگین
بیامد بنزدیک آن بیشه شد
دل کامجویش پر اندیشه شد
به زیر یکی سر وبن شد بلند
که تا ز آفتابش نباشد گزند
به نزدیک آن خیمهٔ خوب چهر
بیامد بدلش اندر افروخت مهر
همه دشت ز آوای رود و سرود
روان را همی داد گفتی درود
منیژه چو از خیمه کردش نگاه
بدید آن سهی قد لشکر پناه
به رخسارگان چون سهیل یمن
بنفشه گرفته دو برگ سمن
کلاه تهم پهلوان بر سرش
درفشان ز دیبای رومی برش
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش دگر شد به خوی
فرستاد مر دایه را چون نوند
که رو زیر آن شاخ سرو بلند
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد گر پریست
به پرسش که چون آمدی ایدرا
نیایی بدین بزمگاه اندرا
پریزاده‌ای گر سیاوشیا
که دلها به مهرت همی جوشیا
وگر خاست اندر جهان رستخیز
که بفروختی آتش مهر تیز
که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار
بدین بزمگه بر ندیدیم کس
ترا دیدم ای سرو آزاده بس
چو دایه بر بیژن آمد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
پیام منیژه به بیژن بگفت
همه روی بیژن چو گل بر شکفت
چنین پاسخ آورد بیژن بدوی
که من ای فرستادهٔ خوب روی
سیاوش نیم نز پری زادگان
از ایرانم از تخم آزادگان
منم بیژن گیو ز ایران به جنگ
به زخم گراز آمدم بی‌درنگ
سرانشان بریدم فگندم براه
که دندانهاشان برم نزد شاه
چو زین جشنگاه آگهی یافتم
سوی گیو گودرز نشتافتم
بدین رزمگاه آمدستم فراز
بپیموده بسیار راه دراز
مگر چهرهٔ دخت افراسیاب
نماید مرا بخت فرخ بخواب
همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانهٔ چین پر از خواسته
اگر نیک رایی کنی تاج زر
ترا بخشم و گوشوار و کمر
مرا سوی آن خوب چهر آوری
دلش با دل من به مهر آوری
چو بیژن چنین گفت شد دایه باز
بگوش منیژه سرایید راز
که رویش چنینست بالا چنین
چنین آفریدش جهان آفرین
چو بشنید از دایه او این سخن
بفرمود رفتن سوی سرو بن
فرستاد پاسخ هم اندر زمان
کت آمد بدست آنچ بردی گمان
گر آیی خرامان به نزدیک من
بیفروزی این جان تاریک من
نماند آنگهی جایگاه سخن
خرامید زان سایهٔ سروبن
سوی خیمهٔ دخت آزاده خوی
پیاده همی گام زد با آرزوی
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند
منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر
بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز؟
چرا این چنین روی و بالا و برز
برنجانی ای خوب چهره به گرز
بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب
نهادند خوان و خورش گونه گون
همی ساختند از گمانی فزون
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند
پرستندگان ایستاده به پای
ابا بربط و چنگ و رامش سرای
به دیبا زمین کرده طاووس رنگ
ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ
چه از مشک و عنبر چه یاقوت و زر
سراپرده آراسته سربه‌سر
می سال‌خورده به جام بلور
برآورده با بیژن گیو زور
سه روز و سه شب شاد بوده به هم
گرفته بر او خواب مستی ستم
چو هنگام رفتن فراز آمدش
به دیدار بیژن نیاز آمدش
بفرمود تا داروی هوش‌بر
پرستنده آمیخت با نوش‌بر
بدادند مر بیژن گیو را
مر آن نیک دل نامور نیو را
منیژه چو بیژن دژم روی ماند
پرستندگان را بر خویش خواند
عماری بسیچید رفتن به راه
مر آن خفته را اندر آن جایگاه
ز یک سو نشستنگه کام را
دگر ساخته جای آرام را
بگسترد کافور بر جای خواب
همی ریخت بر چوب صندل گلاب
چو آمد به نزدیک شهر اندرا
بپوشید بر خفته بر چادرا
نهفته به کاخ اندر آمد به شب
به بیگانگان هیچ نگشاد لب
چو بیدار شد بیژن و هوش یافت
نگار سمن‌بر در آغوش یافت
به ایوان افراسیاب اندرا
ابا ماه‌رخ سر به بالین برا
بپیچید بر خویشتن بیژنا
به یزدان بنالید ز آهرمنا
چنین گفت کای کردگار ار مرا
رهایی نخواهد بدن ز ایدرا
ز گرگین تو خواهی مگر کین من
بر او بشنوی درد و نفرین من
که او بد مرا بر بدی رهنمون
همی خواند بر من فراوان فسون
منیژه بدو گفت دل شاد دار
همه کار نابوده را باد دار
به مردان ز هر گونه کار آیدا
گهی بزم و گه کارزار آیدا
ز هر خرگهی گل‌رخی خواستند
به دیبای رومی بیاراستند
پری چهرگان رود برداشتند
به شادی همه روز بگذاشتند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو کیخسرو آمد به کین خواستن
جهان ساز نو خواست آراستن
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به revenge و انتقام آمد، خواست تا جهان را به شکلی نو و زیبا بسازد.
ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه
برآمد به خورشید بر تاج شاه
هوش مصنوعی: تخت و تاج شاه از سرزمین توران گم شده و حالا به زیر آفتاب قرار گرفته است.
بپیوست با شاه ایران سپهر
بر آزادگان بر بگسترد مهر
هوش مصنوعی: با پیوستن به شاه ایران، آسمان بر آزادی‌خواهان، محبت و دوستی را گسترش داد.
زمانه چنان شد که بود از نخست
به آب وفا روی خسرو بشست
هوش مصنوعی: زمانه به گونه‌ای تغییر کرده که همانند گذشته، وفاداری آب، چهره خسرو را شستشو نمی‌دهد.
به جویی که یک روز بگذشت آب
نسازد خردمند ازو جای خواب
هوش مصنوعی: خردمند می‌گوید که وقتی جوی آبی از جای خود گذشته و دور شده، نباید بر روی آن به امید آب خوابگاه ساخت. به عبارتی، نباید بر اساس اوضاع و شرایط گذشته، امیدی برای آینده داشت یا به آن متکی بود.
چو بهری ز گیتی برو گشت راست
که کین سیاوش همی باز خواست
هوش مصنوعی: زمانی که آب‌ها از زمین بیرون آمدند و آسمان صاف شد، مسئله‌ای چون خیانت سیاوش به حقیقت برمی‌خیزد و شفاف می‌شود.
به بگماز بنشست یک روز شاد
ز گردان لشکر همی کرد یاد
هوش مصنوعی: روزی خوش و شاد، به یاد سپاهیان، تصمیم گرفت که در کنار بگماز بنشیند و از آنها یاد کند.
به دیبا بیاراسته گاه شاه
نهاده به سر بر کیانی کلاه
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک محل مجلل و زیبا پرداخته شده است که در آن پادشاهی با کلاهی به شکل کیانی بر سر نشسته است. فضای آنجا با پارچه‌ای با کیفیت و فاخر آراسته شده و جلوه‌ای از شکوه و عظمت را به نمایش می‌گذارد.
نشسته به گاه اندرون می به چنگ
دل و گوش داده به آوای چنگ
هوش مصنوعی: نشسته در جایی، باده را با دل و گوش به صدای چنگ می‌نوشد.
به رامش نشسته بزرگان به هم
فریبرز کاوس با گستهم
هوش مصنوعی: در مهمانی بزرگانی که در کنار هم نشسته‌اند، فریبرز کاوس با گستهم در حال خوش‌گذرانی و شادی است.
چو گودرز کشواد و فرهاد و گیو
چو گرگین میلاد و شاپور نیو
هوش مصنوعی: گودرز، کشواد، فرهاد و گیو، شخصیت‌های نام‌آور و قوی هستند، در حالی که گرگین میلاد و شاپور نیو نیز از افراد برجسته و قابل احترام به شمار می‌آیند.
شه نوذر آن طوس لشکرشکن
چو رهام و چون بیژن رزم‌زن
هوش مصنوعی: شه نوذر، فرمانده‌ای بی‌نظیر و شکست‌ناپذیر است که مانند رهام و بیژن، دو جنگجوی بزرگ و شجاع، در میادین نبرد توانمندی‌های فوق‌العاده‌ای از خود نشان می‌دهد.
همه بادهٔ خسروانی به دست
همه پهلوانان خسروپرست
هوش مصنوعی: تمامی شراب‌های شاهانه در دست همه قهرمانان و دل‌باختگان شاه خسرو است.
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون لاله و نسترن
هوش مصنوعی: جام شراب همچون عقیق یمن است و در درون آن گل لاله و نسترن به چشم می‌خورد.
پریچهرگان پیش خسرو به پای
سر زلفشان بر سمن مشک‌سای
هوش مصنوعی: زیبا رویان در پیشگاه پادشاه، سر زلفشان را روی درخت سمن نرم و خوشبو می‌گذارند.
همه بزمگه بوی و رنگ بهار
کمر بسته بر پیش سالاربار
هوش مصنوعی: همه در مراسم بهار، با رنگ‌ها و عطرهای خوش به شوق و شادی آمده‌اند و خود را برای جشن بزرگ آماده کرده‌اند.
ز پرده درآمد یکی پرده دار
به نزدیک سالار شد هوشیار
هوش مصنوعی: یکی از افرادی که پرده را کنار زد، به نزد فرمانده رفت و با هوشیاری و آگاهی خود را معرفی کرد.
که بر در بپایند ارمانیان
سر مرز توران و ایرانیان
هوش مصنوعی: آرمان‌ها و خواسته‌های بزرگ، در مرزهای سرزمین‌های توران و ایران در انتظار مانده‌اند.
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه
هوش مصنوعی: گروهی در جستجوی نزدیک شدن به پادشاه هستند، پس از اینکه از مسیری طولانی آمده‌اند تا از او درخواست کمک کنند.
چو سالار هشیار بشنید رفت
به نزدیک خسرو خرامید تفت
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده هوشیار این خبر را شنید، به سمت پادشاه رفت و با شکوه و وقار پیش رفت.
بگفت آنچ بشنید و فرمان گزید
به پیش اندر آوردشان چون سزید
هوش مصنوعی: او آنچه را که شنید، فرمانی صادر کرد و افراد را به جلو آورد، همان‌طور که شایسته بود.
به کش کرده دست و زمین را به روی
ستردند زاری‌کنان پیش اوی
هوش مصنوعی: دست‌ها را کشیده و زمین را محو کردند، در حالی که با ناله و زاری به سوی او می‌رفتند.
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
هوش مصنوعی: ای شاه پیروزی که جاودان و همیشه زنده‌ای، تو خود زندگی را به ابدیت می‌نگری.
ز شهری به داد آمدستیم دور
که ایران ازین سوی زان سوی تور
هوش مصنوعی: ما از شهری دور به کمک آمده‌ایم، جایی که ایران از این سو و آن سو به تور (یعنی به دشمن یا خطر) می‌افتد.
کجا خان ارمانش خوانند نام
وز ارمانیان نزد خسرو پیام
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته می‌پردازد که کجا می‌توان شخصی را که دارای آرمان و فضیلت است، خان و رئیس نامید و همچنین اینکه این مردمان آرمانی در نزد شاه و حاکم چه پیامی دارند. به نوعی به بررسی جایگاه و وضعیت افرادی می‌پردازد که به اصول و آرمان‌ها پایبندند و در جامعه خود مورد توجه قرار می‌گیرند.
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
به هر کشوری دسترس بر بدان
هوش مصنوعی: ای شاه، آنچه نوشته‌ای تا ابد در هر سرزمینی دسترسی به بدی‌ها را ممکن می‌سازد.
به هر هفت کشور تویی شهریار
ز هر بد تو باشی بهر شهر، یار
هوش مصنوعی: تو در تمام هفت سرزمین، پادشاهی و از هر نیکی، یار و همدم هر شهری هستی.
سر مرز توران در شهر ماست
ازیشان به ما بر چه مایه بلاست
هوش مصنوعی: در مرز توران، مشکلات و بلاها به شهر ما سرایت می‌کند.
سوی شهر ایران یکی بیشه بود
که ما را بدان بیشه اندیشه بود
هوش مصنوعی: در شهر ایران، یک جنگل وجود داشت که ما به آن فکر می‌کردیم.
چه مایه بدو اندرون کشتزار
درخت برآور همه میوه‌دار
هوش مصنوعی: در دل زمین چه نعمتی نهفته است که درختانی سرسبز و میوه‌دار می‌رویند.
چراگاه ما بود و فریاد ما
ایا شاه ایران بده داد ما
هوش مصنوعی: محل چراگاه ماست و صدای ما به شما، ای پادشاه ایران، برسد که از ما حمایت کن.
گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار
هوش مصنوعی: گراز اکنون با تعداد زیادی به ما حمله‌ور شده و تمام جنگل‌ها و مراتع را تحت تصرف خود درآورده است.
به دندان چو پیلان به تن همچو کوه
وزیشان شده شهر ارمان ستوه
هوش مصنوعی: مانند دندان‌های فیل‌ها محکم و قوی، و مانند کوهی استوار و مقاوم، این شهر آرزوها نیز به شدت تحت فشار و دشواری‌ها قرار گرفته است.
هم از چارپایان و هم کشتمند
ازیشان به ما بر چه مایه گزند
هوش مصنوعی: چه نیک است که هم از چهارپایان و هم از کشتمندان، از آنها بر ما گزندی نرسد.
درختان، کشتن نداریم یاد
به دندان به دو نیمه کردند شاد
هوش مصنوعی: درختان افسرده و زرد شده‌اند، یادم نمی‌آید که چه زمانی با وجودشان شاد بودم.
نیاید به دندانشان سنگ سخت
مگرمان به یکباره برگشت بخت
هوش مصنوعی: مشکلات و سختی‌ها نباید به قدری سنگین باشند که نتوانیم آن‌ها را تحمل کنیم؛ زیرا در زندگی ممکن است با یک تغییر ناگهانی، اوضاع به نفع ما تغییر کند.
چو بشنید گفتار فریادخواه
به درد دل اندر بپیچید شاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه صحبت‌های آن کسی را که فریاد می‌زد و از دردش شکایت داشت شنید، به فکر فرو رفت و دلش به درد آمد.
بریشان ببخشود خسرو به درد
به گردان گردنکش آواز کرد
هوش مصنوعی: خسرو به خرمی از درد دل یاری کرد و در برابر گردنکش به آواز بلند سخن گفت.
که ای نامداران و گردان من
که جوید همی نام ازین انجمن
هوش مصنوعی: ای بزرگان و سرآمدان، من از این گروه به دنبال نام و یاد شما هستم.
شود سوی این بیشهٔ خوک خورد
به نام بزرگ و به ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: به سوی این جنگل می‌روم، جایی که خوک‌ها زندگی می‌کنند، با نامی بزرگ و با احساس ننگ و درگیری.
ببرد سران گرازان به تیغ
ندارم ازو گنج گوهر دریغ
هوش مصنوعی: سران گرازان را با تیغ می‌زنند و من از او گنج و گوهری ندارم که دریغ بخورم.
یکی خوان زرین بفرمود شاه
ک بنهاد گنجور در پیشگاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که سفره‌ای زرین بگذارند و گنجور را در مقابل آن قرار دهند.
ز هر گونه گوهر برو ریختند
همه یک بدیگر برآمیختند
هوش مصنوعی: از هر نوع گوهر، همه را در هم ریختند و به یکدیگر آمیختند.
ده اسب گرانمایه زرین لگام
نهاده برو داغ کاوس نام
هوش مصنوعی: ده اسب ارزشمند و طلایی را که زین شده‌اند، به همراه علامت و نشان کاوس روانه کرده‌اند.
به دیبای رومی بیاراستند
بسی ز انجمن نامور خواستند
هوش مصنوعی: آنها با دیبای رومی آراسته شدند و بسیاری از نام‌های معروف را از جمعیت خواستند.
چنین گفت پس شهریار زمین
که ای نامداران با آفرین
هوش مصنوعی: سپس پادشاه زمین چنین گفت: ای بزرگان و نام‌آوران، با ستایش و تحسین!
که جوید به آزرم من رنج خویش
ازان پس کند گنج من گنج خویش
هوش مصنوعی: کسی که به سراغ عذاب و ناراحتی خود می‌رود، بعد از آن به گنج و ثروت واقعی خود دست پیدا می‌کند.
کس از انجمن هیچ پاسخ نداد
مگر بیژن گیو فرخ‌نژاد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از گروه پاسخی نداد جز بیژن گیو، که فرزند نیک‌نژاد است.
نهاد از میان گوان پیش پای
ابر شاه کرد آفرین خدای
هوش مصنوعی: در برابر پرچم بزرگ و با شکوه پادشاه، خداوند افراز و ستایش خود را نشان داد.
که جاوید بادی و پیروز و شاد
سرت سبز باد و دلت پر ز داد
هوش مصنوعی: تو همیشه باد و طراوتی، پیروز و خوشبخت باشی. سرسبز بودن تو و دل شاداب و پر از شور و شجاعت توست.
گرفته به دست اندرون جام می
شب و روز بر یاد کاوس کی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف حالتی می‌پردازد که شخصی در حال نوشیدن شراب است و این عمل را در تمام شبانه‌روز تکرار می‌کند. این رفتار او به یاد کاووس، یکی از شخصیت‌های اسطوره‌ای و پادشاهان ایران، انجام می‌شود. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده شوق و لذت از زندگی و یادآوری شخصیت‌های بزرگ تاریخ است.
که خرم به مینو بود جان تو
به گیتی پراکنده فرمان تو
هوش مصنوعی: جان تو در دنیا پراکنده است و خوشی و سرزندگی تو مانند بهشتی است.
من آیم به فرمان این کار پیش
ز بهر تو دارم تن و جان خویش
هوش مصنوعی: من به دستور تو به این کار می‌آیم و برای تو جان و تن خود را فدا می‌کنم.
چو بیژن چنین گفت گیو از کران
نگه کرد و آن کارش آمد گران
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این حرف را زد، گیو به دور و بر نگاه کرد و متوجه شد که آن کار برایش سخت و دشوار است.
نخست آفرین کرد مر شاه را
به بیژن نمود آنگهی راه را
هوش مصنوعی: ابتدا از آفرینش شاه سخن می‌گوید و پس از آن به داستان بیژن و راهی که در پیش دارد اشاره می‌کند.
بفرزند گفت این جوانی چراست
به نیروی خویش این گمانی چراست
هوش مصنوعی: پدر به فرزندش می‌گوید که این جوان چرا اینطور فکر می‌کند که به توانایی خودش می‌تواند به این اندازه اعتماد کند؟
جوان گرچه دانا بود با گهر
ابی آزمایش نگیرد هنر
هوش مصنوعی: جوان هرچقدر هم که باهوش و دانا باشد، بدون تجربه و آزمایش نمی‌تواند هنر واقعی را به دست آورد.
بد و نیک هر گونه باید کشید
ز هر تلخ و شوری بباید چشید
هوش مصنوعی: هر نوع خوبی و بدی را باید تحمل کرد، و از هر تلخی و شوری باید چشیده شود.
به راهی که هرگز نرفتی مپوی
بر شاه خیره مبر آبروی
هوش مصنوعی: به مسیری که هرگز قدم نگذاشتی، نرو و بر پادشاهی که در خیره‌سری است، آبرو و اعتبار خود را نبر.
ز گفت پدر پس برآشفت سخت
جوان بود و هشیار و پیروز بخت
هوش مصنوعی: پسر از سخن پدر به شدت خشمگین شد؛ او جوان و باهوش و خوش‌شانس بود.
چنین گفت کای شاه پیروزگر
تو بر من به سستی گمانی مبر
هوش مصنوعی: چنین گفت که ای شاه پیروزمند، نسبت به من هیچگونه تردیدی به خود راه نده.
تو این گفته‌ها از من اندر پذیر
جوانم ولیکن به اندیشه پیر
هوش مصنوعی: این جملات را از من بپذیر، ای جوان، اما بدان که در پس این گفته‌ها تجربه‌های یک فرد بزرگ‌تر نهفته است.
منم بیژن گیو لشکرشکن
سر خوک را بگسلانم ز تن
هوش مصنوعی: من بیژن گیو هستم، کسی که می‌توانم سر خوک را از تنش جدا کنم و در میدان جنگ پیروز شوم.
چو بیژن چنین گفت شد شاه شاد
برو آفرین کرد و فرمانش داد
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این را گفت، شاه خوشحال شد و از او تقدیر کرد و او را مورد فرمان قرار داد.
بدو گفت خسرو که ای پر هنر
همیشه به پیش بدیها سپر
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای هنرمند و با talento، همیشه به عنوان سپری در برابر بدی‌ها عمل کن و از خود محافظت کن.
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسد سبکسر بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را مانند تو نمی‌توان یافت که از دشمن بترسد؛ اگر کسی چنین باشد، نشان‌دهنده‌ی ناپختگی اوست.
به گرگین میلاد گفت آنگهی
که بیژن به توران نداند رهی
هوش مصنوعی: گرگین به میلاد گفت: زمانی خواهد رسید که بیژن راهی به سوی سرزمین توران نخواهد داشت.
تو با او برو تا سر آب بند
همیش راهبر باش و هم یارمند
هوش مصنوعی: به او بپیوند و در کنار او باش، در هر قدمی که برمی‌دارید، همیار و راهنمای یکدیگر باشید.
از آنجا بسیچید بیژن به راه
کمر بست و بنهاد بر سر کلاه
هوش مصنوعی: بیژن به سمت هدفش رفت و کمرش را محکم بست و کلاهش را بر سر گذاشت.
بیاورد گرگین میلاد را
هم آواز ره را و فریاد را
هوش مصنوعی: گرگین، میلاد را به همراه خود بیاورد و هم‌صدا با او در مسیر و فریادش همراهی کند.
برفت از در شاه با یوز و باز
به نخچیر کردن براه دراز
هوش مصنوعی: شاه به همراه یوز و باز از در کاخ خارج شد تا به شکار برود و در راهی طولانی روانه شد.
همی رفت چون پیل کفک افگنان
سر گور و آهو ز تن برکنان
هوش مصنوعی: او همچون فیل بزرگ و قوی به سمت گور می‌رود و گوشت آهو را از بدنش جدا می‌کند.
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده بر و دل پر از داغ و گرم
هوش مصنوعی: در دشت، صدای غرش یوزها شنیده می‌شود و همه جا را تحت تأثیر قرار داده است. دل‌ها پر از درد و رنج است و احساسات شدید و آتشینی را تجربه می‌کنند.
همه گردن گور زخم کمند
چه بیژن چه طهمورث دیوبند
هوش مصنوعی: همه افراد، چه بیژن و چه طهمورث، در معرض آسیب و زخم‌های ناشی از طعمه شدن و گرفتار شدن در دام هستند.
تذروان به چنگال باز اندرون
چکان از هوا بر سمن برگ خون
هوش مصنوعی: پرندگان با چنگال‌های باز خود در هوا پرواز می‌کنند و بر روی گل‌های سمن قطرات خون می‌ریزند.
بدین سان همی راه بگذاشتند
همه دشت را باغ پنداشتند
هوش مصنوعی: به این ترتیب، آن‌ها مسیر را تغییر دادند و تمام دشت را به شکل یک باغ تصور کردند.
چو بیژن به بیشه برافگند چشم
بجوشید خونش به تن پر ز خشم
هوش مصنوعی: هنگامی که بیژن به جنگل رسید و نگاهی به اطرافش انداخت، از شدت خشمش خون در بدنش به جوش آمد.
گرازان گرازان نه آگاه ازین
که بیژن نهادست بر بور زین
هوش مصنوعی: گرازان و زشت‌رفتاران نمی‌دانند که بیژن در این میدان چه کرده و چه بر سر آن‌ها آورده است.
به گرگین میلاد گفت اندرآی
وگرنه ز یکسو بپرداز جای
هوش مصنوعی: به گرگین میلاد گفت: اگر وارد نشوی، از یک طرف باید جا را ترک کنی.
برو تا به نزدیک آن آبگیر
چو من با گراز اندر آیم به تیر
هوش مصنوعی: برو به سمت آن برکه، زیرا من با تیر به شکار گراز می‌روم.
بدانگه که از بیشه خیزد خروش
تو بردار گرز و به جای آر هوش
هوش مصنوعی: زمانی که از جنگل صدایی بلند شود، خود را آماده کن و با در دست داشتن گرزی (سلاحی) با هوشیاری و دقت برخورد کن.
به بیژن چنین گفت گرگین گو
که پیمان نه این بود با شاه نو
هوش مصنوعی: گرگین به بیژن گفت که اینجا مسأله‌ای پیش آمده است که طبق وعده‌ای که داده شده نبود. این وضعیت با آنچه که با شاه نو توافق شده بود، همخوانی ندارد.
تو برداشتی گوهر و سیم و زر
تو بستی مرین رزمگه را کمر
هوش مصنوعی: تو از گوهرها و جواهرات ارزشمند استفاده کردی و مبارزات را با قدرت و اراده محکم ادامه دادی.
چو بیژن شنید این سخن خیره شد
همه چشمش از روی او تیره شد
هوش مصنوعی: هنگامی که بیژن این سخن را شنید، به شدت شگفت‌زده و گیج شد و تمام چشمانش از دیدن او تار گردید.
به بیشه درآمد به کردار شیر
کمان را بزه کرد مرد دلیر
هوش مصنوعی: مرد دلیر به جنگل آمد و مانند شیر قوی و جسور بود و کارهایی را انجام داد که نشان می‌دهد شجاعت و قدرت او بسیار زیاد است.
چو ابر بهاران بغرید سخت
فرو ریخت پیکان چو برگ درخت
هوش مصنوعی: مانند ابرهای بهاری که به شدت رعد و برق می‌زنند و بارش سنگینی دارند، تیرهای سختی مانند برگ‌های درختان بر زمین فرو می‌افتند.
برفت از پس خوک چون پیل مست
یکی خنجر آب داده به دست
هوش مصنوعی: پس از خوکی که مانند فیل مست است، یک نفر با یک خنجر که آبی به آن داده شده، رفت.
همه جنگ را پیش او تاختند
زمین را به دندان برانداختند
هوش مصنوعی: همه در برابر او به نبرد پرداختند و زمین را به شدت زیر پا گذاشتند.
ز دندان همی آتش افروختند
تو گفتی که گیتی همی سوختند
هوش مصنوعی: آتش از دندان‌ها شعله‌ور بود و تو گویی که تمامی دنیا در حال سوختن است.
گرازی بیامد چو آهرمنا
زره را بدرید بر بیژنا
هوش مصنوعی: گرازی به مانند یک شیر وحشی به آرامی نزدیک شد و زره را پاره کرد و بر زمین افکند.
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت
هوش مصنوعی: مثل این است که سوهان آهنی بر روی سنگ سخت کار می‌کند و دندان‌های خود را بر روی درخت می‌ساید. این تعبیر نشان می‌دهد که با تلاش و صبر، حتی در شرایط سخت نیز می‌توان موفق شد و به هدف رسید.
برانگیختند آتش کارزار
برآمد یکی دود زان مرغزار
هوش مصنوعی: داغ جنگی به پا شد و از آن منطقه دود بلندی برآمد.
بزد خنجری بر میان بیژنش
بدو نیمه شد پیل پیکر تنش
هوش مصنوعی: خنجری بر میانه‌ی بدن او زد و وجودش به دو نیم تقسیم شد و مانند استخوانی بزرگ و تنومند به نظر می‌رسید.
چو روبه شدند آن ددان دلیر
تن از تیغ پر خون دل از جنگ سیر
هوش مصنوعی: وقتی که آن بی‌رحمانه تحت فشار قرار گرفتند و از زور و قدرت خسته شدند، به آسیب‌های جسمی و خون‌ریزی دچار شدند و از جنگ و جدال خسته هستند.
سرانشان به خنجر ببرید پست
به فتراک شبرنگ سرکش ببست
هوش مصنوعی: سران دشمنان را با خنجر به قتل رساندند و اسب‌های شبرنگ را مهار کردند.
که دندانها نزد شاه آورد
تن بی‌سرانشان به راه آورد
هوش مصنوعی: دندان‌ها را نزد شاه آوردند و بدن بی‌سران را به مسیر راه هدایت کردند.
به گردان ایران نماید هنر
ز پیلان جنگی جدا کرده سر
هوش مصنوعی: در میان ایران، هنر به نمایش گذاشته می‌شود، همان‌طور که سرهای فیل‌های جنگی را از بدن آنها جدا کرده‌اند.
به گردون برافگند هر یک چو کوه
بشد گاومیش از کشیدن ستوه
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند کوهی بر آسمان افراشته شد و گاومیش از بار سنگین خسته و ناتوان گردید.
بداندیش گرگین شوریده رفت
ز یک سوی بیشه درآمد چو تفت
هوش مصنوعی: یک گرگ بداندیش و دیوانه از یک سو به جنگل رفت و مانند آتش سوزان درآمد.
همه بیشه آمد به چشمش کبود
برو آفرین کرد و شادی نمود
هوش مصنوعی: همه جنگل به چشم او به رنگ آبی درآمد و او با دیدن آن شگفت‌زده شد و شادی کرد.
به دلش اندر آمد ازان کار درد
ز بدنامی خویش ترسید مرد
هوش مصنوعی: او از کارش دچار درد و ناراحتی شد و از بدنامی که ممکن بود برایش به دنبال داشته باشد، ترسید.
دلش را بپیچید آهرمنا
بد انداختن کرد با بیژنا
هوش مصنوعی: دل او را به هم ریختند و آهرمنا با بیژنا به بدی رفتار کرد.
سگالش چنین بد نوشته چنین
نکرد ایچ یاد از جهان آفرین
هوش مصنوعی: سگ به این صورت بدبخت و معمولی آفریده نشده، به هیچ وجه فراموش نکن که خالق جهانی وجود دارد.
کسی کو به ره بر کند ژرف چاه
سزد گر نهد در بن چاه گاه
هوش مصنوعی: اگر کسی با دقت و توجه به عمق یک چاه بیفتد، جایز است که گاهی در انتهای چاه قرار بگیرد.
ز بهر فزونی وز بهر نام
به راه جوان بر بگسترد دام
هوش مصنوعی: برای افزایش ثروت و مشهور شدن، دام‌های خود را در مسیر جوانان پهن کرده است.
نگر تا چه بد ساخت آن بی‌وفا
مر او را چه پیش آورید از جفا
هوش مصنوعی: مراقب باش که آن بی‌وفا با تو چه بدی کرده است، و تو چه سختی‌هایی را به خاطر او تجربه کرده‌ای.
بدو آن زمان مهربانی نمود
به خوبی مر او را فراوان ستود
هوش مصنوعی: در آن زمان با محبت رفتار کرد و به‌خاطر خوبی‌های او بسیار ستایشش کرد.
چو از جنگ و کشتن بپرداختند
نشستنگه رود و می ساختند
هوش مصنوعی: وقتی از درگیری و قتل و کشتار فارغ شدند، دیگر به آرامش رسیدند و به کنار رودخانه نشسته و خوشگذرانی کردند.
نبد بیژن آگه ز کردار اوی
همی راست پنداشت گفتار اوی
هوش مصنوعی: بیژن از رفتار او بی‌خبر بود و به همین خاطر به سخنان او اعتماد کرد.
چو خوردند زان سرخ می اندکی
به گرگین نگه کرد بیژن یکی
هوش مصنوعی: بیژن نگاهی به گرگین انداخت و کمی از آن شراب سرخ نوشید.
بدو گفت چون دیدی این جنگ من
بدین گونه با خوک آهنگ من
هوش مصنوعی: او به او گفت: وقتی دیدی که این مبارزه من با خوک به این شکل است، چه باید بکنی؟
چنین داد پاسخ که ای شیرخوی
به گیتی ندیدم چو تو جنگجوی
هوش مصنوعی: او به این شکل پاسخ داد که ای جنگجوی شجاع، در جهان کسی را مانند تو در نبرد ندیده‌ام.
به ایران و توران ترا یار نیست
چنین کار پیش تو دشوار نیست
هوش مصنوعی: دوست و یاری برای تو در ایران و توران وجود ندارد، بنابراین این کار برای تو دشوار نیست.
دل بیژن از گفت او شاد شد
به سان یکی سرو آزاد شد
هوش مصنوعی: دل بیژن از صحبت‌های او خوشحال شد و مانند یک سرو بلند و آزاده سرشار از خوشحالی شد.
به بیژن چنین گفت پس پهلوان
که ای نامور گرد روشن‌روان
هوش مصنوعی: پهلوان به بیژن گفت: ای معروف و مشهور، تو مثل چراغی که روشنی می‌بخشد، درخشان و نیک‌رو هستی.
برآمد ترا این چنین کار چند
به نیروی یزدان و بخت بلند
هوش مصنوعی: آیا این کارها را به یاری خداوند و شانس خوب خود به انجام رساندی؟
کنون گفتنی ها بگویم ترا
که من چندگه بوده‌ام ایدرا
هوش مصنوعی: حال می‌خواهم با تو سخن بگویم و بگویم که من چند بار به اینجا آمده‌ام.
چه با رستم و گیو و با گژدهم
چه با طوس نوذر چه با گستهم
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که با هر شخصی از قهرمانان و پهلوانان بزرگ، مانند رستم، گیو، گژدهم، طوس و نوذر، ارتباط و دوستی داشته باشیم. به عبارت دیگر، اهمیت و ارزش این روابط و دوستی‌ها را نشان می‌دهد.
چه مایه هنرها برین پهن دشت
که کردیم و گردون بران بر گذشت
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع، به چه اندازه هنرها و زیبایی‌هایی خلق کرده‌ایم، در حالی که زمان و آسمان هم بر ما می‌گذرد.
کجا نام ما زان برآمد بلند
به نزدیک خسرو شدیم ارجمند
هوش مصنوعی: کجا نام ما به اوج و بلندی رسید و به عنوان افرادی ارزشمند نزد شاه مطرح شدیم؟
یکی جشنگاهست ز ایدر نه دور
به دو روزه راه اندر آید بتور
هوش مصنوعی: جشن بزرگی در اینجا برپا است که خیلی دور نیست و با کمی راهپیمایی می‌توان به آن رسید.
یکی دشت بینی همه سبز و زرد
کزو شاد گردد دل رادمرد
هوش مصنوعی: در یک دشت، رنگ‌های سبز و زرد را می‌بینی که باعث شادی دل افراد نیکوکار می‌شود.
همه بیشه و باغ و آب روان
یکی جایگه از در پهلوان
هوش مصنوعی: تمامی جنگل‌ها، باغ‌ها و آب‌های روان، در این مکان واحد به عنوان محلی برای پهلوانان شناخته می‌شود.
زمین پرنیان و هوا مشکبوی
گلابست گویی مگر آب جوی
هوش مصنوعی: زمین پر از فرش نرم و لطیف است و هوا بوی خوش گل و مشک را می‌دهد، همچنان که گویی آب جوی خوشبو و زلال است.
ز عنبرش خاک و ز یاقوت سنگ
هوا مشکبوی و زمین رنگ رنگ
هوش مصنوعی: از عطر خوش عنبر و زیبایی یاقوت، هوا بوی مشک می‌دهد و زمین رنگارنگ و زیباست.
خم‌آورده از بار شاخ سمن
صنم گشته پالیز و گلبن شمن
هوش مصنوعی: به خاطر سنگینی و فشار بار، شاخه درخت سمن خم شده و به همین خاطر باغ و بستان به شکل زیبا و سرسبز درآمده است.
خرامان به گرد گل اندر تذرو
خروشیدن بلبل از شاخ سرو
هوش مصنوعی: در باغ، گلی وجود دارد و بلبل از روی درخت سرو آواز می‌خواند.
ازین پس کنون تا نه بس روزگار
شود چون بهشت آن همه مرغزار
هوش مصنوعی: از این به بعد تا وقتی که دنیا به شکل بهشتی و زیبا دربیاید، مانند یک دشت سرسبز و خوشبو خواهد بود.
پری چهره بینی همه دشت و کوه
ز هر سو نشسته به شادی گروه
هوش مصنوعی: در هر طرف دشت و کوه، گروهی از کسانی که چهره‌ای زیبا و دلنواز دارند، به شادی و نشاط نشسته‌اند.
منیژه کجا دخت افراسیاب
درفشان کند باغ چون آفتاب
هوش مصنوعی: منیژه، دختر افراسیاب، کجا می‌تواند مانند آفتاب بر باغ درخشش و نورافشانی کند؟
همه دخت توران پوشیده‌روی
همه سرو بالا همه مشک موی
هوش مصنوعی: تمام دختران سرزمین توران با زیبایی پوشیده‌اند، همچون سروهایی بلند و باوقار و موی‌هایشان مانند مشک خوشبوست.
همه رخ پر از گل همه چشم خواب
همه لب پر از می به بوی گلاب
هوش مصنوعی: تمام چهره‌ها شاداب و گلگون‌اند، همه چشم‌ها خواب‌آلود و ساکت به نظر می‌رسند، و همه لب‌ها پر از نوشیدنی خوش‌عطر است که بوی گلاب را می‌دهد.
اگر ما به نزدیک آن جشنگاه
شویم و بتازیم یک روزه راه
هوش مصنوعی: اگر به آن جشن و خوشی نزدیک شویم و با شتاب برویم، می‌توانیم در یک روز به آنجا برسیم.
بگیریم ازیشان پری چهره چند
بنزدیک خسرو شویم ارجمند
هوش مصنوعی: اگر از آن‌ها چند نفر زیبا صورت را بگیریم، به نزد خسرو خواهیم رفت و ارزشمند خواهیم شد.
چو گرگین چنین گفت بیژن جوان
بجوشیدش آن گوهر پهلوان
هوش مصنوعی: وقتی بیژن جوان، که مانند گرگ بوده، این حرف را شنید، به شدت هیجان‌زده شد و آن گوهر برجسته در وجودش بیدار شد.
گهی نام جست اندران گاه کام
جوان بد جوانوار برداشت گام
هوش مصنوعی: گاهی نام و نشانی از جوانان می‌طلبد و گاهی هم جوانان به کام و لذت‌های دنیوی خود می‌پردازند. جوانی که با گام‌هایش به سوی زندگی پیش می‌رود، در پی آرزوها و خواسته‌هایش است.
برفتند هر دو به راه دراز
یکی آز پیشه دگر کینه‌ساز
هوش مصنوعی: آنها هر دو به سفر طولانی رفتند، یکی از آنها کارش آزمایش و امتحان است و دیگری برپایی دگرگونی‌های ناپسند و کینه‌ورزی.
میان دو بیشه به یک روزه راه
فرود آمد آن گرد لشکر پناه
هوش مصنوعی: در روزی، سپاهی که در میانسرا بود، به سرعت و به راحتی به سمت پناهگاه خود نزول کرد.
بدان مرغزاران ارمان دو روز
همی شاد بودند با باز و یوز
هوش مصنوعی: در کنار مرغزارهای زیبا، آرزو دو روز خوشحال بودند، در کنار باز و یوز.
چو دانست گرگین که آمد عروس
همه دشت ازو شد چو چشم خروس
هوش مصنوعی: زمانی که گرگین متوجه شد عروس در راه است، تمام دشت مانند چشمان خروس بیدار و alert شد.
به بیژن پس آن داستان برگشاد
وزان جشن و رامش بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: بعد از آن که داستان بیژن روشن شد، او به یاد جشن و شادمانی‌های زیادی افتاد.
به گرگین چنین گفت پس بیژنا
که من پیشتر سازم این رفتنا
هوش مصنوعی: بیژنا به گرگین گفت که من پیش از این، این سفر یا حرکت را آغاز می‌کنم.
شوم بزمگه را ببینم ز دور
که ترکان همی چون بسیچند سور
هوش مصنوعی: من از دور بزم را می‌بینم که ترکان مانند جشنی بزرگ در آن حضور دارند و شادمانی می‌کنند.
وز آن جایگه پس بتابم عنان
به گردن برآرم ز دوده سنان
هوش مصنوعی: از آن مکان، پس سر را به سمتی برگردانم و افسار را به گردن برآورم، از ریشه سنان.
زنیم آنگهی رای هشیارتر
شود دل ز دیدار بیدارتر
هوش مصنوعی: وقتی ما دست به اقدام می‌زنیم، در آن moment، ذهن ما هوشیارتر و دل ما از دیدن و تجربه احساسات بیدارتر می‌شود.
به گنجور گفت آن کلاه بزر
که در بزمگه بر نهادم به سر
هوش مصنوعی: به گنجور گفت آن کلاه بزرگ که بر سرش در محفل گذاشته بود.
که روشن شدی زو همه بزمگاه
بیاور که ما را کنونست گاه
هوش مصنوعی: تو که در روشنی و شادابی، به محفل ما بیا و ما را در این لحظه که فرصت داریم، همراهی کن.
همان طوق کیخسرو و گوشوار
همان یارهٔ گیو گوهرنگار
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از زیبایی و زینتی اشاره دارد که مربوط به شخصیت‌های شاهنامه می‌شود. در آن، زیورآلاتی چون گردنبند و گوشواره‌ای دیده می‌شود که نشان‌دهندهٔ مقام و شخصیت افراد است. طوق کیخسرو و گوشوارهٔ یارهٔ گیو، همگی نمادهایی از زیبایی و ارزش در داستان‌های اساطیری ایران هستند و به گوشه‌ای از فرهنگ و هنر آن زمان اشاره می‌کنند.
بپوشید رخشنده رومی قبای
ز تاج اندر آویخت پر همای
هوش مصنوعی: بپوشید رخشنده رومی قبای ز تاج اندر آویخت پر همای این بیت به توصیف زیبایی و شکوه ظاهری یک فرد رومی اشاره دارد. به نظر می‌رسد که شخصی با لباس زیبای خود و با زینت‌هایی چون تاج و پر همای، جلوه‌ای درخشان و برجسته دارد. این تصویر نشان‌دهنده بزرگی و جلال آن فرد است.
نهادند بر پشت شبرنگ زین
کمر خواست با پهلوانی نگین
هوش مصنوعی: بر شبرنگ، زین را قرار دادند و خواسته‌اند که با قهرمانی، نگین را بر کمر بزنند.
بیامد بنزدیک آن بیشه شد
دل کامجویش پر اندیشه شد
هوش مصنوعی: به نزدیکی جنگل آمد و دل او که در پی رضایت و خوشحالی بود، مملو از فکر و خیال شد.
به زیر یکی سر وبن شد بلند
که تا ز آفتابش نباشد گزند
هوش مصنوعی: به زیر یک سر بزرگ، یک بنایی ساخته شد تا از آسیب‌های آفتاب در امان بماند.
به نزدیک آن خیمهٔ خوب چهر
بیامد بدلش اندر افروخت مهر
هوش مصنوعی: به نزدیک آن خیمهٔ زیبا شخصی آمد که عشق و محبت او را در دل دیگری مشتعل کرده بود.
همه دشت ز آوای رود و سرود
روان را همی داد گفتی درود
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از صدای رود و آهنگ جاری است، گویی که همه جا در حال سلام دادن به یکدیگر است.
منیژه چو از خیمه کردش نگاه
بدید آن سهی قد لشکر پناه
هوش مصنوعی: منیژه وقتی از خیمه خارج شد و به اطراف نگاه کرد، آن قهرمان بلند قد که پناه لشکر بود را دید.
به رخسارگان چون سهیل یمن
بنفشه گرفته دو برگ سمن
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ستاره سهیل است و بر روی آن گل‌های بنفشه و دو برگ سمن زینت بخشیده شده است.
کلاه تهم پهلوان بر سرش
درفشان ز دیبای رومی برش
هوش مصنوعی: کلاهی که بر سر تهمتن، پهلوان بزرگ، می‌درخشد، از پارچه نرم و زیبای رومی ساخته شده است.
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش دگر شد به خوی
هوش مصنوعی: در دل دختر پرده‌ای از حجاب وجود دارد که محبت او به یکباره تغییر شکل می‌گیرد و به سمت عاطفه‌ و گرمی جدیدی می‌گراید.
فرستاد مر دایه را چون نوند
که رو زیر آن شاخ سرو بلند
هوش مصنوعی: او مانند یک دایه را به نزد خود فرستاد تا زیر سایه آن درخت بلند و زیبا برود.
نگه کن که آن ماه دیدار کیست
سیاوش مگر زنده شد گر پریست
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که آن ماه زیبا که در دیدار است، آیا سیاوش زنده شده یا این که فقط یک پری است؟
به پرسش که چون آمدی ایدرا
نیایی بدین بزمگاه اندرا
هوش مصنوعی: وقتی از تو می‌پرسند چرا به این مهمانی نیامدی، باید بگویی که وقتی در اینجا نیستی، نمی‌توانی از این جشن و شادی بهره‌ای ببری.
پریزاده‌ای گر سیاوشیا
که دلها به مهرت همی جوشیا
هوش مصنوعی: اگر تو از نسل سیاوش باشی، قلب‌ها برای عشق تو همواره تپش دارند.
وگر خاست اندر جهان رستخیز
که بفروختی آتش مهر تیز
هوش مصنوعی: اگر در دنیا روز قیامت برپا شود، چه کسی می‌تواند حرارت و شدت عشق را بفروشد؟
که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار
هوش مصنوعی: من سال‌هاست که در این دشت گل و گیاه زندگی می‌کنم و هر سال در بهار مراسم جشن و شادی برپا می‌کنم.
بدین بزمگه بر ندیدیم کس
ترا دیدم ای سرو آزاده بس
هوش مصنوعی: در این محفل هیچ‌کس را ندیدم، اما تو را دیدم، ای سرو آزاد و دلربا.
چو دایه بر بیژن آمد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی دایه بر بیژن وارد شد، به او سلام کرد و دعا کرد و از او ستایش نمود.
پیام منیژه به بیژن بگفت
همه روی بیژن چو گل بر شکفت
هوش مصنوعی: منیژه به بیژن گفت که تمام زیبایی‌اش مانند گل در بهار است و درخشش دارد.
چنین پاسخ آورد بیژن بدوی
که من ای فرستادهٔ خوب روی
هوش مصنوعی: بیژن در پاسخ به فرستاده‌ای که صورت زیبا و خوبی دارد، چنین گفت.
سیاوش نیم نز پری زادگان
از ایرانم از تخم آزادگان
هوش مصنوعی: من از نژاد آزادگان و از نسل پری زادگان سیاوش هستم و ریشه‌ام به ایران برمی‌گردد.
منم بیژن گیو ز ایران به جنگ
به زخم گراز آمدم بی‌درنگ
هوش مصنوعی: من بیژن گیو از ایران به میدان نبرد آمده‌ام و به سرعت به جنگ با خوکی آسیب‌زننده رفتم.
سرانشان بریدم فگندم براه
که دندانهاشان برم نزد شاه
هوش مصنوعی: من سرهای آن‌ها را بریدم و به راه افتادم تا که دندان‌هایشان به نزد پادشاه نرسد.
چو زین جشنگاه آگهی یافتم
سوی گیو گودرز نشتافتم
هوش مصنوعی: وقتی از این جشن و سرور باخبر شدم، به سمت گیو و گودرز شتافتم.
بدین رزمگاه آمدستم فراز
بپیموده بسیار راه دراز
هوش مصنوعی: به این میدان جنگ آمدم و راه طولانی و دشواری را طی کرده‌ام.
مگر چهرهٔ دخت افراسیاب
نماید مرا بخت فرخ بخواب
هوش مصنوعی: آیا ممکن است بخت خوشبختی، همچون چهرهٔ زیبای دختر افراسیاب، به من روی آورد و به خواب برود؟
همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانهٔ چین پر از خواسته
هوش مصنوعی: این دشت را می‌بینم که به زیبایی تزئین شده است، انگار مانند معبدی در چین پر از آرزوها و خواسته‌هاست.
اگر نیک رایی کنی تاج زر
ترا بخشم و گوشوار و کمر
هوش مصنوعی: اگر به خوبی رفتار کنی، من به تو پاداش‌های ارزشمندی مانند تاج طلا، گوشواره و کمربند می‌دهم.
مرا سوی آن خوب چهر آوری
دلش با دل من به مهر آوری
هوش مصنوعی: من را به سوی آن چهره‌ی زیبا ببر، دل او را با دل من پیوند بده و محبت را در میان ما برقرار کن.
چو بیژن چنین گفت شد دایه باز
بگوش منیژه سرایید راز
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این حرف را زد، دایه به گوش منیژه داستانی را گفت.
که رویش چنینست بالا چنین
چنین آفریدش جهان آفرین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شکوه چهره‌ای اشاره دارد که به‌گونه‌ای خاص و فوق‌العاده خلق شده است، به‌طوری که خالق جهان (خدا) به این زیبایی و صفات خاص توجه کرده و آن را به این شکل آفریده است.
چو بشنید از دایه او این سخن
بفرمود رفتن سوی سرو بن
هوش مصنوعی: وقتی دایه این سخن را از او شنید، دستور داد به سمت سرو برود.
فرستاد پاسخ هم اندر زمان
کت آمد بدست آنچ بردی گمان
هوش مصنوعی: پیامی که فرستاده بودی، به زودی رسید و پاسخ آنچه را که نگرانش بودی، به دستت آمد.
گر آیی خرامان به نزدیک من
بیفروزی این جان تاریک من
هوش مصنوعی: اگر با ناز و زیبایی به سمت من بیایی، جان غمگین و تاریک من را روشن خواهی کرد.
نماند آنگهی جایگاه سخن
خرامید زان سایهٔ سروبن
هوش مصنوعی: سخن نمی‌تواند در آن موقعیت بماند، زیرا از سایهٔ درخت سروبن حرکت کرده است.
سوی خیمهٔ دخت آزاده خوی
پیاده همی گام زد با آرزوی
هوش مصنوعی: او با آرزویی به سمت خیمه دختر آزاده، به آرامی و بدون سوار شدن حرکت می‌کند.
به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین کمر کرده بند
هوش مصنوعی: وقتی که همانند سرو بلند، با زیبایی و وقاری وارد شد و کمرش را با زنجیری طلایی بسته بود.
منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر
هوش مصنوعی: منیژه آمد و او را در آغوش گرفت و از میان او، کمربند کیانی را گشود.
بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز؟
هوش مصنوعی: از او سوال کردند که این مسیر طولانی و دشواری که در آن هستیم، به چه دلیلی است و چه کسی با تو به مقابله و جنگ آمده است؟
چرا این چنین روی و بالا و برز
برنجانی ای خوب چهره به گرز
هوش مصنوعی: چرا اینطور از روی و چهره‌ات ناراحت هستی، ای زیبا رویی که مانند گرز قوی هستی؟
بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب
هوش مصنوعی: پاهای او را با عطر و گلاب شستند و بعد از آن به خوردن و میهمانی پرداختند.
نهادند خوان و خورش گونه گون
همی ساختند از گمانی فزون
هوش مصنوعی: آن‌ها سفره‌ای گستردند و خوراکی‌های مختلفی ترتیب دادند، و این امر ناشی از افکار و گمان‌های زیاد آن‌ها بود.
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند
هوش مصنوعی: در کنار رودخانه نشسته بودند و از مواد و امکانات موجود استفاده کرده، برای خود خیمه‌ای بنا کردند.
پرستندگان ایستاده به پای
ابا بربط و چنگ و رامش سرای
هوش مصنوعی: پرستندگانی در حال ایستادن هستند که به موزیک و سازهای مختلف مانند بربط و چنگ و آوازخوانی مشغولند.
به دیبا زمین کرده طاووس رنگ
ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: یک طاووس با رنگ‌های زیبا و مجلل بر روی زمین نشسته است، مانند پشت پلنگ که با پارچه‌ای گران‌قیمت پوشیده شده است.
چه از مشک و عنبر چه یاقوت و زر
سراپرده آراسته سربه‌سر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و زینت پردازی اشاره دارد. گوینده به بیان این نکته می‌پردازد که چه از مواد باارزش مانند مشک و عطر، چه از سنگ‌های قیمتی مانند یاقوت و طلا، همه چیز به طرز شگفت‌انگیزی تزئین شده و زیبایی خاصی را به فضا بخشیده است.
می سال‌خورده به جام بلور
برآورده با بیژن گیو زور
هوش مصنوعی: در میان این بزم، شراب کهنه در پیاله بلوری سرو می‌شود و در کنار بیژن و گیو، جوانمردان و دلاوران، سرودهای دلکش خوانده می‌شود.
سه روز و سه شب شاد بوده به هم
گرفته بر او خواب مستی ستم
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب در کنار یکدیگر خوش بوده‌اند و در حالتی از مستی خوابشان برده است.
چو هنگام رفتن فراز آمدش
به دیدار بیژن نیاز آمدش
هوش مصنوعی: زمانی که وقت جدایی فرا می‌رسد، احساس نیاز به دیدن بیژن در دلش متبلور می‌شود.
بفرمود تا داروی هوش‌بر
پرستنده آمیخت با نوش‌بر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دارویی که باعث فراموشی می‌شود را با نوشیدنی خوشمزه ترکیب کنند.
بدادند مر بیژن گیو را
مر آن نیک دل نامور نیو را
هوش مصنوعی: با مهربانی به بیژن و گیو کمک کردند و نام نیک نیو را به آنها دادند.
منیژه چو بیژن دژم روی ماند
پرستندگان را بر خویش خواند
هوش مصنوعی: منیژه با چهره‌ای غمگین و در حالتی اندوهناک، توجه پرستندگانش را به خود جلب کرد و آنها را به سوی خود فراخواند.
عماری بسیچید رفتن به راه
مر آن خفته را اندر آن جایگاه
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم برای رفتن به راهی آماده شدند، در حالی که آن فرد خوابیده در آن مکان است.
ز یک سو نشستنگه کام را
دگر ساخته جای آرام را
هوش مصنوعی: از یک سمت به دنبال نشستن و آرامش هستی، و از سمتی دیگر، دلت را به دنبال لذت و خوشی می‌کشی.
بگسترد کافور بر جای خواب
همی ریخت بر چوب صندل گلاب
هوش مصنوعی: بگسترد کافور بر جایی که می‌خوابید و بر چوب صندل عطر خوش گلاب می‌پاشید.
چو آمد به نزدیک شهر اندرا
بپوشید بر خفته بر چادرا
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر اندرا رسید، بر کسانی که خواب بودند، چادر پوشاند.
نهفته به کاخ اندر آمد به شب
به بیگانگان هیچ نگشاد لب
هوش مصنوعی: او در شب به کاخی وارد شد و در حضور بیگانگان، هیچ حرفی نزد.
چو بیدار شد بیژن و هوش یافت
نگار سمن‌بر در آغوش یافت
هوش مصنوعی: بیژن وقتی بیدار شد و به خود آمد، متوجه شد که یار زیبایش را در آغوش دارد.
به ایوان افراسیاب اندرا
ابا ماه‌رخ سر به بالین برا
هوش مصنوعی: به پناهگاه افراسیاب، با چهره ماه‌گون، سر بر بالین گذاشته است.
بپیچید بر خویشتن بیژنا
به یزدان بنالید ز آهرمنا
هوش مصنوعی: به خودتان بیندیشید و به خداوند شکایت کنید از مشکلات و سختی‌هایی که دارید.
چنین گفت کای کردگار ار مرا
رهایی نخواهد بدن ز ایدرا
هوش مصنوعی: ای خالق بزرگ، اگر مرا از این گرفتاری نجات ندهی، بدنم از این دنیا رها نخواهد شد.
ز گرگین تو خواهی مگر کین من
بر او بشنوی درد و نفرین من
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از گرگین بپرسی، باید بدانی که من از درد و نفرین که بر او فرستاده‌ام، شکایت دارم.
که او بد مرا بر بدی رهنمون
همی خواند بر من فراوان فسون
هوش مصنوعی: او به من می‌گوید که بدی‌های من را با بدی خودم راهنمایی می‌کند و مدام فریب‌های زیادی به من می‌دهد.
منیژه بدو گفت دل شاد دار
همه کار نابوده را باد دار
هوش مصنوعی: منیژه به او گفت: دل شاد داشته باش و نگران نباش، زیرا همه کارهای بی‌فایده را به باد می‌دهد.
به مردان ز هر گونه کار آیدا
گهی بزم و گه کارزار آیدا
هوش مصنوعی: مردان در هر زمینه‌ای توانمندند و گاهی برای تفریح و شادی در می‌مانند و گاهی هم برای جنگ و تلاش آماده می‌شوند.
ز هر خرگهی گل‌رخی خواستند
به دیبای رومی بیاراستند
هوش مصنوعی: از هر جایی که دختری زیبا و دل‌انگیز خواستند، او را با پارچه‌ای بسیار زیبا و گران‌قیمت زینت کردند.
پری چهرگان رود برداشتند
به شادی همه روز بگذاشتند
هوش مصنوعی: زیبارویان از رود برداشتند و همه روز را به شادی گذراندند.

حاشیه ها

1401/05/02 08:08
جهن یزداد

درختان که کشتن نداریم یاد
به دندان دو نیمه بکردند ساد
ساد  و سید بچم یکراست و بیدرنگ است و انرا  تا کنون بگونه سیده در آبراهستان و بزبان هندی بکار برند  و شاد در این سخن جایی ندارد  -
ابر نیزه ی گیو تیغی چو باد
 بزد کرد ان نیزه بدونیم ساد
براه ار کسی سر بپیچد ز داد
سرش را به خنجر ببرید ساد
شاهنامه را باید خواند و پارسی آموخت شاهنامه را باید خواند تا درستی  اموخت شاهنامه را باید خواند تا فرزانگی  آموخت شاهنامه را باید خواند تا سخنوری آموخت شاهنامه را باید خواند تا راه زندگی آموخت  شاهنامه را باید خواند تا آموخت و آموخت و آموخت
نگر  نغز بازی این روزگار
که داری چو فردوسی آموزگار

1403/07/02 07:10
برمک

تو این گفته‌ها از من اندر پذیر

جوانم بکردار و هشیار پیر